ز - گويند عمر بن عبدالعزيز،
مردى علوى را ديد كه از روى تكبر راه مى رفت ، گفت : پيغمبر اكرم و على
مرتضى (عليه السلام ) كه تو خود را به آن دو بزرگوار نسبت مى دهى و
ادعاى خويشى با آنها را دارى ، چنين رفتارى را داشتند يا اينكه چنين
عملى را دشمن مى داشتند؟
ح - ميان سلمان فارسى و شخصى مباحثه اى رخ داد، آن شخص به سلمان گفت :
تو كيستى ؟ (يعنى تو حسب و نسبى ندارى ) سلمان در جواب ، اين مطالب را
بيان كرد: اول من و تو آب نجس گنديده و آخر من و تو نيز جيفه گنديده
خواهد بود. چون قيامت شود و ترازوهاى اعمال نصب گردد، هر كه ترازوى
حسنات او سنگين باشد، كريم بوده و هر كه سبك باشد، لئيم خواهد بود(400).
ط - زمان حضرت موسى (عليه السلام ) دو مرد با هم در اصل و نسب ، نزاع و
مفاخرت نمودند، يكى گفت : من پسر فلان فلانم ، ديگرى هم همان طور، اما
با اين تفاوت كه اولى آنها پدرانش كافر و تا نه نفر از آنها را شمرد، و
ديگرى پدرانش مسلمان بودند و گفت اگر پدرم مسلمان نبود، نام او را نمى
بردم . به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى شد كه بر خدا لازم است آنكه نه
نفر پدران او كافرند او را در آتش و او را دهمى آنها قرار دهد و آنكه
نسبش به پدر مسلمان منتهى شد، او را با پدر مسلمانش به بهشت برد.
نيز از سلمان (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرموده :
ابى الاسلام لا اب لى سواه |
|
اذا افتخروا بقيس او تميم |
((چون فرزندان قيس و تميم به پدرهاى خود افتخار
كنند، من افتخارم اين است كه پدرى جز دين اسلام ندارم
)).
در زمان ((صاحب بن عباد))
مردى با يكى از سادات مبادله مالى داشت و سيد به او ظلم مى كرد، آن مرد
پيش صاحب بن عباد شكايت كرد، صاحب اين دو شعر را نوشته و براى سيد
فرستاد:
لعمرك ما الانسان الا بدينه |
|
فلا تترك التقوى اتكالا على النسب |
فقد رفع الاسلام سلمان فارس |
|
وقد وضع الشرك الشريف ابالهب
(401) |
((سوگند به جان تو كه نيست انسانيت مگر به سبب
دين ، پس پرهيزكارى را به پشتيبانى نسب از دست مده ؛ زيرا اسلام ،
سلمان فارسى را بالا برد و شرك و بت پرستى ، ابى لهب با آن مقام را پست
گردانيد)).
روايت شده است كه زمان حضرت عيسى (عليه السلام ) شخصى از آن حضرت سوال
نمود كه كدام فرد برتر و بالاتر است ؟ حضرت دو قبضه خاك برداشته و
فرمود كه : كدام يك از اين دو قبضه خاك بر يكديگر رجحان ندارند و كسى
برتر و بالاتر است كه پرهيزكارتر باشد(402).
آرى ، همه مساوى هستند، آنكه مى خواهد برتر باشد، فروتن باشد و تقوا را
پيشه خود سازد و بايد دانست سر سلسله متكبرين شيطان است كه به خدا گفت
: من بهتر از آدم هستم ؛ زيرا مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك ، من
اصل و نسبم نورانى و او تيره و تار است
(403).
صائب گويد:
ترك عجب و كبر كن تا قبله عالم شوى |
|
سيرت ابليس را بگذار تا آدم شوى |
سعدى گويد:
ز خاك آفريدت خداوند پاك |
|
پس اى بنده افتادگى كن چو خاك |
حريص جهانسوز و سركش مباش |
|
ز خاك آفريدت چو آتش مباش |
افتخار به جاه و مقام
اما طبقه سوم افرادى هستند كه به جاه و منصب و پادشاهى و كمالات
ظاهرى ديگر مفتخرند و كبر مى ورزند در صورتى كه همان پادشاهى چند روزى
بيش نيست ، به علاوه كمالى محسوب نمى شود.
نكته ها
1 - نقل شده است كه يكى از پادشاهان بر ((سقراط))
گذركرد و او را در خواب ديد مختصر لگدى به سقراط زد و گفت : برخيز!
سقراط برخاست و از آن كبكبه و دبدبه پادشاهى پروا نكرد و اعتنايى به
پادشاه ننمود. پادشاه گفت : مرا مى شناسى ؟
گفت : نه ، ولى در تو طبع چهار پايان مى بينم ؛ زيرا لگد زدن كار ايشان
است .
پادشاه گفت : خوب ! با من چنين گستاخانه سخن مى گويى و پروا ندارى ، تو
بنده و رعيت منى .
سقراط گفت : نه چنين است ، بلكه تو بنده بنده منى .
پادشاه گفت : چطور؟
گفت : براى آنكه شهوتها و آرزوها، تو را فرمانبردار خود ساخته و من
شهوتها را بنده و محكوم خود گردانيده ام .
پادشاه گفت : من پادشاه زمانم و پدران من همه پادشاهان فرمانفرما بوده
اند واز ممالك عالم فلان كشور و فلان ديار در تحت اقتدار من است .
