پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۱۶ -


حضرت به مكه آمدند و به منزل عم خود، ابى طالب رفته متفكر نشست ، فاطمه بنت اسد، والده ماجده حضرت على (عليه السلام ) كه آن در يتيم را در كنار دامن عطوفت خويش پرورده بود، وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را چنان ديد گفت : اى فرزند! با كسى گفتگويت شده كه چنان متاءثرى ؟ فرمود: نه ، اى مادر! گفت : پس چه سبب شده چنين متاءثرى ؟ فرمود: خير است . گفت : تو را به حقى كه مرا بر توست ، مطلب را بگو. حضرت ماجرا را بيان كرد. فاطمه گفت : فرزند! غصه مخور چون عمويت آيد، به او بگويم تا به آنچه رضايت تو، در آن است ، قيام نمايد.
وقتى ابى طالب آمد فاطمه او را از موضوع آگاه كرد، سپس ابوطالب آن حضرت را نوازش كرد و به سينه چسبانيد و ميان دو چشم مباركش را بوسه زد و گفت : اى فرزند! هر چه اراده كنى ، انجام خواهم داد.
دستور داد دختران عبدالمطلب آمدند و گفت زيورهاى خود را از طلا و نقره هر چه داريد، به من قرض دهيد تا از شام كسى آيد دو برابر آن را به شما دهم ، همه گفتند: سمعا و طاعتا، هر چه داشتند آوردند، ابوطالب دريافت كه همه آنها به مخارج وفا نمى كند.
تصميم گرفت پيش برادرش عباس كه متمول بود رود، در بين راه گوسفندان بسيارى ديد كه به مكه وارد مى شدند، پرسيد: اينها از كيست ؟ گفتند: از حور بن سالم . دستور داد او را حاضر كردند، حور سلام كرد، دست ابوطالب را بوسيد، ابوطالب سؤ ال كرد عدد اينها چند است ، گفت : دوهزار، به بازار عكاظ آورده ام براى فروش .
گفت : به من مى فروشى به هر قيمت كه راضى باشى و صبر كنى در پول آن تا مال من از شام آيد؟ حور گفت : آقا! جان من فداى توست . ابوطالب گفت : قبول نمى كنم مگر به قيمت . خلاصه گوسفندان را خريد و به سراغ برادرش ‍ نرفت و به منزل مراجعت نمود.
عباس با خبر شد كه برادرش ابوطالب قصد منزل او را داشته و از راه برگشته ، پيش ابوطالب آمد و گفت : خبر آمدن تو به من رسيد، خوشحال شدم بعد خبر مراجعت تو را شنيدم ، متاءثر گرديدم . ابوطالب ماجرا را بيان كرد. عباس برخاست تا برود، گفت اى برادر! من به تو حاجتى دارم ؟ ابوطالب گفت : آنچه خواهى بگو. گفت : تو را به خدا و حق پدر و جدت و به حق شيبه عبدالمطلب سوگند مى دهم كه اگر حاجت خود را بگويم ، روا مى كنى ؟ ابوطالب گفت : ممكن است تو از من حاجتى بخواهى و من بر آن قادر باشم و روا نكنم !
عباس گفت : مى خواهم بر من منت نهى و بگذارى من به ضيافت محمد! و جميع مايحتاج او قيام نمايم ؛ زيرا چاره اتفاق افتاده كه ايام موسم حج است و خلق بسيارى در مكه جمع شده اند.
ابوطالب گفت : برادرم فضيلت و شرف تو فضيلت و شرف من است و چون تو به اين امر قيام نمايى ، مانند آن است كه من قيام نموده باشم ، به عهده تو واگذار كردم .
عباس وقتى ديد اين موضوع را برادرش قبول كرد، از دل و جان به تهيه ضيافت سيد انس و جان پرداخت ، خدمتكاران و بنده هاى بنى هاشم را جمع نمود و به نحر شتران و گاوان و گوسفندان اقدام كردند، ديگها بار، بريانها و حلواها درست نموده و مكانى را جهت ضيافت آماده ساخته ، تمام افرادى كه براى موسم حج آمده بودند در آنجا شركت كرده ، مهمانى بر قرار شد و شش هزار دينار خرج شده بود.
و براى اينكه آن سرور جهان زير بار منت احدى از بشر نرفته باشد، زمانى كه مكه معظمه را فتح كرد، بازار ((عكاظ)) را كه در ناحيه مكه است و عرب را رسم بود كه در آنجا اجتماع نموده و يك ماه اقامت كرده به خريد و فروش ‍ مشغول بودند به فرمان الهى به عباس تمليك كرد.
ج - گويند عبدالله پسر جعفر طيار را گفتند: چرا اين قدر در بخشيدن مال خود افراط مى كنى ؟ اين مرد سخاوتمند در جواب گفت : عادت بر اين شده كه خداى تعالى به من عطا فرمايد و من به مردم دهم ؛ اگر من ترك سخاوت كنم خدا هم از من قطع فرمايد.
همين عبدالله روزى در نخلستان خود، غلام همسايه را ديد كه سه قرس نان كه مقررى اش بوده در پيش خود گذاشته است در آن حال سگى آمد، غلام يك قرص آن را پيش آن انداخت ، بعد از آنكه آن را خورد غلام حس كرد سگ گرسنه است ، دومى را نيز پيش آن انداخت ، سپس قرص سوم را نيز پهلوى سگ گذاشت .
