323: يا من لا يعلم كيف هو و لا اين هو الا هو
دانستى كه همانا مرتبه دانست، دانسته مىشود؛ مرتبه واقع شدن صفت دانش بر دانسته
شده به وسيله جدا كردن چيزها به دلايل اوليهشان و تشخيص موادشان كه وجود دارد، و
چگونگى چيز عبارت از حالتهاى مختلف آن مىباشد كه دگرگون مىشود براى او با
تبديلاتى كه روى مىدهد و جا، مكانى است كه حاوى هر چيز مىباشد، و خداوند
بلندمرتبه مشخص كننده و سازنده كيفيت و چگونگى است، پس چگونگى به وسيله كيفيت سازى
او چگونگى مىشود، و سازنده مكان است پس آن به وسيله او مكان مىشود.
پس چگونگى و جايگاههاى فعلش و از نتايج فعلهاى انجام شدهاش مىباشد. و خداوند
متعال برتر از چگونگى و مكان مىباشد، براى اين كه لزوم محدود بودن از ازل از او
دور بوده است، پس چگونگى و مكان براى او وجود ندارد؛ و لكن خداوند به وسيله ذاتش از
هر چيزى كفايت مىكند و به وسيله خلق اوليهاش به هر چگونگى احاطه دارد و خالى
نمىباشد.
در هر مكانى وجود دارد؛ درون چيزهاست، نه به صورتى كه با آنها مخلوط شود، از
آنها خارج است، نه به صورتى كه آنها را بتوان جدا از او دانست؛ همانطور كه ذات و
صفات و افعالش، شبيه به ذات و صفات و افعال آفريدگانش نيست و چگونگى و مكان او نيز
به اين صورت مىباشد.
پس همانطور كه او موجود است، نه به وسيله موجوديت و زنده است، نه به وسيله زندگى
كه وجود دارد، و دانا است، نه به وسيله دانشى كه هست و تواناست، نه به وسيله
توانايى كه وجود دارد، پس مانند آن داراى چگونگى است، بدون چگونگى كه وجود دارد و
مكانى از او خالى نمىشود نه به وسيله اين كه محتواى مكانى را پر كند؛ پس اين كه او
چگونه است و كجاست را كسى جز او نمىداند، پس منزه است كسى كه نه شبيه چيزى است و
نه چيزى به او شبيه مىباشد.
324: يا اهل التقوى و اهل المغفرة
خداوند بلندمرتبه فرمود:
فمن شاء ذكره و ما يذكرون الا أن يشاء الله هو اهل التقوى و
اهل المغفرة:
تا هر كه خواهد متذكر حق شود و متذكر نخواهد شد، جز آن كه خدا
بخواهد. كه او اهل تقوى و آمرزش و بخشش است.
(403)
امام صادق عليهالسلام درباره اين آيه فرمود:(404)
قال الله تبارك و تعالى: انا اله أن اتقى و لا يشرك بى عبدى
شيئا، و انا اهل بيت عليهمالسلام اءنْ لم يشرك بى عبدى شيئا أن ادخله الجنة، اءنّ
الله تبارك و تعالى اقسم بعزته و جلال أن لا يعذب اهل توحيده بالنار ابدا.
خداوند ستوده شده و بلندمرتبه فرمود: من اهل آن هستم كه درباره من تقوا پيشه كنند
و بندهام براى من چيزى را شريك قرار ندهد، و من اهل آن هستم كه اگر بندهام چيزى
را براى من شريك قرار ندهد، او را وارد بهشت كنم.
و فرمود: به درستى كه خداوند تبارك و تعالى به بزرگوارى و بلندمرتبگىاش قسم ياد
كرده است كه اهل توحيدش را ابدا به آتش جهنم عذاب نمىكند.
پس آن نام خداوند متعال است، به دليل اين كه او شايسته آن است كه از كارهاى خلاف
رضايتش دورى كنند.
به دليل شايستگى خداوند براى بخشيدن گناهان خلايق سيد العابدين عليهالسلام فرمود:(405)
و اما انت - يا الهى - فاهل أن لا يغترّ بك الصديقون و لا
ييأس منك المجرمون.
و اما تو - اى خداى من - پس اهل آن هستى كه افراد درستكار به
تو مغرور نگردند و افراد خلافكار از تو مايوس نگردند.
