چون آن روز نتوانست قوتى
تهيه كند، به عيال خود گفت آتشى روشن كن مبادا همسايه از حال ما باخبر
شود و آن شب با آب افطار كرده خود را به عبادت مشغول ساخت . اتفاقا زن
همسايه كه جهت آتش برون آمده بود، فرياد كرد كه نان در تنور زدى و رفتى
نگويى كه نان خواهد سوخت . چون زن بر سر تنور آمد تنور را پر از نان
ديد، دانستند كه از بركت تقوا و پرهيزگارى است و نتيجه شيوه دين دارى
است پس زبان به حمد و ثناى الهى گشودند(146).
شاعر چه خوب سروده :
از عيب پاك شو كه هنرها همى دهند |
|
دست از خزف بشوى كه گهرها همى دهند |
زين زهرهاى قند نما آستين فشان |
|
وانگه نظاره كن چه شكرها همى دهند |
واقعا متقيان در درگاه حضرت منان به آتش پرهيزكارى نان خود را چنين
پخته اند و به بركت تقوا علاوه بر وصال اخروى و نجات از آتش غضب الهى ،
در دار دنيا نيز به وصال مى رسند.
ه - آورده اند در بغداد مردى به دخترى مايل گشته مدتى در فراق بودند و
دسترسى به همديگر نداشتند، اتفاقا شب برات شايد شب احيايى بوده به
يكديگر رسيدند، مرد خواست كه ميوه كام دل از نهال وصال آن شيرين شمايل
چيند، دختر گفت : غايت ناجوانمردى باشد كه امشب همه با خدا آشنا باشند
و ما بيگانه باشيم .
مرد چون اين سخن بشنيد، نشتر اثر آن گفتگو به رگ جانش اثر كرد و از
هواى نفس هر دو گذشتند و از هم جدا شده آن شب تا روز به اداى مراسم
بندگى مشغول گشتند.
صبح پدر دست آن دختر را گرفته نزد آن مرد آورده و گفت : ديشب حضرت سيد
كاينات (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديدم ، فرمود دختر را
نزد فلان كس برده به او عقد كن
(147).
و - نظير حكايت بالا، روايتى است كه قدوه العلماء شيخ كلينى - رحمه
الله عليه نقل نموده كه خلاصه مضمونش اين است : مردى با عيال خود سفر
دريا كردند، قضا را كشتى ايشان شكسته و اهل آن كشتى همگى غرق شدند و به
كام نهنگ فنا افتادند غير از آن زن كه دست قضا او را به تخته پاره اى
افكند و به جزيره اى رسانيد.
اتفاقا در آن جزيره مردى راهزن و دزد بود كه دامن احوالش به انواع
معاصى آلوده بود، ناگاه نظرش بر آن زن افتاد و پرسيد انسانى يا پرى ؟
گفت : انسانم . مرد بدون گفتگو به آن زن حمله كرد، چون خواست پرده
ناموسش را به دست بى حيايى پاره كند، زن را مضطرب و سراسيمه احوال ديد،
از سبب آن استفسار نمود.
زن گفت : از پروردگار عالم مى ترسم و هراس از آتش غضبش دارم .
مرد گفت : تا به حال مرتكب چنين عملى نشده اى ؟
زن گفت : به عزت خدا! هرگز بيگانه متعرض من نشده .
مرد گفت : هر گاه تو به اين پاكدامنى به يك گناه كه آن هم به اختيار تو
نيست و من تو را مجبور ساخته ام اين همه ترسان و هراسان باشى ، پس به
خدا قسم ! من به اين ترسيدن الهى سزاوارترم كه عمر عزيز را در نافرمانى
حق درباخته و تو را در اين معصيت مجبور ساخته ، پس دست از آن عمل كشيد
و عازم توبه از معاصى و انابه به درگاه الهى گرديد.
بعد از وقوع اين امر، روزى به راهى مى رفت با عابد و راهبى اتفاق رفاقت
افتاد، از حرارت آفتاب متاذى شدند، راهب گفت : دعا كن خداى تعالى ابرى
فرستد كه بر ما سايه افكند و از تابش آفتاب نجات يابيم .
جوان گفت : از كثرت معاصى در طومار اعمال خود هرگز حسنه ثبت نكرده ام
كه دستاويز عرض حاجتى توانم كرد.
راهب گفت : من دعا مى كنم تو آمين بگو. اجمالا راهب دعا كرد و آن جوان
آمين گفت : حق تعالى سايبان ابرى را بر سر ايشان كشيد، مدتى كه با هم
از يك راه مى رفتند در سايه آن بودند تا اينكه به سر دو راه رسيدند هر
كدام راهى را پيش گرفته ، ابر با آن جوان مى رفت ، راهب گفت : معلوم شد
كه تو از من بهتر بودى و به بركت آمين تو اين ابر بر سر ما سايه افكنده
بود، قضيه خود را بگو.
جوان حكايت آن زن را نقل كرد، راهب گفت : خداى تعالى به سبب آن ، نور
تقوا را بر دلت تافته و قلم عفو بر روى نوشته جات گناهانت كشيده ، به
سبب آن ترسى كه بر دلت راه يافته
(148).
دقت نما در اين حديث شريف و ببين خداوند - عزوجل - با دزد و راهزنى كه
تمام قبايح را مرتكب شده به يك مرتبه كه جلو نفس و شهوت را گرفته و از
اعمال قبيحه خود توبه نموده چگونه با او عمل كرده ، پس چگونه است حال
آن كسى كه در تمام عمر، عنان نفس سركش را كشيده و نزديك معاصى نمى رود.
