24: بارىء
خداوند مىفرمايد: هو الله الخالق البارىء المصور؛
اوست خداى آفريننده عالم امكان و پديد آورنده جهان و جهانيان،
نگارنده صورت خلق.
(104)
بارىء اسم فاعل از برء
مانند ساخت برء، بروءا مىباشد. بارىء اسم خداى تعالى
به دليل نزول اشيا به عالم نفوس مىباشد؛ نيز به سبب فراوانى تعلق اشيا به عالم
نفوس؛ در اخبار و روايات آمده است: يا بارء النفوس.
خداوند مىفرمايد: ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى
انفسكم الا فى كتاب من قبل أن نبرأها؛
هيچ مصيبتى در زمين و جانهايتان نمىرسد، مگر اين كه قبل از
خلقت در لوح محفوظ موجود است.
(105)
پس تفسير بارىء به مطلق خلق خطاست و شاهد بر آن،
تقابل با خالق، در اين آيه شريفه است.
(106)
25: برهان
يعنى حجت، و اسم خداى تعالى است، به اعتبار اقامه حجت لحظهاى ربوبى خداوند، آن
چنان كه امام صادق عليهالسلام در مجادله با ابن ابى العوجا مىفرمايد:(107)
ويلك، و كيف احتجب عنك مَن أراك قدرتَه فى نفسك: نشؤك و لم
تكن، و كبَرك بعد صغَرك، و قوتك بعد ضعفك، و ضعفك بعد قوتك و سقمك بعد صحتك و صحتك
بعد سقمك، و رضاك بعد غضبك، و غضبك بعد رضاك، و حزنك بعد فرحك، و فرحك بعد حُزنك، و
حبك بعد بغضك، و بغضك بعد حبك، و عزمك بعد أناتك، و أناتك بعد عزمك، و شهوتك بعد
كراهيتك، و كراهيتك بعد شهودتك، و رغبتك بعد رهبتك، و رهبتك بعد رغبتك، و رجاءك بعد
يأسك، و يأسك بعد رجائك، و خاطرك ما لم يكن فى وهمك و عزوب ما أنت معتقدة عن ذهنك.
و عزمت را بعد از نااميدى است، و نااميدىات را بعد از عزمت،
و شهوتت را بعد از بىميلىات، و بىميلىات را بعد از شهوتت، و رغبتت را بعد از
بىرغبتىات، و بىرغبتىات را بعد از غيبتت، و آرزومندىات را بعد از يأست، و يأست
را بعد از آرزومندىات و خاطرت را از آن چه در وهم نداشتى به خاطرت مىآورد و آن چه
را كه در ذهنت به آن معتقدى جدا مىكند.
ابن ابى العوجا عرض كرد: دائما قدرت او بر من متعدد مىشود،
آن قدرتى كه در وجود من است، قدرتى كه نمىتوانم از خود دورش كنم، تا آن جا كه گمان
مىكنم كه او بين من و خدا ظاهر مىشود.
26: باسط
اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه خداى تعالى در مجراى همه اسمها جريان دارد و
اظهار مراتب و شؤون خداى تعالى است.
27: و 28: بصير، مبصر
البصر: قوت تمايز رنگها و ابعاد از لحاظ طول و عرض و عمق را گويند.
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: لم يزل الله ربنا و العلم
ذاتُه و لا معلوم.
خداوندى كه پروردگار ماست، و علم، ذات اوست و معلوم نيست و زايل نمىشود.
در ادامه امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: البصر ذاته و لا
مبصر.
(108)
بينايى ذات اوست، آن گاه كه ديده نشده بود. پس براى خداى تعالى قوت نيست.
حضرت اميرمؤمنان على عليهالسلام(109)
مىفرمايد: بصير لا بأداة.
بيناست، نه با وسايل و ابزار.
ذاتش براى او از همه چيز كافى مىباشد. پس بصير اسم
خداى تعالى است، به دليل احاطه هميشگى خلقت اوليه بر تمامى مبصرات و آن مرحله سوم
از صفات است و مبصر اسم خداى تعالى است، به دليل مرتبه
چهارم از صفات، همان طور كه در امر سوم گذشت.
29
- 30: بطّاش و باطش
خداوند در قرآن مىفرمايد: اءنّ بطش ربك لشديد؛
مؤاخذه و انتقام خدا بسيار سخت است.
بطش به معنى گرفتن با درشتى و حمله غافلگيرانه است، پس بطاش
اسم خداى تعالى است، به دليل مرحله سوم از صفات و باطش
به دليل مرحله چهارم از صفات، اسم خداى تعالى است.
31: باطن
حضرت على عليهالسلام در خطبهاى در كافى مىفرمايد: الباطن
لا باجتنان. اجتنان يعنى استتار. پس
باطن اسم خداى تعالى است كه بيانش در اسم اول در حروف الف گذشت. به آن رجوع
كنيد.
32: باعث
بعث، اظهار شىء به صورت اجمالى است؛ يعنى اظهار شىء با جوهرش بدون عوارض آن؛
بنابراين باعث اسمى براى خداوند است، به دليل اين كه
اول به حركت در آورنده باطن هر چيزى، از تمام مراتب و شئون، بعد از مرگش مىباشد.
بنابراين باعث اسمى غير از ناشر
است به سبب اين كه تمام مراتب و شؤون آشكار مىباشد. و معيد
فعليت به اعتبار رساندن او به آن چه كه از فعليت تمام مراتب و شئون بر او هست.
