حضرت يحيى (عليه السلام )
فرمود: فهل وجدت على نفسى شيئا؛ آيا بر
من از امور دست يافته اى ؟
ابليس گفت : نه . آن حضرت مبالغه كرد. ابليس گفت : آرى ، شبى از شبها
طعام نزد تو آوردند تو روزه بودى تو را بر سر اشتها در آوردم تا بيش از
عادت خود خوردى و مقدارى عبادت از تو فوت شد.
حضرت يحيى (عليه السلام ) فرمودند: ((بعد از اين
سير نخواهم خورد)).
ابليس گفت : بعد از اين كسى را نصيحت نخواهم كرد(198).
همانا بر مضمون اين روايت وارد شده است كه : ان
الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدم فضيقوا مجاريه بالجوع والعطش ؛(199)
شيطان مانند خون به رگ و ريشه آدمى مى دود، پس تنگ سازيد مجراهاى او را
به گرسنگى و تشنگى . اين كنايه از آن است كه وقتى انسان سير شد، شيطان
تسلطش بيشتر است و در وقت گرسنگى ، دست تصرفش از گوهر نقد ايمان ،
كوتاه مى گردد. لذا سرور عالم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
افضلكم منزله عندالله تعالى اطلكم جوعا و تفكرا
وابغضكم الى الله تعالى كل نؤ وم واكول و شروب ؛(200)
بلند مرتبه ترين شما نزد خدا كسى است كه گرسنگى بيشتر مى كشد و بيشتر
تفكر و انديشه در نعمتهاى الهى و آثار صنايع نامتناهى او مى كند و دشمن
ترين شما نزد خداى تعالى كسى است كه بسيار خورد و بسيار آشامد و بسيار
خوابد.
2 - از حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - ماثور است حديثى
كه خطاب به بنى اسرائيل كرده : يا بنى اسرائيل !
لا تكثروا الا كل فانه من اكثر الاكل اكثر النوم و من اكثر النوم اقل
الصلوه و من اقل الصلوه كتب من الغافلين ؛(201)
اى بنى اسرائيل ! از بسيار خوردن پرهيز كنيد، به درستى كه هر كه زياد
خورد تزياد بخوابد و كسى كه زياد بخوابد، نماز كم مى خواند و كسى كه
نماز كم خواند، از غافلين نوشته مى شود.
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوال نمودند از مومن و
منافق و از صفات آنها، آن حضرت فرمودند: ان
المومن همته فى الصلوه والصيام والعباده والمنافق همته فى الطعام
والشراب كالبهيمه ؛(202)
به درستى كه مومن همتش در نماز و روزه و عبادت است ، و منافق همتش در
خوردن و آشاميدن است مانند چهار پايان .
3 - منقول است كه معاويه به قدرى مى خورد و شكم پرور بود كه در ميان
عرب مشهور شده بود و يكى از شعراى عرب حالات او را به شعر درآورده :
وصاحب لى بطنه كالهاويه |
|
كان فى امعائه معاويه
(203) |
رفيقى داريم كه شكمش مانند هاويه است يعنى (جو بين آسمان و زمين ) گويا
در روده هايش معاويه مى باشد.
و شاعر عجم (سنائى ) نيز گفته است :
هست چون معده معاويه آز |
|
كه به خاك از تو دست دارد باز |
شخصى غذاى زياد خورده بود و خدمت حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله
و سلم ) آمد و هردم آروغ مى زد، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فرمود: ان اكثر الناس شبعا فى الدنيا
اكثرهم جوعا فى الاخره ؛(204)
هر كه از شما در دنيا سيرتر باشد در آخرت گرسنه تر است .
و آن شخص را از آن حركت زشت منع فرمود؛ يعنى از زياد خورى و آروغ زدن
به دنبال آن .
حكيم سنائى گفته است :
اولين سده در ره آدم |
|
هست ناى گلوى و طبل شكم |
طبل و نائيست اصل فتنه و شر |
|
هر دو را واگذار |
مرد پر خوار بى يقين باشد |
|
سير خورده گرسنه دين باشد |
چون خورى بيش پيل باشى تو |
|
نخورى جبرئيل باشى تو |
هر كه بسيار خوار باشد او |
|
وانگه بسيار خوار باشد او |
نفس مستى بخوردن ارزانى است |
|
خورش جان زخوان بى نانى است |
مروى است از خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه خداوند به آن
حضرت خطاب نمود كه : يا احمد! ابغض الدنيا و
اهلها واحب الاخره واهلها، قال : يارب ! و من اهل الدنيا و من اهل
الاخره ، قال : اهل الدنيا من كثر اكله و ضحكه و نومه ؛(205)
يا احمد! دنيا و اهل دنيا را دشمن دار و آخرت و اهل آن را دوست دار؛ آن
حضرت عرضه داشتند: پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند؟ خداوند فرمود:
اهل دنيا كسى است كه بسيار بخورد و بسيار خندد و بسيار بخوابد.