پاكدامنى از ديدگاه آيات
و روايات
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن
الهوى فان الجنه هى الماوى ؛(149)
((و هر كس از حضور در پيشگاه عز ربوبيت ترسيد و
از هوا نفس دورى جست همانا بهشت منزلگاه اوست )).
گويند اين آيه در شاءن كسى است كه در خلوت قصد معصيتى كند و بر آن قدرت
هم داشته باشد و با اين حال ، از خداى تعالى ترسيده مخالفت نفس نموده
از آن عمل شنيع ، دست باز دارد(150).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند:
افضل العباده العفاف ؛(151)
بهترين عبادات ، پاكدامنى است .
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است : ما
عباده افضل عندالله من عفه بطن و فرج ؛(152)
هيچ عبادتى نزد خداوند يكتا هم مؤ منين را به اين صفات توصيف نمود:
والذين هم لفروجهم حفظون الا على ازوجهم او
ماملكت لمنهم فانهم غير ملومين فمن التغى ورآء ذالك فاولئك هم العادون
؛(153)
((به تحقيق رستگار شدند مومنانى كه از جمله صفات
آنها اين است كه فرجهاى خود را محافظت مى نمايند مگر از مباشرت زنان
خود و با كنيزان كه به ارتكاب ايشان ملامتى متوجه ايشان نيست و جمعى كه
غير اين طريق را جويند و به زنان و كنيزان خود اكتفا ننموده طريق فسق و
فجور پويند، پس ايشان هستند كه پاى خود از جاده قانون شريعت بيرون
نهاده اند)).
گناه زنا از ديدگاه
روايات
احاديث و اخبار در اين موضوع بسيار است به مقدارى از آنها اكتفا
مى شود از جمله حديثى است كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) نقل شده :
لن يعمل ابن آدم عملا اعظم عندالله عزوجل من رجل
قتل نبيا او اماما او هدم الكعبه التى جعلها الله قبله لعباده او افرغ
ماءه فى امراه حراما؛(154)
هيچ گناهى نزد خداى تعالى عظيم تر از آن نيست كه كسى پيغمبرى و امامى
را به قتل برساند يا كعبه را كه خداوند قبله بندگان خود قرار داده ،
خراب نمايد يا آب پشت خود را به حرام در زنى فرو ريزد.
نيز از آن سرور منقول است : (يا) معشر المسلمين
! اياكم و الزنا فان فيه ست خصال : ثلاث فى الدنيا و ثلاث فى الاخره
فاما التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء و يورث الفقر وينقص العمر و اما
التى فى الاخره فانه يوجب سخط الرب و سوء الحساب والخلود فى النار؛(155)
اى مسلمانان ! از زنا كه در آن شش خصلت است ، از آن جمله سه در دنيا
و سه در آخرت ؛ اما در دنيا بها و نور چهره را مى برد، موجب فقر مى
گردد و عمر را كوتاه مى كند. و اما در آخرت ، باعث خشم الهى مى شود،
سبب دشوارى و سوء حساب و خلود در آتش مى گردد.
نيز از آن جناب ماثور است هر كه زنا كند با زن مسلمه ، يهوديه ،
نصرانيه يا مجوسيه خواه آن زن آزاد باشد و خواه بنده و از آن عمل توبه
نكند و همچنان بر آن مصر باشد تا بميرد، خداى تعالى سيصد در به قبر وى
بگشايد كه از آن درها مارها و عقربها و اژدهاى جهنم به قبر او در آيند
و تا روز قيامت در آتش بسوزد و چون در حشر از قبر مبعوث شود، خلايق از
بوى گند او متاذى گردند(156).
يك داستان
از امام جعفر صادق (عليه السلام ) منقول است كه مضمون آن چنين
است : پادشاهى در بنى اسرائيل قاضى اى داشت و آن قاضى را برادرى بود كه
به صفت صدق ، سداد، متصف و در حباله نكاح خود از نسل انبيا زنى با عفاف
داشت ، وقتى براى قاضى را جهت مهمى از مهمات پادشاه سفرى واجب شد،
حليله جميله خود را به قاضى سفارش نموده و به تكفل احوالش وصيت فرمود.
قاضى بعد از رفتن برادر، به موجب وصيت حال آن ضعيفه را سوال مى كرد،
وقتى نگاهش بر صورت حورلقاى آن زن گذر كرد، آتش شهوتش به جوش آمد و
اظهار مراد نمود، آن زن عفيفه حاضر نگرديد، آن مرد گفت : اگر كامم را
ندهى تو را نزد پادشاه به زنا متهمت سازم . زن گفت : هر چه خواهى كن كه
اين معنا صورت پذير نيست .
قاضى روسياه نزد پادشاه رفته معروض داشت كه زن برادرم زنا كرده و پيش
من ثابت گرديده است ، پادشاه بدون اينكه خود تحقيق كند به اجراى حكم
شرعى فرمان داد. قاضى نزد زن آمد و گفت : پادشاه به رجم تو مرا امر
فرموده ، اكنون اگر به مرادم تن در ندهى سنگسارت كنم . آن شيرزن از
كشتن پروا نكرده همچنان بر حفظ ناموس خود راسخ بود تا سنگسارش كردند.
قاضى با مردمان از هلاك او خاطر جمع برگشتند، قضا را سپر تقوا مانع
هلاكت آن زن گرديده شبانگاه كه جهان را تاريكى شب فرا گرفت ، زن بلند
شده و از آن شهر بيرون رفت تا به ديرى رسيد و آن شب را در بيرون آن دير
(عبادتگاه ) گذرانيد، چون صبح شد، ديرانى (عابد) بيرون آمده و آن ضعيفه
را در آنجا ديد، احوال او را سوال نمود، زن سرگذشت خود را نقل كرد،
ديرانى را دل بر او سوخته وى را به درون دير برد، به مراحم عطوفت و
مهربانى جراحاتش را مداوا نمود و كودك خردسالى داشت او را در حجره آن
پاكدامن نهاد.
