اى كميل: درياب و بدان كه ما نپرداختن امانت
هيچ آفريدهاى را اجازه نمىدهيم، هر كسى از من در اين مورد جوازى روايت كند خلاف
گفته و گناه كرده و كيفر دروغش آتش است، سوگند ياد مىكنم كه از رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) ساعتى پيش از رحلتش شنيدم كه سه بار به من فرمود: اى ابوالحسن
امانت را بپردازد به نيكوكار و تبهكار، چه زياد و چه كم، حتى نخ و سوزن را. (يعنى
امانتدارى از حقوق انسان بر انسان است هر چند كافر باشد)
اى كميل: جنگ و جهادى جايز نيست مگر همراه امام
عادل، و غنيمتى جايز نيست مگر از جانب امام فاضل.
اى كميل: اگر پيامبرى ظهور نمىكرد و در زمين
مؤمنى پرهيزكار وجود داشت هر آينه در دعوت به سوى خدا خطاكار يا درستكار مىبود؟
بلكه به خدا سوگند خطا كار مىبود تا خدا او را براى اين كار تعيين و اهليت و
شايستگى آن را به او عطا كند.
اى كميل: دين از آن خداست، و خداوند از كسى
قيام به امر دين را نمىپذيرد مگر آنكه رسول يا نبى يا وصى باشد.
اى كميل: (آن مقام) نبوت و رسالت و امامت است،
و بعد از آن جز دوستان پيروى كننده يا كوردلان بدعتگزار نخواهند بود،
انما يتقبل الله من المتقين
(39)
- خداوند فقط از پرهيزكاران مىپذيرد.
اى كميل: خداوند؛ بزرگوار، بردبار، با عظمت،
مهربان است، ما را به اخلاق خويش رهنمون شد و فرمان داد آن را فرا گيريم و مردم را
بر آن سوق دهيم، و ما بدون تخلف آنها را ادا كرديم، و بدور از نفاق گسيل داشتيم، و
بى تكذيب و انكار تصديق نموديم، و بى شك و ريب پذيرفتيم.
اى كميل: به خدا سوگند تملق و چاپلوسى نمىكنم
تا فرمانم ببرند و اطاعتم كنند، و وعده (مال و مقام به كسى) نمىدهم كه نافرمانى
نكنند، و به اراذل و فرومايگان عرب روى آور نيستم تا اميرالمؤمنين گردم و به اين
نام خوانده شوم.
اى كميل: كسى كه بهرهمند شده به دنيايى فانى و
گذرا بهرهمند شده، و ما به آخرتى پايدار و برقرار كامياب مىشويم.
اى كميل: هر يك از اين دو به سوى آخرت مىرود،
و آنچه ما به آن رغبت داريم رضاى الهى و مقامات بلند بهشتى است كه خداوند به كسى كه
پرهيزكار باشد مىبخشد.
اى كميل: هر كس ساكن بهشت نشود او را به عذاب
دردناك و خوارى پايدار بشارت ده.
اى كميل: من خداى را بر توفيق او و در همه حال
مىستايم، هر وقت خواستى برخيز.
خطبه پيامبر
(صلىاللهعليهوآلهوسلم) در روز غدير
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) روز غدير فرمان
داد كه براى او سنگهايى را به شكل منبر نصب كنند، و بالاى آنها ايستاد و براى مردم
خطبه ايراد فرمود، و بيش از پنجاه بار آنان را مخاطب قرار داد، و در مورد ولايت و
تعيين حضرت على (عليه السلام) به خلافت و جانشينى سفارش كرد، و اين موضوع را تام و
كامل با تأكيد بسيار، ابلاغ نمود؛ و اينك برگزيدهاى از سخنان گهربار آن گرامى:
1- فرمود: اى مردم، همانا خداوند او على (عليه
السلام) را سرپرست و پيشواى شما تعيين فرموده كه اطاعت او بر مهاجر و انصار و
تابعان نيكوكار آنان، و بر شهرى و باديه نشين و بر عجم و عرب، و آزاد و برده و كوچك
و بزرگ، و بر سپيد و سياه، و بر هر يكتاپرست واجب است؛ حكمش روان و گفتارش روا و
فرمانش مطاع است، آنكه با او مخالفت ورزد ملعون و آنكه پيروى او كند مورد رحمت الهى
است.
2-اى مردم، اين آخرين جايگاه است كه در آن
مىايستم، پس بشنويد و اطاعت كنيد و به فرمان پروردگارتان سر فرود آوريد، كه خداوند
يكتا پروردگار و سرپرست شماست، و آنگاه پس از او محمد (صلىاللهعليهوآله) سرپرست
شماست، و آنگاه بعد از من على ولى و سرپرست و امام و پيشواى شماست؛ و آنگاه امامت
تا روز رستخيز در نسل من از فرزندان اوست، حلالى جز آنچه خدا حلال كرده و حرامى جز
آنچه خدا حرام فرموده نيست:
3- اى مردم، هيچ عملى نيست جز آنكه خداوند آن
را در من گرد آورده، و هر علمى كه به من آموخته شده من در على گرد آوردهام.
