4 - از سرور دنيا و دين ،
اميرالمومنين على (عليه السلام ) عبارتى است به اين مضمون كه چون آدمى
را مرگ پيش آيد و آثار نمايان گردد ...اذا بلغت
التراقى وقيل : راق وظن انه الفراق والتفت السق بالساق
(109) پاى گريزان از آن ورطه وحشت خيز را به
زنجير عجز و ناتوانى فرو بندد و طومار اجل به دست اجل دريده و رنگ
ارغوانى به عرق مرگ بريده گردد و مال و اولاد و عملش را به نظرش در
آورند؛ پس التفات به مال كرده ، گويد: والله انى
كنت عليك لحريصا شحيحا فمالى عندك ؛ قسم به خدا! به درستى كه من
بر جمع كردن تو حريص بودم و در صرف كردن تو بخيل ، اكنون از تو به من
چه فايده اى مى رسد؟)).
مال گويد: كفن خود را بگير؛ يعنى كمك من همين است كه به تو مى رسد.
پس رو به جانب اولاد خود كرده ، گويد: و الله
انى كنت لكم لمحبا و انى كنت عليكم لمحاميا فماذا لى عندكم ؛ به
خدا قسم من شما را دوست مى داشتم و نگهبان شما بودم در شدايد و سختيهاى
روزگار، اكنون چه كمكى به من مى كنيد.
ايشان گويند: يارى و كمك ما اين است كه تا لب گور آييم و تو را به خاك
سپاريم .
پس التفات به سوى عمل صالح خود كند گويد: والله
انى كنت فيك لزاهدا و انك كنت على لثقيلا فماذا عندك ؛(110)
به خدا قسم به درستى كه تو بر من هر آينه گران بودى و من در (انجام )
تو بى رغبت بودم ، اكنون امداد تو چيست ؟.
عمل صالح گويد: ((من قرين و مونس تو هستم در
قبر، و رفيق تو خواهم بود در روز حشر تا وقتى كه ما را بر پروردگار
عرضه نمايند(111
))).
چون مرگ كشد گردن كردان دربند |
|
نتوان به ستيزه جست از آن خم كمند |
آن لحظه كه دست اجل از پا فكند |
|
نه مال به فرياد رسد نه فرزند |
5 - يكى از اكابر گفته كه آدمى مال را براى سه كس جمع مى كند كه همه با
او دشمن هستند: اول : شوهر زن خود؛ دوم : زن پسر خود؛ سوم : شوهر دختر
خود.(112)
مالى كه به هزار خون دل جمع نموده و خرمن قيمتى عمر را در راه تحصيل آن
صرف كرده ، نصيب اين سه كس مى شود. پس اگر با خود دشمن نيستى و ميل
دارى كه سالم از دست دشمنان به مقصد آخرت راه بپيمايى ، مال را توشه
راه گردان و تازنده اى ، صرف خيرات از قبيل مسجد و مدرسه دينيه و فقراى
مؤ من بنما و مقدارى براى خود ذخيره آخرت كن ؛ زيرا هيچ كدام از آن كس
به فرياد تو نمى رسند، بلكه از فراق تو خوشحال مى شوند و اگر ديده شود
ضجه و ناله اى ، براى بى كسى خودشان است .
6 - مشهور است كه شخصى عمرش به سر آمده و در حال احتضار افتاده بود،
تمام زن و فرزند و خويشان به ناله و افغان مى خروشيدند، صداى ناله آنها
به گوشش رسيد، چشم باز نموده به فرزندان گفت : براى چه اين قدر بى تابى
و گريه مى كنيد؟
گفتند: چگونه ناله نكنيم و حال اينكه مانند تو پدر بزرگوارى از ميان ما
مى رود، ندانيم بعد از تو چه كسى غمخوارى ما مى كند و براى ما چه كسى
دلسوزى خواهد نمود.
متوجه همسرش شد و گفت تو چرا آه و افغان مى كنى ؟ گفت : چگونه مويه
كنان نباشم و حال اينكه چون تو مونسى از من جدا خواهم شد، ندانم كه
عاقبت كار من چون خواهد شد و چه كسى به من عجوزه پير رسيدگى خواهد
نمود.
متوجه ساير نزديكان شد كه شما براى چه گريه مى كنيد؟ هر كدام درد دلى
را گفتند و هر يك از پريشان حالى خودشان گفتگو كردند.
آن مرد آگاه گفت : پس شما همه براى بيچارگى خودتان ناله مى كنيد، هيچ
كدام دلتان براى من نسوخته و اين ماتم براى من نيست
(113).
بر هر كس كه فى الجمله شعورى داشته باشد، ظاهر و روشن است كه طالبان
مال پيوسته در طلب خلاف مقصود خود هستند، و به جاى راحتى همواره براى
خود مشكل مى آفرينند و حال اينكه هر كس در اين دنيا درويش تو تهيدست
باشد، شايد مشكلاتش كمتر باشد، اما آنكه در طلب دولت و مال است ، چه
زحماتى كه نمى كشيد، چه مصيبتهايى كه بر او وارد نمى گردد، چه سرما و
گرماها را كه تحمل نمى كند، چه خون دلها كه نمى خورد، چه شب بيدار
خوابيها كه از ترس و بيم دزد نمى كشد، چه غم و غصه ها كه در وقت زوال
آن نمى خورد، در چه درياهاى فكر براى زيان معامله كه غوطه ور نمى شود ،
آخرالامر پير گشته و اين دنياى دنى را بدرود مى گويد تازه اول زحمت است
، از كجا آوردى ، به كجا صرف نمودى ، بر سر چه افرادى كلاه گذاشتى
و...؟
7 - از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه :
الناس فى الدنيا ضيف و ما فى ايديهم عاريه و ان
الضيف راحل و ان العاريه مردود؛(114)
مردم در دار دنيا مهمانند و آنچه در دست ايشان است ، امانت و عاريتى
است و به درستى كه مهمان خواهد رفت و آن مال و اسباب عاريتى به صاحبش
خواهد برگشت .
