پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۲ -


قسم دوم : حب دنيا
اما قسم دوم آن است كه ديده ورع از ملاحظه حلال و حرام پوشيده و بر جمع ملك و مال همت ورزد و تمام عمرش را صرف اندوختن درهم و دينار كند و آخرت خود را به زرق و برق دنيا بفروشد و به تلبس جامه هاى حرير و طلا مايل شده خود را از حلل تقوا عارى سازد و خلع ربقه (43) بندگى حق نموده و در ربقه بندگى دنيا خود را داخل نمايد؛ يعنى رشته بندگى خداوند را از گردن خود باز نموده و خودش را آزاد بداند، در اين وقت است كه آيه شريفه زين للذين كفروا الحيوه الدنيا...؛(44) ((حيات و متاع دنيوى در نظر كافران جلوه كرده است كه اهل ايمان را مسخره مى كنند))، در حق او صادق باشد و تهديد ...اليوم ننسئكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا و ماوئكم النار و ما لكم من نصرين ذلكم بانكم اتخذتم ءايت الله هزوا و غرتكم الحيوه الدنيا...؛(45) (((به دنيا پرستان و كفار و گناهكاران خطاب شود كه ) امروز شما را از رحمت خود فراموش مى كنيم چنانكه شما در دنيا سرگرم شهوت و غفلت بوديد و ملاقات اين روز سخت را فراموش كرديد، اينك منزل شما آتش دوزخ است و بر نجات خود ياورى نداريد، اين عذاب شما كيفر آن است كه به آيات خدا تمسخر كرديد و مغرور زندگانى دنيا شديد))، به احوال ايشان مطابق خواهد بود.
آيات قرآن كريم در تهديد و وعيد درباره كسى كه طالب دنياست و دنيا او را مغرور نموده بسيار است و بعضى از آنها در فصول آتيه ذكر شود، اشتباه نشود بر اينكه افرادى كه مال زياد دارند مذمت شده اند، بلكه اشخاصى كه مايلند مال زياد به دست آنها بيايد و حرص مى ورزند بر جمع مال ، و الا چه بسيار از ثروتمندانى كه حرص نورزيده و علاقه به مال دنيا نداشته و داراى ملك و مالهاى زيارى بوده اند؛ مانند حضرت داوود، سليمان بن داوود، ذوالقرنين و امثال ايشان (46).
مى توان گفت چه بسا افرادى كه داراى ثروت و مال دنيا نيستند، اما طالب و محب دنيا هستند و دين خود را در مقابل يك ريال مى فروشند، و بالعكس ‍ اشخاصى مى باشند كه ثروت وافرى دارند، وليكن هيچ علاقه اى به آنها ندارند كه اگر تمام آنها سوخته شود اعتنا ندارند، نمونه اش داستان حضرت ايوب .
در وصف زاهدين است آيه مباركه لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما ءاتئكم ...؛(47) ((اين بخاطر آن است كه براى از دست داده ايد تاسف نخوريد و به آنچه به شما رسد (مغرور) دلشاد نگرديد)).
قسم سوم : بى وفايى دنيا
در ذكر بى وفايى دنياى فانى و مذمت و شرح قبايح آن ، بر آيينه ضمير روشنفكران و صاحبان خرد ظاهر و آشكار است كه كسى دل خوش از اين سراى فانى رخت بر نبسته و براى احدى جاويدان نگشته و چه افراد پاك و شخصيتهاى بزرگ را به خاك مذلت كشانده است .
((دنيا)) غداره اى است كه بسى پرده ناموسها دريده و بسيار جگرها و نونهالان در خاك و خون كشيده ، دوستيش دشمنى است ؛ زيرا دوستى ملك و مالش نهالى است كه جز دشمنى ثمرى ندارد و آرزوهاى درازش ‍ پاره ابرى است كه غير از باران فتنه نمى بارد، هر كه به آن دل بست ، ايمانش ‍ را زايل مى سازد و هر كه آن را براى خود دوست انتخاب كرد، او را به بدترين هلاكت ابدى گرفتار مى سازد.
