38: مبين
مبين اسم فاعل از كلمه ابانة
است. مبين اسم خداى تعالى مىباشد، به دليل جدا كردن هر
يك از مخلوقاتش از خلق ديگر؛ پس مخلوقات انواع، اصناف و اشخاص گوناگون دارند، به
طورى كه دو فرد از هر صنف يكى نيستند و نخواهند بود، با اين كه از جميع صفات متحدند
و يكى به ديگرى شبيه مىباشد.
39: متَبّر
خداوند تعالى مىفرمايد:
و كلا ضربنا له الأمثال و كلا تبّرنا تتبيرا؛
ما براى هر يك از اين طوايف - قوم عاد، ثمود و اصحاب رسّ -
پندها و مثلهايى براى هدايت و اتمام حجت زديم و همه را به كلى هلاك ساختيم.
(119)
در فرهنگ لغت آمده است: التبر - به فتحه - شكستن و هلاك كردن،
مانند تتبير....
(120)
متبر اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه خدا، اين سه قوم را هلاك كرد.
40: متقن
اتقن الامر: احكمه، كه اسم خداى تعالى است، به دليل
محكم كردن مصنوعات خودش با خلقتش، به طورى كه تا انقضا زمانش نياز به مرمت ندارد.
حرف ت
42
- 41: تواب، (قابل التوب)
خداوند مىفرمايد:
وَاللّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن
تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا إِنّ اللّهَ كَانَ تَوّابًا رّحِيمًا؛
إِنّمَا التّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلّذِينَ يَعْمَلُونَ السّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمّ
يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللّهُ
عَلِيما حَكِيما؛ وَ لَيْسَتِ التّوْبَةُ لِلّذِينَ يَعْمَلُونَ السّيِّئَاتِ حَتّى
إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَ لاَ الّذِينَ
يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُوْلَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا.
هر كس از مسلمانان، چه زن و چه مرد عمل ناشايستى مرتكب شود،
آنان را به سرزنش و توبيخ بيازاريد، چنان چه توبه كردند، ديگر متعرض آنها نشويد؛
زيرا كه خداوند توبه خلق را مىپذيرد و نسبت به آنها مهربان است؛ به طور يقين خدا
توبه آنهايى را كه عمل ناشايستى از روى جهل و نادانى انجام مىدهند، مىپذيرد و
هنگامى كه زشتى عملى را فهميدند و زود توبه كنند، خدا آنها را مىبخشد. خداوند به
امور عالم، دانا و مصالح خلق، آگاه است؛ كسى كه در تمام عمرش به اعمال زشت اشتغال
ورزد تا آن گاه كه به يقين، مرگ را مشاهده كند، در آن ساعت پشيمان شود و بگويد:
اكنون توبه كردم. توبه چنين كسى پذيرفته نخواهد شد، چنان كه هر كس به كفر بميرد نيز
توبهاش قبول نشود، بر اين گروه عذابى دردناك مهيا ساختيم.
(121)
نيز خداوند مىفرمايد:
وَ هو اَلّذِى يَقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات؛
و اوست خدايى كه توبه بندگانش را مىپذيرد و گناهانشان را
مىبخشد.
(122)
پس توبه از طرف خداوند تعالى، غير از قبول توبه از طرف بنده مىباشد و آن دو صفتى
متغاير هستند.
فرق بين آن دو صفت، اين است كه توبه به معنى رجوع است، پس وقتى به بنده نسبت داده
مىشود؛ يعنى رجوع در ادعاى شركت به همراه خداوند، يا ادعاى استقلال در عرض خداوند،
براى عبوديت خداوند تعالى و آن ملك خالص خداست، و خداوند تعالى فقط قبول مىكند و
مىبخشد و شايسته نيست كسى بار ديگر در آن واسطه شود.
اما زمانى كه به خداى تعالى نسبت داده مىشود، معنايش اخراج كردن بنده از سرپرستى
طاغوت به سرپرستى الله مىباشد، خدايى كه ياور مؤمنان
است. همانطور كه خداوند مىفرمايد:
الله ولىّ َالّذِينَ آمَنوا مِن الظلماتِ الى النور و
َالّذِينَ كَفَروا أَولياؤُهم الطاغوتُ؛
خداوند ياورى كسانى است كه ايمان آوردهاند و آنها را از
ظلمات به سوى نور مىبرد و كسانى كه كافر شدند، اوليائشان طاغوت است.
(123)
بعد از داخل شدن بنده در ولايت اسم الله ، از واقع شدن
در ولايت طاغوت ايمن مىشود كه لازمه اين ولايت طاغوت، ادعاى شرك با خدا يا استقلال
در كنارش مىباشد.
سيد الساجدين عليهالسلام(124)
مىفرمايد:
اللهم تب على حتى لا أعصيَك.
خدايا! بر من ببخش تا اين كه عصيان و گناه نكنم.