و نيز فرمود: لوكان لابن ادم و اديان من ذهب
لابتغى وراء هما ثالثا و لا يملا جوف ابن ادم الا التراب ؛(115)
اگر براى فرزند آدم دو وادى از طلا باشد، هر آينه درخواست مى كند غير
از اين دو وادى ، وادى سومى را، و شكم و درون بنى آدم را پر نمى كند
مگر خاك . كنايه از اين است كه چيزى غير از مرگ ، علاقه او را از مال
دنيا قطع نمى كند.
صائب مى گويد:
حريص را نكند نعمت دو عالم سير |
|
هميشه آتش سوزنده اشتها دارد |
پروردگار عالم در مذمت كفار مى فرمايد: فلا
تعجبك امولهم و لا اولدهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوه الدنيا
و تزهق انفسهم و هم كفرون
(116)
گرچه خطاب به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، اما مراد
امت اند كه : ((شما را به شگفت درنياورد مالها و
اولادهاى كفار، جز اين نيست كه خداوند اراده دارد عذاب كند ايشان را به
واطه آنها در زندگانى دنيا و بيرون رود جانهاى ايشان و حال اينكه ايشان
كافر باشند)).
بر طبق همين معنا روايت شده كه : ان الزاهد فى
الدنيا يريح و يريح قلبه و بدنه فى الدنيا و الاخره و الراغب فيها يتعب
قلبه و بدنه فى الدنيا و الاخره ؛(117)
كسى كه دست حرص از دامن خواهش ملك و مال دنيا كشيده ، روح و جسمش از
مشقات دنياا آسوده است ، و آنكه همواره به ملك و مال دنيا چنگ مى زند
روح و تنش در دنيا و آخرت در رنج و زحمت است .
زر طلبان را نبود غير رنج |
|
خاك خورد مال به بالاى گنج |
طالب زر دان زدرون بى قرار |
|
در شكم مار بود پاى مار |
از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) ماءثور است كه همچنانكه در طلب
عقبى رنج و مشقت است در طلب دنيا نيز هست ، عاقل بايد رنج از براى چيزى
بر كه چون به دست آيد، براى او بماند و از آن لذت برد، نه آنكه رنج
فراوان كشد تا به دست آرد و چون وقت تمتع شود، به ديگران واگذارد.
8 - از سيد كاينات (صلى الله عليه و آله و سلم ) حديثى نقل شده است كه
حاصل مضمونش اين است : هيچ خانه اى نيست مگر آنكه ((ملك
الموت )) هر روز پنج نوبت مى آيد و چون ديد كه
اجل كسى منقضى گرديده و روزى او به نهايت رسيده ، مرگ را به او القا مى
كند، پس شدايد مرگ او را احاطه كند، بعضى از اهل خانه موگشايند (موهاى
خود را پريشان مى كنند) و بر روى خود مى زنند و از اندوه و ملال
بگريند، ملك الموت به ايشان گويد: ويلكم ! اين جزع و بى تابى شما براى
چيست ؟ به خدا قسم كه من رزق هيچ يك از شما را قطع نكردم و اجل او را
نزديك نساختم و تا ماءمور نشدم ، نيامدم و قبض روح او نكردم و من به
سوى شما بر مى گردم تا از شما يك نفر نگذارم .
پس حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: قسم به آن
كسى كه جان من در دست قدرت اوست اگر مكان ((ملك
الموت )) را ببينند و كلام او را بشنوند، هر
آينه از ميت خود غافل شوند و بر خود گريند، و چون آن ميت را بر تابوت
نهاده ، بردارند، روح او بر بالاى تابوت چون مرغى كه بال بر هم زند و
خواند كه بر جايى نشيند، حركت كند و فرياد برآورد كه :
يا اهلى ! و يا ولدى ! لا تلعبن بكم الدنيا كما
لعبث بى مال جمعته من حله و من غير حله و خلفته لكم و التبعه على
فاحذروا مثل ما قد نزل بى ؛(118)
اى اهل و اولاد من ! بازى ندهد شما را دنيا همچنانكه مرا بازى داد و
جمع كردم مال دنيا را از راه حلال و غير حلال و براى شما گذاشتم ؛ پس
خوشى آن را شما بريد و رنج و مشقت آن را من بردم و راحتى آن را براى
شما و تعب اخروى بر من ؛ پس حذر كنيد از مثل آنچه بر من وارد گرديد.
انصافا مال دنيا اثرى جز ندامت و حسرت ندارد، و پر كردن صندوقها و خانه
ها را از آن ، غير از تهيدستى روز آخرت ثمرى نيست :
ندارد مال دنيا حاصلى غير از پيمانى |
|
صدف دست تاسف زد به هم تا پر زگوهر شد |
و خداوند تبارك و تعالى فرمود: ويل لكل همزه
لمزه الذى جمع مالا وعدده يحسب ان ماله اخلده ؛(119)
((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى ! و واى بر
كسى كه جمع كرد مال را و شماره او را نگاه داشت (بى آنكه مشروع آن را
حساب كند) و مى پندارد اينكه مالش او را جاودانه مى سازد!)).
9 - از سيد عالم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه :
يدخل الفقراء الجنه قبل الاغنياء بنصف يوم و
مقداره خمسماه عام ،(120)
فقرا داخل بهشت مى شوند پيش از اغنيا به نصف روزى و مقدار آن پانصد سال
است .