ديرانى را غلامى بود، عاشق جمال او گشته هر چند تلاش وصالش نمود و طريق
تهديد و ايذا پيمود، رخنه در حصن حصين عفافش نتوانست كرد، آخرالامر آن
كودك را به قتل رسانيده نزد ديرانى رفته و گفت : اعتماد بر اين فاجره
زانيه كرده اى و فرزند خود را بر او سپردى اينك فرزند تو را كشته است !
ديرانى آمد و فرزند خود را كشته ديد، گفت : اى زن ! با اين همه نيكى كه
در حق تو كردم اين بود جزايش ؟ زن ماجرا را بيان كرد، ديرانى گفت :
ديگر بودن تو در اينجا مرا خوش نمى آيد، بيست درهم به وى داده او را
بيرون كرد.
زن بينوا شب از آنجا بيرون آمد، صبح به دهى رسيد، شخصى را ديد بر دار
زده اند اما هنوز جان نداده از سبب آن تفتيش نمود، گفتند كه اين شخص
بيست درهم قرض دارد و در آيين ما هر كه قرض داشته باشد، صاحب پول را حق
هست او را به دار زند تا پول او را بپردازد.
زن آن بيست درهم را بذل نموده آن شخص را از بلا نجات داد، آن مرد گفت :
اى زن حقى را كه تو بر من دارى احدى را نيست ، اكنون ملازمت تو اختيار
كنم ، هر جا روى از تو جدا نمى شوم ، با هم رفتند تا به ساحل دريا
رسيدند جمعى با كشتى ها در آنجا بودند مرد به آن زن گفت : تو در اينجا
توقف كن تا من نزد اين جماعت رفته طعامى تهيه نمايم .
آن مرد ناپاك نزد آن جماعت رفته گفت : متاع گرانبهايى دارم كه در ميزان
اعتبار بر تمام اجناس شما بالاتر است . گفتند: آن چيست ؟ گفت : كنيزكى
دارم كه هرگز مثل آن نديده ايد. گفتند: به ما بفروش . گفت : مى فروشم
به شرط اينكه بعضى از شما رفته او را ببيند و او را خبر نكرده و قيمت
او را به من بپردازيد.
اجمالا آن زن پاك طينت را به ده هزار درهم فروخته روانه گرديد، آن
جماعت نزد آن زن آمده گفتند: برخيز به كشتى در آى . زن گفت : چرا؟
گفتند: تو را از مولايت خريده ايم . زن هر چه استنكاف نمود، قبول
نكردند ناچار خود را تسليم نمود، چون آن جماعت به همديگر تامين
نداشتند، آن زن را در آن كشتى كه اجناس خود را در آن بسته بودند، سوار
كردند و خود همگى در كشتى ديگر حركت نمودند، قضا را باد تندى در گرفت
كشتى آنها طوفانى ، همگى غريق لجه فنا گرديدند، آن زن به حكم آيه
و من يتق الله يجعل له مخرجا كشتى او از
آن ورطه نجات يافته و جزيره رسيد، زن كشتى را بسته از آن بيرون آمد، آب
و درختان ميوه مشاهده نمود، با خود گفت : از اين آب مى نوشم و از ميوه
ها مى خوردم و در همين موضع بندگى خدا را مى كنم .
پروردگار عالم به پيغمبرى از پيمبران بنى اسرائيل وحى كرد كه نزد آن
پادشاه رو و او را بگو كه در جزيره اى از جزاير بحر، مرا مخلوقى است ،
تو و اهل مملكت تو نزد وى رويد و بر گناهان خود اقرار نموده از او طلب
آمرزش نماييد، پس اگر شما را عفو كند من نيز عفو خواهم كرد.
القصه ، پادشاه با اهل مملكت خود به آن جزيره آمدند، نخست پادشاه نزد
آن زن آمده زبان اعتراف گشود و گفت : قاضى بلد نزد من آمده زن برادر
خود را به زنا منسوب گردانيده و من بى آنكه اقامت بينه بر آن شود، قاضى
را به رجم آن فرمان دادم ، مى ترسم در اين باب خطا كار باشم ، مى خواهم
آمرزش مرا از خداوند در خواهى . زن گفت : ((غفرالله
لك ؛ خدا تو را ببخشد))، بنشين .
بعد از آن شوهرش آمده و زن خود را نمى شناخت گفت : مرا زنى بود صاحب
جمال و صالحه ، او را گذاشته به سفرى رفتم و آن راضى به سفر نبود و بعد
از آن برادرم مرا خبر داد كه آن زن زنا كرده ، وى را رجم كردم و من مى
ترسم كه در حق او تقصيرى كرده باشم ، جهت من استغفار كن ، زن استغفار
كرد، گفت : بنشين . وى را در نزد پادشاه نشانيد.
پس از آن قاضى آمد و گفت : برادرم زنى داشت مايل به او شدم و او را به
فجور طلبيدم حاضر نشد، نزد پادشاه رفتم متهمش ساختم ، پادشاه امر به
رجمش كرد، من هم او را رجم نمودم ، براى من طلب آمرزش كن . جهت او نيز
طلب آمرزش نمود و شوهر خود را گفت : بشنو آنچه برادرت گويد.
