آن حضرت فرمود:
قم فاغتسل ول ما بذلك فلقد كنت مقيما على امر
عظيم ما كان اسوء حالك لو مت على ذلك استغفرالله و اسئله التوبه من كل
ما يكره فانه لا يكره الا القبيح و القبيح دعه لا هله فان لكل اهلا؛(350)
برخيز و غسل كن و نماز بگزار براى آنچه براى تو پيش آمد و در حال گناه
بزرگى بودى و چه بسيار بد بود حال تو اگر در آن حال مى مردى . از خدا
طلب مغفرت و آمرزش كن و از خدا در خواست توبه كن از هرچه كه او را
ناخوش است ، و او كراهت ندارد مگر كارهاى زشت را، و قبيح را براى
اهلش واگذار چون براى هر كارى اهلى است .
در كتاب وسائل نيز از حضرت امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه
فرمود: استماع اللهو والغناء ينبت النفاق كما
ينبت الماء الزرع ؛(351
) شنيدن لهو و غنا نفاق را مى روياند همان طور كه آب
، زراعت را مى روياند.
در كتاب خصال از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است :
الغناء يورث النفاق ويعقب الفقر؛(352)
موسيقى باعث نفاق و بيچارگى است .
در كافى از آن حضرت نقل شده است : الغناء يورث
النفاق ويعقب الفقر؛(353)
موسيقى باعث نفاق و بيچارگى است .
در كافى از آن حضرت نقل شده است : بيت الغناء
لاتومن فيه الفجيعه و لاتجاب فيه الدعوه و لا يدخله الملك ؛(354)
خانه اى كه در او غنا و موسيقى باشد، ايمن از مرگ ناگهانى نيست و دا در
آن خانه مستجاب نميگردد و ملئكه هم وارد آن خانه نمى شوند.
آدمى اگر در اين روايات تدبر و تعقل نمايد، مى داند كه اولا: اثر كوچك
اين معصيت بزرگ ، تلف كردن عمر گرانبها و عزيز است . آنچه در اين باره
از بزرگان و پيشوايان دين رسيده ، گوياى اين واقعيت مهم است ؛ بنابراين
بشر بيشترين استفاده را از عمرش ببرد و عمرش را مفت و رايگان از دست
ندهد.
ثانيا: ضررهاى دنيوى و اخروى بر غنا و موسيقى مترتب است ؛ همچنانكه
امروز دانشمندان ، ثابت نموده اند كه موسيقى اثر خاصى در مغز دارد و
آدمى را ممكن است ديوانه كند و او را دچار فقر و فلاكت نمايد، اگر خود
اثرش چنين نباشد لازمه آن چنين است ؛ زيرا كسى كه ديوانه موسيقى و عاشق
صداهاى خوانندگان است ، به هر نحوى كه شده خود را به آن مى رساند اگر
چه به دادن ثروت باشد.
از جمله ضرر و زيان دنيوى غنا و موسيقى وجود ((نفاق
)) است ؛ اولين نفاقى كه از آن حاصل مى گردد،
نفاق بين خود و افراد متدين و مسلمانان واقعى ، چه زيانى از اين بالاتر
كه خانه او از ضرر ايمن نيست . اما ضرر اخروى ، گرچه بعضى از آنها هم
با ضرر دنيوى شريك است ، اين است كه دعاى او مستجاب نمى گردد، هرچه دعا
كند: اللهم ارزقنى الجنه وزوجنى من الحور العين
واجرنى من النار؛ پروردگارا! بهشت را نصيب من گردان و حوريان را
به ازدواج من در آر و مرا از آتش جهنم پناه ده ، ابدا به او اعتنا نمى
شود.
دوم اينكه ملائكه در خانه او طلب رحمت نمى كنند، دعا براى او نمى
نمايند و طلب آمرزش گناه از خداوند براى او نمى كنند.
بعد از تامل در اين ضررها، ممكن نيست انسان خردمند، به لهو و آلات آن
نزديك شود و گوش خود را كه مركز ضبط فرمايشات الهى است ، مزبله كثافات
و مزخرفات شيطانى گرداند. ابته مسلم است كه بشر از صداهاى بسيار زيبا و
غناهاى جانفزا شادمان مى گردد و شايد هرس گويد غنا را خوش ندارم ، دروغ
گفته براى اينكه هويداست كه شنيدن موسيقى آدمى را به وجد و طرب در مى
آورد، اما فرمايش پروردگار عالم را اجابت كردن و پيروى ائمه و پيغمبران
را نمودن و انتظار موسيقى ها و غناها و طربهاى بهشتى را كشيدن ، به
درجات و مراتب زيادى براى صاحبان خرد لذيذتر و مسرور كننده تر است .
اميدواريم خداوند توفيق دهد و ما را بيش از پيش ، بينا كند كه از راه
صحيح و جاده مستقيم منحرف نشويم :
فردا از تو مشكلات حل مى طلبند |
|
از تو نه ترانه و غزل مى طلبند |
آوازه فكنده كه كار آسان است |
|
اينها همه صوت است عمل مى طلبند |
مذموم بودن قمار بازى
روشن و بديهى است كه شكى نيست كه ((قماربازى
)) ضررهاى بى شمارى دارد ما هم به جهت اختصار
چند ضرر آن را ياد آور مى شويم و اميدواريم كه با تاءمل در آنها، اين
معصيت بزرگ ترك گردد.
