گويند عرصه دنيا مانند
كشتزار و طبقات مخلوق به منزله قطعات زمين و مال دنيا جاى آب مى باشد،
همان طورى كه هريك از قطعات زمين بايد نصيبى از آب داشته باشند تا باعث
تازگى و خرمى آنها گردد، همچنين هر كدام از اصناف مردم نيز از مال دنيا
گريزى ندارند تا به كمك آن بتوانند چرخ چند روزه دنياى خود را
بچرخانند، همان طورى كه در زمين قطعات پست و بلند وجود دارد، بلنديها،
آب بيش از قدر حاجت نگرفته زيادى را از خود دور مى كنند و پستى ها به
اندازه پستى و گنجايش خود آب را ضبط كرده و به غير خود نمى دهند.
همچنين در ميان طبقات و اصناف ، پست و بلندهمت وجود دارد، آنكه بلند
پايه و عاليقدر است و همت بالايى دارد از مال دنيا به قدر حاجت اكتفا
نموده بقيه را به ديگران مى رساند و آنكه پست مرتبه و بى همت است ،
وقتى آب روان مال دنيا به حوزه تصرف وى در آيد، از آنجا ديگر پا بيرون
نخواهد گذاشت ، لذا هميشه مالدار است و براى ديگران نگه مى دارد و خيال
مى كند كه اگر از آن بخشش نمايد و به زيردستان برساند، كم مى گردد و
بيچاره مى شود.
بيچاره بخيل نمى داند كه مال دنيا به بخشش ، زياد مى شود و خود او هم
به سبب انفاق به سودهاى جاودانى دست مى يابد، همان طورى كه نقل شده
حضرت على (عليه السلام ) به پولى كه در دست داشت خطاب فرمود:
((اى درهم ! تا از دست من بيرون نروى به من نفعى
نمى رسانى
(621))).
بنابراين زيادى مال به جمع آورى آن نيست ، بلكه مثال افرادى كه مال جمع
آورى مى كنند و بخشش و انفاق ندارند مثال شخصى ماند كه آب زيادى را به
پاى عمارت و ساختمان خشت و گل خود هدايت كند و راهى براى بيرون رفتن آن
باز ننمايد، همچنانكه عمارت و قصر در اثر جمع شدن آب در پاى آن درهم
كوبيده خواهد شد، قصر عزت و اعتبار بخيل نيز در اثر بخل ورزيدن با خاك
تيره يكسان خواهد گرديد.
راستى ارزش مال افراد بخيل با سنگ تفاوت ندارد چرا كه از سنگ ، ديگران
انتفاعى مى برند، ولى از مال آنها سودى برده نخواهد شد. پس بايد بخيلان
را پند داد و موعظه كرد كه مثال مال دنيا مثال درخت تاك ماند وقتى آن
را ببرند از آن نهالى مى رويد و منشاء زيادى برگ و بار و سبب قوت نشو و
نماى آن مى گردد.
نماند حاتم طائى وليك تا به ابد |
|
بماند نام بلندش به نيكويى مشهور |
زكات مال بدركن كه فضله رز را |
|
چو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور(622)
|
ديگرى گويد:
با همت والا زر دنيا نشود جمع باران كه به كهسار رسد
بند نگردد |
فضيلت انفاق
بايد دانست كه هر چه بنده خداوند بذل و بخشش كند، خداوند بيشتر
به او خواهد رساند و كف پربخشش او را بيشتر پر خواهد نمود.
بخشش ز تو و مايه بخشش ز خداوند |
|
گر ابر شوى دست تو در كيسه دريا است |
خداوند درباره انفاق فرموده : ((آنچه از مالتان
در راه خدا صرف نموديد، خداى تعالى عوض آن را خواهد داد و او بهترين
روزى دهندگان است
(623))).
همچنين فرموده كه : ((شيطان در بذل مال شما را
به مغفرت و فضل وعده مى دهد و خدا وسعت دهنده و داناست
(624))).
در روايت وارد شده كه : ((هر روز در وقت طلوع
آفتاب ، فرشته اى ندا مى كند: پروردگارا! براى هر كه انفاق نموده عوض
آن را و براى هر كه امساك و بخل نموده تلف (مال ) آن را تعجيل فرما(625))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده : ((كسى
كه دست خود را به احسان مى گشايد وقتى مقدور باشد، خداوند در دنيا عوض
آنچه انفاق كرده مى دهد و در قيامت براى او دو چندان خواهد نمود(626))).
و نيز از امام باقر يا امام صادق عليهما الاسلام منقول است كه :
((خداوند دخل را به اندازه خرج از آسمان مى
فرستد، كسى كه يقين دارد هر چه بذل كند جاى او خواهد آمد، نفسش در
انفاق سخى و دلش در آن قوى مى گردد(627))).
شخصى خدمت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مشرف شد، آن جناب از او سؤ
ال فرمود كه : ((امروز چيزى انفاق كرده اى ؟)).
عرضه داشت : نه ، والله حضرت فرمود: ((پس خدا
چطور عوض به ما مى دهد، انفاق كن اگرچه به درهمى باشد(628))).
انفاق امام صادق (عليه
السلام )
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه به فرزند خود محمد
فرمود: ((محمد! از آن خرجى كه در نزد توست ، چه
اندازه مانده ؟ گفت : چهل دينار. فرمود: آن را بيرون آر و صدقه بده .
