سير و سلوك و تهذيب نفس
(خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى )

سيد محمد رضا غياثى كرمانى

- ۲ -


>اينها كه گفتيم همه در رابطه با توبه عام است كه خداوند درباره آن فرمود است :
يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم(64)
انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم(65)
توبه خاص و اخص
توبه خاص توبه از ترك اولى است و شرايط آن نيز نظير همين شرائط توبه عام است . و لذا در اين مورد خداوند مى فرمايد:
لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة(66)
و اما توبه اخص نسبت به دو چيز حاصل مى شود:
1- توبه از توجه و التفات به غير مطلوب يعنى عالى ترين مرحله كمال كه در اين مورد گفته اند:
اليمين و الشمال مضلتان(67)
2- توبه از برگشت و يا توقف در مرحله اى كه عبور از آن براى اهل سير و سلوك واجب ، و توقف در آن براى آنان گناه محسوب مى شود. يعنى نبايد به يك مرحله از كمال اكتفا كرده و به همان مرتبه به چشم رضايت بنگرند كه اين كار نسبت به آنان گناه محسوب مى شود كه گفته اند:
حسنات الابرار سيئات المقربين
پس اهل سير و سلوك در هر مرحله اى كه از كمال قرار بگريند؛ بايستى به مرحله بالاتر توجه كنند، و توقف در آن را براى خود جايز ندانند و با توبه و استغفار و ترك اصرار و پشيمانى از غفلتهاى گذشته و تضرع به درگاه الهى خود را پاك گردانند.
فان من تاب و اخلص لله فالله له ان الله يحب التوابين ويحب المتطهرين(68)
فصل دوم : زهد
خداى تعالى درباره زهد مى فرمايد:
و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى(69)
زهد به معناى بى رغبتى است و زاهد كسى است كه به امور دنيوى مانند خوردنى ها و آشاميدنى ها و پوشاك و مسكن و شهوات و لذات و مال و مقام و شهرت و تقرب به حكمرانان و حكمرانى و هر آنچه كه به وسيله مرگ از انسان گرفته مى شود رغبت نداشته باشد، البته نه به خاطر ناتوانى و نادارى(70) و يا جهل و نادانى ،(71) يا به خاطر غرضى(72) يا به جهت عوضى در مقابل آن(73) بلكه اگر كسى به خاطر دنيوى بودن اين امور نسبت به آنها بى اعتناى باشد در اين صورت زاهد ناميده مى شود زاهد حقيقى آن است كه منظور او از زهد حتى نجات از آتش جهنم و رسيدن به ثواب بهشت نيز نباشد، بلكه زهد به خاطر دريافت فوايد و بركاتى كه دارد به صورت ملكه اى در وجود او حاصل شده و آلوده به طمع يا اميد يا غرضى دنيوى و اخروى نباشد.
تحصيل ملكه به اين صورت است كه انسان خود را از خواهشهاى نفسانى باز دارد و با كارهاى دشوار رياضت بدهد تا ترك غرض در او راسخ گردد.
حكايتى از يكى از زاهدان
در سرگذشت يكى از زاهدان گفته اند: سى سال كله پخته گوسفند و فالوده مى فروخت ، ولى هيچ گاه از آن دو نمى خورد، علت آن را پرسيدند، گفت : يك زمان دل من هوس خوردن اين دو را نمود. براى آنكه خود راگوشمال بدهم ، شغل فروش اين دو را انتخاب كردم تا با وجود آنكه در دسترس من هست از آن نخورم تا ديگر ميل به لذتى پيدا نكنم .(74)
و داستان كسى كه در دنيا زهد پيشه خود كند ولى مقصود او نجات از آتش جهنم يا ثواب بهشت باشد، داستان كسى است كه از شدت پستى و دنائت طبع با وجود ميل فراوان به غذا مدتها هيچ چيز نخورد تا در ميهمانى كه در انتظار اوست بتواند غذاى فراوان بخورد!، و يا مثل آن كسى است در تجارت كالايى داد و ستد كند تا به واسطه آن سودى ببرد؛ در حالى كه در سير و سلوك بايد انسان به منظور رفع شواغل ، زهد ورزد تا به چيزى مشغول نگردد و از رسيدن به هدف باز نماند.