همان طورى كه در فصل هشتم در ضرر لهويات ذكر شد، اولين ضرر
((قمار)) از دست دادن
سرمايه گرانبهايى است به نام ((عمر))
- واقعا اگر كسى انديشه نمايد، مى داند بعد از مدتى كه مشغول به اين
عمل شنيع بوده ، چه اندازه زيانكار است از جهت از دست ددن عمر عزيز و
بخاطر آن افسرده خواهد گشت .
دومين ضررى كه مترتب بر ((قمار))
مى شود، تلف مال و ثروت است ، چرا كه آدم قمار باز هميشه برنده نمى
شود، همان طور كه بسيارى از افراد مشاهده شده كه در اثر قمار بيچاره و
مفلس گرديد و بعد از بيچارگى ، مبتلا به فقر و فلاكت و سرزنش مردمان و
دست گدايى دراز كردن نزد اين و آن شده اند.
ضرر سوم ((قمار))،
ناراحتى فكر و از دست دادن گوهر گرانبهاى عقل و به دست خود متاع
ديوانگى را خريدن است ، همان طورى كه بسيار ديده شده قمار باز بيچاره
بعد از باختن ثروت و مال ، دچار عدم عاقبت بينى مى گردد، از طرفى به
فكر كشتن خود، از سوى ديگر به فكر نابود كردن طرف و از طرفى به ياد اهل
و عيال ، نمى گذرد بر او زمانى مگر اينك بر ديوانگى اش ازوده مى شود.
ضرر چهارم ((قمار))، از
دست رفتن آبرو و رفتن حياى قمار باز است ؛ چرا كه بعد از تهى شدن دست
او از مال و ثروت به فر دزدى ، خيانت ، ظلم و گدايى مى افتد، نه پيش
خداوند احترامى دارد و نه پيش بندگان او، اگر توانست به گدايى پولى به
دست آورد كه هيچ و اگر نه دست به دزدى دراز مى كند.
ضرر پنجم ((قمار))، قتل
نفس است ، بسيار ديده و شنيده شده كه قمار باز بيچاره و بدبخت بعد از
آنكه مال و ثروت به دستش آمده ، بعد از ختم قمار، كشته شده ؛ زيرا قمار
بازان و حريفان او فكر عاقبت امر خود را مى نمايد براى اينكه قمار
بازها بعد از باختن ممكن است به گدايى و امثال آن مبلا شوند، چاره اى
نمى بينند جز اينكه مال خود را بتوانند باز ديگر به دست آوردند و راهى
براى آن ندارند جز كشتن حريف بيچاره بدبخت كه او هم عمر خود را در اين
عمل صرف كرده و هم جان خود را باخته است .
اينها بود چكيده اس از ضررهاى ((قمار))،
علاوه بر اينكه بركت از مال قمار باز گرفته مى شود، وى مديون خواهد بود
و واجب است از مال مردم هر چه به دست آورده رد نمايد و اگر طرف را
نشناسد، بايد به دست حاكم شرع و مجتهد برساند. علاوه بر آنچه اشاره شد،
قمار باز عقوبات اخروى را براى خود خريده و خود را مبغوض خالق و خلق
كرده است .
قمار و شطرنج از ديگاه
آيات و روايات
قرآن مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا
انما الخمر والميسر والانصاب و الازلم رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه
لعلكم تفلحون ؛(355)
((اى اهل ايمان ! همانا شراب و قمار و بتها و
ازلام (كه يك نوع بخت آزمايى بود در جاهليت ) پليد و از عمل شيطانند از
آنها دورى كنيد تا رستگار شوديد.
و در جاى ديگر فرموده : يسلونك عن الخمر والميسر
قل فيهما اثم كبير ومنفع للناس واثمهما اكبر من نفعهما...؛(356)
(((اى پيامبر!) درباره شراب و قمار از تو سوال
مى كنند، بگو: در آنها گناه بزرگى است و منافعى (از نظر مادى ) براى
مردم در بر دارد (ولى ) گناه آنها از نفع آنها بيشتر است .
روايات زيادى در بدى قمار و شطرنج وارد شده است ؛ به طور مثال از حضرت
صادق (عليه السلام ) پرسيدند كه مراد از آيه شريفه
...فاجتنبوا الرجس من الاوثن واجتنبوا قول
الزور؛(357)
چيست ؟
آن حضرت فرمود: مراد از رجس ، شطرنج و از قول زور، غنا است
(358).
در جامع الاخبار از سيد اخيار (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده
كه آن حضرت به طايفه اى گذشتند كه شطرنج بازى مى كردند، فرمودند:
... ما هزه التماثيل التى انتم لها عكفون
(359).
اين آيه حكايت از قول حضرت ابراهيم (عليه السلام ) است ، آنجا كه به
آزر و قوم خود (كه بتهايى به صورت انسان و كواكب و مرغان و چهار پايان
و يا به شكل و صورت علماى خود ساخته بودند) فرمود: ((اين
شكلها و صورتهايى كه شما آنها را بندگى و پرستش مى نماييد و در برابر
آنها سجده مى كنيد، چه هساتند)).
وجود مقدس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
((كسى كه شطرنج بازى مى كند، ملعون است و نظر كننده به آن مانند
نظر كننده به فرج مادر خود است
(360))).
در روايت ديگر دارد: مانند خورنده گوشت خوك است
(361).
و در كتاب كنزالعرفان از حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نقل شده است كه : اللاعب بالنرد كمن غمس يده فى
لحم خنزير و دمه ؛(362)
كسى كه با نرد(363)
بازى كند، مانند كسى است كه دست خود را به گوشت و خون خوك فرو برده و
آلوده كرده است .