سقراط گفت : آنچه گفتى و به آن افتخار و مباهات نمودى ، همه عاريت و از
امور اعتبارى است و سبب كمال نيست . اگر خواهى بر حقيقت آن مطلع شوى ،
هر دو لباسهاى خود را از تن در آورده و در اين آب فرو رويم و با هم
گفتگو كنيم تا علم و جهل و كمال و نقصان هر يك ظاهر گردد.
پادشاه ديگر چيزى نگفت و گذشت
(404).
2 - واعظى در مجلس هارون الرشيد وارد شد، هارون به وى رو كرد و گفت :
مرا پندى ده .
واعظ گفت : اگر بر تو تشنگى غلبه كند و تحصيل آب براى رفع آن ميسر
نشود، چه خواهى داد به كسى كه علاج تشنگى تو را بنمايد؟
گفت : بعد از آنكه آب را خوردى اگر به مرض حبس البول مبتلا شدى و
نتوانستى آن را هم دفع كنى ، چه مى دهى به كسى كه علاج آن بنمايد؟
گفت : نصف ديگر پادشاهيم را.
واعظ گفت : پس به چنين پادشاهى كه ارزش آن به آشاميدن آبى بيش نيست ،
معرور مباش
(405).
و املا كمالات ديگر مانند دانش سخنورى ، زور بازو و حسن جمال وقتى ارزش
دارند كه توام با ((ايمان ))
و صفت فروتنى باشند، اما اگر با ((عجب
)) و غرور توام گرديدند، رشته كمال گسيخته شده و
سرمايه سعادت تبديل به ضرر و زيان خواهد گرديد.
3 - خداوند جهان درباره دانشمندان بى عمل و علماى سوء فرموده :
مثل الذين حملوا التوره ثم لم يحملوها كمثل
الحمار يحمل اسفارا...؛(406)
((مثل آنانكه دستورات دينى را ياد مى گيرند و
عمل نمى كنند مانند الاغى است كه كتابهاى آسمانى را حمل كند)).
علم كز تو، تو را نستاند |
|
جهل از آن علم به بود صدبار |
آب حيوان چه شد گره در حلق |
|
زهر گشت ار چه بود نوشگوار |
نه بر آن لعنت است بر ابليس |
|
كه نداند همين يمين ز يسار |
زان برو لعنت است بر ابليس |
|
علم دارد به علم نكند كار |
از پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه :
اشد الناس عذابا فى القيمه عالم لم يعمل بعلمه
و لم ينفعه علمه ؛(407)
سخت ترين مردم در روز قيامت از نظر عذاب ، دانشمندى است كه به علم خود
عمل نكند و دانش او، او را سودى نزساند.
و نيز فرمود: شر الناس العلماء السوء؛(408)
بدترين مردم ، دانشمندان زشت سيرت مى باشند.
از امام صادق (عليه السلام ) به اين مضمون روايت شده است كه : بعضى از
دانشمندان دوست مى دارند كه دانش خود را مخزون دارند و ديگران از او
اخذ نكنند، يعنى در آموختن آن بخل مى ورزند و مى خواهند كه به آن دانش
اختصاص داشته و از ديگران امتياز داشته باشند، چنين دانشمندانى در
نخستين طبقه از جهنم خواهند بود.
و برخى از آنها كسانى هستند كه چون آنها را پندى گويند، عارشان آيد و
چون آنان ديگران را پندگويند، درشتى نمايند، چنين دانشمندانى در دومين
طبقه جهنم مى باشند.
و بعضى ديگر كسانى هستند كه مى خواهند اظهار علم نزد صاحبان مال و ثروت
كنند، نه نزد فقرا و مساكين ، اين عالمان در طبقه سوم آتش خواهند بود.
و بعضى از آنها كسانى هستند كه در دانش خود راه سلاطين را مى پيمايند،
اگر چيزى از سخن آنان رد شود يا فرمانشان اجرا نشود، بر آشفته مى گردند
و چنين دانشمندانى در طبقه چهارم خواهند بود.
و عده اى تتبع احايث و سخنان يهود و نصارا مى كنند تا عرض دانش خود را
بدان افزايند، يعنى بفهمانند كه ما چنين كسانى هستيم كه بر مذهب آنها
هم مطلع هستيم ، جاى اين دانشمندان در طبقه پنجم جهنم خواهد بود.
و بعضى از علما خود را بر مسند فتوا نشانده مى گويند احكام دين را از
من سؤ ال كنيد و شايد حرفى را درست نگويند، و خداى تعالى كسى را كه
صفتى بر خود بسته باشد و از آن بى بهره باشد، دوست نمى دارد و جايگاه
اين گروه از علما طبقه ششم آتش است .
و برخى ديگر علم را وسيله رد بعضى از امور و رسيدن به مقاصد دنيوى مى
سازند، جاى اينان در طبقه هفتم از آتش است .
در نهايت عده اى هم علم را مى آموزند تا اينكه مردم آنان را از اهل
مروت و عقل بدانند. اين گروه نيز در طبقه هشتم جهنم هستند(409).
و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) ذكر شده است كه هر كس طلب علم
نمايد تا آنكه به سبب آن بر دانشمندان فخر و مباهات كند يا به وسيله آن
با سفها بحث و جدل كند، يا به واسطه آن مردم را دور خود جمع نمايد،
بايد فرود آيد در منزلى كه از آتش براى او آماده شده ، يعنى جاى او در
جهنم است
(410).