گفت : غير آن باقى نمانده . فرمود: باشد، آن را صدقه بده ؛ زيرا خداوند
- عزوجل - عوض آن را خوهدداد، آيا نمى دانى هر چيزى را كليدى است و
كليد رزق ، صدقه است )).
محمد، چهل دينار را صدقه داد، بيش از ده روز بر آن نگذشت كه از جايى و
محلى چهار هزار دينار جهت حضرت آمد. امام صادق (عليه السلام ) به فرزند
خود فرمود: ((پسر جانم ! ما چهل دينار در راه
خدا داديم ، خداى تعالى چهار هزار دينار به ما عطا فرمود(629))).
از پسر ابى نصر بزنطى منقول است كه حضرت رضا (عليه السلام ) در نامه اى
خطاب به فرزندش امام جواد (عليه السلام ) نوشته بود:
((ابا جعفر! به من اين طور رسيده كه وقتى سوار
مى شوى ، غلامان تو را از در كوچك بيرون مى برند، اين به خاطر بخلى است
كه دارند تا مبادا از تو به كسى خيرى برسد. سؤ ال مى كنم از تو به حقى
كه من بر تو دارم كه دخول و خروجت نبايد غير از اين باشد كه از در بزرگ
در آيى و خارج شوى ، و زمانى كه سوار مى شوى بايد طلا و نقره با تو
باشد، سپس كسى از تو سؤ ال نكند مگر اينكه به او عطا كنى و هر كس از
اعمام تو سؤ ال كردند، نبايد كمتر از - پنجاه - يا بيشتر به او عطا كنى
و هر كه از عمه هاى تو سؤ ال كردند، كمتر از ((25
دينار)) به او مده و بيشتر اختيار با توست ،
همانا مراد من به اين ، جز اين نيست كه خداى تعالى تو را به آن رفيع و
بلند مرتبه گرداند، پس انفاق كن و از اين مترس كه صاحب عرش تو را
تنگدست و فقير سازد(630))).
دو حكايت
الف - منقول است كه در زمان حضرت داوود - على نبينا و عليه
الاسلام - زنى از خانه خود بيرون آمده بود و سه گرده نان و سه رطل جو
نيز همراه خود داشت ، فقيرى از او سؤ ال نمود، آن زن آن سه گرده نان را
به او داد و با خود گفت : جو را آسيا و براى خود نان تهيه مى كنم ،
ناگاه تندبادى آمد و جو را با ظرفش از بالاى سر او ربود.
زن تنگدل شد، خدمت حضرت داوود - على نبينا و عليه السلام - رفت و قضيه
را گفت . آن جناب فرمود: ((پيش فرزندم رو و
جريان را براى او عرضه دار)).
زن خدمت حضرت سليمان - على نبينا و عليه السلام - رفت و ماجرا را گفت .
حضرت هزار درهم به او عطا فرمود.
زن پيش حضرت (عليه السلام ) آمد و آن جناب را خبر داد، حضرت فرمود: برو
و درهمها را پس ده و بگو چيزى نمى خواهم جز اينكه از باد سؤ ال كنى چرا
جو مرا برد.
زن دوباره پيش حضرت سليمان (عليه السلام ) آمد، آن حضرت هزار درهم ديگر
بر آن افزود، خدمت حضرت داوود (عليه السلام ) آمد، حضرت فرمود: برو
درهمها را پس بده و بگو من چيزى نمى خواهم ، فقط از خداى تعالى استحضار
فرشته موكل باد را مى خواهم .
حضرت سليمان (عليه السلام ) از درگاه خدا استحضار آن فرشته را تقاضا
كرد، چون حاضر شد، حضرت جويا شد، فرشته گفت : تاجرى حيوانات بسيارى
داشت ، توشه او تمام شده بود، نذر كرد از توشه هر كه بخورد، يك سوم بار
آن حيوانات از او باشد، ما جو آن زن را جهت او برديم ، او به حيوانات
خود داد، اكنون بر او وفاى نذر واجب است .
حضرت سليمان (عليه السلام ) تاجر را حاضر ساخت و از او سؤ ال نمود.
تاجر اقرار كرد و از حضرت خواست صاحب جو را حاضر سازد. چون حاضر شد،
تاجر گفت : ثلث بار حيوانات من به تو تعلق دارد و آن 360 هزار دينار
است .
حضرت داوود (عليه السلام ) متوجه حضرت سليمان (عليه السلام ) شد و
فرمود: ((فرزندم ! هر كه مى خواهد معامله كند و
از آن سود برد، بايد با خداى كريم معامله كند(631))).
ب - مى گويند يكى از اعاظم و امراى نامدار به نام ((ابودلف
)) كه در جودو كرم مشهور روزگار بود، روزى نخلى
را كه در آن ((3060)) عدد
خرما بود در راه خدا صدقه داد، خداوند كريم نيز عوض هر دانه خرما يك
روستا، يعنى 3060 روستا به وى مرحمت كرد(632).
راستى جاى توجه است كه خداوند عالم چگونه و به چه كيفيت عوض مى دهد؛
زن از معامله اى كه با خدا كرد و با چند گرده نان دل درويش مستمندى
را خرسند كرد و در مقابل 360 هزار دينار از خزانه كرم الهى گرفت ؛
ابودلف همچنانكه ديديم از معامله خود با خدا سود هنگفت به دست آورد و
خداوند در مقابل هر عدد خرما يك روستا به وى عنايت كرد.