((شير)) در روايت مخفف
((اردشيربابكان )) است ،
قمار با ((نرد)) هم از
مخترعات اوست ، لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را نسبت به
او داده ، البته در بعضى روايات لفظ ((شير))
به جهت تخفيف يا دلايل ديگر افتاده است .
در عيون اخبار الرضا از وجود مقدس حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام
) حديثى به اين مضمون نقل شده است كه : ((زمانى
كه سر مبارك حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) را به شام بردند، يزيد
ملعون فرمان داد آن سر مبارك را بر روى سفره گذاشتند و با اطرافيان خود
از آن غذا مى خوردند و فقاع مى آشاميدند و چون از آن فارغ شدند، دستور
داد آن سر را داخل طشتى گذاشتند و در پاى ، تخت يا زير آن نهادند و
مشغول شطرنج بازى شده و ذكر حضرت امام حسين و پدر بزرگوار و جد
عاليمقدار او - صلوات الله عليه اجمعين - مى كرد و نسبت به آنها استهزا
مى نمود، هر وقت كه با حريفان قمار مى زد، سه مرتبه از فقاع مى نوشيد و
زيادى و باقيمانده آن را نزديك طشت مى ريخت .
كسى كه شيعه ماست ، بايد از شرب فقاع و بازى شطرنج اجتناب و دورى نمايد
و هر كه فقاع يا شطرنج را ببيند، امام حسين (عليه السلام ) را به نظر
آورد و بر يزيد و آل زياد لعنت كند، خداى تعالى گناهان او را نابود كند
و بيامرزد اگر چه به عدد ستارگان باشد(364))).
شركت در مجالس گناه
اين بود آخرين فصل از موعظه ششم كه در بيان انتخاب همنشين نيكو
و دورى گزيدن از هنشين و رفيق بد بود، و چن ضررهاى قمار در آخرين فصل
ذكر گرديد، مناسب است چند روايت درباره اينكه انسان بايد چگونه مجلسى
را براى خود انتخاب و از چه مجلسى بايد پرهيز نمايد ذكر نماييم .
بديهى است در مجلسى كه شرب خمر و يا قمار در آن ديده مى شود، و يا
اينكه آلات طرب و غنا و موسيقى در آنجاست و يا اينكه آبروى مؤ منى و يا
مسلمانى در آنجا ريخته مى شود به سبب غيبت يا سخن چينى و افترا و
استهزا و امثال آن ، از مجالسى است كه خدا و پيغمبر و امام از آن بيزار
است ، و بر مسلمان لازم است از چنين مجالسى دورى كند، على الخصوص اين
مرض ((قمار)) كه مانند
مرض ((جزام )) مسرى است ،
هر كسى را به خود جذب مى نمايد، لذا از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل
شده است كه فرمود: لا ينبغى للمؤ من ان يجلس
مجلسا يعصى الله فيه و لا يقدر على تغييره ؛(365)
براى مؤ من سزاوار نيست در مجلسى نشيند كه خداوند در آن نافرمانى مى
شود و آن مؤ من قدرت بر هم زدن آن مجلس را نداشته باشد.
نيز از همان جناب روايت شده است كه : من كان يومن بالله واليوم الاخر
فلايجلس مجلسا وينتقص فيه امام اويعاب فيه مؤ من ؛(366)
هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد. در مجلسى كه امامى را مذمت كنند
يا مومنى را عيب گويى ننشيند.از حضرت باقر (عليه السلام ) نقل گرديده
است كه فرمود: ان الله ليعذب الجعل فى جحرها بحبس المط عن الارض التى
هى بمحلها من بحضرتها وقد جعل الله لها السبيل فى مسلك سوى محله اهل
المعاصى قال ثم قال ابوجعفر (عليه السلام ) فاعبروا يا اولى الابصار؛(367)
همانا خدا جعل را در سوراخش عذاب كند به وسيله نگهداشتن باران از زمين
كه جعل در آن است براى گناهان مردمى كه آنجا باشند در صورتى كه خدا
براى جعل راهى در غير محله گنهكاران قرار داده است سپس امام (عليه
السلام ) فرمود: اى صاحبان بينش عبرت بگيريد.
همنشينى با معصيت كار
از حضرت امام على النقى (عليه السلام )
حديثى نقل شده كه حاصل آن اين است : آن حضرت شخصى را كه عبدالرحمن بن
يعقوب كه دايى او بود و از اهل ضلالت به شمار مى رفت ، رفاقت و مجالست
داشت ، متنع فرمود. راوى حديث گويد: به آن حضرت عرض كردم : آن شخص مى
گويد من را او در عقيده ، كراى ندارم هر چه بگويد، پيروى نمى كنم و خود
قائل به آن نيستم .
امام (عليه السلام ) فرمود: آيا نمى ترسى از اينكه بلايى بر او نازل
شود و به همه شما اصابت كند؟ آيا حال آن كس را نمى دانى كه از اصاحب
موسى و پدرش از اصحاب فرعون بود، زمانى كه افراد فرعون به قوم موسى
رسيدد، آن شخص از موسى جرا شد تا شايد بتواند با موعظه پدرش را هديت
كند، با همديگر مى رفتند و پدر بر او خشونت و تندى مى كرد تا به محلى
از دريا رسيدند و هردو غرق گرديدند، خبر به موسى رسيد، فرمود:
((او در رحمت خداست ، لكن چون عذاب نازل شده به
او هم اصابت كرده و ناچار عذاب به آنكه نزديك گنهكار است ، مى رسد(368).
