مذموم بودن استهزا
روشن و هويداست كه ((استهزا))
و ((سخريه )) يعنى ديگران
را خوار نمودن و آنها را آلت دست قرار دادن و شيشه و آيينه دل آنها را
شكستن و به نيش زبان ديگران را خستن از صفات بسيار رذيله و پست است ،
كسى مرتكب آن نمى شود مگر آدم فرومايه . اگر آدمى مختصر فكرى كند در
اين صفت پست ، جهالت و نادانى صاحبان اين صفت نزد او روشن مى گردد و
هيچ آنى نزديك اين صفت نگرديده ، بلكه از ديدن آن ناراحت مى گردد. چقدر
نيكو است استهزا كنندگان نيز اندك تاملى بنمايند كه وجدانا خود مايل
هستند ديگران بر آنها بخندند و آنها را مسخره نمايند يا نه ؟ اگر
وجدانشان حكم به خوبى نمود، عمل نمايند و گرنه ، چرا به اذيت و آزار
برادران و خواهران ايمانى بلكه غير ايمانى بپردازند.
پروردگار كريم در كتاب آسمانيش فرموده : ويل لكل
همزه لمزه ؛(303)
((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى !)).
بعضى از مفسرين فرموده اند: ((ويل
)) اسم چاهى و دركى در جهنم است ، يعنى اين مكان
براى صاحبان اين صفت است
(304).
قرآن كريم مى فرمايد: يايها الذين ءامنوا لا
يسخر قوم من قوم عسى ان يكو نوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان
يكن خيرا منهن و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقب ...؛(305)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد؛ نبايد مسخره
كنيد طايفه اى از شما طايفه ديگر را، شايد آنانكه استهزا شده اند، از
شما بهتر باشند و همين طور زنها، زنها را مسخره ننمايند، شايد آنهايى
كه مسخره شده اند، بهتر از زنهاى مسخره كننده باشند و يكديگر را مورد
طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد)).
عده اى از مفسرين درباره سبب نزول صدر آيه بالا نوشته اند كه
((ثابت بن قيس شماس )) هر
گاه در مجلس اشرف ناس ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) حاضر
مى شد از جهت سنگينى گوش او، او را نزديك حضرت جاى مى دادند، براى
اينكه خوب بتواند فرمايشات آن حضرت را درك كند.
روزى به مسجد آمد هنگامى كه مردم يك ركعت از نماز را گزارده بودند، به
نماز مشغول شد، چون يك ركعت نماز گزارد مردم از نماز فارغ شدند، او هم
ركعت ديگر را خواند، مردم هر كدام به جاى خود نشستند، صابت از جاى خود
برخاسته پا بر مردمان مى نهاد و مى رفت تا به جايى رسيد كه ميان او و
آن حضرت جاى يك نفر بيشتر نبود، ((ثابت
)) به آن شخص گفت : دور شو و جاى مرا به من
واگذار.
آن شخص گفت : اصبت مجلسا فاجلس ؛ همانجا
كه دارى بنشين .
((ثابت )) خشمگين شده در
آنجا نشست ، وقتى هوا (چون نماز صبح بود و هوا خوب روشن نبود) روشن تر
شد، ثابت بر آن مرد نظرى افكند و گفت : تو كيستى ؟ گفت : من فلان پسر
فلان .
ثابت گفت : بگو فلان پسر فلانه ، اين سخن را از باب طعنه و كنايه گفت ،
چونكه مادر آن شخص در زمان جاهليت به زنا و فجور، شهرتى داشت . آن مرد
از شنيدن آن تعرض و سرزنش خجل شده سر به زير انداخت ، خداى تعالى اين
سخن ثابت را نپسنديد، و آيه مذكور را بر پيغمبرش فرو فرستاد(306).
علت اينكه پروردگار دانا چنين مى فرمايد، معلوم است ؛ زيرا بندگان از
مافى الضمير همديگر اطلاع ندارند، و خوبى و بدى شخص به مال و عزت و جاه
سفيدى و خوشگلى و زيبايى نيست تا آدمى بتواند خوب و بد را از يكديگر
تميز بدهد.
اينجا تن ضعيف و دل خسته مى خرند |
|
كس بندگى به قوت بازو نمى كند |
پس نبايد برادران عزيز به نظر پستى به ديگران نظر نمايند و بنگرند؛
زيرا مايه امتياز بندگان نزد خدا ((تقوا))
و پرهيزگارى است و بس .
بعضى از مفسرين سبب نزول آيه نزول آيه فوق را چنين نوشته اند كه جمعى
از زنان ، ((ام سلمه ))
را به كوتاهى قامت سرزنش نموده و استهزا مى كردند.
و عده اى ديگر چنين گفته اند: روزى ام سلمه ، ازارى به ميان بسته و
گوشه آن را در قفا آويخته بود، عايشه او را مسخره نموده ، به حفصه گفت
: گوشه آزارى كه ام سلمه قفا مى كشد گويا زبان سگ است كه از دهان بيرون
كرده . خداى تعالى دنباله آيه مباركه را نازل فرمود: ((نبايد
زنها، زنهاى ديگر را مسخره كنند شايد آن زنها بهتر باشند از مسخره
كنندگان
(307).
نيز نقل نموده اند كه ((صفيه ))
حرم محترمه حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد آن سرور آمد
و شكايت نمود كه زنان تو مرا عيب مى كنند و مى گويند:
((اى يهوديه بنت يهوديين )).