و نيز در همان كتاب است از امام صادق (عليه السلام ) كه :
اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم والوقار
وتواضعو لمن تعلمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم و لا تكونوا
علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم ؛(411)
دانش را فرا گيريد و آن را با حلم و وقار بياراييد و فروتن باشيد در
برابر كسانى كه از شما دانش را فرا مى گيرد و در برابر كسانى كه از
آنان دانش را مى جوييد فروتنى نماييد؛ از دانشمندان متكبر و جبار
نباشيد كه فضيلت و حقانيت و فوايد شما را باطل مى گرداند.
همچنين در همان كتاب روايتى ذكر شده بدين مضمون كه حضرت عيسى (عليه
السلام ) به اصحاب خود فرمود: مرا به شما حاجتى است ، آن را رواكنيد.
عرضه داشتند: روا باد حاجت تو يا روح الله !
سپس حضرت برخاست و پاهاى ايشان را شست . اصحاب گفتند: ما بدين كار
سزاوارتر بوديم .
فرمود: همانا دانشمند، سزاوارترين مردم به خدمت است ، من فروتنى كردم
كه بعد از من براى مردم فروتنى نماييد مانند فروتنى من براى شما. سپس
فرمودند: بالتوا تعمر الحكمه لا بالتكبر و كذلك
فى السهل ينبت الزرع لا فى الجبل ؛(412)
به سبب تواضع ، حكت آباد مى گردد، نه به تكبر و همچنين كشت در زمين نرم
مى رويد، نه در كوه ؛ يعنى همچنانكه تخم در كوه به عمل نمى آيد، حكمت و
دانش نيز در قلبى كه تكبر است چون كوه به عمل نخواهد آمد بلكه رويش بذر
حكمت و دانش به دل فروتن و نرم نياز دارد.
چو علمت هست خدمت كن چو دانايان ، كه زشت آيد
|
|
گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا |
چو علم آموختى از حرص ، آنگه ترس كاندر شب
|
|
چو دزدى با چراغ آيد، گزيده تر برد كالا
(413) |
4 - اما زور بازو و نيرومندى و تنومندى ، فصاحت گفتار، مال و اولاد،
صورت نيكو و مانند آن نيز باعث كمال انسانى نخواهد شد، زيرا با
كوچكترين باد حوادث از بين خواهد رفت و انسان به سبب آنها عاقبت به خير
نخواهد شد.
از خلاصه موجودات ، سرور كائنات (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده
كه افتخار مردمان در دنيا بر شش نوع است :
اول : روى نيكو
دوم : فصاحت
سوم : اصل و نسب
چهارم : مال و فرزند
پنجم : قوت و زور
ششم : پادشاهى
و خداى تعالى فرموده اى محمد ! به آنكه به روى نيكوى خود مى نازد، بگو:
تلفح وجو ههم النار...؛(414)
((افرادى كه ترازوى عمل آنها سبك است ، صورتهاى
آنها را آتش مى سوزاند)).
و به آنكه به فصاحت مى نازد، بگو: اليوم نختم
على افواههم ...؛(415)
((در روز قيامت بر دهانهاى آنها مهر خواهيم زد)).
و به آنكه به اصل و نسب افتخار مى كند، بگو:
فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون ؛(416)
((زمانى كه صور دميده مى شود اصل و نسبى در ميان
آنها نيست )).
و به آنكه به مال و فرزند مى بالد، بگو:
...عليها ملئكه غلاظ شداد...؛(417)
((بر آتش جهنم موكلند فرشتگان درشت كلام و
نيرومند سخت كار)).
و به آنكه به پادشاهى مباهات مى كند، بگو: ...
لمن الملك اليوم لله الوحد القهار؛(418)
((در روز قيامت ندا شود ملك مال كيست ، سلطنت
فرمانروايى چه كسى را خواهد بود؟ (همه مردم به يك زبان گويند:) مختص
خداوند يگانه و بى مثل و نظير است ؛ آنكه بر همه غالب و قاهر است
)).
شاخى است از درخت حماقت رگ غرور |
|
خود را كسى ز يافتگى كم نمى كند |
ممدوح بودن تواضع
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه :
ان التواضع لايزيد العبد الا رفعه ، فتواضعوا
رحمكم الله ؛(419)
فروتنى بنده را غير از بلندى مرتبه نمى افزايد، پس فروتنى كنيد، خداوند
شما را رحمت كند.
بعضى خيال مى كنند كه تكبر آنها را به درجات مى رساند و فروتنى از شوكت
آنها مى كاهد، در صورتى كه اين اشتباه بزرگى است ، بلكه صفت
((فروتنى )) مانند نمك
مائده و تاج سربلندى است ، انسان را در پيش خالق و مخلوق عزيز مى نمايد
و تخم محبتى است كه در دلها كشت مى شود.
به حجاج بن ارطات گفتند: چرا به نماز جماعت حاضر نمى شوى ؟ گفت : براى
من دشوار است كه هم صحبت بقال و قصاب شوم .
در صورتى كه روش پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر خلاف
اوست ؛ زيرا روايت شده كه غذا ميل مى فرمودند، شخصى سياه چهره آبله دار
كه اعضايش پوست افكنده بود كنار هر كس نشست ، از نزد او برخاستند، حضرت
وقتى چنين ديدند او را در پهلوى خود جاى داد(420).