4- اى مردم، نسبت به او على (عليه السلام)
گمراهى مورزيد، و از او دورى مجوئيد، و از ولايت او سرپيچى نكنيد.
5- اى مردم، او را برترى دهيد كه خداوند او را
برترى بخشيده، و او را بپذيريد كه خداوند او را با نصب و تعيين فرموده است.
6- اى مردم، همانا او امام و پيشوائى از سوى
خداست، و خداوند هرگز كسى را كه ولايت او را انكار كند نمىبخشد و هرگز او را
نمىآمرزد.
7- اى مردم، خداوند اين فضيلت و برترى را به من
عطا فرموده و بر من منت نهاده و به من احسان نموده است.
8- اى مردم، على را برتر داريد و اكرام كنيد كه
او پس از من از همه مردم چه مرد و چه زن برتر است؛ خداوند به بركت وجود ما رزق و
روزى فرستاد و آفريدگان باقى ماندند و زيستند.
9- اى مردم، همانا او جنب الله است (يعنى ولايت
او طاعت و بندگى خداست) كه خداوند در كتاب خويش نازل فرموده:
يا حسرتى على فرطت فى جنب الله - آه و افسوس از آنچه در جنب خدا كوتاهى
كردم.
(40)
10- اى مردم، در قرآن دقت و انديشه كنيد، و
آيات آن را بفهميد، و به محكمات قرآن نظر كنيد و به دنبال متشابه آن نرويد كه به
خدا سوگند جز همين على (عليه السلام) كه من دست او را گرفتهام كسى نهىهاى آن را
براى شما بيان نمىكند و معنا و تفسير آن را برايتان توضيح نمىدهد.
11- اى مردم، على و پاكيزگان از نسل من
ثقل اصغر - شىء گرانمايه و گرانبهاى كوچكتر - و قرآن
ثقل اكبر - شىء گرانمايه و گرانبهاى بزرگتر - است، و
هر يك از ديگرى خبر مىدهد و موافق آن است تا آن هنگام كه در كنار بركه بهشت (حوض
كوثر) نزد من آيند.
12- اى مردم، اين على برادر و وصى و دارنده علم
من، و خليفه و جانشين من در امت من و در تفسير كتاب خداست؛ به فرمان خدا مىگويم:
بار خدايا دوست بدار كسى را كه با او دوستى كند، و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى
ورزد.
13- اى مردم، همانا خداى عزيز و جليل دينتان را
با امامت او كامل ساخت، و كسى كه به او و جانشين او از فرزندان من اقتدا نكند و او
و آنان را پيشواى خود نداند از كسانى خواهد بود كه اعمالشان باطل و از درجه اعتبار
ساقط شده است.
14- اى مردم، اين على بيش از همه شما مرا يارى
كرده و به من از همه شما سزاوارتر و نزديكتر است، و نزد خدا عزيزتر از همه شماست، و
خداى عزيز و جليل و من از او راضى و خشنوديم.
15- اى مردم، او ياور دين خدا، و ستيزنده در
دفاع از رسول خداست، و او پرهيزكار پاك، و هدايتگر هدايت يافته است؛ پيامبرتان
بهترين پيامبر و وصى و جانشينان بهترين وصى و جانشين و فرزندان او بهترين اوصياء و
جانشينانند.
16- اى مردم، فرزندان هر پيامبرى از صلب و پشت
خود اوست و فرزندان من از صلب على است.
17- اى مردم، همانا ابليس با حسد آدم را از
بهشت بيرون راند، پس نسبت به او على (عليه السلام) حسودى نكنيد كه اعمالتان باطل و
هدر مىشود و گامهايتان مىلغزد.
18- اى مردم، به خدا و رسول او و نورى كه همراه
او نازل شده ايمان آوريد پيش از آنكه چهرههايى را محو كنيم و به پشت سرشان
برگردانيم
(41).
19- اى مردم، من شما را بيم مىدهم و برحذر
مىدارم؛ من فرستاده خدا به سوى شمايم كه پيش از من پيامبرانى گذشتهاند، آيا اگر
بميرم يا كشته شوم به (كفر و جاهليت) گذشته خويش برمىگرديد؟
20- اى مردم، بر خدا منت منهيد كه مسلمان
شدهايد كه بر شما خشم گيرد و عذابى از نزد خود بر شما فرود آورد كه همانا او در
كمين (ستمگران) است.
21- اى مردم، پس از من پيشوايانى خواهند بود كه
به آتش دعوت مىكنند و روز قيامت يارى نمىشوند.
22- اى مردم، خداوند و من از آنان (پيشوايان
باطل) بيزاريم.
23- اى مردم، آنان و شيعيان و پيروان و
يارانشان در درك اسفل دوزخ خواهند بود.
