امام صادق عليهالسلام فرمود: واى بر تو! چگونه كسى كه با خلقش به چشم مىآيد (و
شاهد است) غائب مىشود، او به آنها از رگ گردن نزديكتر است، كلام آنان را مىشنود
و تك تك آنها را مىبيند و اسرار آنها را مىداند؟!
ابن ابى العوجاء گفت: آيا او همه جا هست؟ چگونه وقتى كه در آسمان هست، در زمين هم
هست؟ و چگونه وقتى كه در زمين است در آسمان است؟.
حضرت فرمود: تو، مخلوقى را وصف كردى كه هرگاه از مكانى به مكان ديگر منتقل شود،
مكان دوم از او پر مىشود و مكان اول از او خالى مىگردد، پس آن چه كه در مكان سابق
حادث مىشود را در مكان بعدى (مكانى كه به سويش رفته) در نمىيابد؛ ولى خداوند بزرگ
و عظيم الشأن و متعال، مكانى از او خالى نمىشود، و مكانى او را در بر نمىگيرد و
نيست به مكان، نزديكتر از او به مكان و او از همه به هر مكانى نزديكتر است (يعنى
او از همه به هر مكانى نزديكتر است).
در كافى نيز در خطبهاى از اميرالمؤمنين على عليهالسلام آمده است:(366)
فى الاشياء كلها غير متمازج بها و لا بائن منها.
در همه اشياء بدون آميختگى با آنها وجود دارد و اين در حالى است كه از آنها دور
نيست و با ايشان فاصلهاى ندارد.
در خطبه ديگرى مىفرمايد:(367)
و من قال: أين فقد غيّاه، و من قال
على ما فقد اخلى منه.
كسى كه گفت: كجاست همانا (بقيه مكانها را) او را در
جاى خاصى فرض كرده (قرار داده) و كسى كه گفت: فلان جا
همانا از او خالى نموده است. و اين مضمون در خطبه آن حضرت بسيار است.
و در كافى نقل شده كه احمد بن محمد البرقى روايت نموده است كه:(368)
جاثليق از اميرالمؤمنين على عليهالسلام پرسيد: به من بگو كه
خداوند عز و جل كجاست؟
حضرت على عليهالسلام فرمود: او همين جا و همين جا و بالاى ما
و در ميان ما و محيط بر ما (احاطه دارد بر ما) و همراه ماست. و اين، در كلام حضرت
بارى تعالى منعكس شده است كه فرمود: هيچ رازى سه كس با هم
نگويند، جز آن كه خدا چهارم آنها و نه پنج كس، جز آن كه خدا ششم آنها و نه كمتر
از آن و نه بيشتر، جز آن كه هر كجا باشند او با آنها است.
(369)
پس يا من هو اقرب الىّ من حبل الوريد اسمى براى حضرت
بارى تعالى است، به جهت عدم خالى بودن چيزى از وجود او، علىرغم اين كه وجود الهى
او از سنخ وجود امكان نيست، پس حواسى از ممكنات او را درك نخواهد كرد (زيرا از جنس
او نيستند) و به خاطر همين خداوند در همه چيز وجود دارد و نه به صورت آميخته شدن، و
خارج شدن از همه چيز است، نه به صورت مطلق (نه به صورتى كه فاصلهاى بين او و اشياء
باشد).
306: يا من هو بكل مكان
معناى آن را از آن چه كه گذشت، فهميدى.
307: يا من لا يشغله شأن عن شأن
هرگاه در خودت تأمل نمايى، در مىيابى كه به تمام اجزاى بدنت احاطه دارى (از سر تا
پا) به نحوى كه چيزى از آن، از تو جدا نمىشود.
ولذا ظاهر و باطن خويش را از اجزاء محسوس و مراتب باطنت را مجموعه منظمى كه
نمىتوان از آنها غافل شد، مىپندارى، كه بايد مواد غذايى لازم به آن برسد، سلامتى
آن حفظ شود و تمام آثارش ظاهر شود، پس تو (نفس) به خاطر احاطهاى كه به تمام اجزائت
دارى، داخل آن هستى و نه به صورت آميخته شدن و خارج از آن هستى، نه به صورتى كه
فاصلهاى بين تو و اجزائت باشد.