325: يا من لا تأخذه سنة و لا نوم
در فرهنگ لغت آمده است كه: الوسن و الوسنه و السنة: سستى و
رخوت خواب، يا اولش، يا چرت، و آن سستى است كه مقدمه خواب مىباشد.
و روى العياشى عن الصادق عليهالسلام: انه رئى جالسا
متورّكا برجله على فخذه، فقيل له: هذه جلسة مكروهة، فقال:
لا، اما اءنّ اليهود قالت اءنّ الرب لمّا فرغ من خلق
السماوات و الارض جلس على الكرسى هذه الجلسة ليستريح، فانزل الله: الله لا اله الا
هو الحى القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم.
و روايت كرده: عياشى(406)
از امام صادق عليهالسلام كه همانا او ديد فردى را كه لم داده و پاهايش را بر روى
هم انداخته و نشسته بود، پس به او گفت: اين طرز نشستن مكروه مىباشد، پس گفت:
نه، ليكن به درستى كه يهود گفتند: به درستى كه پروردگار
هنگامى كه از آفرينش آسمانها و زمين فارغ شد بر تخت به اين طرز براى استراحت نشست،
پس خداوند نازل كرد: خداى يكتاست كه جز او خدايى نيست زنده است
و او را چرت و يا خوابى در بر نمىگيرد.
(407)
يعنى دائما به تدبير امور حفاظت از خلايق مشغول ايستاده است و كند و خسته نمىشود
تا اين كه به استراحتى كه به وسيله چرت و خواب به دست مىآيد، احتياج پيدا كند.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل نهايت توانش، يعنى اين كه چيزى او را
عاجز مىكند و هر بزرگى نزد او ناچيز است.
326: يا من ختمَ النبوة بمحمد صلى الله عليه و آله و سلم
حقيقت نبوت عبارت از خلق اوليه مىباشد به اين دليل كه ياد از آن، خبر از خداى
متعال مىدهد. و براى آن مراتب كلى مىباشد كه مظاهرش انبياء مىباشند و مراتب جزيى
دارد كه مظاهرش مردم مىباشند؛ پس تمام مراتبش به محمد صلى الله عليه و آله و سلم
ختم مىگردد، يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را آشكاركننده تمام مراتبش قرار
داده، و هر آن چه كه براى همه انبياء است، به علاوه چيزى كه كسى با او در آن شريك
نيست، مىباشد و آن مرتبهاى است كه برتر از آن مقام پروردگارى است؛ و لذا او را به
محمد و احمد ملقب كرده و او را دوست خود در نظر گرفته و او را آقاى انبياء قرار
داده است، و هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اين كه او را (بعد از ابلاغ پروردگارى
خداوند بلندمرتبه) به تبليغ پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و گرفتن اقرار
از امت او، براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم امر كرد.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل قرار دادن مقام ستايش شده براى محمد
صلى الله عليه و آله و سلم، و همچنين به اعتبار رساندنش به مرتبه
او ادنى كه در قرآن ذكر شده، و پوشاندن خلعت شفاعت بزرگ و وسيله بزرگ به او
مىباشد، پس سلام خداوند بر او و خاندانش مادامى كه براى نبوت مراتبى و براى شفاعت
درجاتى و براى وسيله محل صعود مىباشد.
پايان مهم
خداوند بلند مرتبه فرمود: سبح اسم ربك الاعلى،
اى رسول! به نام خداى تو كه برتر و بالاتر از همه موجودات است، به تسبيح و ستايش
بپرداز(408)
و واذكر اسم ربك بكرة و اصيلا، و
نام خدايت را صبح و شام به عظمت ياد كن(409)
و و اذكر اسم ربك و تبتّل اليه تبتيلا،
و نام خدايت را ياد كن و بلكه از غير او ببر و به او بپرداز.
(410)
قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى،
بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خدا رإ؛يي با نام الله يا نام رحمان، به هر
نامى كه بخوانيد، نامهاى نيكو همه مخصوص اوست(411)
و بسم الله الرحمن الرحيم، به
نام خداوند بخشنده مهربان.