از حضرت صادق (عليه السلام ) حديثى روايت شده كه حاصل مضمونش اين است
كه : چون روز قيامت شود، و بنده مؤ من را كه هر دو از اهل بهشت باشند،
از براى حساب نگهدارند؛ يكى فقير و ديگرى غنى . پس آن بنده فقير گويد:
اى پروردگار من ! بر چه چيز از من حساب مى گيرند، قسم به عزت تو كه هر
آينه تو عالمى كه من متولى حكومتى نشدم كه در آن عدل يا جور كرده باشم
، و به من مالى نداده بودى كه حق آن ، يعنى زكات و امثال آن را داده يا
نداده باشم و روزى من به قدر كفاف به من رسيد.
خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: راست گفت بنده من ، او را داخل بهشت
كنيد، و آنكه در دنيا غنى و مالدار بوده در موقف حساب خواهد ماند تا
چندان كه عرق از او سيلان كند كه اگر چهل شتر نوشد، سيراب شود و بعد از
فراغ داخل بهشت گردد.
آن بنده فقير از رفيق غنى خود سوال كند كه چه چيز باعث دير آمدن تو شد؟
گويد: طول حساب خداى تعالى ، حساب اموال مرا يك يك مى گرفت و مى
آمرزيد، پس از آن حساب چيز ديگر مى گرفت تا آنكه رحمت وى شامل حال من
گرديد، تو كيستى ؟ گويد من آن رفيق تو بودم كه در موقف حساب با تو
ايستاده بودم ، غنى گويد: نعيم بهشت تو را تغيير داده من تو را نشناختم
؛ زيرا ناز و نعمت بهشت تو را متغير ساخته است
(121).
از امام به حق ناطق حضرت صادق (عليه السلام ) حديث ديگرى به اين مضمون
نقل شده كه : چون روز قيامت شود، گروهى از مردم برخيزند تا به در بهشت
آيند، پس در بهشت را بكوبند، به ايشان گويند: شما كيستيد؟ گويند: ما
فقراييم . گويند: پيش از حساب مى خواهيد داخل بهشت شويد؟ گويند: به ما
چيزى نداده بوديد كه حساب آن را از ما خواهيد. پس خداى عزوجل مى فرمايد
كه : راست گفتند، ايشان را داخل بهشت سازيد(122).
از حضرت صادق (عليه السلام ) حديثى است كه مضمون آن اين است : هر آينه
خداى تعالى از بندگان فقير خود به خاطر اينكه در دنيا محتاج بوده
عذرخواهى مى كند همچنانكه برادر از برادر عذرخواهى كند، پس فرمايد: قسم
به عزت و جلال خودم كه تو را در دنيا براى آن محتاج نكردم كه نزد من
خوار و بى قدر بودى ، اين پرده را بردار و نظر كن به آنچه در عوض دنيا
براى تو آماده كرده ام .
پس آن بنده فقير پرده را برداشته گويد: ما ضرنى
ما منعتنى مع ما عوضتنى ؛(123)
زيانى به من نرسانيده اى بخاطر آنچه كه از من منع كردى با اين عوضى
(بهشتى ) كه به من دادى .
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماثور است كه :
اطلعت فى الجنه فوجدت اكثر اهلها الفقراء
والمساكين و اذا ليس فيها احد اقل من الاغنياء والنساء؛(124)
به مشاهده بهشت رفتم و بيشتر اهل را فقرا و مساكين يافتم و هيچ طايفه
اى در آن كمتر از اغنيا و زنان نبودند.
معلوم است كه غالبا طايفه اى كه بندگى خدا را كرده و مى كنند، فقرايند
و فقرا پاى حكم شريعت بوده اند چه در بناى مساجد، چه در امور خيريه ،
چه در تشييع جنازه ، چه در اصلاح جاده ها، چه در آمدن به مسجد و استماع
مواعظ و افرادى كه غالبا سركش بوده و با قرآن ضديت كرده و تيشه بر ريشه
دين مقدس اسلام زده اند، صاحبان مكنت و ثروت بوده اند، پس مژده باد
فقرا را به مقام رفيع و ارجمندى كه در پيشگاه خداوند دارند.
موعظه چهارم : دنيا مسافر خانه اى بيش نيست
اى خوش نشين اين خرابه پرشور! و اى خفته در خرابه پر مار و مور!
يكدم به حال خود آى و از خواب غفلت بيدار شو و از مستى شهوت اين
زندگانى بى ارزش و دو روزه دنيا هوشيار شو و ببين كه اين دنيا مانند
((پلى )) است شكسته كه
نبايد در آن اقامت نمود و مانند مسافرخانه اى است كه نبايد بيش از چند
روزى در آن سكونت كرد، دزدگاهى است كه پيوسته بايد از آن در حذر بود،
كاروانسرايى است كه هر كس وارد آن مى شود، پس از چندى خواهد رفت ،
انديشه نما و ببين اين خانه اى كه در تحت تصرف تو است ، از چه كسى به
تو رسيده و تو به چه كسى مى سپارى .
خداى تعالى فرموده : كم تركوا من جنت وعيون
وزروع و مقام كريم و نعمه كانوا فيها فكهين كذالك و اورثنها قوماء
اخرين ؛(125)
((چه بسيار در دنيا باغ و بستان و باغچه ها و
كشت و زرع و منزلهاى عالى را رها كردند (و رفتند) و ناز و نعمت و افرى
كه در آن غرق بودند (مرگ آمد) و از همه چشم پوشيدند و ما آن ناز و نعمت
را از قوم گذشته ، ارث به قوم ديگر داديم )).