جامى گويد:
اى ز پى طبل شكم همچو ناى |
|
جمله گلو گشته ز سر تا به پاى |
كار تو از هر چه تصور كنى |
|
نيست بجز آنكه آنكه شكم پركنى |
چون خر كناس ز بس ناخوشى |
|
خوى گرفتى خوس گرفتى به نجاست كشى |
با من از اين حرف نباشى درشت |
|
تو به شكم مى كشى و او به پشت |
قسم دوم : كيفيت خوردن
پوشيده نماند كه خالق لا يزال از آن روزى كه بندگان را خلق مى
فرمايد، روزى آنان را نيز مقرر مى نمايد؛ حتى اگر كسى چشم حقيقت بينى
داشته باشد، مى بيند كه نام هر كسى بر آن گندم و گياهى كه از زمين
روييده ، نوشته و كسى را قدرت بر تصرف آن نيست و كسى نمى تواند قسمت
ديگرى را ببرد و روزى ديگرى را بخورد. پس وقتى چنين شد، آيا سزاوار است
آدمى اين قدر در زحمت بيفتد و اين شهر و آن شهر برود و ماشين نفس را به
كوههاى پر از سنگ براند و هر چه توانست ، به دست آورد و چشم از تميز
حلال و حرام بپوشد و به فكر اين نيفتد كه در حلال خدا حساب و در حرام
خدا عقاب است ، آيا اين طريقه حيوانيت است كه به هر كجا رسيد، چرا مى
كنند و حرام و حلال را نمى دانند.
آيا اين ناشى از عقيده نداشتن به رزاق عالم نيست ، چرا فكر نمى كنيد
مخلوقات خدا با اينكه قدرت آنها در مقابل خالقشان قطره در مقابل
درياها، بلكه كمتر است و نمى توان براى آنها نسبت به خدا قدرتى تصور
نمود وقتى مى خواهند عده اى را دعوت كرده و از آنها پذيرائى كنند، قبلا
حساب آنها را كرده و در خور خوراك آنها تهيه روزى نموده و به اندازه
مجلس آنها اطاقى را تهيه كرده ، اما رزاق على الاطلاق و حكيم دانا قبل
از اينكه بندگان را بيافريند، حساب نكرده و روزى آنان را نيافريده ،
سبحان الله و جل شانه ؛ پس آدمى خوب است وقتى به حرام رسيد، صبر نمايد،
فورا دست به حرام دراز نكرده و از عذاب خداوند بترسد.
حرامخوارى
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است :
لايدخل الجنه من نيت لحمه من سحت ، النار اولى
به ؛(206)
داخل بهشت نمى شود آنكه گوشت بدنش از حرام روييده باشد، جهنم براى او
سزاوارتر است .
و نيز از آن سرور (عليه السلام ) ماثور است كه : ((جمعى
قدم به عرصه قيامت محشر گذارند و حسنات ايشان از بسيارى و سنگينى مانند
كوههاى تهامه باشد و خداى عزوجل آن حسنات را هباءا منثورا (يعنى مانند
ذرات غبار پراكنده در در هوا مى باشد كه بقدرى بى ارزش و بى اثر است كه
اصلا گويى عملى وجود ندارد) گردانيده امر فرمايد كه ايشان را به آتش
برند)).
سلمان رحمه الله از آن حضرت سوال نمود كه آن جماعت كيانند؟
آن حضرت اين مضمون را ادا فرمودند كه ((ايشان
نماز گزاران و روزه دارانى هستند كه پاره اى از اوقات شب ، لواى بندگى
افراشته باشند، لكن چون حرامى روى دهد، خوددارى ننموده و در مقابلش
آغوشبى باكى مى گشوده اند(207))).
از اين حديث فهميده مى شود معناى آيه شريفه
...انما يتقبل الله من المتقين ،(208)
((خداوند از پرهيز كاران عمل را قبول مى فرمايد)).
زيرا نمازى كه آدمى بخواند از آن طرف چشم به مال بندگان خدا داشته يا
روزه بگيرد از آن طرف شكم را پر كند از ربا و مال يتيمان و مردمان ،
البته به قبول نمى رسد و دست رد بر سينه ها زده مى شود.
همچنين از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه :
ان العبد ليرفع يده الى الله ومطعمه حرامه ،
فكيف يستجاب له و هذه حاله ؛(209
) به درستى كه بنده اى كه دست به دعا بردارد به سوى
خداى تعالى و حال اينكه خورش او حرام است ، پس چگونه دعايش مستجاب گردد
با اين حال كه در غوطه ور است .
از سيد كائنات (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه فرمود:
اطب كسبك تستجاب دعوتك فان الرجل يرفع القمه الى
فيه حراما فما تستجاب له اربعين يوما؛(210)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كسبت را پاك كن تا
دعايت به اجابت رسد، هر كس يك لقمه از حرام بخورد، تا چهل صباح دعاى او
مستجاب نمى گردد.
در كتاب عده الداعى مذكور است كه شخصى خدمت آن حضرت عرض نمود كه من
دوست دارم دعايم مستجاب گردد، آن حضرت فرمودند:
طهر ما كلك و لا تدخل بطنك الحرام ؛(211)
خورش خود را پاكيزه ساز و در شكم خود حرام داخل مساز.
آورده اند كه حضرت داوود (عليه السلام ) روزى بنى اسرائيل را جمع نمود
و فرمود: يا بنى اسرائيل ! لا يدخل اجوافكم الا
طيب و لا يخرج من افواهكم الاطيب
(212)
((اى بنى اسرائيل ! بايد به دهان شما فرو نرود
جز لقمه پاكيزه و حلال و از دهان شما بر نيايد مگر سخن شايسته
)).
