حضرت به مكه آمدند و به منزل
عم خود، ابى طالب رفته متفكر نشست ، فاطمه بنت اسد، والده ماجده حضرت
على (عليه السلام ) كه آن در يتيم را در كنار دامن عطوفت خويش پرورده
بود، وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را چنان ديد گفت : اى
فرزند! با كسى گفتگويت شده كه چنان متاءثرى ؟ فرمود: نه ، اى مادر! گفت
: پس چه سبب شده چنين متاءثرى ؟ فرمود: خير است . گفت : تو را به حقى
كه مرا بر توست ، مطلب را بگو. حضرت ماجرا را بيان كرد. فاطمه گفت :
فرزند! غصه مخور چون عمويت آيد، به او بگويم تا به آنچه رضايت تو، در
آن است ، قيام نمايد.
وقتى ابى طالب آمد فاطمه او را از موضوع آگاه كرد، سپس ابوطالب آن حضرت
را نوازش كرد و به سينه چسبانيد و ميان دو چشم مباركش را بوسه زد و گفت
: اى فرزند! هر چه اراده كنى ، انجام خواهم داد.
دستور داد دختران عبدالمطلب آمدند و گفت زيورهاى خود را از طلا و نقره
هر چه داريد، به من قرض دهيد تا از شام كسى آيد دو برابر آن را به شما
دهم ، همه گفتند: سمعا و طاعتا، هر چه داشتند آوردند، ابوطالب دريافت
كه همه آنها به مخارج وفا نمى كند.
تصميم گرفت پيش برادرش عباس كه متمول بود رود، در بين راه گوسفندان
بسيارى ديد كه به مكه وارد مى شدند، پرسيد: اينها از كيست ؟ گفتند: از
حور بن سالم . دستور داد او را حاضر كردند، حور سلام كرد، دست ابوطالب
را بوسيد، ابوطالب سؤ ال كرد عدد اينها چند است ، گفت : دوهزار، به
بازار عكاظ آورده ام براى فروش .
گفت : به من مى فروشى به هر قيمت كه راضى باشى و صبر كنى در پول آن تا
مال من از شام آيد؟ حور گفت : آقا! جان من فداى توست . ابوطالب گفت :
قبول نمى كنم مگر به قيمت . خلاصه گوسفندان را خريد و به سراغ برادرش
نرفت و به منزل مراجعت نمود.
عباس با خبر شد كه برادرش ابوطالب قصد منزل او را داشته و از راه
برگشته ، پيش ابوطالب آمد و گفت : خبر آمدن تو به من رسيد، خوشحال شدم
بعد خبر مراجعت تو را شنيدم ، متاءثر گرديدم . ابوطالب ماجرا را بيان
كرد. عباس برخاست تا برود، گفت اى برادر! من به تو حاجتى دارم ؟
ابوطالب گفت : آنچه خواهى بگو. گفت : تو را به خدا و حق پدر و جدت و به
حق شيبه عبدالمطلب سوگند مى دهم كه اگر حاجت خود را بگويم ، روا مى كنى
؟ ابوطالب گفت : ممكن است تو از من حاجتى بخواهى و من بر آن قادر باشم
و روا نكنم !
عباس گفت : مى خواهم بر من منت نهى و بگذارى من به ضيافت محمد! و جميع
مايحتاج او قيام نمايم ؛ زيرا چاره اتفاق افتاده كه ايام موسم حج است و
خلق بسيارى در مكه جمع شده اند.
ابوطالب گفت : برادرم فضيلت و شرف تو فضيلت و شرف من است و چون تو به
اين امر قيام نمايى ، مانند آن است كه من قيام نموده باشم ، به عهده تو
واگذار كردم .
