شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۲۹ -


323: يا من لا يعلم كيف هو و لا اين هو الا هو

دانستى كه همانا مرتبه دانست، دانسته مى‏شود؛ مرتبه واقع شدن صفت دانش بر دانسته شده به وسيله جدا كردن چيزها به دلايل اوليه‏شان و تشخيص موادشان كه وجود دارد، و چگونگى چيز عبارت از حالت‏هاى مختلف آن مى‏باشد كه دگرگون مى‏شود براى او با تبديلاتى كه روى مى‏دهد و جا، مكانى است كه حاوى هر چيز مى‏باشد، و خداوند بلندمرتبه مشخص كننده و سازنده كيفيت و چگونگى است، پس چگونگى به وسيله كيفيت سازى او چگونگى مى‏شود، و سازنده مكان است پس آن به وسيله او مكان مى‏شود.

پس چگونگى و جايگاه‏هاى فعلش و از نتايج فعل‏هاى انجام شده‏اش مى‏باشد. و خداوند متعال برتر از چگونگى و مكان مى‏باشد، براى اين كه لزوم محدود بودن از ازل از او دور بوده است، پس چگونگى و مكان براى او وجود ندارد؛ و لكن خداوند به وسيله ذاتش از هر چيزى كفايت مى‏كند و به وسيله خلق اوليه‏اش به هر چگونگى احاطه دارد و خالى نمى‏باشد.

در هر مكانى وجود دارد؛ درون چيزهاست، نه به صورتى كه با آن‏ها مخلوط شود، از آن‏ها خارج است، نه به صورتى كه آن‏ها را بتوان جدا از او دانست؛ همانطور كه ذات و صفات و افعالش، شبيه به ذات و صفات و افعال آفريدگانش نيست و چگونگى و مكان او نيز به اين صورت مى‏باشد.

پس همانطور كه او موجود است، نه به وسيله موجوديت و زنده است، نه به وسيله زندگى كه وجود دارد، و دانا است، نه به وسيله دانشى كه هست و تواناست، نه به وسيله توانايى كه وجود دارد، پس مانند آن داراى چگونگى است، بدون چگونگى كه وجود دارد و مكانى از او خالى نمى‏شود نه به وسيله اين كه محتواى مكانى را پر كند؛ پس اين كه او چگونه است و كجاست را كسى جز او نمى‏داند، پس منزه است كسى كه نه شبيه چيزى است و نه چيزى به او شبيه مى‏باشد.

324: يا اهل التقوى و اهل المغفرة

خداوند بلندمرتبه فرمود:

فمن شاء ذكره و ما يذكرون الا أن يشاء الله هو اهل التقوى و اهل المغفرة:

تا هر كه خواهد متذكر حق شود و متذكر نخواهد شد، جز آن كه خدا بخواهد. كه او اهل تقوى و آمرزش و بخشش است. (403)

امام صادق عليه‏السلام درباره اين آيه فرمود:(404)

قال الله تبارك و تعالى: انا اله أن اتقى و لا يشرك بى عبدى شيئا، و انا اهل بيت عليهم‏السلام اءنْ لم يشرك بى عبدى شيئا أن ادخله الجنة، اءنّ الله تبارك و تعالى اقسم بعزته و جلال أن لا يعذب اهل توحيده بالنار ابدا.

خداوند ستوده شده و بلندمرتبه فرمود: من اهل آن هستم كه درباره من تقوا پيشه كنند و بنده‏ام براى من چيزى را شريك قرار ندهد، و من اهل آن هستم كه اگر بنده‏ام چيزى را براى من شريك قرار ندهد، او را وارد بهشت كنم.

و فرمود: به درستى كه خداوند تبارك و تعالى به بزرگوارى و بلندمرتبگى‏اش قسم ياد كرده است كه اهل توحيدش را ابدا به آتش جهنم عذاب نمى‏كند.

پس آن نام خداوند متعال است، به دليل اين كه او شايسته آن است كه از كارهاى خلاف رضايتش دورى كنند.

به دليل شايستگى خداوند براى بخشيدن گناهان خلايق سيد العابدين عليه‏السلام فرمود:(405)

و اما انت - يا الهى - فاهل أن لا يغترّ بك الصديقون و لا ييأس منك المجرمون.