عبدالله اين موضوع را كه مشاهده كرد پيش رفت و گفت : چرا همه نانهاى خود را به سگ دادى و براى خود چيزى باقى نگذاشتى ؟ غلام گفت : سگ در اينجا غريب و گرسنه است ، لذا او را بر خود مقدم داشتم . عبدالله با خود گفت : ببين مردم مرا سخى مى دانند و سرزنش مى كنند، اين غلام از من سخى تر است ، او را خريد و آزاد كرد و نخلستان خود را به او بخشيد(720).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((سوگند به خدا! ايمان به من ندارد كسى كه خود سير بخوابد و برادر يا همسايه مسلمانش گرسنه باشد(721))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) وارد شده كه فرموده : ((آيا من با شكم پر بخوابم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد(722 ))).
ه - روايت است كه در بنى اسرائيل مردى بود فاسق و دامن زندگى او آلوده ، روزى به سفرى رفت و در بين راه سگى را ديد كه از تشنگى زبانش از كام بر آمده ، بسيار ناراحت شد و دلش به حال آن سگ سوخت ، در فكر فرو رفت كه چكار كند، به نظرش رسيد كه عمامه خود را باز كند و كاسه چوبى كه همراه داشت به آن ببندد و آب از چاه بيرون آورد، همين كار را كرد، آب بيرون آورد و سگ را سيراب نمود.
خداى تعالى به پيغمبر عصر وحى كرد: ((من از عمل آن مرد تشكر كردم و گناهان او را آمرزيدم ، چون بر خلقى از مخلوقات من دلسوزى نمود(723 ))).
وقتى اين خبر به آن مرد رسيد، از گناهان خويش توبه نمود.
اينها مطالبى بود نسبت به سخاوت ، اما براى اينكه بدانيم انفاق مال در كجا سخاوت است و در كجا نيست ، به كلام گهربار امام صادق (عليه السلام ) گوش جان مى سپاريم كه براى مفضل بيان مى كند: ((اى مفضل ! اگر به كسى كه شايسته و اهليت دارد، احسان مى نمايد بدان كه او به سوى خير مى رود و اگر به غير اهل ، احسان مى كند، براى او نزد خداى تعالى خيرى نيست (724))).
بخشش قبل از سؤ ال
امام صادق (عليه السلام ) كيفيت و چگونگى احسان و بخشش را چنين بيان فرموده است : ((احسان بايد پيش از سؤ ال باشد، اما اگر بعد از سؤ ال باشد جز اين نيست كه هرچه احسان كنى ، برابر آن آبرويى است كه از سائل رفته است . سائل شب مى خوابد در حالى كه خوابش نمى برد، مضطرب و بى قرار مى باشد، بين اميد و نااميدى به سر مى برد، نمى داند حاجت خود را ببرد، سپس تصميم مى گيرد حاجت خود را پيش تو آورد، پيش تو مى آيد در حالى كه دلش مى تپد، اعضايش مى لرزد، رنگ چهره اش متغير مى گردد، نمى داند از نزد تو دلگير برمى گردد يا خوشحال (725))).
دو حكايت
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه ((اميرالمومنين (عليه السلام ) پنج وسق (726) از خرماى بغيبغه (كه نام محلى است در مدينه )(727 ) براى مردى فرستاد و او از جمله كسانى بود كه اميد عطا و چشم كرم از آن مسكين نواز جهان داشت ، طلبى از آن حضرت و غير او نكرده بود. مردى گفت : سوگند به خدا يك وسق او را كفايت مى كرد، او از تو چيزى نطلبيده است .
حضرت فرمود: دور شو، خداوند آدمى مثل تو را در ميان مؤ منين زياد نكند، من عطا مى كنم تو بخل مى ورزى ، اگر من به آنكه اميد عطا دارد احسان نكنم پيش از آنكه سؤ ال كند، و بعد از سؤ ال دهم ، قيمت آنچه را كه از او گرفته ام نخواهم داد؛ زيرا من او را در معرض اين قرار داده ام كه به من بذل كند رويى را كه در وقت عبادت و حاجت براى خداى من و پروردگار خود آن را به خاك مى مالد، پس كسى كه با برادر مسلمان خود اين كار كند و بداند كه او مستحق صله و احسان اوست ، به خداى تعالى راست نگفته در دعايش چون به زبان براى او آرزوى بهشت مى كند و بر او بخل مى ورزد به مال بى اعتبار خود.
توضيح آنكه : آن بنده خدا در دعايش مى گويد: پروردگارا! مؤ منين و مومنات را بيامرز، پس وقتى براى ديگران طلب آمرزش مى كند، در واقع بهشت را براى آنان مى طلبد، پس بى انصافى است گفتارش چنان و رفتارش ‍ چنين باشد(728))).
ب - درباره ((حاتم طائى )) نقل شده كه وقتى جمعى براى دزدى و غارت به ميان قبيله طائى ريختند، حاتم باخبر شد، سوار گرديد و نيزه خود را به دست گرفت و با قوم خود بر غارتگران و حراميان حمله كرد، زد و خورد شديدى ميان آنها واقع شد آخر الامر دزدان را درهم شكستند.
