2 -
من گروهى را ميشناسم زاولياء |
|
كه دهانشان بسته باشد از دعا
|
خداوند متعال به حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمودند:
يا عيسى قل لظلمة بنى اسرائيل : غسلتم وجوهكم ودنستم قلوبكم
اءبى تغترون اءم على تجترئون تطيبون بالطيب لاءهل الدنيا واءجوافكم عندى بمنزلد
الجيف المنتنة كاءنكم اءقوام ميتون
(79) .
اى عيسى بگو به ستمكاران بنى اسرائيل :
كه صورتهاى خود را شستيد ولى دلهايتان را زشت و چركين ساختند، آيا مرا فريب مى
دهيد؟ يا برمن جراءت مى كنيد؟ خودتان را براى اهل دنيا با عطر خوشبو مى كنيد با
اينكه اندرونتان در نزد من به منزله مردارهاى گنديده بد بو است ، به طورى كه گويا
شما اقوامى مرده هستيد.
اين جيفه هاى كنديده با قلبى سياه مى خواهند بگويند لااله الا الله !
كلمه طيب و پاك و منزه موحدان برلبهاى منافقان و ظالمان مكار جارى شود نمى شود، مگر
براى بى دين كردن مردم وجا دادن خودشان ؟
آرى ، اينان ظاهر خود را مى آرايند در حالى كه درونى گنديده و تاريك دارند، گويا
خود را در محضر خدا نمى بينند و او را برخود ناظر نمى دانند؟
دل نگه داريد اى بى
حاصلان |
|
در حضور حضرت صاحب
دلان |
پيش اهل تن
ادب برظاهر است |
|
كه خدا زيشان
نهان را ساتر است |
پيش اهل دل
ادب برباطنست |
|
زآنكه
دلشان برسراير فاطنست |
تو
بعكسى پيش كوران بهرجاه |
|
باحضور آيى
نشينى پايگاه |
پيش بينايان
كنى ترك ادب |
|
نارشهوت را از
آن گشتى حطب |
چون ندارى
فطنت و نورهدى |
|
بهركوران روى
را ميزن جلا |
پيش بينايان حدث در روى مال |
|
نازميكن با چنين گنديده حال
80
|
پس بيائيم با قلبى پاك و پر از محبت خدا و منقطع از تعلقات مادى و دنيوى ، زبان به
ذكر خدا بگشائيم و سرود جاودان لااله الا الله را
خالصانه از اعمال وجود خود سردهيم و از زبان تمام كائنات بشنويم .
14 - قال الله عزوجل (عليه السلام ): يا عيسى اذكرنى فى نفسك
اءذكرك فى نفسى واذكرنى فى ملاءك اءذكرك فى ملاء خير من ملاء الادميين
(81) .
يا عيسى اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات واعلم اءن سرورى
اءن تبصبص الى و كن فى ذلك حيا ولا تكن ميتا(82)
.
خداوند عزوجل به عيسى (عليه السلام ) فرمود:
اى عيسى مرا در نفس خود يادكن تا من نيز تو را به ياد آرم ،
و مرا در ميان مردمان ياد كن تا من نيز تو را در ميان جمعى بهتر از آدميان ياد كنم
.
اى عيسى دلت را براى من نرم كن و در خلولتها بسيار ياد من كن
، و بدان كه شادى من به اين است كه براى من تواضع كنى و در اين باره زنده باش و
مرده مباش .
آرى ، پاداشى بالاتر از ذكر براى خدا نيست ، اگر مى خواهيم دست عنايت خدا بالاى
سرما باشد كه باشد و خدا ما را از ياد نبرد (از نظر دور نكند) بايد ياد او كنيم
آنهم در قلب ، يعنى در هر جا كه هستيم قلبمان به ياد خدا متذكر باشد، و چيزى جز ياد
او دل ما را به تصرف در نياورد. در اجتماع و در ميان مردم كه قرار مى گيريم ، اگر
آنان به ما احترام مى گذارند، يا با ما بدرفتارى مى كنند،... خدا را ياد كنيم تا هم
در برابر احترام مردم طغيان نكنيم ، و غرور نورزيم ، و هم در برابر بدرفتاريها
نگران و مضطرب نشويم .
به ياد او باشيم ، تا آنچه كه در بازار وجود دارد، دل ما را نفريبد و موجب غفلت ما
نشود.
بايد دل خويش را با شب زنده داريها، كمك به فقراء و مستمندان ، دست كشيدن بر سر
يتيمان و تيغ كشيدن بر گلوى ظالمان و دشمنان خدا... نرم گردانيم و از قساوت و سختى
به در آوريم تا در آن تخم نيك روئيده شود.