تسبيح و ياد و روى آوردن و پرداختن و دعا و يارى جستن براى اسم، پايينتر از مسمى
قرار داده شده است و در بسيارى از آيات ايمان و كفر در آنها لحاظ شده، آن چنان كه
مخفى نمىماند.
فِى الكافِى بِاءِسنادِهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرّضَا عليهالسلام:
هَلْ كَانَ اللّهُ تَعالى عَارِفا بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ
يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟
قَالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ: يَرَاهَا وَ يَسْمَعُهَا؟
قَالَ: مَا كَانَ مُحْتَاجا إِلَى ذَلِكَ، لاَِنّهُ لَمْ
يَكُنْ يَسْأَلُهَا وَ لَا يَطْلُبُ مِنْهَا، هُوَ نَفْسُهُ وَ نَفْسُهُ هُوَ،
قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ، فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنّهُ
اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا، لاَِنّهُ إِذَا لَمْ
يُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ يُعْرَفْ، فَأَوّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِيّ
الْعَظِيمُ، لاَِنّهُ أَعْلَى الاَْشْيَاءِ كُلّهَا، فَمَعْنَاهُ: اللّهُ وَ
اسْمُهُ الْعَلِىّ الْعَظِيمُ، هُوَ أَوّلُ أَسْمَائِهِ عَلَا عَلَى كُلّ شَيْءٍ.
ابن سنان گفت:(412)
از امام رضا عليهالسلام سؤال كردم:
آيا خداوند متعال حقيقت خودش را قبل از آن كه آفريدگان را بيافريند، مىشناخت؟
فرمود: بله.
گفتم: آن را مىديد و مىشنيد؟
فرمود: او محتاج به آنها نبود، براى اين كه از آن چيزى نپرسيده و نخواسته شده
است، او، حقيقت خودش بود و حقيقت خودش او بود، توانايى اش در كارها برّنده است، پس
به اين احتياج نداشت كه براى خودش نامى قرار دهد، احتياجى نداشت، و ليكن براى خودش
نامهايى براى غير از خودش اختيار كرد، براى اين كه به وسيله آنها او را بخوانند،
براى اين كه اگر او را به اسمش صدا نكند، او را نشناختهاند. پس اولين نامى كه براى
خودش اختيار كرد على العظيم بود، براى اين كه او
بالاترين چيزهاست، پس معنىاش: خدا و نامش كه على العظيم
است مىباشد، و آن اول نامهاى اوست كه بر همه چيز برتر و بالاتر است.
پس اين حديث شريف دلالت مىكند بر اين كه خداوند متعال پوشيده از درك آفريدگان
نيست پس براى خودش نامهايى اختيار كرده است كه به وسيله آنها او را مىخوانند و
او را مىشناسند، و اگر او را به نامهايش نخوانند، شناخته نمىشود، و اگر نشناسد،
عبادت نخواهند كرد.
امام صادق عليهالسلام فرمود:(413)
مَنْ عَبَدَ اللّهَ بِالتّوَهّمِ فَقَدْ كَفَرَ، وَ مَنْ
عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ، وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ
الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ، وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الاَْسْمَاءِ
عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ
نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سِرِّ أَمرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ، فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ
أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام حَقّا.
هر كس خدا را به توهم عبادت كند، پس به درستى كه كفر ورزيده است و هر كس كه نام را
بدون معنى آن عبادت كند، پس به درستى كه كفر ورزيده است، و هر كس نام و معنى را با
هم عبادت كند، پس به درستى كه شرك ورزيده است و هر كس معنى را با وقوع نامها بر
آن، به وسيله صفاتى كه خداوند بلندمرتبه به وسيله آنها خودش را وصف كرده است عبادت
كند، پس قلبش به آن ايمان بياورد و به وسيله آن زبانش در پنهان و آشكار كارهايش، به
سخن گشوده گردد، پس او حقيقتا از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام مىباشد.
و در حديث ديگر آمده است كه:(414)
اولئك هم المومنون حقا آنها حقيقتا از مؤمنين هستند.
بِهِ تَوَهّم: يعنى به آن چه كه از مفهوم، لفظ توهم
مىكند، ولو اين كه آن، چيزى غير از چيزهاى ديگر باشد.