فصل سوم : فقر
خداى تعالى درباره فقر مى فرمايد:
ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج(75)
فقير در لغت آن كسى است كه يا اصلا مال ندارد و يا اگر دارد كمتر از خرج زندگى اوست ، ولى منظور ما از فقير آن كسى است كه به مال و مسائل مادى رغبت ندارد، و اگر مالى هم بدست مى آورد به جمع آورى آن اهتمام نمى ورزد. البته نه از روى نادانى يا بواسطه مانع يا غفلت ، يا به طمع رسيدن به شهوات و شهرت و نيكنامى و اشتهار به جود و بخشش ، و يا خوف از عقاب جهنم ، يا شوق به ثواب آخرت ، بلكه به جهت بى اعتنايى به دنيا كه لازمه سير و سلوك و اشتغال به مراقبت و رعايت جانب پروردگار است تا آنچه كه غير خداست حجاب نگردد؛ و اين فقر در حقيقت شعبه اى از زهد است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
الا اخبركم بملوك اهل الجنه قالوا بلى قال كل مستضعف اغبر اشعث دى طمرين لا يعبوبه لو اقسم على الله لابره(76)
و وقتى كه به آن حضرت گفتند: سرزمين بطحا و مكه پر از طلاست اگر مى خواهى به تو بدهيم در جواب عرض كرد:
لا، بل اجوع يوما فاءسلاك و اشبع يوما فاشكرك (77)
فصل چهارم : رياضت
خداى تعالى درباره رياضت مى فرمايد:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى(78)
رياضت در لغت به معناى رام كردن حيوان و منع آن از حركات نامطلوب و ايجاد ملكه اطاعت از صاحب خود در تمامى دستورات وى است . منظور ما نيز از رياضت ، ممانعت نفس حيوانى از پيروى قوه شهوت و غضب و پى آمدهاى اين دو و رذايل اخلاقى و عملى مانند حرص بر جمع مال و مقام پرستى و لوازم آنها از قبيل حيله و مكر و خدعه و غيبت و تعصب و غضب و كينه و حسادت و فسق و غوطه ور شدن در شرور و تباهى و عادات ناپسند است .
و همچنين منظور از رياضت ايجاد ملكه اطاعت نفس از عقل و عمل در جهت رسيدن به كمال ممكن است . و اما نفسى را كه تابع قوت شهوت باشد بهيمى گويند، و نفسى را كه تابع قوه غضبى باشد سبعى خوانند، و نفسى را كه رذايل اخلاقى را به صورت ملكه در خود درآورده باشد شيطانى مى نامند.
خداوند در قرآن اين سه نفس را نفس اماره(79) خوانده است .
البته در صورتى كه اين رذايل در نفس ثابت و راسخ گرديده باشند ولى اگر ثابت نباشند و يا گاهى تمايل به خير و گاهى به تمايل به شر در انسان وجود داشته باشد و يا در صورتى كه ميل به خير پيدا شود از تمايل به شر پشيمان گردد و خود را سرزنش كند آن را نفس لوامه(80) نام نهاده است و اما نفسى را كه پيرو عقل است و طلب خير به صورت ملكه در آن بوجود آمده است آن را نفس مطمئنه(81) ناميده است .
هدف از رياضت
و اما هدف از رياضت سه چيز است .
1- رفع موانع و بازدارنده هاى ظاهرى و باطنى از وصول به حق .
2- مطيع ساختن نفس حيوانى در برابر عقل عملى به منظور طلب كمال .
3- ايجاد ملكه ثبات در نفس انسان در راستاى قبول فيض الهى به منظور رسيدن به كمال ممكن .
فصل پنجم : محاسبه و مراقبه
خداى تعالى درباره محاسبه و مراقبه مى فرمايد:
ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله(82)
محاسبه در لغت به معناى حساب كردن و مراقبه به معناى نگهدارى است . منظور ما از محاسبه آن است كه انسان طاعات و معاصى را حساب كند كه كدام بيشتر است . اگر طاعت بيشتر است بنگرد كه نسبت بيشتر بودن طاعات بر معاصى در مقابل نعمتهايى كه خداوند در حق او لطف فرموده چه اندازه است .