پس در جمع و در خلوت در منبر و محراب در سنگر و در اطاق رياست ... بالاخره در همه
جا خدا را ناظر و شاهد ببينيم و با ياد او خود را زنده و شاداب گردانيم و آنطور كه
او مى خواهد يادش كنيم . و همانند طفلى كه گريه مى كند و ناله سر مى دهد، تا مادر
پستانش را به دهن او بگذارد و وقتى كه مادر مى خواهد پستان به دهانش بگذارد چنان از
شوق نفس مى زند و خود را تكان مى دهد... و يا همانند بچه اى بچه اى كه براى گرفتن
پول يا چيز ديگر از پدر خود، به دور او مى چرخد و گريه مى كند و او را به جان
عزيزانش سوگند مى دهد... تا از پدر آنچه را كه مى خواهد بگيرد.
و به زنان لغت : همانند كلبى كه به دور خانه براى خورد غذا... چنان از خود تملق
نشان مى دهد، دم تكان مى دهد، مى نشيند و بلند مى شود، تا صاحبخانه را راضى كند و
از او غذا بگيرد (البته گرچه اين مثالها همه دورند) ولى بايد خدا را هم آنچنان كه
او راضى باشد ياد كنيم ، يعنى يادى نيازمندانه ، فقيرانه ، متملقانه ، ملتمسانه ...
آنگاه ، در اين ياد كردن زنده باشيم ، نه مرده ؛ فقط به جسم زنده نباشيم ؛ بلكه به
دل و جان زنده باشيم دل بايد زنده باشد، بعضى ها لب هايشان زنده است و حال آنكه
دلهايشان مرده ، اين ذكر رضايت بخش نيست ، چون دل ، زنده و ذاكر نبود، بلكه فقط
بازى و جنبش لب بوده است .
وكن فى ذلك حيا ولا تكن ميتا
15 - عن اءحدهما (عليهما السلام ) قال : لايكتب الملك الا
ماسمع ، وقال الله عزوجل : واذكر ربك فى نفسك تضرعا وخفية ، فلا يعلم ثواب ذلك
الذكر فى نفس الرجل غير الله عز وجل لعظمته
(83) .
از امام صادق يا امام باقر (عليها السلام ) روايت شده كه فرمود:
فرشته جز آنچه را كه مى شنود نمى نويسد، و خداى عزوجل فرموده است : و يادكن
پروردگار خويش را در درون خود با حالت تضرع و خوف ، پس كسى نمى داند ثواب تو عظمت
اين ذكر را كه در درون مرد است جز خداى عزوجل .
چقدر سخنى جالب و درربار است ، درود خدا بر گوينده اين سخن و آنانكه اين سخن در
عظمتشان بيان شد.
مى فرمايد: فرشته تنها آن چيزهايى را مى نويسد كه مى شنود، او اذكار مسموع را ثبت
مى كند، ولى آنچه در قلب و جان است ، خدا مى داند، و ثوابش را هم خدا مى داند، زيرا
آن ذكر بقدرى عظيم است كه حتى فرشتگان به عظمت آن پى نمى برند و نمى توانند و نمى
دانند درجه آن ذكر را بنويسند، درجه آن را خداوند متعال مى داند.
اين است عظمت ذكر درون ، و اين است مقام و ارزش صاحبان خالص اين ذكر با اين اذكار و
افعالشان در پرتو لطف حق به جائى مى رسند كه گاهى فرشتگان از رسيدن به آنجا عاجز و
ناتوانند، همچنانكه از ثبت و ضبط درجات ذكر قلب آنان ناتوانند.
شد فزون از ملائك اين بشر در آزمون .
اين قسمت بحث خود را با ذكر نمونه اى از زندگى گويندگان خالص الله اءكبر به اتمام
مى رسانيم :
با بانگ الله اكبر بت خانه را ويران كرد:
مرحوم ميراءبوالقاسم ميرفندرسكى از جمله عرفا و حكماى عصر شاه عباس بزرگ صفوى بوده
كه زندگى آزاد و بدون قيد و تكلف او، احوال عارفاه و سير وسياحتش در هندوستان معروف
مى باشد .
ما، در اينجا توجه شما را به نمونه اى از سيرو سياحت ايشان در هندوستان جلب مى كنيم
:
اين نمونه را مرحوم حاج ملا احمد نراقى اين مرد فاضل و عالم ربانى در كتاب معروفش
مثنوى طاقديس ذكر نموده است :
ميرفندرسكى در سياحت خود در هندوستانت گذارش به شهرى افتاد كه آباد و بسيار خوش آب
و هوا بود، و آن مردمى داشت كه تماما بت پرست بودند. ميرفندرسكى مدتى در شهر اقامت
گزيد روزى براى تماشاء به بت خانه بزرگ شهر رفت ، بت خانه بسيار وسيع و مستحكم بود،
مردم در آنجا به پرستش بت ها مشغول بودند. ميرفندرسكى داخل آن بت خانه شد و
گفتگوهاى ميان او و بت پرستان در گرفت ، از هر درى سختى به ميان آمد، تا اينكه يكى
از برهمنها رو به ميرفندرسكى كرد و گفت : كه هر چيزى كه اصالت داشته باشد ماندگار
مى ماند، اين بت خانه بيش از دوهزار سال است كه هم چنان محكم و استوار برجاى مانده
است ، در حاليكه مساجد مسلمانان پنجاه يا شصت سال كه عمرشان بگذرد فرو مى ريزد و
اين دليل آنست كه مساجد اصالت و منشاء صحيحى ندارند.