عباس وقتى ديد اين موضوع را برادرش قبول كرد، از دل و جان به تهيه
ضيافت سيد انس و جان پرداخت ، خدمتكاران و بنده هاى بنى هاشم را جمع
نمود و به نحر شتران و گاوان و گوسفندان اقدام كردند، ديگها بار،
بريانها و حلواها درست نموده و مكانى را جهت ضيافت آماده ساخته ، تمام
افرادى كه براى موسم حج آمده بودند در آنجا شركت كرده ، مهمانى بر قرار
شد و شش هزار دينار خرج شده بود.
و براى اينكه آن سرور جهان زير بار منت احدى از بشر نرفته باشد، زمانى
كه مكه معظمه را فتح كرد، بازار ((عكاظ))
را كه در ناحيه مكه است و عرب را رسم بود كه در آنجا اجتماع نموده و يك
ماه اقامت كرده به خريد و فروش مشغول بودند به فرمان الهى به عباس
تمليك كرد.
ج - گويند عبدالله پسر جعفر طيار را گفتند: چرا اين قدر در بخشيدن مال
خود افراط مى كنى ؟ اين مرد سخاوتمند در جواب گفت : عادت بر اين شده كه
خداى تعالى به من عطا فرمايد و من به مردم دهم ؛ اگر من ترك سخاوت كنم
خدا هم از من قطع فرمايد.
همين عبدالله روزى در نخلستان خود، غلام همسايه را ديد كه سه قرس نان
كه مقررى اش بوده در پيش خود گذاشته است در آن حال سگى آمد، غلام يك
قرص آن را پيش آن انداخت ، بعد از آنكه آن را خورد غلام حس كرد سگ
گرسنه است ، دومى را نيز پيش آن انداخت ، سپس قرص سوم را نيز پهلوى سگ
گذاشت .
عبدالله اين موضوع را كه مشاهده كرد پيش رفت و گفت : چرا همه نانهاى
خود را به سگ دادى و براى خود چيزى باقى نگذاشتى ؟ غلام گفت : سگ در
اينجا غريب و گرسنه است ، لذا او را بر خود مقدم داشتم . عبدالله با
خود گفت : ببين مردم مرا سخى مى دانند و سرزنش مى كنند، اين غلام از من
سخى تر است ، او را خريد و آزاد كرد و نخلستان خود را به او بخشيد(720).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
((سوگند به خدا! ايمان به من ندارد كسى كه خود سير بخوابد و
برادر يا همسايه مسلمانش گرسنه باشد(721))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) وارد شده كه فرموده :
((آيا من با شكم پر بخوابم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى
تشنه باشد(722
))).
ه - روايت است كه در بنى اسرائيل مردى بود فاسق و دامن زندگى او آلوده
، روزى به سفرى رفت و در بين راه سگى را ديد كه از تشنگى زبانش از كام
بر آمده ، بسيار ناراحت شد و دلش به حال آن سگ سوخت ، در فكر فرو رفت
كه چكار كند، به نظرش رسيد كه عمامه خود را باز كند و كاسه چوبى كه
همراه داشت به آن ببندد و آب از چاه بيرون آورد، همين كار را كرد، آب
بيرون آورد و سگ را سيراب نمود.
خداى تعالى به پيغمبر عصر وحى كرد: ((من از عمل
آن مرد تشكر كردم و گناهان او را آمرزيدم ، چون بر خلقى از مخلوقات من
دلسوزى نمود(723
))).
وقتى اين خبر به آن مرد رسيد، از گناهان خويش توبه نمود.
اينها مطالبى بود نسبت به سخاوت ، اما براى اينكه بدانيم انفاق مال در
كجا سخاوت است و در كجا نيست ، به كلام گهربار امام صادق (عليه السلام
) گوش جان مى سپاريم كه براى مفضل بيان مى كند: ((اى
مفضل ! اگر به كسى كه شايسته و اهليت دارد، احسان مى نمايد بدان كه او
به سوى خير مى رود و اگر به غير اهل ، احسان مى كند، براى او نزد خداى
تعالى خيرى نيست
(724))).