البته چنين است ، ما در روايات بسيار ديده ايم كه افراد بى گناه نيز در
اثر گناه گناهكاران به عزاب دچار شده اند، به علاوه انسان ايمن نيست از
اينكه با حضورتدر مجالس مصيت ، خود نيز دچاز آن نگردد. به نظر قاصر
نويسنده اين سطور تمام معاصى مخصوصا گناهانى كه شهوت انگيزند مانند مرض
مسرى سرايت مى كنند؛ اگر در يك مجلس نشود، در اثر تكرار انسان به آن
مبتلا و گرفتار خواهد شد و او نيز مانند رفيقان و همنشينان خود، بد و
آلوده خواهد شد، پس راه علاج دورى كردن از چنين مجالس است ، در خانه
فاميل باشد يا غير آن .
موعظه نهم : تكبر و تواضع
مذموم بودن تكبر
مردمانى كه در زير اين گنبد مينا و آسمان كبود زندگانى مى كنند،
بر دو قسمند: قسم اول افرادى هستند كه در وجود آنها به قدر ذره اى
((كبر)) وجود ندارد و در
اين دنيا جز تواضع و فروتنى در روح خود چيزى نپرورانيده اند؛ آنها
اشخاصى هستند كه يا عالم و آگاه به ضرر كبر مى باشند و مى دانند كه اين
صفت لايق به حال آن كسى است كه خودش ((قديم
)) و ملك او هم نسبت به ساير مخلوقات ، قديم و
غنى بالذات است و يا اينكه مى داند آنچه نعم در اين عالم جود دارد، همه
فانى و زوال پذيرند بنابراين چيزى ندارد كه به واسطه آن بر ديگران
مباهات ند و كبر ورزد.
اما قسم دوم ، افرادى هستند كه در مغز خود خيالات پوچ را راه داده و بر
ديگران مباهات مى كنند. از علت نداشتن كبر در قسم اول فهميده مى شود كه
باعث كبر اين گروه چيست ؛ اول نادان و تامل نكردن در ضر آن ، دوم مغرور
شدن به نمات فانيه اين دنياى فانى است و آنها به سه طبقه قسمت مى شوند:
اول اينكه به مال و ثروت مغرور گشته و به ديگران مباهات مى كنند، غافل
از اينك مال و ثروت عاريه است هر زمان كه پروردگار جهان اراده نابودى
آن را كند، نابود مى شوند، چه بسيار افراد ثروتمند شب را به روز آورده
در حالى كه بيچاره و مفلس گرديده اند و يا روز را به شب آورده ،
فقيرترين بندگان گرديده اند.
علاوه بر اينكه مال و ثروت دنيا فانى و زوال پذير است ، تهيه و جمع
آورى و انباشت آن مايه رنج و زحمت است ، در نتيجه ثروت و فزونى طلبى به
جاى آنكه آسايش انسان را فراهم كند از او سلب آرامش مى نمايد؛ به طور
مثال : در گمرك و مرز كشورها هر كه بدون بار باشد، حساب نرسيدها از مرز
بور مى كند اما آنكه بار زياد دارد، بيد آن قدر در آنجا توقف كند تا به
تمام حساب او برسند اگر از وظيفه خود تعدى ننموده باشد او را رها مى
كنند و اگر تعدى كرده او را جريمه مى نمايند و تا هر زمان كه بخواهند
او را نگه مى دارند.
آيا شما را به وجدانتان مالى كه در دار دنيا - چه رسد به عقبا - اين
قدر صاحبش را به زحمت اندازد، انسان ! و روز براى آن نداشته باشد، دايم
به فكر حفظ و زيادى آن باشد و چه بسيار مشكل است كه همه آنها از راه
حلال تهيه شده باشد؛ ارزش اين را دارد كه انسان به سبب آن بر ديگران
مباهات كند، يا نه ، به عكس مال بايد باعث تواضع و شكستگى گردد.
اما طبقه دوم ، افرادى هستند كه به ((حسب
)) و ((نسب
)) خود بر ديگران مباهات مى كنند. گروه سوم از
راه كمال بر ديگران تكبر مى روند و فخر مى فروشند؛ كمال از هر راه كه
باشد؛ از راه سلطنت ، علم ، جمال ، قدرت و زور بازو و اولاد تفاوت
ندارد.
تمام اينها از نظر انسان خردمند و دانا قابليت و ارزش مباهات كردن را
ندارد؛ زيرا كمال و جمال نيز از نعمتهايى است كه هر آن خداوند بخواهد،
آن را مى گيرد و انسان ، بيچاره محض مى شود؛ پس مباهات اختصاس به كسى
دارد كه كمالات او ذاتى باشد، و از ديگرى نباشد و كسى لياقت آن را
ندارد مگر ذات بى زوال خداوندى .
تكبر از ديدگاه آيات و
روايات
الكبرياء ردائى والعظمه ازارى فمن نازعنى
فى واحد منهما القيته فى جهنم ؛(369)
بزرگ منشى و عظمت ، ويژه است پس هر كس در بزرگ منشى و عظمت با من ستيزه
كند، او را در جهنم مى افكنم .