آرى انفاق مال ، مال را كم نمى كند و كسى كه چنين خيال مى كند حضرت
كريم على الاطلاق را نشناخته است امساك و ذخيره كردن مال ، آن را به
باد فنا مى دهد.
بخل بيرون مى برد از دست منعم مال را |
|
آب در دست كسى هرگز نماند با فشار |
از حسين بن ايمن نقل شده كه امام باقر (عليه السلام ) فرمودند:
((يا حسين ! انفاق نما و به عوض آن از جناب خدا
يقين داشته باش ؛ زيرا هيچ بنده اى از زن و مرد بخل نكرد در آنچه رضايت
الهى در آن است مگر آنكه چند برابر آن را در آنچه سخط الهى در آن است
صرف كند(633))).
شاءن نزول آيه (و اما من
بخل )
خداوند در قرآن فرموده : ((و اما كسى كه
بخل ورزد و طلب غنا نمايد و تكذيب كند توحيد و يا بهشت را، زود باشد كه
آماد سازيم او را براى سختى و زمانى كه در آتش افتد، مالش ، او را نفع
نبخشد(634))).
شاءن نزول آيات فوق را چنين نقل كرده اند: در خانه مردى از انصار درخت
خرمايى بود كه شاخه هاى آن به خانه مرد فقير و عيالمندى آويزان شده
بود، هر وقت مرد انصارى براى چيدن خرما از درخت بالا مى رفت ، دانه
هايى از خرما به زمين مى افتاد و بچه هاى مرد فقير برداشته به دهان مى
گذاشتند، انصارى فورا از بالاى درخت پايين مى آمد و دانه هاى خرما را
از دست بچه ها مى گرفت و حتى آنچه در دهان گذاشته بودند، از دهانشان
بيرون مى آورد.
مرد فقير بينوا شكايت او را پيش پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) برد، حضرت صاحب درخت را طلبيد به او فرمود: فلان درخت خرما را به
من مى دهى تا در مقابل ، درخت خرماى بهشتى بگيرى ؟ گفت : نه ، زيرا
درخت خرمايم بسيار و هيچ كدام از آنها مانند اين نيستند.
اين را گفت و رفت .
يكى از حضار به نام ((ابو دحداح
)) گفت : يا رسول الله ! اگر من اين درخت خرما را از او بخرم ،
آن درخت بهشتى را به من خواهى داد؟ فرمود: آرى .
سپس ابودحداح پيش آن مرد رفت و گفت : اين درخت را به من بفروش . در
جواب گفت : تو واقفى كه من به پيغمبر نفروختم با اينكه در مقابل نخله
اى از بهشت داد، ولى به تو مى دهم در صورتى كه هرچه گفتم در مقابل بدهى
. گفت : بگو.
انصارى گفت : آن را كمتر از چهل نخله نفروشم ، ابودحداح هر چند اصرار
كرد، نداد، آخرالاءمر ابوحداح نخلستانى كه در مدينه داشت چهل نخله آن
را داد و درخت مرد انصارى را خريد و عده اى را شاهد گرفت ، آنگاه خدمت
حضرت آمد و عرضه داشت : نخله را خريدم .
آن جناب هم نخله را خريد و در مقابل نخله اى از بهشت به او داد، سپس
منزل مرد فقير آمد و فرمود: اين نخله را به شما بخشيدم ، سپس خداوند
اين سوره را فرو فرستاد و در آن اختلاف سعى آدمى را بيان فرمود كه بعضى
براى دنيا و بعضى براى آخرت تلاش مى كنند(635).
نگارنده گويد: آيات و روايات بيش از انيهاست كه ذكر شد، ولى ذكر همه
آنها موجب تطويل مى شود و با نطر ما منافات دارد. البته براى فرد بصير
همين اندازه كافى مى باشد و نظر كردن و توجه به اين روايات و حكايات
بهترين راه است براى ترك صفت پست ((بخل
)) ولى در عين حال لازم است بخيل علاوه بر
مطالعه آيات و رواياتى كه در مذمت بخل وارد شده رواياتى كه فضيلت جود و
سخا را بيان مى كند دقيق تر بنگرد، اميد است - ان شاء الله - به جود
پروردگار جواد گردد.
سخاوت از ديدگاه روايات
روايات و حكايات هم دوباره ((جود))
و ((سخاوت )) بسيار وارد
شده ، ما به بعضى از آنها اكتفا مى كنيم .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ((نردبانى
كه بشر مى تواند به وسيله آن از حضيض بى قدرى بر اوج بزرگوارى برود،
فروتنى و سخاوتمندى است
(636))).
و نيز آن جناب فرمود: ((همانا آقاى اهل دنيا،
بخشنده هايند(637))).
همچنين آن حضرت فرمود: ((در شگفتم از كسى كه با
مال خود بنده هايى را مى خرد و آزاد مى كند چگونه با احسان خود آزادها
را نمى خرد تا بنده كند(638))).
در روايت است كه مردى خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد
عرضه داشت : به حسب ايمان از مردم كدامشان افضل و برترند؟
حضرت فرمود: ((آنكه دست او بيشتر انفاق كند(639))).
از حضرت ابوالحسن (عليه السلام ) روايت شده كه : ((سخاوتمند
به خدا و به بهشت و به مردمان نزديك مى باشد(640))).
