گفت: بله. فرمود: اى هشام! خداوند، به وسيله آن به تو سود برساند و به آن استوارت
دارد.
هشام فرمود: قسم به خداوند! فردى در توحيد مرا مغلوب نساخته بود، تا اين كه به اين
جايگاه رسيدم.
پس با توجه به اين اخبار و غير از اينها استفاده مىشود كه به درستى كه خداوند
متعال هنگامى كه گنج پنهانى بود كه براى او صفتى كه به آن برسد نيست و اندازهاى كه
برايش دليلها را بيان كنند وجود ندارد، براى خود نام هايى آفريد و براى صفاتش
آشكار كنندههايى خلق كرد و آنها را ميانجى بين خود و بين آفريدگانش قرار داد، و
آنها را نشانهها و درها و نمودها و جانشينان و راهها و عهده داران كارش ناميد و
پيوند بين سرپرستيشان و سرپرستىاش به وجود آورد و نيز بين فرمانبردارى از آنان و
فرمانبردارى از خود، پيوند ايجاد كرد و بين شناختشان و شناخت خود وصلت ايجاد كرد، و
فرمود:
اءنّما وَلِيّكُمُ الله و رَسُولُهُ و الّذِينَ آمَنُوا،
به درستى كه سرپرست شما تنها خدا و پيامبرش و كسانى كه ايمان آوردند، مىباشند(416)
و فرمود: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولوالامر منكم،
فرمان خدا و رسول و فرمانداران از خودتان (كه از طرف خدا و پيامبرش انتخاب شدهاند)
را اطاعت كنيد .
(417)
و فرمود: وَ ضُربَت علَيهِم الذّلّة وَ المَسكَنَةِ وَ باؤُ
بغََبٍ مِنَ اللهِ ذلِكَ بأَنّهُم كانُوا يَكفُرُونَ بِآياتِ اللهِ،
و به آنها خوارى و مذلت ضرور و مقدر گرديد و به خشم خدا گرفتار شدند، چون به آيات
خدا كافر شدند.
(418)
و فرمود: اءنّ الّذِينَ كفرُوا بآياتِ اللهِ لَهُم عذابٌ
شديدٌ و اللهُ عزيزٌ ذُو انتِقامٍ، همانا آنان كه به
آيات خدا با اتمام حجت اين كتاب آسمانى، باز كافر شدند، بر آنها عذاب سختى هست و
خدا قوى و تواناست و انتقام ستمكاران اوست(419)
و فرمود: اءنّ الّذِينَ يَكفُرُونَ بآيات اللهِ و يَقتُلُونَ
النّبيينَ بِغيرِ حَقّ تا فرمودهاش: فبَشّرهُم
بِعذابٍ أَليمٍ، همانا كسانى كه به آيات خدا كافر شدند
و انبيا را بى جرم و به ناحق مىكشند تا فرمودهاش: پس
آنان را به عذاب دردناك بشارت بده(420)
و فرمود: و لا تَكونّ مِن الّذِينَ كذّبُوا بآيات اللهِ
فَتكُونَ مِنَ الخاسِرينَ، و از كسانى كه آيات الهى را
تكذيب كردند، مباش، پس در آن صورت از زيانكاران خواهى بود(421)و
فرمود: و الّذِينَ هم بآيات ربهم يومنُونَ،
كسانى كه آنان به آيات پروردگارشان ايمان مىآورند.
(422)
پس آيات خداوند كه به آنها كفر و ايمان در آشكار و نهانشان تعلق مىگيرد، پس
آشكارى آنها پيامبران و دلايل و نشانهها مىباشند كه بزرگترينشان محمد صلى الله
عليه و آله و سلم و خاندان پاك او مىباشند.
عن داود الجصاص، قال: سمعت اباعبدالله عليهالسلام يقول:
و علاماتٍ و بالنجم هم يهتدون - قال: - النجمُ. رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم و العلاماتُ هم الائمة عليهم السلام.