مروى است از سرور عالم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه به ابى ذر
غفارى فرمود با اين مضمون : ((اى اباذر! بنده در
زمره متقيان داخل نمى شود تا وقتى كه با نفس خود حساب كند، محاسبه اى
كه دقت در آن بيشتر باشد از محاسبه شريك با شريك پس معلوم كند كه طعام
و شراب و پوشش او از كجاست ، از حلال است يا از حرام
(213).
و در رساله حقوق امام زين العابدين (عليه السلام ) مذكور است كه :
و حق بطنك ان لا تجعله وعاء للحرام ولاتزيد على
الشبع ؛(214)
حق شكمت اين است آن را طرف لقمه حرام نسازى و زياده از حد سيرى ، نخورى
.
و از جمله كلماتى كه خداوند - عزشانه - در شب معراج به حضرت ختمى مرتبت
(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود اين است كه :
يا احمد! عليك بالورع فان الورع راس الدين ووسط
الدين و آخر الدين ان الورع به يتقرب الى الله تعالى ؛(215)
بر تو باد اى محمد به ورع و پارسايى ، پس به درستى كه شيوه پرهيزكارى
اول و وسط و آخر دين است ؛ بنده به پرهيزكارى به سر منزل قرب الهى مى
رسد.
و نيز فرموده اند كه : يا احمد! ان الورع زين
المومن و عماد الدين ؛ ان الورع مثله كمثل السفينه ...؛(216)
اى محمد! ورع زينت مؤ من است و ستون دين ، به درستى كه ورع و پرهيزكار
مثلش مثل كشتى است ، همچنانكه از دريا و از ورطه آن نجات نيابد مگر
آنكه در كشتى سوار است ، همين طور از غرقاب هلاكت آخرت نجات نيابد مگر
كسى كه پرهيزكار است .
يا احمد! ان العباده عشره اجزاء تسعه منها طلب
الحلال فان اطيبت مطمعك و مشربك فانت فى حفظى و كنفى ؛(217)
اى محمد! عبادت ده جزء است ؛ نه جزء از آن طلب حلال است ، پس چون طعام
و شراب خود را از آلايش حرمت پاك كنى ، تو را در كنف و حمايت خود گيرم
و از مكر و عداوت شيطان و عذاب جهنم محافظت نمايم .
در كتاب عده الداعى از امام جعفر صادق (عليه السلام ) است كه :
ترك لقمه الحرام احب الى الله من صلوه الفى ركعه
تطوعا؛(218)
ترك لقمه حرام نمودن نزد خدا خوشتر است از دو هزار ركعت نماز مستحبى .
مروى است شخصى به خدمت امام محمد باقر (عليه السلام ) عرض نمود كه من
عبادت كم مى كنم و روزه كم مى دارم ، اما اميدوارم كه از غير حلال
نخوردم ، آن حضرت فرمودند كه : ((كدام اجتهاد،
يعنى سعى در بندگى ، بهتر از اين است كه كسى شكم و فرج خود را از حرام
نگهدارد))؛ عن ابى بصير
قال رجل لابى جعفر (عليه السلام ) انى ضعيف العمل قليل الصيام و لكنى
ارجوان لا اكل الا حلالاقال : فقال لى : اى الاجتهاد افضل من عفه بطن و
فرج
(219).
اگر آدمى فكر كند كه تمام مشتهيات نفس از قبيل خوردن و آشاميدن لذتش
از كام تاگلويش نيست ، و زيبايى و خوش طعمى آنها بيش از يك آن باقى نمى
ماند، بعد از آن چه گويم كه چه مى شود!
روايت شده : به هر بنده اى ملكى موكل است كه گردن او را خم مى سازد در
وقت قضاى حاجت تا نظر بر مدفوعات خود كند و گويد انديشه كن اين روزى تو
بوده ، از كجا آن را تهيه نمودى و عاقبت به چه انجاميد(220)؛
پس انسان بايد انديشه نمايد كه در مقابل يك لقمه از حرام چه اندازه
عقاب در ديوانش ثبت شده ، و بداند كه پادشاهى تمام دنيا و درك همه لذات
آن به يك لحظه عذاب آخرت نمى ارزد.
شاعر چه خوب سروده :
به آب شور جهان تر مكن لب همت |
|
كه شربت تو مهياست از شراب طهور |
خداوند عالم در مقابل فقر به فقرا در دار آخرت نعمتهاى زياد كرامت مى
فرمايد، آن قدر كه خود راضى شوند. در كتاب كافى از محمد بن حسين بين
كثير مروى است كه حضرت ابى عبدالله (عليه السلام ) به من فرمود:
اماترى الفكهه تباع والشى ء مما تشتهيه ؛ آيا نديدى ميوه را كه
مى فروشند و غير آن از آنچه تو را ميل به آن باشد.
گفتم : بلى .
پس فرمودند: اما ان لك بكل ما تراه فلا تقدر على
شرائه حشنه ؛(221)
آگاه باش ! به درستى كه تو در مقابل هر چه بينى و قدرت برخريدن آن
نداشته بباشى ، حسنه و مزد دارى .