24- اى مردم، من آنرا (امامت و خلافت را) به
عنوان امانت و ميراثى در دنبال خويش تا روز قيامت باز مىگذارم، و همانا آنچه مأمور
تبليغ آن بودم رساندم، پس آنكه در اينجا حاضر است به آنكه غايب است و حضور ندارد
برساند.
25- اى مردم، خداوند شما را بر همين حالى كه
هستيد وانمى گذارد تا پليد از پاك مشخص شود، و خداوند شما را بر غيب آگاه نمىسازد.
26- اى مردم، هيچ آبادى نيست مگر آنكه خداوند
به جهت انكارش (نسبت به خدا و آيات و دستورات الهى) آن را نابود مىكند، و همچنين
آباديهايى كه ستمگرند نابود مىفرمايد چنانكه خدا بيان فرموده است، و او امام و ولى
شماست، و او وعدههاى الهى است و خداوند آنچه وعده دهد راست مىگويد و به آن وفا
مىكند.
27- اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه
شدند، و خداوند پيشينيان را نابود كرده و نابود كننده آيندگان است.
28- اى مردم، ميان دوزخ و بهشت تفاوت بسيار
است، دشمن ما كسى است كه خداوند او را نكوهش و لعنت كرده، و دوست ما كسى است كه
خداوند او را دوست داشته و ستوده است.
29- اى مردم، همانا من پيامبرم و على وصى و
جانشين من است، آگاه باشيد كه آخرين امامان حضرت مهدى قائم از ما است.
30- اى مردم، من برايتان توضيح دادم و به شما
فهماندم، و پس از من اين على به شما مىفهماند.
31- اى مردم، حج و
صفا و مروه و
عمره از مراسم الهى است، و هر كس حج خانه خدا گزارد يا
عمره بجا آورد اشكالى ندارد كه به آن دو طواف نمايد.
32- اى مردم، حج خانه خدا بجا آوريد كه هيچ
خاندانى به آن وارد نشدند جز آنكه دار او بى نياز گرديدند، و از آمدن به حج رو
نگردادند مگر آنكه فقير و بى چيز شدند.
33- اى مردم، هيچ مؤمنى در موقف (عرفات) توقف
نكرد مگر آنكه خداوند گناه گذشته او را تا آن هنگام آمرزيد و چون حجش پايان يافت
عملش را از نو آغاز كرد.
34- اى مردم، حاجيان يارى مىشوند و عوض مخارجى
كه مىكنند به آنان داده مىشود، و خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.
35- اى مردم، با دين درست، و فهم و دانائى حج
خانه خدا را بجا آوريد، و از اماكن مقدس حج جز با توبه و بازدارى خود از گناهان
(با: بركندن محبت دنيا از دل) بازنگرديد.
36- اى مردم، نماز بپا داريد و زكات بپردازيد
همانطور كه خداوند به شما فرمان داده است، و اگر مدت بر شما طولانى شود و كوتاهى
كنيد يا فراموش نمائيد پس على سرپرست شما و بيانگر براى
شماست.
37- اى مردم، و هر حلالى كه شما را به آن
راهنمائى كردهام و هر حرامى كه شما از آن نهى نمودهام، من از آنكه برنگشته و عوض
نكردهام (و همچنان به قوت خود باقى است)، و آگاه باشيد كه سرآمد به معروف آن است
كه به گفتار من برسيد و آن را به كسى كه حضور نداشته ابلاغ كنيد و او را به پذيرش
آن فرمان دهيد و از مخالفت آن نهى نمائيد.
38- اى مردم، قرآن شما را آگاه مىسازد كه
امامان پس از او على (عليه السلام) فرزندان اويند، و من شما را آگاه كردم كه آنان
از من و از اويند، آنجا كه خداوند مىفرمايد: و جعلها كلمة
باقية فى عقبه
(42)
- و آن را كلمهاى پايدار در نسل او قرار داد ، و گفتم اگر به آن دو (قرآن و
عترت) تمسك جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد.
39- اى مردم، تقوى، تقوى، از قيامت حذر كنيد
همانطور كه خدا مىفرمايد: ان زلزلة الساعة شىء عظيم
(43)
- همانا زلزله قيامت چيزى بزرگ و هولناك است.
40- اى مردم، نفرات شما بيشتر از آن است كه
بتوانيد يكباره و همراه هم به من دست بيعت دهيد، و خداوند به من فرمان داده كه از
زبانهاى شما براى آنچه از حكومت و فرماندهى مؤمنان براى على و امامانى كه از من و
اويند و بعد از او مىآيند قرار دادم، اقرار بگيرم؛ پس همه با هم بگوييد: ما شنيديم
و اطاعت مىكنيم.
41- اى مردم، چه مىگوئيد؟ پس همانا خداوند هر
صدائى و پنهان هر نفسى را مىداند، هر كس هدايت پذيرد به سود خودش و هر كس گمراهى
گزيند به زيان خودش خواهد بود، و هر كس بيعت كند با خدا بيعت كرده است كه
يدالله فوق ايديهم - دست خدا بالاى دست ايشان است.