و اما تو - اى خداى من - پس اهل آن هستى كه افراد درستكار به تو مغرور نگردند و افراد خلافكار از تو مايوس نگردند.

325: يا من لا تأخذه سنة و لا نوم‏

در فرهنگ لغت آمده است كه: الوسن و الوسنه و السنة: سستى و رخوت خواب، يا اولش، يا چرت، و آن سستى است كه مقدمه خواب مى‏باشد.

و روى العياشى عن الصادق عليه‏السلام: انه رئى جالسا متورّكا برجله على فخذه، فقيل له: هذه جلسة مكروهة، فقال:

لا، اما اءنّ اليهود قالت اءنّ الرب لمّا فرغ من خلق السماوات و الارض جلس على الكرسى هذه الجلسة ليستريح، فانزل الله: الله لا اله الا هو الحى القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم.

و روايت كرده: عياشى‏(406) از امام صادق عليه‏السلام كه همانا او ديد فردى را كه لم داده و پاهايش را بر روى هم انداخته و نشسته بود، پس به او گفت: اين طرز نشستن مكروه مى‏باشد، پس گفت:

نه، ليكن به درستى كه يهود گفتند: به درستى كه پروردگار هنگامى كه از آفرينش آسمان‏ها و زمين فارغ شد بر تخت به اين طرز براى استراحت نشست، پس خداوند نازل كرد: خداى يكتاست كه جز او خدايى نيست زنده است و او را چرت و يا خوابى در بر نمى‏گيرد. (407)

يعنى دائما به تدبير امور حفاظت از خلايق مشغول ايستاده است و كند و خسته نمى‏شود تا اين كه به استراحتى كه به وسيله چرت و خواب به دست مى‏آيد، احتياج پيدا كند.

پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل نهايت توانش، يعنى اين كه چيزى او را عاجز مى‏كند و هر بزرگى نزد او ناچيز است.

326: يا من ختمَ النبوة بمحمد صلى الله عليه و آله و سلم‏

حقيقت نبوت عبارت از خلق اوليه مى‏باشد به اين دليل كه ياد از آن، خبر از خداى متعال مى‏دهد. و براى آن مراتب كلى مى‏باشد كه مظاهرش انبياء مى‏باشند و مراتب جزيى دارد كه مظاهرش مردم مى‏باشند؛ پس تمام مراتبش به محمد صلى الله عليه و آله و سلم ختم مى‏گردد، يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را آشكاركننده تمام مراتبش قرار داده، و هر آن چه كه براى همه انبياء است، به علاوه چيزى كه كسى با او در آن شريك نيست، مى‏باشد و آن مرتبه‏اى است كه برتر از آن مقام پروردگارى است؛ و لذا او را به محمد و احمد ملقب كرده و او را دوست خود در نظر گرفته و او را آقاى انبياء قرار داده است، و هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اين كه او را (بعد از ابلاغ پروردگارى خداوند بلندمرتبه) به تبليغ پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و گرفتن اقرار از امت او، براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم امر كرد.

پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل قرار دادن مقام ستايش شده براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم، و همچنين به اعتبار رساندنش به مرتبه او ادنى كه در قرآن ذكر شده، و پوشاندن خلعت شفاعت بزرگ و وسيله بزرگ به او مى‏باشد، پس سلام خداوند بر او و خاندانش مادامى كه براى نبوت مراتبى و براى شفاعت درجاتى و براى وسيله محل صعود مى‏باشد.

پايان مهم‏

خداوند بلند مرتبه فرمود: سبح اسم ربك الاعلى، اى رسول! به نام خداى تو كه برتر و بالاتر از همه موجودات است، به تسبيح و ستايش بپرداز(408) و واذكر اسم ربك بكرة و اصيلا، و نام خدايت را صبح و شام به عظمت ياد كن(409) و و اذكر اسم ربك و تبتّل اليه تبتيلا، و نام خدايت را ياد كن و بلكه از غير او ببر و به او بپرداز. (410) قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى، بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خدا رإ؛ي‏ي با نام الله يا نام رحمان، به هر نامى كه بخوانيد، نام‏هاى نيكو همه مخصوص اوست(411) و بسم الله الرحمن الرحيم، به نام خداوند بخشنده مهربان.