نعمتى مانند وجود او كه حكمتهاى فراوانى در آفرينش اعضاى او نهفته است كه عالمان علم تشريح به اندازه فهم و دانش خود چندين كتاب در شرح آن نوشته اند - و تازه قطره اى از دريا را نتوانسته اند بفهمند - و فوايد فراوانى كه در نيروهاى نفس نباتى و حيوان انسان موجود است ، و شگفتيهايى كه در روح او قرار داده كه مى تواند علوم و معقولات را به ذات خود ادراك و محسوسات را فهم نموده ، و با ابزار و ادواتى كه در اختيار دارد قوا و اعضا را تدبير نمايد.
و همچنين روزى و رزقى كه از ابتداى خلقت براى انسان فراهم شده و اسباب رشد و پرورش او را چه از عالم بالا و چه از جهان خاكى آماده ساخته است ، پس اگر آن مقدار طاعتى را كه بر معصيت غالب آمده با اينهمه نعمتهاى الهى و نعمت هايى كه قابل شمارش نيستند مقايسه كند متوجه تقصير كوتاهى خود در همه حالات خواهد گرديد و خداوند مى فرمايد:
و ان تعدو نعمد الله لا تحصوها(83)
و اما اگر طاعت و معصيت او يكسان باشند، بايد بداند كه در مقابل اين نعمتها هيچ بندگى و سپاسگزارى ننموده است تقصير و كوتاهى خود را واضح تر مى يابد.
و اما اگر معاصى بيشتر از طاعت او باشد پس واى بر او.
بنابراين اگر طالب كمال ، اين گونه خود را محاسبه كند از او جز طاعت سر نمى زند و با آنكه طاعت انجام مى دهد باز خود را مقصر مى بيند و لذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:
حاسبو انفسكم قبل ان تحاسبوا(84)
و اگر كسى خود را محاسبه نكند و در معصيت غوطه ور گردد، به مقتضاى اين آيه كه مى فرمايد:
ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين(85)
وقت محاسبه در عذاب اليم و زيان عظيم مى افتد. و در آن هنگام است كه :
لا يوخذ منها عدل و لا يقبل منها شفاعة(86)
پناه بر خدا از اين روز!.
و اما مراقبه آن است كه انسان هميشه ظاهر و باطن خود را حفظ كند تا از او چيزى صادر نشود كه حسنات او را باطل گرداند، يعنى همواره ملاحظه احوال خود كند تا مبادا در نهان و آشكار معصيتى كند يا چيزى خواه كوچك و خواه بزرگ او را از سير و سلوك باز دارد، و بايد هميشه توجه به اين آيه داشته باشد كه مى فرمايد:
واعلمو ان الله يعلم ما فى انفسكم فاءحذروه(87) تا آنگاه انشاء الله كه به مرحله وصل و نيل به مقصود برسد.
والله يوفق من يشاء من عباده انه هو اللطيف الخبير
فصل ششم : تقوا
خداى تعالى در مورد تقوا مى فرمايد:
ان اكرمكم عند الله اتقكم(88)
تقوا به معناى پرهيز از گناهان به واسطه ترس از خشم و دورى از درگاه خداوند است . همانطور كه بيمار خواهان معالجه ، بايستى از مصرف آنچه كه به حال او مضر و مقتضى افزايش بيمارى است اجتناب كند تا معالجه گشته و درمان او نتيجه بخش باشد انسانهاى طالب كمال نيز بايستى از آنچه كه منافات با كمال دارد و يا مانع حصول كمال و يا بازدارنده سالك از مسير كمال است اجتناب نمايند تا آنچه كه مقتضى وصول يا مؤ ثر در سير و سلوك است سودمند واقع گردد.
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (89)
عناصر تشكيل دهنده تقوا
تقوا در حقيقت مركب از سه چيز است .
1- خوف .
2- پرهيز از معصيت .
3- طلب تقرب الهى .
و شرح هر يك از اين سه به طور كامل در اين رساله در جاى خود بيان خواهد شد و در قرآن و احاديث از تقوا ستايش شده و از متقيان زياد سخن به ميان آمده كه نمى توان آنها را در اين مجموعه ذكر نمود و هدف نهايى تقوا محبت خداوند تعالى است .
بلى من اوفى بعهده فان الله يحب المتقين(90)
باب سوم : درباره سير و سلوك و طلب كمال و بيان حالات سالك كه در بردارنده شش فصل است .