بخشش قبل از سؤ ال
امام صادق (عليه السلام ) كيفيت و چگونگى احسان و بخشش را چنين
بيان فرموده است : ((احسان بايد پيش از سؤ ال
باشد، اما اگر بعد از سؤ ال باشد جز اين نيست كه هرچه احسان كنى ،
برابر آن آبرويى است كه از سائل رفته است . سائل شب مى خوابد در حالى
كه خوابش نمى برد، مضطرب و بى قرار مى باشد، بين اميد و نااميدى به سر
مى برد، نمى داند حاجت خود را ببرد، سپس تصميم مى گيرد حاجت خود را پيش
تو آورد، پيش تو مى آيد در حالى كه دلش مى تپد، اعضايش مى لرزد، رنگ
چهره اش متغير مى گردد، نمى داند از نزد تو دلگير برمى گردد يا خوشحال
(725))).
دو حكايت
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه ((اميرالمومنين
(عليه السلام ) پنج وسق
(726) از خرماى بغيبغه (كه نام محلى است در مدينه )(727
) براى مردى فرستاد و او از جمله كسانى بود كه اميد عطا و
چشم كرم از آن مسكين نواز جهان داشت ، طلبى از آن حضرت و غير او نكرده
بود. مردى گفت : سوگند به خدا يك وسق او را كفايت مى كرد، او از تو
چيزى نطلبيده است .
حضرت فرمود: دور شو، خداوند آدمى مثل تو را در ميان مؤ منين زياد نكند،
من عطا مى كنم تو بخل مى ورزى ، اگر من به آنكه اميد عطا دارد احسان
نكنم پيش از آنكه سؤ ال كند، و بعد از سؤ ال دهم ، قيمت آنچه را كه از
او گرفته ام نخواهم داد؛ زيرا من او را در معرض اين قرار داده ام كه به
من بذل كند رويى را كه در وقت عبادت و حاجت براى خداى من و پروردگار
خود آن را به خاك مى مالد، پس كسى كه با برادر مسلمان خود اين كار كند
و بداند كه او مستحق صله و احسان اوست ، به خداى تعالى راست نگفته در
دعايش چون به زبان براى او آرزوى بهشت مى كند و بر او بخل مى ورزد به
مال بى اعتبار خود.
توضيح آنكه : آن بنده خدا در دعايش مى گويد: پروردگارا! مؤ منين و
مومنات را بيامرز، پس وقتى براى ديگران طلب آمرزش مى كند، در واقع بهشت
را براى آنان مى طلبد، پس بى انصافى است گفتارش چنان و رفتارش چنين
باشد(728))).
ب - درباره ((حاتم طائى ))
نقل شده كه وقتى جمعى براى دزدى و غارت به ميان قبيله طائى ريختند،
حاتم باخبر شد، سوار گرديد و نيزه خود را به دست گرفت و با قوم خود بر
غارتگران و حراميان حمله كرد، زد و خورد شديدى ميان آنها واقع شد آخر
الامر دزدان را درهم شكستند.
حاتم آنها را دنبال كرد و از پى آنها مى تاخت ، بزرگ دزدان ، حاتم را
شناخت رو به عقب كرد و گفت : ((حاتم نيزه ات را
به من ببخش
(729 ))).
خاتم نيزه خود را پيش او انداخت ، آن مرد نيزه را گرفت و رفت ، فاميل
حاتم او را سرزنش كردند كه اگر دشمن بانيزه اى كه گرفت و به ما رومى
آورد ما چكار مى كرديم ؟
حاتم گفت : چه كنم از من سؤ ال كرد، من شرم كردم نيزه ام را ندهم لذا
آن را بخشيدم .
ج - انفاق و بخشش بايد به گونه اى باشد كه باعث خجلت و خوارى و شرمسارى
سائل نگردد و انفاق كننده بايد كارى كند كه اگر سائل دوباره به او
احتياج پيدا كرد، روى سؤ ال داشته باشد.