و از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) نقل شده :
((سخاوتمندى كه خلق او نيكو باشد، در پناه خداست
و دست عنايت از او برنمى دارد تا او را داخل بهشت گرداند، و هيچ پيغمبر
و وصى پيغمبرى به غير سخاوت مبعوث نشده و از صالحان نبوده مگر سخى ، و
پيوسته پدرم مرا به سخاوت سفارش مى كرد تا وقتى كه از دنيا رحلت نمود(641))).
خدا سخى را دوست دارد
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه جمعى از مردم يمن
خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشرف شدند، و در ميان
آنها مردى بود كه در گفتگو و دليل آوردن و مباحثه كردن ، بيشتر از همه
آن حضرت را اذيت كرد به حدى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) خشمناك شد رگ غضب در ميان دو چشم آن بزرگوار تحريك شد و چهره مباركش
متغير، چشم به زمين انداخت ، جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و گفت :
((خدا تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: اين
مردى سخى است ، اطعام مى كند)).
فورا خشم آن حضرت فرو نشست و سر مباركش را بالا كرد و فرمود:
((اگر جبرئيل از جانب خداوند بزرگ به من خبر نمى
داد كه تو سخى و نان ده مى باشى ، هر آينه تو را مى كشتم
)). آن مرد گفت : خداى تو سخى را دوست مى دارد؟
فرمود: ((آرى )).
فورا كلمه شهادتين را بر زبان جارى كرد و گفت : سوگند به آنكه تو را به
حق برانگيخته كه من احدى را از مال خود رد نكرده و محروم ننموده ام
(642).
همچنين منقول است كه : ((خداوند به حضرت موسى
(عليه السلام ) وحى كرد: سامرى را مكش ؛ زيرا او سخى است
(643))).
روايات در اين باب بيش از اينهاست كه به تحرير آمد و براى ما همين
اندازه كفايت مى كند ولى به جهت زيادى بصيرت ، فى الجمله اشاره اى به
احوالات بزرگان دين مى شود تا شايد به يارى و توفيق حضرت بارى ، روزنه
اى از جود و سخاوت آنها هم به دل ما باز گردد.
بايد متوجه بود كه انبياى بزرگ و پيغمبر ما چگونه زندگى نمودند، با
دنيا چگونه معامله كردند، امر معاش آنها چطور بوده ، با زيردستان و
بيچارگان چگونه رفتار مى كردند.
يك روايت
روايت است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه روز
پى در پى سير غذا نمى خورد و بسيار كم غذا ميل مى فرمود و پيوسته روزها
را روزه مى گرفت و به قناعت به سر مى برد. در بعضى روايات دارد كه آن
حضرت هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم سير نخورد در صورتى كه بر همه
چيز از مال دنيا قادر بود(644).
روزى جبرئيل (عليه السلام ) بر آن جناب فرود آمد و عرضه داشت :
((پروردگار تو را سلام مى رساند و مى فرمايد اگر
مى خواهى كوهها را طلا و نقره كنم ، هر جا كه باشى با تو باشد)).
آن حضرت انديشه ى مختصرى نمود و فرمود: ((اى
جبرئيل ! اين دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد و مال دنيا، مال كسى است
كه مال ندارد و كسى جمع دنيا كند كه عقل ندارد)).
جبرئيل (عليه السلام ) گفت : ((خداوند تو را بر
اين گفتار ثابت بدارد(645))).
و نيز روايت شده كه خداوند على اعلا جبرئيل را فرستاد تا خزينه هاى
دنيا را بر آن حضرت عرضه بدارد، آمد و گفت : اى محمد! اين خزائن دنياست
، اگر تصرف نمايى ، از نصيب تو كه در نزد خداوند است كم نخواهد شد.
حضرت فرمود: ((دوست عزيزم جبرئيل ! مرا به خزائن
احتياجى نيست ، وقتى گرسنه شوم ، از خدايى كه پروردگار من است مسئلت مى
كنم و چون سير گشتم ، به شكر او قيام مى نمايم
(646))).
شاءن نزول سوره (هل اتى )
بعد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بخشنده روزگار
اميرالمومنين (عليه السلام ) و اولاد گرامى آن جناب ، گوى سبقت اين
صفات را ربوده اند، لذا در فضايل و مناقب و جود و بخشش آنها، آيات
بسيار و سوره هايى فرود آمده از جمله سوره مباركه ((هل
اتى )).
كيفيت نزول سوره ((هل اتى ))
بنابر آنچه روايت شده ، چنين است : روزى دو نور ديده عالم ، حضرت امام
حسن و امام حسين (عليهما السلام ) مريض شدند، حضرت رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم ) با جمعى از اصحاب به عيادت آن دو بزرگوار رفتند،
سپس به اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((على
جان ! براى اين دو فرزند خود نذرى كن )).
آن حضرت نذر كرد ((اگر خداوند ايشان را شفا
كرامت فرمايد، سه روز متوالى به شكرانه آن ، روزه بدارم .
حضرت خيرالنساء فاطمه زهرا عليها السلام با دو فرزند عزيز خود و فضه
خادمه نيز به پيروى از آن بزرگوار همان نذر را كردند.
چون خداوند مهربان كرم فرمود و آن دو آقازاده را شفا داد، تصميم گرفتند
به نذر خود وفا كنند، اتفاقا در حجره آن طاهره كونين چيزى كه به آن
افطار كنند وجود نداشت ، اميرالمومنين (عليه السلام ) چنانكه در بعضى
از روايات وارد شده نزد شمعون يهودى كه پيغمبر براى تو آن را بريسد و
سه صاع جو اجرت دهى ؟ گفت : آرى . پشم و سه صاع جو را تسليم حضرت كرد.
