315: يا من لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض
خداوند بلندمرتبه فرمود:
عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض
و لا أصغر من ذلك و لا أكبر الا فى كتاب مبين.
داناى نهان است، چيزى از او به اندازه مثقال ذرهاى و نه
كوچكتر از آن و نه بزرگتر در آسمانها و نه در زمين پنهان نمىباشد جز اين كه در
كتاب آشكار موجود است.
در فرهنگ لغت آمده است كه:(381)
غروب: پنهانى و رفتن. و در آن همچنين: ذر: مورچه كوچك،
و صد عدد از آن به وزن دانه جوى مىباشد، و يك عدد از آنها را ذره مىگويند.
در بخش سوم دانستى كه عالِم و مانند آن از اسمهاى فاعل مىباشند. نامى براى
خداوند متعال است، به دليل مهيا كردن صفات براى واقع شدنشان بر متعلقاتشان. پس
منظور از عالم غيب كسى است كه در تهيه نزول علت ابتدايى بر مراتب پايينتر و آشكار
كردن جايگاههايش به صورت جزئىتر و مرتب كردن آن بر مراتبش به شكلى كه هر جزء
معلومى در كنار جزء معلوم ديگر در نظر گرفته شود، دست داشته باشد و هنگامى كه اين
چنين باشد، چگونه ميشود كه چيزى از خداوند بلندمرتبه پنهان بماند و آن به فعل او
چيزى مىشود.
بنابراين خداوند بلندمرتبه در ادامه فرمودهاش، مىفرمايد:
لا يعزب عنه تا به انتها، پس از اين كه فرمود:
عالِم اشاره به اين دارد كه همانا تحقق پيدا كردن همه چيزها موقوف به اين
است كه خداوند بلندمرتبه علت ابتدايىشان را به جهانهاى شهود نازل كند، پس چگونه
ممكن است آنها از خداوند بلندمرتبه مغفول بمانند.
پس غروب نه مطلق پنهانى و نه مطلق رفتن مىباشد؛ بلكه
آن حواسپرتى و غفلت مىباشد. پس آن نام خداوند متعال است، به دليل غافل نماندنش از
جزئيات بعد از تجزيه شدن آن، پس بى شك قوامش به علل ابتدايى است كه آن، كتاب و
مرتبه قرآن مىباشد، سپس به دلايل ثانويهاش و كتاب آشكارى كه آن، جهان ولايت و
مرتبه جداكنندهاى است كه به روشنگرى اش هر چيزى را روشن مىكند و هر جزيى را تجزيه
مىكند.
بنابراين فرمود: و لا أصغر من ذلك و لا أكبر الّا فى كتابٍ
مبينٍ، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن در
آسمانها و زمين پنهان نمىباشد، جز اين كه در كتاب آشكار موجود است ، يعنى
هر كوچك و بزرگى به دلايلش در جهان ولايت كه آن كتاب آشكار مىباشد، هستند، پس به
آشكاركنندگى اش، هر چيزى را آشكار مىكند و چيزى مىشود پس پنهان ماندنش از خداوند
بلند مرتبه امكان دارد.
316: يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد
امام باقر عليهالسلام فرمود:(382)
اءنّ اهل البصرة كتبوا الى الحسين بن على عليهالسلام
يسألونه عن الصمد؟
فكتب اليهم:
بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، فلا تخوضوا فى القرآن و لا
تجادلوإ؛گگ فيه و لا تتكلموا فيه بغير علم.
فقد سمعت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: مَن
قال فى القرآن بغير علم فيتبوّء مقعده من النار.
و اءنّ الله سبحانه قد فسّر الصمد فقال: الله احد * الله
الصمد، ثم فسّره فقال: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد لم يخرج منه شىءٌ
كثيفٌ كالولد و سائر الاشياء الكثيفة، التى تخرج من المخلوقين، و لا شىء لطيف
كالنفس، و لا تنشعب منه البدوات، كالسنة و النوم و الخطرة و الهم و الحزن و البهجة
و الضحك و البُكاء و الخوف و الرجاء، و الرغبة و السأمة و الجوع و الشبع، تعالى عن
أن يخرج منه شىء، و أن يتولد منه شىء كثيف أو لطيف، و لم يولد، و لم يتولد من
شىء، و لم يخرج من شىء كما يخرج الاشياء الكثيفة عن عناصرها، كالشىء من الشىء،
و الدابة من الدابّة، و النبات من الارض، و الماء من الينابيع، و الثمار من
الاشجار؛ و لا كما تخرج الاشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين و السمع من
الاذن، و الشم من الأنف و الذوق من الغم، و الكلام من اللسان و المعرقة و التميز من
القلب، و كالنار من الحجر.