آن جناب فرمودند: ((به ايشان بگو كه پدر من
هارون و عم من موسى و شوهر من محمد رسول الله است
(308).
خداى تعالى آنها را منع فرموده كه طعنه مزنيد، عيب مكنيد اهل ايمان را
كه به منزله خود شمايند و به بدى نخوانيد يكديگر را به لقبهاى زشت
مانند اينكه كسى مسلمان شده باشد او را به يهودى و يا نصرانى يا گبر يا
ترسا مخوانيد چنانكه با صفيه عمل مى كردند.
نوشته اند كه مراد از فرمايش پروردگار در آيه شريفه :
...يويلتنا ما لهذا الكتب لايغادر صغيره و لا
كبيره الااحصئها...(309)
خنده تبسمى و قهقهه است از صغيره و كبيره
(310).
لقمان غلام سياهى بود و لبهاى بزرگى داشت ، شخصى به او خنديد، لقمان
فرمود: به روى سياه من مخند، شايد كه دلم سفيد باشد و بر لب بزرگم
مخند، بر سخنان باريك و دقيقم بنگر.
چند نكته
الف - پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
قال الله تبارك و تعالى : من اهان لى وليا من
اوليائى فقد ارصد لمحاربتى ؛(311
) كسى كه اهانتى نمايد دوستى از دوستان ما را، پس
همانا در كمين محاربه و مقام جنگ من مى باشد.
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه كوچك
بشمارد مؤ من مسكينى را، پيوسته خداى بزرگ او را كوچك نمايد و بر او
خشمناك باشد مگر اينكه از عملش توبه نمايد(312).
نيز از آن بزرگوار نقل شده است : من انب مومنا
انبه الله فى الدنيا و الاخره ؛(313)
كسى كه سرزنش كند مومنى را، خداوند او را در دنيا و آخرت سرزنش و ملامت
مى فرمايد.
نيز از آن جناب است : من انب مومنا انبه الله فى
الدنيا و الاخره ؛(314)
كسى كه سرزنش كند مومنى را به گناهى ، نميرد آن شخص تا اينكه مرتكب آن
گناه شود؛ يعنى آن عمل را خود انجام دهد و مردم او را سرزنش كنند.
روايات در اين باره بسيار است ، هر كه طالب بيش از اينهاست ، به كافى و
وسائل مراجعه نمايد. به طور كلى از روايات استفاده مى شود كه اذيت و
آزار برادران ايمانى به زبان يا غير زبان اذيت و آزار خداست . چه بسيار
مناسب است حكايتى كه از پادشاه زاده اى نقل شده در اذيت مسلمانان .
ب - نقل شده كه پادشاه زاده اى بود بسيار شوخ طبع اما مردم آزار، به
طورى كه روزى اطرافيان خويش را دستور مى دهد عقربهاى فراوان ددر
سبوهايى بنمايند و در آنها را محكم ببندند، سپس جمعى را دعوت به ضيافت
نمود، بعداز اينكه مهمانها آمدند، دستور داد در خانه را بستند و در
اطاق براى خود سرير گذاشته و خود بالاى آن قرار گرفت و دستور داد سبوها
را شكستند.
همه عقربها دم علم كرده به جان اين مهمانان بيچاره افتاده به هر طرف
خانه كه مى خوايتند فرار كنند، دچار عقرب بدترى مى شدند؛ صداى آه و
واويلا از همه بلند بود اما خود شاهزاده بالاى سرير از اين كار لذت مى
برد؛ زيرا لذت دنياى خودش را در مردم آزارى ديده بود.
ج - امروز هم نظير و شبيه آن پادشاه زاده بسيار است ، اگر او با عقربها
مردم مسلمان را اذيت مى كرد، مردمان امروز با نيش زبانهاى خود كه واقعا
از نيش مار هم بالاتر است چه رسد به عقرب ، مردم را مسخره و نيش و
كنايه مى زنند.
البته مسخره و استهزا اختصاص به زمان ما ندارد؛ زيرا چه بسيار پيغمبر
عزيز ما را اذيت و آزار نموده ، فحش و ناسزا مى دادند و كار به جايى
رسيده بود كه خاكستر بالاى سر آن جناب مى ريختند. چنانكه نقل شده روزى
آن حضرت لباس تازه و جديدى پوشيده بود، مردمان حسود نادان شكمبه بچه
شترى را آلوده به خاك ، بر سر و صورت آن حضرت انداختند به نحوى كه
لباسهاى آن حضرت آلوده شد، محزون به جانب عموى خود آمد و فرمود:
يا عم كيف ترى حسبى فيكم ؟؛ عموجان ! قدر
و منزلت من در ميان شما چگونه است ؟.
ابوطالب گفت : اين آلودگى و اين صحبت چيست ؟ آن حضرت ، ابوطالب را بر
آن قضيه مطلع ساخت ، ابوطالب حمزه را طلبيد و شمشير را گرفته به حضرت
حمزه دستور داد كه اين شكمبه را برادر، سپس به جانب آن قوم و طايفه
آمدند و آن حضرت نيز با آنها بود، حضرت ، آن جمعيت را به عمويش ابى
طالب معرفى كرد، ابوطالب به حمزه دستور داد كه شكمبه را به صورت هر
كدام بمالد، حمزه هم بلادرنگ فرمان او را انجام داد، آنگاه ابوطالب روى
به حضر نمود و گفت : يا اخى ! هذا حسبك فينا؛(315)
منزلت تو در ميان ما چنين است اى پسر برادرم !.