42- اى مردم، از خدا بپرهيزيد و با على و حسن و
حسين و امامان بيعت كنيد.
43- اى مردم، آنچه به شما گفتم بگوئيد، و بر
على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد، و بگوئيد شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا
آمرزش ترا مىخواهيم و بازگشت به سوى توست، و بگوييد ستايش خداى را كه ما را به اين
موضوع هدايت فرمود و اگر خدا هدايتمان نمىكرد هدايت نمىشديم و راه نمىيافتيم.
44- اى مردم، همانا فضائل على بن ابيطالب نزد
خداوند كه در قرآن بر من نازل فرموده بيشتر از آن است كه در يك مكان برشمرم.
45- اى مردم، هر كس از خدا و رسول او و على و
امامانى كه آگاهى يافتيد اطاعت نمايد به رستگارى بزرگى نائل شده است.
46- اى مردم، پيشگامان در بيعت او و دوستدارى
او و سلام كردن به او به عنوان اميرالمؤمنين، رستگاران در بهشتهاى پرنعمتند.
47- اى مردم، گفتارى كه خداوند به جهت آن از
شما راضى و خشنود شود بگوئيد، و اگر شما و همه اهل زمين كافر شويد هرگز به خداوند
هيچ زيانى نمىرساند. بار خدايا مردان و زنان با ايمان را بيامرز و بر كافران غضب
كن، و ستايش خدا را كه پروردگار جهانيان است.
آنگاه همه خطاب به پيامبر ندا دادند: آرى
شنيديم و به فرمان خدا و فرمان رسول او با دلها و زبانها و دستهامان اطاعت مىكنيم.
سپس بر رسول خدا و بر على هجوم آورده انبوه
شدند و دست به دست آنان زدند و بيعت كردند. (تمام شد با اختصار به نقل از تفسير
صافى در ذيل آيه ولايت).
باب پنجاه و
بالاتر از آن: پنجاه صفت از صفات مؤمن
ابوسليمان حلوانى
از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود:
صفت مؤمن نيرومندى است در دين، و احتياط است در
نرمش، و ايمان است در باور و يقين، و حرص و علاقه شديد در فهم و فقه، و نشاط و جديت
در هدايت، و نيكى در پايدارى و استقامت، و چشم پوشى و خوددارى هنگام شهوت و هوس، و
دانش در حلم و بردبارى، و شكرگزارى در مدارا، و بخشندگى در حق، و ميانه روى در غنى
و بى نيازى، و آراستگى در فقر و بى چيزى، و گذشت در نيرومندى، و طاعت و بندگى در
خيرخواهى، و پارسائى در خواهش و ميل، و رغبت شديد در جهاد، و نماز در گرفتارى، و
شكيبائى در سختى، و در سختىها با متانت، و در ناخوشايندىها شكيبا، و در رفاه و
خوشىها شكرگزار است؛ غيبت نمىكند، و تكبر نمىورزد، و تعدى و تجاوز نمىنمايد و
اگر بر او تعدى و ستمى شود شكيبائى مىكند، و از خويشاوند نمىبرد، و سست و ضعيف، و
سخت دل و خشن و بدخلق نيست، نگاهش از كنترل او خارج نمىشود، و شكمش او را به
رسوائى نمىكشاند، و عورتش بر او چيره نمىگردد، و به مردم حسد نمىورزد، و سستى
نمىكند، و تبذير و تلف و اسراف و زياده روى نمىنمايد، بلكه ميانه روى مىكند، و
به ستمديده يارى و به مستمندان مهربانى مىنمايد، نفسش از او در زحمت و مردم از او
در راحت هستند، در جاه دنيا رغبت و از رنج آن بى تابى نمىكند؛ مردم كارى و مهمى
دارند (دنيا) كه به آن روى آوردهاند و او مهم ديگرى دارد (دين و آخرت) كه او را به
خود مشغول ساخته است؛ در حلم و بردباريش نقصانى و در رأى و انديشهاش سستى و در
دينش تباهى ديده نمىشود؛ كسى را كه با او مشورت نمايد راهنمائى مىكند، و هر كس را
كه به او كمك كند يارى مىنمايد، از باطل و فحش و جهالت مىترسد و مىگريزد؛ و
اينهاست صفت مؤمن.
پنجاه و يك حقى كه امام
زينالعابدين (عليهالسلام) براى يكى از اصحابش نوشت:
ابوحمزه ثمالى گويد: اين رساله را حضرت سجاد
(عليه السلام) براى يكى از اصحاب خود مرقوم فرمود:
بدان كه خداى عز و جل حقوقى بر تو دارد كه سر
تا پاى ترا فرا گرفته، هر حركت، هر سكون، هر حال، هر مقام، هر عضوى كه به گردانى،
هر ابزارى كه به كاربرى همه مشمول اين حقوق است.