لا، بل هو الله الصمد، اَلّذِى لا من شىء و لا فى شىء و لا
على شىء، مبدع الاشياء و خالقها، و منشىء الاشياء بقدرته يتلاشى ما خلق للنفاء
بمشيته، و يبقى ما خلق للبقاء بعلمه، فذلكم الله الصمد لم يلد و لم يولد، عالم
الغيب و الشهادة الكبير المتعال، و لم يكن له كفوا احد.
اهل بصره به امام حسين عليهالسلام نامهاى مىنويسند و از او
در مرود معنى صمد مىپرسند؟
ايشان در جواب مىنويسند:
به نام خداوند بخشنده مهربان، پس اما، در قرآن تعمق نكنيد و در آن مجادله نكنيد و
درباره آن سخن مگويى، بدون اين كه دانشش را داشته باشيد. از جدم رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم شنيد كه فرمود: هر كس درباره قرآن، بدون دانش
سخن بگويد، جايگاهش آتش خواهد بود.
خداوند صمد را اين چنين تفسير كرده است: قل هو الله احد،
الله الصمد، خدا يكتاست، آن خدايى كه بى نياز است.
(383)
سپس تفسيرش كرد و فرمود: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا
احد، نه كسى فرزند او، و نه او فرزند كسى است، ونه هيچ
كس مثل و همتاى اوست(384)
از او چيز مركبى مانند فرزند خارج نمىشود و هم چنين ديگر چيزهاى مركب، كه از
آفريدگان خارج مىشود، و نه چيزى لطيف همچون روح از او خارج مىشود، و حالات مختلف
مانند چرت و خواب و كار مهم و اندوه و شادى و خنديدن و گريه و ترس و اميدوارى و
رغبت و مرگ و گرسنگى و سيرى از او منشعب نمىگردد.
بلندمرتبه است از اين كه چيزى از او خارج شوند، و اين كه چيز لطيفى از او متولد
گردد، و نه چيزى از او متولد مىشود و نه از چيزى متولد مىگردد و از چيزى خارج
نمىشود، آن چنان كه چيزهاى مركب از عناصرشان خارج مىشوند، مانند خارج شدن چيزى از
چيزى، و حيوان از حيوان، و نه آن چنان كه چيزهاى لطيف از عناصرشان خارج مىشوند،
مانند خارج شدن بينايى از چشم، شنوايى از گوش، بويايى از بينى، چشيدن از دهان، سخن
از زبان و شناخت جداكنندگى از عقل، و مانند آتش از سنگ، خارج ميشوند.
نه، بلكه او آن خدايى است كه بى نياز است، كسى كه از چيزى و در چيزى و بر چيزى
نيست، پديدآورنده چيزها و آفرينندهشان مىباشد، و چيزها به توانايىاش پديد
مىآيند و آن چه كه براى از بين رفتن آفريده شده، به خواستش از هم پاچيده مىگردد،
و آن چه كه براى بقا آفريده شده، به وسيله دانشش باقى مىماند:
الله الصمد لم يلد و لم يولد، آن خدايى كه بى نياز است،
كسى كه نه چيزى از او متولد مىشود و نه او از چيزى متولد مىگردد(385)
و عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال،
داناى پنهان و آشكار، بزرگ بلندمرتبه(386)
و و لم يكن له كفوا احد، و كسى
هم شأن او نيست.
(387)
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين است كه چيزى در كنارش قرار
نمىگيرد، تا اين كه بتوان گفت كه چيزى از او متولد شده يا او از چيزى متولد گرديده
است، بلكه او داناى پنهان و آشكار است و به آنها احاطه دارد، و بلندمرتبه از
جهانهايشان مىباشد، از همه بى نياز است، دست فقر همگان به سوى او گشوده مىباشد.