(423)
امام صادق عليهالسلام فرمود:
و به وسيله نشانهها و ستاره، ايشان هدايت مىيابند
(424)
و فرمود: ستاره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نشانهها ائمه عليهم السلام
مىباشند.
عن داود الرقى قال: سألت اباعبدالله عليهالسلام عن قول
الله تبارك و تعالى:
و ما تغنى الآيات و النُذُر عن قوم لا يومنون قال:
الآيات: الائمة، و النذر: الانبياء صلوات الله عليهم اجمعين.
(425)
داود رقى گفت: از امام صادق عليهالسلام در مورد اين آيه سؤال كردم:
نشانهها و دلايل بى نياز نمىسازد، مردمانى را كه ايمان
نمىآورند.
(426)
فرمود: نشانهها، ائمه و دلايل: پيامبران صلوات الله عليهم اجمعنى هستند.
عن ابى جعفر عليهالسلام فى قول الله تعالى:
(427)
كذّبوا بِآياتِنَا كلها يعنى الاوصياء كلهم.
همه نشانههاى ما را تكذيب كردند.
(428)امام
باقر عليهالسلام فرمود: يعنى همه اوصياء را تكذيب كردند.
عن ابى حمزه، عن ابى جعفر عليهالسلام قال: قلت له:
جعلت فداك، اءنّ الشيعة يسألونك عن تفسير هذه الآية: عمّ
يَتسائلون عن النبأ العظيم؟
قال: ذلك الىّ، اءنْ شئت اخبرتهم، و اءنْ شئت لم اخبرهم -
ثُمّ قال: - لكنى اخبرك بتفسيرها.
قلت: عم يستائلون؟
- قال: - فقال: هى فى اميرالمؤمنين عليهالسلام، كان
اميرالمؤمنين عليهالسلام يقول:
ما لله تعالى آية هى اكبر منّى، و لا الله من نبأ اعظم منّى.
(429)
ابوحمزه گفت: به امام باقر عليهالسلام گفتم: فدايت شوم، شيعه از تفسير اين آيه از
شما سؤال مىكنند: مردم از چه خبر فراگيرى پرسش و گفتگو
مىكنند، از خبرى بزرگ.
(430)
فرمود: آن نزد من است، اگر بخواهيم با خبرشان مىكنم و اگر بخواهم با خبرشان
نخواهم ساخت.
سپس فرمود: ولى من، تو را به تفسيرش آگاه مىسازم.
گفتم: مردم از چه خبر فراگيرى پرسش و گفتگو مىكنند؟
فرمود: آن درباره اميرالمؤمنين عليهالسلام است، اميرالمؤمنين
عليهالسلام مىفرمود: براى خداوند بلندمرتبه نشانهاى كه آن
بزرگتر از من باشد، وجود ندارد و براى خداوند خبرى بزرگتر از من نيست.
اما به صورت خلاصه رازش در آن چه كه در هر فردى از دلايل ابتدايىاش كه آن
جايگاههاى حقيقت محمدى الهى مىباشد و آفرينش ابتدايى كه با گسترش آن هر چيزى به
وجود مى آيد وجود دارد؛ و لذا رابطه رحمت را بين هر چيز و محمد صلى الله عليه و آله
و سلم و خاندان پاكش استوار ساخته است، و سرپرستى ايشان را بر هر چيزى عرض كرده
است، آن چنان كه درباره آن روايات بسيارى وجود دارد، و فرمان به پيوند با آن به
موجب آيات و خبرها داده است، و او صلى الله عليه و آله و سلم را رحمت براى جهانيان
معين كرد؛ و تفصيل اين در نام رحمان و رحيم گذشت.