و پيرامون فرمودهاش عليهالسلام: پس به درستى كه كفر ورزيده
است: براى اين است كه آفريدهاش را عبادت كرده است، پس به درستى كه هر چيزى
كه با دقيقترين اوهامتان بتواند تشخيص دهد، پس آن آفريده شماست و به شما باز
مىگردد.
پيرامون فرمودهاش عليهالسلام: و كسى كه نام را بدون معنى
عبادت كند، پس به درستى كه كفر ورزيده است ؛ يعنى نامى كه به وسيله آن خداوند
بلندمرتبه خود را مىنامد، عبادت كند.
فرمودهاش عليهالسلام: با وقوع نامها بر آن، به وسيله صفاتى
كه به وسيله آنها خداوند بلندمرتبه، خودش را وصف كرده است ؛ يعنى با اين دو
وسيله براى خواستن آن چه كه نام بر روى او قرار گرفته و آن چه كه صفت او را وصف
كرده قرار دادن آن، مثل اين كه در اطلاق خود زيد تنها رساندن ما به او يعنى به كسى
كه نام و لفظ زيد بر روى او قرار گرفته منظور است، و مانند توجه به چهره زيد، كه
منظور از توجه به چهرهاش اظهار دوستى اش مىباشد، و نحوه برخورد با خود زيد كه هيچ
راهى به آن جز بدنش و چهره گوشتىاى وجود ندارد؛ پس لفظ زيد و چهرهاش در صدا كردنش
و توجه به او جز وسائلى كه دلالت مىكند بر اين كه خوانده شده، زيد مىباشد نيست و
آن كه به آن توجه مىشود ذات زيد است كه آن اهل هر صفت و جايگاهى مىباشد، نه بدن
گوشتى او كه جز چيز بى روحى نيست، و مقيد شدنش به صفاتش كه به
وسيله آنها خودش را وصف كرده است براى خارج كردن مفاهيمى كه براى عابد
آفريده شده است، تا اين كه برسد به آن چه كه آفريده آن را خداوند بلندمرتبه از
ابتداى آشكارىاش در جهان آفرينش از باطنش كه جامع همه نامها مىباشد، كه به
اجتماعش براى همه صفات بر صفات آفرينندهاش دلالت مىكند.
پس وقتى مىگويى: يا الله به وسيله آن، مفهوم كسى را
كه آفريدگان از درك چيستى و چگونگىاش ناتوانند، و آن آفريده شده و درك شده مىباشد
را مىخواهى، پس عبادتش كفر است، و به وسيله آن مفهوم به چيزى كه در وهم ايجاد
كردهاى، در وهم منتهى مىشوى (و آن خود واقعى مىباشد) سپس از آن به عقل كه خود
واقعى به آن پايدار است، سپس از آن به به جهان وجود صرف، سپس از آن به جهان عدم،
سپس از آن به جهان حيرت، سپس از آن به جهان حق كه پاكيزه از نام و تصوير و صفت
مىباشد، كه به حقيقت خداوند ناميده شده است و ديگر نامهاى نيكو، منتهى مىشود.
پس لفظ الله و ساير آن چه كه تا جهان حيرت درك
كردهاى، مخلوقاتى براى توست هنگامى كه از آن چيزى را عبادت كردى، پس خداوند را به
توهم عبادت كردهاى و كفر ورزيدهاى و هنگامى كه چيزى از آن را همراه با معنى عبادت
كردى، پس به درستى كه شرك ورزيدهاى.
تا اين كه به ذات و باطن او كه آن، نامى است كه به وسيله آن خداوند بلندمرتبه خودش
را ناميده، مىرسى؛ نه نامى كه خداوند بلندمرتبه را به وسيله آن ناميدهاى؛ پس آن
را آينه و وسيلهاى براى توجه به خداوند بلندمرتبه قرار مىدهى (مانند قرار دادن
صورت زيد را صورتى كه به وسيله آن به ذات زيد متوجه مىشوى، و آيينه و وسيله براى
توجه به او و دوستى تو به او و درخواست از او باشد) پس به درستى كه در اين حالت، آن
چه را كه نام خدا بر آن قرار گرفته، حقيقتا عبادت كردهاى.