پس از آن ديرانى آمد و ماجراى خود و آن زن را گفت و افزود: آن زن را شب
اخراج كردم ، مى ترسم سبعى و درنده اى با او برخورده باشد و او را هلاك
نموده باشد. زن در حق او نيز استغفار نموده ، پس از آن خادمش آمد قصه
خود را گفت ، زن براى او نيز استغفار نموده و به ديرانى گفت : قضيه را
بشنو.
بعد از آن مصلوب (دار زده شده ) آمده ، سرگذشت خود را گفت ، زن در حق
او نفرين كرد، گفت : لا غفر الله الك ؛
خدا تو را نيامرزد، پس متوجه شوهر خود گشته گفت : منم زن تو و آنچه
شنيدى تمام بر من وارد گشته ، اكنون مرا به مردان حاجتى نيست ، مى
خواهم اين كشتى را با اموالى مشغول باشم ، شوهرش قبول آن امر نموده ،
كشتى و اموالش را متصرف گرديد، پادشاه با اهل آن مملكت از آنجا باز
گشتند(157).
صاحبان بصيرت و ذكاوت اگر كوچكترين دقتى در اين روايت كنند، دلهايشان
از نور تقوا روشن مى گردد و مى دانند كه تقوا آدمى را به كجا مى رساند
و همره عفاف چيست و چگونه آدمى به حكم آيه شريفه
...ان اكرمكم عندالله اتقكم ...(158)
به آن درجه رسد كه خالق جهان وحى كند به پيغمبرش كه پادشاه و اهل مملكت
او نزد او رفته و طلب آمرزش نمايند، بلى چنين است عاقبت صاحبان تميز و
تقوا.
اما افسوس كه عبرتگير از اين قضايا و گوش شنوا بسيار اندك است و اگر به
چشم حقيقت بين نظر بيفكنند، مى بينند كه تقواست كه آدمى را بالا برده و
شهوترانى است كه آدمى را ذليل و پست نموده ، شاهد اين مقال گفته
زليخاست كه چون حضرت يوسف عزيز مصر گرديد، روزى زليخا با دل خسته بر سر
راه او گرفته و گفت : يا يوسف ! ان الحرص
والشهوه صير الملوك عبيدا و ان الصبر والتقوى صير العبيد ملوكا؛(159)
اى يوسف ! به درستى كه حرص و شهوت ، پادشاهانى را بنده گردانيده و به
درستى كه صبر و تقوا بنده ها را به مربته پادشاهان رسانيده است .
خداوند تعالى هم مى فرمايد: ...انه من يتق ويصبر
فان الله لا يضيع اجر المحسنين ؛(160)
((البته هر كس تقوا و صبر پيشه كند، (نيكوست ) و
خدا اجر نيكو كاران را ضايع نمى كند)).
نگاه مسموم
مخفى نماند كه اغلب معاصى از راه چشم است و چشم را راهى است بر
قلعه دل كه در آن گنجينه ايمان وجود دارد، خداوند عالم عقل را نگهبان
آن گنجينه قرار داده كه از راه چشم آن گنجينه دزديده نشود، چه دزدان
ميل و رغبت از آنجا رخنه به قلعه دل نموده و دست تعدى بر مى آوردند و
نقد ايمان را به غارت مى برند.
خداوند جهان نيز امر به جلوگيرى و سد باب چشم نموده ، مى فرمايد:
قل للمومنين يغضوا من الصرهم ويحفظوا فروجهم
ذالك ازكى لهم ...؛(161
) ((بگو براى مومنين كه چشمهاى
خود را از نامحرم بپوشند و فروج خود را از نظر كسان يا از ارتكاب فجور
نگهدارى نمايند كه اين نگهدارى براى آنها پاكتر است از آلايش به معاصى
)).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
من ملا عينه من حرام ملا الله عينه يوم القيامه
من النار الا ان يتوب و يرجع ؛(162)
هر كس چشم خود را از حرام پر سازد، خداى تعالى در قيامت چشم او را از
آتش پركند، مگر آنكه تائب گردد.
نيز از آن حضرت منقول است : من ملا عينيه حراما
يحشوها الله يوم القيامه مسامير من نار؛(163)
هر كس چشم خود را از حرام پر كند، خداى تعالى در روز قيامت از ميخهاى
آتشين چشم او را پر كند.
نيز آن حضرت روايت شده است كه فرمود: لكل عضو من
ابن آدم حظ من الزنا فالعين زناه النظر؛(164)
براى هر عضوى از اعضاى بنى آدم نصيبى از زنا هست ، پس زناى چشم ، نظر
كردن (حرام ) است .
از ابى عبدالله الصادق (عليه السلام ) منقول است :
النظره سهم من سهام ابليس مسموم من تركها لله
عزوجل لا لغيره اعقبه الله ايمانا يجد طعمه ؛(165)
نظر كردن ، تيرى است ازتيرهاى شيطان كه زهر آلوده شده است ، هر كه فقط
براى خدا آن را ترك كند نه براى غير، خداى تعالى به او ايمانى مى دهد
كه طعم او را مى يابد و لذت آن به مذاق جانش مى رسد.
مويد اين روايت ، روايتى است از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) كه فرمود: غضوا الصاركم ترون العجائب ؛(166)
چشمهاى خود را بپوشانيد تا آثار عجيبه و امور غريبه مشاهده كنيد.
از ابى عبدالله (عليه السلام ) ماثور است كه فرمود:
كل عين باكيه يوم القيمه الا ثلثه اعين عين بكت
من خشيه الله عين غضت عن محارم الله و عين باتت ساهره فى سبيل الله ؛(167)
تمام چشمها در روز قيامت گريانند مگر سه چشم ، چشمى كه گريان باشد از
ترس خداوند، چشمى كه پوشيده باشد از محرمات خداوند و چشمى كه بيدار شود
در اطاعت خدا.
