زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله )

شهيد سيد عبدالمحمد تقوى

- ۳ -


خاتمه
پس اى عزيزان ، وقت آن رسيده كه ماهم به خود آييم و خود را به خدا بسپاريم ، عاشق او باشيم و از معشوق ما، كه معشوق جان عاشق است و عاشق زنده به معشوق .
عاشق محتاج است و مشتاق ؛ و معشوق غنى است ، و مشتاق ، غنى است از كل شى ء و مشتاق است به كمال يافتن عاشق ...

گشوده بودن درهاى توبه به روى ما، خود دليلى است بر اشتياق معشوق به عاشق . بدان و آگاه باش ، كه انسان بدون عشق و ذكر خدا مرده است ، مرده اى كه تن او تابوت اوست ، انسان غافل از ذكر حق ، مرده است ؛ زيرا الذكر حياة النفوس .
حيات در پرتو ذكر خداست ، خوديابى در پرتو ذكر اوست و بس ‍ و خود باختن و از خود بيگانه شدن در اثر غفلت از ذكر اوست . آرى اين ذكر خداست كه روح ذاكر را تسخير مى كند و اين روح مسخر شده ذكر خداست كه جهان مسخر اوست . باذن الله ، با دو آب و تمام كائنات بفرمان در مى آيند. به مرده رمان مى دهد، جان مى گيرد تبه جاندار امر مى كند، جان مى دهد، از درخت مى خواهد، از جا كنده مى شود، به ماه اشاره مى كند، دو شقه مى شود حركتى مى كند، درب از قلعه خيبر مى كند... اذان مى گويد در و ديوار وجود با او هم صدا مى شود و بت و بت پرست هر دو به او مى گويند بت فرو مى ريزد و بت پرست ، حق پرست مى گردد.
و اينك مى بينيم كه نوجوانان مادر صحنه هاى جنگ و جهاد، در زير بارش گلوله هاى آتش در دل شب با صداى دلنواز و نازنينشان ذكر مى گويند و پرده هاى ظلمت را مى شكافند و ظالم را ذليل و اسير مى كنند. صداى آنها بر غرش توپها و تانكها و انفجار بمبها استيلا مى يابد و گوش دشمن را كر مى كند و نورچهره آنها، چشمان دشمن را كور مى گرداند.
آرى اينها همان كبوتران عاشقى هستند كه از دام طبيعت رهيده اند و آزادانه بر بام عشق فرو نشسته اند. اينها همان روحهاى تسخير شده ذكر خدايند كه مرگ ندارند و پندار مرگ در مورد آنها، در درگاه حق ، از امور ناپسند است .
چرا كه اينها زنده به عشقند و زنده به عشق هرگز نمى ميرد؛ زيرا كه آب حيات ، از حيات بخش يافته است .
اى برادر بيا تا غبار از دل بزدائيم ، همان دلى كه ذكر از آن مى تراود، همان دلى كه مهمانسراى الهى است ، عرش الله است ، حرم الله و رضوان الله است ، هر چه كه ما اين دل را پاك تر كنيم ، جلوه دوست در آن نمايانتر مى شود:
دل سراى توست از آلودگى پاكش مى دارم آرى آنكس كه دل به خدا داده است و جز به ذكر خدا اشغال نورزيده است (86) . او ديگر دستش دست خدا؛ و چشمش چشم خدا و سخنش ذكر خدا مى شود...(87) .
ذكر خدا، در دلهايش حيات ، در گوشهايشان گوش و در چشمهايشان چشم است . پس دلهايشان آينه تمام نماى حسن منيع او و گوشهايشان شنونده ذكر او از در و ديوار وجود، و چشمهايشان بيننده او با هر چيز و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز، مى شود.

گفت او را من زبان و چشم تو   من حواس و من رضا و خشم تو
گوش دل مؤ من است سامع صوت خداى   گر چه بظاهر همى ملك پرازهاى و هوست


رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنورالله (88) .
از فراست مومن بترسيد؛ زيرا او بانور خداوند مى نگرد.
آرى اين مومن است كه در درون جسم صغير، عالم اكبر را مى بيند، و در مو، پيچش مو را و در قطره ، دريا را و ذره ، خورشيد را مى بيند. - چرا كه نبيند؟
پس بايد، من و توهم عزت خود را بيابيم و بهاى خود را بدانيم و دل خود را از گناه بزداييم ان شاء الله تعالى .
در همين جا جلد اول را به پايان مى بريم و اميد بر آن داريم كه ضمن دعاى خير شما به حول وقوه حق تعالى ، توفيق نشر بقيه جلدها را بيابيم انشاء الله .
والحمدلله رب العالمين - والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
ذكر خدا در هنگام خيال گناه
اين قسمت از بحث ما در مورد يكى از اقسام ذكر قلبى مى باشد، و آن ياد خدا در هنگامى كه دشمن ديرينه بشر بادامهاى متفاوت و خطرناكش به سوى او هجوم آورده باشد.
اين بحث را به حول وقوه پروردگار از ديدگاه قرآن و روايات ، مورد بررسى قرار مى دهيم ، شايد تذكرى باشد براى همه ما.
واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذبالله انه سميع عليم . ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (89) .
و چون از جانب شيطان وسواسى به تو رسيد، به خدا پناه جوى كه او شنوا و داناست . كسانى كه تقوا پيشه كردند چون با پندارى شيطانى برخورد كنند، خدا را ياد كنند و در دم به بصيرت آيند.
در اين آيات كه سر آغاز بحث ما مى باشد، مطالب زيادى نهفته است :
1 - مداخله شيطان براى خراب كردن و فاسد نمودن كارها
2 - راه مقابله با آن : يعنى استعاذه
3 - معرفى اهل تقوى
4 - ذكر خدا براى دفع شيطان و وسوسه هايش
5 - بينايى و بصيرت اهل تقوى
مداخله شيطان : شيطان سعى و تلاشش بر اين است كه در هر كارى مداخله كرده و با تحريك و وسوسه هايش كارها را خراب و فاسد كرده و هم چنين اهل عمل را از فعاليت باز مى دارد، لذا در هر مكانى و لباسى قرار مى گيرد تا انسانهاى شاكر و طرف بادامى مخصوص و مناسب براى ربودن دل انسان مهيا مى سازد تا در سرزمين دل انسانى رسوخ كند و آنجا را مسخر خود گردند. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
قال فبما اغويتنى لاءقعدن لهم صراطك المستقيم . ثم لاتينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم ولا تجداكثرهم شاكرين (90) .
شيطان گفت : براى اين ضلالتى كه مرا نصيب داده اى ، در راه راست تو، بر سرراه آنان كمين مى نشينم ، آنگاه از پيش روى و از پشت سر و از سمت راست و چپشان به آنان مى تازم و بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت .
آرى شيطان بنابر حسادت ديرينه اش ، كمر بر اغواى بشر بسته است و بر سرراه راست پروردگار كه تنها راه رسيدن به خدا و راه كمال و سعادت بشر است كمين كرده است تا آنان را كه بر اين راه اند با وسوسه ها و حمله هاى همه جانبه اش از راه بدر كند. و از هر طرف بر آدمى مى تازد. از پيش رو (يعنى آن حوادث خوش و ناخوشى كه پيش رو دارد،) و هم از پشت سر (يعنى اولاد و اعقابش ) و هم از سمت راست (يعنى از راه دين و امور دينى اش ) و هم از سمت چپ (يعنى از راه گناه و معصيت ) به انسان حمله ور مى شود تا او را از شكر و ذكر پروردگار باز دارد.
حال چگونه بايد مقابل شيطان به مبارزه برخاست و او را از خود دفع كرد؟ در جواب اين سوال چند راه به ما ارائه داده شده است :
1 - استعاذه به خدا؛
2 - ذكر خدا؛
3 - شناخت و بينائى ؛
4 - توكل به خدا؛
5 - اخلاص كه اينها از ويژگيهاى اهل تقوا مى باشند و مايه يارى خدا پيرامون آنها بحث مى كنيم .
راه اول ، استعاذه
هر زمانى كه انسان گرفتار مشكلى مى شود يا خطرى براى او پيش مى آيد، براى نجات خويش ، به كوشش و تلاش برخاسته و بدنبال پناهگاهى مى گردد تا خود را به آن پناه دهد و بدينوسيله از خطر محفوظ بماند. مثلا وقتى فقير مى شود و احتياج به پول پيدا مى كند، به شخص پولدارى پناه مى برد تا او را كمك رساند. و وقتى كه كسى به او حمله مى كند، قدرتمندى را مى خواند تا او را يارى كند و امثال ذلك .
حال ، دشمنى كه هر لحظه در كمين انسان است تا او را از راه راست منحرف و او را اغوا سازد، چگونه بايد با او مقابله كرد؟ در اين حمله و خطر بايد به كى پناه برد؟ پناهگاه آدمى در اين حمله كيست ؟
پناهگاه آدمى خداست ، قوى ترين پناهگاه فريادرس آدمى ، تنها فريادرس ‍ عالم ، خداست . اوست كه اگر آدمى به او پناه برد و او را صدا زد، نجات مى يابد و الا سقوط خواهد كرد.
در اين حمله جز خدا فريادرسى نيست و كارساز نخواهد بود، لذا مى بينيم كه در آغاز و انجام هر امرى تاءكيد شده است كه به خدا پناه ببريد، همان پناهگاه امن و امان و اگر مى خواهى قرآن را كه ذكر خداست بخوانى ، به خدا پناه ببر.
فاذا قراءت القرآن ، فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم (91) .
اگر مى خواهى از خانه خارج شوى يا به آن داخل گردى از شر شيطان به خدا پناه ببر، در ورود و خروج از مسجد به خدا پناه ببر، در عبادت خدا و هر كار ديگر به خدا پناه ببر.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم .
آيات قرآن
آيه اول : فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم .
و چون خواهى تلاوت قرآن كنى از شيطان مطرود، به خدا پناه جوى .
آرى بايد آن وقت كه مى خواهيم قرآن بخوانيم ، دل خويش را از همه چيز، جز خدا پاك كنيم . بايد ارتباط خود را با همه چيز الا خدا قطع كنيم . و چون در انجام اين امر مهم ، خطر زياد است و از همه خطرناكتر مواظبت شيطان است ، بايد به خدا پناه برد تا آن هنگام كه بخواندن قرآن مشغوليم ، خداوند متعال ما را از اغواى شيطان پناه دهد.
زيرا قرآن براى انسان ذكر و شفا است . لذا شيطان براى ايجاد جدايى بين انسان و قرآن كه جدايى بين درد است و درمان ، جدايى بين نقص است و كمال ، جدايى بين ماءموم است و امام و... قد علم مى كند و مشغله ها پيش . مى كشد تا انسان با گرفتار شدن به آنها از خواندن قرآن بازماند و ديگر كلام خدا را بر زبان نياورد.
و وقتى كه بين انسان و قرآن فاصله ايجاد شد، ديگر نمى تواند موفق شود گناه قلب او را تاريك مى كند و سرانجام از خضوع در برابر خداوند و آيات او باز مى دارد.
اين فاصله همان حجاب بين نابينا و بينايى ، چون انسان بدون قرآن نابينا است ، اگر بين او و قرآن فاصله افتاد بهمان اندازه از بينائى و بصيرت فاصله مى گيرد؛ زيرا كه قرآن كتاب نور و بصيرت و هدايت است .
قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين (92) .
و همانا از جانب خدا براى هدايت شما نورى عظيم و كتابى به حقانيت آشكار آمد.
قد جائكم بصائر من ربكم (93) - هذا بصائر من ربكم وهدى ورحمة لقوم
يومنون .