انسان خوب است كه نظرى به حالات پيغمبران و اولياى خدا (عليه السلام )
اندازد و از آنها كه عقل كل هستند ياد بگيرد و طبق آن عمل كند. گويند
كه حضرت عيسى (عليه السلام ) از خداوند اين طور خواسته :
اللهم ارزقنى غدوه رغيفا من شعير وعشيه رغيفا من
شعير و لا ترزقنى فوق ذلك فاطغى ؛(222)
خدايا! روزى من كن در صبح گرده جوينى و شب گرده جوين و بيش از اين روزى
من مگردان كه باعص طغيان من گردد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از وقت بعثت تا هنگام رحلت ،
نانى كه آرد آن را الك كرده باشند تناول نفرمود(223).
و يا اينكه اميرالمومنين (عليه السلام ) دائم غذايش نان جوين خشك با
نمك بود(224).
مشهور است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بعضى از
دعاها چنين فرموده است : اللهم احينى مسكينا
وامتنى مسكينا واحشرنى فى زمره المساكين ؛(225)
خدايا مرا فقير زنده نگاه دار و فقير بميران و مرا در زمره فقرا محشور
گردان .
و در خبر است كه روزى يكى از دوستان طبقى حلوا هديه به خدمت حضرت
اميرالمومنين (عليه السلام ) آورد، آن حضرت انگشت مبارك را در آن فرو
بد و بيرون آورد و به آن نگريست و فرمود: رنگ و بويش هر دو نيكوست ،
اما نمى دانم حلاوت و طعمش در چه مرتبه است ، پس انگشت مبارك را از آن
پاك كرد و فرمود: اين را از پيش من برداريد. گفتند: يا اميرالمومنين
همانا مگر اين بر تو حرام است ؟
فرمودند: نه ، ولكن روا نيست كه در حوالى من جمعى در نهايت گرسنگى و
فقر و فاقه باشند و من شكم خود را از حلوا سير سازم .
اميرالمومنين (عليه السلام ) خطاب به عصمان بن حنيف فرمود:
او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى ؛
آيا سير بخوابى و حال اينكه برگرد من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه
باشند.
آنكه فرمود: اگر من سير بخوابم مانند كسى باشم كه شاعر در حق او گفته :
وحسبك داء ان تبيت ببطنه |
|
وحولك اكباد تحن الى القد(226)
|
((همين درد تو را بس كه شب سير بخوابى و در
حوالى تو جگرها باشند كه از غايت گرسنگى آرزوى پوستى داشته باشند كه آن
را بجوند)).
يك نكته
مردى اعرابى كه پس از شهادت سوسمار به نبوت پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) آفتاب عنايت الهى ، بر دلش تابيد و مسلمان شد
مورد عنايت آن حضرت قرار گرفت و ايشان به اصحاب فرمودند كه چند سوره از
قرآن تعليمش كنند و از مكتب و مالش سؤ ال فرمود.
عرضه داشت : به آن خدايى كه تو را به رسالت به حق فرستاده ما چهار هزار
مرديم از ميان ايشان از من فقيرتر كسى نيست .
آن جناب متوجه اصحاب شده و فرمودند: ((كيست شترى
به اين اعرابى دهد تا من ضامن شوم براى او ناقه اى ، يعنى از ناقه هاى
بهشت )).
سعد بن عباده گفت : پدر و مادرم فداى تو باد! من شترى دارم سرخ مو، ده
ماهه آبستن ، آن را به او دادم . آن حضرت فرمودند: ((مباهات
مى كنى به ناقه خود وصف آن ناقه كنم كنم كه بدل اين ناقه به تو خواهم
داد. اى سعد! ناقه اى است از زر سرخ ، دست و پايش از عنبر و پشمش از
زعفران ، دو چشمش از ياقوت سرخ ، گردنش از زبرجد سبز، كوهانش از كافور
اشهب )). اجمالا بدين گونه بعضى از اوصاف آن
ناقه را شمرده و متوجه اصحاب شد و فرمود: ((كيست
اعرابى را تاجى بر سر نهد تا من ضامن شوم جهت او تاج تقوا را)).
حضرت على مرتضى (عليه السلام ) عمامه ازسر برداشته و بر سر اعرابى
نهاد.
حضرت خيرالبشر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بار ديگر فرمودند:
((كيست اعرابى را توشه اى دهد تا من ضامن شوم
براى او توشه تقوا را؟)).
سلمان عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد زاد و توشه تقوا چيست ؟
پيامبر فرمود: اى سلمان ! در روز آخر زندگى ات از دنيا، خداوند بزرگ تو
را كلمه شهادت تلقين مى كند، يعنى ((لا اله الا
الله و ان محمدا رسول الله )) را. اگر تو اين
شهادتين را گفتى ، ملاقات مى كنى مرا و ملاقات مى كنم تو را، و اگر
نتوانستى شهادتين را بگويى ، مرا ملاقات نخواهى كرد و من هم تو را
ملاقت نخواهم كرد.
سلمان فارسى برخاسته جهت تحصيل ماكول به در حجره فاطمه زهرا سلام الله
عليها - صدا زد كيست ؟ گفت : سلمان .
فرمود: يا سلمان ! چه مى خواهى ؟ قصه اعرابى را نقل نمود. حضرت فاطمه
(عليه السلام ) فرمود: يا سليمان ! به آن خدايى كه محمد را به حق به
پيغمبرى فرستاد، سه روز است كه ما طعام نخورده ايم و حسن و حسين از
غايت گرسنگى اضطراب مى كردند تا عاقبت به خواب رفتند. اى سلمان !
