اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبه الوسيله كه در كتاب كافى(208)
روايت شده، مىفرمايد:
فارق الاشياء لا على اختلاف الاماكن و يكون فيها لا على وجه
الممازجة.
و خداوند از همه اشياء دور است نه به حسب اختلاف مكانى و
خداوند در همه اشياء مىباشد نه به حسب ممازجت و مخلوط شدن با اشياء.
حضرت در خطبهاى ديگر كه در كتاب كافى(209)
آمده مىفرمايد:
داخل: فى الاشياء كلها غير ممازج بها و لا بائن منها، عميت
عين لا تراه عليها رقيبا.
خداوند داخل در همه اشياء است، بدون اين كه با اشياء مخلوط و
ممازجت داشته باشد و از همه اشياء دور نيست و چشم براى او رقيبى ندارد.
از جمله آن موارد: قدرت خداوند تعالى است، اگر چه قدرت خداوند بر همه اشياء غلبه
دارد، لكن اشياء متفاوتاند چرا كه برخى از آنها مرتبهاند: مثل پسر، چون از غيرش
متولد مىشود.
بنابراين هر آدمى كه قبل از پدرش بيايد، پس او پدر نخواهد بود، چون عدم امكان
ايجاد پسر، قبل از پدرش از باب قصور قدرت نمىباشد، بلكه از باب اين كه پسر امر
اضافى و نسبى است كه مرتب است بر غير خودش، پس هر چيزى كه در غير مرتبهاش بيايد،
پسر نمىباشد، همان طور كه اگر شما اراده كنيد كه به امر، مرتبه نسبت دهيد، پس حتما
بايد مرتبه دوم نيز آمده باشد، سپس مرتبه سوم ببايد، چرا كه اگر شما هزار مرتبه در
غير مرتبه سوم بياوريد، مرتبه سوم را نياوردهايد و هم چنين تمام مراتب اعدا و
امثال آن.
پس آن اسم خداى تعالى است به دليل نزول صفات به مراتبش و تنزيل هر مرتبه به شؤونش
و تنزيل هر شأن به آثارش.
مثلا قدرت خداوند تعالى را كه خلق اول است، به اعتبار احاطهاش به حدود اشياء،
بسيط فرض كنيم، همانطور كه خداوند، عليم است به دليل احاطهاش به مواد هر شىء؛ سپس
به اعتبار دوام آن، احاطه نازل منزله مىگيريم خدا را به دو اسم عليم و قدير سپس به
اعتبار شمرده شدنش بر وقوع اعتبار علم بر معلومات و اعتبار قدرت بر مقدورات خداوند
- نازل منزله - گرفته ميشود به دو اسم عالم و قادر، سپس به اعتبار آن چه كه واقع
شدهاند بر آن خداوند، نازل منزله گرفته مىشود به عالم بودن معلومات و مقدورات كه
چه به صورت اجناس و اقواع و اصناف و جزئياتشان كه نامتناهى هستند كه هر يك از آنها
مظهرى براى شأنى از شؤون علم و قدرت است و بر اين اساس، تمام صفات را قياس كنيد و
اگر اسباب نباشد، صفات خداوند ظاهر نمىشود، مگر بعضى مراتب صفات.
لذا روايتى وارد شده(210)
كه مىفرمايد:
ابى الله أن يجرى الامور الا باسباب.
خداوند از جريان امور اباء دارد، مگر اين كه به صورت اسباب باشد.
يعنى: خداوند از اظهار صفاتش اباء دارد، مگر اين كه به نازل منزله گرفتن صفات به
مراتبشان و شئونشان باشد.
حمد و سپاس مخصوص خداوند است، همان طور كه شايسته آن مىباشد.
126: سبوح
بر وزن فعّول از كلمه سبح سبحانا مىباشد كه فعّول
براى مبالغه است. اسمى است براى خداى تعالى مىباشد به بالا بردن خداوند از مطلق
كمالات و جميع آن چه از صفات كه وراء ذات خداوند هست.
كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ
نَفْيُ الصّفَاتِ عَنْهُ بِشَهَادَةِ كُلّ صِفَةٍ أَنّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ
شَهَادَةِ كلّ مَوْصُوفِ أَنّهُ غَيْرُ الصّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعا
بِالتّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الاَْزَلُ، فَمَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدّهُ وَ
مَنْ حَدّهُ فَقَدْ جَزّاهُ وَ مَنْ جَزّاهُ فَقَدْ ثَنَّاهَ وَ مَنْ ثَنَّاهَ
فَقَد ابطَلَ اَزَلَهُ.
چون كمال شناساييش يگانه دانستن او است و كمال يگانه دانستنش نفى صفات از او است،
چون هر صفتى گواه است كه جز موصوف است و هر موصوفى هم جز صفت است و به همراه هم
گواه باشند كه در وجود ازلى و قديم ممتنع است هر كه خدا را وصف كند او را محدود
كرده و مرزبندى نموده است و هر كه محدودش كند او را بر شمرده و هر كه او را بر
شمرد، ازليت و قدم او را باطل دانسته.
(211)
127: سبحان
از اين ماده صادر شده است، اسمى براى خداوند تعالى است و بر آن مبالغه اطلاق
مىشود.
128:سابق
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبه مشهور خودشان(212)
مىفرمايند:
لا تصحبُه الاوقات، و لا ترفده الادواتُ، سبق الاوقاتَ
كونُه، و العدمَ وجوده، و الابتداءَ ازله.
با زمان همراه نبوده و از ابزار و وسائل يارى نگرفته، هستى او برتر از زمان است،
وجود او بر نيستى مقدم مىباشد و ازليت او را آغازى نيست.
پس آن اسمى است براى خداوند تعالى است، به دليل تقدمش بر هر چيزى كه به اسم ناميده
مىشود.
129:سابغ النعم
در فرهنگ لغت آمده(213)
شيخ الشى سبوغا: در زمين طولانى شده و نعمت توسعه پيدا
كرده، يعنى خداوند نعمت را تمام كرده است.
پس آن اسمى است براى خداوند تعالى به دليل اين كه نعمتهاى خداوند، منحصر در يك
نوع نعمت نمىباشند، بلكه خداوند نعمتها را در انواع مختلف قرار داده و هر نوع را
به گروههاى مختلف تقسيم كرده، به طورى كه اگر بخواهيم بشماريم، محدود و قابل شمارش
نمىباشد و هر گروه را كامل قرار داده (از جهت طعم و رنگ و خواص) و تمام نمىشوند؛
چون براى هر يك بذرى قرار داده؛ اگر كسى آنها را بكارد، چندين برابر آن حاصل
مىدهد، پس فقط حمد و سپاس براى خداوند است، همانطور كه شايسته اوست.
130: ستار
تستر و استتر: يعنى پوشاندن.
پس آن اسم خداوند متعال است، به دليل مبالغه در پوشاندن عيوب بندگانش و گناهانى كه
مرتكب شدهاند.
در تفسير(214)
روايت مىكند: اى ظاهر كننده زيبايىها و پوشاننده زشتىه.
از امام صادق عليهالسلام روايت شده:
ما من مؤمن الا و له مثال فى العرش، فاذا اشتغل بالركوع و
السجود و نحوهما، فعل مثاله مثل فعله، فعند ذلك تراه الملائكة، فيصلون يستغفرون له،
و اذا اشتغل العبد بمعصية، ارضى الله تعالى على مثاله سترا، لئلا تطلع الملائكة
عليها.
هيچ مؤمنى نيست، مگر آن كه برايش در عالم عرش همانندى است، پس وقتى مشغول ركوع و
سجود و مانند اينها شد مثل اين عمل را، همانندش انجام مىدهد.
در اين هنگام ملائكه او را مىبينند؛ بنابراين ملائكه براى آن مؤمن درود مىفرستند
و استغفار مىكنند و وقتى عبد مشغول معصيت است، خداوند بر مانندش پردهاى را
مىگستراند تا اين كه ملائكه بر آن آگاهى نيابند.
پس حمد و سپاس مخصوص خداوند است كه شايسته آن مىباشد.
131: سخى
سخاء: يعنى انبساط نفس به واسطه عطا كردن و بخشيدن و نشاط آن.
پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل گستردگى دستش در بخشش به معنى كامل و شايسته
براى خداوند تعالى.