پس على رغم احاطهاش به همه اجزائت، نه چشم، نه گوش، نه گوشت، نه استخوان، نه خون،
نه رگها، نه صورت، و نه چيز ديگرى است.
نه داخل اجزاست و نه خارج از آنها، و اين در حالى است كه به همه آنها احاطه دارد
(نفس) و با وجود نفسانى همراه همه آنها است، نه با وجود بصرى، نه با وجود سمعى، نه
گوشتى و نه استخوانى. در هر جزئى آثار جزء را آشكار مىكند (در شنيدن شنيدنىها و
در ديدن دينىها و...) هيچ عملى او را (نفس را) از عمل ديگر منع نمىكند، ديدن از
شنيدن، شنيدن از چشيدن، و چشيدن از بو كردن و بو كردن از لمس نمودن.
نفس خلقى از مخلوقات حضرت بارى تعالى است و اثرى از آثار آفرينش او؛ پس خالق آن
(نفس)، داراى اولويت و سابقتر و كاملتر است؛ بنابراين لا
يشغله شأن عن شأن (پرداختن به امرى، او را از امر ديگر منع نمىكند) پرداختن
به زمين او را از آسمان، و آسمان او را از زمين و چيزى او را از چيز ديگر منع
نمىكند. آن، به دلايل فوق اسمى از اسامى حضرت بارى تعالى است.
308: يا من هو كل يوم فى شأن
نامهاى خداوند بلندمرتبه، از جهت عناوين محدود مىباشند، براى مثال: عليم و قدير،
نامهايى به دلايل مختلف دانش و توانايى هستند و ليكن آنها از جهت دانستنىها و
توانستنىها نامتناهى مىباشند، به اين معنى كه دانش و توانايى پايانى ندارند، به
اين جهت كه به دانشش برترى نمىتوان يافت و به توانايىاش دست اندازى نمىتوان كرد.
پس براى هر نامى، جايگاههايى بى نهايت وجود دارد و جهان موجودات با همه مراتبش چه
به صورت فردى، و چه به صورت مركب، از مظاهر نامهاى خداوند بلندمرتبه مىباشد؛ و
هنگامى كه به تركيب برخى، يا برخى ديگر، يا با مرتبهاى، مرتبههاى نام ديگر، يا
جايگاهى از جايگاههايش لحاظ كرديم به آن چه كه نهايتى براى آن وجود ندارد، دست
نخواهيم يافت.
و آن فرموده خداوند منزه و بلندمرتبه است كه:
وَ لَوْ أَنّمَا فِي الاَْرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ
وَالْبَحْرُ يَمُدّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مّإ؛غغ نَفِدَتْ كَلِمَاتُ
اللّهِ إِنّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ،
و اگر هر درخت روى زمين قلم شود و آب دريا به اضافه هفت درياى
ديگر مداد گردد، باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند كه همانا خدا داراى اقتدار و
حكمت است.
(370)
و فرموده خداوند بلند مرتبه:
قُل لّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي
لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا
بِمِثْلِهِ مَدَدًا،
(اى رسول ما به امت) بگو كه: اگر دريا براى نوشتن كلمات
پروردگار من مركب شود، پيش از آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد، هر
چند دريايى ديگر باز ضميمه آنها كنند.
(371)
هر روزى كه مىآيد، ارزاق تبديل مىشوند و زندگان در آن مىميرند و متولدين در آن
به دنيا مىآيد و افراد سالم در آن بيمار مىگردند و بيماران شفا مىيابند و مانند
آن در هر روز ديگر اتفاق مىافتد، همانا آن چه آن براى تبديل نامهاى عمل كننده در
رسيدگى به جهان موجودات و بازداشتن از آن مىباشد.