پيراهن مرا بگير و آن را نزد شمعون يهودى ببر و بگو فاطمه ، دختر محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد صاعى خرما و صاعى جو به من قرض
بده .
سلمان پيراهن را نزد شمعون برد و پيغام آن حضرت را رسانيد. شمعون آن
پيراهن را گرفته در دست مى گردانيد و مى گريست و مى گفت : اى سلمان !
زهد در دنيا اين است ، اين نشانى است كه موسى بن عمران ما را خبر داده
: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده
ورسوله .
به بركت آن پيراهن شمعون به شرف اسلام سرافراز گرديد، پس صاعى از خرما
و صاعى از جو تسليم سلمان كرده و او نزد خيرالنساء حضرت فاطمه زهرا -
سلام الله عليها - آورد، آن حضرت آن صاع جو را به دست خود آرد و نان
پخت و نزد سلمان آورد. سلمان گفت : حصه اى از اين براى حسن و حسين
بردار.
فرمود: اى سلمان ! اين از براى تحصيل رضاى الهى مهيا شده از آن هيچ
برنمى دارم .
سلمان آن را به خدمت حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد،
آن حضرت پرسيد كه اين را از كجا آورده اى ؟
سلمان گفت : از نزد خيرالنساء آن سرور نيز سه روز مى شود كه طعام تناول
نفرموده است .
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاسته به حجره فاطمه - سلام
الله عليه - آمد و ضعف از آن سيده دو سرا مشاهده نمود، فرمود: اين زردى
چهره از چيست ؟
گفت : از پدر بزرگوار! سه روز است كه طعام نخورده ايم و اضطراب حضرت
حسنين (عليه السلام ) را از شدت گرسنگى به عرض رسانيد.
آن حضرت ايشان را بيدار كرد و هر دو را در كنار گرفت و دست مبارك را در
گردن ايشان كرد، فاطمه زهرا - سلام الله عليها - را در پيش خود جاى داد
و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) نيز آمد و دست در گردن حضرت
سيدالمرسلين حمايل نمود. آن پنج كوكب درى فلك دين چون جمع شدند، پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سلمان نگريست و عرضه داشت الهى و
سيدى و مولاى ! اينان اهل بيت منندت خدايا! رجس و پليدى را از ايشان
دور كن و ايشان را پاك و مطهر گردان .
حضرت خيرالنساء از جا برخاسته به درون خانه رفت و دو ركعت نماز گزارد و
دست به دعا برداشت و گفت : الهى و سيدى ! اين است محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) پيغمبر تو و اين است پسر عم پيغمبر و اين است حسن و حسين
دو نواده پيغمبر تو، خداوند! فرو فرست بر آنها مائده چنانكه بر بنى
اسرائيل فرو فرستادى ، ايشان خوردند و بدو كافر شدند بر ما فرو فرست كه
ما بدان ايمان آورده ايم .
ابن عباس گفت : هنوز دعاى فاطمه زهرا (عليه السلام ) به اتمام نرسيده
بود كه كاسه اى بزرگ را ديد و بويى خوشتر از بوى مشك از آن مى دميد،
فاطمه زهرا - سلام الله عليها - آن كاسه را برداشته نزد آن صدنشينان
مهمانسراى رضا آورده اميرالمؤ منين پرسيد: اى فاطمه ! اين از كجاست ؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بخور و مپرس يا ابالحسن !
حمد و سپاس خداى را كه قبل از فرا رسيدن مرگ تبه من فرزندى داد مثل
مريم بنت عمران (هرگاه زكريا وارد محراب او مى شد پيش وى روزى مخصوصى
مى يافت ، از او پرسيد: اى مريم ! اين را از كجا آورده اى ؟))
گفت : از نزد خداست و خداى تعالى به هر كس بخواهد روزى بى حساب دهد(227)).
اما آن اعرابى آن توشه بر گرفت و بر شتر سوار شد و به قبيله بنى سليم
رفت و در ميان آن قوم به آواز بلند ندا كرد كه بگوييد:
((لا اله الا الله و محمد رسول الله )).
آن جماعت شمشيرها كشيدند و گفتند به دين محمد ساحر كذاب ميل كردى ؟
اعرابى گفت : او ساحر و كذاب نيست اى معاشر بنى سليم ! به درستى كه
خداى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بهترين خدايان و محمد بهترين
پيغمبران است نزد او رفتم ، گرسنه بودم مرا سير گردانيد، برهنه بودم
مرا پوشانيد، پياده بودم سوارم گردانيد، آنگاه قصه سوسمار را حكايت
نمود، گويند آن روز چهار هزار كس شرف اسلام دريافتند(228).
اى مومنين ! و اى صاحبان خرد! مقدارى در اين روايت تدبر نماييد و
ببينيد كه حقيقت چطور است و اينكه بزرگان و اوليا گرسنگى ها كشيدند و
شكر مى كردند و زبان به شكايت نمى گشودند، شما هم حالات آنان را مجسم
نموده و از آنها درس گرفته ، خانه آخرت را به گرسنگى شكم تهيه نموده و
مگذاريد نور علم و يقين و ايمان از دلتان زايل گردد،
رزقنا الله هذه الدذجه بحق محمد و آله الطيبين
.