ف صل اول : خلوت
خداوند تعالى درباره خلوت مى فرمايد:
وذر الذين اتخذوا دينهم هزوا و لعبا و لهوا و غرتهم الحيوة الدنيا(91)
در علوم حقيقى ثابت شده كه هر ذاتى كه مستعد قبول فيض الهى باشد با وجود استعداد و فقدان موانع از آن فيض محروم نخواهد بود، و كسى مى تواند در طلب فيض الهى باشد كه به دو امر آگاه باشد و اين آگاهى را در همه حالات مقارن با استعداد قبول آن فيض داشته باشد.
1- بداند كه قطعا و بى ترديد فيض خداوندى وجود دارد.
2- بداند كه وجود آن فيض در هر شخصى كه باشد زمينه كمال او خواهد بود.
موانع بسيار مهم سير و سلوك
پس از روشن شدن اين مقدمه بايد متذكر شويم كه طالب كمال بايستى پس از دارا شدن استعداد فيض الهى به رفع موانع بپردازد كه بالاترين آنها مشغله هاى مجازى هستند كه با مشغول كردن انسان به ماسوى الله از توجه تام و تمام او به مقصد حقيقى باز مى دارند.
اين موانع بزرگ كه انسان را مشغول مى كنند عبارتند از:
1- حواس ظاهرى .
2- حواس باطنى .
3- نيروهاى حيوانى .
4- افكار مجازى .
حواس ظاهرى ، مانند چشم كه با ديدن مناظر دلپسند، و گوش با شنيدن صداهاى طرب انگيزت و شامه با استشمام روايح دل انگيز، و نيروهاى چشايى و لامسه با خواسته هاى خود موجب مشغوليت انسان مى گردند.
حواس باطنى ، مثل تخيل ها و توهم ها نسبت به عشق و نفرت و شادى و امثال اينها و يا يادآورى و تذكر خاطرات گذشته و يا تفكر و انديشه در امور پر جاذبه اى چون مال و مقام موجب مشغوليت انسان مى شوند.
قواى حيوانى ، مانند اندوه و ترس و غضب و شهوت و خيانت و خجالت و غيرت بى جا و رقابهاى ناسالم و پرهيز از اتفاقات ناگوار كه انسان را مشغول مى گردانند.
افكار مجازى ، مثل تفكر در امور غير مهم و يا علوم بى حاصل .
و خلاصه هر چه كه از اين قبيل امور موجب اشتغال و حجاب از كمال براى انسان مى شود، مانع محسوب مى گردند.
خلوت عبارت از مرتفع ساختن اين موانع است . پس صاحب خلوت بايد جايى را انتخاب كند كه محسوسات ظاهرى نتوانند او را به خود مشغول سازند و قواى حيوانى را نيز ادب و تربيت نمايد تا او را به جذب و دفع وادار نسازند و از افكار ماضى نيز به طور كلى روگردان شود چرا كه اين فكرها همگى به مصلحت امر معاش برمى گردند و اما مصلحت امر معاد را امورى بر عهده دارند كه هدف آنها حصول لذات پايدار براى نفس مى باشد.
و پس از برطرف كردن موانع ظاهرى و باطنى و عامل اشتغال به ما سوى الله بايد تمام همت و تصميم خود را به كار بندد تا هداياى غيبى و واردات حقيقى يعنى تفكر را كه در فصلى جداگانه ذكر مى گردد به دست آورد.