پس همه آن چه كه در اخبار وارد شده، در حق خاندان محمد صلى الله عليه و آله و سلم
و برترينشان مىباشد، كه آنان گواهان خداوند بر آفريدگانشان(431)
و هدايت كنندگان(432)
و عهدهداران فرمان خداوند و گنجينه دانشش(433)
و جانشينانش در زمين و درهايش(434)
و نور خدا(435)
و اركان زمين(436)
و علامتها و نشانههايى كه خداوند بلندمرتبه يادشان كرده(437)
و امانتهايى كه به آسمانها و زمين و كوهها عرضه شده، پس آنها از حمل آن امتناع
ورزيدند و انسان آن را حمل كرد، و اهل دانش و صاحب نظران در آن(438)و
كسانى كه نشانههاى آشكار در سينههاى آنها است(439)
و نعمتى كه خداوند بلندمرتبه يادشان كرده و از آنها سؤال مىكند(440)
و نامهاى نيكو، در نهانشان به آن عمل شده، آن چنان كه در آشكارشان به آن عمل شده
است(441)
و احكامى كه در قرآن از تسبيح و ياد و دعا و روى آوردن و يارى جستن براى نام خداوند
وجود دارد،(442)
مىباشند.
پس براى آنها، اين اسرار جارى شده و مخصوص به آنها مىباشند، و ليكن اين مستقلا
و به معنى اسم نمىباشد، بلكه به معنى حرف مىباشد، به عنوان وسيلهاى كه درهاى
خداوند مىباشند، كه از طريق آنها مىبخشد، و هر كس خدا را بخواهد، با آنها شروع
مىكند و هر كس موحد شد، از طريق آنان توحيد را پذيرفته و هر كس آهنگ او كند، به
آنها توجه مىكند، مانند اين كه هر كس زيد را بخواهد، با نامش شروع مىكند و هر كس
آهنگ او كند، به صورت او توجه مىكند با اين كه لفظ زىد
را هيچگاه درخواست نمىكند، جز اين كه اعلام كند كه مراد او از آن، خود زيد بوده
است و راهى براى رسيدن به زيد، جز اين كه لفظ زيد را بگويد، وجود ندارد.
بنابراين در توجه به صورت زيد، معاشرت با او، و درخواست از او و دوستى كسى كه به
صورت او توجه ميكند و به او و ديگر جهات توجه وجود دارد، اين رفتارها همگى با خود
زيد صورت مىگيرد (نه اين كه با پوست يا گوشت يا خون يا استخوانش صورت گيرد) و لكن
براى كسى كه مىخواهد به او توجه كند، جز صورت گوشتى او راهى وجود ندارد. پس توجه
به صورت زيد لزوم پيدا ميكند و از آن، جز وسيله درخواست نمىشود؛ آيا به اين
محترمترين صاحب منزلت نگاه مىكنى؟ كمى بعد از اين كه حقيقتا پژمرده گشت و روح او
را فراموش كرد، چگونه از او فرار مىكنى و به سرعت در دورى از او تلاش مىكنى و در
دفنش مىكوشى، و دوستى خود را به سرعت از او قطع مىكنى، و سريعا معاشرت با او را
كنار مىگذارى، براى آن چه در آن از جدا شدن عنوان وسيله وجود دارد، و به درستى كه
پس از پژمرده و سرد شدنش براى رسيدن به او درهايى گشوده نيست، و به درستى كه
پژمردگىاش بسته است.درهايى را كه براى دستيابى به او قبل از آن در زمان حيات او
گشوده بود، و پس از آن به وطنهايش مسافرت كرده است، و از غربت به سوى اهاليش هجرت
كرده است.
