شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۳۰ -


گفت: بله. فرمود: اى هشام! خداوند، به وسيله آن به تو سود برساند و به آن استوارت دارد.

هشام فرمود: قسم به خداوند! فردى در توحيد مرا مغلوب نساخته بود، تا اين كه به اين جايگاه رسيدم.

پس با توجه به اين اخبار و غير از اينها استفاده مى‏شود كه به درستى كه خداوند متعال هنگامى كه گنج پنهانى بود كه براى او صفتى كه به آن برسد نيست و اندازه‏اى كه برايش دليل‏ها را بيان كنند وجود ندارد، براى خود نام هايى آفريد و براى صفاتش آشكار كننده‏هايى خلق كرد و آن‏ها را ميانجى بين خود و بين آفريدگانش قرار داد، و آن‏ها را نشانه‏ها و درها و نمودها و جانشينان و راه‏ها و عهده داران كارش ناميد و پيوند بين سرپرستيشان و سرپرستى‏اش به وجود آورد و نيز بين فرمانبردارى از آنان و فرمانبردارى از خود، پيوند ايجاد كرد و بين شناختشان و شناخت خود وصلت ايجاد كرد، و فرمود:

اءنّما وَلِيّكُمُ الله و رَسُولُهُ و الّذِينَ آمَنُوا، به درستى كه سرپرست شما تنها خدا و پيامبرش و كسانى كه ايمان آوردند، مى‏باشند(416) و فرمود: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولوالامر منكم، فرمان خدا و رسول و فرمانداران از خودتان (كه از طرف خدا و پيامبرش انتخاب شده‏اند) را اطاعت كنيد . (417)

و فرمود: وَ ضُربَت علَيهِم الذّلّة وَ المَسكَنَةِ وَ باؤُ بغََبٍ مِنَ اللهِ ذلِكَ بأَنّهُم كانُوا يَكفُرُونَ بِآياتِ اللهِ، و به آن‏ها خوارى و مذلت ضرور و مقدر گرديد و به خشم خدا گرفتار شدند، چون به آيات خدا كافر شدند. (418)

و فرمود: اءنّ الّذِينَ كفرُوا بآياتِ اللهِ لَهُم عذابٌ شديدٌ و اللهُ عزيزٌ ذُو انتِقامٍ، همانا آنان كه به آيات خدا با اتمام حجت اين كتاب آسمانى، باز كافر شدند، بر آن‏ها عذاب سختى هست و خدا قوى و تواناست و انتقام ستمكاران اوست(419) و فرمود: اءنّ الّذِينَ يَكفُرُونَ بآيات اللهِ و يَقتُلُونَ النّبيينَ بِغيرِ حَقّ تا فرموده‏اش: فبَشّرهُم بِعذابٍ أَليمٍ، همانا كسانى كه به آيات خدا كافر شدند و انبيا را بى جرم و به ناحق مى‏كشند تا فرموده‏اش: پس آنان را به عذاب دردناك بشارت بده(420) و فرمود: و لا تَكونّ مِن الّذِينَ كذّبُوا بآيات اللهِ فَتكُونَ مِنَ الخاسِرينَ، و از كسانى كه آيات الهى را تكذيب كردند، مباش، پس در آن صورت از زيانكاران خواهى بود(421)و فرمود: و الّذِينَ هم بآيات ربهم يومنُونَ، كسانى كه آنان به آيات پروردگارشان ايمان مى‏آورند. (422)

پس آيات خداوند كه به آن‏ها كفر و ايمان در آشكار و نهانشان تعلق مى‏گيرد، پس آشكارى آن‏ها پيامبران و دلايل و نشانه‏ها مى‏باشند كه بزرگترينشان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان پاك او مى‏باشند.

عن داود الجصاص، قال: سمعت اباعبدالله عليه‏السلام يقول:

و علاماتٍ و بالنجم هم يهتدون - قال: - النجمُ. رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و العلاماتُ هم الائمة عليهم السلام. (423)

امام صادق عليه‏السلام فرمود:

و به وسيله نشانه‏ها و ستاره، ايشان هدايت مى‏يابند (424) و فرمود: ستاره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نشانه‏ها ائمه عليهم السلام مى‏باشند.