آشنائى با قرآن سبب پيمودن راه سعادت و سلامت است ، راه نجات از دنياى كفر و شرك و الحاد است ، راه نجات از ظلمت و تاريكى هاست . آنكس كه با قرآن است پيرو و موفق خواهد بود. قرآن نور است و نور روشنگر است ، لذا قرآن روشنگر و بيانگر است . هر كس در پرتو چنين نورى هدايت شود از خطرها مصون مى ماند.
يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ويخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم (94)
خدا به وسيله آن كتاب هر كس را كه در پى خشنودى او راههاى سلامت را بپويد، هدايت مى كند؛ وايشان را از تاريكى هاى جهل و گناه بيرون مى آورد و به عالم نور داخل مى كند به راه راستشان هدايت مى كند.
لذا شيطان نمى گذارد انسان در اين راه نور گام بردارد و در پرتو هدايتهاى اين نور به مقصد برسد؛ مى خواهد انسان هميشه در تاريكى ها بماند و او را فرمان برد.
پس بياييد به خدا پناه ببريم كه مبادا شيطان بين ما و برنامه سعادت ما، بين ما و راه امام ما، بين ما و درمان ما جدايى اندازد.
وننزل من القران ماهو شفاء ورحمة للمومنين (95) .
و ما فرو فرستاديم از قرآن آنچه را كه مايه شفاء و رحمت است .
چون شيطان نمى خواهد انسان به خدا نزديك شوند، لذا هنگامى كه انسان مى خواهد از دردها به درمان ها رود، از ظلمت ها به نور و از بعد به قرب رو آورد، بيشتر وسوسه مى كند و حضور خود را قوى تر مى كند تا بتواند بيشتر در دل او رخنه كند و آدمى را در دردهاى اعتقادى و عملى اش باقى نگه دارد.
يااءيهاالناس قد جائتكم موعظة من ربكم وشفاء لما فى الصدور وهدى ورحمة للمومنين (96) .
اى مردم كتابى كه همه پند و اندرز و شفاى دلها و هدايت و رحمت است براى مومنين ازجانب پروردگار براى شما آمده است .
شيطان نمى گذارد انسان با خواندن قرآن دردهاى دل و فكرش را در ميان بخشد؛ زيرا كه قرآن سخن خداست با خلقش ، و تنها برطرف كننده بيماريهاى علمى و عملى است ، نه تنها درمان است بلكه شفاست ، يعنى هر آنكس كه با او ماءنوس شد. سلامت و مصونيت مى يابد و گرنه در دردها مى پيچد و مى ميرد - مردنى زودتر از اجل .
بنابراين ، بايد براى ممارست جسمى و روحى با قرآن ، ظاهرى طاهر و درونى پاك داشته باشيم ، كه لايمسه الا المطهرون .(97)
پس بكوشيم كه از قرآن جدا نگرديم ، زيرا بدون اتصال و انس با قرآن از ما چيزى جز سبعيت و حيوانيت باقى نمى ماند. ما اگر با قرآن بوديم و از اغواء شيطان به دور مانديم ، ديگر نه در عقيده مردد خواهيم بود و نه در عمل كسل و سست خواهيم شد. بلكه قلبى پاك و آرام و فكرى زنده و عالى خواهيم داشت .
قرآن برنامه سعادت زندگى دو جهانى ماست و بدون آن كور و كر و لال و حتى مرده خواهيم بود، و بدين خاطر است كه شيطان نمى خواهد انسان با قرآن ماءنوس باشد؛ تا اينكه نه راه را بشناسد و نه مقصد را بيابد و به طور كلى از خدا دور بماند پس
فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم
آيه دوم : واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم (98) .
چون از شيطان وسواسى به تو رسيد به خدا پناه جوى كه وى شنوا وداناست .
شيطان مى كوشد كه انسان را از انجام تكاليفش باز دارد و او را مطيع خود سازد تا جائى كه ديگر پيروى شيطان را وظيفه خود بداند. لذا در معنى نزغ گفته اند: به معناى كمى تكان دادن است ، و همچنين معانى ديگر، مانند: دو بهم زنى ، فتنه انگيزى ، اخلالگرى فاسد كردن و امثال ذلك . و نزغ الشيطان . را گفته اند يعنى : وسوسه هاى شيطانى . پس شيطان با وسوسه هايش حول قلب انسان مى چرخد تا او را تكان دهد و از قله رفيع فضيلت پايين اندازد. او را تكان مى دهد تا از راهى كه تيزتر از شمشير و باريكتر از موست بيندازد. او را تكان مى دهد تا بلغزد و از ادامه راه بازماند و بين او و كمال لايقش ‍ فاصله افتد، او را از انجام وظايف دينى اش باز مى دارد و به گناه وا مى دارد و در دلش وسوسه مى اندازد تا آن را به تصرف خود در آورد و از جاى بكند.
بنابراين ، بايد با استعاذه به خدا و يارى جستن از او خود را از شر شيطان محفوظ بداريم كه خدا شنوا و داناست ، او سخن را دل را مى شنود و به آنچه پنهان است ، آگاه است ، انه سميع عليم
آيه سوم : وقل رب اعوذبك من همزات الشياطين واءعوذبك رب ان يحضرون (99) .
وبگو خدايا از وسوسه و فريب شيطان به تو پناه مى آورم و همچنين به تو پناه مى بره - پروردگارا - از اينكه شياطين در مجلسم حاضر شوند.
انسان براى نزديكى به خدا با موانع زيادى برخورد مى كند و از يك طرف بايد به خود شيطانى اش جواب نه ، بدهد و بر ممنوعيت هاى دينى صبر ورزد و از طرفى بر سختى هاى راه صبر كند و با تحمل آنها راه ادامه دهد.
زيرا اگر كسانى از ادامه راه ماندند، به خاطر همين دو علت بود:
1 - سختى راه
2 - گناه و عدم صبر بر ممنوعيتهاى دينى .
لذا شيطان هم با وسوسه هاى خود مى كوشد كه انسان اين راه را طى نكند و در آن مسير گام بر ندارد و هم سختى ها و شدائد را در ديدگاه انسان ناگوار و قهرآميز جلوه گر مى سازد يالذائذ دنيوى را در نظر او زيبا و گوارا جلوه مى دهد تا بدين وسيله او را بر زمين بكوبد و از حركت به سوى خدا باز دارد.
بايد به خدا پناه برد، چون دورى از خدا قابل تحمل نيست اگر چه آتش ‍ دوزخ قابل تحمل باشد، بايد از حضور شيطان در نزد خويش و در منزل خويش به خدا پناه برد چرا كه حضور شيطان برابر است با خروج عقل و ادب و اگر اين حضور تحقق يابد:

قدسيان گويند الفرار والفرار   گوشه گيرد عقل و گريد زارزار


پس بياييد تا با هم حال خويش را چون فيض كاشانى بيان دايم :

 

جان ندارد جز تو كس يا مستغاث   خسته را فرياد رس يا مستغاث
مى ربايد دل زمن هر دم بتى   هم توگيرش باز پس يا مستغاث
محو خود كن فيض را تابى رخت    برنيارد يك نفس يا مستغاث


بايد هميشه در پناه خدا و در حضور او باشيم و جايى براى حضور شيطان باقى نگذاريم و دل به خدا بنديم تا خانه و ماءواى او باشد و لاغير؛ كه اگر چنين نشد، بت خانه اى بيش نيست .
حال به همين آيات بسنده خواهيم كرد و مساءله اى را كه مربوط به اين آيات است ، مطرح مى كنيم :
استعاذه قلبى : منظور از استعاذه اى كه در اين آيات مطرح شدت خداوند سبحان ، پيامبر وامت را بدان امر فرمود. استعاذه زبان نيست بلكه استعاذه دل است . منظور از استعاذه ، گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم تنهانيست . شما اگر توجه كرده باشيد، در آيات گذشته (1 و 2) خداوند نفرمودند. بگو، پناه بر خدا بلكه فرمود: فاستعذ، از خدا پناه بخواهيد. اين خواستن ، تقاضاى دل است ، نه گفتن زبان ، اين حال و وظيفه قلب است نه جنباندن زبن ، قلبا بايد گفت : اعوذ بالله ... نه لفظا، گاهى قلب مسخر شيطان است و انسان مى گويد: اعوذ بالله ...، يا مى گويد لعنت بر شيطان ، اين تعويذ و لعن را خود شيطان مى گويد، وقتى كه دل مال او باشد، زبانم هم در اختيار اوست .