خداوند مىفرمايد:
ثم تاب عليهم ليتوبوا اءنّ الله هو التوّاب الرحيم؛
خداوند آنها را مشمول رحمت خود قرار داد و توبه آنها را
پذيرفت، خداوند بسيار توبهپذير و مهربان است.
(125)
خداوند توبه را علتى براى برانگيختن، در بنده قرار داده است.
تواب اسمى براى خداوند تعالى است به دليل داخل شدن
بندگان مؤمن، بدون وقفه در ولايت الله كه ذات خداوند
است.
قابل التوب اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه كارى
كه خداوند با رد بى گناه انجام مىدهد همان كار را با فرد پشيمان مىكند و اين اعم
است از اين كه كسى را از ولايت طاغوت به سوى ولايت الله
در آورد يا نه.
حرف ثاء
43
و 44: مثيب، معاقب
بدان از آن جايى كه انسان جامع همه اسمهاست، عالم اكبر در او قرار نگرفته كه بى
محك انسان نمىتواند بر جميع اسما اشراف داشته باشد و آنها را در عالم اكبر ياد
گرفته؛ انسان نشانه كامل خداوند سبحان است و به اين علت قابليت خلافت خدا را دارد و
بعد از تنزل انسان به عالم جسم آن چه از كمال براى او بود فراموش كرد. خداوند بى شك
آنها را براى عبادت و آزمايش آفريد و از صفات خود به انسان داد، آن صفات تمام
نيست، مگر با تركيب نور و ظلمت و هدايت انسان به دو راه - راه خير و راه شر - و
توانايى او بر طى كردن بر هر كدام از آن دو راه كه انتخاب مىكند، و كمك كردن به
او، آن چه كه از: دو راه انتخاب مىكند؛ همانطور كه خداوند در كتاب محكمش
مىفرمايد.
مّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا
نَشَاءُ لِمَن نّرِيدُ ثُمّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا
مّدْحُورًا؛ وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مّشْكُورًا كُلاّ نّمِدّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ
عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا؛
هر كس قصد زودگذرى كند، به زودى آن چه را براى هر كس بخواهيم
به او مىدهيم؛ سپس جهنم را براى او قرار مىدهيم كه در آن وارد شود، در حالى كه
سرزنش شده و دور شده است، كسى كه طالب آخرت باشد و براى آن به اندازه اطاعت بكوشد؛
البته به شرط ايمان به خدا، سعى آنها قبول شده و اجرا خواهد شد و ما هر دو فرقه را
به لطف پروردگار كمك خواهيم كرد و بخشش پروردگار تو منع شده نيست.
(126)
بعثت انبيا و نصب اوصيا براى اين است كه آن چه خداوند بخشيد، بشناسند و ايشان را
به عاقبت اعمال عوالم نور بشارت دهند و از نتايج اعمال عوالم ظلمت كنند، و صورتهاى
اسماء حسنى را از واجبات و مستحبات و صورتهاى اسماء غير حسنى از محرمات و مكروهات
را دهند، و خداوند مىفرمايد:
لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تّبَيّنَ الرّشْدُ مِنَ
الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ
بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اللّهُ
وَلِيّ الّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظّلُمَاتِ إِلَى النّوُرِ وَالّذِينَ
كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النّورِ إِلَى
الظّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛
اكراهى در دين نيست، دين آشكاركننده راه از بيراهه است، كسى
كه طاغوت را منكر شود، و به خدا ايمان آورد، به دستاويز محكمى چنگ زده است كه گسستن
در آن نيست و خداوند شنواى داناست؛ خدا ياور مؤمنان است و آنها را از تاريكى به
روشنايى مىبرد، ولى طاغوت ياور كافران است، و آنها را از روشنايى به تاريكى
مىبرد. آنان جاودانه در آتش هستند.
(127)
كسى كه به اسماى حسن كه از نشانههاى عالم نور است عمل كند و واجبات و مستحباتى كه
صورتهاى اسماى حسنى در عالم عمل هستند به جا آورد، آن اعمال مانند دانهاى مىشوند
براى تمام نيكىها؛ هر عبادتى نسبت به آن اسمى كه آن عبادت صورت آن است مىشود.
به همين علت روايات، گوياى اين مطلب است كه اگر كسى فلان عمل را انجام دهد، به او
حورالعين داده مىشود و كسى كه فلان كار را بكند، فلان چيز به او عطا مىشود؛ وگرنه
ربط بين قول له الا الله الله، درخت يا آجر طلا و
نقره چيست؟
آنچنان كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در حديث معراج(128)
فرمودند: ديدم جماعتى را كه مشغول ساختن بنايى بودند، كه
ديوارهايش از آجرهاى طلا و نقره بودند، سپس از كار ايستادند. جبرئيل پرسيد: براى چه
دست از كار كشيديد؟
حضرت صلى الله عليه و آله و سلم جواب دادند: سستى آنها از عدم آذوقه آنهاست.