نكته ها
الف - مشهور است كه ((ابراهيم بن ادهم
)) روزى در ايام سلطنت بر دربار دولت خود نشسته
بود و درباريان او از هر طرف صف بسته كه درويش عاقبت انديشى آمده
صفوف خلايق را در هم شكافت و از شكوه شاهنشاهى انديشه نكرده به جانب
دولت سراى ابراهيم شتافت ، حاجبان و سرهنگان پيش دويدند و به قصد آزار
آن بيچاره چوبها كشيدند. درويش گفت : چرا مرا مى زنيد و اين مسكين
ناتوان را چرا آزار مى دهيد؟
گفتند: چه گناه از اين بالاتر است كه سرزده به خانه پادشاهان مى روى ؟
درويش گفت : من مسافرم و اين منزل كاروانسرايى است ، بگذاريد يك لحظه
در او بياسايم و به راه خود روم . گفتند: اين سخن چرا بر زبان آوردى و
سجده گاه سران روزگار را چراكاروانسرا گفتى ؟
درويش پرسيد كه : پيش از اين پادشاه چه كسى در اين منزل ساكن بود؟
گفتند: پدرش . گفت : پيش از پدرش كه بود؟ گفتند: پدر پدرش . گفت : پيش
از ايشان كيان بودند؟ گفتند: آبا و اجداد ايشان . درويش گفت : پس من
غلط نگفته باشم و اين موضع را بى موقع كاروانسرا نخوانده باشم ، چه
خانه اى كه هر دو روز كسى در آن نزول نمايد و چون او كوچ كند، ديگرى به
جاى او فرود آيد و اين آمد و رفت در آن متداول باشد، كاروانسرايى بيش
نخواهد بود(126).
ب - از حضرت مولاى متقيان اميرمؤ منان (عليه السلام ) ماثور است كه
خداوند تبارك و تعالى را فرشته اى است كه هر روز خطاب به خلايق نموده
ندا مى كند: لدواللموت واجمعوا للفناء
وابنوالخراب ؛(127)
بزاييد براى مرگ و مال و اسباب جمع نماييد براى فنا و نابودى و ساختمان
كنيد براى خرابى .
ج - مشهور است كه يكى از ملوك عجم عمارتى در كمال خوبى و زيبايى بنا
نمود و در و ديوارش را پر از نقش و نگار نمود، چون به اتمام رسيد،
فرشهاى ملوكانه گسترد و اسباب عيش و طرب آماده كرد، اركان دولت را
خواست و جشنى را در غايت تكلف آراست ، چون اهل مجلس همه حاضر گرديدند و
تهنيت و مبارك باد گفتند، پادشاه فرمود: امروز هزار بدره زر تعلق به آن
دارد كه بتواند عيبى در اين عمارت بيند و اغماض نكرده بگويد.
هر چند آن جماعت نظر به هر سو انداختند عيبى را نيافتند، ناگاه درويشى
از در درآمد و لحظه اى بر بدايع آن نقوش نگريست و به سوز و زارى بگريست
و گفت : اين عمارت دو عيب بزرگ دارد، اين سخن به پادشاه رسانيدند،
درويش را طلب نموده از آن دو عيب سوال فرمود. درويش گفت : عيب اول
اينكه اين عمارت عاقبت خراب خواهد شد و عيب دوم اينكه صاحبش خواهد مرد.
گويند آن پادشاه از اين سخن متاثر شد و دست از تخت و تاج كشيده و
پادشاه مملكت عالم تجريد گرديد:(128)
نوشته يافتم اين بيت بر در قصرى |
|
از آن دلم همه خون گشته و سينه ام پر درد
|
خوش است قصر حيات و نگار خانه عمر |
|
ولى چه سود كه مرگش خراب خواهد كرد |
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه فرمود:
لا تخالفوا على الله فى امره ؛(129)
مخالفت نكنيد با خداوند در امر او و در آنچه مقرر فرموده ، طريق معارضه
مپيماييد.
حضار از مخالفت امر خداوند سوال نمودند. آن حضرت فرمودند:خانه دنيا كه
خداوند خرابى آن را مقدر نموده ، شما در تعمير آن سعى مى نماييد و سر
منزلى كه بناى آن را به ويرانى نهاده ، شما در آبادى آن كوشش مى كنيد.
د - مخفى نماند كه مراد از اكتفا به قدر احتياج كه از اخبار استفاده مى
شود، اين نيست كه از غايت تنگى مكان ، اهل و عيال او در تعب و مشقت
باشند و خود را در نظر اهل روزگار ذليل و خوار گرداند؛ زيرا در شريعت
اسلام علاوه بر اينكه از ساختن منع نشده ، بلكه از بعضى اخبار استفاده
مى شود و صريح است بر اينكه توسعه در منزل ممدوح است مانند خبرى كه از
حضرت صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند:
من السعاده سعه المنزل ؛(130)
از سعادت آدمى وسعت منزل است .
و نيز از ابى جعفر منقول است كه : من شقاءالعيش
ضيق المنزل ؛(131)
از بدبختيهاى آدمى تنگى منزل است .
و نيز از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه مردى از
انصار خدمت آن حضرت شكايت كرد كه خانه هايى اطراف مرا گرفته اند؛ يعنى
خانه من تنگ است و اطراف آن همه خانه هاى مردم است و آن را نمى توان
توسعه داد. حضرت فرمودند: چندانكه توانى آواز خود بلند كنى و از خداى
تعالى بخواه كه خانه تو را براى تو وسيع گرداند(132).