سعدى گويد:
كسى را رسد كبريا و منى |
|
كه ملكش قديمست و ذاتش غنى |
آدمى بايد فكر كند كه چيزى نبوده كه اين قدر به خود مى بالد و مى نازد،
اگر اندكى انديشه نمايد، مى داند كه مدتى بعنوان آب گنديده در پشت پدر
پنهان بوده ، بد در ظلمكده رحم و شكم مادر قرار گرفته است ، محل او
تاريك ، خوراك او خون حيض ، مدتها در آنجا محبوس بوده است آيا يك چنين
موجودى قابليت اين را دارد كه تكبر ورزد و خود را چيزى داند، پس بايد
كبريايى و بزرگى را براى اهلش گذاشته چرا كه هر كس قابليت آن را ندارد.
آيات و روايات مناسب ، ذكر خواهد شد.
و اما درباره ضرر آن ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: لا يدخل الجنه من كان فى قلبه مثقال حبه
من خردل من كبر؛(370)
هر كس به اندازه سنگينى دانه خردلى تكبر در دلش باشد، داخل بهشت نمى
شود.
و در كافى از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرموده :
ان فى جهنم لواديا للمتكبرين يقال له سقرشكى الى
الله عزوجل شده حره و ساله ان ياذن له ان يتنفس فتفس فاحرق جهنم ؛(371)
در جهنم براى متكبرين دره اى است به نام دوزخ كه از شدت حرارت خود به
خداى عزوجل شكايت كرد، و در خواست نمود كه اجازه نفس كشيدن به او بدهد،
پس وقتى كه نفس كشيد، جهنم شعله ور شد.
در همان كتاب نيز از همان جناب روايت شده است كه فرمود:
ان المتكبرين يجعلون فى صور الذر بتوطاهم الناس
حتى يفرغ الله من الحساب ؛(372)
متكبرين (روز قيامت ) به صورت مور در آيند و مردم آنها را پايمال كنند
تا خدا از حساب آنها فارغ شود.در كافى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) نقل شده است كه آن حضرت فرمودند:
ثلثه لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيمه و لا يزكيهم و لهم
عذاب اليم شيخ زان و ملك جبار و مقل مختال ؛(373)
روز قيامت خدا با سه كس سخن نگويد و به آنها توجه نفرمايد و پاك و بى
آلايششان نسازد و برا آنها عذابى است دردناك : پيرزناكار و سلطان جبار
و فقير خودخواه .
در همان كتاب از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل شده است از مطالبى كه
خداوند به حضرت ((داوود))
وحى فرمود، اين است كه : يا داوود كما ان اقرب
الناس من الله المتواضعون كذلك ابعد الناس من الله المتكبرون ؛(374)
اى داوود! چنانكه نزديكترين مردم به خدا متواضعان هستند، دورترين مردم
از خدا هم متكبران مى باشند.
در مجموعه ورام از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده
كه فرمود: يا اباذر من جر ثوبه خيلاء لم ينظر
الله اليه يوم القيمه ؛(375)
اى اباذر كسى كه (هنگام راه ) رفتن ، از روى تكبر جامه خود را به زمين
كشد، خداوند - عزوجل - در روز قيامت نظر شفقت به سوى او نمى كند.
قرآن مجيد مى فرمايد: و لا تمش فى الارض مرحا
انك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا؛(376)
((روى زمين با تكبر راه مرو، تو نمى توانى زمين
را بشكافى و طول قامتت هرگز به گوه ها نمى رسد)).
يك حكايت
گويند شخص با بصيرتى يكى از متكبرين را ديد كه لباسى از
((خز)) پوشيده و از روى
تكبر راه مى رود؛ آن شخص گفت : اى بنده خدا! مگر نمى دان يكه با اين
حالت خدا و پيغمبر خدا دشمن تو هستند؟ متكبر گفت : آيا مرا نمى شناسى ؟
شخص خردمند گفت : چرا مى شناسم : اعرفك اولك
نطفه قذره و آخرك جفه مذره وانت بين ذلك تحمل عذره ؛(377)
بلى تو را مى شناسم ؛ اولت آب گنديده و آخرت هم مردار پست و فاسد و تو
هم در اين بين حمل كننده كثافتى .
از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ما من
عبد الا وفى راسه حكمه و ملك يمسكها فاذا تكبر قال له : اتضع و ضعك
الله فلا يزال اعظم الناس فى نفسه و الصغر الناس فى اعين الناس و اذا
تواضع رفعه الله عروجل هم قال له انتعش نعشك الله فلا يزال اصغر الناس
فى نفسه وارفع الناس فى اعين الناس ؛(378)
هيچ بنده اى نيست جز اينكه بر سرش لگامى است و فرشته اى است كه آن را
نگه مى دارد و هرگاه گردنكشى نمايد، فرشته به او مى گويد: فروتنى كن
خدا تو را پست كند، سپس همواره نزد خود بزرگترين و در چشم مردم
خوارترين آنها باشد، و هرگاه تواضع كند خداى عزوجل او را بالا برد و
فرشته به او گويد: سرفراز باش خدا سرفرازت كند، سپس همواره نزد خود
كوچكترين مردم و در چشم مردم بالاترين آنها باشد.
روايات بيش از اين نقل شده ، جهت اختصار همين قدر كافى است ، اما آيات
و روايات و حكاياتى كه مناسب با سه طبقه متكبرين است ، و عده ذكر آن
داده مى شود.
مال و ثروت از ديدگاه
روايات
همان طورى كه متذكر شديم ، مال دنيا آن قدر قابلبت ندارد كه
انسان به سبب آن بر ديگران مباهات كند؛ اگر مال و ثروت دنيا ارزشى داشت
خاتم انبيا نمى فرمود: لو كانت الدنيا (تعدل )
عندالله جناح بعوضه ما سقى كافرا منها شربه ماء؛(379)
دنيا اگربه اندازه بال مگس ارزش مى داشت ، خدا قطره آبى به كافر نمى
چشاند.