موعظه هفتم : مذموم بودن مدگرايى
موعظه هفتم در بيان مذمت مد پرستى و اينكه خود را مانند زنان ،
زينت نمودن اما دل را از لباس تقوا عارى ساختن ، است .
بدان اى برادر مسلمان كه اصلاح برون كردن و اندرون را خراب نمودن مانند
قبر مرده را نقش و نگار نمودن است و بدان كه آدمى شرف حاصل نمى كند به
پوشيدن لباسهاى فاخر و جامه هاى الوان و رنگارنگ ، بلكه شرف و بزرگى
انسان در آبادى اندرون (دل ) است و آن را محلى به زيور تقوا نمودن است
همچنانكه خداى تعالى فرموده : ...لباس التقوى
ذالك خير...؛(229)
((لباس تقوا و پرهيزكارى بهتر است
)).
و در جاى ديگر فرموده : ... ان اكرمكم عندالله
اتقكم ...(230)
((گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست
)).
و اگر كسى لباس دنيا را بر تن بپوشاند و درصدد تعمير دل نباشد، مانند
كسى است كه خانه آلوده به دود و كثافت را تعمير ننموده و به اصلاح
ايوان و بيرونى آن پردازد، آيا اين از خرد دور نيست ؟
شاعر چه خوب سروده :
جهد كن دل زنده كردد تن چه آرائى به زر |
|
مرده را سودى ندارد گور پر نقش نگار |
از حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است :
((هر كس كرامت و عزت جهان آخرت را طالب است ،
زينت دنيويه را ترك مى نمايد؛ من يشته كرامه
الاخره يدع زينه الدنيا(231))).
و نيز روايت شده از آن بزرگوار كه روزى به حضرت اميرالمومنين (عليه
السلام ) فرمود: ((از شش هزار گوسفند يا شش هزار
دينار كلمه كه جامع فوايد باشد، كدام نزد تو خوشتر باشد؟)).
آن حضرت كلمات جامعه را اختيار كردند. جناب رسالت مآب كلمات و فوايد
جامعه را بيان نمودند از آن جمله اين مضمون را بيان فرمودند:
((يا على ! چون مردم خود را به زينت لباس مشغول
كردند، تو به زينت دين مشغول شو(232)
سنائى گفته :
عاقلى در قباى معنى كوش |
|
نقش ديبا بس است و ديبا پوش |
چه كسى از پى هوس تن را |
|
گرمى عشق جامه بس تن را |
جامه از بهر پوشش عامه است |
|
خاصه گان را برهنگى جامه است |
عاقلان فربه از درون زانند |
|
كه غم جان و جامه كم دانند |
زينه الله نه اسب و زين باشد |
|
زينه الله جمال دين باشد |
منقول است كه خداوند جهان به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى نمود كه
((هر كس ظاهر او آراسته تر از باطن وى باشد، حقا
دشمن من است و هر كس ظاهر و باطن او يكسان باشد، مؤ من است حقا، و هر
كس باطن او آراسته تر از ظاهر او باشد، ولى است حقا(233)
در خبر است كه چون آدمى را در تابوت گذارند، حق تعالى چهل سوال از وى
نمايد، از جمله آن سوالات اينكه : اى فرزند آدم ! ظاهر خود را كه منظور
نظر خلايق بود، زينت دادى و باطن خود را كه محل نظر من بود واگذاشتى ؟
پس انسان با خرد نمى گذارد كه اندرون او پست تر از برون باشد و هميشه
در صدد اصلاح ظاهر و باطن است ، بلكه دل را به لباس تقوا زينت مى دهد
گر چه تن را واگذارد؛ شخص خردمند ممكن نيست قدمى برخلاف رضاى پروردگار
بردارد، چه رسد به اينكه اندرون را خراب و برون را زينت به لباسهاى زر
و حرير بنايد؛ زيرا مى داند از جمله لباسهايى كه در شريعت مقدس پيغمبر
ما (صلى الله عليه و آله و سلم ) نهى شده ، يكى لباسهايى كه در شريعت
مقدس پيغمبر ما (صلى الله عليه و آله و سلم ) نهى شده ، يكى لباس طلا
بافت يا حرير محض است .
از سرور كائنات منقول است كه فرمود: ((پوشيدن
طلا و حرير بر امت من حرام است
(234))).
در كافى از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام )
وارد شده : ((نبايد مردان حرير و ديبا را بپوشند
مگر در جنگ
(235 ))).
و نيز از آن حضرت روايت شده كه خداى - عزوجل - طلا در دنيا را زينت
زنان گردانيده ، پس حرام ساخته است بر مردان پوشيدن آن و نماز خواندن
در آن را(236).