حاتم آنها را دنبال كرد و از پى آنها مى تاخت ، بزرگ دزدان ، حاتم را شناخت رو به عقب كرد و گفت : ((حاتم نيزه ات را به من ببخش (729 ))).
خاتم نيزه خود را پيش او انداخت ، آن مرد نيزه را گرفت و رفت ، فاميل حاتم او را سرزنش كردند كه اگر دشمن بانيزه اى كه گرفت و به ما رومى آورد ما چكار مى كرديم ؟
حاتم گفت : چه كنم از من سؤ ال كرد، من شرم كردم نيزه ام را ندهم لذا آن را بخشيدم .
ج - انفاق و بخشش بايد به گونه اى باشد كه باعث خجلت و خوارى و شرمسارى سائل نگردد و انفاق كننده بايد كارى كند كه اگر سائل دوباره به او احتياج پيدا كرد، روى سؤ ال داشته باشد.
منقول است شخصى خدمت اميرالمومنين (عليه السلام ) آمد جهت حاجتى ، حضرت فرمود: ((حاجت خود را برزمين بنويس ؛ زيرا من ميل ندارم ذلت سؤ ال را در صورت سائل ببينم (730))).
از ((حارث همدانى )) روايت شده كه شبى با حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) بودم ، به آن جناب گفتم : مرا حاجتى روى داده . فرمود: ((مرا اهل آن دانستى (731))) كه از من طلب كنى . گفتم : آرى ، يا اميرالمومنين ! خدا تو را جزاى خير دهد.
حضرت برخاست و به جانب چراغ رفت و آن را خاموش كرد و نشست و فرمود: ((چراغ را براى آن خاموش كردم كه شرم حاجت را در صورت تو نبينم ، حاجت خود را بگو كه من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه حوايج ، امانتى است از پروردگار در سينه هاى بندگان ، كسى كه آن را پنهان دارد، برايش عبادت نوشته مى شود و كسى كه آن را آشكار سازد، بر آنكه آن را شنيده لازم است حاجتمند را كمك و يارى نمايد(732))).
از ((يسع بن حمزه )) نقل شده كه در مجلس امام رضا (عليه السلام ) بودم و با آن جناب سخن مى گفتم و خلق بسيارى خدمت آن حضرت آمده بودند و استفتا مى كردند، ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونى داخل شد، سلام كرد، بعد گفت : من مردى از دوستان تو و دوستان آبا و اجداد تو عليهم السلام مى باشم ، از حج برگشته ام و خرجى من تمام شده ، آن اندازه نيست كه مرا به منزل برساند، اگر سزاوار مى دانى مرا به شهرم برسان ، پرودگار به من مال و مكنت داده ، چون به شهر خود رسم آنچه به من مى دهى ، از جانب شما صدقه مى دهم ؛ زيرا من محتاج نيستم .
حضرت فرمود: ((بنشين خدا تو را رحمت كند)). سپس متوجه ساير مردم شد، جواب آنها را داد و پراكنده شدند، تنها آن مرد و سليمان جعفرى و خثيمه و من باقى مانديم ، سپس آن حضرت اجازه طلبيد تا وارد اندرون شود، سليمان عرضه داشت : امر تو را خداوند مقدم دارد(733).
حضرت داخل اندرون شد ساعتى ماند، بعد در را بست و دست خود را از بالاى آن بيرون كرد و فرمود: ((خراسانى كجاست ؟)). گفت : اينجا. فرمود: ((بگير اين دويست دينار را و به آن استعانت نما و براى تو بركت باشد و از جانب من آن را تصدق مكن و اين را نه براى آن دادم كه چون به وطن رسى آن را صدقه دهى ، بلكه به تو بخشيدم و بيرون رو تا من تو را نبينم و تو نيز مرا نبينى )). سپس حضرت بيرون آمدند.
سليمان گفت : جانم فدايت ! عطاى جزيل و مرحمت بسيارى نمودى ، چرا خود را پنهان كردى ؟ فرمود: ((براى آنكه ترسيدم اثر ذلت و شرم حاجت را در روى او ببينم . آيا نشنيده اى حديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه فرمود: كسى كه حسنه را پنهان مى كند برابر با هفتاد حج و آشكار كننده صدقه ، خوار و پنهان كننده آن آمرزيده شده است ؟ آيا گفتار پيشينيان را نشنيدى (734))).
عدم منت در بخشش
از جمله شرايط ((انفاق )) آن است كه انسان وقتى انفاق و بخششى مى نمايد، بايد آن را از خاطر خود محو نمايد و چنان نباشد كه اگر خارى از پاى كسى در آورد، صد خار غم بر دلش بكارد، يا آنكه اگر به اندازه كاهى درد و محنت از دل كسى برداشت به اندازه كوهى منت جاى آن نهد و يا اگر شربت آبى به لب تشنه بينوايى رساند، جگر او را پر از آتش انفعال كند.