چند حكايت
الف - از لاله بوستان شهادت ، حسين بن على (صلى الله عليه و آله
و سلم ) نيز وارد شده كه آن حضرت بر جمعى از درويشان كه نشسته بودند و
نان پاره ها كه از درها گرفته بودند مى خوردند، گذشتند، به حضرت تعارف
نمودند كه : اى فرزند رسول خدا! در خوردن چاشت با ما رفاقت كن .
آن حضرت فورا از اسب پياده گشت و فرمود: خداى تعالى متكبران را دوست
نمى دارى ؛ سپس با آنها غذا خوردند و فرمودند: شما نيز مرا اجابت كنيد؛
آنها نيز دعوت حضرت را قبول و با ايشان به منزل رفتند و طعام خوردند(421).
و در مجموعه ورام است كه حضرت سليمان (عليه السلام ) چون صبح مى كرد،
نظرى به اغنيا مى نمود، اشراف را به نظر مى آورد تا به فقرا مى رسيد پس
با آنها مى نشست و مى فرمود: ((مسكين مع
المساكين ؛(422)
درويشى هستم همنشين درويشان )).
ب - روايت شده زمانى كه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) را ابن ملجم
ملعون ضربت زد و داغ فراق آن حضرت جگر جهانيان را جريه دار كرد، به
موجب وصيت وى نعش آن حرت را فرزندان عزيزش از كوفه برون بردند و آن گنج
گرانبها را در زمين ((نجف ))
به خاك سپردند و برگشتند.
بعد از آنكه به جانب شهر كوفه مى آمدند، راه آنها به خرابه اى از
ويرانه هاى كوفه افتاد و ناله زارى و صداى سوزناكى را شنيدند، نظرى
انداختند، مرد غريبى را ديدند كه اشك حسرت از ديده مى بارد. سوال
كردند: از مرد! چرا ناله دارى و گريه مى كنى ؟
عرضه داشت : من مرد غريبى هستم بيمار و عاجز، يك سال است كه در اين
شهرم ، مردى هر روز مى آمد و بر بالين من مى نشست و چون پدر مهربان و
برادر مشفق مرا غمخوارى مى كرد.
فرمودند: آن شخص را مى دانى كه بود؟ عرضه داشت : نه . فرمودند: آيا نام
او را در اين مدت سوال كردى ؟ عرضه داشت : آرى ، پرسيدم اما جوابم داد
كه نام مرا مى خواهى چه كنى ! من تعهد حال تو را براى خدا مى كنم ،
نابينا هستم از آن نشانى هم در دست ندارم ، ولى سه روز است كه نزد من
نيامده و حال مرا نپرسيده ، ندانم او را چه شده .
فرمودند: اى پير! از گفتار او نشانى دارى ؟ عرضه داشت : پيوسته تكبير و
تهليل مى كرد و چون نزد من مى نشست ، مى گفت :
مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا .
فرمودند: اى پير! او على ابن ابى طالب (عليه السلام ) وصى مصطفى (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بود. سوال كرد: پس آن حضرت را چه شده كه در
اين سه روز پيدا نيست ؟ فرمودند: بدبختى از بدبختها او را ضربتى زد و
به شهادت رساند، اكنون ما از دفن او برمى گرديم .
فورا پيرمرد صداى و او يلايش بلند شد، خود را به زمين مى زد و مى گفت :
مرا چه لياقت كه اميرالمومنين (عليه السلام ) سراغ من آيد!
آن دو بزرگوار، حضرت امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) آن پير غريب
را تسلى دادند، مرد نابينا از آن بزرگواران خواشى كرد و عرضه داشت : به
حق جد بزرگوار و به روح مقدس پدر عاليمقدارتان مرا بر سر قبر آن حضرت
ببريد تا زيارت كنم ، آن دو امام (عليه السلام ) دست پيرمرد را گرفته
بر سر تربت اميرالمومنين (عليه السلام ) آوردند.
پيرمرد با اخلاص خود را بر سر قبر آن جناب افكند، زارى بسيار كرد و گفت
: خداوندا! به حق صاحب اين قبر جانم بستان ، من طاقت مفارقت
اميرالمومنين (عليه السلام ) را ندارم ؛ فورا دعايش به هدف اجابت رسيد
و جان تسليم كرد.
حضرت امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) به تجهيز وى پرداخته در
حوالى همان مشهد منور مدفونش ساختند(423).
خواهى كه سربلند شوى ، خاكسار باش |
|
راهى جز آستان نبود صدرخانه را |
ج - در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه خداى تعالى
به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى كرد كه : ((اين
موسى ! مى دانى چرا تو را از ساير خلق برگزيده ، به كلام خود اختصاص
دادم ؟
حضرت عرضه داشت : چرا اى پروردگار من ؟! وحى آمد همانا من بندگان خود
را بررسى و بر جميع جهات ايشان نظر كردم ، در ميانشان يكى را نيافتم كه
نفسش براى من ذليل تر و تواضع و خاكساريش به درگاه من بيشتر باشد از
تو، به درستى كه اى موسى ! چون نماز مى گزارى جانب روى خود را بر خاك
مى گذارى
(424). يا گفت : بر زمين مى نهى
(425).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايتى نقل شده كه سه صفت
است و خداى تعالى زياد نكرده بر آن صفتها، مگر خير و خوبى را؛ اول :
تواضع ، زياده نمى گرداند به آن خداى تعالى مگر رفعت و سر بلندى را.