فرمودهاش عليهالسلام: پس قلبش بر آن ايمان بياورد و زبانش
در پنهان و آشكار به آن اقرار كند: يعنى ايمان داشتن به اين كه به درستى كه
آن چه نام الله بر آن قرار گرفته يا ديگر نامها در
پنهان كارت به آنها صفتها وصف شدهاند، و پيامى از پنهانيت مىدهند به وسيله آن
چه زبانت مىگويد و تعبير تو از عقيدهات به وسيله لفظ الله و ديگر نامها هستند،
نه اين كه تنها اين الفاظ را تلفظ كنى، بدون اين كه معنى آنها را بدانى يا به باطن
آنها نادان باشى.
پس مقيد كردن نامها را به صفات خداوند بلندمرتبه كه به وسيله آن خودش را وصف كرده
براى خارج كردن مفاهيم و خارج كردن نامهاى غير نيكو، توسط امام عليهالسلام شرحش
در عنوان پنجم گذشت.
بِاءسنادِهِ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنّهُ سَأَلَ
أَبَا عَبْدِاللّهِ عَلَيهِ السّلامُ عَنْ أَسْمَاءِ اللّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا:
اللّهُ مِمّا هُوَ مُشْتَقٌّ؟ قَالَ:
فَقَالَ لِي: يَا هِشَامُ اللّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ، وَ
الاِْلَهُ يَقْتَضِي مَأْلُوها، وَ الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمّى، فَمَنْ عَبَدَ
الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئا، وَ مَنْ عَبَدَ
الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ، وَ مَنْ عَبَدَ
الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التّوْحِيدُ؛ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟.
قَالَ: فَقُلْتُ: زِدْنِي.
قَالَ: إِنّ لِلّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْما، فَلَوْ
كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمّى لَكَانَ كُلّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَها؛ وَ لَكِنّ
اللّهَ مَعْنًى يُدَلّ عَلَيْهِ بِهَذِهِ الاَْسْمَاءِ، وَ كُلّهَا غَيْرُهُ - يَا
هِشَامُ - الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ، وَ الْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ، وَ
الثّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ، وَ النّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ، أَ فَهِمْتَ يَا
هِشَامُ؟ فَهْما تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا الْمُلحِدِينَ مَعَ
اللّهِ تَعَالى غَيْرَهُ؟.
قُلْتُ: نَعَمْ. - قَالَ: - فَقَالَ: - نَفَعَكَ اللّهُ بِهِ
وَ ثَبّتَكَ يَا هِشَامُ.
قَالَ هِشَامٌ: فَوَ اللّهِ مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي
التّوْحِيدِ حَتّى قُمْتُ مَقَامِي هَذَا.
هشام بن حكم از حضرت صادق از نامهاى خداوند و اين كه از چه چيزى مشتق شدهاند،
سؤال كرد:(415)
الله از چه چيزى مشتق شده است؟
پس به من فرمود: اى هشام! الله از اله مشتق شده است و اله آنها را كه از درك چيستى
و چگونگىاش عاجزند، اقتضاء مىكند و اسم از مسمى جداست،پس كسى كه نام را بدون معنى
عبادت كند، كفر ورزيده است و چيزى را عبادت نمىكند، و كسى كه نام و معنى را با هم
عبادت كند، دو چيز را عبادت كرده و كفر ورزيده است و كسى كه معنى را بدون نام عبادت
كند، پس آن توحيد است؛ اى هشام آيا فهميدهاى؟
گفت: زياده از آن برايم بگو.
فرمود: به درستى كه براى الله، نود و نه نام وجود دارد، پس اگر هر نام همان چيزى
بود كه بر آن قرار گرفته است ، هر نامى از آنها الهى مىبود ، ولى الله معنىاى
است كه به وسيله اين نامها براى آن دليل آورده مىشود و همه آنها غير از او هستند
(اى هشام) نان، نامى براى خوردنى است و آب، نامى براى نوشيدنى و لباس، نامى براى
پوشيدنى و آتش، نامى براى سوزاننده مىباشد؛ اى هشام آيا فهميدى؟ بفهم كه به وسيله
آن بر دشمنان ما كه كافر به خداوند بلندمرتبه هستند و غير از آن را مىگويند، عقب
برانى و غلبه كنى.