خداى تعالى فرموده : ((اى مؤ منين ! صدقات خود را با منت و آزار باطل مسازيد مانند آنكه مال خود را به ريا انفاق مى كند و ايمان به خدا و روز قيامت ندارد، مثل او مثل سنگ صافى است كه بر آن خاكى باشد، آن را باران شديد رسد و آن را از خاك تيره پاك سازد(735))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه : ((خداى تعالى براى من شش خصلت را مكروه دانسته و من هم آنها را براى اوصايى از فرزندانم و پيروانشان مكروه دارم از آن جمله منت نهادن بعد از صدقه است (736))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده كه : ((جوانمردى عبارت از چهار چيز است : فروتنى با دولت ، عفو با قدرت ، نصيحت ، با عداوت و عطاى بى منت (737))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده : ((آگاه باشيد كسى كه به برادر مؤ من خود نيكى كند و بر او منت نهد، خداوند عمل او را از درجهى اعتبار مى اندازد و گناه براى او نوشته و سعى و عمل او را نپسندد. سپس آن حضرت فرمودند: خداوند فرموده من بهشت را بر منان و بخيل و قتات كه نمام باشد، حرام كرده ام (738))).
هم چنين از آن حضرت نقل شده كه : ((چيزى از شر و بدى را كوچك مشماريد گرچه در نظرتان كوچك آيد، و چيزى از عمل خير را بزرگ ندانيد گرچه در چشم تان بزرگ آيد(739))).
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده : ((بر حذر باشيد از منت نهادن در احسان ؛ زيرا تيره و زشت مى كند آن را(740))).
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((منت ، خراب مى كند بناى احسان را(741))).
گويند شرف الدوله كه از امراى بنى عقيل و در بلند طبعى بى بديل بود، روزى شخصى حاجت خود را نزد او برد، در ركاب او مى رفت و عرض ‍ حاجت مى كرد، آن اميركبير حاجت او را پذيرفت ، در وقت مفارقت صاحب حاجت گفت : امير حاجت مرا فراموش نكنى . امير گفت : زمانى كه حاجت تو را روا كردم آن را فراموش خواهم كرد الان آن را فراموش نخواهم نمود:

ز احتياج مفلسان نام سخا گردد بلند   بر كريمان بينوايان را چه منتها كه نيست
تعجيل در احسان
از ديگر نكاتى كه در خصوص احسان و نيكى و انفاق كردن نبايد از نظر دور داشت اينكه نسبت به آن بايد تعجيل كرد و عذر و بهانه نياورد؛ چرا كه شيطان در كمين انسان است و مى كوشد او را از انجام كار خير باز دارد.
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده : ((در عطا و بخشش ، زياد تعلل كردن و عذر آوردن ، نشانه بخل است (742))).
در ميان عرب مشهور است كه : ((وعده كريم نقد و تعجيل در عطاست و وعده لئيم در عقده تعويق و تاءخير است و هرروز به جهت آن عذرى مى آورد(743 ))).
يكى از شعراى عرب گفته : ((اگر همه آفات جمع شود، بخل بدترين آنهاست و بدتر از آن وعده كردن و وفاى آن را روز به روز به تاءخير انداختن مى باشد(744))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((هرگاه يكى از شما قصد خيرى يا بخششى كرد، بايد پيش دستى كند؛ زيرا در طرف راست و چپ او دو شيطان موجود است مبادا او را از آن باز دارند(745))).
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرموده : ((همانا من به روا كردن حاجت دشمن خود پيش دستى مى كنم تا مبادا ديگرى آن را روا سازد يا آنكه خود بى نياز گردد و من از ثواب آن محروم بمانم (746))).
آرى ، تمام راههاى زندگى سعادتمندانه به ما نشان داده شده است ، ما خود راه انحراف را در پيش گرفته ايم و به دستورات متين اسلام اعتنا نمى كنيم ، چقدر خوب است به احكام اسلام و دستورات پيشوايان خود عمل نماييم ؛ دستوراتى كه نتايج و فوايد آن شامل حال خود ما مى شود.
ناگفته نماند كه قبول نمودن محتاج ، انفاق و بخشش اهل كرم ، كمك به كرم و بزرگى آنهاست ، و اگر محتاجى يافت نشود يا قبول بخشش نكند، شخص ‍ كريم معلوم نخواهد شد، پس بايد صاحب بخشش ممنون آنكه قبول بخشش مى كند باشد؛ زيرا او باعث بزرگى و شهرت وى شده ، پس بر او منتى نيست . لذا اميرالمومنين (عليه السلام ) مى فرمايد: ((كسى كه بخشش ‍ تو را قبول كند بر كرم و بزرگى تو كمك نموده است (747))).
و نيز يكى از بزرگان گفته : ((سائلان چه نيكو مردمانى هستند كه صدقات اين كس را كه توشه عقبى و ذخيره فرداى قيامت است ، برگرفته پيشتر به عالم بقا مى رسانند! خداوند همه را به انجام كارهاى خير موفق كند.
موعظه چهاردهم : مذموم بودن ظلم
موعظه چهاردهم در بيان بدى ((ظلم )) و اينكه آن هم يكى از مامورين سلطان جاير شهوات نفسانى است ، مى باشد.
نظر به اينكه ممكن است ظلم در ميان تمام طبقات انسان وجود داشته باشد، لذا روى سخن با همه است و به طور مفصل بحث خواهد شد. ولى از آنجا كه ((عدل )) از صفات بسيار پسنديده و پرفايده است بجا و مناسب است ابتدا مورد بحث قرار گيرد و سپس به ذكر طبقات ظلم - ان شاءالله - پرداخته شود.