و همين طور على (عليه السلام ) مى فرمود: و الله
لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم ؛(380)
به خدا سوگند اين دنيا شما در چشم من خوارتر و پست تر است از استخوان
بى گوشت خوك كه در دست گرفتار به بيمارى خوره باشد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمود: ((
الفقر فخرى ؛(381)
ندارى مال دنيا افتخار من است .
از بى درمى برفت عيسى به فلك |
|
وز پر درمى برفت قارون به درك |
گر زانكه كسى به زر به بودى |
|
عيسى به درك رفتى و قارون به فلك |
نكته ها
الف - از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت شده كه مرد ثروتمندى
لباس پاكيزه پوشيده بود، به خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) آمد و نشست ، سپس مرد فقيرى كه لباس مندرس و كهنه به تن داست ، آمد و
نزد مرد ثروتمند نشست ، ثروتمند لباس خود را جمع كرد.
حضرت فرمودند: ترسيدى از فقر و درويشى او چيزى به تو رسد! عرضه داشت :
نه . فرمود: ترسيدى از ثروت تو چيزى به لو رسد! گفت : نه . فرمودند: پس
ترسيدى كه لباس تو را كثيف نمايد! گفت : نه . فرمود: پس علت دورى تو
چه بود؟ عرضه داشت : گمراه نمودن شيطان و فريب او باعث شد، همانا حاضر
هستم نصف مالم را به او دهم .
آن جناب به فقير فرمودند: آيا قبول مى كنى ؟ عرضه داشت : نه . فرمودند:
چرا؟ گفت : مى ترم كبر و غرورى كه او به آن دچار شده ، من نيز دچار شوم
(382)
زنهار به ملك و مال دل شاد مكن |
|
از حرف جهان بجز فنا ياد مكن |
مانند حباب بهر يك لحظه حيات |
|
از كبر و غرور كله پر باد مكن |
ب - اما طبقه دوم ، يعنى افرادى كه مانند ((ثابت
بن قيس )) به حسب و نسب خود بر ديگران مباهات مى
كنند، خداوند خطاب به آنان و تمام مردم مى فرمايد:
يايها الناس انا خلقنكم من ذكر وانثى وجعلنكم
شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقئكم ...؛(383)
((اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و
شما را تيره ها و قبله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامى
ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست )).
عده اى از مفسرين سبب نزول آيه فوق را چنين نوشته اند كه : زمانى ثابت
بن قيس به شخصى كه مادر او از افراد فرومايه بود، گفت : تو پسر فلان
زنى ؟ اين سخن به گوش پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد،
فرمود: آنكه نام زن را برد، كه بود؟ ثابت گفت : من . آن حضرت فرمود: بر
صورت اين مردم نظر كن . چئن نظر كرد، حضرت فرمود: چه ديدى ؟ گفت : عده
اى كه رنگهاى آنها مختلف است ، بعضى سياه ، بعضى سفيد، عده اى سرخ ،
گروهى زرد. فرمود: فانك لاتفضلهم الا بالتقوى
والدين ؛(384)
تو بر آنها فضيلت و برترى ندارى مگر به تقو و دين دارى ، پس آيه نازل
شد.
ج - نقل شده است كه روزى حضرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از
بازار مدينه مى گذشتند، ديد غلام سياهى را مى فروشند و غلام مى گويد هر
كه مرا مى خرد به اين شرط بخرد كه مرا مى خرد به اين شرط بخرد كه مرا
من نكند از نماز خواندن در پشت سر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم
) زيرا من هميشه نماز يوميه را با آن حضرت مى گزارم و در جاى ديگر
نخوانده ام .
مردى او را به آن شرط خريد، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
او را در نماز مى ديد، روزى او را مشاهده نكرد سبب را سوال كرد، گفتند
تب دارد و نتوانسته به نماز آيد. آن حضرت به عيادت او تشريف بدند، بعد
از سه روز از حال او استفسار نمود، مولاى او عرضه داشت : فوت نمود. آن
جناب به محض شنيدن برخاست و خود متكفل غسل و كفن او گرديد.
مهاجر و انصار از اين مهربانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
نسبت به غلام سياه بسيار تعجب كردند، خداوند سبحان آيه مباركه مورد بحث
را نازل فرمود كه بدانيد ((حسب
)) و ((نسب )) را
اثرى نيست و برترى تنها به ((تقوا))
و پرهيزكارى است
(385).
د - نظير حكايت بالا، روايتى است كه از حضرت امام صادق (عليه السلام )
نقل گرديده كه حاصل آن اين است : حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در بين جمعى از اصحاب خود تشريف داشتند، ديدند چهار نفر از
زنگيان ، غلام سياهى را كه به جامه اى پيچيده ، برداشته به جانب قبر مى
برند، آن حضرت فرمودند: ((على بالا سود))،
ميت را آوردند و نزد آن حضرت گذاشتند، روى او را باز كرد و به على
(عليه السلام ) فرمود: ((يا على ! هذا رباح غلام
آل النجار؛ اى على ! اين شخص رباح ، غلام و نوكر آل نجار است
)).
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عرضه داشت : والله
ما رآنى قط الا وحجل فى قيوده و قال يا على ! انى احبك .