از پروردگار خواستاريم هر سه را روزى ما گرداند به محمد و آله الطاهرين
(عليه السلام ).
حضرت على (عليه السلام ) فرمود: من اطلق ناظره
اتعب حاضره ؛(168)
كسى كه چشم خود را در هر مرتع شهوت رها نمايد، خاطر خود را به رنج و
تعب انداخته است .
زيرا وقتى آدمى چيزهاى متلذذى را ببيند و نتواند از آن لذت برد، رنجور
مى شود و روحش در عذاب اس 0ت و مفاسد زيادى بر آن مترتب مى گردد،
همچنانكه از مولاى متقيان على (عليه السلام ) ماثور است كه فرمود:
((بر تو باد كه چشم از حرام بازدارى ، زيرا از
نگريستن ، دل ميل كند و از آن فتنه برخيزد(169))).
مروى است كه ابوبصير از حضرت امام صادق (عليه السلام ) سوال كرد چه مى
فرماييد در اينكه زنى بر مردى بگذرد، آن مرد دنبال آن زن نظر كند؟
آن حضرت فرمودند: ((هيچ يك از شما را خوش مى آيد
كه ديگرى در عيال و عورات اقرباى شما نظر كند؟)).
ابو بصيرگفت : نه .
حضرت فرمودند: ((آنچه براى خود مى پسندى ، جهت
مردمان نيز همان را بپسند(170))).
بر نقش پاى مور به آهستگى خرام |
|
زنجير پند مكافات پاره است |
از حضرت صادق (عليه السلام ) است اين روايت كه :
ما يامن الذين ينظرون فى ادبار النساء ان يبتلوا بذلك فى نسائهم ؛(171)
جمعى كه از دنبال زنان مردم نظر مى كنند، ايمن نيستند اينكه مردان ديگر
هم بر زنانشان نظر كنند.
بر اهل انصاف مبرهن و واضح است كه اسب سركش نفس را در ميدان ناموس هر
كس تاختن و دنبال هرزنى افتادن و نگاه كردن علاوه بر اينكه در شريعت
محمديه ممنوع است ، از معناى مردى و مروت بسيار دور و با آزرم و حيا
جمع نمى شود، به علاوه وقتى كه سگ نفس حمله نمود و قوت گرفت ، اكتفا به
نظر تنها ننموده بلكه حمله مى كند كه ببوسد و لمس كند، رفته رفته به
عمل رسيده و با مرد و زن و غلام جمع شده و عمل قوم لوط را انجام مى
دهد، در اين وقت است كه فرمايش حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و
آله و سلم ) درباره او صادق و دچار اين عذاب مى گردد كه :
من قبل غلاما بشهوه عذبه الله الف عام فى النار
و من جامعه لم يجد ريح الجنه وريحها يوجد من مسير خمسمائه عام الا ان
يتوب ؛(172)
كسى كه ببوسد بچه را به قصد لذت ، خداوند او را هزار سال در آتش عذاب
مى نمايد و كسى كه با او جمع شود؛ بوى بهشت را كه از پانصد سال راه
شنيده مى شود، نمى يابد و نصيبش نمى شود مگر اينكه توبه كند)).
ديگر اينكه آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
لا ينام الرجل مع الرجل فى ثوب واحد فمن فعل ذلك
وجب عليه الادب ؛(173)
نبايد بخوابند دو مرد زير يك لحاف ، پس هر كه اين عمل را كند، واجب است
او را تعذيب و تاديب نمايند.
نكته ها
1 - اجمالا اينكه نبايد انسان به هرجا كه توانست ، چشم بيندازد
بلكه بايد نگهدارى كند چشم خود را از چندين محل ؛ از آن جمله نگاه كردن
بر خانه همسايه كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
من اطلع فى بيت جاره فنظر الى عوره رجل او شعر
امراه او شى ء من جسدها كان حقا على الله ان يدخله النار مع المنافقين
الذين كانوا يتبعون عورات النساء فى الدنيا و لا يخرج من الدنيا حتى
يفضحه الله ويبدء للناس عورته فى الاخره ؛(174)
هر كه به ديده تفتيش به خانه همسايه خود نگرد، پس عورت مردى يا موى زنى
يا چيزى از بدن آن زن را ببيند، حق است بر خدا اينكه آن شخص را با
منافقينى كه در دنيا در پى جستجوى عيوب و قبايح مردمان بودند، داخل
جهنم كند و از دنيا نمى رود تا اينكه خداوند او را رسوا نمايد و در
آخرت عورت او را بر مردم ظاهر كرده ، پرده از روى كارش بردارد.
البته واضح است همچنانكه آدمى بايد خودش را از معاصى و نظر نگهدارد،
بايد اهل و عيال خود را نيز از تظاهر بر بيگانگان و جلوه كردن در نظر
نامحرمان منع نمايد طبق آيه شريفه قوا انفسكم و
اهليكم نارا و قودها الناس و الحجاره ؛(175)
((اى كسانى كه ايمان آورديد! خود و خانواده خود
و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگاه داريد)).