عن داود الرقى قال: سألت اباعبدالله عليه‏السلام عن قول الله تبارك و تعالى:

و ما تغنى الآيات و النُذُر عن قوم لا يومنون قال:

الآيات: الائمة، و النذر: الانبياء صلوات الله عليهم اجمعين. (425)

داود رقى گفت: از امام صادق عليه‏السلام در مورد اين آيه سؤال كردم:

نشانه‏ها و دلايل بى نياز نمى‏سازد، مردمانى را كه ايمان نمى‏آورند. (426)

فرمود: نشانه‏ها، ائمه و دلايل: پيامبران صلوات الله عليهم اجمعنى هستند.

عن ابى جعفر عليه‏السلام فى قول الله تعالى: (427)

كذّبوا بِآياتِنَا كلها يعنى الاوصياء كلهم.

همه نشانه‏هاى ما را تكذيب كردند. (428)امام باقر عليه‏السلام فرمود: يعنى همه اوصياء را تكذيب كردند.

عن ابى حمزه، عن ابى جعفر عليه‏السلام قال: قلت له:

جعلت فداك، اءنّ الشيعة يسألونك عن تفسير هذه الآية: عمّ يَتسائلون عن النبأ العظيم؟

قال: ذلك الىّ، اءنْ شئت اخبرتهم، و اءنْ شئت لم اخبرهم - ثُمّ قال: - لكنى اخبرك بتفسيرها.

قلت: عم يستائلون؟

- قال: - فقال: هى فى اميرالمؤمنين عليه‏السلام، كان اميرالمؤمنين عليه‏السلام يقول:

ما لله تعالى آية هى اكبر منّى، و لا الله من نبأ اعظم منّى. (429)

ابوحمزه گفت: به امام باقر عليه‏السلام گفتم: فدايت شوم، شيعه از تفسير اين آيه از شما سؤال مى‏كنند: مردم از چه خبر فراگيرى پرسش و گفتگو مى‏كنند، از خبرى بزرگ. (430)

فرمود: آن نزد من است، اگر بخواهيم با خبرشان مى‏كنم و اگر بخواهم با خبرشان نخواهم ساخت.

سپس فرمود: ولى من، تو را به تفسيرش آگاه مى‏سازم.

گفتم: مردم از چه خبر فراگيرى پرسش و گفتگو مى‏كنند؟

فرمود: آن درباره اميرالمؤمنين عليه‏السلام است، اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمود: براى خداوند بلندمرتبه نشانه‏اى كه آن بزرگتر از من باشد، وجود ندارد و براى خداوند خبرى بزرگتر از من نيست.

اما به صورت خلاصه رازش در آن چه كه در هر فردى از دلايل ابتدايى‏اش كه آن جايگاه‏هاى حقيقت محمدى الهى مى‏باشد و آفرينش ابتدايى كه با گسترش آن هر چيزى به وجود مى آيد وجود دارد؛ و لذا رابطه رحمت را بين هر چيز و محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان پاكش استوار ساخته است، و سرپرستى ايشان را بر هر چيزى عرض كرده است، آن چنان كه درباره آن روايات بسيارى وجود دارد، و فرمان به پيوند با آن به موجب آيات و خبرها داده است، و او صلى الله عليه و آله و سلم را رحمت براى جهانيان معين كرد؛ و تفصيل اين در نام رحمان و رحيم گذشت.

