شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۱۴ -


اميرالمؤمنين عليه‏السلام در خطبه الوسيله كه در كتاب كافى‏(208) روايت شده، مى‏فرمايد:

فارق الاشياء لا على اختلاف الاماكن و يكون فيها لا على وجه الممازجة.

و خداوند از همه اشياء دور است نه به حسب اختلاف مكانى و خداوند در همه اشياء مى‏باشد نه به حسب ممازجت و مخلوط شدن با اشياء.

حضرت در خطبه‏اى ديگر كه در كتاب كافى‏(209) آمده مى‏فرمايد:

داخل: فى الاشياء كلها غير ممازج بها و لا بائن منها، عميت عين لا تراه عليها رقيبا.

خداوند داخل در همه اشياء است، بدون اين كه با اشياء مخلوط و ممازجت داشته باشد و از همه اشياء دور نيست و چشم براى او رقيبى ندارد.

از جمله آن موارد: قدرت خداوند تعالى است، اگر چه قدرت خداوند بر همه اشياء غلبه دارد، لكن اشياء متفاوت‏اند چرا كه برخى از آن‏ها مرتبه‏اند: مثل پسر، چون از غيرش متولد مى‏شود.

بنابراين هر آدمى كه قبل از پدرش بيايد، پس او پدر نخواهد بود، چون عدم امكان ايجاد پسر، قبل از پدرش از باب قصور قدرت نمى‏باشد، بلكه از باب اين كه پسر امر اضافى و نسبى است كه مرتب است بر غير خودش، پس هر چيزى كه در غير مرتبه‏اش بيايد، پسر نمى‏باشد، همان طور كه اگر شما اراده كنيد كه به امر، مرتبه نسبت دهيد، پس حتما بايد مرتبه دوم نيز آمده باشد، سپس مرتبه سوم ببايد، چرا كه اگر شما هزار مرتبه در غير مرتبه سوم بياوريد، مرتبه سوم را نياورده‏ايد و هم چنين تمام مراتب اعدا و امثال آن.

پس آن اسم خداى تعالى است به دليل نزول صفات به مراتبش و تنزيل هر مرتبه به شؤونش و تنزيل هر شأن به آثارش.

مثلا قدرت خداوند تعالى را كه خلق اول است، به اعتبار احاطه‏اش به حدود اشياء، بسيط فرض كنيم، همانطور كه خداوند، عليم است به دليل احاطه‏اش به مواد هر شى‏ء؛ سپس به اعتبار دوام آن، احاطه نازل منزله مى‏گيريم خدا را به دو اسم عليم و قدير سپس به اعتبار شمرده شدنش بر وقوع اعتبار علم بر معلومات و اعتبار قدرت بر مقدورات خداوند - نازل منزله - گرفته ميشود به دو اسم عالم و قادر، سپس به اعتبار آن چه كه واقع شده‏اند بر آن خداوند، نازل منزله گرفته مى‏شود به عالم بودن معلومات و مقدورات كه چه به صورت اجناس و اقواع و اصناف و جزئياتشان كه نامتناهى هستند كه هر يك از آن‏ها مظهرى براى شأنى از شؤون علم و قدرت است و بر اين اساس، تمام صفات را قياس كنيد و اگر اسباب نباشد، صفات خداوند ظاهر نمى‏شود، مگر بعضى مراتب صفات.

لذا روايتى وارد شده‏(210) كه مى‏فرمايد:

ابى الله أن يجرى الامور الا باسباب.

خداوند از جريان امور اباء دارد، مگر اين كه به صورت اسباب باشد.

يعنى: خداوند از اظهار صفاتش اباء دارد، مگر اين كه به نازل منزله گرفتن صفات به مراتبشان و شئونشان باشد.

حمد و سپاس مخصوص خداوند است، همان طور كه شايسته آن مى‏باشد.

126: سبوح‏

بر وزن فعّول از كلمه سبح سبحانا مى‏باشد كه فعّول براى مبالغه است. اسمى است براى خداى تعالى مى‏باشد به بالا بردن خداوند از مطلق كمالات و جميع آن چه از صفات كه وراء ذات خداوند هست.

كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصّفَاتِ عَنْهُ بِشَهَادَةِ كُلّ صِفَةٍ أَنّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كلّ مَوْصُوفِ أَنّهُ غَيْرُ الصّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعا بِالتّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الاَْزَلُ، فَمَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدّهُ وَ مَنْ حَدّهُ فَقَدْ جَزّاهُ وَ مَنْ جَزّاهُ فَقَدْ ثَنَّاهَ وَ مَنْ ثَنَّاهَ فَقَد ابطَلَ اَزَلَهُ.

چون كمال شناساييش يگانه دانستن او است و كمال يگانه دانستنش نفى صفات از او است، چون هر صفتى گواه است كه جز موصوف است و هر موصوفى هم جز صفت است و به همراه هم گواه باشند كه در وجود ازلى و قديم ممتنع است هر كه خدا را وصف كند او را محدود كرده و مرزبندى نموده است و هر كه محدودش كند او را بر شمرده و هر كه او را بر شمرد، ازليت و قدم او را باطل دانسته. (211)

127: سبحان‏

از اين ماده صادر شده است، اسمى براى خداوند تعالى است و بر آن مبالغه اطلاق مى‏شود.

128:سابق‏

حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در خطبه مشهور خودشان‏(212) مى‏فرمايند:

لا تصحبُه الاوقات، و لا ترفده الادواتُ، سبق الاوقاتَ كونُه، و العدمَ وجوده، و الابتداءَ ازله.

با زمان همراه نبوده و از ابزار و وسائل يارى نگرفته، هستى او برتر از زمان است، وجود او بر نيستى مقدم مى‏باشد و ازليت او را آغازى نيست.

پس آن اسمى است براى خداوند تعالى است، به دليل تقدمش بر هر چيزى كه به اسم ناميده مى‏شود.

129:سابغ النعم‏

در فرهنگ لغت آمده‏(213) شيخ الشى سبوغا: در زمين طولانى شده و نعمت توسعه پيدا كرده، يعنى خداوند نعمت را تمام كرده است.

پس آن اسمى است براى خداوند تعالى به دليل اين كه نعمت‏هاى خداوند، منحصر در يك نوع نعمت نمى‏باشند، بلكه خداوند نعمت‏ها را در انواع مختلف قرار داده و هر نوع را به گروه‏هاى مختلف تقسيم كرده، به طورى كه اگر بخواهيم بشماريم، محدود و قابل شمارش نمى‏باشد و هر گروه را كامل قرار داده (از جهت طعم و رنگ و خواص) و تمام نمى‏شوند؛ چون براى هر يك بذرى قرار داده؛ اگر كسى آن‏ها را بكارد، چندين برابر آن حاصل مى‏دهد، پس فقط حمد و سپاس براى خداوند است، همانطور كه شايسته اوست.

130: ستار

تستر و استتر: يعنى پوشاندن.

پس آن اسم خداوند متعال است، به دليل مبالغه در پوشاندن عيوب بندگانش و گناهانى كه مرتكب شده‏اند.

در تفسير(214) روايت مى‏كند: اى ظاهر كننده زيبايى‏ها و پوشاننده زشتى‏ه.

از امام صادق عليه‏السلام روايت شده:

ما من مؤمن الا و له مثال فى العرش، فاذا اشتغل بالركوع و السجود و نحوهما، فعل مثاله مثل فعله، فعند ذلك تراه الملائكة، فيصلون يستغفرون له، و اذا اشتغل العبد بمعصية، ارضى الله تعالى على مثاله سترا، لئلا تطلع الملائكة عليها.

هيچ مؤمنى نيست، مگر آن كه برايش در عالم عرش همانندى است، پس وقتى مشغول ركوع و سجود و مانند اين‏ها شد مثل اين عمل را، همانندش انجام مى‏دهد.

در اين هنگام ملائكه او را مى‏بينند؛ بنابراين ملائكه براى آن مؤمن درود مى‏فرستند و استغفار مى‏كنند و وقتى عبد مشغول معصيت است، خداوند بر مانندش پرده‏اى را مى‏گستراند تا اين كه ملائكه بر آن آگاهى نيابند.

پس حمد و سپاس مخصوص خداوند است كه شايسته آن مى‏باشد.

131: سخى‏

سخاء: يعنى انبساط نفس به واسطه عطا كردن و بخشيدن و نشاط آن.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل گستردگى دستش در بخشش به معنى كامل و شايسته براى خداوند تعالى.