و همين طور اولاد پيغمبر ما را اذيت و آزار و مسخره مى كردند.
د - منقول است كه ((مشعبد هندى
)) نزد متوكل عباسى - لعنه الله عليه - آمده و حقه بازى مى كرد
و در اين فن ماهر بود، آن ملعون گفت بد نيست اين شخص بازيگر را ببريم و
توسط او حضرت امام على النقى (عليه السلام ) را خجل سازيم .
متوكل به مشعبد هندى گفت : اگر با آن حضرت چنين كارى انجام دهى ، هزار
دينار به تو جايزه مى دهم .
مشعبد دستور داد تا چندين دانه نان پخته مهيا ساختند، سفره را
انداختند. حضرت تشريف آوردند و بر بالشى كه عكس شيرى روى آن بود تكيه
كردند. مشعبد به دستور متوكل و اجازه او روبه روى حضرت نشست همين كه آن
حضرت دست براى نان دراز كردند، بازيگر كارى كرد كه نان فرار نمود و
پريد، سه بار اين قضيه را تكرار كرد، صداى اهل مجلس به خنده بلند شد،
وليكن آن منبع طوفان جلال و مظهر قهر ذوالجلال دست بر آن صورت شير زد و
فرمود بگير او را. آن صورت ، شيرى شده از بالش برجست و آن بدبخت را
فروبرد و به جاى خود برگشت . اهل مجلس از ديدن اين معجزه حيران گشتند،
حضرت از مجلس برخاست .
متوكل گفت : ميل دارم بنشينى و آن شخص را بازگردانى .
آن حضرت فرمودند: به خدا قسم ! آن مرد ديگر زنده نخواهد شد، آيا دشمن
خدا را بر دوست او مسلط مى دارى ؟ اين سخن را فرمود و از مجلس بيرون
رفت و ديگر كسى مشعبد هندى را نديد(316).
ه - شيخ صدوق - رحمه الله عليه - روايتى نقل كرده كه خلاصه و حاصل آن
چنين است :
چون ماءمون حضرت امام رضا (عليه السلام ) را وليعهد خود گردانيد مدتى
باران نيامد، مردم آن را از اثر وليعهدى آن شهنشاه كشور دين و دنيا مى
دانستند و همين را به زبان آوردند تا به گوش ماءمون رسيد. اين مطلب بر
او گران آمد، لذا از آن سحاب رحمت الهى تقاضا نمود تا دعا فرمايد،
تقاضاى ماءمون مورد قبول حضرت واقع شد، دستور داد روز دوشنبه به صحرا
رفتند، مردم همه جمع شده منتظر باران بودند.
حضرت به منبر بر آمده بعد از حمد و ثناى الهى دعا فرمود و عرضه داشت
((اى معبود بر حق ! اى پروردگار من ! تو عظيم
ساختى و بزرگ شمردى حق ما را، اين مردم به ما توسل جسته اند و طلب
باران مى كنند، خدايا! بر ايشان ببار و ايشان را سيراب نما، بارانى
باشد كه خالى از ضرر و زيان و نافع و طورى باشد كه بعد از اينكه در
خانه هاى خود قرار گرفتند، بر ايشان ببارى .
راوى گويد: قسم به آن خدايى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را
به حق به پيغمبرى مبعوث فرمود! هر آينه بادها و ابرها و رعد و برق ديده
شد، مردم مى خواستند خود را به گوشه و كنار برسانند مبادا از شدت باران
اذيت شوند، حضرت فرمود: ((به حال خود باشيد اين
باران براى شما نيست ، بلكه براى فلان شهر است .
آن ابرها گذشتند و ابرهاى ديگرى مانند اول آمدند، باز مردم آماده حركت
شدند، اما حضرت فرمود به حال خود باشيد، اينها براى شما نيست بلكه براى
فلان شهر است . تا اينكه بار يازدهم آن جناب فرمودند: اين ابرها را
خداى تعالى براى شما فرستاده است ، شكر كنيد خداى را به تفضلى كه
درباره شما نمود به سوى منزلهاى خود برويدت اين ابرها بر شما نمى بارند
تا به خانه هاى خويش برگرديد.
حضرت از منبر فرود آمدند و به خانه آمدند، باران شديد آمد به طورى كه
تمام گودالها پر از آب گرديد، مردم مى گفتند:
هنيئا لولد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ).
بعد حضرت از منزل بيرون آمد، جماعتى نيز بيرون آمدند، بر منبر تشريف
بردند و خطبه مشتمل بر نصايح و مواعظ دلپذير خواندند، و چنين خداى
تعالى به بركت دعاى آن حضرت همه را از آب بهره مند نمود.
يكى از نزديكان ماءمون كه هواى وليعهدى به سرش افتاده بود به ماءمون
گفت : به خدا پناه مى برم از تو بر اينكه ننگ تاريخ خلفا شوى و مردم
جهان گويند كه از ميان خلفا ماءمون اين شرف بزرگ ، يعنى پادشاهى را از
خاندان عباس بيرون كرد و به خاندان حضرت على (عليه السلام ) منتقل
نمود. بدان كه بر خود و منسوبانت دشمنى كردى كه اين ساحر زاده گمنام را
مشهور آفاق گردانيدى ! از نظر رتبه و مقام دنيوى كوچك بود، بلند مرتبه
اش كردى و از اين قبيل مزخرفات گفت و گفت (اين جريان در عين مفصلا ذكر
شده است ).