تا زهر بد زبانت كوتاه نيست   يك اعوذت اعوذ بالله نيست
بلكه آن نزد صاحب عرفان   نيست الا اعوذ بالشيطان
 گاه گوئى اعوذ و گه لاحول    ليك فعلت بود مكذب قول
سوى خويشت دو اسبه مى راند    برزبانت اعوذ مى راند
 طرفه حالى كه دزد بيگانه   شد همراه صاحب خانه
همچو او مى كند فغان و نفير   در بدر كوبكو كه دزد بگير


بايد با زبان دل گفت ، اعوذ بالله ... و حال بايد حال استعاذه باشد نه قال ، كه اگر چنين نبود و دل مسخر ياد خدا نبود، آن زبان گوينده زبان شيطان خواهد بود. خداوند مى فرمايد:
ومن يعش عن ذكرالرحمن ، نقيض له شيطانا، فهوله قرين ، وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون ، حتى اذا جاءنا قال ياليت بينى وبينك بعدالمشرقين ، فبئس القرين (100)
و هر كس از ياد خداى رحمان خود را به كورى بزند، شيطانى برايش ‍ مقدر مى كنيم تا همواره قرينش باشد، و شيطانها اين گونه افراد را از راه حق جلوگيرى نمايد و منصرف مى كنند، و آن وقت است كه خيال مى كرد باطل بوده و به قرين خود مى گويد: اى كاش بين من و تو به مقدار فاصله بين مغرب و مشرق دورى مى بود و من همنشين تو نمى شدم ، كه چه بد همنشينى هستى .
آرى آنان كه خود را از ياد خدا به كورى زدند و از ذكر الله منصرف مى شوند، خداوند در كنار قلب آنان شيطانى را مقدر و مقرر مى سازد، و وقتى شيطان قرين اين شكور غافل از ياد خدا شد، ديگر با زبان او حرف مى زند. اگر خواست كارى بكند با اعضاء و جوارح او انجام مى دهد، با چشم او نگاه مى كند، با گوش او مى شنود و... امثال ذلك .
اين انسان كه از ديدن ذكر حق كور شده است ، وقتى مى گويد من چنين و چنان مى كنم ، من چنين مى بينم ، هر چه بخواهم مى كنم ، مى بينم ، مى شنوم ... اين من ، من شيطان است كه دارد به زبان او حرف مى زند، وقتى شيطان در جان آدمى خانه كرد، ديگر او را به استخدام خود در مى آورد. تا نقشه هايش را به وسيله او و اعضايش عملى سازد
آن دلى كه شيطان در آن جاى گرفت ، ديگر نمى تواند حق بين باشد، بلكه شيطان بين است ، او ديگر نمى تواند حق بگويد، چونكه با باطل قرين است . اگر اين همنشينى دل ادامه يابد، ديگر خود شيطان مى شود و قرين ديگران مى گردد و جامعه را به فساد مى كشد.

 

عاقبت آن همنشينى و وداد   مى شود منجر به وصل واتحاد
خود شود آن روح ديوى و چه ديو   هم زمكرش جمله ديوان درغريو
خود شود شيطان ، چه شيطان اى امان   گشته شيطان طفل ابجد خوان آن
فخر از شاگرديش شيطان كند   مشكل شيطان همه آسان كند
همچو آن هيزم كه شد از قرب نار   آتش سوزنده با دودو شرار
روح هم چون گشت باشيطان قرين   مى شود انجام شيطان لعين
 هم بود خود مصدر كفر و نفاق   هرفسادى را هم از وى اشتقاق
نيست شيطان را به او كارى دگر   خود بود شيطان و از شيطان بتر
او به عصيان گر چه شيطان دركمند   در فساد، او گرچه اهريمن به بند
ديو، دست از امر و نهى اش بازداشت   هم فساد كار او با او گذاشت
 چون ورا اماره مكار ديد    جان او از امرو نهى اش آرم
باخبر باش اى رفيق هوشيار   يد تانيايد دست دشمن در حص
هان وهان زين خادمان غافل مباش   ار غافل از اين هادمان دل مباش


اينگونه افراد ديگر افسار امور خويش را به شيطان سپرده و او را عهده دار امور خود گردانيده و شيطان هم آنها را به نفس اماره شان مى سپارد.
شيطان مهمترين كارى كه درباره اين افراد انجام مى دهد، اين است كه نمى گذارد آنان راه بروند ليصدون عن سبيل الله آنان را در گل فرو مى نشاند تا از حركت به سوى عالم اعلى و مقامات معنوى باز دارد و چنانشان مى كند كه خيال كنند راه درست همانست كه مى روند.
يكى از دوستان ما نقل مى كرد كه در محلشان دزدى بود كه هر وقت مى خواست براى دزدى از خانه خارج شود مى گفت : خدايا به اميد تو! عجبا! اين زبان ، زبان شيطان است و اميد، اميد به شيطان است نه اميد به خدا براى معصيت خدا، بانام خدا مى خواهد خارج شود!
آن مرد شقى پليد، كه على را در مسجد خدا و محراب خدا، بانام خدا شهيد كرد در حقيقت ولى خدا را با نام خدا به شهادت رساند!! اينان سرانجام در روزى كه از دنيا مى روند، مى بينند كه افكار باطلى داشتند، در حاليكه آن را حق مى پنداشتند برايشان كشف مى شود كه عمرى را به بيراهه رفته بودند، بيراهه اى كه خم آن به جهنم است و خداوند در اين زمينه مى فرمايد:
قل هل ننبئكم بالاءخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا(101) .
بگو آيا مى خواهيد بشما خبر دهيم از كسانى كه در اعمالشان از هر كس ‍ ديگر بى بهره ترند؟ كسانى هستند كه در دنيا هر چه مى كردند بيراهه بود و مى پنداشتند كه كار خوبى مى كنند.
اينان در روز قيامت در مى يابند كه چه بد قرينى داشته اند و آنگاه از او بيزارى مى جويند، روزى كه بيزارى از آن سودى ندارد، قرين خويش را مخاطب قرار داده به او مى گويد: اى كاش فاصله بين ما و شما به اندازه فاصله بين مشرق و مغرب مى بود.
پس بيائيم ، قلب خويش را مسخر ياد خدا كنيم و ذكر او را قرين دل قرار دهيم و ديدگان خويش را از حجاب به دور آوريم و بذكر حق بينا گردانيم و با شور و حالى خدا پسندانه به خدا پناه ببريم ، فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم .

تا كه دل باياد حق باشد قرين   مى نيايد ره در آنجا آن لعين


و عملا استعاذه بخدا را پيشه خود قرار دهيم زيرا كه خداوند متعال درون و حال را بنگرد نه برون وقال را.
...ولكن يؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم (102) .
خدا شما را در مورد دست آوردهاى دلهايتان مواخذه مى كند.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
ان الله لاينظرالى صوركم واموالكم ولكن ينظر الى قلوبكم واءعمالكم (103) .
خداوند به صورتها و دارائى هاى شما نگاه نمى كند، لكن به قلوب و اعمال شما نگاه مى كند.
راه دوم - ذكر الله
دومين راه براى دفع شيطان و وسوسه هايش و همچنين صبر بر انجام ندادن گناه و عصيان از فرمان حق ؛ ذكر خداست .
ذكر خدا عامل استقامت در مبارزه با دشمن درون و برون است و هم عامل موفقيت و پيروزى بر دشمنان و سبب رشد و سعادت آدمى مى باشد، قرآن ذكر را به عنوان يكى از ويژگى هاى اهل تقوى معرفى مى كند:
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (104)
كسانى كه پرهيز كارى را پيشه كردند چون با پندار شيطانى برخورد كنند، خدا را ياد كنند و در دم به بصيرت آيند.
تقوى پيشه گان : چه كسانى مى توانند در برخورد با وسوسه هاى شيطانى ، پيروز و غالب آيند؟ آنانكه خدا را ذكر مى كنند، ذاكران خدا چه كسانى اند؟ تقوى پيشه گان ؛ آنانكه اهل تقوايند و مى توانند با ياد خدا، دشمن را از خود دور كنند.
تقوى :
تقوى يعنى صيانت ذات از مداخله شيطان ، يعنى خود را حفظ كردن . تقوى يعنى آن نيروئى معنويى كه انسان را از انجام گناه باز مى دارد، آن نيرويى كه انسان دراثر حمايتش از گناه دورى جسته و از خدا مى ترسد و در عين حال عاشقانه به سوى او گام بر مى دارد، تقوى يعنى نيروئى كه انسان را مالك خود مى كند و به انسان ارزش مى بخشد و از ضد ارزشها پاك مى كند تقوى يعنى عمل به واجبات الهى و ترك محرمات الهى ؛ يعنى عمل به آنچه كه خدا امر فرموده و ترك آنچه كه خدا نهى فرموده است . ما در اينجا قصد بحث مفصلى پيرامون تقوى را نداريم ، بلكه تنها مختصرى در اين مورد از ديدگاه نهج البلاغه بحث مى كنيم :
امام على (عليه السلام ) مى فرمايند: الا وان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها وخلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار الا وان التقوى مطاياذلل حمل عليها اهلها واعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (105) .
آگاه باشيد كه همانا خطاها و گناهان ، مانند اسبهاى سركش و لجام گسيخته اى هستند كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت ، اسبها سواران خود را در آتش اندازند. و آگاه باشيد كه تقوى مانند مركب هاى رهوار و مطيع و رامى هستند كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سواران خود را به سوى بهشت مى برند.
آرى ، انسانهاى باتقوى نسبت به دايره وجود خويش مديريت لايقى كسب كرده اند و بر وجود خويش حاكم گشته اند، و بر نفس اماره سركش خود ولايت و ربوبيت يافته اند؛ زيرا كه به دهن اسب سركش نفس اماره ، لجام زده اند، چنانكه پيشواى متقيان على (عليه السلام ) فرمودند:
فاخذ امرؤ من نفسه لنفسه واخذ من حى لميت ومن فان لباق ومن ذاهب لدائم ، امروخاف الله وهو معمر الى اجله ومنظور الى عمله . امرؤ لجم نفسه بلجامها وزمها بزمامها فامسكها بلجامها عن معاصى الله وقادها بزمامها الى طاعة الله (106) .
مردانى كه از خود براى خود و از زندگى براى مرگ و از فنا براى هستى و بقا، و از رونده و گذارنده براى پاينده و باقى ، بهره گرفته اند و مايه فراهم آورده اند تا در آخرت آنها را بكار آيند. مردانى كه از خدا ترسيدند در حاليكه تا رسيدن مرگ آنها را فرصت داده اند و تا انجام عمل آنها را مهلت داده اند. آنها مردانى اند كه نفس سركش خود را لجام زده و مهار آنرا در اختيار دارند، پس نفس سركش را بوسيله لجام كردنش از آنچه كه خداوند نهى فرموده باز داشته و مهار آنرا بسوى طاعت و فرمانبرى از خداوند مى كشند.
ببينيد اميرالمومنين على (عليه السلام ) در اين جملات درربار شان مردانى را معرفى مى كند كه :