بزرگترين حق آن است كه خداوند از خود بر عهدهى
تو نهاده كه ريشهى همهى حقهاست.
سپس حقى است كه به حكم خدا اعضاى بدن - از فرق
سر تا نوك پا - بر تو دارد زبان، گوش، چشم، دست، پا، شكم، آلت، همهى اين اعضاى
هفتگانهاى كه ابزار كار انسان اند بر تو حق دارند.
آنگاه خدا حقوقى از كارها و اعمالت به عهدهى
تو نهاده: نماز، روزه، صدقه، قربانى، و ساير افعال همه بر تو حق دارند.
آنگاه نوبت به حقوق ديگران مىرسد كه از همه
واجبتر حق اشخاص مافوق و بالادست است، پس از آن حق رعايا و زيردستان، سپس حق
خويشاوندان؛ اينها حقوقى است كه از هر يك چند حق منشعب مىشود، حق بالادست سه شعبه
است: از همه لازمتر آنست كه بوسيلهى سلطنت ترا اداره مىكند (و قدرتش را در راه
حفظ حقوق و دفع دشمنها و اشرار به كار مىبرد) بعد حق آن كه ترا به وسيلهى علم
اداره و تربيت مىكند، سپس حق مولايى كه ترا به وسيله مالكيت اداره مىكند؛ حق
رعايا و زيردستان نيز سه شعبه است: از همه واجبتر حق زير دست علمى است، چه جاهل
رعيت و زير دست عالم است، سپس حق زن و برده است زير دستان هم فراوان و پيوستهاند،
چون پيوستگى خويشاوندان. كه مقدم بر همه حق مادر است، بعد پدر، سپس فرزند، آنگاه
برادر، و پس از آن هر چه نزديكتر مقدمتر؛ بعد حق ولى نعمتى است كه قبلا به تو
انعام كرده، و بعد آن كه الان نعمتش بر تو جارى است، بعد حق هر كس كه احسانى به تو
نموده، و بعد به ترتيب حق مؤذن، امام جماعت، همنشين، همسايه، رفيق، شريك مال،
طلبكارى كه مطالبه مىكند، معاشر، شاكى، مدعى عليه، مشورت كننده، طرف مشورت،
نصيحتخواه، نصيحتگو، بزرگتر، كوچكتر، درخواست كننده، آن كه از او درخواست مىكنى،
كسى كه عملا يا قولا عمدا يا سهوا به تو بد كرده، همكيش، كافرى كه در پناه تو است،
آنگاه حقوقى كه به مقتضاى حالات مختلف و تحولات گوناگون زندگى پديد مىآيد، خوشا به
حال آن كه خدا در اداى اين حقوق تأييدش كند و استقامت و توفيق نصيبش فرمايد.
1- و اما حق بزرگتر خدا بر تو اين است كه: او
را به پرستى و شريكى براى او قائل نشوى، چون از روى اخلاص چنين كنى خداوند كفايت
امر دنيا و آخرت ترا به عهده گيرد.
2- و حق نفست اين است كه آنرا در راه اطاعت خدا
به كاربرى.
3- و حق زبان آن است كه آنرا از دشنام نگه
دارى، به گفتار نيك عادت دهى، سخن بيهوده نگويى، با آن به مردم احسان كنى و
دربارهى آنها خوشزبان باشى.
4- و حق گوش اين است كه از شنيدن غيبت و ساير
محرمات حفظش كنى.
5- حق چشم آن است كه آنرا از حرام بپوشانى و با
نگاه آن عبرت بگيرى.
6- حق دست آن است كه به حرام دراز نكنى.
7- حق پا اين است كه به راه حرام نروى كه با
همين پا روى پل صراط بايد بايستى، متوجه باش كه ترا نلغزاند و در آتش نيفكند.
8- حق شكم اين است كه آنرا ظرف مال حرام نكنى و
بيش از اندازه نخورى.
9- حق آلت اين است كه آنرا از زنا نگه دارى و
از ديدهها بپوشانى.
10- حق نماز اين است كه بدانى ورود به دربار
خداوندى است، و در آن حال برابر خدا ايستادهاى، چون اين معنى را دريافتى شايسته
است چنان بايستى كه بندهى ذليل بىمقدار راغب و ترسان، اميدوار و بيمناك، و
بيمناك، و بيچارهاى زار، در برابر مولايى پر عظمت ايستد، با كمال آرامش و وقار
مىايستى، حضور قلب را رعايت مىكنى، و نماز را با كليهى حدود و شرايط انجام
مىدهى.
11- حق حج اين است كه بدانى بار يافتن به دربار
پروردگار است، فرار از گناه و پناه به خداست، موجب قبول توبه و انجام وظيفهى واجب
است.
12- روزه اين است كه بدانى پردهاى است خدا بر
زبان و گوش و چشم و شكم و فرجت آويخته تا از آتش ترا نگه دارد، اگر روزه را ترك
كردى پرده را دريدهاى (و راه دوزخ را بروى خود باز كردهاى).