ماءمون ملعون گفت : اين امر را بدون تاءمل بجا نياوردم ، اين مرد مردم
را در خفيه و پنهان به سوى خود دعوت مى كرد، من خواستم به مردم بفهمانم
كه اين شخص در دعوتش راه مستقيم نرفته ، او را وليعهد گردانيدم تا مردم
را به سوى ما دعوت كند، ولى شد آنچه نبايد بشود.
آن شخص گفت : پس جهت پست نمودن او را به من واگذار و مباحثه با او را
به من محول نما تا او را از منزلت و رتبه خود پايين آوردم .
ماءمون گفت : چه از اين بهتر كه بتوانى او را پست و از وليعهدى عزل
نمايى .
گفت : حال كه چنين است پس بزرگان و روساى اهل مملكت را دعوت كن تا در
حضور ايشان نقص او را ظاهر كنم .
ماءمون همه را دعوت و جمع كرد و مجلس وسيع و باشكوهى تهيه نمود و خود
نيز نشست و آن حضرت هم در جايى كه برايش قرار داده بودند، نشست .
((حاجب )) ملعون كه متعهد
اهانت آن سالار دين شده بود، به آن حضرت گفت : مردم از تو حكايتهاى
بسيار كرده و از حد گذرانيده اند به طورى كه اگر آنها را بشنوى ازآنها
دورى مى نمايى .
اولا: آنكه دعا كردى از خداى تعالى و باران طلبيدى ، بارانى كه هميشه
مى بارد، باريد، مردم اين را براى تو معجزه مى دانند و به سبب آن تو را
بى مثل و يگانه دنيا قرار داده اند و تو را از اميرالمومنين مامون
بالاتر دانسته اند و حال اينكه شان و مقام او معلوم است و مرتبه تو از
اوست .
حضرت فرمودند: من نمى توانم منع كنم مردم را از مذاكره نمتهاى الهيه اى
كه به من عطا فرموده ، اگر چه از روى نشاط به آن گردن فرازى نكنم ، و
اما اينكه گفتى صاحب تو مرا به اين مقام رسانيده ، اين نيست مگر به
مرتبه اى كه عزيز مصر يوسف صديق (عليه السلام ) را رسانيد (كنايه از
اين است كه همچنان كه مقام و مرتبه عزيز مصر پست تر از مقام حضرت يوسف
(عليه السلام ) بود، مقام ماءمون نيز پست تر از مقام من است ، و يا
اينكه مراد حضرت اين است كه همچنانكه عزيز مصر، حضرت يوسف را به
وليعهدى مجبور نمود مامون نيز به جبر مرا بر اين امر گماشت ).
حاجب ملعون گفت : اى پسر موسى ! از قدر خود تجاوز كردى به اينكه خداى
تعالى بارانى كه مقدر بود بفرستد و از آن مدت هم پيش نمى شد، ولى آن را
آيتى و معجزه اى براى خود قرار دادى كه به سبب آن گردن مباهات بلند
گردانى ، گويا معجزه اى را آوردى مثل معجزه ابراهيم خليل كه سرهاى
مرغان را به دست گرفته و اعضاى آنها را متفرق بر بالاى كوهها گذاشته ،
آنها را طللبيد، شتابان آمدند و به سرها ملحق گرديدند و به حركت در
آمدند و پرواز نمودند به اذن پروردگار، و اگر تو راست مى گويى اين دو
شير را زنده كن و آنها را بر من مسلط كن ، اگر توانستى هم داراى معجزه
مى باشى ، بارانى كه عادت به باريدن آن جارى گشته ، شايد به دعاى ديگرى
غير از تو باريده باشد، تو سزاوار مدح آن نيستى .
آن حضرت به غضب آمده بانگ بر آن دو صورت شير زد كه بگيريد اين فجر را و
او را طعمه خود سازيد و ازاو عين و اثرى مگذاريد.
پس آن دو صورت ، شير گشته و از جاى خود جسته ، آن ظالم را درهم كوفته و
خرد كرده و خوردند و خونش را ليسيدند.
اهل مجلس از آن متحير گشته گريان شدند.
شيران چون كار آن منافق را خاتمه دادند، به آن حضرت گفتند اجازه مى دهى
مامون را نيز به او ملحق كنيم ؟
ماءمون بى هوش گرديد. حضرت دستور فرمود: بر مامون گلاب زدند و بوى خوش
به كار بردند و آن دو شير حرف اول را تكرار كردند، حضرت فرمود: نه ،
زيرا خداى تعالى را در او تدبيرى است كه او امضاى آن خواهد كرد.
شيران گفتند: پس به ما چه مى فرمايى ؟ فرمود: به جاى خود برگرديد
چنانكه بوديد. آنها به جاى خود بازگشته ، دو صورت شير شدند همچنانكه
بودند(317).
اين است مكافات مسخره كنندگان و افراد منافق صفت و شكى نيست افرادى كه
در دار دنيا مرتكب اين عمل شنيع مى شوند در همين دنيا به جزاى خود
رسيده و مى رسند و اگر چنانچه نرسند در جهان باقى و سراى جاودانى
خواهند رسيد.