خداوند درباره ((عدل )) چنين مى فرمايد: ((همانا خداوند امر مى فرمايد به عدل و احسان و دادن حق ذريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا آنكه دادن حق اقربا و خويشان و از فحشا و عمل زشت و ظلم نهى فرموده ، شما را پند و موعظه مى دهد شايد متذكر شويد(748))).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((يك ساعت به عدالت رفتار نمودن بهتر است از هفتاد سال عبادت كردن (749))).
و نيز از آن بزرگوار روايت شده : ((كسى كه صبح كند و قصد ظلمى درباره احدى نكند، گناه او آمرزيده خواهد شد(750))).
و نيز آن سرور جهان فرموده : ((هفت دسته را خداوند در سايه رحمت خود جاى مى دهد در روزى كه سايه اى جز سايه رحمت او نباشد، يكى پادشاه عادل است (751))).
حضرت على (عليه السلام ) فرموده : ((نزد خداى بى عيب و نقص ، ثوابى بزرگتر از ثواب پادشاه عادل و مرد نيكوكار نيست (752))).
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((كفاره حاكم آن است كه رعيت را غمخوارى كند و امام عادل و بازرگان راستگو و پيرى كه زندگانى خود را به نيكى به سر برده ، بى حساب به بهشت روند(753))).
نتيجه عدالت
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده : ((هر پادشاهى كه عدل و دادگسترى نمايد، خداوند ملك او را محفوظ مى دارد و هر سلطانى كه ستم نمايد، به زودى او را هلاك سازد(754))).
از يكى از اكابر منقول است كه : ((ملك و پادشاهى در صورتى كه قرين عدل باشد، با وجود كفر باقى مى ماند، ولى زمانى كه همدوش جور و ستم باشد، گرچه با ايمان باشد باقى نخواهد ماند(755))).
و نيز از آن حضرت منقول است كه : ((نيكو سلوك نمودن باعث دوام رياست است (756))).
از اردشير نقل شده كه : ((سلطنت و فرمانروايى ميسر نخواهد شد مگر به وجود مردان ، و سپاه هم محقق نشود مگر به سبب مال ، و مال به هم نرسد مگر به آبادى مملكت ، و آبادى تحقق پذير نيست مگر به عدل (757))).
روشنفكرى در اين مقام تشبيهى نموده كه : پادشاهى به منزله شخصى مى باشد كه پادشاه سر! وزير دل ، ساير اركان دولت دست ، و رعايا پا و ((عدل )) روح و روان آن است .
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده : ((زمانى كه قصد پادشاه تغيير كند زمان و اوضاع نيز تغيير خواهد كرد(758))).
داستانى از ابن عباس نقل شده كه : يكى از پادشاهان براى تفريح و گردش به صحرا رفت ، به مردى رسيد كه داراى گاوى شيرده بود، پادشاه مهمان او شد، مرد رفت و آن گاو را دوشيد به اندازه شيرى كه از سى گاو بدوشند، پادشاه از آن در شگفت شد، قصد گرفتن آن را كرد تا آنكه روز ديگر به آنجا آمد.
باز آن مرد گاو را دوشيد به اندازه يك گاو شير داد، پادشاه باز تعجب كرد، گفت : يعنى چه ، چرا اين اندازه شير كم داد، پادشاه باز تعجب كرد، گفت : يعنى چه ، چرا اين اندازه شير كم داد، چرا گاهش تغيير كرده ، آب و علفش ‍ كم شده ؟
صاحب گاو گفت : قربان ! خيال مى كنم پادشاه قصد گرفتن اين گاو را كرده ؛ زيرا وقتى پادشاه ستمى يا قصد آن را نمايد، بركت از اموال رعيت مى رود. پادشاه قصد خود را تغيير داد و از آن قصدى كه داشت منصرف شد و براى امتحان روز سوم آمد، گاو را دوشيدند باز مانند روز اول شير داد.
پادشاه وقتى اين موضوع را ديد، متنبه شد و از ارتكاب هرگونه ظلم و جور توبه كرد و به عدل و داد پرداخت (759).
آرى ، براى پادشاه هيچ لباسى برازنده تر از ((عدالت )) نيست ؛ زيرا عدالت ، يعنى لباس نيكنامى و هيچ تاجى درخشنده تر از لمعان نور ((عدل )) در جهان متصور نخواهد شد، لذا اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((تاج پادشاه كه به سبب آن از ساير مردم ممتاز و سرافراز است ، عدل اوست (760))).
و نيز فرمود كه : ((زينت پادشاه و پادشاهى ، عدالت است (761))).
آرى ، بايد پادشاه عدالت داشته و رعيت پرور باشد و پيوسته قصدش خدا و خدمت به جامعه انسانيت بوده ، مملكت را حفظ نمايد و آن حاصل نخواهد شد مگر با انس بزرگان و روشنفكران و علما و دانشمندان ، در غير اين صورت ، مشاورين جاهل و نادان و يا دشمنان خارج از مذهب نمى گذارند صفت لازم بسيار پسنديده ((عدالت )) در زمين دل شاه رشد و نمو كند و به محض آنكه بدانند كه نهال عدالت در كشور وجود شاه رسته آن را به هر نحو ريشه كن خواهند نمود.
يك داستان
مويد داستان فوق ، حكايتى است كه از ((بهرام گور)) نقل شده ؛ روزى بهرام به در باغى رسيد، هوا بسيار گرم بود و عطش بر او غلبه كرده بود، باغبان را خواست و آب انار از او طلبيد. باغبان رفت و فورا يك ليوان آب انار جهت او آورد.