پس آنچه كه مذموم است ، اين است كه آدمى از زى و شاءن خود تجاوز كند،
اطاقهاى متعدد بسازد، نقش و نگار دهد، بايد هر شخص به اندازه شخصيت خود
دارا باشد كه اگر آن مقدار را دارا نباشد، در عذاب است نه مثل مردمان
امروزه كه قادر هستند چندين خانوار را اداره كنند، ولى مرتب ساختمان مى
سازند و آنها را اجاره مى دهند.
ه - اجمالا آنچه از قدر احتياج بگذرد ((اسراف
)) و مذموم است و اخبار بسيار در مذمت آن وارد
گرديده ، از آن جمله از سيد دو سرا خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و
سلم ) روايت شده است كه در ((خطبه الوداع
)) اين مضمون را فرمودند: ((هر
كه به ريا و سمعه خانه اى بنا كند، روز قيامت آن خانه را تا زمين هفتم
بردارند و طوق آتشين كرده در گردنش اندازند و همچنان در دوزخ اندازند)).
پرسيدند كه ريا و سمعه چگونه باشد؟ آن حضرت فرمودند: ((پيش
از آنكه به كار آيد، بر ديگران مباهات كند(133))).
نيز روايت شده است كه آن حضرت عمارت بلندى را ديد از آن سوال فرمودند.
به عرض رسانيدند كه از فلان انصارى است ، وقتى آن انصارى خدمت آن جناب
آمد، حضرت روى مبارك از او برگردانيدند، آن مرد به اصحاب از آن معنا
شكايت كرد، گفتند: آن حضرت قبه و عمارت تو را ديدند و آن باعث آزردگى و
رنجش حضرت گرديده .
آن مرد بنارا شكافته با زمين هموار كرد؛ چون اين خبر به آن سرور رسيد،
فرمودند: اما ان كل بناء وبال على صاحبها الا ما
لابد منه ؛(134)
بدانيد و آگاه باشيد! هر بنا و عمارتى وزر و وبال است بر صاحب خود، مگر
بنايى كه چاره اى از آن نيست و به قدر احتياج است .
روايات بر اين مضمون بسيار است ، طالبين به كتب مفصله رجوع نمايند.
و - در تاريخ مذكور است روزى بهلول نزد هارون الرشيد رفت ، هارون در
عمارتى نوساز نشسته بود، چون بهلول وارد گرديد، هارون التماس كرد كه
چيزى بر ديوار آن عمارت بنويسد.
بهلول نوشت : رفعت الطين و وضعت الدين ، رفعت
الجص ووضعت النص ، فان كان من مالك فقد اسرفت و الله لا يحب المسرفين و
ان كان من مال غيرك فقد ظلمت و الله لا يحب الظالمين ؛(135)
اى هارون ! بالا بردى گل را و دين را فروگذاشتى ، گچ را بالا بردى و نص
را زمين گذاشتى ، پس اگر اين عمارت از مال خودت است ، اسراف كرده اى و
خدا اسراف كنندگان را دوست نمى دارد و اگر از مال ديگران ساخته اى ، پس
به تحقيق ظلم نمودى و خداوند ظالمان را دوست نمى دارد.
اى بسا اشخاصى كه عمارتهاى بسيار زيبا و قيمتى بنا كرده اند و تمام شده
يا ناتمام براى ديگران گذاشته و خود حسرتش را به گور برده اند، چه نقش
و نگارهايى را كرده اند و خود موفق به ديدن هم نگرديده ، مانند
((شداد بن عاد)) كه باغى
را ساخت و ماه ها و سال ها در اتمام آن با رنج فراوان سعى وكوشش نمود و
آخرالامر در آرزوى ديدن آن جان ناپاك را به حسرت سپرد.
ز - علماى تاريخ در كتابهايشان و مفسرين در ذيل تفسير آيه
الم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم
يخلق مثلهافى البلد؛(136)
((آيانديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ و با
آن شهر (ارم ) با عظمت ، همان شهرى كه نظيرش دربلاد آفريد نشده بود)).
به تقريب تفسير ((ارم ))
و ذكر اقوال مختلف در آن ، هر يك قصه مذكوره را به نحوى ذكر نموده اند
و خلاصه اقوال اين است كه به قول بعض ((ارم
)) در آيه مذكوره نام شهرى است كه
((شداد بن عاد)) آن را
بنا نموده . ((عاد)) را
دو پسر بود، يكى ((شداد))
و ديگرى ((شديد))، هر دو
پادشاه صاحب تخت و تاج بودند، چون شديد از دنيا رخت بربست ، تخت و
سلطنت جميع ممالك به شداد رسيد و پادشاه مستقلى گرديد و تمام ملوك
روزگار و گردنكشان با اقتدار سر بر آستان انقيادش نهادند.
گفته اند ((جالوت )) با
آن همه عظمت و جبروت يكى از سپسالان وى بود، بنابراين آتش كبر و غرور
در او (شداد) مشتعل گرديد، ادعاى الوهيت كرد، خداوند تبارك و تعالى
پيغمبرى را فرستاده تا او را هدايت فرمايد.
اجمالا اينكه دعوت او را نپذيرفته و آتش نخوت و غرورش به واسطه رشحات
مواعظ و وعده بهشت و حور و قصور خاموش نگرديده ، بلكه چون وصف بهشت را
شنيد، گفت : من احتياج به آن ندارم ، خود بهشتى بسازم كه احدى مانند او
را نديده باشد. پس اطرافيان خود را فرمود كه محلى كه قابل بنايى چنين
باشد پيدا كنند.