اعاذنا الله عن هذه المعاصى بحق محمد و آله
مذموم بودن شرب خمر
يكى از مفاسدى كه نهى فراوانى از آن شده ((خوردن
شراب )) است . پروردگار عالم در چندين جاى از
كتاب آسمانيش از آن مذمت كرده و در بعضى آيات آن را قرين با بت پرستى
نموده : يايها الذين ءامنوا انما الخمر والميسر
والانصاب والازلم رحص من عمل الشيطن فاجتنبوه لعلكم تفلحون ؛(318)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب قمار و
بتها و الام (كه نوعى بخت آزمايى بوده ) پليدند و از عمل شيطانند از
آنها درى كنيد تا رستگار شويد)).
در آيه ديگر فرموده : انما يريد الشيطن ان يوقع
بينكم العداوه والبغضاء فى الخمر والميسر ويصد كم عن ذكر الله و عن
الصلوه فهل انتم متهون ؛(319)
((شيطان مى خواهد در ميان شما به وسيله شراب و
قمار عداوت ايجاد كندد و شما را از ذكر خدا و از نماز باز دارد، آيا
(با اين همه زان و فساد) خوددارى خواهيد كرد؟!)).
پر واضح است همان طورى كه خداوند فرموده ، شراب مايه و منشا عداوت و
دشمنى است و آدمى را از ياد پروردگار باز مى دارد، عقل را مى برد، آدمى
مجنون مى گردد، شراب سرچشمه پليدى است و بسيار مشكل است مرتكب آن
بتواند خدا پرست شود؛ ريرا انسان به سبب عقل ، خدا پرست مى گردد و كسى
كه عقل او زايل و گرفته شد، البته شيطان پرست مى گردد، لذا امر به
اجتناب از آن شده و نتيجه آن رستگارى است .
روايات در اين باره بسيار است و اين مختصر گنجايش آنها را ندارد، ما
مختصرى از آنها را جهت پندد گرفتن ذكر مى كنيم .
از حضرت خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده :
شارب الخمر كعابد الوثن ؛(320)
شرابخوار مانند بت پرست است .
نيز از آن سرور عالميان روايت شده : لعن الله
الخمر و غارسها و عاصرها و شاربها و ساقيها و بايعها و مشتريها و اكل
ثمنها و حاملها والحموله اليه ؛(321)
خداوند شراب و فشار دهنده آن را (كسى كه آب انگور مى گيرد) و خورنده و
ساقى و فروشنده وخريدار و خورنده قيمت (كسى كه از سود و در آمد فروش
شراب استفاده مى كند) و حمل كننده و تحويل دار خمر را لعن كرده است .
و نيز آن حضرت فرموده است : من شربها لم تقبل له
صلوه اربعين يوما و ان مات و فى بطنه شى ء من ذلك كان حقا على الله ان
يسقيه من طنه خبال وهو صديد اهل النار و ما يخرج من فروج الزناه فيجتمع
ذلك فى قدور جهنم فيشربها اهل النار فيصهر به ما فى بطونهم والجلود؛(322)
هر كس شرب خمر كند، نمازش تا چهل روز قبول نمى شود و اگر بميرد و در
شكمش چيزى و فسادى است كه از فروج زنان زناكار خارج مى شود و در
ظرفها و ديگها جمع مى شود و به جهنميان مى آشامانند و با آشاماندن آن ،
آنچه در شكمشان است با پوست ، بريان مى شود.
نيز از آن حضرت نقل شده است كه : ((قسم به آن
كسى كه مرا به حق مبعوث گردانيده ، به درستى كه شرابخوار در روز قيامت
مى آيد در حالتى كه صورتش سياه و چشمهاغيش كبود و لبها به عكس گرديده ،
يعنى باطن آن پديدار و كشيده شده و لعاب دهنش بر قدمش روان باشد، هر كه
او را ببيند نفرت مى كند))(323)
و از آن سرور نيز نقل شده است كه فرمود: ((سوگند
به آن كسى كه مرا به حق برانگيخته ، شرابخوار تشنه مى ميرد و در قبر
تشنه خواهد بود و در روز قيامت تشنه مبعوث خواهد شد و هزار سال فرياد و
اعطشاى او بلند است ، پس آبى مانند نقره و مس و مانند آنها كه به آتش
آب شده باشد براى او حاصر مى كنند، صورت او پخته و گوشت آن با دندانهاى
او در ميان ظرف ريخته مى شود او را چاره اى از خوردن و آشاميدن آن نيست
و چون مى آشامد آنچه در شكم اوست بريان مى شود و گداخته مى گردد))(324)
از آن حصرت نيز وارد شده است : ((هر كس در حال
مستى بميرد يا بخوابد، ملك الموت را در حال مستى مى بيند و به قبر در
حال مستى داخل مى شود و در حال مستى او را در پيشگاه پروردگار خواهند
آورد، خداى تعالى از او سئوال مى كند: اين چه حالتى است ؟ مى گويد: من
مستم . پروردگار مى فرمايد: آيا به نوشيدن خمر تو را امر كرده بود؟ او
را به جانب سكران ببريد، پس او را به جانب كوهى كه در ميان جهنم است و
در آن كوه چشمه اى است كه از آن چرك و خون روان است و خوراك او نباشد
مگر از آن چشمه )).(325)
و از آن سرور جهانيان نيز نقل شده است كه : ((چون
بنده اى در مرتبه اول مقدارى از شراب خورد، دلش سخت شده و در مرتبه دوم
، جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل و جميع فرشتگان از او بيزار گشته و در
مرتبه سوم جميع پيغمبران و ائمه از او بيزار شوند و در مرتبه چهارم
خداى تعالى از او بيزار گردد(326).