132: سرمَد

زمان، عبارت از مقياس امتداد وجودهاى زمانى از جزئيات مى‏باشد، اعم از اين كه جسميات يا خياليات يا وهميات باشد.

دهر، عبارت است از مقياس امتداد وجود نفس‏ها؛ خداوند تعالى در قرآن مى‏فرمايد:

هل أتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا؛

آيا بر انسان، زمانى از روزگار آمد كه چيز قابل ذكرى نباشد. (215)

دهر در آن عالم چيزى است كه در عالم اجسام و جسمانيات مذكور نيست.

پس نفوس اگر چه از ابهاد منزه است و از ساير كيفيات جزئيات هم منزه است مگر اين كه نفوس محدود به انواعش مى‏باشد. پس مرتبه‏اش بالاتر از زمانيات و پايين‏تر از عالم عقول است كه مقياس آن ابد مى‏باشد و ابد، مقياس عقول از حيث عدم انقطاعش است، به طورى كه معدوم بعد از وجودش، به همراه حدوثش شمرده مى‏شود و لذا به سرمدى متصف نمى‏شود كه مقياس است كه آن به حدوث توصيف نمى‏گردد.

پس سرمد، اسمى است براى خداى تعالى است به دليل عدم انقطاعش، نه از اول و نه از آخر، نه به محدود كردن اجسام، نه به محدود كردن عقول و نه به وصفى كه در عرض ذات خداوند ناميده مى‏شود.

در دعاى عديله گفته شده: موجودٌ سرمدىٌ يعنى نه موجودى كه مقابل عدم است و به آن منقطع شود، بلكه قبل از اوقات مى‏باشد و ابتداء ازلش است و عدم، وجودش مى‏باشد، همانطور كه روايت آن از اميرالمؤمنين عليه‏السلام در اسم سابق گذشت.

133: سريع الحساب‏

همانا محاسبه مردم در روز حساب به بازگشت به عالم فعليات، از اول تكليف‏شان تا اتمام آن مى‏باشد؛ پس گويى كه آن‏ها مشغول به نماز و غيره از حسنات و سيئات مى‏باشند، پس مى‏بينى آن چه عمل مى‏كنند، در دنيا همان طور كه عمل كرده‏اند قادر به انكار چيزى كوچك يا بزرگ نمى‏باشند، پس همه نفوس را كمتر از يك چشم بر هم زدن، محاسبه مى‏كند.

پس آن اسم خداى تعالى است به دليل محاسبه به اين كيفيت، كه به اسرع الحاسبين ناميده مى‏شود.

134: سلام‏

مصدر سلم مى‏باشد از باب تفعل.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل كثرت تسليم بودن موجودات در برابر او، پس موجودى نيست، مگر اين كه همه مالش تسليم خداى تعالى مى‏باشد. پس خود را سلام ناميد، براى مبالغه در اين صفت.

135: سلطان‏

يعنى: حجت و قدرت حكومت.

پس اسم خداى تعالى است به دليل سلطنت بر جميع مخلوقات، به هر شكل كه ميخواهد و آن طور كه اراده مى‏كند. يا به دليل اين كه بر بودنش حجت است، همانطور كه او دليل بر ذاتش مى‏باشد، به وسيله ذاتش.

136: سَمِح‏

السمح و السماح: يعنى به آسانى عطا كردن كه غير از التماس سائل و لجاجتش باشد.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل اين صفت كه ذاتى است براى او.

137: سمُوح‏

اسم خداى تعالى است، به دليل مبالغه درصفت مذكور به طورى كه بدون درخواست كردن و جداى از اين كه اصرار كند يا لجاجت نمايد، چيزى عطا كند.

138: سميع‏

سمع، قدرتى است كه به وسيله آن اصوات شنيده و درك مى‏شوند، به آن چه كه براى صدا از كيفيات مى‏باشد.

پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه ذات او براى شنيدن هميشگى كافى است، همانطور كه حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام مى‏فرمايد: سميع لا بآلة.

شنواست بدون وسايل شنوندگى. (216)

139: سامق‏

در فرهنگ لغت آمده:(217) سمق سموقا: يعنى بلندمرتبه شد و طولانى گرديد.

سموق، بلندمرتبگى است كه باعث احاطه بر موجودات مى‏شود. پس آن اسم خداى تعالى است به دليل اين كه بر خلقش، بلندمرتبه است، به واسطه احاطه‏اش بر آن‏ها.