پس هيچ روزى نيست، مگر اين كه آن مظهر جديدى براى نامها مىباشد، بلكه هر لحظه،
جايگاهى غير از جايگاه لحظه ديگر دارد، پس هر روزى، او در جايگاهى است، بله در هر
لحظه براى او جايگاهى است و براى همين به بديع البدايع
ناميده شده (تحقيقش در حرف ب در نام بديع گذشت) و از اين دانسته مىشود كه در جهان،
تكرار وجود ندارد، بلكه هر روز او در جايگاهى است.
پس آن نامى براى خداوند بلندمرتبه به اين دليل مىباشد، پس اى صاحبان بصيرت عبرت
بگيريد.
309: يا من هو بالمنظر الاعلى و بالافق المبين
خداوند بلندمرتبه فرمود: و لقد رآهُ بالأُفق المبين،
و او اين وحى جبرئيل را در افق اعلاى مشرق درست مشاهده كرد(372)
و خداوند فرمود: و هو بالأفق الأَعلى ثم دنا فتدلّى،
و آن رسول، در افق اعلاى كمال دو مشرق انسانيت بود و آن گاه نزديك آمد و بر او (وحى
نازل) گرديد.
(373)
در خصال از امام صادق عليهالسلام سؤال شد:(374)
عن الصادق عليهالسلام سئل: ما الافق المبين؟ قال: قاع بين
يدى العرش، فيه انهار تطرد فيه من القدحان عدد النجوم.
افق مبين چيست؟
فرمود: جاى هموارى است كه در جلوى عرش واقع شده است، در آن
رودهايى است كه در آن از جامها به شماره ستارگان عبور مىكند.
در فرهنگ لغت آمده است كه:(375)
افق: ناحيه . و در آن: نظره: به او نگاه كرد، به وسيله
چشمش به دقت به او نگاه مىكند.
پس منظور از منظر الاعلى : جايى است كه در آن احوال هيچ
چيزى فراموش نمىگردد، براى اشرافى كه بر غير خودش دارد، پس آن، كنايه از اولين
تجلى خداوند ستوده شده و بلندمرتبه مىباشد؛ يعنى حقيقت محمديه كه احاطه به همه چيز
به صورت گسترده و به اندازه دارد، بزرگترين تجلى اوست، آن چنان كه در دعاى شب مبعث
آمده است:
(376) كه اولش اين است:
اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم فى هذه الللية من الشهر
المكرم
پروردگارا! همانا من به بزرگترين تجليت در اين شب، از ماه
باكرامت، از تو درخواست مىكنم.
منظور از افق مبين: ناحيهاى است كه در آن هم چيزها آشكار هستند. برخى از برخى
ديگر، آشكار مىگردند، به نحوى كه هيچ چيزى به چيز ديگر شبيه نيست. پس آن، كنايه از
تجلى ابتدائىاش به دليل مرتبه ولايتش مىباشد، آن چنان كه اين روايت از امام صادق
عليهالسلام به اين مطلب اشاره مىكند:
عن الصادق عليهالسلام فالمراد بالعرش: هو الحقيقة المحمدية
و المراد بالقاع: هو مرتبة و لايتها و المراد بالانهار: مراتب الولاية و المراد
بالقدحان: شؤونها.
پس منظور از عرش: حقيقت محمديه است، و منظور از جايگاه هموار: مرتبه ولايتش
مىباشد، و منظور از رودها: مراتب ولايتش مىباشد، و منظور از جامها: جايگاههايش
است.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل احاطهاش به همه چيز و عدم خفاى آنها
از او. مانند كسى كه اشراف به چيزى دارد، به وسيله چشمش به دقت در آن مىنگرد، و در
ناحيهاى كه همه چيزهايى كه پايينتر از اوست آشكار مىباشد وجود دارد.
پس به وسيله حقيقت محمديه به موادش احاطه دارد، مانند كسى كه پس از ديدن سياهى
چيزى از دور، آن را تشخيص مىدهد: به اين وسيله صورتش براى او مشخص شد، و در مرتبه
ولايت صورتش به دقت آشكار مىگردد، و بنابراين براى هر دو فقره نام يكسانى قرار داد
با اين كه همانا آن دو به منزله دو اسم هستند.
310: يا من احاط بكل شىء علمه
در نام محيط در گذشته تفسير اين نام را آورديم.