نكته ها
1 - مذكور است كه سرور مردان على (عليه السلام ) روزى خطبه مى
خواندند و جمله سلونى قبل ان تفقدونى
(237) را مكرر بر زبان جارى فرمود. صعصعه بن
صوحن برخاست و بيان وقت خروج دجال را از آن قدوه ارباب كمال درخواست
نمود. آن حضرت به ذكر علامات آن وقت پرداخته ، اين مضمون را ادا فرمود:
((خروج دجال لعين وقتى خواهد بود كه مردمان نماز
نگزارند و امانت را ضايع كنند و دروغ را حلال دانند و ربا خوردند و شوه
گيرند و بنيان را مشيد و محكم سازند و دين را به دنيا فروشند و سفها را
عامل سازند، با زنان در كارها مشورت نمايند و قطع رحم كنند و تابع هواى
نفس گردند و خونها را سهل شمارند و علم ضعيف شود و ظلم فخر گردد و امرا
فاجر و وزرا ظالم و عرفا خائن و قاريان فاسق باشند، و گواهى دروغ ظاهر
شود و فسق و فجور علانيه كنند و بهتان و اثم ، يعنى گناه مطلقا يا شرب
خمر و طغيان ، نافرمانى خدا را آشكار نمايند و مصحف ها را زينت كنند و
مسجدها راطلا كارى يا مطلقا زينت كنند و مناره ها را بلند سازند و بدان
را اكرام كنند)).
اجمالا آن حضرت به همين سياق ذكر علامات خروج دجال مى كردند تا آنكه
فرمود: تشبه النساء بالرجال والرجال بالنساء(238)
زنان خود را شبيه مردان و مردان خود را شبيه زنان سازند.
و نيز جابر بن يزيدد جعفى از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) روايت
كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) لعن كرده مردانى
را كه خود را شبيه زنان كنند و زنانى را كه خود را شبيه مردان نمايند(239).
پس عاقل خردمند وقتى دقت در اين احاديث نمايد، بر او ظاهر مى گردد كه
خداوند عالم زينت به واسطه حرير و طلا را مختص زنان گردانيده و اگر
نبود براى پوشيدن حرير عذابى ، مردان جهان بايد دورى كنند از آنها به
جهت دورى از تشبه به زنان ، چه رسد به جايى كه دنبال آن هم عذابى باشد،
آيا خردمندانه است اينكه آدمى صبح و شب خود را زينت كند و هيچ در فكر
دين نباشد؟ چنين افرادى چطور دعوى مردى و مردانگى مى كنند و حال اينكه
دائم روز و شب به آرايش خود مى پردازند؟ آيا اين چنين افراد چطور در صف
مردان الهى قرار مى گيرند و جواب خداى لايزال و جبار را چگونه خواهند
داد؟ آيا نبايد به دقت غور كنند در سخنان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) كه على (عليه السلام ) را به چه مخاطب مى سازد؟
به نقل از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه :
((يا على ! من دوست مى دارم براى تو آنچه براى
خود دوست مى دارم و مكروه مى دارم براى تو آنه براى خود مكروه مى دارم
، پس انگشتر طلا به انگشت مكن به درستى كه آن در آخرت زينت تو خواند
بود و جامه قرمز مپوش كه آن از رداهاى شيطان است و سوارى مكن بر زين يا
پالانى كه ميانش حرير سرخ باشد همانا آن از مراكب شيطان است و حرير
مپوش كه اگر بپوشى خداى تعالى تو را مى سوزاند در روزى كه ملاقات كنى
او را)).(240)
لباس زرت گر چه دلكش است |
|
به پيشش مرو آتش است آتش است |
تو گر تن به راحت برآورده اى |
|
به زربفت و ديباش پرورده اى |
مهيا است بهرت مكن دل غمين |
|
قباهاى زر تارى آتشين |
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه فرمود:
((اگر جامه اى از جامه هاى بهشت بر اهل دنيا
افكنند، چشمهاى ايشان تاب ديدن آن نياورد و هر آينه از خواهش و شوق
ديدن آن بميرند(241))).
خنده آور و بى فكرى است كسى كه براى آرايش ظاهرى ، خود را مستوجب عذاب
الهى مى نمايد، واى بر حال كسى كه براى خوش آمد مردم با پروردگار جليل
مخالفت مى نمايد، و خود را از درجه ان المتقين
فى مقام امين فى جنت وعيون
(242) بى نصيب سازد.
آيا لذت پوشيدن حرير قابل اين است كه انسان خويشتن را مستحق عذاب اليم
بنمايد؟ و خدا و رسول را از عمل خود به خشم آورد؟
اى سفه جاهل ! و اى مغرور به خود مايل ! آيا نبايد به خود آيى و از خود
حسابگيرى كه آيا پوشيدن چنين جامه اى ارزش اين را دارد كه حضرت بارى و
دهنده نعمت جاودانى و رسول گرامى و اولياى الهى را از خود برنجانم و به
واسطه عمل زشت خود، آنها را به خشم آورم ؟ آرى سعادت از آن كسى دارد كه
در حالات بزرگان دين مانند پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
مولاى متقيان اميرالمومنين (عليه السلام ) تدبر كند و اعمال و كردار
آنان را نصب العين خود قرار داده و عمل نمايد.
2 - در حديثى آمده كه حاصل معناى آن اين است : مردى به خدمت حضرت رسالت
پناه (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و دوازده درهم آورد، جامه آن
حضرت كهنه شده بود، اميرالمومنين (عليه السلام ) را فرمود: يا على !
اين درهم ها را بگير و با آن جامه اى براى من ابتياع كن تا بپوشم .
آن جناب فرمود: به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريده نزد حضرت
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردم . فرمود: يا على ! غير اين
نزد من خوشتر است آيا صاحبش را چنان مى بينى كه فسخ بيع كند؟ گفتم :
نمى دانم ، ليكن ببينم .