13- حق صدقه اين است كه بدانى ذخيره و امانتى
است به خدا مىسپارى كه هيچ محتاج شاهد و گواه نيست، اگر اين حقيقت را دريافتى به
صدقه سرى مطمئنتر خواهى شد از صدقهى علنى، و مىفهمى كه در دنيا بلاها و بيماريها
را مىراند و در آخرت جلوگير آتش است.
14- حق قربانى آنست كه تنها براى خدا انجام
دهى، مخلوقى را در نظر نگيرى، جز رحمت خدا و نجات روح - در قيامت - چيزى نخواهى.
15- حق سلطان اين است كه بدانى خدا ترا وسيلهى
آزمايش او قرار داده، و قدرتى كه خدا به وى داده مايهى امتحان و ابتلاى او است،
خود را در معرض خشم وى در نياورى كه خود را به هلاكت افكندهاى و با او در اين ستمى
كه بر تو مىكند شركت كردهاى.
16- حق آموزگارت اين است كه او را تعظيم و
احترام كنى با توجه سخنانش را گوش دهى، با صداى بلند با او صحبت نكنى، اگر چيزى از
او پرسيدند تو جواب ندهى، در محفلش با ديگرى گفتگو نكنى، اگر كسى از او مذمت كرد
دفاع كنى، عيبهايش را بپوشى، و كمالاتش را اظهار كنى، با دشمنش ننشينى، با دوستانش
دشمنى نكنى، اگر چنين كنى فرشتگان خدا گواهى دهند كه مقصد تو از فرا گرفتن علم و
حضور مجلس استاد، خداست نه خلق خدا.
17- حق مالك و مولا اين است كه مطيع وى باشى و
نافرمانى نكنى، مگر در كارى كه موجب غضب خداست، چه، در معصيت خدا از احدى نبايد
اطاعت كرد.
18- حق زبردستانى كه بر آنها سلطنت مىكنى اين
است كه بدانى ضعف و ناتوانى آنها و قدرت تو سبب شده كه زير دست واقع شوند، پس بايد
با آنها به عدالت رفتار كنى، براى آنان پدر مهربان باشى، از نادانيهاى ايشان چشم
بپوشى، در كيفر شتاب نكنى، و بر اين قدرتى كه خدا به تو داده سپاسگزار باشى.
19- حق زير دست علمى و دانشآموز اين است كه،
بدانى در اين علمى كه خدا به تو داده، و خزائن آنرا به رويت گشوده ترا قيم و سرپرست
آنها قرار داده، اگر با خوشخويى و ملايمت با آنان رفتار كنى و ترش رويى نكنى خدا
نعمتش را بر تو زياد كند، و اگر از دانش خود بخل ورزيدى، يا با طالبان علم درشتى
كردى، سزد كه خدا علم و رونق و صفاى آنرا از تو بگيرد، و موقعيت ترا از دلها
برگيرد.
20- حق زن است كه بدانى خداى عز و جل او را
مايه آرامش و الفت تو قرار داده، و اين را از جمله نعمتهاى خدا بشمارى از اين رو با
او مدارا كنى و احترامش را نگه دارى، هر چند حق بر او بيشتر است، ولى تو هم بايد بر
او ترحم نمايى، چه اسير و زير دست است، بايد خوراك و پوشاكش را فراهم كنى، و اگر
نادانىيى كرد صرف نظر كنى.
21- حق برده اين است كه بدانى مخلوق خداست، پدر
و مادر و گوشت و خونش با تو يكى است، مالكيت تو نه از اين رو است كه او را
آفريدهاى، تو عضوى از اعضايش را هم خلق نكردهاى، روزى او هم به دست تو نيست، رزقش
با خداست تنها خدا او را مسخره تو كرده، امانتى است به تو سپرده تا هر نيكىيى به
وى كنى برايت حفظ كند، پس چنانكه خدا به تو احسان كرده تو هم با او خوشرفتارى كن،
اگر او را نمىپسندى تبديلش كن و آفريدهى خدا را شكنجه نده،
و لا حول و لا قوة الا بالله (قدرتى جز بيارى خدا نيست).
22- حق مادر اين است كه بدانى وقتى ترا حمل و
نقل كرده كه هيچكس ديگرى را حمل نمىكند، ميوهاى از دل خود به تو داده كه احدى به
ديگرى نمىدهد، با همهى اعضا در حفظ تو كوشيده، باكى نداشته ترا غذا دهد و خود
گرسنه بماند، ترا آب دهد و خود تشنه باشد، ترا بپوشاند و خود برهنه به سر برد، سايه
بر سر تو افكند و خويشتن در حرارت آفتاب بسوزد، از خواب چشم بپوشد، از سرما و گرما
ترا نگه دارد و تنها بهرهاش از اين همه رنج اين باشد كه فرزندى داشته باشد! تو كه
قدرت شكر و سپاس او ندارى جز اينكه خدا كمك كند و توفيق دهد.