بهرام گور سؤ ال كرد: حاصل اين باغ چه مقدار است . گفت : سيصد دينار. گفت : ماهى چند ماليات آن را مى دهى . گفت : پادشاه از باغ ماليات نمى كيرد (باغبان نمى دانست او پادشاه است ).
بهرام فكرى كرد كه در مملكت ما باغ بسيار است و اگر ماليات داشته باشد، مبلغ خطيرى عايد ما خواهد شد.
بعد از آنكه تصميم گرفتن ماليات را گرفت ، باغبان را دوباره امر كرد به آوردن آب انار، باغبان رفت ، آمدن او طول كشيد و از دفعه اول نيز كمتر آورد.
بهرام گفت : چرا دير آمدى و كم آوردى ؟ گفت : اى جوان ! بنده بى تقصيرم ، گمان مى كنم پادشاه ما قصد ستمى كرده - معلوم مى شود در آن زمان اين موضوع مشهور بوده - آب انار اول را از يك انار گرفتم و اين را از ده انار.
بهرام از گفتار باغبان متاءثر شد، از نظرش برگشت ، دفعه سوم طلبيد، باغبان رفت مانند دفعه اول آب انار را گرفت و خندان آمد و گفت : به نظرم پادشاه از تصميم خود برگشته ؛ زيرا اين همه را از يك انار گرفته ام .
بهرام دانست چنان است كه باغبان مى گويد(762).
اقسام ظلم
اما ((ظلم )) كه يكى از صفات ناپسند و از خصلتهاى بسيار شوم و پست انسان است ، همان طورى كه از اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل شده است ، فرمود: ((آگاه باشيد! ظلم بر سه قسم است : ظلمى كه آمرزيده نمى شود و ظلمى كه دست از آن نخواهند برداشت و نمى شود، شركت به خداست ؛ زيرا خداى تعالى فرموده : ((همانا خداوند نمى آمرزد كسى را كه شرك به او آورده و غير آن را براى هر كه بخواهد مى آمرزد)) و ظلمى كه آمرزيده مى شود، ستمى است كه بنده بر خود نمايد و مرتكب قبايح گردد؛ و اما ظلمى كه از آن دست برداشته نخواهد شد، ستم كردن به ديگرى است ، قصاص در اينجا شديد است و از قبيل مجروح كردن با كارد و شلاق زدن نيست (763))).
بحث ما پيرامون قسم سوم ظلم دور مى زند؛ يعنى شخصى به غير خود ظلم و ستم نمايد، لذا آن را به تفصيل مورد بررسى و مطالعه قرار مى دهيم :
سخنى با قدرتمندان
بايد صاحبان تخت و تاج متوجه باشند كه خداوند جهان امور خلايق خود را به دست آنان قرار داده و آنها را سايه خود بر سر خلق به حساب آورده و پناه رعيت و سد راه ظلم ديگران گردانيده و آنان را شبان مردم مقرر نموده ، پس نبايد براى خاطر دوستى با كسى خدا را با خود دشمن نمايد؛ بايد متوجه باشد كه خداوند، پادشاهى و اقتدار را به او داده و گرفتن آن بر او آسان است ، پس نبايد و زيردستان تعدى نمايد لازم است به داد آنها برسد، از ظلم ديگران جلوگيرى كند، به رعيت مهربان باشد تا حد امكان منويات آنان را اجرا سازد، براى چند روزه دنيا بر آنان تجاوز ننمايد، عظمت پادشاهى او را مغرور نكند و باعث فراموشى ضعيفان نگردد، بلكه تا مى تواند دادگرى و مهربانى نمايد و بداند كه ظلم و ستم چه عاقبتى دارد و نتيجه آن چيست ، و راستى حيف است كه سلاطين عمر خود را به بطالت و ظلم و سير و تفريح بگذرانند و از عمر گرانبها و فرصت خود استفاده نكنند و كارى كنند كه رعيت از دست آنان به خدا شكايت كنند و شب و روز بنالند.
بايد سلاطين و رعيت پناهان متوجه باشند كه مملكت چون بدون و پادشاه چون روان است ، و دادگرى كه به منزله صحت بدن است ، منشاء ارتباط جسم و جان و مايه آسايش هر دو است . چون خلط سوداى جبارى طغيان كند يا صفراى حدت مردم آزارى هيجان كند يا بلغم فالج حرص و شهوت زايد يا خون صالح رگ مردى و فتوت پاره گردد، ناچار مزاج ملك از خوشى و اعتدال بركنار شده صحت عدل به مرض ظلم مبدل و زندگانى جسم و جان هر دو به ناخوشى مى گذرد.
ظلم از ديدگاه آيات و روايات
آيات و روايات در مذمت ((ظلم )) بسيار وارد شده ، به اين معنى كه ظلم ضرر دنيوى و اخروى در بردارد.
خداوند در پيامد و ضرر اخروى ((ظلم )) مى فرمايد: ((راه مواخذه و عتاب همانا بر كسانى است كه بر مردم ستم مى كنند و به غير حق آن را از حدمى گذرانند براى آنهاست عذابى دردناك (764))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((از ظلم پرهيز كنيد؛ زيرا ظلم تاريكى روز قيامت است (765))).