دوم : ذل ننفس و شكستگى ؛ زياده نمى گرداند به آن مگر عزت و ارجمندى
را. سوم : تعفف و پاكدامنى ؛ زياد نمى كند به آن مگر غنا و بى نيازى را(426
).
د - شاهد اين مطلب داستان حضرت يوسف صديق - على نبينا و عليه الصوه
والسلام - است زمانى كه در آينه خود را ديد، با خود گفت : اگر احيانا
مرا بفروشند، در عالم كسى پيدا نشود كه قيمت مرا تواند دهد.
چيزى نگذشت او را به بازار بردند و به قيمت اندك كه بيست يا هجده و يا
هفده درهم بود فروختند، و چون آن حضرت را به مصر آوردند، گماشتگان عزيز
مصر او را ديدند، خبر به عزيز مصر رسانيدند، عزيز فرمان داد كه صبح او
را به بازار آوردند. روز ديگر مالك يوسف وى را آراسته و آن گوهر
گرانقيمت را به بازار آورد؛ گوهرى كه كوچك و و بزرگ را شيفته خود ساخت
.
دلال آن طور كه رسم بود صدا زد: كيست كه بخرد بنده پاكيزه نظيف نازك
اندامى را كه در دنيا مانند ندارد؟(427).
حضرت يوسف (عليه السلام ) دامن دلال را گرفت و فرمود: چنين صدا مزن ،
چنين نيست كه تو مى گويى ، بلكه چنين ندا كن : چه كسى مى خرد بنده
ناتوان ضعيف غريب مظلوم بى مقدار را(428).
دلال گفت : رسم فروختن نه آن است تو مى گويى . خلاصه خريداران بسيار
جمع شدند و هر يك بر قيمت يوسف مى افرودند تا آنكه به بركت فروتنى كه
كرد، عزيز مصر سنگ ترازوى او را زر و نقره و مشك و ديبا داد و آن جناب
را خريد:
خواهى كه بود بر سر خلقت مسكن |
|
اول بايد خاك قدمها گشتن |
تا آب به پاى نخل نگذارد سر |
|
كى بر سر شاخ مى تواند رفتن |
از سيد عالم ، فخر بنى آدم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده :
((تواشع و فروتنى زينت حسب و شرف است
(429).
گويند يكى از هوشمندان به هارون الرشيد گفت : همانا فروتنى كردن تو رد
شرف و بزرگيت بالاتر از شرف و بزرگى توست
(430). هارون اين سخن را تحسين كرد.
باز گفت : كسى كه او را خداى تعالى در آفرينش جمالى داده و در حسب قدر
و در مال وسعت ، پس او در جمال عفت و پاكدامنى ورزيده و بر مال شيوه
سخاوت را و در حسب فروتنى و خاكسارى را، نام وى در ديوان الهى در زمره
خاصان حق نوشته خواهد شد(431).
هارون كاغذ و دوات طلبيد و اين كلمات را با دست خود نوشت .
تواشع ؛ ستاره اى فروزان
يكى از شعراى عرب مثالى بس نيكو زده ، مى گويد: فروتنى بزرگان و
افتادگى مردم عالى شان مانند نمود ستاره فروزان است در آب پس چنانكه
پيدا شدن ستاره در آب سبب پستى آن نمى شود، فروتنى بزرگان نيز باعث
كسرشان آنها نمى گردد.
مباش مانند دود؛ زيرا هر چه بالا رود، همچنان پست است و به علاوه فضا
را هم كثيف مى كند، مردم دنى مايه هر چه بالا روند، مانند همان دوداست
و از پستى خود تجاوز نمى كنند(432).
جدا به تجربه اين مطلب ثابت شده افرادى كه خود را بزرگ دانسته و از
مردم انتظار بيجا دارند و پيوسته خود را جلو مى اندازند، همواره مى
خواهند ميل و خواسته خود را بر مردم تحميل نمايند و هميشه انتظار سلام
از ديگران داشته و طالب رياستند، در نظر خالق و مخلوق پست و زبون بوده
و دايما در نظر مردم منفورند و آنان از ايشان بيزارند. بالعكى ، افرادى
كه خدمتگذارى را شعار خود قرار داده و فروتنى مى كنند چنان در دل مردم
تخم محبت را مى افشانند كه به حساب نيايد.
براى آنكه انسان به مقامى برسد كه نزد خداوند و بندگان او محبوب باشد
لازم است مختصرى در حالات بزرگان بينديشد كه چگونه آن بزرگواران با آن
جاه و مقام ، صفت فروتنى را پيشه خود ساخته و با مردم سلوك مى كردند.
روايت شده كه سيد كائنات (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بعضى از
راههاى مدينه عبور مى كردند، زن سياهى سرگين بر مى چيد، اصحاب به او
گفتن از جلو حضرت دور شو، اعتنا نكرد، گفت راه فراخ است ، خواستند او
را گرفته به كنار بكشند حضرت اجازه نداد و فرمود: رهايش كنيد كه او
سركش است
(433).
در شرح حال و زندگى ائمه (عليه السلام ) آمده كه طورى در مجالس مى
نشستند كه غريبه نمى توانست بفهمد آقا كدام و نوكر كدام است ، وقتى از
بازار عبور مى كردند، كسى تشخيص نمى داد تا آنكه راه براى آن بزرگواران
باز كند.