فصل دوم : تفكر
خداى تعالى در مورد تفكر مى فرمايد:
اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق(92)
براى تفكر معانى زيادى گفته اند ولى بازگشت و خلاصه همه آنها در يك جمله است و آن اينكه : تفكر يعنى سير باطنى انسانى از مبادى به مقاصد، و در اصطلاح دانشمندان نظر نيز به همين معنى است . و هيچ كس از مرحله نقص به مرتبه كمال نمى تواند برسد مگر آنكه سيرى داشته باشد. و لذا گفته اند: اولين واجب ، تفكر و نظر است ، و در قرآن مجيد نيز آيات فراوانى در تشويق بر تفكر شده كه نمى توان همه آنها را برشمرد مثل :
و ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون(93)
و در حديث آمده است :
تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة(94)
ناگفته نماند كه مبادى سير، يعنى از جايى كه بايستى حركت سلوك را آغاز كرد، آفاق و انفس و سير به معناى اين است كه آيات آفاقى و انفسى يعنى حكمت هايى كه در ذره ذره جهان هستى و وجود آدمى يافت مى شوند نشانه هايى بر عظمت و كمال آفريننده آنها گردد تا نور ابداع الهى در اجزاى جهان و جان مشاهده گردد كه خداوند مى فرمايد:
سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين انه الحق(95)
و پس از آن دريافت شود كه وجود مقدس پروردگار بر هر چه كه غير اوست شهادت و نظارت دارد چنانكه مى فرمايد:
اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد(96)
پس از اين نوبت به استشهاد مى رسد به اين معنى كه در تك تك ذرات عالم هستى تجلى و ظهور الهى كشف مى گردد.
آيات آفاقى بعارت از شناخت واقعى موج -ودات عالم هستى ماسوى الله و فلسفه وجودى آنها به اندازه توان بشرى است . اين شناخت از راه علم هيئت كه درباره آسمانها و ستارگان و حركات و اوضاع و مقدار جرم و ابعاد تاثيرات آنها بحث مى كند كيهان شناسى ، و همچنين از راه علم زمين شناسى كه درباره تربيت عناصر و فعل و انفعالات آنها بر اساس صورتها و كيفياتى كه دارند و كيفيت حصول طابيع و تركيب معادت و گياهان و حيوانات طبيعت شناسى ، و نيز از راه شناخت نفوس آسمانى و زمينى و مبادى حركت و تاثير و تاثرات و ويژگى ها و مشتركات آنها بو دانشهايى چون علم اعداد و مقادير و متعلقات آنها به دست مى آيد. شناخت همه اينها آيات افاقى خوانده مس شود
و اما آيات انفسى عبارت از شناخت جسم و روان از راه علم تشريح فيزيولوژى و روانشناسى پسيكولوژى است . جسم انسان داراى اعضايى مفرد از قبيل استخوانها و عضلات و اعصاب و عروق و اعضايى مركب از قبيل اعضاى فرمانده و فرمانبردار است كه دارى ابزار و ادوات و قوا و وظايفى مخصوص و حالاتى چون سلامتى و بيمارى هستند و نيز روح انسان در ارتباط با جسم و داراى تاثير و تاثر و عوامل نقض و كمال و سعادت و شقاوت دنويى و اخروى است . شناخت همه اينها آيات انفسى ناميده مى شود. آنچه كه گفتيم مبادى سير است و تفكر كه در آغاز آمد عبارت از شناخت اين آيات و آفاقى و انفسى است و اما مقاصد و منتهاى سير را در آخر فصول و ابواب مطرح خواهيم كرد كه عبارت از رسيدن به عالى ترين مراتب كمال است .
فصل سوم : خوف و حزن
خداى تعالى درباره خوف و حزن مى فرمايد:
و خافون ان كنتم مومنين(97)
علما درباره فرق بين حزن و خوف گفته اند: حزن ، اندوه نسبت به چيزى است كه از دست رفته و خوف ، ترس نسبت به چيزى است كه هنوز نيامده است .
پس حزن عبارت از ناراحتى درونى نسبت به امرى ناگوار است كه واقع گشته و از بين بردن آن ممكن نيست و يا نسبت به از دست دادن يك فرصت و يا امر مطلوبى است كه جبران آن ميسر نيست .
و اما خوف عبارت از ناراحتى درونى نسبت به امرى ناگوار است كه انتظار وقوع آن مى رود و عوامل پيدايش آن قابل تحقق هستند و يا نگرانى نسبت به از دست رفتن امرى مطلوب است كه جبران آن ميسر نيست . پس اگر عوامل پيدايش چنين امرى قطعا و يا به احتمال بسيار زياد اتفاق خواهد افتاد اين را انتظار مكروه مى نامند و اين انتظار موجب ناراحتى هاى شديدى خواهد بود. ولى اگر عوامل پيدايش چنين امرى قطعا به وجود نخواهند آمد و فقط فكر تحقق آن موجب ناراحتى مى گردد. علت آن ماليخوليا است .