آن حضرت امر! غسل او فرمود و در لباسى از لباسهايود او را كفن نمود بر
او نماز كرد و مسلمانان تا قبرش او را تشييع كردند، آوازى ماييد وزيدن
باد يا پرواز مرغان به آسمان شنيدند، گويا از حضرت سوال كردند يا بدون
سوال منتظر حل اين معما بودند كه حضرت فرمود:
انه قد شيعه سبعون الف قبيل من الملائكه كل قبيل سبعون الف ملك والله
ما نال ذلك الا بحبك يا على ؛ همانا اين شخص را هفتاد هزار گروه
از ملائكه تشييع كردند كه هر گروه از آن ، هفتاد هراز نفر بودند، به
خدا سوگند! اين غلام به اين مقام و درجه نرسيده ، مگر به سبب دوستى تو
اى على !.
راوى گويد آن حضرت در قبر او داخل شد، بعد از مدتى روى بر گردانيد و
سپس بر آن خشت چيد، اصحاب از اين منظره سوال كردند، فرمود: آرى ، دوست
خدا از دنيا رفت و تشنه بود، پس زنان او، حورالعين به سوى او شتافتند
در حالى كه براى او آب و شراب بهشتى به اين جهت روى خود را گردانيدم
(386).
ه - در كتاب زهره الرياض آمده زمانى در مكه قحطى شد و اهل مكه جهت دعاى
باران به عرفات رفته ، دعا نمودند،(387)
از دعاى خود نتيجه اى حاصل و عايد آنها نگرديد، راوى گويد هفته ديگر به
عرفان رفته و در ميان آن جمع مرد سياه ضعيف اندامى را ديدم كه مشغول
نماز و دعاست ، دو ركعت نماز گزارد و دعا كرد و به سجده افتاد و گفت :
بعزتك لا ارفع راسى من السجود مالم تسق عبادك ؛
به عزتت سوگند! سرم را از سجود بر نمى دارم تا بندگانت را سيراب كنى .
بعد از آن ديدم قطعه كوچك ابرى آمد و سپس ابرهاى كوچك ديگرى به آن وصل
شد و باران گرفت ، حمد الهى تقديم حضرت پروردگارى كرده به مكه مراجعت
نمود. من او را عقيب كردم تا اينكه ديدم به خانه برده فروشى رفت ، من
مراجعت كردم روز ديگر مقدارى پول با خود برداشته و عقب او رفتم ، به
خانه برده فروش تا شصت غلام به جهت من آورد، من منتظر آن غلام بودم ،
گفتم : غير از اينها غلامان ديگرى دارى ؟
گفت : براى تو شثت غلام آورده ام كه در مكه بى نظيرند و ليكن غلامى
دارم ضعيف با كسى صحبت نمى كند، وقتى آورد مطلوب من حاصل شد، گفتم : به
چند او را مى فروشى ؟ گفت : او را به هفت دينار خريده ام ، ولى به دو
دينار هم نمى ارزد.
من هفت دينار او را دادم و غلام را با خود آوردم ، غلام گفت : اى مولاى
من ! مرا براى چه خريدى . من كه نمى توانم براى تو كارى انجام دهم ؟
گفتم : تو را به جهت خدمت نخريدم ، بلكه تو را خريده ام كه خدمت كنم .
گفت : چرا؟ گفتم : براى مقام و منزلتى كه نزد پروردگار دارى ، و آنچه
از او در عرفات ديده بودم به او گفتم . گفت : مرا آزاد كن . گفتم :
((انت حر لوجه الله ؛ تو در راه خدا آزادى
)).
گفت : الحمدلله هذا عتق مولاى الا صغر فكيف يكون
عتق مولاى الاكبر؛ شكر و سپاس بر خدا اين آزادى من از طرف مولاى
كوچكم بود، چگونه مى باشد آزادى من از مولاى بزرگ و حقيقى ام .
سپس وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند، دو دست را برداشت و عرضه داشت :
الهى از آن وقتى كه تو را شناخته ام ، معصيتت را ننموده . و هميشه از
تو سؤ ال مى كردم كه سرم را افش نسازى ، حال كه آن را فاش نمودى از تو
مرگ خود را مى خواهم ، پس همان ساعت روحش به فضاى جهان باقى طيران
نمود.
او را تجهيز و تكفين كردم ، بر او نماز خواندم او را به خاك سپردم ،
اما كفن خوبى بر او نپوشانيدم ، شب شد، خوابيدم ، حضرت رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم ) را در خواب ديدم بروى كفن خوب پوشانيده و شيخ خوش
صورتى كه حله سفيدى در بر داشت ، در پهلوى او نشسته و دست مبارك آن
حضرت بر دوش او بود، رو به من كرد و مرا ابتدا اكرام نمود، بعد فرمود:
((از خدا شرم و از من حيا نمى كنى ؟))
عرضه داشتم : مگر تو كيستى ؟ فرمود: ((من محمد و
اين پدر من ابراهيم است )).
گفتم : چرا شرم كنم و حال اينكه بر تو صلوات بسيار مى فرستم ؟ فرمود:
راست مى گويى و ليكن دوستى از دوستان خدا وفات كرد تو او را نيكو كفن
نكردى ، آيا ندانستى كه او رفيق ابراهيم است در بهشت
(388).