چه داغهايى را بر دل مادرها گذاشته و گلهاى نورسى را پژمرده و خشك گردانيده ، آتشش خرمنهاى عبادت بندگانى را سوزانده ، جادوگرى است كه به هردم فسون ساز خرمن طاعت هزار عابد بر صيصايى (48) را به باد فنا داده و زينت سرخ و زردش مورث سياه رويى روز جزا، چه بسيار صاحب ثروت و عزت را لباس خجالت در بر آنها نموده با اين همه غدارى و دشمنى ، آدمى به چه دل بندد و خود را اسير بندگى آن نمايد.
هر روز با ديدگان مشاهده مى كنيم چه پادشاهانى را به خاك مذلت كشيده و چه بسيار عمارتها، قصرها و كاخها ديده ايم كه آنها را ويران ساخته ، و چه بسيار سرلشكرانى را ديده كه كشتى حياتشان درهم شكسته شده ، و صاحب اقتدارهايى كه دست فنا بر تابوتشان دراز شده ، و هرگز پرنده اى ديده نشده ، مگر اينكه بعد از مدتى پرهاى او به شعله آتش دنيا سوخته است .
ولى بر دلى كه به كرشمه و ناز لذات فانيش از جا به در رود و خاك بر سر عاقلى كه به زرق و برق كودك فريبش فريفته گردد، حيف از متاع عمرى كه در مقابل بى ارزشهاى دنيا فروخته شود، بدبخت آن كسى كه دولت دنيا را سعادت داند، ابله آن كسى كه در زمين پاك دلش تخم بى ارزشى دنيا را افشاند.
خداى تعالى و طبيب دانا در قرآن مجيدش مثل زده اين دنياى دنى را به بارانى كه به شگفت آورد كفار را نباتات و گياهانش كه به واسطه باران ، خرم گرديده بعد از آن خشك و زرد گردد، سپس درهم شكسته و نابوده شود:
اعملوا انما الحيوه الدنيا لعب ولهو وزينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال والاولد كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ثم يهيج فترئه مصفرا ثم يكون حطما...؛(49) ((بدانيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچه اى است كودكانه و لهو و زينت و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص زياد است در افزودن اموال و فرزندان ، (اين حقيقت كار دنياست و در مثل ) مثل بارانى است كه به موقع ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه كفار دنياپرست را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زود خشك شود و به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى و سپس مى پوسد و در آخرت (دنياطلبان را) عذاب سخت و جهنم و (مؤ منان را) آمرزش و خشنودى حق نصيب است )).
كشتزار اين دنياى بى وفا و اين عاريت سرا اگر دو روزى آب و رنگ دارد، اما عاقبت به آفت حوادث دوران و تندباد ((اجل )) طراوتش از بين رفته و خرميش به شكسته رنگى مبدل شود، مضمون مقال را ((صائب )) خوب سروده است :

يك دم صفاى عالم غدار بيش نيست   آئينه آب سبزه زنگار بيش ‍ نيست
در پيش چشم پرده شناسان روزگار   اقبال پرده رخ او بار بيش نيست
در عالمى كه ديده دل را گشوده اند   يك چشم خواب ديده بيدار بيش نيست
دور نشاط زود به انجام مى رسد   يك هفته شادمانى گلزار بيش نيست
و نيز خداوند مى فرمايد: ...و ما الحيوه الدنيا الا متع الغرور؛(50) ((و بدانيد كه دنيا جز متاع فريب و غرور چيزى نيست )).
و همچنين مى فرمايد: ...ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متع الحيوه الدنيا فى الاخره الا قليل ؛(51) ((آيا راضى به زندگانى دنيا عوض حيات ابدى آخرت شديد، در صورتى كه متاع دنيا در برابر آخرت ، اندك است )).
باز مى فرمايد: ...و ما الحيوه الدنيا فى الاخره الا متع ؛(52) ((زندگانى دنيا در قبال آخرت ، متاع ناقابلى است )).