و اما خوف و حزن سالكان بى فايده نيست چون حزن اگر به خاطر ارتكاب گناهان يا به واسطه از دست دادن عمر در دورى از طاعات و عبادات و يا ترك سير و سلوك و كمال باشد چنين حزنى موجب تصميم به توبه خواهد گشت . و خوف اگر به سبب ارتكاب گناه و نقص و نرسيدن به درجه ابرار باشد موجب تلاش در كسب خيرات و مبادرت به سلوك راه كمال است .
ذلك يخوف الله به عباده(98)
كسى كه در مقام سير و سلوك ، خوف و حزن نداشته باشد شقاوت پيشه و قسى القلب است .
فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين(99)
و هر گونه احساس امنيتى كه در اثناى سير و سلوك به خاطر از دست رفتن اين خوف پديد آيد موجب هلاكت خواهد گرديد.
افامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون(100)
ولى اهل كمال و به مقصد رسيدگان از چنين خوف و حزنى مبرا هستند.
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(101)
فرق خوف و خشيت و رهبت
خوف و خشيت گر چه از نظر لغوى به يك معنى هستند ولى در اصطلاح اهل سير و سلوك بين آنها فرق است : چرا كه خشيت به عالمان نسبت داده مى شود چنانكه خداوند مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء(102)
و بهشت نيز مخصوص اهل خشيت است كه مى فرمايد:
ذلك لمن خشى ربه(103)
ولى اينان خوف ندارند، كه مى فرمايد:
لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(104)
پس خشيت آن ترسى است كه به واسطه فهم و ادراك عظمت و هيبت الهى و آگاهى به نقصان و قصور در بندگى و طاعت و يا احتمال ترك ادب در عبودت يا كاستى در عبادت حاصل مى شود و لذا خشيت نوع خاصى از خوف مى باشد. و اين آيه كه مى فرمايد:
و يخشون ربهم و يخافون سوء العذاب (105)
دليل بر اين ادعاست كه خوف اعم از خشيت و خشيت اخص از خوف است . و اما رهبت از نظر معنى به خشيت نزديك است چنانكه مى فرمايد:
هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون(106)
سالك چون به درجه رضا برسد خوف او به امن مبدل مى گردد.
اولئك لهم الامن و هم مهتدون(107)
نه از هيچ امر ناگوارى نگران مى شود و نه به هيچ امر مطلوبى رغبت پيدا مى كند و اين امنيت در پى كمال است ، چنانكه آن امنيت كه قبلا گفتيم بر اثر نقص است . صاحب اين امنيت خشيت نيز دارد تا آن گاه كه به نظر وحدت متجلى شود كه در آن صورت از خشيت نيز اثرى باقى نمى ماند چون خشيت از لوازم كثرت است .
فصل چهارم : رجاء
خداى تعالى درباره رجاء مى فرمايد:
ان الذين امنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله(108)
اگر كسى انتظار و توقع يك امر مطلوبى را داشته باشد كه در زمان آينده حاصل گردد. و به اين اميد به تحصيل مقدمات آن بكوشد در نتيجه يك نوع فرح و خوشحالى درونى پيدا مى كند كه رجاء ناميده مى شود، پس اگر به طور قطع مقدمات را فراهم كرده است و مى داند كه مطلوب او يقينا در آينده حاصل مى شود آن را انتظار مطلوب مى نامند و شادمانى در آن صورت زياد خواهد بود و اگر يقين و يا حداقل ظن به امكان تهيه مقدمات ندارد ولى در انتظار تحقق مطلوب است ، آن انتظار را تمنى مى خوانند. و در عين حال انتظار مطلوب را داشته باشد چنين اميدى را رجاء ارباب غرور و حماقت مى نامند.