2 - شرع خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون رفتن زن را
از خانه بدون اجازه شوهر منع كرده و فرموده : ((اگر
زنى بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، هر فرشته كه در آسمان و هر
چيزى كه آن زن بر آن بگذرد از جن و انس جملگى بر او لعن كنند تا وقتى
كه به خانه خود باز آيد نهى رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم ) ان تخرج المرئه من بيتها بغير اذن زوجها فان خرجت
لعنها كل ملك السماء و كل شى ء تمر عليه من الجن والانس حتى ترجع الى
بيتها(176)
مشهور است كه مردى از انصار در زمان حضرت سيد ابرار (صلى الله عليه و
آله و سلم ) به سفرى رفت و از زن خود عهد گرفت كه تا زمان مراجعت او،
از خانه بيرون نرود. از قضا پدر آن زن بيمار شد، يك نفر را به خدمت
حضرت رسالت پناه فرستاد و معروض داشت كه شوهرم به سفر رفته و از من عهد
گرفته است كه تا آمدن او از خانه بيرون نروم ، پدرم مريض شده آيا رخصت
مى دهيد به عيادت او روم ؟ آن حضرت فرمودند: نه ، در خانه بنشين و
اطاعت شوهر خود كن .
پس پدرش وفات يافت ، بار ديگر فرستاد به خدمت آن سرور، جهت نماز خواندن
بر جنازه او رخصت طلبيد، باز آن حضرت اذن نداده ، فرمود كه : در خانه
خود بنشين و فرمان شوهر خودبر.
چون ميت را دفن كردند، حضرت به آن صالحه نيكو سيرت پيغام داد كه خداى
تعالى به بركت اطاعتى كه شوهر خود را بنمودى تو را و پدرت را آمرزيد(177).
همچنانكه بر مردان لازم است كه چشم خود را از زنها بپوشند و نظر
نيندازند، بر زنان هم لازم است كه چشم خود را گرفته و نگاه بر مردان
نكنند، خداى تعالى فرمود: و قل للمومنت يغضضن من
ابصرهن ويحفظن فروجهن ولا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بمرهن
على جيو بهن ...؛(178
)
((اى پيغمبر! بگو از براى زنهاى مؤ منه چشمهاى
خود را از نامحرم بپوشند و فرجهاى خود را نگاه بدارند و ظاهر نسازند
زينت خود را مگر آنچه ظاهر است از آنها (مانند چادر مثلا) و بيندازند
مقنعه هاى خود را بر گلوگاههاى خود (يعنى مانند زنهاى جاهليت كه سينه و
گلوها را باز مى گذاشتند نباشند))).
3 - در بعضى از كتب مذكور است كه روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله
و سلم ) در حجره حضرت فاطمه زهرا (عليه السلام ) بود كه عبدالله بن
مكتوم وارد گرديد، حضرت خيرالنساء برخاست و پنهان شد و چون ابن مكتوم
رفت ، آن حضرت بر سبيل امتحان از فاطمه زهرا پرسيد كه از ابن مكتوم چرا
پنهان شدى ؟ او كه چشم ندارد؟
بانوى حرم سراى عفت فرمودند: ((اگر او چشم ندارد
من كه چشم دارم ، اگر او مرا نبيند من از را خواهم ديد(179))).
4 - ام سلمه روايت كرده است بعد از اينكه آيه حجاب نازل گرديد، من و
ميمونه در خدمت حضرت رسالت پناه بوديم كه ابن مكتوم آمد، حضرت فرمودند
كه پنهان شويد، گفتم يا رسول الله ! او نابيناست ، فرمودند: شما كه
نابينا نيستيد يعنى شما را نيز از ديدن او احتراز لازم است
(180 ).
پس درباره عفت زنان و لزوم ستر آنان كه نماز براى آنها افضل است از
مساجد، و هر كه در اتاق تو در نمازش را خواند ثواب بيشتر دارد چنانكه
در خبر آمده كه بهترين مساجد زنان خانه هاست
(181) و نمازى كه زن در خانه درونى گزارد افضل است از
نمازى كه در صفه خانه گزارد و نمازى كه در صفه گزارد بهتر است از نمازى
كه در صحن خانه گزارد و نمازى كه در صحن خانه گزارد بهتر است از نمازى
كه در بام خانه گزارد(182).
ازدواج از نگاه آيات و
روايات
علاج اين مرض كه مردان به دنبال زنان ، و زنان به دنبال مردان
چشم نيندازند فى الجمله تزويج است ؛ زيرا ((تزويج
)) براى محافظت ((ايمان
)) مانند ((حصار))
محكمى است كه دزدان در او رخنه نتوانند كرد و دوايى است كه مرض آرزوها
را رفع مى كند و اسب سركش نفس را رام مى نمايد، و سگ درنده نفس را ذليل
مى گرداند و باغبان ماهرى است كه نهال ميلها را از آميزش ذكور و اناث
پيوند كرده ثمره الفؤ اد اولاد را به كام تمتع پدر و مادر مى رساند تا
اخبار و آيات بسيارى در اين باره وارد شده است ، بد نيست كه پاره اى از
آنها را ذكر كنيم :
خداى تعالى فرموده : وانكحوا الايمى منكم
والصلحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقرآء يغنهم الله من فضله والله
وسع عليم ؛(183)
((اى اولياى عقد! زنان بى شوهر را شوهر دهيد و
جوانهاى بى زن را داراى زن كنيد و غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان
را تزويج كنيد. اگر از فقرا باشند، خداوند آنان را از فضل خودش بى نياز
مى كند و خداوند است وسعت دهنده و دانا)).
حاصل اينكه از فقر وفاقه نترسيد، تزويج نماييد، خداوند روزى را مى
رساند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز فرمود:
اتخذوا الاهل فانه ارزق لكم ؛(184)
زن بگيريد كه گرفتن زن ، روزى را زياد مى گرداند.