پس پروردگار ما اين چنين مىباشد كه درهاى شناخت او بسته نيست و راههاى رسيدن به
او بسته نيست، پس با اين كه چيزى از او خالى نيست، به چيزى جز اين كه او هست،
نمىرسى و ذاتش را از صفات منع كرده است و چشمها از ديدنش منع شدهاند و با اين كه
به هر سمتى احاطه دارد و در همه جا وجود دارد، براى او صورتى كه به وسيله آن، به او
متوجه شوند، وجود ندارد، پس در هر روحى براى خودش، نشانهاى كه به او دلالت مىكند،
قرار داده است و به وسيله آن به صفاتش هدايت مىكند، و فرمود:
سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم أنه
الحق،
ما نشانههاى قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و در جانهاى
بندگان، براى آنها كاملا هويدا و روشن مىگردانيم تا اين كه براى آنان، آشكار گردد
به درستى كه (خدا) بر حق است(443)
و آنها را صورتش و نامش و راهش و نورش و برهانش و نشانهاش و هدايت كنندهاش و
عهدهدار كارش و راهنمايش و طريقش و گواهش قرار داده است، و به وسيله شناختشان
شناختش را كفايت كرده است، و از يادش به يادشان كفايت كرده است، و از تسبيحش به
وسيله تسبيحشان كفايت كرده است، و به عنوان وسيله حرفى به آنها متعلق كرده است،
همه آن چه بر خود واجب نموده است.
بنابراين امام صادق عليهالسلام در روايت گذشته فرمود:(444)
كسى كه نام را بدون معنى عبادت كرد، پس به درستى كه كفر ورزيد و كسى كه نام را با
معنى عبادت كرد، پس به درستى كه شرك ورزيد و كسى كه معنى را با قرار دادن نامها بر
آن، به وسيله صفات خداوند كه خودش را به وسيله آنها وصف كرده است، عبادت كرد، پس
او حقيقتا از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام قرار گرفته است.
پس شرايطى براى احكام متعلق به اسماء در آيات وجود دارد:
اول: اين نامها از نامهايى هستند كه دلالت بر صفاتى دارند كه به وسيله آنها
خداوند خودش را وصف كرده (و نه غير از آن) خداوند متعال فرموده:
و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها، و براى خداوند
نامهايى نيكويى است، پس از او به وسيله آنها درخواست كنيد.
(445)
دوم: قرار گرفتن نامها بر او، به عنوان قرار دادن نشانه مىباشد.
سوم: اعتقاد به اين كه خداوند بلندمرتبه به وسيله آنها وصف شده است، متوقف بر
شناختشان و جدا كردن همه آنها از ديگر نامها مىباشد.
چهارم: سخن گفتن به وسيله آنان، از جهت بيان آن چه اعتقاد باطنى بر آن قرار گرفته
بوده است، نه اين كه نادان به آن يا غافل از آن باشد.
پنجم: خارج بودن آن چه اين صفات بر آن واقع شده است از آن چه كه اوهام درك مىكند،
پس به درستى كه هر كس خداوند را به توهم عبادت كرد، كفر ورزيده است و چيزى جز
آفريده او را نپرستيده است.
ششم: نامهايى مىباشد كه خداوند بلندمرتبه به وسيله آنها خودش را ناميده است، نه
نامهايى كه شما و پدرانتان بر بتها نهادهايد و بى مسمى هستند، براى فرموده
خداوند: در داستان هود عليهالسلام:
قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ
مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ
الصّادِقِينَ تا فرمودهاش: أَتُجَادِلُونَنِي فِي
أَسْمَاء سَمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤكُم مّا نَزّلَ اللّهُ بِهَا مِن
سُلْطَانٍ، قوم هود گفتند: آيا تو براى آن، به سوى ما
آمدهاى كه خود را به يكتايى پرستيم و از بت هايى كه پدران ما مىپرستيد اعراض
كنيم؟ اين كار را نخواهيم كرد.
تو اگر راست مىگويى هر عذابى كه به ما به خاطر بتپرستى وعده مىدهى، زود به
انجام رسان تا اين جا كه فرمود: آيا با من كه شما را به
خداى يكتا مىخوانم، مجادله مىكنيد و با الفاظ بى معنى و نامهاى بىمسمايى كه شما
و پدرانتان بر آن بتان نهادهايد، با حق به خصومت بر مىخيزيد و حال آن كه خدا در
آن بتها هيچ حقيقت و برهانى ننهاده است.