خوف و رجاء و جايگاه آنها در سير و سلوك
خوف و رجاء مقابل يكديگر هستند و در مقام سير و سلوك رجاء مانند خوف مشتمل بر فوائد فراوانى است . چرا كه رجاء باعث ترقى در درجات كمال و موجب سرعت سير در طريق وصول به مطلوب است . چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:
يرجون تجارة لن تبور ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله(109)
همچنين رجاء زمينه خوش گمانى به مغفرت و عفو الهى و اعتماد به رحمت پروردگار است چنانكه خداوند مى فرمايد:
اولئك يرجون رحمة الله(110)
و در مورد حصول مطلوب بر اساس آن مى فرمايد:
انا عند ظن عبدى بى(111)
يعنى من طبق گمان بنده ام عمل مى كنم . عدم رجاء در اين مقام موجب ياس و نااميدى است كه مى فرمايد:
انه لا ياءيس من روح الله الا القوم الكافرون(112)
و شيطان نيز به سبب همين نوميدى به لعنت ابدى گرفتار شد پس :
لا تقنطوا من رحمة الله(113)
و اما وقتى كه سالك به مرتبه شناخت و معرفت رسيد، رجاى او منتفى مى گردد، چون مى داند كه هر چه را كه بايد آماده كند مهيا كرده و آنچه را كه شايسته نيست فراهم نكرده است ، و در عين حال اگر هنوز رجاء داشته باشد يا از روى جهل به بايسته ها و نبايسته هاست ، يا شكايت از مسبب الاسباب كه چرا از مطلوب خود محروم گرديده ام . (و اين هر دو از سالكِ عارف به دور است ).
از فصل گذشته و اين فصل معلوم گرديد كه سالك تا وقتى كه به مقصد نرسيده و در سلوك مى باشد خوف و رجاء دارد، كه خداوند مى فرمايد:
يدعون ربهم خوفا و طمعا(114)
چرا كه شنيدن آيات رحمت و غضب (وعد و وعيد) و آگاهى از دلايل نقصان و كمال و احتمال وقوع هر كدام از آنان به جاى يكديگر و احتمال محروميت و عدم محروميت از وصول به مقصد در پايان راه ، همه اينها موجب رجاء و خوف مى گردند. و هيچكدام نسبت به يكديگر كمتر يا بيشتر نيستند، و لذا فرموده اند:
لو وزن خوف المومن و رجاءه لا عتدلا(115)
چرا كه اگر رجاء بيشتر باشد موجب احساس امنيت نابجا مى گردد:
اءفاءمنوا مكر الله(116)
و اگر خوف بر رجاء غلبه كند موجب نااميدى و ياس هلاك كننده مى شود كه فرمود:
انه لا ياءيس من روح الله الا القوم الكافرون(117)
فصل پنجم : صبر
خداى تعالى درباره صبر مى فرمايد:
واصبروا(118) ان الله مع الصابرين(119)
صبر در لغت به معناى خويشتندارى از جزع هنگام رخدادهاى ناگوار است ، و طبيعتا درون انسان از اضطراب ، و زبان انسان از شكايت ، و اعضاء و جوارح انسان از حركات غير عادى حفظ مى گردند.
اقسام صبر
صبر بر سه گونه است .
1- صبر عوام كه خويشتندارى مصنوعى و ساختگى است تا مردم و عاقلان كه ظاهر حال آنها را مى بينند بپسندند.
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون(120)
2- صبر زاهدان و عابدان و متقيان و بردباران ، به خاطر رسيدن به ثواب اخروى كه مى فرمايد:
انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (121)
3- صبر عارفان كه گروهى از آنان از رخدادهاى ناگوار احساس لذت مى كنند زيرا مى انديشند كه خداند آنان را به خاطر مبتلا ساختن به آن امر ناگوار از ساير بندگان جدا و ممتاز گردانيده است و مورد نظر الهى قرار گرفته اند كه مى فرمايد:
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة فقالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة(122)
داستانى از صبر
در آثار آورده اند جابر بن عبدالله انصارى - كه يكى از اصحاب بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود - در آخر عمر به ضعف پيرى و ناتوانى مبتلا شده بود. حضرت باقر عليه السلام به عيادت او رفت و احوال او را پرسيد، عرض كرد:
در حالتى هستم كه پيرى را از جوانى ، و بيمارى را از تندرستى ، و مرگ را از زندگانى بيشتر دوست دارم .
امام باقر عليه السلام فرمود: من چنانم كه اگر خداوند مرا پير نمايد پيرى را بيشتر دوست دارم ، و اگر جوان بدارد جوانى را بيشتر دوست دارم ، و اگر بيمار بنمايد بيمارى را، و اگر تندرست بدارد تندرستى را بيشتر مى خواهم و اگر مرگ دهد مرگ را، و اگر زندگى بخشد زندگانى را بهتر مى خواهم . جابر چون اين سخن را شنيد صورت آن حضرت را بوسيد و گفت :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راست گفت كه يكى از فرزندان مرا هم نام من مى بينى .