چند نكته
الف - به سلمان فارسى رحمته الله گفتند: چرا جامه نيكو نمى پوشى
؟ فرمود: ((جز اين نيست كه بنده ام و چون روزى
آزاد شدم خواهم پوشيد(434).
ب - روايت شده است كه روزى اميرالمومنين (عليه السلام ) بعضى از حوايج
و لوازمات خانه را خريده بود و خود حمل مى نمود، خادم ، آن حضرت را ديد
جلو آمد عرضه داشت : آنها را به من بده . حضرت فرمود:
((پدر عيال و متكفل امورخانه ، به برداشتن بار سزاوارتر است
(435).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه آن حضرت مردى از اهل
مدينه را ديد كه خود براى عيالش چيزى خريده و مى برد. آن مرد چون امام
(عليه السلام ) را ديد شرمنده گرديد. حضرت فرمودند: براى عيال خود اين
را خريده و حمل مى كنى ، آگاه باش به خدا قسم اگر سرزنش اهل مدينه
نبود، هر آينه دوست داشتم براى عيال خود چيزى بخرم سپس آن را به سوى
ايشان برم
(436).
و نيز از وصاياى پيغمبر است به ابى ذر كه : يا
اباذر! من حمل بضاعته فقد برى ء من الكبر؛(437)
كسى كه لوازمات خود را (يعنى آنچه را كه از بازار خريده ) بردارد از
كبر و غرور برى و منزه است .
انسان بايد در موجودات پروردگار نظر افكند و ببيند كه هر كدام از آنها
كه اظهار غرور و بزرگى كرده ، سر كوب شده اند از جمادات گرفته تا
حيوانات و انسان .
ج - در روايت آمده است كه خداى تعالى به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى
كرد: براى مناجات من بر فراز كوه بر آى . تمام كوهها گردن كشيدند و هر
يك خود را قابل براى اين كار دانستند غير از كوه طور كه خود را حقير
شمرد و با خود گفت من كوچكتر از آنم كه پيغمبر خدا براى مناجات
پروردگار جهانيان بر فراز من آيد، سپس خداوند تبارك و تعالى به حضرت
موسى (عليه السلام ) وحى كرد: بر اين كوه بر آى ؛ زيرا آن براى خود
مرتبه اى نمى بيند(438).
د - همچنين روايت شده است كه حضرت نوح - على نبينا و عليه السلام - بعد
از آنكه مدتى به حسب مشيت الهى در كشتى بود، خداى تعالى وحى كرد كه :
من كشتى نوح بنده خود را بر كوهى از شما خواهم گذاشت ، كوهها نيز هر
كدام گردن كشيدند جز كوه جودى ، خداوند كشتى نوح را بر فراز اين كوه
قرار داد به خاطر فروتنى آن كوه
(439).
از جمله راههاى از بين بردن غرور و كبر اين است كه انسان نظرى به
آفرينش خود كند كه اصلش چه بوده و آخرش چه خواهد شد، فعلا چگونه است
، كسى كه توانايى و قدرت ندارد پشه اى را از خود دور كند يا مرضى را از
خويشتن رفع نمايد يا جلو مرگ را بگيرد يا فقر را از خود زايل نمايد يا
جوانى اش را نگهدارد، يا پيرى را از خود دور سازد و از اسارت همه چيز
فرار كند، چرا بايد اين اندازه كبر و غرور او را فرا گيرد و از ثواب
پيش قدم شدن در سلام محرومش نمايد(440)
يا آنكه اگر چيزى از او پرسيدند، جواب گويد گرچه نداند تا مبادا مردم
گويند او چيزى نمى داند.
عن ابى عبدالله (عليه السلام ). من التواضع ان
تسلم على من لقيت ؛ امام صادق (عليه السلام ) فرمود: از تواضع
است سلام كردن بر هر كس كه ملاقات كردى .
از حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده است كه در سلام هفتاد
حسنه است ، 69 حسنه آن براى كسى است كه در سلام دادن پيشى گرفته و يكى
براى جواب دهنده است .
ه - از شعبى مساله اى را سوال كردند، گفت : نمى دانم . گفتند: شرمنده
نمى شوى كه چنين مى گويى در صورتى كه تو فقيه عراقى ؟
در جواب گفت : فرشتگان شرمنده نگشتند كه به جهل خود اعتراف نموده و
گفتند: ((پروردگارا! تو منزهى و دانا، علم و
دانشى براى ما نيست مگر آنچه تو به ما آموختى
(441))) من چرا شرمنده شوم ؛
يعنى اگر اقرار به نادانى قبيح بود، ملائكه با آن جلالت شان ، مرتكب آن
نمى شدند(442).
از عبدالاعلى روايت شده است كه به حضرت صادق (عليه السلام ) گفتم : كبر
چيست ؟
فرمود: ((بدترين اقسام آن ، اين است كه حق را
سبك گيرى و بپوشانى و مردمان را حقير شمارى )).
گفتم : سبك گرفتن حق كدام است ؟
فرمود: ((حق را ندانى و بر آنكه حق را مى داند،
طعن زنى
(443).
از جناب مقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه : سه
صفت است و هر كه با آنها خدا را ملاقت كند، داخل بهشت شود از هر درى كه
خواهد:
1 - كسى كه خلق او نيكو باشد.
2 - در غيبت و حضور، پنهانى و آشكارا از خدا بترسد.
3 - ترك جدل كند(444).