آن جناب آن را به حجره آن مخدره آن مخدره آورد.
بعضى چنين نوشته اند كه خود حضرت اجير شد كه شبى نخلستانى را تا صبح در
برابر آن مقدار جو آب دهد، به هر تقدير اهل بيت و فضه خادمه به نذر
خويش وفا كردند و روزه گرفتند، روز اول ، آن انسيه حوراء، ثلث جو را
آرد كرد و پنج قرص نان مهيا نمود، همينكه شب شد، نماز مغرب را گزاردند
و مى خواستند افطار كنند كه صدايى شنيدند: سلام بر شما اى اهل بيت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) من مسكينى از مسكينان هستم مرا اطعام
كنيد تا خداوند شما را از ((مائده
))هاى بهشت اطعام كند. سرور اسخيا قرص نان خود
را داد، باقى اهل بيت نيز تاءسى به آن جناب نمودند و آن شب همه با آب
خالص افطار كردند.
روز دوم نيز حضرت فاطمه - سلام الله عليها - مانند روز گذشته پنج قرص
ديگر ترتيب داد، چون شب شد بعد از نماز خواستند افطار كنند باز آوازى
به گوش آنها رسيد: سلام بر شما اى اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) يتيمى بر در سراى شماست بى كس و در مانده و فقير و گرسنه ، ممكن
است او را اطعام كنيد تا خداى تعالى شما را از طعام بهشت اطعام كند.
بعضى چنين نوشته اند(647)
كه يتيمى از مهاجرين آمد و گفت : پدر من در روز عقبه شهيد شده . حضرت
على (عليه السلام ) قرص نان خود را به او صدقه داد و خود با آب افطار
كرد، اهل بيت و فضه نيز پيروى نمودند و همه با آب افطار كردند.
روز سوم به همان نحو آن سيده دو سرا پنج قرص نان را تهيه ديد، چون شب
شد باز در وقت افطار ندايى آمد: من اسيرى از اسيران محمدم در اينجا،
غريب و مضطر و گرسنه ام ، مرا طعامى دهيد تا خداى تعالى شما را از خوان
بهشت طعام دهد. شاه و لايت پناه نان خود را داد، باقى نيز به آن حضرت
اقتدا كردند، آن شب نيز به آب خالص افطار نمودند.
چون روز چهارم شد، آن سرور اوليا دو فرزند خود را خدمت حضرت رسالت پناه
آورد در حالى كه آن دو تازه نهال باغ كرم و فتوت از شدت گرسنگى مى
لرزيدند همينكه آن جناب چشم مباركش بر ايشان افتاد، فرمود: يا اباالحسن
! چرا چنين ضعيف و ناتوانند.
اميرالمومنين (عليه السلام ) حقيقت احوال را به عرض رسانيد. پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى خانه حضرت فاطمه - سلام الله
عليها - روان شد، وقتى وارد حجره فاطمه - سلام الله عليها - شد، ديد آن
طاهره به نماز مشغول است و از شدت گرسنگى شكمش به پشت چسبيده ، به
روايتى چشمهاى آن بانو فرو نشسته بود. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) وقتى قره العين خود را به آن حالت ديد، فرياد كشيد:
((بارالها! اهل بيت محمد از گرسنگى مى ميرند(648))).
و به روايتى آن حضرت اهل بيت خود را جمع كرد و خود را بر آنها افكند و
مى گريست و مى گفت : ((شما سه شبانه روز است
گرسنه ايد و من از شما غافل بودم
(649))).
سپس جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و سروه مباركه ((هل
اتى )) را در شاءن اميرالمومنين و اهل بيت آن
بزرگوار (عليه السلام ) آورد(650).
ايثارگريهاى على (عليه
السلام )
الف - روايت شده كه شبى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) از نماز عشا فارغ گشت ، مردى از ميان صف برخاست و گفت : اى مهاجر و
انصار! من مرد غريبى هستم و بر چيزى قادر نيستم مرا طعمى دهيد.
حضرت فرمودند: اى درويش ! اسم غريب ميار كه دل مرا اندوهگين ساختى .
سپس فرمود: غريبان چهارند: مسجدى كه در ميان قومى باشد و در آنجا نروند
تا نماز گذارند، قرآنى كه در خانه باشد و آن را تلاوت ننمايند، عالمى
كه در ميان جماعتى باشد و سراغ او نروند و از او مسائل دينى سؤ ال
نكنند، مسلمانى كه در ميان كفار اسير و دربند باشد. بعد فرمود: كيست او
را كمك كند تا خداوند او را در فردوس اعلا جاى دهد.
اميرالمومنين (عليه السلام ) برخاست دست او را گرفت و به خانه آورد، به
حضرت خيرالنساء فرمود: در كار اين مهمان فكرى كن .
آن مخدره عرض كرد: پسر عم ! در خانه طعام اندك است و حسن و حسين ، هر
دو گرسنه اند و تو هم روزه دارى و طعام هم بيش از يك نفر نيست .
فرمود: عيب ندارد، آن را حاضر كن . صديقه طاهره غذا را آورد و على
(عليه السلام ) آن را پيش مهمان گذاشت و با خود گفت اگر من طعام خورم
براى مهمان كافى نباشد و اگر نخورم ، باعث انفعال وى گردد، لذا دست به
چراغ برد به عنوان آنكه آن را اصلاح كند تا مهمان غذاى خود را بخورد.