اجمالا خداوند كريم در آيات قرآنش بندگان را به پستى دنيا هدايت و آگاه فرموده تا آنها به لذات فانيه اش دل از دست ندهند و پاى خود را به دام فريب او نگذارند و يوسف دل را به دراهم معدوده پنج روزه عيش دنيا نفروشند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) بر سر راهى گوسفند مرده گنديده اى را ديدند، فرمود: والذى نفسى بيده الدنيا اهون عندالله عزوجل من هذه على صاحبها ولو كانت الدنيا تزن عندالله جناح بعوضه ما سقى كافرا منها شربه ماء؛(53) قسم به آن كسى كه جانم در يد قدرت اوست ! هر آينه دنيا پست تر است نزد خداى عزوجل از اين گوسفند مرده گنديده بر اهلش ؛ و اگر دنيا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت ، خداوند به كافر شربت آبى نمى داد.
و نيز از آن سرور عالميان ماءثور است كه بر مزبله اى ايستاده ، فرموند: هلموا الى الدنيا؛ بياييد و دنيا را مشاهده كنيد. ركوه اى (كوزه آبخورى ) چند كهنه شده كه در آن مزبله افتاده بود و استخوانى كه پوسيده بود برگرفته فرمودند: هذه الدنيا ظاهر، لباسها و زينتهاى دنيا سرانجام چنين كهنه مى شود و بدنهاى خلايق عاقبت مانند اين استخوانهاى پوسيده مى گردد.(54)
و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجزوم ،(55) قسم به خدا! دنياى شما در نظر من خوارتر است از استخوان خوكى كه در دست جذامى باشد.
و از حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام ) روايت شده است كه : ان دنيا كم عندى لا هون من ورزقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و نعيم يفنى ولذه لاتبقى ؛(56) هر آينه دنياى شما نزد من پست تر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود، على را چكار با نعمتى كه فانى مى شود و لذتى كه باقى نمى ماند!.
سخن يكى از اكابر است كه : اتخذوا الدنيا ظئرا و انخذوا الاخره اما الم تروا الى الصبى اذا تزعزع و عقل رمى بنفسه على امه و ترك ظئره ؛(57) دنيا را دايه خود گيريد و آخرت را مادر، نمى بينى چون كودك به سن شعور رسيد، دايه را رها كرده و خود را به آغوش مادر مى افكند.
اى دل كودك خصال ! تا كى در دامان اين دايه پيرزال و اين عجوزه خونخوار، عمر عزيز را مى گذرانى و دست رد بر سينه مادر عقبى مى زنى ، فردا مادر مهربان دشمن جانى تو مى شود و تپانچه بر صورت تو زده و تو را در باغستان جاودانيش راه نمى دهد، پس خوب است آن مادر مهربان را گرفته و از دايه مهلكه جدا شوى . در يك دل نمى توان دو محبت را جاى داد؛ دوستى اين دنياى بى وفا بنده را از خدا دور و بيگانه مى سازد و اين دو با هم نمى سازند.
مثل دنيا و اشعار سنائى
از نور ديده عالم و فخر بنى آدم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه مثل الدنيا و الاخره كالضرتين بقدر ما ترضى احديهما تسخط الاخرى ؛(58) مثل دنيا و آخرت مثل دو ((هوو)) است كه اگر يكى را راضى كنى ، ديگرى را به خشم آورده اى .
و قائد كاروان اهل يقين ، اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود است كه : ...هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بينهما كلما قرب من واحد بعد من الاخر و هما بعد ضرتان ؛(59) دنيا و آخرت مانند مشرق و مغرب مى باشد كه رونده بين آنها هر چه به يكى نزديك شود، از ديگرى دور مى گردد (دلبسته به دنيا هر چه به آن دل ببندد همان اندازه از آخرت غافل مى ماند) و آنها پس از اين اختلافشان به دو زن مى مانند كه يك شوهر داشته باشند (كه هرگز با يكديگر سازگار نشوند؛ چون نزديكى و دوستى با هر مستلزم دورى و دشمنى با ديگرى است ).