317: يا من السموات مطويّات بيمينه و الارض جميعا قبضته
خداوند بلندمرتبه فرمود:
وَ مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقّ قَدْرِهِ وَالاَْرْضُ جَمِيعًا
قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسّماوَاتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ
وَ تَعَالَى عَمّا يُشْرِكُونَ،
و آنان كه غير خدا را طلبيدند، خدا را چنان كه شايد به عظمت
نشناختند و اوست كه روز قيامت زمين در قبضه قدرت او و آسمانها در پيچيده به دست
سلطنت اوست، او ذات پاك يكتا منزه و متعالى از شرك مشركان (بلكه از فكر موحدان) است.
(388)
امام صادق عليهالسلام فرمود:(389)
قبضته: يعنى دارائيش، كه كسى در آن با او شريك نيست و
اليمين: اليد، اليد: قدرت و قوت؛ مطويات بيمينه يعنى
به توانايى اش و نيرويش.
(390)
در فرهنگ لغت آمده است كه:(391)
طوى الصحيفة يطولها، فاطوى و انطوى: نامه را تا كرد، آن
را تا مىكند، پس تا خوردن و تا شدن. و در آن هم چنين آمده:
قبضته؛ ما قبضت عليه من شىء: گرفته شده؛ چيزى در
اختيار او قرار نگرفت.
پس مطوى و منطوى: متضاد گسترده. قبضه: آن چه كه كف دست را پر مىكند؛ پس منظور اين
است كه با تواناييش آسمانها پيچيده به دست اوست و تمام زمين، به منزله يك قبضه
نسبت به خداوند متعال مىباشد و اين چنين گشادگى نيرويى كه او دارد، پس چگونه
مىتوان حق شأن او را دانست.
پس آن نام خداوند متعال است، به دليل ناتوانى از دانستن شأن او و رسيدن به حقيقت
چيرگىاش.
318: يا من هو الرحمان الرحيم على العرش استوى
ما در حرف ر در نام الرحمان
الرحيم ذكر كرديم كه همانا خلق اول به دليل به وجود آمدنش كه سبب نزديكى بين
حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندانش و بين هر موجودى مىگردد، رحمت
ناميده شده است و به دليل احاطهاش به ماده اصلى هر موجودى (مانند احاطه دريا به
قطرات بى نهايت به صورت دائمى) رحمان ناميده شده است و به دليل اختصاص لوازم اين
نزديكى به مؤمنين، رحيم ناميده شده است.
امام صادق عليهالسلام درباره فرموده خداوند بلندمرتبه كه:
ثم استوى على العرش، آنگاه به خلقت عرش پرداخت(392)
فرمود: استوى على كل شىء فليس شىء اقرب اليه من شىء،
هر چيزى را درست كرد، پس چيزى به او، از چيز ديگر نزديكتر نيست.
(393)
در روايت ديگر آمده است:(394)
استوى فى كل شىء، فليس شىء اقرب اليه من شىء، لم يبعد
منه بعيد، و لم يقرب منه قريب، استوى فى كل شىء.
هر چيزى را درست كرد، پس چيزى به او از چيز ديگر، نزديكتر نيست، دور از دور نيست،
و نزديك به او نزديك نيست، هر چيزى را درست كرد.
پس امام عليهالسلام استواء را تفسير كرده به نسبتى كه او به همه موجودات دارد و
عرش را به همه چيزها تفسير كرده است، به اين تضمين كه استواء معنى چيرگى مىدهد، و
مانند آن از آن چه كه به وسيله على متعدى مىشود.
پس منظور از آيه، درستى نسبت خداوند بلندمرتبه به وسيله رحمانيتى كه نسبت به همه
چيز دارد، مىباشد، براى اين كه چيزى از رحمت خداوند بلندمرتبه خالى نمىماند.
پس خداوند بلندمرتبه به وسيله رحمت و رحمانيتش، به مواد هر موجودى احاطه دارد و به
وسيله رحمت رحيميش به لوازم وجودش، اعم از خوبى و بدى احاطه دارد ولى در آخرت
اختصاص رحمت رحيمىاش، به وسيله خوبى به مؤمنين مىباشد.