آنان در تفحص به هر سو شتافتند و مكان خوش آب و هوايى در نواحى شام
يافتند، پس از آن صد امير از امراى خود را فرمود كه هر يك هزار مرد
حاضر كردند و استادان هنرور از هر شهر و ديار و كشور آوردند، ملوك هند
و روم و شهرياران هر مرز و بوم را فرمان داد كه از سيم و زر و در و گهر
آنچه در ديارشان يافت مى شود ارسال كنند، آنگاه شروع در بنا كرده ،
خشتى از طلا و خشتى از نقره به كار بردند و در ميان آن خشتها و خلل و
فرج آنها، در و جواهر نصب نمودند.
آورده اند كه هر روزى چهار هزار شتر بار سيم و زر و در و گوهر به كار
مى رفت ، سرا و بوستانى ساخته بودند كه داراى هزار طبقه و ديوارها و
سقفهاى آن همه از خشت سيمين و زرين بر دور آن هزار غرفه و هزار رواق و
ايوان بود و تمام ديوارهاى آن به در، لعل ، فيروزه ، زبرجد و غير آن
مرصع گشته و در پيش هر يك از غرفه ها درختان طلا و نقره برافراشته و
برگهاى آن از زبرجد سبز سامته و به جاى بار ميوه ، مرواريد از آن
آويخته و بر زمين آن مشك و زعفران و عنبر ريخته و مابين هر دو درخت
سيمين و زرين ، درخت ميوه كاشته بودند كه آن از براى تفرج كردن باشد و
اين از براى خوردن .
القصه بعد از سيصد يا پانصد سال چون به اتمام رسيد، آن را
((گلستان ارم )) نام
كردند و شداد را خبر دادند، با كوكبه و عظمت هر چه تمامتر از سرير
سلطنت خود با خيل و حشم به شوق ديدن گلستان ارم نهضت نمود، چون يك روز
راه مانده تا به آنجا رسند، حضرت رب العالمين و جبار السموات والارضين
صيحه اى از آسمان بر ايشان فرستاد و غبار وجود آن قوم را به باد فنا
داد.
بعضى از مورخين كيفيت هلاك آن ناپاك را بدين گونه ذكر نموده اند كه چون
شداد نزديك ((ارم ))
رسيد، دويست هزار غلام كه از دمشق با خود برده بود، ايشان را چهاردسته
و فرقه ساخته ، در چهار ميدان كه در خارج گلستان ارم ساخته نگهداشتند،
خود با خواص خود سواره متوجه گرديد، چون اسب او خواست كه قدم به درون
نهد، شخصى بانگ عظيم بر شداد زد چنانكه بر خود لرزيد، چون نظر كرد شخصى
در كمال هيبت ديد، گفت : تو كيستى ؟
گفت : من ملك الموتم .
شداد گفت : اينجا به چه كار آمده اى ؟
گفت : آمده ام كه جان پليد تو را قبض كنم .
گفت : مرا چندان مهلت ده كه به بهشت خود داخل شوم .
حضرت ملك الموت فرمود: فرمان از حق تعالى است .
شداد از ترس خواست كه از اسب فرود آيد، يك پاى در ركاب و پاى ديگر مى
خواست بر زمين نهد كه قابض ارواح جان ناپاك آن شقى را قبض نموده ،
همانجا بر زمين افتاد و صاعقه اى پيدا شد او و غلامانش را كه در
ميدانها واداشته بود، همگى را سوزاند و بادى برخاست خاكستر ايشان را در
عالم پراكنده ساخت و آن گلستان به فرمان حضرت حق از نظر خلايق پنهان
گرديد(137).
اى دل غافل نژاد و اى مجدد مرام شداد! از اين قصه عبرت گير و دنيايى به
مصداق حديث : الدنيا سجن المومن وجنه الكافر؛(138)
دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است را براى خود بهشت قرار نده ، عمر
عزيز را در اين دنيا به لهو و لعب و ساختن عمارات عاليه صرف مكن . هر
چه كوشش نمايى و هر چه دولت جمع كنى و هرچه زحمت كشى ، نمى توانى و
قادر نيستى بر اينكه عكس گلستان شداد را بردارى ، پس ببين با آن همه
عظمت ، عاقبتش به كجا كشيد، تو هم آيه ...فاذا
جاء اجلهم لايستاخرون ساعه ولايستقدمون ؛(139)
((وقتى كه اجل آنها رسيد، ديگر يك لحظه مقدم و
موخر نخواهد شد)) را بخوان و از شداد شدن بپرهيز
كه اين خانه هاى دنيا جز وزر و وبال نيستند.
همچنانكه در كتب معتبره حكايت خانه خريدن ((شريح
)) و منع حضرت اميرالمومنين مذكور است
(140) پس مقدارى تدبر نما و به فكر آى كه :
تفكر ساعه خير من عباده سنه
(141) وقتى تفكر در اوضاع دگرگونيهاى عالم نمودى
، مى بينى كه بايد آن اندازه بساط را افكند كه در وقت زوال آفتاب عمر و
غروب آن توانى برچيد.
همچنانكه در بعضى از روايات دارد كه حضرت نوح - على نبينا و عليه
السلام - دو هزار و پانصد سال عمر نمود و براى خود خانه اى نساخت و هر
صباح با خود مى گفت به شب نخواهم رسيد و هر شب انديشه مى كرد كه
زندگانيم به صباح نخواهد كشيد(142).
پس آدمى نبايد اين قدر در فكر دنيا و عمارت آن باشد، اقلا به قدر عمارت
دنيا به فكر عمارت آخرت بايد باشد و تدبر كند كه عاقبت به كجا و به چه
عذابهايى مبتلا خواهد گرديد.