انسان وقتى مى تواند اميد سعادت و رستگارى داشته باشد كه از مريدان و
التماس دعا گويان فريب نخورد، باد غرور سر او را پر نكند، بلكه گفتار
آنان را نقش بر آب حساب نمايد و در درگاه الهى جز شيوه تواضع را اختيار
ننمايد.
و نقل شده است زمانى زلزله شديد و باد سرخى روى داد كه سبب وحشت مردم و
باعث شورش خلايق گرديده بود، عابدى هم در آن عهد بود، نزد زاهد آمدند و
تقاضاى دعا نمودند. عابد گريان گشته گفت : از كجا كه من باعث هلاك شما
نباشم و آمدن بلا بر شما از شومى من نباشد.
به طور خلاصه بايد انسان طورى معاشرت كند و با مردم سلوك نمايد كه كبر
و غرور در وجودش نباشد و نگويد من كه هستم و او كيست و بايد رفتارش در
زمان عزت و قدرت و ثروت و كمال و دانش و جاه يكسان باشد و گرنه در آخرت
مانند مورچگان بسيار ريز محشور خواهد شد تا لگدكوب خلايق شود.
البته پوشيده نماند كه به مقتضاى زمان اگر كسى لباس فاخر پوشيد و يا در
صدر و بالاى مجلسى نشست و متاعى را به دوش خود به خانه نبرد يا با
متكبرين تكبر ورزيد، منافات با فروتنى ندارد و از نظر اسلام هم صحيح و
پسنديده است .
شيرينى عبادت
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه
فرمودند: چه شده است كه در شما شيرينى عبادت را نمى بينم ؟ از آن جناب
از شيرينى عبادت سوال كردند، فرمود: ((فروتنى
))(445).
همچنين از آن حضرت درباره متكبرين روايت شده كه : ((زمانى
كه خاكساران امت ميرا مى بينيد براى ايشان فروتنى كنيد و چون متكبران
را ديديد، تكبر نماييد؛ زيرا تكبر با متكبران سبب خوارى و ذلت آنها مى
گردد(446).
اميدواريم خداوند بزرگ صفت ((فروتنى
)) و خاكسارى را براى هميشه روزى ما فرمايد و ما
را از كبر و غرور، دور سازد.
موعظه دهم : مذموم بودن ريا
پوشيده نيست كه هيچ يك از صفات رذيله و ناپسند مانند دو صفت
((ريا)) و
((عجب )) خانه ايمان را ويران و رشته
اميدوارى را قطع نخواهد نمود، و جدا مى توان گفت اين دو صفت ناپسند هر
كدام مى توانند بدون كمك يكديگر نخل برومند ايمان را از پاى در آوردند،
لذا بر هر فرد مسلمان لازم است اگر در وجودش اين صفات را مى يابد، سعى
و كوشش كند خود را از دست آنها نجات دهد و گرنه هلاك خواهد شد. ما
بديهاى آن دو صفت خبيث و راه فراز از آنها را در دو بخش ذكر مى نماييم
((بعون الله وقوته )).
معناى ريا
((ريا)) يعنى بنده
طاعت و عبادتى را به جا آورد تا مردم او را ببينند، ((سمعه
)) هم همان است به علاوه آنكه انسان جديت كند تا
مردم آوازه او را هم بشنوند. ((ريا))
با قصد قربت منافات كامل دارد و در مذمت آن ، آيات و اخبار بسيار وارد
شده است ، از جمله خداوند مى فرمايد: فويل
للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يرآءون ؛(447)
((واى براى نمازگزارانى كه از نماز خود غفلت
داشته فراموش مى نمايند؛ كسانى كه در عبادت خود ريا و خودنمايى مى
نمايند)).
... فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صلحا و
لا يشرك بعباده ربه احدا؛(448)
((كسى كه اميد ملاقات پروردگار خود را دارد،
بايد عمل صالح و شايسته انجام دهد و به عبادت و پرستش پروردگار خود
احدى را شريك نسازد)).
و اما اخبار، از امام صادق (عليه السلام ) در بيان معناى آيه فوق چنين
روايت شده كه : آدمى طاعتى را انجام مى دهد كه نظرش از آن تحصيل رضاى
پروردگار نيست ، بلكه نظرش اين است كه مردم او را صالح بدانند و آوازه
طاعت او را بشنوند، چنين كسى ديگران را در عبادت پروردگار خود شريك
ساخته است
(449).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمودند:
((كسى كه نماز را براى ديدن مردم گزارد به تحقيق
شرك آورده است ))،(450)
آنگاه حضرت آخرين آيه سوره كهف را قرائت فرمودند.
نيز از آن حضرت روايت شده است : ((ترسناكترين
چيزى كه من بر شما مى ترسم شرك اصغر است )).
عرضه داشتند: شرك اصغر كدام است ؟
فرمود: ريا. سپس افزودند: ((خداى تعالى هنگامى
كه پاداش اعمال بندگان را مى دهد، به رياكاران مى فرمايد به سوى افرادى
كه عملهاى خود را براى آنان انجام مى داديد برويد و ببينيد آيا مزد
اعمال شما نزد آنها وجود دارد؟(451))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : ((هر
ريايى شرك است و خدا هر كس عملى را براى مردم انجام دهد، پاداش او بر
مردم است و كسى كه براى خدا انجام دهد، مزد او بر خداست
(452))).