تسبيح و ياد و روى آوردن و پرداختن و دعا و يارى جستن براى اسم، پايين‏تر از مسمى قرار داده شده است و در بسيارى از آيات ايمان و كفر در آن‏ها لحاظ شده، آن چنان كه مخفى نمى‏ماند.

فِى الكافِى بِاءِسنادِهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرّضَا عليه‏السلام:

هَلْ كَانَ اللّهُ تَعالى عَارِفا بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: يَرَاهَا وَ يَسْمَعُهَا؟

قَالَ: مَا كَانَ مُحْتَاجا إِلَى ذَلِكَ، لاَِنّهُ لَمْ يَكُنْ يَسْأَلُهَا وَ لَا يَطْلُبُ مِنْهَا، هُوَ نَفْسُهُ وَ نَفْسُهُ هُوَ، قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ، فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا، لاَِنّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ يُعْرَفْ، فَأَوّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِيّ الْعَظِيمُ، لاَِنّهُ أَعْلَى الاَْشْيَاءِ كُلّهَا، فَمَعْنَاهُ: اللّهُ وَ اسْمُهُ الْعَلِىّ الْعَظِيمُ، هُوَ أَوّلُ أَسْمَائِهِ عَلَا عَلَى كُلّ شَيْ‏ءٍ.

ابن سنان گفت:(412) از امام رضا عليه‏السلام سؤال كردم:

آيا خداوند متعال حقيقت خودش را قبل از آن كه آفريدگان را بيافريند، مى‏شناخت؟

فرمود: بله.

گفتم: آن را مى‏ديد و مى‏شنيد؟

فرمود: او محتاج به آن‏ها نبود، براى اين كه از آن چيزى نپرسيده و نخواسته شده است، او، حقيقت خودش بود و حقيقت خودش او بود، توانايى اش در كارها برّنده است، پس به اين احتياج نداشت كه براى خودش نامى قرار دهد، احتياجى نداشت، و ليكن براى خودش نام‏هايى براى غير از خودش اختيار كرد، براى اين كه به وسيله آن‏ها او را بخوانند، براى اين كه اگر او را به اسمش صدا نكند، او را نشناخته‏اند. پس اولين نامى كه براى خودش اختيار كرد على العظيم بود، براى اين كه او بالاترين چيزهاست، پس معنى‏اش: خدا و نامش كه على العظيم است مى‏باشد، و آن اول نام‏هاى اوست كه بر همه چيز برتر و بالاتر است.

پس اين حديث شريف دلالت مى‏كند بر اين كه خداوند متعال پوشيده از درك آفريدگان نيست پس براى خودش نام‏هايى اختيار كرده است كه به وسيله آن‏ها او را مى‏خوانند و او را مى‏شناسند، و اگر او را به نام‏هايش نخوانند، شناخته نمى‏شود، و اگر نشناسد، عبادت نخواهند كرد.

امام صادق عليه‏السلام فرمود:(413)

مَنْ عَبَدَ اللّهَ بِالتّوَهّمِ فَقَدْ كَفَرَ، وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ، وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ، وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الاَْسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سِرِّ أَمرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ، فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه‏السلام حَقّا.

هر كس خدا را به توهم عبادت كند، پس به درستى كه كفر ورزيده است و هر كس كه نام را بدون معنى آن عبادت كند، پس به درستى كه كفر ورزيده است، و هر كس نام و معنى را با هم عبادت كند، پس به درستى كه شرك ورزيده است و هر كس معنى را با وقوع نام‏ها بر آن، به وسيله صفاتى كه خداوند بلندمرتبه به وسيله آن‏ها خودش را وصف كرده است عبادت كند، پس قلبش به آن ايمان بياورد و به وسيله آن زبانش در پنهان و آشكار كارهايش، به سخن گشوده گردد، پس او حقيقتا از اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏باشد.

و در حديث ديگر آمده است كه:(414) اولئك هم المومنون حقا آنها حقيقتا از مؤمنين هستند.

بِهِ تَوَهّم: يعنى به آن چه كه از مفهوم، لفظ توهم مى‏كند، ولو اين كه آن، چيزى غير از چيزهاى ديگر باشد.