23- حق پدر اين است كه بدانى منشأ وجود تو است،
اگر او نبود تو هم نبودى، هر چه در وجودت موجب خوش آيندى است بدان كه ريشهى اين
نعمت در وجود پدر است، پس خدا را شكر كن و بقدر اين نعمت سپاسگزار باش
و لا قوة الا بالله (نيروئى جز بمدد الهى نيست).
24- حق فرزند اين است كه بدانى جزئى از تو است،
در دنيا خير و شرش بتو منسوب است؛ در تربيت و ادب و خدا شناسيش مسئوليت دارى، بايد
در اطاعت خدا او را كمك كنى، عملت دربارهى او مثل كسى باشد كه ميداند اگر نيكى
كند، ثواب دارد و اگر بدى نمايد كيفر بيند.
25- حق برادر اين است كه بدانى دست و عزت، و
قوت تو است، او را وسيلهى گناه و آلت ظلم قرار نده، او را در برابر دشمن يارى كن،
خير خواهش باش، اگر مطيع خدا بود (پيشتيبانش باش) وگرنه بايد خدا را از او عزيزتر
شمارى، و لا قوة الا بالله.
26- حق مولا و مالكى كه ترا در راه خدا آزاد
كرده آن است كه بدانى مالش را در راه تو صرف كرده، ترا از ذلت و وحشت بردگى به عزت
و آرامش آزادى رسانده، از اسيرى نجات داده، زنجير بردگى از پايت گشوده، از زندان
آزادت كرده ترا مالك خويشتن قرار داده، فراغت عبادت به تو داده، بايد بدانى كه در
زندگانى و مرگ از همه مردم به تو سزاوارتر است، با آنچه بتوانى - از جان و غيره -
بايد نصرتش دهى؛ و لا قوة الا بالله.
27- حق غلامى كه آزادش كردهاى اين است كه
بدانى خداى عز و جل آزادى او را موجب قرب خويشتن، و حجاب از آتش قرار داده، و
بهرهى نقدى كه از او مىبرى كه اگر خويشاوندى نداشته باشد ميراثش به تو مىرسد در
برابر هزينهاى كه صرف كردهاى، و بهره آخرت هم بهشت است.
28- حق كسى كه به تو احسان كرده اين است كه از
او تشكر كنى، احسانش را فراموش نكنى، نامش را به نيكى شهرت دهى، بين خود و خدا
خالصانه به او دعا كنى، تا در نهان و عيان از وى تشكر كرده باشى، و بايد اگر روزى
قدرت يافتى محبتش را تلافى كنى.
29- حق مؤذن اين است كه بدانى ترا بياد خدا
مىاندازد، به بهرهگيرى (از عبادت) دعوت ميكند، و در انجام فريضهى الهى كمك
مىدهد، پس بايد از او همانند سپاسگزارى از هر احسان كنندهاى تشكر كنى.
30- حق امام جماعت اين است كه بدانى بين تو و
خدا حكم سفير را دارد، او از جانب تو سخن مىگويد و تو از جانب او نمىگويى، او در
حق تو دعا مىكند بدون اين كه تو درباره او دعا كنى، هول ايستادن در برابر پروردگار
را به عهده گرفته، پس خود را سپر تو، و نمازش را سپر نمازت قرار داده به اين مقدار
بايد از او تشكر كنى.
31- حق همنشين اين است كه با او نرمى كنى،
عادلانه با وى گفتگو كنى، بدون اجازه از مجلس برنخيزى، و كسى كه نزد تو نشيند بدون
اجازهى تو مىداند برخيزد، بايد لغزشهاى همنشين را فراموش كنى، خوبيهايش را به
خاطر سپارى، جز گفتار نيك از تو نشنود.
32- حق همسايه اين است كه (حيثيت) او را در
غيابش حفظ كنى، در حضور، احترامش كنى، اگر ظلمى به او شد ياريش نمايى، در جستجوى
عيوبش نباشى، عيبش را بپوشانى، اگر نصيحتپذير است خصوصى نصيحتش كنى، در هنگام سختى
او را تنها نگذارى، از لغزش وى در گذرى، گناهش را ببخشى، با بزرگوارى با او معاشرت
كنى؛ و لا قوة الا بالله.
33- حق رفيق اين است كه با كرم و انصاف با او
رفتار كنى، همان طور كه احترامت مىكند احترامش كنى، اجازه بدهى در فضيلتى بر تو
سبقت جويد، اگر سبقت گرفت (و احسانى كرد) جبران كنى، او را دوست بدار چنان كه ترا
دوست دارد، اگر خيال گناهى كرد منصرفش كنى، براى او رحمت باشى نه عذاب؛
و لا قوة الا بالله.