و نيز فرمود: ما بنى بناء فى الاسلام احب الى
الله عزوجل من التزويج ؛(185).
و نيز فرمود: منن تزوج احرز نصف دينه ؛(186)
كسى كه تزوج نمود نصف دينش را حفظ نموده است .
و نيز آن حضرت در مذمت ((عزب ))ها
فرموده : اكثر اهل النار العزاب ؛(187)
بيشتر اهل جهنم عزبهايند)). زيرا عزب نمى تواند
خود را از محرمات الهى نگاه دارد، آخرالامر به حرام مى افتد و به عذاب
الهى مبتلا مى گردد.
حضرت امام جعفر (عليه السلام ) از امام محمد باقر (عليه السلام ) نقل
فرموده است : ركعتان يصليهما المتزوج افضل من
سبعين ركعه يصليها اعزب ؛(188)
دو ركعت نمازى كه شخص متزوج گزارد بهتر است از هفتاد ركعت كه عزب
گزارد.
شايد مراد اين باشد كه خيال شخص متزوج در وقت نماز راحت و سگ شهوت رام
گشته ، نماز را با خضوع مى خواند، اما شخص عزب دائم با سگ نفس در نزاع
است ، ممكن است به جايى رسد كه در بين نماز به جاى خشوع ، تهيه محل
معصيت را بنمايد و در ميان نماز مايل به شهوترانى است .
و نيز از جناب مقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده :
النكاح سنتى فمن رغب عن سنتى فليس منى ؛(189)
نكاح طريقه و سنت من است ، هر كه از رويه و سنت من روى برتابد از من
نيست ؛ يعنى از غير امت من است و از جمله رهبانان نصارايى است .
و نيز فرمودند: ((نكاح كنيد تا بسيار شويد كه من
به بسيارى شما در قيامت فخر خواهم كرد بر امتان ديگر اگر چه به طفل
ناتمام از شكم افتاده باشد(190)
و نيز از آن حضرت مروى است كه : خمسه فى قبور هم
وثوابهم يجرى الى ديوانهم من غرس نخلا و من حفر بئر و من بنى لله مسجدا
و من كتب مصحفا و من خلف ابنا صالحا؛(191)
پنج طايفه اند كه در قبرهاى خود خوابيده اند و ثواب آنها در ديوان
عملشان جارى است : اول آنكه درختى را بنشاند تا مادامى كه آن درخت است
و از او استفاده مى برند، ثواب در نامه عملش مى نويسند. دوم كسى كه
چاهى را بكند كه مردم از آب آن استفاده كنند. سوم : كسى كه مسجدى را
بسازد تا مردم از آن استفاده كنند (چون مسجد محل شفاى امراض روحى است ؛
زيرا در او روح كامل مى شود به واسطه وعظ، پند، قرآن ، نماز و امثال
اينها.) چهارم كسى كه قرآنى را بنويسد. پنجم كسى كه فرزند صالحى را به
جاى خود گذارد. پس خوب است مؤ منين به اين پنج عمل اقدام نمايند و
نگذارند اين پنج ثواب بزرگ از دستشان برود.
روياى صادقه
مذكور است كه يكى از صلحا مدت زيادى در عالم تجرد زندگى مى نمود
و هر چند ياران و رفيقان ، او را پند مى دادند و از فضيلت تزويج مى
گفتند، رام نمى گرديد تا وقتى در بستر خواب آرميده بود، چون بيدار
گرديد گفت : براى من تزويج كنيد. سبب آن امر را سوال نمودند.
گفت : در خواب ديدم كه قيامت به پا شده و از شدت عطش خلايق بى تاب
گرديده اند، ناگاه جمعى از پسران را ديدم با كوزه هاى زرين و اباريق
سيمين به ميان آن جمع در آمده بعضى از ايشان را آب مى دادند و بعضى
ديگر را محروم ساخته دست رد بر سينه ايشان مى نهادند، من دست به جانب
يكى از ايشان دراز كرده گفتم به من نيز آب ده كه تشنگى مرا نيز هلاك
ساخته .
گفت : ما جز به پدران خود آب نمى دهيم . پرسيدم كه شما چه كسانيد؟
گفتند: ما اطفال مسلمانان هستيم كه به سبب فوت خود، پدر و مادر را
غمگين ساخته و به سوز فراق ، آتش حسرت در دل ايشان انداخته ايم و غرض
من اين است كه شايد خداوند به من هم كودكى كرامت فرمايد و از او در
آخرت استفاده ببرم
(192).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم فرمودند:
تزوجوا تناسلوا فانى اباهى بكم الامم غدا فى
القيمه حتى ان السقط يجيى محبنطيا الى باب الجنه فيقال له : ادخل الجنه
، فيقول : لا حتى يدخل ابواى الجنه قبلى ؛(193)
تزويج كنيد تا اولادها به هم رسانيد، پس به درستى كه من در روز قيامت
مباهات مى كنم به واسطه شما بر ساير امتها تا اينكه بچه سقط شده در حال
خشم بر در بهشت مى آيد، پس او را گويند داخل بهشت شو، پس گويد داخل نمى
شوم تا پدر و مادر من داخل شوند.
روايات در اين موضوع بيش از اندازه است كه براى شخص منصف اين مقدار
كافى است .