پس آن نام خداوند متعال است، به دليل درستى نسبت خداوند به هر چيز، از جهت دور
نبودن هيچ چيز از رحمتش كه به رحمانى و رحيمى تقسيم شده است.
319: يا من ليس كمثله شىء
ك زائد است، و معنىاش تأكيد كردن نسبت جمله مىباشد،
پس معنىاش عدم وجود مثل و همانند براى خداوند متعال مىباشد، نه از جهت ذات و نه
از جهت صفت مثلو مانندى ندارد.
320: يا من بيده ملكوت كل شىء
ملكوت هر چيزى عبارت است از اولين ظهورش كه جهانهاى ديگر او، از فروع آن مىباشد.
در فرهنگ لغت آمده است:(395)
و ملكوت - مانند ترس و برترى - بزرگى و چيرگى آن عبارت از جهان امر مىباشد،
و جهان مفاتيح را شامل مىشود و به جهان امر ناميده مىشود، براى اين كه امر همان:
چيز مىباشد؛ آن چنان كه فرمود: خود امر: و حقيقت امر، و مراد از آن دو هر چيز با
قطع نظر از اضافاتى كه به آن ملحق شده مىباشد.
پس منظور از امر: چيز با توجه به آن چه كه او آن مىباشد است.
پس منظور از جهان امر، همان چيز بودن چيزى با قطع نظر از تمام اضافاتش مىباشد؛ و
از آن وجه تسميهاش به جهان مفاتيح و ملكوت دانسته مىشود، براى اين كه بى شك آن،
كليد همه جهانها است و براى آن بزرگى و چيرگى مىباشد.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل انحصار اجراء ملكوت هر چيز براى او و
به وسيله تواناييش.
بنابراين خداوند فرمود: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا
هو، و كليدهاى خزائن غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آن
آگاه نيست(396)يعنى
آن كليدهايى كه آن، جهان كتاب هر موجودى مىباشد، كسى جز خداوند آن را شرح نمىدهد
و به مراتب پايينترش نازل نمىكند.
پس به درستى كه در عنوان سوم تو دانستى كه مرتبه دانست مرتبه وقوع دانش برداشته
شده دانسته مىشود، و آن غير از صفت دانش است، بلكه آن مرتبه فعل است؛ و افعال
خداوند بلندمرتبه به اتفاق همه گروهها حادث مىباشد.
321: يا من امره اراد شيئا أن يقول له كن فيكون
امام رضا عليهالسلام فرمود:(397)
و كن منه صنع و ما يكون به هو المصنوع،
و كن از آن ساخته شدن است و آن چه كه موجود مىباشد، به
وسيله آن ساخته شده است.
و در نهج البلاغه آمده است كه:(398)
اءنّما كلامه سبحانه فعل منه انشأه و مثّله، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان
قديما لكان الها ثانيا،
قبل از اين موجودى نمىباشد و اگر قبل از اين موجودى مىبود،
خداى دومى واجب مىگشت.
به درستى آن چه كه سخن خداوند است فعل او مىباشد، از آن هر چيزى را پديدار مىكند
و به تصوير مىكشد.
همچنين ايشان فرمود:(399)
يقول و لا يلفظُ... و يريد و لا يُضمِر، مىگويد و لفظى
به كار نمىبرد،... و مىخواهد و پنهان نمىكند.
و فرمود: يريد بلا همّه بدون كوشش مىخواهد.
(400)
امام كاظم عليهالسلام فرمود:(401)
الاِْرَادَةُ مِنَ المَخلُوقِ الضّمِيرُ وَ مَا يَبْدُو لَه
بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْفِعْلِ، وَ أَمّا مِنَ اللّهِ تَعَالَى فَإِرَادَتُهُ
إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ، لاَِنّهُ لَا يُرَوّي، وَ لَا يَهُمّ وَ لَا
يَتَفَكّرُ، وَ هَذِهِ الصّفَاتُ مَنْفِيّةٌ عَنْهُ، وَ هِيَ مِن صِفَاتُ
الْخَلْقِ، فَإِرَادَةُ اللّهِ هِىَ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ، يَقُولُ لَهُ:
كُنْ فَيَكُونُ. بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمّةٍ وَ لَا
تَفَكّرٍ وَ لَا كَيْفَ لِذَلِكَ، كَمَا أَنّهُ لَا كَيْفَ لَهُ.