على (عليه السلام ) خود لبها را به گونه اى به هم مى زد تا مهمان خيال
كند آن بزرگوار هم غذا مى خورد.
بعد از صرف غذا كه چراغ آوردند غذا را همچنان دست نخورده ديدند!
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: درويش چرا غذا نمى خورى ؟ عرضه
داشت كه سير شدم . سپس آن حضرت و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين
عليهما الاسلام و فضه خادمه و همسايگان از آن غذا خوردند، اما هنوز هم
باقى بود.
فرداى آن شب على (عليه السلام ) خدمت سرور عالميان آمد، حضرت فرمود: يا
على ! ديشب چگونه گذران نموديد؟ عرضه داشت : به خير و خوبى .
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تمام جريانات شب گذشته را
بيان كرد. اميرالمومنين (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله ماجراى
ديشب را كه به اطلاع شما رساند؟ فرمود: جبرئيل نزد من آمد و مرا آگاه
كرد و اين آيه را آورد:
((اختيار مى كنند و مقدم مى دارند ديگران را بر
خود اگرچه فقير و محتاج باشند و هر كس نگه داشته شود از حرص و بخل نفس
خود پس آن گروه رستگارند(651))).
ب - از ابى ذر غفارى رحمته الله روايت شده كه از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) با اين دو گوش خود شنيدم و گرنه كر شوم و از آن
حضرت با اين دو چشم خود ديدم و گرنه كور شوم كه مى فرمود:
((على رهبر نيكان و كشنده دشمنان است ، منصور
است كسى كه او را يارى كند، و خوار است كسى كه دست از او بردارد(652))).
آگاه باشيد چه مى گويم ، به درستى كه روزى از روزها با رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) نماز ظهر گزاردم ، سائلى در مسجد سؤ ال كرد،
اما هيچ كس به او چيزى نداد، دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت :
پروردگارا! من در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سؤ ال
كردم و كسى به من چيزى نداد.
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) در حال ركوع بود، وقتى اين موضوع را
متوجه شد اشاره به انگشت كوچك راست مى كرد (و طريقه آن حضرت اين بود كه
انگشتر در انگشت كوچك دست راست مى كرد) سپس سائل آمد و انگشتر را بيرون
آورد. حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين صحنه را مشاهده
كرد، بعد از نماز سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت : پروردگارا! برادرم
، موسى از تو مسئلت كرد كه : ((پروردگارا! سينه
مرا گشاده گردان و كارم را آسان كن ، گرفتگى را از زبان من بردار تا
سخن مرا بفهمند و از اهل من برادرم هارون را وزير من گردان ، پشت مرا
به كمك آن قوى نما و در كارم او را شريك ساز(653)))
سپس بر او كتاب ناطقى را فرو فرستادى و فرمودى كه زود باشد بازوى تو را
قوى گردانم و شما را بر دشمنانتان غالب و مسلط كنم ، آن چنان كه از شما
بترسند.
بارالها! به درستى كه من ، محمد برگزيده تو و پيغمبر تواءم ، پس سينه
مرا نيز گشاده گردان و امرم را آسان نما و براى من از اهلم وزيرى قرار
ده ، على برادرم را براى اين امر انتخاب نما و پشت مرا به يارى و كمك
او محكم كن .
ابوذر مى گويد: هنوز حضرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخن خود
را تمام نكرده بود كه جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و اين آيه را
آورد كه : انما وليكم الله ورسوله و الذين
ءامنوا الذين يقيمون الصلوه ويوتون الزكوه و هم ركعون
(654) ((همانا صاحب
اختيار شما خدا و رسول او و افرادى كه ايمان آورده اند مى باشد؛ آنهايى
كه اقامه نماز مى كنند و در حال ركوع زكات مى دهند؛))
يعنى حضرت على (عليه السلام ) كه در حال ركوع انگشتر بخشيد و صدقه داد،
بعد از خدا و رسول ، او ولى و سرپرست مؤ منين و مسلمانان است .
روايت شده كه عمر گفت :
والله لقد تصدقت باربعين خاتما وانا راكع لينزل
فى ما نزل فى على بن ابى طالب فما نزل ؛(655)
قسم به خدا من در حال نماز و ركوع چهل انگشتر تصدق دادم براى آنكه
مانند آيه اى كه بر على نازل شد بر من نازل شود، ولى نازل نگرديد.
روايات ديگرى هم در تفسير آيه فوق وارد شده كه اين مختصر، گنجايش ذكر
آنها را ندارد(656).
ج - روايت شده كه روزى اميرالمومنين (عليه السلام ) به جهت حاجتى از
حوايج خود به مكه معظمه رفته بود، اءعرابى را ديد كه دامن پرده كعبه را
گرفته دعا مى كند و چهار هزار درهم از خزانه كرم مسئلت مى نمايد.
آن حضرت جلو رفت و فرمود: اعرابى ! چه مى گويى ؟ اعرابى گفت : تو كيستى
؟ حضرت فرمود: من على بن طالبم . گفت : به خدا قسم تو حاجت من هستى و
حاجت من از تو بر مى آيد.
حضرت فرمود: بخواه . گفت : هزار درهم جهت صداق زن خود مى خواهم و هزار
درهم براى آنكه دين خود را بدهم ، هزار درهم براى خريد خانه و هزار
درهم كه با آن زندگى كنم .