پس همه آن چه كه در اخبار وارد شده، در حق خاندان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و برترينشان مى‏باشد، كه آنان گواهان خداوند بر آفريدگانشان‏(431) و هدايت كنندگان‏(432) و عهده‏داران فرمان خداوند و گنجينه دانشش‏(433) و جانشينانش در زمين و درهايش‏(434) و نور خدا(435) و اركان زمين‏(436) و علامت‏ها و نشانه‏هايى كه خداوند بلندمرتبه يادشان كرده‏(437) و امانت‏هايى كه به آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه شده، پس آن‏ها از حمل آن امتناع ورزيدند و انسان آن را حمل كرد، و اهل دانش و صاحب نظران در آن‏(438)و كسانى كه نشانه‏هاى آشكار در سينه‏هاى آنها است‏(439) و نعمتى كه خداوند بلندمرتبه يادشان كرده و از آن‏ها سؤال مى‏كند(440)

و نام‏هاى نيكو، در نهانشان به آن عمل شده، آن چنان كه در آشكارشان به آن عمل شده است‏(441) و احكامى كه در قرآن از تسبيح و ياد و دعا و روى آوردن و يارى جستن براى نام خداوند وجود دارد،(442) مى‏باشند.

پس براى آن‏ها، اين اسرار جارى شده و مخصوص به آن‏ها مى‏باشند، و ليكن اين مستقلا و به معنى اسم نمى‏باشد، بلكه به معنى حرف مى‏باشد، به عنوان وسيله‏اى كه درهاى خداوند مى‏باشند، كه از طريق آن‏ها مى‏بخشد، و هر كس خدا را بخواهد، با آن‏ها شروع مى‏كند و هر كس موحد شد، از طريق آنان توحيد را پذيرفته و هر كس آهنگ او كند، به آن‏ها توجه مى‏كند، مانند اين كه هر كس زيد را بخواهد، با نامش شروع مى‏كند و هر كس آهنگ او كند، به صورت او توجه مى‏كند با اين كه لفظ زى‏د را هيچگاه درخواست نمى‏كند، جز اين كه اعلام كند كه مراد او از آن، خود زيد بوده است و راهى براى رسيدن به زيد، جز اين كه لفظ زيد را بگويد، وجود ندارد.

بنابراين در توجه به صورت زيد، معاشرت با او، و درخواست از او و دوستى كسى كه به صورت او توجه ميكند و به او و ديگر جهات توجه وجود دارد، اين رفتارها همگى با خود زيد صورت مى‏گيرد (نه اين كه با پوست يا گوشت يا خون يا استخوانش صورت گيرد) و لكن براى كسى كه مى‏خواهد به او توجه كند، جز صورت گوشتى او راهى وجود ندارد. پس توجه به صورت زيد لزوم پيدا ميكند و از آن، جز وسيله درخواست نمى‏شود؛ آيا به اين محترم‏ترين صاحب منزلت نگاه مى‏كنى؟ كمى بعد از اين كه حقيقتا پژمرده گشت و روح او را فراموش كرد، چگونه از او فرار مى‏كنى و به سرعت در دورى از او تلاش مى‏كنى و در دفنش مى‏كوشى، و دوستى خود را به سرعت از او قطع مى‏كنى، و سريعا معاشرت با او را كنار مى‏گذارى، براى آن چه در آن از جدا شدن عنوان وسيله وجود دارد، و به درستى كه پس از پژمرده و سرد شدنش براى رسيدن به او درهايى گشوده نيست، و به درستى كه پژمردگى‏اش بسته است.درهايى را كه براى دستيابى به او قبل از آن در زمان حيات او گشوده بود، و پس از آن به وطن‏هايش مسافرت كرده است، و از غربت به سوى اهاليش هجرت كرده است.

پس پروردگار ما اين چنين مى‏باشد كه درهاى شناخت او بسته نيست و راه‏هاى رسيدن به او بسته نيست، پس با اين كه چيزى از او خالى نيست، به چيزى جز اين كه او هست، نمى‏رسى و ذاتش را از صفات منع كرده است و چشم‏ها از ديدنش منع شده‏اند و با اين كه به هر سمتى احاطه دارد و در همه جا وجود دارد، براى او صورتى كه به وسيله آن، به او متوجه شوند، وجود ندارد، پس در هر روحى براى خودش، نشانه‏اى كه به او دلالت مى‏كند، قرار داده است و به وسيله آن به صفاتش هدايت مى‏كند، و فرمود:

سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق،

ما نشانه‏هاى قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و در جان‏هاى بندگان، براى آن‏ها كاملا هويدا و روشن مى‏گردانيم تا اين كه براى آنان، آشكار گردد به درستى كه (خدا) بر حق است(443) و آن‏ها را صورتش و نامش و راهش و نورش و برهانش و نشانه‏اش و هدايت كننده‏اش و عهده‏دار كارش و راهنمايش و طريقش و گواهش قرار داده است، و به وسيله شناختشان شناختش را كفايت كرده است، و از يادش به يادشان كفايت كرده است، و از تسبيحش به وسيله تسبيحشان كفايت كرده است، و به عنوان وسيله حرفى به آن‏ها متعلق كرده است، همه آن چه بر خود واجب نموده است.

بنابراين امام صادق عليه‏السلام در روايت گذشته فرمود:(444)

كسى كه نام را بدون معنى عبادت كرد، پس به درستى كه كفر ورزيد و كسى كه نام را با معنى عبادت كرد، پس به درستى كه شرك ورزيد و كسى كه معنى را با قرار دادن نام‏ها بر آن، به وسيله صفات خداوند كه خودش را به وسيله آن‏ها وصف كرده است، عبادت كرد، پس او حقيقتا از اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام قرار گرفته است.

پس شرايطى براى احكام متعلق به اسماء در آيات وجود دارد:

اول: اين نام‏ها از نام‏هايى هستند كه دلالت بر صفاتى دارند كه به وسيله آن‏ها خداوند خودش را وصف كرده (و نه غير از آن) خداوند متعال فرموده: و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها، و براى خداوند نام‏هايى نيكويى است، پس از او به وسيله آن‏ها درخواست كنيد. (445)

دوم: قرار گرفتن نام‏ها بر او، به عنوان قرار دادن نشانه مى‏باشد.

سوم: اعتقاد به اين كه خداوند بلندمرتبه به وسيله آن‏ها وصف شده است، متوقف بر شناختشان و جدا كردن همه آنها از ديگر نام‏ها مى‏باشد.

چهارم: سخن گفتن به وسيله آنان، از جهت بيان آن چه اعتقاد باطنى بر آن قرار گرفته بوده است، نه اين كه نادان به آن يا غافل از آن باشد.

پنجم: خارج بودن آن چه اين صفات بر آن واقع شده است از آن چه كه اوهام درك مى‏كند، پس به درستى كه هر كس خداوند را به توهم عبادت كرد، كفر ورزيده است و چيزى جز آفريده او را نپرستيده است.

ششم: نام‏هايى مى‏باشد كه خداوند بلندمرتبه به وسيله آن‏ها خودش را ناميده است، نه نام‏هايى كه شما و پدرانتان بر بت‏ها نهاده‏ايد و بى مسمى هستند، براى فرموده خداوند: در داستان هود عليه‏السلام:

قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصّادِقِينَ تا فرموده‏اش: أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاء سَمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤكُم مّا نَزّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ، قوم هود گفتند: آيا تو براى آن، به سوى ما آمده‏اى كه خود را به يكتايى پرستيم و از بت هايى كه پدران ما مى‏پرستيد اعراض كنيم؟ اين كار را نخواهيم كرد.

تو اگر راست مى‏گويى هر عذابى كه به ما به خاطر بت‏پرستى وعده مى‏دهى، زود به انجام رسان تا اين جا كه فرمود: آيا با من كه شما را به خداى يكتا مى‏خوانم، مجادله مى‏كنيد و با الفاظ بى معنى و نام‏هاى بى‏مسمايى كه شما و پدرانتان بر آن بتان نهاده‏ايد، با حق به خصومت بر مى‏خيزيد و حال آن كه خدا در آن بت‏ها هيچ حقيقت و برهانى ننهاده است. (446)