اهل تقوى يند كه مى توانند خود را از گناه حفظ كنند و شيطان را با ياد خدا فرارى دهند، آنان با تقواى الهى نفس خويش را مهار كرده و بر سر آن افسار انداخته اند و آن افسار را بدست خويشتن خويش گرفته اند تا با وسوسه هاى شيطانى به هر سمتى سوق داده نشوند، بلكه تنها به يك سمت حركت كنند؛ آن هم الى طاعة الله .
انسان با تقوى افسار نفس خويش را بدست گرفته و تمايلات نفسانى خويش را مسخر خود گردانيده و اختيار قواى نفسانى اش را به عهده گرفته و بر آنان غالب و قاهر گرديده است . انسان باتقوى لجام نفس خويش را در دست دادن و آن را در مسير خاصى حركت مى دهد. اساسا هر چيزى را كه افسار مى كنند براى آن است كه در اختيار باشد، اسب را دهنه به دهانش ‍ مى كنند تا در اختيار سوار قرار گيرد و هر سمت كه سوار مى خواهد حركت كند.
لجام نفس انسان مومن در اختيار اوست ، آن را تنها در مسير خدا حركت مى دهد. و اين زمامدارى نفس ، انسان را از گمراهى و بيراهه رفتن حفظ مى كند و از معصيت باز مى دارد، بار ديگر سخن حضرت امير را بخوانيم :
...لجم نفسه بلجامها وزمها بزمامها فامسكها بلجامها عن معاصى الله وقادها بزمامها الى طاعة الله (107) .
و در خطبه ديگر على (عليه السلام ) مى فرمايد: عبادالله ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه والزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم واءظماءت هواجرهم فاخذوا الراحة النصب والرى بالظماء واستقربوا الاجل فبادروالعمل ، وكذبوا الامل فلاحظوا الاجل (108) .
بندگان خدا همانا تقواى الهى ، اولياى خدا را در حمايت خود، از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آمام على قرار داده است ، تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب (بواسطه عبادت ) و روزهايشان را بى آب (به سبب روزه ) گردانيده است ، پس آسايش (آخرت ) را به رنج (دنيا) و سيراب شدن (در آن روز) را به تشنگى (امروز) تبديل نمودند و مرگ را نزديك دانسته و به انجام عمل نيكو شتافتند و آرزوها را دروغ پنداشته و بسر رسيدن عمر را در نظر گرفتند.
پس ، آنانكه اهل تقواى الهى اند، به گرد معاصى نگردند و لحظه اى از خوف خدا غافل نباشند، و بدينوسيله لحظه اى دلشان به خواب نمى رود، اگر چه چشم بر روى هم نهند، خواب را به بيدارى و راحتى را به رنج مبدل كردند تا بدينوسيله گوهرجان خويش را پخته گردانند و نفس خود را به كمال رسانند، از خوردنيها و نوشيدنيها لب بسته اند تا در روز موعود الهى افطار نمايند و لحظه به لحظه مرگ را مشاهده كرده و لحظه اى دست از كوشش باز نمى دارند و خود را مهياى رفتن مى كنند؛ لذا از عمر گذراى خود بزرگترين بهره هاى جاودانه را بر مى گيرند.
تقوى حصارى بلند و غير قابل نفوذ:
واعلموا عبادالله ان التقوى دارحصن عزيز والفجور حصن ذليل ، لايمنع اهله ولايحرز من لجاء اليه ، الا وبالتقوى تقطع حمة الخطايا وباليقين تدرك الغايد القصوى (109)
بندگان خدا بدانيد كه تقوى و پرهيزگارى حصار و باروئى بلند و غير قابل نفوذ است ، و بى تقوائى و گناه حصار و باروئى پست است كه مانع و حافظ نمى كند. همانا بانيروى تقوى ، نيش گزنده خطاكاريها بريده مى شود و با يقين ، سرانجامى بلند مرتبه بدست مى آيد.
تقوى ديواريست باصلابت ، ديواريست باعزت كه چيزى در آن نفوذ نمى يابد، پس بيائيد تا به اين حصن حصين وارد شويم و خود را از گزند خطاكاريها مصون بداريم .
تقوى كليد هدايت و رهائى :
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيره معاد وعتق من كل ملكة ونجاة من كل هلكة ، بها ينجح الطالب وينجوا الهارب وتنال الرغائب (110) .
همانا تقوى كليد هدايت و رستگارى و ذخيره روز قيامت و سبب آزادى از هر بندگى و رهائى از هر تباهى است ، باتقوى ، حاجت در خواست كننده روا مى گردد و گريزان نجات مى يابد و عطاها و بخششهاى بسيار دريافت مى شود.