موعظه پنجم : مباشرت با زنان
مخفى نماند كه شهوت مباشرت با زنان ، آتش سوزانى است كه اگر
آدمى آن را به قانون شرع انور مشتعل نكرداند و به خار و خس هوا و هوس
اشتعال يابد، خرمن ايمان را در هم سوزد، اما اگر با قانون اسلام او را
توام گردانيد، چراغى است فروزان كه خانه دين را روشن مى گرداند، بى
سعادت كسى كه خلع ربقه انقياد شريعت نموده و چشم بصيرت از فضيلت تزويج
پوشيده ، كوركورانه خود را در منجلاب فجور اندازد و نفس حيوانى را در
هموار بدبختى و شقاوت بتازد.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه فرمود: در
شب معراج جمعى را ديدم كه پاره اى گوشت پخته پاكيزه و پاره اى گوشت خام
مردار را در پيش ايشان نهاده بودند و آنها گوشت پاكيزه پخته را گذاشته
و گوشت خام پليد را مى خوردند، حقيقت آن را از جبرئيل (عليه السلام )
سوال نمودم فرمود: اين جماعت مردانى هستند كه زنان حلال و پاكيزه خود
را ترك كرده ، مرتكب زنا مى شوند و زنانى هستند كه شوهران پاكيزه خود
را گذاشته ، به مردان اجنبى ميل مى كنند(143).
آيا حيف نباشد كه عاقل صاحب تميز از طيبات موائد خوان شريعت دست بر
دارد و به اكل ميته خبيثات رغبت نمايد، مردانگى آن نيست كه مانند
حيوانها آزاد باشند و روز و شب در درياى شقاوت و شهوترانى غوطه ور
گردند و الا اگر مردانگى به آن بود بايد حيوانات اكمل رجال باشند.
نكته ها
الف - مردانگى اين است كه در وقت غلبه شهوت ، مهار نفس را گرفته
و نگذارى تو را به بيابان محرمات اندازد؛ مردانگى آن است كه در وقت زور
آزمايى با تندباد هواى نفس ، ثبات قدم ورزد و به محض وزيدن نسيم ميل
شهوت ، چون گياه ضعيف برخود نلرزد؛ مانند حضرت يوسف - على نبينا و عليه
السلام - كه چون زليخا عاشق جمال دل آراى آن حضرت گرديد، انديشه كرد در
گرفتن دامن وصال يوسف و هرزمان حيله اى مى انگيخت تا آخرالامر چنانكه
مشهور است هفت خانه تو در تو ساخت حضرت يوسف را به درون خانه ها در
آورد و درها را بست و زبان كامجويى گشود، هر چند لا به و چاپلوسى نمود
و در حصول كام مبالغه كرد، حضرت يوسف ((استعاذه
)) از آن عمل شنيع مى نمود و دامن تقدس به لوث
آن عمل ناشايست نيالود.
مروى است كه در آن خانه بتى بود، زليخا پرده اى بر آن پوشاند، يوسف از
سبب آن استفسار نمود، زليخا گفت : جهت آن روى بت را پوشيدم كه بر حال
ما واقف نشود و اين معنا باعث انفعال من نگردد.
حضرت يوسف (عليه السلام ) فرمود: فانا احق ان
استحيى الواحد القهار.
حاصل اينكه هرگاه تو از معبود خود كه جمادى است و هيچ بر امرى شعور
ندارد، شرم كنى ، من سزاوارترم كه از معبود خود كه يگانه ، قهار و
داناى نهان و آشكار است ، حياكنم و دامن خود را ملوث به اين عمل ننمايم
.
ب - گويند ((انوشيروان ))
در خانه اى كه گل نرگس بود با زنان و كنيزان خود مباشرت نمى كرد و مى
گفت به چشم نگرنده شباهتى هست ، مرا شرم مى آيد كه با وجود آن مرتكب
اين امر شوم .
اى فرو رفته در شهوات نفس و هوا! و اى تهيدست سرمايه حيا! شرمت باد كه
بيگانگان دين از جماد و نبات شرم مى كنند و تو كه ادعاى مسلمانى و خدا
را ناظر مى دانى كه از پنهان و آشكارا با خبر است و بر تمام اسرار مطلع
است ، باكى نداشته باشى و دل خفته را بيدار نگردانى و آنچه را نفس ميل
كرد، مطابق ميل آن عمل كنى ، ساعتى بيدار شو و از گذشتگان عبرت بگير و
كردار آنان را سر مشق براى خود قرار ده و بدان كه شهوت و لذت دنيا آنى
و دنبال آن عذاب باقى است .
ج - مشهور است كه در يكى از ازمنه گذشته ، آهنگرى را ديدند كه بى
استعمال آلات كار، يعنى بدون انبر و گاز، آهن تفته و سرخ را از كوره
بيرون مى آورد و كار مى كرد، سبب و منشا آن را سوال كردند، گفت :
وقتى كه قحط و غلا در مزرع تعيش اهل روزگار افتاده بود و سموم گرسنگى و
بى برگى خرمن هستى بينوايان را به باد نيستى بر باد داده و از الوان
نعمتها جز خون دل در چشم فقيران نمى گريد، همه گرسنه و تشنه در جوش و
خروش بودند، بعضى بعضى را دريده و شكم از گوشت همديگر سير مى كردند، در
چنان سالى مايحتاج و لوازم من آماده بود.
زن صاحب جمالى در همسايگى من بود و طفلان خردسال داشت ، از غلبه عسرت و
اضطراب ، روزى نزد من آمده و به زبان دلكباب سخنانى را گفت ، از يك طرف
دلم را به آتش جگر سوز شرح پريشانيش كباب كرد و از يك سو سيل شادى
عارضش خانه طاقتم را خراب ساخت ، گفتم : وقتى مقصود تو از من حاصل مى
گردد كه منظور من نيز از تو حاصل گردد، آن عفيفه پاكدامن چون اين سخن
را از من شنيد، لب را به دندان گزيد و روبرتافت .