و - از حضرت فخرالساجدين ، امام زين العابدين (عليه السلام ) نقل شده
است كه فرمود: انما خلقت النار لمن عصى الله و
لوكان سيدا قرشيا والجنه لمن اطاع الله و لو كان عبدا حبشيا؛(389)
همانا آتش دوزخ آفريده شده براى كسى كه معصيت پروردگار را نمايد اگر چه
سيد قريشى باشد، و بهشت آفريده شده براى كسى كه بندگى نمايد پروردگار
را اگر چه غلام سياه باشد.
مويد فرمايش حضرت سيدالساجدين (عليه السلام ) آن است كه پسر حضرت نوح
(عليه السلام ) نافرمانى پروردگار را نمود، اهل دوزخ گرديد و جعفر كذاب
كه فرزند بى واسطه حضرت امام على النقى (عليه السلام ) بود، نيز سركشى
نمود از فرمايش خداوند و از درگاه پروردگار رانده شد. پس اگر نسب به
كار مى آمد و فايده مى رساند، اين دو را نجات مى داد.
اصمعى گويد: شبى طواف خانه كعبه مى كردم ، جوانى را ديدم جامعه كعبه را
گرفته و مى گويد: ((اى آن كسى كه اجابت مى كنى
دعاى كسى را كه در ظلمات غفلت و گناه فرو مانده ! و اى آن كسى كه اجابت
مى كنى دعاى بيچاره درمانده را كه در تاريكيهاى شب تو را مى خواند! اى
برطرف كننده ناخوشى حال و بلا و رنج
(390).
((به تحقيق كه خفته اند كسانى كه به حضور تو
آمده اند در گرد خانه كعبه بيدار شده اند و تو اى زنده و پاينده نخفتى
(391).
((مى خوانم تو را اى پروردگار من اندهگين و
شوريده وار و مضطرب حال ، پس رحم كن بر گريستن من به حق خانه و حرم
كعبه
(392).
((اگر سفيه سبك مغزى به خود تو اميد نداشته باشد
پس چه كسى جود مى كند بر گناهكاران به كرم و بزرگوارى
(393).
((اى آن كسى كه بندگان در هر حاجتى رو به درگاه
تو مى آورند، شكايت آوردم به سوى تو از ناخوشى احوال خود پس رحم كن به
شكايت من
(394).
((اى اميد من ، تو از بين مى برى اندوه بسيار
مرا پس ببخش بر من همه گناهان مرا و حاجت مرا رواكن
(395).
((آورده ام به درگاه تو عملهاى زشت و تباه را و
نيست در ميان خلق بنده اى به گنهكارى من
(396).
((آيا مى سوزانى مرا در ميان آتش اى نهايت
آرزوهاى بندگان ! پس كجاست اميدوارى من به رحمت تو و كجاست ترسيدن من
از غضب تو(397).
و بعد از آن بيهوش گرديد، نزديك او رفتم ديدم امام زين العابدين (عليه
السلام ) است ، سر آن بزرگوار را در برگرفتم و گريان شدم ، قطره اى از
اشك چشم من به رخسار آن حضرت ريخت ، چشم باز نمود و فرمود:
(( من هذا الذى يهجم علينا؛ كيست كه بر سر ما
آمده ؟.))
گفتم : بنده كوچك تو، اصمعى است . اى سيد و آقاى من ! اين گريه و بى
تابى چيست و حال آنكه تو از اهل بيت نبوت و معدن رسالتى ، مگر خداى
تعالى شما را از گناه پاك نكرده آنجا كه مى فرمايد:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت
ويطهر كم تطهيرا...؛(398)
((خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل
بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد)).
اما زين العابدين (عليه السلام ) به اصمعى (كه گويا مى خواست بفهماند
كه هر كس از اهل بيت پيغمبر است اهل عذاب نيست ) فرمود: هيهات اى اصمعى
! همانا آفريده است خداى تعالى بهشت را براى آنكه بندگى نمايد او را
اگر چه بنده حبشى باشد، و آتش را آفريد براى كسى كه نافرمانى كند او را
اگر چه شريف قريشى باشد؛ زيرا خداى تعالى فرموده :
فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومذ ولا
يتساءلون فمن ثقلت موزينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك
الذين خسروا انفسهم فى جهنم خلدون ؛(399)
((زمانى كه در صور دميده شود، پس نسبى در ميان
مردم در آن روز فايده نمى رساند و در آن روز از نسب سوال نمى كنند،
كسانى كه مازين (اعمال ) آنان سنگين است آنها رستگارند و كسانى كه
موازين آنان سبك باشد، آنها افرادى هستند كه بر جانهاى خودشان زيان مى
رسانند (و) در دوزخ مخلدند)).
نگارنده گويد: آنچه از اخبار و آثار استفاده مى شود اين است كه در
قيامت نسبى نيست ، يعنى نبايد صاحبان نسب مانند سادات بر نسب خود
ببالند هر چند بين سادات گرامى و غير سادات تفاوت وجود دارد، و سادات
لازم است بيش از ساير مردم در بندگى كوشش كنند و بايد بيشتر متواضع
باشند از طرفى هم بر جميع مردم لازم است كه آنان را اكرام نمايند و
آنها را جانشين ائمه دانند و آنان را خدمت كنند، زيرا اشان يادگار ائمه
هستند.
چونكه گل رفت و گلستان شد خراب |
|
بوى گل را از كه جوئى از گلاب |
براى پى بردن به عظمت و بزرگوارى سادات و ذريه ائمه اطهار (عليه السلام
) طالبين به كتاب فضائل السادات و امثال آن مراجعه كنند. البته خود
سادات هم بايد قدر عظمت خود را بدانند و نمونه اى از آبا و اجداد خود
باشند.