تقوى انسان را از بردگى هوا و هوس آزاد مى كند، انسان را از زندان ، ماده و طبيعت رهائى مى بخشد و بطور كلى مى توان گفت از مملوكيت بيرون مى آورد و براى او مالكى جز خدا باقى نمى گذارد. تقوى انسان را از قيد هر رقيتى آزادى مى بخشد، - آن هم آزادى معنوى ، آزاديى كه نهايت عبوديت است . تقوى انسان را از بردگى پول و مقام و راحت طلبى و... آزاد مى سازد و محفوظ مى دارد. تقوى منجى انسان است ؛ و انسان را از هر پرتگاهى (چه فكرى و چه عملى ) نجات مى دهد، او را از ورطه هلاكت به ميدان صلابت و سلامت مى آورد، ونجاة من كل هلكة .
تقوى نور است رهائى بخش و حفظ كننده ، هم آزاد مى كند و هم آزاد شده را حفظ مى نمايد، بدان شرط كه او هم تقوى را حفظ نمايد، همچنانكه تقوى او را پاسدارى مى كند.
تقوى مهار رفتار است :
اوصيكم عبادالله بتقوى الله فانهاالزمام والقوام ، فتمسكوا بوثائقها واعتصموا بحقائقها، تؤ ل بكم الى اكنان الدعة واوطان السعة ومعاقل الحرزومنازل العز...(111)
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم ، زيرا تقوى مهار است (كه دارنده را به سعادت مى رساند) و به ستونى مى ماند (كه نظم كارها را نگاه مى دارد)، پس به بندهاى استوار آن بياويزيد و به حقائق آن دست اندازيد تا شما را به مواضع آسايش و آسودگى و سرزمينهاى گسترده و حصارهاى محفوظ و منزلهاى ارجمند برساند....
و در جاى ديگر مى فرمايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته ومعقلا منيعا ذروته (112) .
پس به تقواى الهى چنگ زنيد كه همانا ريسمانى است با رشته هاى محكم و پناهگاهى است با ديوار بلند.
و در وصيتش به امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى فرمايد: فانى اءوصيك بتقوى الله -اى بنى - و لزوم امره و عماره قلبك بذكره ، والاعتصام بحبله ، واى سبب اوثق من سبب بينك وبين الله ان انت اخذت به (113) .
پس اى پسرم تو را تقواى الهى و ملازمت فرمان او و آباد نمودن دل خود را به ذكر او و چنگ زدن به ريسمان او سفارش مى كنم . و كدام سبب و رشته اى از سبب و رشته بين تو و خدا استوارتر مى باشد اگر به آن دست اندازى ؟.
پس بيائيد، تا تقواى الهى را پيشه خود سازيم و بدينوسيله خود را از حضيض ذلت به اوج عزت برسانيم . بيائيد تا به حبل الهى ؟ رشته اى محكمتر از آن نيست ، اعتصام جوئيم ، و خود را از فرش به عرش الهى برسانيم بيائيد تا به ريسمانى كه يك سر آن بدست خدا است كه فوق دستهاست ، چنگ بزنيم و به لقاء او نائل آئيم . بيائيد تا با وارد شدن به حصن و مرز تقوى ، خود را مهالك و بدبختى ها مصون و محفوظ بداريم بيائيد ريسمان خدا را رها نكنيم كه هيچ ريسمانى و ارتباطى قويتر از ريسمان خدا و ارتباط با خدا نيست .
همه رابطه ها زوال پذيرند؛ الا رابطه با خدا، كه ارتباط با مبداء قدرت است . بيائيد تا بدينوسيله اخذ ارتباط كنيم و به اصل خويش وصل گرديم .
اكنون اين قسمت از حبث را كه پيرامون تقوى وتقوى پيشه گان بود با خطبه اى از على (عليه السلام ) كه در قبرستان كوفه ايراد فرمودند به پايان مى رسانيم .
قبرستان خاموش : يااهل الديارالموحشة والمحال المقفرة والقبور المظلمة ، يااهل التربة يا اهل ابغربة يا اله الوحدة يا اهل الوحشة ، انتم لنا فرط سابق ، ونحن تبع لاحق ، اما الدور فقد سكنت واما الازواج فقدنكحت واما الاموال فقد قسمت ، هذا خبر ما عندنا، فما خبرما عندكم ؟.
ثم التفت الى اصحابه فقال : اما لواذن لهم فى الكلام ، لاخبروكم ان خيرالزاد، التقوى (114) .
حضرت امير (عليه السلام ) هنگامى كه از صفين بازگشت و به گورستان كوفه رسيد و چنين فرمودند:
اى ساكنان خانه هاى ترسناك و جاهاى ناآباد و بى كس و قبرهاى تاريك ، اى خاك نشينان ، اى دور ماندگان از وطن ،اى اهالى تنهائى ، اى اهالى وحشت ، شما پيشرو مائيد كه جلو رفته ايد و ما پيران شمائيم كه به شما ملحق مى گرديم ، به شما بگويم كه خانه هايتان را ديگران ساكن شدند و زنهاى شما را ديگران گرفتند، مالهاى شما را قسمت كردند، اين گزارش ‍ چيزى است كه نزد ماست ، پس گزارش آنچه كه نزد شماست چيست ...؟.
آنگاه حضرت به سوى يارانش نظر افكند و فرمودند: به خدا قسم اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به ما مى گفتد كه : ان خيرالزاد التقوى .
بهترين توشه و زاد براى سفر آخرت ، تقوى است .
و چه خوب فرموده است استاد شهيد مرتضى مطهرى رضوان الله عليه :