و پيرامون فرموده‏اش عليه‏السلام: پس به درستى كه كفر ورزيده است: براى اين است كه آفريده‏اش را عبادت كرده است، پس به درستى كه هر چيزى كه با دقيق‏ترين اوهامتان بتواند تشخيص دهد، پس آن آفريده شماست و به شما باز مى‏گردد.

پيرامون فرموده‏اش عليه‏السلام: و كسى كه نام را بدون معنى عبادت كند، پس به درستى كه كفر ورزيده است ؛ يعنى نامى كه به وسيله آن خداوند بلندمرتبه خود را مى‏نامد، عبادت كند.

فرموده‏اش عليه‏السلام: با وقوع نام‏ها بر آن، به وسيله صفاتى كه به وسيله آن‏ها خداوند بلندمرتبه، خودش را وصف كرده است ؛ يعنى با اين دو وسيله براى خواستن آن چه كه نام بر روى او قرار گرفته و آن چه كه صفت او را وصف كرده قرار دادن آن، مثل اين كه در اطلاق خود زيد تنها رساندن ما به او يعنى به كسى كه نام و لفظ زيد بر روى او قرار گرفته منظور است، و مانند توجه به چهره زيد، كه منظور از توجه به چهره‏اش اظهار دوستى اش مى‏باشد، و نحوه برخورد با خود زيد كه هيچ راهى به آن جز بدنش و چهره گوشتى‏اى وجود ندارد؛ پس لفظ زيد و چهره‏اش در صدا كردنش و توجه به او جز وسائلى كه دلالت مى‏كند بر اين كه خوانده شده، زيد مى‏باشد نيست و آن كه به آن توجه مى‏شود ذات زيد است كه آن اهل هر صفت و جايگاهى مى‏باشد، نه بدن گوشتى او كه جز چيز بى روحى نيست، و مقيد شدنش به صفاتش كه به وسيله آن‏ها خودش را وصف كرده است براى خارج كردن مفاهيمى كه براى عابد آفريده شده است، تا اين كه برسد به آن چه كه آفريده آن را خداوند بلندمرتبه از ابتداى آشكارى‏اش در جهان آفرينش از باطنش كه جامع همه نام‏ها مى‏باشد، كه به اجتماعش براى همه صفات بر صفات آفريننده‏اش دلالت مى‏كند.

پس وقتى مى‏گويى: يا الله به وسيله آن، مفهوم كسى را كه آفريدگان از درك چيستى و چگونگى‏اش ناتوانند، و آن آفريده شده و درك شده مى‏باشد را مى‏خواهى، پس عبادتش كفر است، و به وسيله آن مفهوم به چيزى كه در وهم ايجاد كرده‏اى، در وهم منتهى مى‏شوى (و آن خود واقعى مى‏باشد) سپس از آن به عقل كه خود واقعى به آن پايدار است، سپس از آن به به جهان وجود صرف، سپس از آن به جهان عدم، سپس از آن به جهان حيرت، سپس از آن به جهان حق كه پاكيزه از نام و تصوير و صفت مى‏باشد، كه به حقيقت خداوند ناميده شده است و ديگر نام‏هاى نيكو، منتهى مى‏شود.

پس لفظ الله و ساير آن چه كه تا جهان حيرت درك كرده‏اى، مخلوقاتى براى توست هنگامى كه از آن چيزى را عبادت كردى، پس خداوند را به توهم عبادت كرده‏اى و كفر ورزيده‏اى و هنگامى كه چيزى از آن را همراه با معنى عبادت كردى، پس به درستى كه شرك ورزيده‏اى.

تا اين كه به ذات و باطن او كه آن، نامى است كه به وسيله آن خداوند بلندمرتبه خودش را ناميده، مى‏رسى؛ نه نامى كه خداوند بلندمرتبه را به وسيله آن ناميده‏اى؛ پس آن را آينه و وسيله‏اى براى توجه به خداوند بلندمرتبه قرار مى‏دهى (مانند قرار دادن صورت زيد را صورتى كه به وسيله آن به ذات زيد متوجه مى‏شوى، و آيينه و وسيله براى توجه به او و دوستى تو به او و درخواست از او باشد) پس به درستى كه در اين حالت، آن چه را كه نام خدا بر آن قرار گرفته، حقيقتا عبادت كرده‏اى.