چند روزى كه بر او گذشت و از التهاب آتش گرسنگى خود و اطفالش بى قرار
گشت ، دوباره نزد من آمده التماس نمود، در جوابش همان سخن گفتم .
همچنان مايوس برگرديد، آخرالامر از غايت اضطرار مكرر نزد من آمده همين
سخن شنيد، چون طاقتش طاق گرديد و كاردش به استخوان رسيد، حاضر گرديد و
شرط نمود كه وقتى كام تو از من بر مى آمد كه مرا به خلوتى برى كه غير
از من و تو كسى در آنجا نباشد و ديگرى بر اين معنا مطلع نگردد.
اتفاقا خانه اى داشتم كه احدى را اطلاع بر راه آن نبود، او را در آنجا
برده و روزنه ها و درها را بسته ، چون خواستم كه به تحصيل مدعا پردازم
آن صالحه روشن بصيرت گفت : نشد، با من شرط كرده بودى كه كسى نباشد و
احدى بر ما مطلع نگردد. گفتم : در اينجا كيست كه بر احوال ما اطلاع
پيدا كند؟ زن گفت : پروردگار عالم - جل شانه - است كه بر دقيق و جليل
اشيا بصير و بر ظاهر و باطن كاينات دانا و خبير است و چهار ملك كه بر
ضبط اعمال من و تو موكلند و حاضر، در پيش آنها اين عمل شنيع نمودن ،
كمال بى شرمى و بى حيايى است .
چون اين سخن به گوش هوشم رسيد و نشتر اين گفتگو بر رگ خاطرم دويد با
خود گفتم : هر گاه زنى از پروردگار خود اين همه انديشه نمايد، ننگت باد
كه با دعوى مردانگى از عهده نفس شوم برنيايى و خاكت بر سراگر زنگ اين
عمل ناشايست را به صيقل عاقبت انديشى از آيينه خاطر نزدايى .
پس آتش شهوت نفس را به آب تامل و تفكر فرو نشاندم و از مايحتاج به قدر
مقدور تسليم او كرده ، آن صالحه پاكدامن را مرخص ساختم ، آن زن هم در
حق من دعا كرد كه خداوندا همچنانكه اين بنده تو آتش شهوت نفس را به
انديشه و به آب تامل خاموش نمود و بر خود سرد كرد، تو نيز آتش دنيا و
عقبا را بر او سرد گردان ! از آن وقت حرارت آتش به من اثر نمى كند و
مرا آزار نمى نمايد(144).
اى بنده خدا! و اى غريق لجه آرزو و هوا! تا چند با قدم جهالت راه شقاوت
پويى ، چه شده است كه اگر اراده مصيتى و فجورى را كنى چشم به اين سو و
آن سو مى اندازى ، مبادا اقلا طفلى باشد و تو را ببيند، اگر بود ترك آن
مى كنى ، شرمت باد، رويت سياه كه از يگانه بيچون و واقف اسرار و احوال
درون و برون شرم ندارى و پادشاه عالم را از كودك خردسال كمتر شمارى .
در نظر آن پروردگار يگانه خلاف حكمش نموده و مشغول خود آرايى جهت
زيبايى و فريب زنان و بى عفتى ، خاك بر سرت ، تو كه ادعاى مسلمانى مى
نمايى و به عقيده خود طوق فرمان الهى را بر گردن گذاردى ، عوض معصيت
بايد چون بيد بر خود بلرزى و او را حاضر و ناظر در آشكارا و پنهان
بدانى ، وقتى چنين شدى ، تلخى ترك لذات در ذايقه ات شيرين خواهد شد:
اگر لذت ترك لذت بدانى |
|
دگر لذت نفس لذت نخوانى |
د - آورده اند كه در بنى اسرائيل جوانى بود روى خواهش لذات دنيا
برتافته و در فانوس پرده دل ، چراغ آگاهى بر افروخته و خار و خس مفاسد
را به آتش خوف الهى درهم سوخته ، همت بلندش چون اژدها و عصاى حضرت موسى
(عليه السلام ) مار و ريسمانهاى آرزوها را نابود ساخته ، صنعت
((سبد بافى )) را جهت
امرار معاش خود اختيار نموده ، حق تعالى وى را جمالى زيبا در نهايت
كمال عنايت فرمود.
روزى در محله اى جهت سبد فروشى مى گذشت ، زنى مايل جمال او گشته به
بهانه سبد خريدن ، وى را به خانه برد و در خانه را محكم بسته ، سر
صندوق خاطر گشوده و نقد مدعاى خود را بر او عرض نمود. آن جوان پاكدامن
به هم آغوشيش تن در نداده ، جز دست رد بر سينه آن بى حيا ننهاد.
دوباره آن زن چاپلوسى نموده و وعده سيم و زر به آن جوان پاكدامن نموده
هر لحظه به زبانى سخن گفته ، اما آن جوان مانند كوه ، قدم مردانگى را
استوار و محكم كوبيده ، وقتى ابرام و اصرار زن را ديد به فكر تدبير و
حيله در آمد، به بهانه قضاى حاجت ، لحظه اى مرخص شد و به كنج باغچه رفت
و از آنجا خود را به سر ديوار كشيد و هلاكت را بر عصيان خالق خود
اختيار نموده ، خود را از آن ديوار انداخته ، حق تعالى او را محافظت
نموده و به او المى واقع نشد و به مقتضاى آيه كريمه
...و من يتق الله يجعل له مخرجا(145)
از آن ورطه مستخلص گشته از آنجا به خانه خود شتافت .