موعظه ششم : مذموم بودن پرخورى
واضح و روشن است كه آدمى را چاره نيست از خوردن و آشاميدن و
عبادت نمى شود كرد مگر با داشتن قوت بدنى و حاصل نمى شود آن مگر از
خوردن و آشاميدن ، الا اينكه صحبت در اينجاست كه انسان بايد تا چه
اندازه بخورد و بياشامد و از چه راهى به دست بياورد كه در اصطلاح اهل
فن آن را كميت و كيفيت نامند و اين موضع بايد در دو قسمت ذكر شود:
قسم اول : كميت خوردن
همچنانكه بشر از گرسنگى هلاك گشته و نمى تواند به اطاعت
پروردگار و انجام وظايف خود بپردازد و زندگانى دنيوى خود را اداره كند،
با پرخورى و اسراف نيز نمى تواند به امور زنگانى و زندگى خود ادامه
دهد؛ پس لازم است ميانه روى و تعادل نمايد؛ مانند چراغى كه اگر نفت
نداشته باشد، نمى سوزد و اگر هم زيادتر از اندازه در آن ريخته شود،
نخواهد سوخت . خداوند عالم درباره خوردن و آشاميدن فرموده :
كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لايحب المسرفين
(194).
بعضى اين آيه را اختصاص به زمان پيغمبر داده اند كه مشركين در ايام
احرام گوشت نمى خوردند و آن را احترام به خانه كعبه مى دانستند و
مسلمانان هم از آنها ياد گرفته بودند، آيه نازل شد كه چنين نكنند و آن
را ترك كنند و فرمود بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.شان نزول هرچه
باشد، حكم عام است و شامل هر زمان مى باشد، يعنى اى مسلمانها! بخوريد و
بياشاميد و زياده روى نكنيد؛ زيرا خداوند اسراف كنندگان را دوست نمى
دارد.
گويند بايد طعام و شراب آدمى را ببرد و حامل باشد، نه انسان حامل او
باشد و او را ببرد.
آورده اند كه هارون الرشيد ملعون را طبيب نصرانى بود كه او را
((بختيشوع )) مى گفتند.
روزى او را به على بن الحسين واقدى كه از دانشمندان آن عصر بود، مباحثه
درافتاد و صورت بحث اين بود كه بختيشوع گفت : در كتاب شما، يعنى قرآن
كريم چيزى از علم طب نيست و حال آنكه گفته اند:
العلم علمان علم الابدان و علم الاديان ؛ يعنى دو علم است كه
اشرف علومند، علم طب و علم دين .
على بن الحسين واقدى در جواب گفت : حق سبحانه و تعالى جميع طب را در
نصف آيه قرآن مجيد جمع نموده است .
گفت : آن كدام است ؟
گفت : اينكه فرموده : كلوا واشربوا و لا تسرفوا
نصرانى گفت : از پيغمبر شما چيزى در علم طب ماثور نيست .
گفت : پيغمبر ما تمام طب را در عبارت كوتاهى جمع فرموده و آن اين است
كه : المعده بيت الداء والحميه راس كل دواء واعط
كل بدن ما عودته ؛ معده آدمى خانه تمام مرضهاست و پرهيز نمودن
آن را از پركردن طعام و شراب ، سر آغاز همه دواهاست و هر بدنى را آنچه
عادت دادى بده از غذا و لباس .
نصرانى گفت : كتاب شما و پيغمبر شما هيچ طبى براى جالينوس به جاى
نگذاشته اند(195).
پوشيده نماند همچنانكه زياده روى در خوردن و آشاميدن حيات بدنى را هلاك
و نابود مى نمايد و موجب امراضى مانند برص و امثال آن مى گردد، همچنين
نور ايمان را نيز كه در دل فروزان است خاموش مى گرداند و موجب كسالت و
تنبلى در انجام وظايف پروردگار مى گردد و چون از زياد خوردن و آشاميدن
، سپاه غفلت و لشكر ميل و شهوت قوت گرفته بر كشور دل استيلا يابند،
ناچار لواى ايمانى مغلوب گشته جمعيت علم و عمل از هم مى پاشند و آدمى
هلاك مى گردد، لهذا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
لا تميتوا القلوب بكثره الطعام والشراب فان
القلب يموت كالزرع اذا كثر عليه الماء؛(196)
قلبهاى خود را نميرانيد به واسطه زياد خوردن و آشاميدن ، پس به درستى
كه قلب مى ميرد مانند زراعت زمانى كه به بسيارى آب ضايع مى گردد.
دل آدمى كشتزار و مزرعه آخرت است ، وقتى آب و طعام بسيار در او ريختى و
شكم را پر نمودى به گونه اى كه جاى تخم افشانى باقى نماند، ديگر جاى
كشت نيست پس در وقت محصول به درد بى حاصلى مبتلا گشته و ندامت و حسرت
هم فايده اى به حالت ندارد.
حضرت لقمان (عليه السلام ) فرزند خويش را نصيحت مى نمود كه :
يا بنى ! اذا امتلئت المعده نامت الفكره و خرست
الحكمه وقعدت الا عضاء عن العباده ؛(197)
اى فرزندم ! زمانى كه معده پر گردديد، ديده فكر و هوش به خواب مى رود،
زبان حكمت لال مى گردد و اعضا و جورح از وظايف بندگى باز مى مانند.
نكته ها
1 - آورده اند كه مجسمه خوف و تقوا، حضرت يحى بن زكريا - على
نبينا و آله و عليه السلام - را به ابليس لعين و راهزن طريق دين ،
اتفاق ملاقات افتاد از او سوال نمود فرزند آدم را به چه حيله بهتر
توانى فريفت ؟
شيطان گفت : به سير خوردن .
در بعضى از كتب بر اين وجه مذكور است كه حضرت يحيى از بليس لعين پرسيد:
كدام ساعت تو بر بنى آدم بيشتر دست تصرف دراز مى كنى ؟
گفت : وقتى كه زياد خورده و آشاميده باشد.