33: بعيد
حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام(110)
مىفرمايد:
يا من قُرب من خواطر الظنون و بُعدَ عن ملاحظة العيون.
اى كسى كه به افكار پنهان دلها نزديكى و اى كسى كه از ديدهها دور هستى.
در دعاى افتتاح(111)
مىفرمايد:
اَلّذِى بَعُدَ فلا يُرى و قرُبَ فشهد النجوى.
آن چيزى كه دور است، ديده نمىشود و نزديك است تا آن جا كه راز نهان بر او آشكار
شود.
اسم خداى تعالى است، به دليل اين كه ذات و صفت خداوند از ادراك مخلوقاتش، كه با حس
ظاهرى و باطنى ادراك مىكنند، دور است.
34: باقى
اسم براى خداوند تعالى است، به دليل اين كه دچار فنا و نابودى نمىشود.
35: بهىّ
در ادعيه آمده است:(112)
اللهم انى اسئلك من بهائك بأبهاه، و كل بهائك بهىّ.
خدايا! من از تو روشنايىات را كه روشنترين است و از تمام درخشندگىات را كه
روشنىبخش است، در خواست مىكنم.
بدانيد كه بها (درخشندگى) اعلا مرتبه ظهور است؛ چون نور، مقابل ظلمت و ضياء، مقابل
نور است.
پس نور نسبت به ضياء، و ضياء نسبت به بهاء، ظلمت است؛ بنابراين گفته مىشود:
نور ماه و ضياء خورشيد ؛ بهاء فقط به خداوند تعالى نسبت داده مىشود.
بنابراين بهاء براى خداوند است، به دليل اين كه اولين خلقتش، نور هر شىء است.
همانطور كه در دعاى عرفه آمده(113)
امام عليهالسلام مىفرمايد:
و باسمك السبوح القدوس البرهان، اَلّذِى هو نور على كل نور،
و نور من نور يضىء منه كل نور. اذا بلغ الارض انشقت، و اذا بلغ السماوات فتحت و
اذا بلغ العرش اهتز.
به نام مقدس و پاكت كه برهان است، او نورى بر هر نور است و نور او نورى است كه هر
نورى را روشن مىكند؛ چون بر زمين رسد، مىشكافد و چون به آسمانها رسد، مىگشايد و
چون بر عرش رسد، بلرزد.
بنابراين بهى اسم خداى تعالى مىباشد، به دليل اين كه
مسماى همه اسمها است، پس نور و ضياء، حجابى براى اسم بهى
هستند؛ بنابراين نور، براى بهى از ديدن حجاب است و ضياء، براى بهى از اوهام حجاب
است و بهاء حجاب خداوند است از ادراك عقول.
در دعايى آمده است:(114)
حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام در خطبهاى در كافى(115)
مىفرمايد:
و حال دون غيبه المكنون حجب من الغيوب، و: تاهت فى أدنى
ادانيها طامحات العقول فى لطيفات الامور....
پردههايى ناديدنى برابر كه ذات نهان او آويخته است و خودهاى تيزهوش و سركش و
باريك بين در پايينترين مراتب حضرت او گمند.
36: مُبير
همانطور كه در فرهنگ لغت گفته شده است، بورا يعنى
هلاك، امام(116)
عليهالسلام مىفرمايد: الحمدلله قاصم الجبارين.... مبير
الظلمة.
سپاس خداى را كه از بين برنده جبارين - و هلاك كننده ظلمت است.
مبير اسمى براى خداوند تبارك و تعالى است، به دليل
حمله كردن بر ظالمين، اگر چه قصد ذليل كردن يا كم كردن چيزهاى ثابت آنها باشد.
مهالك اعم از مبير است؛ چون هلاك كردن صدق مىكند، اگر
چه به مخلوط شدن چيزى باشد تا اين كه از بين برود. مبير
اعم از متبر است، همانطور كه بعد خواهد آمد.
37: بائن
اميرمؤمنان عليهالسلام مىفرمايد:(117)
الحمدلله... اَلّذِى لا من شىء كان، و لا من شىء خَلقَ ما
كان، قدرة باَن بها من الأشياء، و بانت الأشياء منه.
سپس خداوندى كه از هيچ چيز نمىباشد، حتى از چيزهايى كه در گذشته خلق كرده بود،
قدرتى است كه با آن، از همه اشيا جداست، و اشياء از خدا جدا مىباشد.
امام عليهالسلام مىفرمايد:
داخل فى الاشياء لا بالممازجة، و خارج عن الأشياء لا
بالمباينة.
(118)
او داخل در اشياست، نه به صورت مخلوط، و خارج از اشياست، نه به صورت دور و جدا
بودن از آنها.
خداوند از اشيا دور و خالى است، نه به معنى اين كه خداوند، مثل حد مخلوقاتش محدود
است؛ پس بين خدا و خلقش، چيز سومى حاصل مىشود كه به آن شىء سوم
بين مىگويند، بلكه به اين معنى است كه خداوند تعالى بائن از خلقش مىباشد؛
چون متصف به صفات خلقش نمىشود، پس خداوند به وجود الهى، همراه خلق است، نه به وجود
امكانى؛ پس بيّن بودن خداوند، بينيت عزت است نه بينيت عُزلت.