پس نزد صاحبش آمدم و گفتم : به درستى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم ) اين پيراهن را نپسنديده و غير اين مى خواهد اگر غير اين دارى
بياور.
گفت : ندارم .
گفتم : فسخ بيع كن ، پس درهم ها را به من پس داد و نزد آن حضرت آوردم ،
آن حضرت به همراه من به بازار آمدند كه پيراهنى بخرند، جاريه اى ديد
كنار راه نشسته مى گريد، از احوال او پرسيد، گفتت : يا رسول تالله !
صاحب من چهار درهم به من داده بود كه براى ايشان چيزى تهينه نمايم ،
حال گم كرده ام و جرات نمى كنم به سوى ايشان بروم . پس آن حضرت چهار
درهم به او عطا كرد و فرمودند: به سوى اهلت برگرد.
سپس حضرت به بازار تشريف بردند و پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و
حمد و سپاس الهى نمود و از بازار بيرون آمد، مرد برهنه اى را ديد كه مى
گفت : هر كه مرا بپوشاند؛ خداى تعالى او را از جامه هاى بهشت بپوشاند.
آن حضرت پيراهنى كه خريده بود از بر، كنده به آن سائل پوشانيد و بعد از
آن به بازار برگشته به چهار درهمى كه مانده بود پيراهن ديگر خريد و
پوشيد و حمد خداى عزوجل كرده به سوى منزل خود باز گرديد. همان جاريه را
ديد كه بر سر راه نشسته مى گريد، پرسيد: چرا به سوى اهلت نمى روى ؟
عرضه داشت : من دير كرده ام و مى ترسم كه مرا مورد ضرب و شتم قرار
دهند.جناب مقدس نبوى فرمودند: برخيز و مرا به اهل خود دلالت كن و خانه
خود را نشان ده تا من تو را شفاعت كنم . آن حضرت تشريف آوردند و در
خانه ايستاد و فرمود: ((السلام عليكم يا اهل
الدار)).
اهل خانه جواب سلام آن حضرت را نگفتند، سلام را اعاده فرمودند، باز
جواب نگفتند، دوباره اعاده فرمودند. گفتند:
وعليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته .
آن حضرت فرمود: باعث ترك جواب سلام اول و دوم چه بود؟
گفتند: يا رسول الله ! سمعنا سلامك فاحببنا ان
تكثرمنه ؛ سلام تو را شنيديم دوست داشتيم سلام تو بر ما بسيار و
دعايت در حق ما مكرر گردد.
پس آن حضرت فرمودند: اين جاريه دير كرده او را مواحذه نكنيد. گفتند:
يا رسول الله ! هى حره لممشاك ؛ جهت قدوم
شما او را آزاد كرديم .
پس آن حضرت فرمودند: الحمدالله ، هيچ دوازده درهمى به اين بركت نديده
بودم كه بركتش عظيم تر از اين باشد كه خداى تعالى دو برهنه را پوشانيد
و بنده اى را آزادگر دانيد(243).
3 - از مولى المتقين اميرالمومنين على (عليه السلام ) وارد شده كه روز
جمعه اى در منبر بود و بعد از آنكه جقايق و رياحين مواعظ را در دلهاى
مستمعان مى كاشت ، فرمود:
((چنين پينه و وصله بر جامه مرقع خود دوخته ام
كه از دوزنده آن شرمنده شدم ، على را بازينت دنيا چه كار چگونه خوشحال
شوم به لذت فانيه و نعيمى كه ناپايدار است
(244).
4 - از جمله لباسهايى كه پوشيدن آن در اسلام مذموم است ، لباس شهرت است
و اين دو قسم تصور مس شود: يكى آنكه لباس سنگين قيمتى بپوشد كه از اين
جهت مشهور شود، دوم اينكه لباسى بپوشد كه انگشت نماى مردم گردد، مانند
اينكه لباسش از جهت رنگ و برش و ضخامت خلاف لباسهاى مردم باشد، مثل
اينكه عوض قباياكت و شلوار مثلا: نمد بپوشد و عوض كمربند، ريسمان به
كمر ببندد و عوض كلاه و عمامه ، چيز ديگرى بر سر بگذارد تا با اين صفات
، مشهور شود، چنانكه رسم متصوفه بد سير و داب شهرت طلبان مريد پرور است
و احاديث متعدده بر مذمت آن وارد شده است .
از آن جمله از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه :
((همانا خداوند دشمن مى دارد شهرت لباس را(245))).
و از سرو چمن امامت ، حضرت امام حسين (عليه السلام ) روايت شده است :
((كسى كه بپوشد لباسى را به جهت شهرت ، خداوند
در روز قيامت مى پوشاند بر او لباسى را از آتش
(246).
5گويند عمر ابن عبد العزيز كه از خلفا و ملوك بوده و به صفت هوشمندى و
نيكويى سلوك ، امتياز تمامى داشت ، او را پسرى بود و آن انگشترى را
تمام كرده بود كه نگين آن را به هزار دينار قيمت كرده بودند، چون خبر
به پدر رسيد، به وى نوشت كه آن انگشتر را بفروش و هزار فقير و ناتوان
را رعايت كن و از يك درهم نقره انگشترى را تمام كن و بر آن نقش كن كه :