گفت: آذوقه آنها چيست؟ فرمودند: گفتن سبحان الله و الحمدلله
و لا اله الا الله و الله اكبر.
اعتبار اين كه نازل كردن هر اسم عملىتر در عالم فعل در اطاعت به فروع و شاخههايش
كه از آنها التذاذ مىكند، مىباشد، مثل كسى كه غنا را نشنيده باشد، ولى ثواب اسم
شنودهاى كه نغمههاى لذت بخشى را شنيده باشد.
از اين جا معلوم مىشود كه معاقب اسم خداى تعالى است،
به دليل نزول همه اسم به فروع مطلوبش و همچنين با اين دفع مىشود آن چه اشكال خواهد
شد به اين كه كسى مثلا با زبانش، يا با چشمانش اشك بريزد و بميرد، در حالى كه توبه
نكرده باشد، پس به سبب گريه مستحق بهشت و به سبب غيبتش مستحق آتش است؛ نيز داخل آتش
مىشود آن كه مستحق بهشت است و داخل بهشت مىشود آن كه مستحق آتش است و هر دو خلاف
عدل است.
جواب اين است كه عبارت است از اين كه دانستى براى هر فردى از انسانها به حسب
اعضاى صورى و ظاهرى آن و نيز مراتب معنوىاش بهشت و دوزخى دارد، و اين همان جهان
اكبر است، بنابراين منافاتى ندارد بين اين كه در بعضى از جهانها مثاب در برخى ديگر
معامت باشد.
همان گونه كه در عالم اجسام مشاهده مىكنيم، شخصى با غذا و نوشيدن لذت مىبرد و
نيز در همان حال درد چشم و چيزهاى ديگر همراه التذاذ مىباشد، از اين جا نتيجه
مىگيريم كه بهشت درجاتى دارد و جهنم دركات.
حرف جيم
45: جار المستجيرين
جار يعنى كمككننده و همسايه؛ جار اسم خداى تعالى است
به دليل پناه دادن خداوند به بىپناهان.
46: الجبار
خداوند مىفرمايد: هو الله اَلّذِى لا اله الا هو الملك
القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر؛
اوست خداى يكتايى كه غير از او خدايى نيست. او سلطان مقتدر،
عالم، پاك از هر نقص و آلايش و منزه از هر عيب و ناشايست، ايمنىبخش، نگهبان جهان و
جهانيان، غالب و قاهر بر همه خلايق، با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر است.
(129)
جبر خلاف شكستگى مىباشد و اسم خداى تعالى است، به
دليل جمع كارهاى پراكنده خلق به هنگام پراكندگى كار و اصلاح آن چه فاسد شده است، و
آن چه شكافته شده را به هم پيوند مىدهد. او جبار دائمى هر كسى است كه در آسمان و
زمين مىباشد.
47:جار
اسم خداى تعالى است، به دليل عمل كردن به آن صفت.
48:جزيل
در فرهنگ لغت آمده است: الجزل: هيزم خشك، بزرگ و سخت و بسيارى
از هر چيز، مانند جزيل - جمع مانند جبال است - و كريم و بخشنده...
(130)
جزيل اسم خداى تعالى است، به دليل زيادى بخشش خداوند و آن صيغه مبالغه مىباشد.
49
- 50: مُجزل جزيل العطاء:
اسم فاعل از باب افعال كه ناظر بر بخششهاى بسيار دارد.
مجزل نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه
هنگام بخشش، بسيار مىبخشد.
51: جاعل
نامى براى خداوند متعال مىباشد، به دليل اين كه جهان وجود را به جهان ماهيات و
كثرت، تنزل و مراتب وجود را به چيستى آنها از يكديگر مشخص نموده است و هر نوعى را
از نوع ديگر با آن چه براى هر يك از آنها آشكار نموده، اختصاص داده است، و هر نوعى
را به گروههايى و گروهها را به اشخاص تقسيم مىكند و هر شخصى را با آن چيزى كه او
را از شخص ديگر مشخص مىكند، مخصوص كرده است به طورى كه شبيه به غير خودش نباشد.
52: جليل:
جلالت: عظمت از جهت صفات.
يا من دل على ذاته بذاته، و تنزه عن مجانسته مخلوقاته، و جل
عن ملائمة كيفياته.
اى كسى كه ذاتش به وسيله ذاتش دليل آورده مىشود و از همنشينى
با مخلوقاتش پاك و منزه مىباشد، و برتر است از آن كه چگونگىهايش آشكار گردد.
جليل براى خداوند بلندمرتبه به دليل اسماء جلاليهاش، كه ملاك آن دورى از شبيه
نبودن او به چيزى است، مىباشد و هم چنين اين كه او از حد و مرز تشبيه خارج
مىباشد، يعنى به چيز كسى شبيه نيست و تفاوت بين آن و بين اسماء جمال در عنوان
چهارم نيز آمده است.