(446)
و فرموده خداوند بلند مرتبه در سوره يوسف: مَا تَعْبُدُونَ
مِن دُونِهِ إِلاّ أَسْمَاءً سَمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَآؤُكُم مّا أَنزَلَ
اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُواْ
إِلاّ إِيّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ، و بدانيد
كه) آن چه غير از خدا مىپرستيد، نامهاى بى حقيقت و الفاظ بى معنى است كه شما و
پدرانتان با قرار دادن بر روى بتها ساختهايد، خدا، هيچ نشانه الهيت و كمترين اثر
خالقيت در آن خدايان ننهاده است و تنها حكم فرماى عالم، خداست و امر فرموده كه جز
آن ذات پاك يكتا، كسى را نپرستيد اين آئين محكم است.
(447)
در سوره نجم فرموده است:
إِنْ هِيَ إِلّا أَسْمَاء سَمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ
وَآبَاؤُكُم مّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ
وَمَا تَهْوَى الاَْنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رّبِّهِمُ الْهُدَى،
اى مشركان! اين بتها جز نام هايى كه شما و پدرانتان بر آنها
نهادهايد، چيز ديگرى نيست و خدا هيچ دليلى بر معبوديت آنها نازل نفرموده است و
مشركان چيزى غير از گمان باطل و هواى نفس فاسد خود، در بت پرستى پيروى نمىكند، پس
به درستى كه از جانب خدايشان هدايت بر آنها آمد.
(448)
پس به درستى كه در فرمودهاش: ما تعبدون من دونه الا أسماء
سميتموها أنتم و آباؤكم دلالت بر اين مىكند كه نام هايى كه خداوند براى
آنها دليلى بر معبوديت نازل كرده است، عبادتشان مجاز مىباشد و آن خلاف پايان آيه
و فرمودهاش را رد مىكند كه: أمر ألّا تعبدوا اءلا اياه
و اگر به اخبار توجه كنيم آنها را رد مىكند.
پس منظور از عبادت به عنوان وسيله مىباشد و هم چنين به عنوان معنى حرفى مىباشد،
پس دلالت بر اين ميكند كه اجازه ميانجيگرى نامها وابسته به دليلى از خداوند
بلندمرتبه براى وصف كردن خودش به وسيله آنها و هم چنين نامگذارى كردن خودش به
وسيله آنها مىباشد، نه نام هايى كه غير از او را به وسيله آنها نامگذارى
مىكنند، جدا از اين كه اجسامى مانند بتها باشد، يا از چيزهاى خيالى يا موهوم و يا
معقول باشد.
پس آنچه برخى آن را توهم كردهاند (از اين كه بشود چهره امام عليهالسلام يا چهره
پير صاحب منزلت نزد خداوند را احضار كرد) چيزى نيست و اين كه آنها، نام هايى كه
شما بر آنان قرار دادهايد، مىباشند و خدا هيچ دليلى بر معبوديت آنها قرار نداده
است، بلكه آنها از چيزهاى خيالى كه براى شما آفريده شده مىباشند، پس نامهاى شما
مىباشند، و نه، نامهاى خداوند بلندمرتبه كه به وسيله آنها خودش را وصف كرده
باشد، پس به درستى كه منظور از توصيفش به وسيله آنها، اثباتشان براى خودش مىباشد،
آن چنان كه در ديگر نامهاى نيكو وجود دارد، مانند:
اءنّى أَنا الله العليم الحكيم،
به درستى كه من خداى داناى داراى حكمت هستم ، و الله
خالق كل شىء، خداوند آفريننده هر چيزى مىباشد
و مانند اين.
پايان
از تأليف و نوشتن اين كتاب در روز نهم جمادى الاول سال 1329، فارغ شديم و قدردانى
و ستايش در ابتدا و انتها و آشكار و نهان از آن خداوند است، آن چنان كه او اهل
آنها است و مستحق آنها مىباشد و درود خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم
و خاندان پاكش باد، و لعنت خدا بر دشمنان آنها، در هميشه ايام و تا روزگار باقى
است.