311: يا من وسعت كل شىء رحمته
فرق بين احاطه و گشايش در نام محيط گذشت. حقيقت دانش و حقيقت رحمت از آنها با
مراجعه به نام عليم و رحمان پرده برداشته مىشود.
312: يا من يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور
در لغت نامه آمده است: خائنة الاعين: آن چه به وسيله نگاه
دزديده مىشود، در آن چه كه حلال نيست يا اين كه با شك نگاه در چيزى بنماييم .
و در آن: صدر اعلى، پيش از هر چيز و اولش مىباشد.
حقيقت دانش آفرينش، همان خلق اول مىباشد به اين دليل كه آن، علت ابتدايى براى همه
چيزهاست، پس معنى يعلم همان جدا كردن چيزها به وسيله
علتهاى اوليهشان مىباشد، يعنى كدام در مواد تشكيل دهنده يك چيز وجود دارد پس آن
يك چيز مشخص مىشود، سپس به ديگر نامها ديگر جايگاههايش كامل مىگردد، و به درستى
كه شناخته شد همانا آن فعليست كه انجام مىگيرد، نه اين كه صفت باشد و به عبارت
ديگر قرار گرفتن صفت، بر چيزى كه صفت به آن تعلق دارد كه آن غير از صفت است.
منظور از صدر اول مراتب انسانى است كه چه به اسلام و
چه به كفر گشوده مىشود.منظور از ما يخفى آن چه به
مراتب او به صورت گسترده احاطه دارد، مىباشد.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل تشخيص مراتب ديدن و شؤون آن، به وسيله
مادههاى خاص هر كدام، سپس جدا كردن آن چه به همه صدور احاطه دارند به تدريج به
مادههايشان و علتهاى اوليهاش همگى در محله ايشان و ابتداى فعليتشان مىباشد.
313: يا من لا يخفى عليه خافية
خافيه: متضاد آشكار و علنى است.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل نبود امكان پوشيده ماندن چيزى از او؛
براى اين كه او با همه چيز است، و به وسيله دانش و توانايى و خواست و اراده اوست كه
به چيزها پنهان شدهاند، پس چگونه مىشود كه براى او پنهان باشند.
314: يا من يحول بين المرء و قلبه
(377)
خداوند بلند مرتبه فرمود:
يَا أَيّهَا الّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَ
لِلرّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنّ اللّهَ يَحُولُ
بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ،
اى اهل ايمان! چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند،
اجابت كنيد تا به حيات ابد رسيد و بدانيد كه خدا در ميان شخص و قلب او حايل است و
همه به سوى او محشور خواهيد شد.
(378)
امام باقر عليهالسلام(379)
فرمود: يحول بين المؤمن و معصيته أن تقوده الى النار، و بين
الكافر و طاعته أن يستكمل به الايمان.
قال: واعلموا اءنّ الأعمال بخواتيمها.
او، بين مؤمن و گناهش حائل مىشود از اين كه در آتش جاى گيرد و بين كافر و
فرمانبردارىاش حائل مىشود از اين كه به وسيله آنها ايمانش كامل شود.
فرمود: و بدانيد كه همانا كارها، به پايانشان سنجيده مىشوند.
امام صادق عليهالسلام فرمود: يحول بينه و بين أن يعلم اءنّ
الباطل حق.
ميان او و ميان اين كه بداند كه همانا باطل حق است حائل مىشود.
در مجمع البيان و تفسير عياشى آمده كه:(380)
تا به ابد يقين پيدا نكند كه همانا حق، باطل مىباشد و تا به ابد قلب يقين پيدا
نكند كه همانا باطل، حق مىباشد.
پس آن نامى براى خداوند متعال است، به دليل مهيا كردن كسى كه قلبش براى نيكىها
پاسخ دهد و متوجه ساختن او به سوى حق و نابينا ساختن قلب كسى كه به او و به
فرستادهاش صلى الله عليه و آله و سلم از نيكىهإ؛كك پاسخ نمىدهد و منصرف كردنش از
آن.