ميرفندرسكى پاسخ داد كه مطلب برعكس است ، سنگ و گل مساجد چون تاب و تحمل نام خدا را
ندارند از هم مى پاشند:
طاعتى كان را فلك
ناوردتاب |
|
كوه از تحميل آن كرد
اضطراب |
كى تواند سنگ
و گل آنرا كشيد |
|
مسجد و محراب
زان نيروخميد |
لوئيته
قد تصدع خاشعا |
|
ضارعا من خشيت
الله خاضعا84
|
نور اين نام
گردان برطور تافت |
|
طور را تا پشت
ماهى برشكافت |
آتش سوزان از اين نام جليل |
|
سرد و سالم ماند از بهر خليل |
پس مسجد و محراب چگونه مى توانند با شنيدن چنين نامى آرام و قرار گيرند، ميرفندرسكى
خطاب به برهمن ادامه داد: آيا هيچ نام حق در اين مكان شنيده شده است ؟ آيا صداى
الله اكبر هيچ در اينجا بلند شده است ؟ اگر ذكر حق در
اين مكان آورده شود و بنياد اين مكان ازجا كنده نشود، آنگاه جاى تعجب است . برهمن
در پاسخ ميرفندرسكى گفت : حالا تو برخيز و هر قدر كه مايل هستى در اينجا الله اكبر
بگو و نماز بخوان تا ببينم چه اثرى خواهد داشت ؟
تادل مرد بزرگ آمد
بجوش |
|
غيرت اسلامش آمد در
خروش |
پس زراه
دين و پاك اعتقاد |
|
كرد بر غيرت
حق اعتماد |
تارسيد الهامش از
يزدان پاك |
|
لاتخف من سحرهم والق
عصاك
85 |
غيرت ميرفندرسكى بجوش آمد و به برهمن گفت : فردا همين مكان موعدما و شماست من فردا
خواهم آمد والله اكبر خواهم گفت ، آنگاه خواهيد ديد كه
اين بت خانه به چه حال و روزى خواهد افتاد. ميرفندرسكى به خانه برگشت و شب با خداى
خود به راز و نياز پرداخت و استعانت جست . بالاخره در روز موعود مردم به سوى بت
خانه آمدند و با طبل و علم و پارچه هاى رنگارنگ و...
داخل بت خانه شدند و مانند هميشه به سجده افتادند و به طواف مشغول گشتند، و بعد
منتظر ماندند كه حكيم ميرفندرسكى كى خواهد آمد و چه خواهد كرد؟
چشمشان بر راه پيرنيك
راى |
|
كزدرآمد لب پراز ذكر
خداى |
پس بصدق نيت و
دين درست |
|
كرد
تجديد وضواندر نخست |
رفت بربام
واذان آغاز كرد |
|
صد در رحمت در
آنجا باز كرد |
چونكه گفت
الله اكبر گشت فاش |
|
بر در و
ديوار آن شهر ارتعاش |
مردمان از
هرطرف بى اختيار |
|
نغمه تكبير
گفتند آشكار |
چونكه گفت
الله اكبر ناگهان |
|
شد بلند آواز
تكبيربتان |
از پس تكبير
مير ارجمند |
|
|
پابرهنه چون برون از خانه جست |
|
سقف و بنيادش
همه درهم شكافت |
پس از تكبير گفتن ميرفندرسكى بت خانه فروريخت ، مردم وقتى آن منظره را ديدند گرد
ميرفندرسكى حلقه زدند و اظهار داشتند كه تا به حال از روى غفلت و جهالت عمرمان بر
باطل مى رفت ، اينك آماده ايم كه پذيراى حق شويم .
ماگواهانيم بر توحيد
حق |
|
توبه ، توبه اى امير
از ماسبق
|
پس بسوى بت خانه ها برتاختند
|
|
جمله بت ها را بخاك انداختند
|
اين يك نمونه از آثار فراوان ذكر خدا است در اين زمينه مردانى عارف و عامى بودند و
هستند كه با ذكر خدا آب از زمين برچيدند و يا آب از دل كوير بركشيدند، باگامهاى
استوار به روى امواج درياها راه رفتند و در لحظه اى كوتاه راه طويلى را طى كردند...
و شما خود مى توانيد با مراجعه به كتب اخلاقى و تاريخى اين نمونه ها را دريابيد.