منقول است شخصى خدمت اميرالمومنين (عليه السلام ) آمد جهت حاجتى ، حضرت
فرمود: ((حاجت خود را برزمين بنويس ؛ زيرا من
ميل ندارم ذلت سؤ ال را در صورت سائل ببينم
(730))).
از ((حارث همدانى ))
روايت شده كه شبى با حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) بودم ، به آن
جناب گفتم : مرا حاجتى روى داده . فرمود: ((مرا
اهل آن دانستى
(731))) كه از من طلب كنى . گفتم
: آرى ، يا اميرالمومنين ! خدا تو را جزاى خير دهد.
حضرت برخاست و به جانب چراغ رفت و آن را خاموش كرد و نشست و فرمود:
((چراغ را براى آن خاموش كردم كه شرم حاجت را در
صورت تو نبينم ، حاجت خود را بگو كه من از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم ) شنيدم كه حوايج ، امانتى است از پروردگار در سينه هاى
بندگان ، كسى كه آن را پنهان دارد، برايش عبادت نوشته مى شود و كسى كه
آن را آشكار سازد، بر آنكه آن را شنيده لازم است حاجتمند را كمك و يارى
نمايد(732))).
از ((يسع بن حمزه )) نقل
شده كه در مجلس امام رضا (عليه السلام ) بودم و با آن جناب سخن مى گفتم
و خلق بسيارى خدمت آن حضرت آمده بودند و استفتا مى كردند، ناگاه مرد
بلند قامت و گندمگونى داخل شد، سلام كرد، بعد گفت : من مردى از دوستان
تو و دوستان آبا و اجداد تو عليهم السلام مى باشم ، از حج برگشته ام و
خرجى من تمام شده ، آن اندازه نيست كه مرا به منزل برساند، اگر سزاوار
مى دانى مرا به شهرم برسان ، پرودگار به من مال و مكنت داده ، چون به
شهر خود رسم آنچه به من مى دهى ، از جانب شما صدقه مى دهم ؛ زيرا من
محتاج نيستم .
حضرت فرمود: ((بنشين خدا تو را رحمت كند)).
سپس متوجه ساير مردم شد، جواب آنها را داد و پراكنده شدند، تنها آن مرد
و سليمان جعفرى و خثيمه و من باقى مانديم ، سپس آن حضرت اجازه طلبيد تا
وارد اندرون شود، سليمان عرضه داشت : امر تو را خداوند مقدم دارد(733).
حضرت داخل اندرون شد ساعتى ماند، بعد در را بست و دست خود را از بالاى
آن بيرون كرد و فرمود: ((خراسانى كجاست ؟)).
گفت : اينجا. فرمود: ((بگير اين دويست دينار را
و به آن استعانت نما و براى تو بركت باشد و از جانب من آن را تصدق مكن
و اين را نه براى آن دادم كه چون به وطن رسى آن را صدقه دهى ، بلكه به
تو بخشيدم و بيرون رو تا من تو را نبينم و تو نيز مرا نبينى
)). سپس حضرت بيرون آمدند.
سليمان گفت : جانم فدايت ! عطاى جزيل و مرحمت بسيارى نمودى ، چرا خود
را پنهان كردى ؟ فرمود: ((براى آنكه ترسيدم اثر
ذلت و شرم حاجت را در روى او ببينم . آيا نشنيده اى حديث رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) را كه فرمود: كسى كه حسنه را پنهان مى كند
برابر با هفتاد حج و آشكار كننده صدقه ، خوار و پنهان كننده آن آمرزيده
شده است ؟ آيا گفتار پيشينيان را نشنيدى
(734))).