فرموده‏اش عليه‏السلام: پس قلبش بر آن ايمان بياورد و زبانش در پنهان و آشكار به آن اقرار كند: يعنى ايمان داشتن به اين كه به درستى كه آن چه نام الله بر آن قرار گرفته يا ديگر نام‏ها در پنهان كارت به آن‏ها صفت‏ها وصف شده‏اند، و پيامى از پنهانيت مى‏دهند به وسيله آن چه زبانت مى‏گويد و تعبير تو از عقيده‏ات به وسيله لفظ الله و ديگر نام‏ها هستند، نه اين كه تنها اين الفاظ را تلفظ كنى، بدون اين كه معنى آن‏ها را بدانى يا به باطن آن‏ها نادان باشى.

پس مقيد كردن نام‏ها را به صفات خداوند بلندمرتبه كه به وسيله آن خودش را وصف كرده براى خارج كردن مفاهيم و خارج كردن نام‏هاى غير نيكو، توسط امام عليه‏السلام شرحش در عنوان پنجم گذشت.

بِاءسنادِهِ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِاللّهِ عَلَيهِ السّلامُ عَنْ أَسْمَاءِ اللّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا: اللّهُ مِمّا هُوَ مُشْتَقّ‏ٌ؟ قَالَ:

فَقَالَ لِي: يَا هِشَامُ اللّهُ مُشْتَقّ‏ٌ مِنْ إِلَهٍ، وَ الاِْلَهُ يَقْتَضِي مَأْلُوها، وَ الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمّى، فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئا، وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ، وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التّوْحِيدُ؛ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟.

قَالَ: فَقُلْتُ: زِدْنِي.

قَالَ: إِنّ لِلّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْما، فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمّى لَكَانَ كُلّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَها؛ وَ لَكِنّ اللّهَ مَعْنًى يُدَلّ عَلَيْهِ بِهَذِهِ الاَْسْمَاءِ، وَ كُلّهَا غَيْرُهُ - يَا هِشَامُ - الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ، وَ الْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ، وَ الثّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ، وَ النّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ، أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟ فَهْما تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا الْمُلحِدِينَ مَعَ اللّهِ تَعَالى غَيْرَهُ؟.

قُلْتُ: نَعَمْ. - قَالَ: - فَقَالَ: - نَفَعَكَ اللّهُ بِهِ وَ ثَبّتَكَ يَا هِشَامُ.

قَالَ هِشَامٌ: فَوَ اللّهِ مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التّوْحِيدِ حَتّى قُمْتُ مَقَامِي هَذَا.

هشام بن حكم از حضرت صادق از نام‏هاى خداوند و اين كه از چه چيزى مشتق شده‏اند، سؤال كرد:(415)

الله از چه چيزى مشتق شده است؟

پس به من فرمود: اى هشام! الله از اله مشتق شده است و اله آنها را كه از درك چيستى و چگونگى‏اش عاجزند، اقتضاء مى‏كند و اسم از مسمى جداست،پس كسى كه نام را بدون معنى عبادت كند، كفر ورزيده است و چيزى را عبادت نمى‏كند، و كسى كه نام و معنى را با هم عبادت كند، دو چيز را عبادت كرده و كفر ورزيده است و كسى كه معنى را بدون نام عبادت كند، پس آن توحيد است؛ اى هشام آيا فهميده‏اى؟

گفت: زياده از آن برايم بگو.

فرمود: به درستى كه براى الله، نود و نه نام وجود دارد، پس اگر هر نام همان چيزى بود كه بر آن قرار گرفته است ، هر نامى از آن‏ها الهى مى‏بود ، ولى الله معنى‏اى است كه به وسيله اين نام‏ها براى آن دليل آورده مى‏شود و همه آن‏ها غير از او هستند (اى هشام) نان، نامى براى خوردنى است و آب، نامى براى نوشيدنى و لباس، نامى براى پوشيدنى و آتش، نامى براى سوزاننده مى‏باشد؛ اى هشام آيا فهميدى؟ بفهم كه به وسيله آن بر دشمنان ما كه كافر به خداوند بلندمرتبه هستند و غير از آن را مى‏گويند، عقب برانى و غلبه كنى.