از آن بزرگوار نقل شده كه : ((چون ملك الموت براى قبض روح فاجر حاضر مى گردد، با او سيخى است از آتش . حضرت على (عليه السلام ) پرسيدند: يا رسول الله ! آيا آن به فردى از امت تو هم مى رسد؟ فرمود: آرى ، به حاكم ستمكار و خوردنده مال يتيم و گواهى دهنده به دروغ ، شاهد دروغ گو بيرون مى آورد زبان خود را در آتش چنانكه سگ زبان خود را در ظرف براى خوردن و آشاميدن مى آورد(766))).
همچنين از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده : ((چون روز قيامت شود منادى پروردگار ندا كند كجايند ستمكاران و يارى كنندگان آنان و مانند و شبيه ظالمان ، حتى آنكه قلمى براى آنها تراشيده ، دواتى را ليقه كرده (يعنى هر كه مختصر كمكى به آنها نموده گرچه گرچه به فراهم كردن قلمى باشد)، حضرت فرمود: همه آنها را در تابوتى از آهن جمع كنند و سپس در آتش جهنم اندازند(767))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((ستمكار و يارى كننده آن و آنكه راضى و خشنود به فعل اوست ، هر سه در ظلم شريكند(768))).
از حضرت على (عليه السلام ) روايت شده : ((زمانى كه قدرت ظلم بر مردم را در خود ديدى ، به ياد آور قدرت پروردگار را بر عقوبتت و انتقام او از تو؛ و آنچه بر مردم ستم نمايى بر آنها خواهد گذشت و عقوبت و وبال آن بر تو خواهد ماند(769))).
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : ((آنچه مظلوم از دين ظالم مى ستاند، بيش از آن چيزى است كه ظالم از دنياى مظلوم مى گيرد(770 ))).
از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير كلام پروردگار كه : همانا پروردگار تو در كمين گاه است (771))).
نقل شده كه : ((در صراط، پلى است از آن نمى گذرد بنده اى كه بر ذمه او مظلمه باشد(772))).
سعدى گويد:
حكايت كنند از يكى نيك مرد   كه اكرام حجاج يوسف نكرد
به سرهنگ ديوان نگه كرد تيز   كه نطعش بينداز و خونش بريز
بخنديد و بگريست مرد خداى   عجب داشت سنگين دل تيره راءى
چو ديدش كه خنديد و ديگر گريست   بپرسيد كاين خنده و گريه چيست
بگفتا همى گريم از روزگار   كه طفلان بيچاره دارم چهار
همى خندم از لطف يزدان پاك   كه مظلوم رفتم نه ظالم به خاك
شفاعت گرى گفت كى شهريار   چه خواهى از اين پير از او دست دار
كه جمعى بر او تكيه دارند و پشت   تو خلقى توانى به يكبار كشت
بزرگى و عفو و كرم پيشه كن   زخردى اطفالش انديشه كن
شنيدم كه نشنيد خونش بريخت   ز فرما داور كه يارد گريخت
بزرگى در آن فكرت آن شب نخفت   به خواب اندرش ديد و درويش ‍ گفت
دمى بيش بر من سياست نماند   عقوبت بر او تا قيامت بماند
نتيجه ظلم
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده : ((هيچ صاحب سلطنتى نيست كه خداوند او را قوت و نعمتى داده باشد و او به سبب آن بر بندگان خدا ظلم نمايد مگر آنكه بر خداوند لازم است كه نعمت و قوت را از او بگيرد، نشنيدى گفتار پروردگار را كه فرموده : خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر آنكه خود را تغيير دهند(773))).
و نيز آن حضرت فرموده : ((به سبب ظلم ، نعمت نابود مى گردد(774))).
يا فرموده : ((به سبب ظلم ، نقمت آورده مى شود(775))).
و نيز فرموده : ((آفت آبادى ، ظلم پادشاه است (776))).
و فرموده : ((پادشاهى كه ظلم به رعيت كند، دشمنان خود را يارى كرده (777))).
و فرموده : ((پادشاهى كه لشكر خود را خوار و ذليل نمايد، دشمنان خود را كمك نموده است (778))).
حكيم سنائى گويد:
از رعيت شهى كه مايه ربود   بن ديوار كند بام اندود
شه بود چون سر و رعيت تن   از همين هردو را فزود ثمن
تن بى سر غذاى زنبور است   سر بى تن سراى طنبور است
سعدى گويد:
رعيت چو بيخ است و سلطان درخت   درخت اى پسر باشد از بيخ سخت
كسى كه جفا و ستم مى كند   يقين دان كه او بيخ خود مى كند
ديگرى گويد:
پايدارى به عدل و داد بود   ظلم و شاهى چراغ و باد بود
يك حكايت
گويند سلطان محمود غزنوى كه پادشاه خردمند و دادگرى بود، روزى دستور داد كه در ميان مردم بگردند و احمق ترين مردم را پيدا كنند و بياورند.
عده اى به دستور سلطان جستجو كردند تا رسيدند به شخصى كه بالاى شاخه درختى ايستاده و از بيخ ، همان شاخه را مى برد. همگى متفق شدند كه از او ابله تر وجود ندارد؛ زيرا تبشه به ريشه عمر خود مى زند.