عدم منت در بخشش
از جمله شرايط ((انفاق ))
آن است كه انسان وقتى انفاق و بخششى مى نمايد، بايد آن را از خاطر خود
محو نمايد و چنان نباشد كه اگر خارى از پاى كسى در آورد، صد خار غم بر
دلش بكارد، يا آنكه اگر به اندازه كاهى درد و محنت از دل كسى برداشت به
اندازه كوهى منت جاى آن نهد و يا اگر شربت آبى به لب تشنه بينوايى
رساند، جگر او را پر از آتش انفعال كند.
خداى تعالى فرموده : ((اى مؤ منين ! صدقات خود
را با منت و آزار باطل مسازيد مانند آنكه مال خود را به ريا انفاق مى
كند و ايمان به خدا و روز قيامت ندارد، مثل او مثل سنگ صافى است كه بر
آن خاكى باشد، آن را باران شديد رسد و آن را از خاك تيره پاك سازد(735))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه :
((خداى تعالى براى من شش خصلت را مكروه دانسته و
من هم آنها را براى اوصايى از فرزندانم و پيروانشان مكروه دارم از آن
جمله منت نهادن بعد از صدقه است
(736))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده كه : ((جوانمردى
عبارت از چهار چيز است : فروتنى با دولت ، عفو با قدرت ، نصيحت ، با
عداوت و عطاى بى منت
(737))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده :
((آگاه باشيد كسى كه به برادر مؤ من خود نيكى
كند و بر او منت نهد، خداوند عمل او را از درجهى اعتبار مى اندازد و
گناه براى او نوشته و سعى و عمل او را نپسندد. سپس آن حضرت فرمودند:
خداوند فرموده من بهشت را بر منان و بخيل و قتات كه نمام باشد، حرام
كرده ام
(738))).
هم چنين از آن حضرت نقل شده كه : ((چيزى از شر و
بدى را كوچك مشماريد گرچه در نظرتان كوچك آيد، و چيزى از عمل خير را
بزرگ ندانيد گرچه در چشم تان بزرگ آيد(739))).
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده : ((بر حذر
باشيد از منت نهادن در احسان ؛ زيرا تيره و زشت مى كند آن را(740))).
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((منت
، خراب مى كند بناى احسان را(741))).
گويند شرف الدوله كه از امراى بنى عقيل و در بلند طبعى بى بديل بود،
روزى شخصى حاجت خود را نزد او برد، در ركاب او مى رفت و عرض حاجت مى
كرد، آن اميركبير حاجت او را پذيرفت ، در وقت مفارقت صاحب حاجت گفت :
امير حاجت مرا فراموش نكنى . امير گفت : زمانى كه حاجت تو را روا كردم
آن را فراموش خواهم كرد الان آن را فراموش نخواهم نمود:
حكايت كنند از يكى نيك مرد |
|
كه اكرام حجاج يوسف نكرد |
به سرهنگ ديوان نگه كرد تيز |
|
كه نطعش بينداز و خونش بريز |
بخنديد و بگريست مرد خداى |
|
عجب داشت سنگين دل تيره راءى |
چو ديدش كه خنديد و ديگر گريست |
|
بپرسيد كاين خنده و گريه چيست |
بگفتا همى گريم از روزگار |
|
كه طفلان بيچاره دارم چهار |
همى خندم از لطف يزدان پاك |
|
كه مظلوم رفتم نه ظالم به خاك |
شفاعت گرى گفت كى شهريار |
|
چه خواهى از اين پير از او دست دار |
كه جمعى بر او تكيه دارند و پشت |
|
تو خلقى توانى به يكبار كشت |
بزرگى و عفو و كرم پيشه كن |
|
زخردى اطفالش انديشه كن |
شنيدم كه نشنيد خونش بريخت |
|
ز فرما داور كه يارد گريخت |
بزرگى در آن فكرت آن شب نخفت |
|
به خواب اندرش ديد و درويش گفت |
دمى بيش بر من سياست نماند |
|
عقوبت بر او تا قيامت بماند |