حبط اعمال به خاطر ريا
از نور ديده جهان (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است
كه : سه كس را پيش از همه نزد خداى تعالى حاضر سازند، مردى كه قرآن
كريم را حفظ كرده و شخصى را كه در راه خدا كشته شده و كسى را كه خداوند
مالى به وى داده و او آن را بذل كرده باشد.
خداوند به مرد حافظ قرآن فرمايد: تو را توفيق دادم قرآن آموختى . گويد:
آرى اى پروردگار من ! فرمايد: با آن چه كردى ؟ عرضه دارد: پروردگارا!
آن را در نماز قرائت و در نصف شبها تلاوت نمودم ، خداوند فرمايد: چنين
است ، اما براى من نكردى بلكه نظر تو اين بود كه مردم گويند فلان كس
قرآن مى خواند، بر من براى تو امروز حقى نيست و مزد عمل تو همان مدح
مردم بود.
سپس صاحب مال را فرمايد: تو را مال بسيار دادم با آن چه كردى ؟ گويد:
بارالها! نفقه دادم . فرمايد آرى ولى قصد تو آن بود كه مردم گويند فلان
مرد سخى است ، تو را امروز نزد من نصيبى نباشد و پاداش تو همان ثناى
مردم است .
شهيد را فرمايد: قوت و شجاعت تو از من است . گويد: آرى و براى جهت در
راه تو جهاد كردم تا مرا كشتند. خداوند فرمايد كه : مقصود تو اين نبود،
بلكه هدف اين بود كه مردم بگويند تو مرد دلير و شجاعى هستى ، تو را بيش
از آن نصيبى نيست ، پس فرمان دهد هر سه را به دوزخ برند(453).
قبولى اعمال
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره اينكه
اعمال چه كسى مورد قبول خداوند قرار مى گيرد روايت مفصلى نقل شده ، ولى
ما به اندازه احتياج بخشى از آن را ذكر مى كنيم .
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: پيش از آنكه خداوند
آسمانهاى هفتگانه را بيافريند، هفت فرشته آفريد و به هر آسمانى فرشته
اى گماشت كه به عظمت خدا آن آسمانها را فرا گرفت و بر هر درى از درهاى
آنها فرشته اى را دربان كرد.
فرشتگانى كه حافظ و ضابط اعمال بندگانند عمل صبح تا شب را مى نويسند و
سپس به بالا مى برند و براى آن نورى است چون نور آفتاب ، چون به آسمان
دنيا مى رسند، حافظين ، آن عمل را بسيار نيكو مى شمارند، آن فرشته اى
كه دربان آسمان دنياست ، مى گويد: بايستيد و آن عمل را بر روى صاحبش
بزنيد. من فرشته غيبتم هر كه غيبت كرده است ، نمى گذارم عمل او را بالا
ببريد، پروردگار مرا به اين مامور ساخته است .
سپس حافظين اعمال ديگر مى آيند و با آنها عمل صالحى است ، آنان را مى
گذارد و اعمالى را كه با خود دارند، بسيار نيكو مى شمارد تا به آسمان
دوم مى رسند، دربان آن گويد: توفق كنيد، اين عمل را بر روى صاحبش
بزنيد؛ زيرا او جز متاع دنيا منظورى نداشته ، من صاحب دنيايم خداوند
مرا ماءمور كرده هر كه عملى را براى دنيا كرده باشد، آن را رد كنم و
نگذارم عمل او را كه براى دنيا بوده ، بالا ببرند.
بعد از آن حافظين ، عمل بنده اى را بالا مى برند مسرور با صدقه و نماز،
و به آن مى بالند و از آسمان اول و دوم مى گذرانند تا به آسمان سوم مى
رسند، فرشته نگهبان مى گويد: بايستيد و اين عمل را به روى و پشت صاحبش
بزنيد، من صاحب كبرم ، يعنى موكلم كه اعمال متكبران را رد كنم ، صاحب
اين عمل در مجالس بر مردم تكبر كرده ، پروردگار مرا مامور كرده كه
نگذارم عمل او از اينجا بگذرد و به مرتبه بالاتر برسد.
پس از آن حافظين ، عمل بنده اى را بالا خواهند برد درخشنده مانند ستاره
فروزان آن را آواز و رمز باشد به واسطه تسبيح و روزه و حج ، آسمان سوم
را پشت سر مى گذارند تا به آسمان چهارم مى رسند، فرشته آن آسمان مى
گويد: توقف كنيد اين عمل را بر روى و شكم صاحبش بزنيد، من فرشته عجبم
صاحب اين عمل خود پسند بوده ، پروردگار مرا مامور ساخته كه عمل او را
قبول نكنم و نگذارم از من بگذرد و به سوى غير من رسد.
همچنين حافظين ، عمل بنده اى را بالا مى برند مانند عروسى كه به سوى
داماد برند آن را مى برند تا به آسمان پنجم مى رسند، و آن عمل در بر
دارد جهاد و صدقه دادن بين دو نماز را و مانند آفتاب فروزان مى درخشد
يك مرتبه نداى فرشته آن آسمان آيد كه بايستيد من فرشته حسدم ، اين عمل
را بر روى صاحبش بزنيد و آن را بر دوش خودش بار كنيد؛ زيرا او به كسى
كه دانش مى طلبيد يا عملى را براى خدا مى كرد، حسد مى برد، حافظين ، آن
عمل را بر دوش صاحبش بار كنند و عملش او را لعنت كند.