او را نزد سلطان آوردند، ماجرا را گفتند. پادشاه گفت : از آن احمق تر حاكم جابرى است كه با تيشه تعدى و ستم ، رعيت خود را كه بيخ درخت دولت است قطع نمايد(779).
مويد مطلب فوق ، جريانى است كه درباره يكى از پادشاهان عرب نقل شده : اين سلطان دست تعدى و ظلمش بر سر هر بزرگ و كوچك كشيده شد و آتش ستمش دود از نهاد مردم بر آورد و كسى جز نفرين به زبان نمى آورد.
يكى از وزراى او از وى سؤ ال كرد: چه سبب شده چنين ظلم مى نمايى ؟ در جواب گفت : ((سگ خود را گرسنه دار تا تو را دنبال كند)).
خلاصه كاسه صبر رعيت پس از مدتى رنج و عذاب كشيدن لبريز شد و كارد به استخوان رسيد، شوريدند و او را به قتل رسانيدند. يكى از دانشمندان بر جسد او عبور كرد و گفت : ((چون سگ را صاحبش سيرنكند، گاه باشد از غايت گرسنگى صاحب خود را بخورد)).
چند نكته
1 - جدا بايد هر فردى از ظلم و ستم اجتناب كند و از آه مظلوم بر خود بلرزد؛ زيرا آه دل مظلوم مانند سيل بنيان كن ، قدرتها و سلطنتها را از جاى مى كند. لذا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((از ظلم پرهيز كنيد؛ زيرا دعاى مظلوم به آسمان بالا مى رود و مستجاب مى گردد(780))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده : ((چهار طايفه اند كه دعايشان رد نخواهد شد و درهاى آسمان براى آنها باز است و دعايشان به عرش مى رسد: دعاى پدر براى فرزندش ، دعاى مظلوم عليه ظالم ، دعاى عمره گذار تا مراجعت كند، دعاى روزه دار تا افطار نمايد(781 ))).
2 - از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده : ((زمانى كه وفات امام زين العابدين (عليه السلام ) فرا رسيد، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: فرزندم ! تو را به آنچه پدرم در وقت شهادت مرا به آن وصيت كرد، وصيت مى كنم و ذكر نمود كه پدرش او را وصيت كرد و فرمود: پسرم ! پرهيز نما از ظلم بر كسى كه ياورى غير از خداى تعالى ندارد(782))).
3 - گويند يكى از پادشاهان كه پيوسته از تير آه خسته دلان در حذر بود، دستور داد كه اين دو شعر را بر بساط او نقش كنند تا روز و شب در آن نظر كند و همواره متنبه باشد:
لا تظلمن اذا ما كنت مقتدرا   فالظلم مقدره تفصى الى الندم
تنام عيناك و المظلوم منتبه   يدعو عليك و عين الله لم تنم
((بر حذر باش زمانى كه صاحب اقتدار هستى ، ستم مكن كه آخر آن ندامت و پشيمانى است ، در دل شب چشم تو در خواب ناز و مظلوم را با ديده بى خواب لب به نفرين تو باز و ذات پاك احديت از خواب مبرا و ناله مظلوم را شنواست (783 ))).
سنائى گويد:
اى بسا تاج و تخت محرومان   لخت لخت از دعاى مظلومان
اى بسا تيرهاى گنجوران   شاخ شاخ از دعاى رنجوران
اى بسا نيزه هاى جباران   تار تار از دعاى غمخواران
اى بسا بادگير طارم يتيم   زير و بالا زاشك چشم يتيم
اى بسا رايت عدوشكنان   سرنگون از دعاى پيره زنان
ديگرى گفته :
ناوك آه از دل بيوه زنان   بگذرد از نه سپهر آسمان
ديگرى سروده :
آنكه يك پيره زن كند به سحر   نكند صد هزار تير و تبر
سلطان محمود غزنوى گويد: ((من از نيزطه شير مردان آن قدر نمى ترسم كه از دوك پيره زنان مى هراسم (784))).
نگارنده گويد: براى زمامدار و ملك و مملكت مثالهاى زيادى زده شده و ولى مثالى كه خوب با آن تطبيق نمايد، شايد اين مثل باشد: مملكت به كارخانه عظيمى شبيه است كه مركب است از چرخهاى بسيار بزرگ و بسيار كوچك ، سيم هاى زخيم و نازك ، پيچ و مهره هاى قوى و ضعيف ، ميله هاى ظريف و غير ظريف و مانند آن ، و زمامدار چون مهندس است ، مهندس بايد پيوسته مراقب باشد كوچكترين آسيبى به اجزاى ريز و درشت كارخانه وارد نشود و هميشه جويا باشد، خود بررسى كند، به گفتار كارگران اكتفا ننمايد؛ زيرا ممكن است يا از روى بى اطلاعى و يا از جهت دشمنى نقصى در آن وارد شود كه پس از مدتهاى مديد هم جبران نشود، پس مهندس بايد همواره دقت كند و افراد با اطلاع را بر كارخانه گمارد و هر روزه در كارها و ميكانيكى آنها نظر نمايد مبادا راه خلاف را بپيمايند.
حال كه اين مطلب روشن شد، به توفيق پروردگار و تاييد او امور و نكاتى را كه براى حفظ آرامش و استقلال مملكت لازم و رعايت آن بر حاكم و زمامدار واجب است به تفصيل مورد بحث قرار مى دهيم :