و فرموده خداوند بلند مرتبه در سوره يوسف: مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاّ أَسْمَاءً سَمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَآؤُكُم مّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُواْ إِلاّ إِيّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ، و بدانيد كه) آن چه غير از خدا مى‏پرستيد، نام‏هاى بى حقيقت و الفاظ بى معنى است كه شما و پدرانتان با قرار دادن بر روى بت‏ها ساخته‏ايد، خدا، هيچ نشانه الهيت و كمترين اثر خالقيت در آن خدايان ننهاده است و تنها حكم فرماى عالم، خداست و امر فرموده كه جز آن ذات پاك يكتا، كسى را نپرستيد اين آئين محكم است. (447)

در سوره نجم فرموده است:

إِنْ هِيَ إِلّا أَسْمَاء سَمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ وَمَا تَهْوَى الاَْنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رّبِّهِمُ الْهُدَى،

اى مشركان! اين بتها جز نام هايى كه شما و پدرانتان بر آن‏ها نهاده‏ايد، چيز ديگرى نيست و خدا هيچ دليلى بر معبوديت آنها نازل نفرموده است و مشركان چيزى غير از گمان باطل و هواى نفس فاسد خود، در بت پرستى پيروى نمى‏كند، پس به درستى كه از جانب خدايشان هدايت بر آن‏ها آمد. (448)

پس به درستى كه در فرموده‏اش: ما تعبدون من دونه الا أسماء سميتموها أنتم و آباؤكم دلالت بر اين مى‏كند كه نام هايى كه خداوند براى آن‏ها دليلى بر معبوديت نازل كرده است، عبادتشان مجاز مى‏باشد و آن خلاف پايان آيه و فرموده‏اش را رد مى‏كند كه: أمر ألّا تعبدوا اءلا اياه و اگر به اخبار توجه كنيم آن‏ها را رد مى‏كند.

پس منظور از عبادت به عنوان وسيله مى‏باشد و هم چنين به عنوان معنى حرفى مى‏باشد، پس دلالت بر اين ميكند كه اجازه ميانجيگرى نام‏ها وابسته به دليلى از خداوند بلندمرتبه براى وصف كردن خودش به وسيله آن‏ها و هم چنين نامگذارى كردن خودش به وسيله آن‏ها مى‏باشد، نه نام هايى كه غير از او را به وسيله آن‏ها نامگذارى مى‏كنند، جدا از اين كه اجسامى مانند بت‏ها باشد، يا از چيزهاى خيالى يا موهوم و يا معقول باشد.

پس آنچه برخى آن را توهم كرده‏اند (از اين كه بشود چهره امام عليه‏السلام يا چهره پير صاحب منزلت نزد خداوند را احضار كرد) چيزى نيست و اين كه آن‏ها، نام هايى كه شما بر آنان قرار داده‏ايد، مى‏باشند و خدا هيچ دليلى بر معبوديت آن‏ها قرار نداده است، بلكه آن‏ها از چيزهاى خيالى كه براى شما آفريده شده مى‏باشند، پس نام‏هاى شما مى‏باشند، و نه، نام‏هاى خداوند بلندمرتبه كه به وسيله آن‏ها خودش را وصف كرده باشد، پس به درستى كه منظور از توصيفش به وسيله آن‏ها، اثباتشان براى خودش مى‏باشد، آن چنان كه در ديگر نام‏هاى نيكو وجود دارد، مانند:

اءنّى أَنا الله العليم الحكيم، به درستى كه من خداى داناى داراى حكمت هستم ، و الله خالق كل شى‏ء، خداوند آفريننده هر چيزى مى‏باشد و مانند اين.

پايان

از تأليف و نوشتن اين كتاب در روز نهم جمادى الاول سال 1329، فارغ شديم و قدردانى و ستايش در ابتدا و انتها و آشكار و نهان از آن خداوند است، آن چنان كه او اهل آن‏ها است و مستحق آن‏ها مى‏باشد و درود خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان پاكش باد، و لعنت خدا بر دشمنان آن‏ها، در هميشه ايام و تا روزگار باقى است.