خواست از طرف آفريده شده در اندرون دل او مىباشد و آن چه آغاز مىشود از او بعد
از آن، فعل مىباشد، ولى از خداوند بلندمرتبه ارادهاش همان فعل مىباشد و غير از
آن به گونهاى ديگر فعل اتفاق مىافتد، براى اين كه همانا او تأمل نمىكند، و كوشش
نمىكند و فكر نمىكند، و اين صفتها از او جداست، و آن از صفتهاى آفريدگان
مىباشد، پس اراده خداوند همان فعل است، و غير آن نمىباشد، مىگويد به آن:
شو ، پس مىشود. بدون لفظ و بدون سخن گفتن با زبان و بدون كوشش و بدون تفكرى
كه باشد و چگونگى براى آن نيست، آن چنان كه براى خداوند بلندمرتبه چگونگى وجود
ندارد.
پس آن نام خداوند متعال است به اين دليل كه همانا خواست خداوند متعال پديدار كردن
وجود آن چه كه مورد نظر او بوده، مىباشد، پس به دنبال آن، آن چه كه مورد نظر بوده
بدون درنگ موجود مىباشد، نه اين كه چيزى بگويد.
322: يا من لا شريك له فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذل
جهان مُلك: جهان آفريدگان مىباشد كه در آن دگرگونى و جدايى و گوناگونى حالات وجود
دارد و در آن افعال همه گونههاى موجودات آشكار مىشود بر خلاف جهان ملكوت و جهان
امر، كه آن دو جهان گستردگى مىباشند، دگرگونى و جدايى و گوناگونى و جابجايى در
آنها وجود ندارد، پس منظور از دانستن شريك از او در رسيدگى به جهان ممكنات و
بازداشتن از آن مىباشد و دگرگونى و اثرگذارى، منحصرا براى خداوند متعال مىباشد.
پس آن نام خداوند متعال است، به دليل دور دانستن شريك براى او در جهان فعل براى
اين كه همانا شريكى كه احتمال آن به اعتبار نامهاى خداوند بلندمرتبه در جهان فعل
او مىباشد، نه اين كه در مرتبه صفات و يا در جهان ذات او باشد، براى اين كه صفاتش
عين ذاتش مىباشد، و ذات خداوند بلندمرتبه شريك داشتن را قبول نمىكند، پس به درستى
كه شريك داشتن محدود كردن بنا شده است، و محدود كردن مستلزم شمردن مىباشد، و شمارش
همراه با تجزيه مىباشد، و آن باطل كننده ازليت است، و هر چه كه از بين برود اله
نمىباشد؛ پس خدا آن كسى است كه محدود كردنش امكان ندارد و آفريدگان از درك چيستى و
چگونگىاش ناتوان مىباشند؛ پس مرتبهاى كه احتمال شريك داشتن در آن رود مرتبه فعل
مىباشد، و مرتبه صفات و ذات نمىباشد.
روشن مىشود كه ميانجيگرى نامها در اثرگذارى از باب وسيله مىباشد و نه از باب
سبب؛ مانند نقشى كه چاقو براى ذبح كننده دارد؛ پس براى او مددكارى نمىباشد، يعنى
اثرگذارى از طرف خداوند به دليل ذلت و نياز او به آن چيز نمىباشد.
بله، اين اثرگذارى از جهت نقص در اثر گيرنده است، به جهت عدم تناسبى كه بين او و
بين خداوند بلندمرتبه وجود دارد.
پس نامهايى را آفريد كه آنها واسطه بين او و بين آفريدگان مىباشند، براى تناسب
و وسيله بودن و اثرگذارى كه براى خداوند بلندمرتبه از پشت حجاب دارد، پس براى او
دوست و مددكارى كه او را از نقص برهاند، وجود ندارد.