و هو يبقرا العلم بقرا كما يبقر الثور الارض
يعنى : او علم را مى شكافد چنانكه گاو زمين را مى شكافد. و به اين جهت آن حضرت را باقر علوم الاولين و الاخرين ناميده اند، و با توجه به مراتبى كه گفتيم معلوم مى شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده ، و حضرت باقر عليه السلام در مرتبه رضا بسر مى برده است . و بعدا شرح رضا داده خواهد شد انشاء الله تعالى .
فصل ششم :
شكر
خداى تعالى درباره شكر مى فرمايد:
و سنجزى الشاكرين(123)
شكر در لغت ثناى بر منعم در مقابل نعمتهاى اوست ، چون بالاترين نعمتها بلكه تمامى آنها از سوى خداوند است پس بهترين كار مشغول شدن به شكر الهى است . شكرگزارى به سه صورت تحقق مى پذيرد.
1- شناخت نعمت كه شامل آفاق و انفس (جهان و انسان ) مى باشد.
2- وجد و خشنودى به واسطه دريافت آن نعمتها.
3- كوشش در جهت تحصيل رضاى منعم در حد توان بشرى كه با محبت و عشق درونى و ثناى شايسته ذات پاك پروردگار با زنان و عمل ، و همچنين تلاش در جهت رضاى ولى نعمت خواه با طاعت و عبادت ، و خواه با اعتراف به عجز و ناتوانى حاصل مى گردد. خداوند مى فرمايد:
لئن شكرتم لازيدنكم(124)
و در روايت است كه :
الايمان نصف صبر و نصف شكر
نصف ايمان صبر و نصف ديگر آن شكر است . چرا كه سالك همواره يا با امرى ناگوار مواجه است و يا امرى مطلوب و موافق ميل ، پس بايستى بر موافق شكرگزارى كند و بر ناگوار صبر نمايد، و همانگونه كه در مقابل صبر جزع قرار دارد، در مقابل شكر كفر و كفران است و كفر نوعى از كفران محسوب مى گردد. كه خداوند مى فرمايد:
و لئن كفرتم ان عذابى لشديد(125)
از اينجا روشن مى شود كه ارزش شكر از ارزش صبر بالاتر است چون در مقابل صبر جزع است و در مقابل شكر كفر و اگر كفر از جزع شديدتر است شكر نيز از صبر عظيم تر مى باشد. و چون شكر هم با دل و هم با زبان و هم با اعضاى ديگر بدن است اينها همه خود نعمت الهى هستند و قدرت بر بكارگيرى اين نعمتها در جهت شكر نيز خود نعمت ديگرى است پس اگر بخواهد بر هر نعمتى شكر بگزارد بايستى بر همين نعمت توفيق شكرگزارى نيز شكر بگزارد و سخن دراز گردد تا بى نهايت و همان بهتر كه شكر در آغاز و انجام با اعتراف به عجز و ناتوانى همراه باشد.
و اعتراف به عجز از شكر بالاترين شكرها است ، چنانكه اعتراف به عجز از ستايش ‍ بزرگترين ستايش است . و لذا گفته اند: لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون(126)
نكته
براى اهل تسليم شكر منتفى است چون شكر مشتمل بر جبران نعمتهاى الهى است و كسى كه در مقام بندگى خود را نمى بيند چگونه در مقابل كسى كه همه چيز اوست مى تواند بروز و ظهورى داشته باشد، و لذا اوج شكر آنجايى است كه شاكر خود را داراى وجود، و منعم را نيز داراى وجود ببيند
باب چهارم : ذكر حالاتى كه براى سالك همزمان با سلوك تا رسيدن به مقصدحاصل مى گردد كه شامل بر شش فصل است .
فصل اول : اراده
خداى تعالى درباره اراده مى فرمايد:
و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجه الله(127)
اراده در لغت فارسى به معناى خواست و مشروط به سه چيز مى باشد.
1- شناخت مراد.
2- شناخت كمالى كه در مراد وجود دارد.
3- فقدان مراد.