نيز آن جناب فرمودنده اند: ((كسى كه بر شرابخوار
سلام كند و يا با او معانقه و يا مصافحه نمايد، خداوند عمل چهل سال او
را از قابليت بيندازد(327).
اصبغ بن نباته از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت نموده است كه :
الفتن ثلاث حب النساء وهو سيف الشيطان و شب
الخمر وهو فخ الشيطان وحب الدينار والدرهم وهو سهم الشيطان ، فمن احب
النساء فمن احب النساء لم ينفع بعيشه و من احب الاشربه حرمت عليه الجنه
و من احب الدينار والدرهم فهو عبدالدنيا؛(328)
سه چيز باعث فتنه و گمراهى است : دوستى زنان و آن شمشير شيطان است ؛
دوستى شراب كه آن تله شيطان است ؛ محبت درهم و دينار كه آن تير شيطان
است . پس كسى (بيش از حد) دوست بدارد زنان را، از زندگى اش نفع نمى برد
و كسى كه دوست بدارد شراب را، بهشت بر او حرام مى شود و كسى كه دوست
بدارد درهم و دينار (پول ) را، دنيا پرست باشد.
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز روايت شده است :
لو وقعت قطره من الخمر فى بئر وبنيت مناره
مكانهالم اوذن عليها ولو وقعت فى بحر ثم جف و نبت فيه الكلاء لم ارعه ؛(329)
اگر يك قطره از خمر در چاهى افتد و در آنجا مناره اى درست كنند، من بر
بالاى آن اذان نمى گويم و اگر در دريا خشك شود و گياه برويد، گوسفند را
در آنجا جرا نمى دهم .
نيز فرموده : جميع شرها در خانه اى قرار گرفته و كليد آن خانه شرب خمر
و در جاى ديگر فرموده : است : ((يا على ! بر
شرابخوار ساعتى مى آيد كه در آن ساعت خدا را نمى شناسد(330))).
و از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت شده : شارب
الخمر اذا مرض فلا تعوده و اذا مات فلا تشهدوه واذا شهد فلا تزكوه و
اذا خطب اليكم فلا تزوجوه فانه من زوج ابنته شارب الخمر فكانما قادها
الى الزنا؛(331)
شرابخوار وقتى كه مريض شد به عيادتش نرويد، وقتى كه مرد به تشييع اش
نرويد و شهادش را قبول نكنيد، به او زن ندهيد و هر كس كه دخترش را به
شارب الخمر بدهد، گويا دخترش را به زنا داده است .
روايات در مذمت خمر و خورنده آن - همان طورى كه در ابتداى كلام ذكر شد
بسيار است و همين مقدار براى صاحبان خرد و انديشه كافى است
(332).
فضيلت انسان
اجمالا از آيات و روايات فهميده شد كه بعد از بت پرستيدن ،
معصيتى بزرگتر از خوردن خمر نيست و اين مطلب مسلم است و محتاج به بيان
نيست ؛ زيراهر كس كه اندكى انديشه و تعقل نمايد، مى فهمد كه شراب و
ضررهاى آن چيست و شرابخوار داراى چه صفاتى مى گردد، گاهى صفت سگ در او
ايجاد گشته به هر كه مى رسد حمله مى كند، گاهى مانند حيوانات مخصوصا
الاغ ، نعره مى كشد، هر چه ازدست او آيد كوتاهى نمى كند، به ناموس مردم
رسد، دست بى ناموسى دراز مى كند، به مال مردم برسد، آن را تلف مى كند،
باعث ناراحتى مسلمانان مى گردد و علاوه بر اينها عقل خود را كه
بالاترين سرمايه سعادت و مايه نجات اوست و انسان به سبب آن خدا را مى
پرستد و ستايش مى كند، از دست مى دهد. خداوند به سبب ((عقل
)) آدمى را مكرم و سرافراز گردانيده و فرموده :
ولقد كرمنا لنى ءادم ...؛(333)
((و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم
)).
از امام صادق (عليه السلام ) در برترى عقل روايتى به اين مضمون نقل شده
است : دعامه الانسان العقل والعقل منه الفطنه
والفهم والحفظ والعلم و بالعقل يكمل وهو دليله و مبصره و مفتاح امره ؛(334)
پايه شخصيت انسان عقل اوست ، و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه
مى گيرند و عقل انسان را كامل مى كند و عقل راهنما و بينا كننده و كليد
كار انسان است .
از خاتم پيمبران (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه :
ما قسم الله للعباد شيئا افضل من العقل ؛(335)
خدا بين بندگانش چيزى بهتر از عقل تقسيم نكرده است .
ارزش عبادت
نيز در كافى از سليمان ديلمى نقل شده است كه خدمت حضرت صادق
(عليه السلام ) شخصى را تعريف كرده و گفتم در عبادت و دين چنين و چنان
است . حضرت فرمود: عقلش چگونه است ؟ گفتم : نمى دانم . فرمودند: ثواب
عبادت به قدر عقل است ، به درستى كه مردى در بنى اسرائيل در جزيره اى
از جزاير دريا كه سبز و خرم بود و درخت بسيار و آب پاكيزه داشت ، بندگى
خداى تعالى مى نمود. فرشته اى از فرشتگان بر او گذشت ، عرضه داشت :
خداوندا! ثواب اين بنده خود را به من نشان ده .