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: منصف هستى و به اندازه احتياج خود
طلب نموده اى ، وقتى به مدينه آمدى خانه ما را سراغ بگير.
اعرابى بعد از يك هفته به مدينه آمد، صدا كرد: كيست مرا به خانه
اميرالمومنين (عليه السلام ) راهنمايى كند؟ در اين وقت سر حلقه زمره
شهدا، حضرت امام حسين (عليه السلام )(657)
به او برخورد و فرمود: من تو را به خانه آن حضرت راهنمايى مى كنم .
اعرابى از اصل و نسب آن بزرگوار استفسار نمود، چون دانست كه آن جناب
تازه گل زيبا از گلشن جانفزاى هدايت است ، استدعا نمود كه نزد پدر
بزرگوارش رود و معروض دارد آن اعرابى كه تعهد بر آوردن حاجت او فرموده
بوديد، بر در سرا ايستاده است .
آن حضرت به خانه رفت و آمدن اعرابى را به عرض رسانيد. حضرت
اميرالمومنين (عليه السلام ) بيرون آمده سلمان رحمته الله را طلبيد و
فرمود: باغى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى من كاشته
بر خريداران عرضه دار.
حضرت سلمان رحمته الله رفت و باغ را به دوازده هزار درهم فروخت و خدمت
حضرت آورد، آن جناب چهار هزار درهم آن را به اعرابى مرحمت فرمود و چهل
درهم ديگر هم جهت خرجى او عنايت فرمود؛ فقراى مدينه باخبر شدند، دور
حضرت را گرفتند، حضرت از آن پول مشت مشت برداشته به يك يك آنان داد تا
آنكه براى خود آن حضرت چيزى باقى نماند.
حضرت فاطمه عليهما السلام جلو آمد و عرضه داشت : پسر عم باغى را كه
پدرم براى تو غرس كرده بود، فروختى ؟ فرمود: فروختم به چيزى كه به حسب
دنيا و عقبا از آن بهتر است . آن مخدره او را دعا كرد، سپس عرض كرد:
من گرسنه ام و دو پسر من هم گرسنه اند و شكى نيست كه خود شما هم گرسنه
ايد. حضرت بيرون رفت كه چيزى قرض كند و صرف غذا نمايد.
در آن حال پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به منزل فاطمه
زهرا - سلام الله عليها - آمدند و فرمودند: فاطمه پسر عمم كجاست ؟ عرضه
داشت : بيرون رفت . فرمود: درهمها را بگير، زمانى كه پسر عمم آمد، به
او بده و بگو تا براى شما غذا تهيه كند.
بعد از بيرون رفتن آن جناب ، على (عليه السلام ) آمد و فرمود: بوى خوشى
مى شنوم ، پسر عمم آمده بود؟ حضرت فاطمه عليما السلام گفت : آرى و
درهمها را به على (عليه السلام ) داد و آنچه پدر بزرگوارش فرموده بود
به آن حضرت عرضه داشت .
د - روزى امام على (عليه السلام ) فرزندش امام حسن (عليه السلام ) را
برداشت و با خود به بازار برد، مردى را ديدند ايستاده و مى گويد: كيست
كه به خداى وفا كننده و داراى خزانه پر، قرض بدهد(658).
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) به فرزند عزيزش فرمود: حسن جانم ! آن
دراهم را به اين مرد مى دهى ؟ عرضه داشت : آرى . آن حضرت درهمها را
گرفت و به آن مرد داد، سپس به در خانه مردى روانه شد تا قرضى بگيرد. در
اين وقت اعرابى به حضرت برخورد و شترى با او بود، به حضرت گفت : اين
شتر را از من خريدارى كن . حضرت فرمود: قيمت آن را همراه ندارم .
اعرابى گفت : من به تو مهلت مى دهم تا وقتى دارا شوى . فرمود: به چند؟
گفت : به صد درهم ، آن را خريد و به فرزندش فرمود: اين را بگير و روانه
شدند.
به اعرابى ديگر برخورد نمودند، اعرابى گفت : اين شتر را مى فروشى ؟
حضرت فرمود: چه مى خواهى با آن انجام دهى ؟ گفت : در اولين جنگى كه
رسول خدا كند، سوار مى شوم و به جنگ مى روم . فرمود: اگر قبول مى كنى
براى تو. اعرابى گفت : قيمت آن را با خود دارم ، به چند خريده اى ؟
فرمود: به صد درهم . اعرابى گفت : 170 درهم به تو مى دهم . فرمود: حسن
جان دراهم را بگير. آن جناب درهمها را گرفت و شتر را تحويل داد.
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمودند: من رفتم تا اعرابى را پيدا كنم و
پول او را بدهم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديدم در
جايى كه قبلا او را نديده بودم و متبسم است ، فرمود: يا ابالحسن ! سراغ
اعرابى را مى گيرى ؟ گفتم : آرى يا رسول الله ! فرمود: يا ابالحسن !
آنكه شتر را به تو فروخت ، جبرئيل (عليه السلام ) بود و آنكه خريد،
ميكائيل ، و آن شتر از شترهاى بهشت و آن درهم ها از نزد پروردگار جهان
بود كه ملى و وفى است
(659 ).
ه - روايت شده كه روزى على (عليه السلام ) به حضرت خيرالنساء فرمود:
آيا نزد تو چيزى هست تا پيش من آورى با آن چاشت كنم ؟ آن مخدره عرضه
داشت : نه .