34- حق شريك اين است كه در غياب كارش را به
عهدهگيرى، در حضور رعايتش كنى، بدون نظر او حكمى نكنى، بدون مشورت او براى خود عمل
ننمايى، مالش را حفظ كنى، در كارهاى كوچك و بزرگ به او خيانت نكنى كه دست خدا بر سر
دو شريك هست مادامى كه خيانت نكنند؛ و لا قوة الا بالله.
35- حق مالت اين است كه جز از طريق حلال به دست
نيارى نمك نشناس را بر خود ترجيح ندهى. مال را در راه طاعت صرف كنى، بخل نورزى كه
حسرت و پشيمانى بار آورد و سبب عذاب الهى گردد؛ و لا قوة الا
بالله.
36- حق طلبكارى كه مطالبه مىكند اين است كه،
اگر قدرت دارى بپردازى، اگر ندارى با زبان خويش رضايتش را فراهم كنى، و با لطف، سخن
او را رد كنى.
37- حق معاشر اين است كه فريبش ندهى، و با او
تقلب و خدعه نكنى، دربارهى او از خداى تبارك و تعالى بپرهيزى.
38- حق طرف دعوى اين است كه اگر ادعاى او حق
است تو خود گواه او باشى، به او ستم نكنى، حقش را بپردازى، و اگر دعوى باطل دارد با
او مدارا كنى، جز رفق و مدارا با او نكنى، خدا را در كار وى به غضب نياورى؛
و لا قوة الا بالله.
39- حق كسى كه تو بر او ادعا دارى اين است كه
اگر ادعاى تو حق است با او با زبان خوش سخن گويى، حقش را انكار نكنى، و اگر باطل
است از خدا بترسى، توبه كنى و ادعا را رها كنى.
40- حق مشورت كننده اين است كه اگر رأيى دارى
اظهار كنى، و اگر ندارى به صاحبنظرى راهنماييش كنى.
41- حق كسى كه با او مشورت مىكنى اين است كه
اگر برخلاف ميلت نظر دارد او را متهم نكنى، و اگر رأى موافق داد شكر خداى عز و جل
گزارى.
42- حق نصيحتخواه اين است كه وى را پند دهى اما
با مهر و مدارا.
43- حق نصيحتگو اين است كه در برابرش نرم و
ملايم باشى، به سخنش گوش فرا دهى، اگر بر وفق صواب سخن راند شكر خدا گويى، وگرنه بر
او ترحم كنى و متهمش ننمايى، و اگر فهميدى كه اشتباه كرده از او مؤاخذه نكنى، مگر
اين كه مستحق ملامت باشد كه در اين صورت به هيچ وجه اعتبارى بر او نيست؛
و لا قوة الا بالله.
44- حق بزرگتر اين است كه به مقتضاى سن احترامش
كنى، و به مناسبت سابقهى بيشتر در اسلام تجليلش نمايى، با او ستيزه نكنى، در راه
بر او تقدم نجويى؛ پيش از او به راهى نروى، او را نادان نخوانى، اگر يك مرتبه
نادانى كرد به جهت حق اسلام و حرمتى كه دارد جانبش را نگاهدارى.
45- حق كوچكتر اين است كه با لطف و مرحمت
تعليمش دهى، از خطايش بگذرى، پرده پوشى كنى، با او مدارا كنى و در كارها كمكش دهى.
46- حق درخواست كننده اين است كه به قدر حاجت
به او بدهى.
47- حق كسى كه از او درخواست مىكنى اين است كه
اگر داد بپذيرى. تشكر و حقشناسى كنى، اگر خوددارى كرد عذرش را بپذيرى.
48- حق آن كس كه براى خدا ترا خرسند كرده اين
است كه نخست شكر خدا كنى، سپس از او تشكر نمايى.
49- حق كسى كه به تو بد كرده اين است كه او را
عفو كنى، و اگر بدانى عفو به حالش زيان دارد (و موجب چيرگى او است) از وى
انتقامگيرى (تا بدين وسيله ادب شود) خداوند متعال فرموده: آن
كسى كه چون ظلم بيند انتقام گيرد راه تعرضى بر او نيست.
50- و حق همكيشان تو آن است كه نيت آسايش ايشان
را داشته باشى، و با گناهكارشان مهربانى و مدارا نمايى، و الفتشان دهى، و خرابيشان
را اصلاح كنى، و نيكوكارشان را سپاس گزارى، و آزار خود از ايشان بازدارى، و براى
آنان آنچه براى خود دوست دارى دوست بدارى و آنچه بر خود نمىپسندى بر آنان نپسندى،
و (در نظر تو) پيرمردانشان به منزله پدرت باشند، و جوانانشان به منزله برادرانت، و
پيرزنانشان به منزله مادرت، و خردسالان به منزله فرزندانت.
51- و حق كافر ذمى (كه با شرايط خاص در حمايت
اسلام است) آن است كه آنچه خداى عزيز و جليل از ايشان پذيرفته بپذيرى و تا به عهد و
پيمان با خدا وفا مىكنند به آنان ستم نكنى.