خداوند ثواب عمل او را به آن فرشته اعلام كرد، به نظرش كم آمد. خداى
تعالى وحى كرد كه با او رفيق شو، آن فرشته به صورت انسانى نزد عابد
آمد، عابد از او سوال كرد كيستى ؟ گفت : مرد عابدى هستم ، آوازه عبادت
و مكان تو مرا بها اينجا كشانيد كه با تو خد را عبادت كنم .
پس آن روز با او بود، شب شد و گذشت ، فرشته گفت : مكان تو جاى خوشى است
براى بندگى .
عابد گفت : آرى ، ليكن عيبى دارد.
گفت : چيست ؟
گفت : پروردگار ما چهار پايى ندارد، اگر مى داشت آن را در اينجا مى
چرانديدم ؛ چون اين علفها ضايع مى شوند. فرشته گفت : خدا داراى حيوان
نيست . گفت : بلى اگر مى داشت علفها ضايع نمى شد!
خداى تعالى به فرشته وحى نمود: انما اثيبه على
قدر عقله ؛(336)
همانا او را به اندازه عقلش پاداش مى دهيم .
حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) فرمود:
صديق كل امرى عقله و عدوه جهله ؛(337)
دوست هر انسانى عقل اوست و دشمن او جهلش است .
مقصود ذكر روايات عقل نيست ، خواستم متذكر شوم عقلى كه باعث ثواب و
ستايش پروردگار است ، خورنده شراب آن را از دست مى دهد، بايد به شاربان
خمر گفت : شما را به خدا و وجدانتان آيا خردندانه است با اين همه ضرر و
عذاب قيامت و زيان دنيا و آخرت و از دست دادن صفات و سعادت حيا و عفت ،
آدمى مرتكب عمل شنيع خوردن شراب و آب تلخ و بى مزه گردد! به يقين اگر
كسى به اين مطالب آگاه گردد، از كنار مركز شراب فروشى يا مجلس شراب نمى
گذرد چه رسد به نوشيدن آن .
واقعا شرابخوار، مرغ انديشه و عقل خود را از قفس تن فرارى داده و به
جاى آن سگ درنده اى را در آن جاى مى دهد، اگر كسى اندك شعورى داشته
باشد، مى داند كه شرابخوار از نظر خدا و خلق او افتاده و آن دو با وى
دشمن مى گردند؛ اما پروردگار عالم دشمن او مى گردد از جهت اينكه سركشى
از بندگى او كرده و فرمايشات خداوندى را پشت سر و يا زير پا گذارده ؛ و
اما دشمنى مردم نسبت به آن براى اين است كه شخص شرابخوار بعد از صرف آن
ماده تلخ و زهرناك مانندسگان در كوچه و محلات گذر نموده و پيوسته صدا و
نعره مى كشد، همه از او در آزار و اذيت هستند، آيا خردمند به يك چنين
حالتى تن در مى دهد كه مبغوض خالق و مخلوق گردد.
علاوه بر اينها شرابخوار ضرر به جان خود وارد مى كند به طورى كه تميز
نمى دهد خواهر را از برادر و پدر را از مادر و فرزندان را از ديگران ،
هر چه از دستش آيد كوتاهى نمى كند و ممكن است خودكشى كند و در نتيجه
هلاك گردد.
يك حكايت
بدون مناسبت نيست حكايتى كه در شرح قول پيغمبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) كه فرموده : جمع الشر كله فى بيت و
جعل مفتاحه شرب الخمر(338)
متذكر شويم تا گفتار ما را تاييد نمايد. مرد زاهدى همواره امير شهر را
از خوردن شراب و معاصى ديگر منع مى كرد.
به طورى كه بر امير نهى آن گران آمد، روزى او را گرفته و در خانه كرده
و دستور بستن درهاى آن اطاق را داده و امر به حاضر كردن شراب نمود و
فرمان داد تا اينكه طفلى و پسرى و زنى را نيز در آنجا حاضر ساختند.
شمشير خود را كشيد و به آن مرد زاهد امر كرد يا بايد شراب بنوشى و يا
اينكه اين طفل را به قتل رسانى ، يا با اين پسر لواط نمايى و يا با اين
زن زنا كنى و گرنه تو را خواهم كشت .
اين مرد زاهد با خود فكر كرد كه اگر بخواهد بچه را بكشد، مرتكب معصيتى
بزرگ گشته چون خدادر قرآن مى فرمايد: ...من قتل
نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها
فكانما احيا الناس جميعا...(339)
و اگر بخواهد با طفل لواط كند، با قوم لوط محشور خواهد شد و اگر بخواهد
با زن زنا كند، مشمول اين حديث مى گردد. كه ان
عليا (عليه السلام ) اياكم و الزنا فان فيه ست خصال ثلث فى الدنيا و
ثلث فى الاخره فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بالبهاء وتقطع الرزق
الحلال ويجعل الفناء و اما اللواتى فى الاخره فسوء الحساب وسخط الرحمن
والخلود فى النار؛(340)
بر حذر باشيد از زنا كه در زنا شش خصلت است ؛ سه خصلت در دنيا و سه
خصلت در آخرت . اما خصلتهايى كه در دنياست : از بين بردن آبرو؛ باعث
قطع شدن رزق و روزى حلال ؛ باعث مرگ زودرس ؛ اما خصلتهايى كه مربوط به
آخرت است : بدى حساب (بانهايت شدت و سختى از او حساب مى كشند)؛ خشم
خداوند بخشنده مهربان ؛ و دايم در آتش بودن .