132: سرمَد
زمان، عبارت از مقياس امتداد وجودهاى زمانى از جزئيات مىباشد، اعم از اين كه
جسميات يا خياليات يا وهميات باشد.
دهر، عبارت است از مقياس امتداد وجود نفسها؛ خداوند تعالى در قرآن مىفرمايد:
هل أتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا؛
آيا بر انسان، زمانى از روزگار آمد كه چيز قابل ذكرى نباشد.
(215)
دهر در آن عالم چيزى است كه در عالم اجسام و جسمانيات مذكور نيست.
پس نفوس اگر چه از ابهاد منزه است و از ساير كيفيات جزئيات هم منزه است مگر اين كه
نفوس محدود به انواعش مىباشد. پس مرتبهاش بالاتر از زمانيات و پايينتر از عالم
عقول است كه مقياس آن ابد مىباشد و ابد، مقياس عقول از حيث عدم انقطاعش است، به
طورى كه معدوم بعد از وجودش، به همراه حدوثش شمرده مىشود و لذا به سرمدى متصف
نمىشود كه مقياس است كه آن به حدوث توصيف نمىگردد.
پس سرمد، اسمى است براى خداى تعالى است به دليل عدم انقطاعش، نه از اول و نه از
آخر، نه به محدود كردن اجسام، نه به محدود كردن عقول و نه به وصفى كه در عرض ذات
خداوند ناميده مىشود.
در دعاى عديله گفته شده: موجودٌ سرمدىٌ يعنى نه
موجودى كه مقابل عدم است و به آن منقطع شود، بلكه قبل از اوقات مىباشد و ابتداء
ازلش است و عدم، وجودش مىباشد، همانطور كه روايت آن از اميرالمؤمنين عليهالسلام
در اسم سابق گذشت.
133: سريع الحساب
همانا محاسبه مردم در روز حساب به بازگشت به عالم فعليات، از اول تكليفشان تا
اتمام آن مىباشد؛ پس گويى كه آنها مشغول به نماز و غيره از حسنات و سيئات
مىباشند، پس مىبينى آن چه عمل مىكنند، در دنيا همان طور كه عمل كردهاند قادر به
انكار چيزى كوچك يا بزرگ نمىباشند، پس همه نفوس را كمتر از يك چشم بر هم زدن،
محاسبه مىكند.
پس آن اسم خداى تعالى است به دليل محاسبه به اين كيفيت، كه به
اسرع الحاسبين ناميده مىشود.
134: سلام
مصدر سلم مىباشد از باب تفعل.
پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل كثرت تسليم بودن موجودات در برابر او، پس
موجودى نيست، مگر اين كه همه مالش تسليم خداى تعالى مىباشد. پس خود را سلام ناميد،
براى مبالغه در اين صفت.
135: سلطان
يعنى: حجت و قدرت حكومت.
پس اسم خداى تعالى است به دليل سلطنت بر جميع مخلوقات، به هر شكل كه ميخواهد و آن
طور كه اراده مىكند. يا به دليل اين كه بر بودنش حجت است، همانطور كه او دليل بر
ذاتش مىباشد، به وسيله ذاتش.
136: سَمِح
السمح و السماح: يعنى به آسانى عطا كردن كه غير از التماس سائل و لجاجتش باشد.
پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل اين صفت كه ذاتى است براى او.
137: سمُوح
اسم خداى تعالى است، به دليل مبالغه درصفت مذكور به طورى كه بدون درخواست كردن و
جداى از اين كه اصرار كند يا لجاجت نمايد، چيزى عطا كند.
138: سميع
سمع، قدرتى است كه به وسيله آن اصوات شنيده و درك مىشوند، به آن چه كه براى صدا
از كيفيات مىباشد.
پس آن اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه ذات او براى شنيدن هميشگى كافى است،
همانطور كه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام مىفرمايد: سميع لا
بآلة.
شنواست بدون وسايل شنوندگى.
(216)
139: سامق
در فرهنگ لغت آمده:(217)
سمق سموقا: يعنى بلندمرتبه شد و طولانى گرديد.
سموق، بلندمرتبگى است كه باعث احاطه بر موجودات مىشود.
پس آن اسم خداى تعالى است به دليل اين كه بر خلقش، بلندمرتبه است، به واسطه
احاطهاش بر آنها.