فرمود: اى فاطمه ! چرا مرا با خبر نكردى تا براى شما چيزى فكر كنم ؟
عرضه داشت : يا ابالحسن ! به درستى كه من شرم مى كنم از خداى خود كه تو
را تكليف كنم به چيزى كه بر آن قدرت نداشته باشى .
سپس اميرالمومنين (عليه السلام ) از خانه بيرون آمد و دينارى قرض نمود
كه براى عيال خود قوتى تهيه كند، مقداد بن اسود - رضى الله عنه - به آن
حضرت برخورد و آن روز، روز بسيار گرمى بود، به گونه اى كه چهره آن جناب
را آفتاب متغير ساخته بود، به مقداد فرمود: چه باعث شده كه در چنين
هواى گرمى از منزل بيرون آمده اى ؟(660).
عرضه داشت : مرا بگذار و پرده از روى كارم برمدار؛ از آن حضرت مبالغه و
از مقداد مضايقه تا آخرالامر گفت : سوگند به آنكه محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) را به نبوت و تو را به وصايت او گرامى داشته ، از خانه
در اين ساعت بيرون نيامدم مگر آنكه عيال خود را گرسنه ديدم و از تنگى
معاش گريه آنها را شنيدم براى نشستن آرام نداشتم ، مضطرب حال بيرون
آمدم .
آن سحاب مكرمت از شنيدن حال مقداد، گريان شد و آن قدر گريه كرد كه
محاسن مباركش تر شد و فرمود: به آنكه سوگند ياد نمودى ، مرا هم بيرون
نياورده مگر آنچه تو را بيرون آورده ،(661)
ولى من دينارى قرض گرفته ام اين را بگير، من تو را بر خود مقدم مى دارم
؛ دينار را به مقداد داد و مراجعت كرد، داخل مسجد شد و نماز ظهر و عصر
و مغرب را گزارد.
بعد از آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نماز مغرب
فارغ شد، نزد اميرالمومنين (عليه السلام ) كه در صف اول بود آمد با
اشاره به وى فهماند كه برخيزد و بيايد. على (عليه السلام ) برخاست و به
در مسجد به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ملحق شد، سلام
كرد. حضرت جواب داد، سپس گفت : يا اباالحسن ! غذايى در خانه هست ؟(662).
اميرالمومنين (عليه السلام ) سر به زير انداخت و جوابى نگفت . رسول
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((يا
اباالحسن ! چرا نمى گويى نه ، تا برگردم يا آرى تا به تو بيايم
(663))).
سرانجام حضرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست على (عليه
السلام ) را گرفته روانه شدند تا به خانه فاطمه زهرا - سلام الله عليها
- رسيدند، داخل شدند، ديدند آن بانوى دو سرا مشغول نماز است .
حضرت زهرا عليها السلام بعد از آنكه از نماز فارغ گرديد كاسه غذايى در
پشت سر خود ديد كه بخار از آن بر مى خيزد، صداى پدر خود را كه شنيد
خدمت حضرت شتافت ، سلام كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جواب
داد و از روى مهربانى دست بر سر زهرا عليها السلام كشيد و فرمود: دخترم
چگونه شب را به صبح رساندى خدا تو را رحمت كند.
عرضه داشت : به خير و خوبى . فرمود: شام ما را بياور خدا تو را رحمت
كند كه رحمت كرده . آن انسيه حورا كاسه را خدمت پدر و شوهر خود گذاشت .
اميرالمومنين (عليه السلام ) با نظر تعجب به فاطمه - سلام الله عليها -
نظر كرد. آن مخدره عرض كرد: سبحان الله ! چه شده از روى تعجب نگاه مى
كنى ، مگر اشتباهى از من صادر شده ؟
على (عليه السلام ) جريان سوگند خوردن زهرا عليها السلام را كه دو روز
است چيزى نخورده ، بازگو كرد. حضرت خيرالنساء سر به آسمان كرد و عرضه
داشت : خداى من مى داند كه جز حق نگفته ام . اميرالمومنين (عليه السلام
) فرمود: پس اين غذا كجا بوده كه من هرگز مثل رنگ آن نديده و مانند بوى
آن نشنيده ام .
جناب اقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست به ميان دو شاخه على
(عليه السلام ) گذاشت و فرمود: يا على ! اين جزاى دينار توست از جانب
خداى تعالى ، همانا خداوند هر كه را بخوهد بدون حساب روزى مى دهد، سپس
گريان شد و فرمود: حمد خداى را كه شما را از دنيا نبرد تا آنكه تو را
مثل زكريا و فاطمه را مانند مريم گردانيد؛ زيرا هر وقت زكريا نزد مريم
طعام مى ديد، سؤ ال مى كرد اين طعام چيست ؟ مريم مى گفت : از جانب خدا
است
(664).
اينها مختصر مطالبى بود كه در فضل و مقام اهلبيت (عليه السلام ) ذكر شد
وگرنه براى اميرالمومنين (عليه السلام ) و فرزندانش ، ائمه هدى مال
دادن در راه خدا سهل بود؛ آنان نه تنها مال كه جان و اولاد خود را در
راه خدا قربانى كردند بنابراين اگر بخواهيم به گوشه اى از مناقب آن
بزرگواران بپردازيم ، بايد كتاب ديگرى نوشت .