خلاصه ((زاهد)) از زنا و
لواط و قتل نفس گذشت و خوردن شراب را كوچك شمرد و آن را نوشيد، چراغ
خردش خاموش گرديد، ديوانه وار به طرف زن آمد، آتش شهوتش شعله ور گرديد،
خواست از آن زن كامى بگيرد، امير جلو او را گرفت و گفت : تا با اين پسر
لواط نكنى ، به وصال زن نخواهى رسيد. با پسر لواط نموده و روى به جانب
زن كرد، امير گفت : تا اين بچه را به قتل نرسانى ، ممكن نيست دستت به
اين زن برسد. بچه را كشت و كام خود را نيز از زن برداشت و با آن زنا
كرد.
آثار شرب خمر از نظر
روايات
چه بسيار شايسته و نيكوست بندگان خدا وقتى اين قبيل روايات و
حكايات را مشاهده مى نمايند، در آن انديشه كنند و تعقلى نمايند؛ اگر
خود عامل و فاعل اين معصيت بزرگ و خانمانسوز است ، آن را ترك گفته و
دست بر دارد و در حفظ عقل خود كوتاهى ننمايد و بداند كه صحيح فرموده
است سرور جهانيان و خاتم پيغمبران (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه :
الخمر جماع الاثم وام الخبائث و مفتاح الشر؛(341)
شراب سرچشمه و در بر گيرنده همه گناهان ، ريشه خبائث و پستيها و رذاليت
ها و كليد تمام شرها و بديهاست . به راستى چه گناهى بالاتر از شرب خمر
است كه عقل آدمى را نابود مى كند و زمينه آلوده شدن انسان را به معاصى
ديگر مساعد مى نمايد.
در حديثى آمده است : ان مدمن الخمر كعابد وثن
وتورثه الارتعاش وتهدم مروته و تحمله على التجسر على المحارم من سفك
الدماء ور كوب الزنا حتى لايومن اذا سكر ان يثب على حرمه وهو لا يعقل
ذلك والخمره لا تزيد شاربها الاكل شر(342).
((كسى كه دايما خمر مى خورد مانند بت پرست است
...)).
در مستدرك به نقل از امام رضا (عليه السلام ) آمده است :
والخمر تورث انفساد القلب ويسود الاسنان ويبخر
الفم ويبعد من الله و يقرب من سخطه وهو من شراب ابليس
(343) آنچه از روايات ديگر استفاده مى شود، اين
است كه خمر سبب ويرانى خانه و زوال بركت مى گردد و ملائكه در آن خانه
داخل نمى شوند و دعاى اهل آن خانه به هدف اجابت نمى رسد و به سبب آن ،
زمين فرو مى برد مخلوق را و آدمى به بلا گرفتار مى شود(344).
اين بود مختصرى از روايات در بدى شراب . از پروردگار خواهانيم كه به
سبب اين روايات ، تنبهى در همه حاصل شود و پيروى از آنها براى ما آسان
گردد.
مذموم بودن غنا و موسيقى
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
الغناء رقيه الزنا؛(345)
غنا افسون زناست كه آتش شهوت را شعله ور مى سازد.
نيز از آن حضرت روايت شده : ما رفع احد صوته
بالغناء الابث الله شيطانين على منكبيه يضربان باعقابهما على صدره حتى
يميك ؛(346)
هيچ كس نيست كه بلند كند آواز خود را به غنا و خوانندگى ، مگر آنكه
خداوند دو شيطان فرستد كه بر دوش او سوار شده و با پاشنه پاهاى خود به
سينه او زنند تا وقتى كه واگذارد.
و از آن جناب نقل شده است كه صاحب طنبور، روز قيامت محشور مى شود در
حالتى كه صورت او سياه و در دستش طنبورى از آتش باشد و بالاى سر او
هفتاد هزار فرشته باشند كه دردست هر فرشته گرزى است و بر سر و روى او
زنند، و زنده مى شود اهل غنا از قبر خود در حالى كه كور و لال و كر است
، و زنا كار و نائى ، يعنى نى زن و دفنواز نيز بدين طريق زنده مى گردند(347).
در كتاب من لا يحضره الفقيه - كه از كتب معتبر شيعيان است - از حضرت
صادق (عليه السلام ) نقل شده : من بقى فى بيته
طنبور اربعين صباحا فقد باء بغضب من الله عزوجل
(348)؛ كسى كه در خانه اش چهل صبح طنبور باشد،
گرفتار خشم خداوند عزوجل مى شود:
شيخ طوسى رحمته الله در تهذيب - كه از كتب معتبره است - روايتى نقل
نموده كه مردى خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) مشرف گشته و عرضه داشت :
يا بن رسول الله ! مرا همسايگانى است كه داراى كنيزان خواننده اند و به
نوازندگى و غنا مشغولند، زمانى كه به بيت الخلاء روم به جهت شنيدن غنا،
نشستن در آنجا را طول مى دهم .
حضرت فرمودند: اين كار را مكن .
آن مرد عرض داشت : به خدا قسم من به اين جهت به آنجا نمى روم و براى
كار ديگر مى روم .
آن حضرت فرمود: تا لله انت اما سمعت الله يقول :
(ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسولا)؛(349)
سوگند به خدا مگر گفتار خاوند را نشنيده اى كه مى فرمايد: گوش ، چشم و
قلب همگى مسؤ ول هستند.
آن مرد عرض كرد: تا كنون اين آيه از كتاب خدا را نشنيده بودم ، نه از
عربى و نه از عجمى . من اين كار را ترك خواهم كرد و از خدا طلب مغفرت
مى كنم .