و از حضرت عيسى بن مريم - على نبينا و عليه السلام - ماثور است كه : لايستقيم حب الدنيا و الاخره فى قلب مومن كما لايستقيم الماء والنار فى اناء واحد؛(60) دوستى دنيا و آخرت در قلب مؤ من جمع نمى شود همان طورى كه آب و آتش در يك ظرف جمع نمى شود.
سنائى خوب سروده است :
دين و دنيا نقيض يكديگرند   هر كجا دين بود درم نخرند
هر دو ز آنجا كه علم و فرهنگ است   در نگنجد از آنكه ره تنگست
رو به دين آر و بگذر از دينار   ز آنكه دينار هست فردا نار
دين ز دنيا هميشه آزرده است   كاب دنيا جمال دين برده است
بعضى از عرفا گفته اند كه مريض با آنكه طعام باعث حيات اوست ، ميل نداشته ، دل نيز در وقت ابتلاى به علت هوا و استيلاى مرض حب دنيا، رغبت به ذكر پروردگار با آنكه سبب حيات جاودانى اوست ندارد و چنانكه طعام هر چند لذيذ باشد در مذاق بيمار لذتبخش نيست ، دل نيز چون آلوده به دنيا و مبتلا به مرض حب آن گرديد، از عبادت و بندگى خدا لذت نمى برد(61).
تجسم دنيا در قيامت به صورت عجوزه
((منقول است كه در روز قيامت دنيا را به صورت عجوزه داراى موى سفيد و سياه با چشم كبود و دندانهاى از دهان بر آمده و روى زشت به عرصه محشر در آورند و برخلايق عرضه نمايند اين زن را مى شناسيد، اهل محشر از شناختن آن استعاذه (62) جويند و در معرفتش استنكاف ورزند، گويند اين آن دنيايى است كه بر سر آن يكديگر را به قتل مى رسانديد و به سبب آن رشته خويشى را مى بريديد و به جهت آن سينه ها را با ناخن حسد مى خستيد و براى آن كمر بغض و عداوت بر ضد يكديگر مى بستيد، بعد از آن ، آن زن زشت صورت و آن مكاره كينه جو را در آتش مى اندازند، گويد يارب ! تابعان و مطيعان من كجايند، از حضرت عزت ندارسد كه تابعان و پيروان او را نيز به او ملحق سازيد(63).))
روايتى درباره حب دنيا
از گنجينه اسرار خداوندى حضرت رسالت پناه (عليه السلام ) ماءخوذ است كه در روز عرض اكبر، جمعى را به ديوان عرض اكبر حاضر گردانند كه اعمال صالحه ايشان از غايت كثرت و گرانى مانند كوههاى ((تهامه )) باشد و با اين حال فرمان الهى به عذاب ايشان صادر شود. جمعى از حضار استفسار نمودند كه يا رسول الله ! اين جماعت نمازگزاران باشند؟ آن حضرت ، حاصل اين مضمون را فرمودند كه : ((بلى روزه گرفته باشند و نماز را بر پاى داشته باشند و در پاره اى از طاعات شب لواى بندگى افراشته باشند، لكن چون امرى از امور دنيوى پيش مى آمده و ملك و مال روى داده در جلب آن خوددارى ننموده اند(64))).
حاصل معنا اينكه روى به دنيا آوردن ، حسنات و عبادات را غربال نموده و آنها را از قيمت مى اندازد.
از امام به حق ناطق ، جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) منقول است حديثى كه حاصل مضمون آن اين است ، حضرت عيسى بن مريم - على نبينا و عليه السلام - را گذر بر دهى افتاد كه تيشه مرگ هستى ساكنانش را بر خاك هلاك افكنده بود، حضرت عيسى فرمودند: اما انهم لم يموتوا الابسخطه ؛ جز اين نيست كه آتش غضب الهى در كشت زار حيات اين جماعت افتاده و اگر متفرق ، يعنى به موت متعارف هر يك جداگانه مى مردند، بايستى يكديگر را دفن كرده باشند.
جمعى از خواص آن حضرت كه ايشان را ((حواريون )) مى گفتند، استدعا كردند كه يا روح الله ! از خدا بخواه كه اين قوم را جهت ما زنده فرمايد تا از اعمال و كردار خود، ما را اطلاع دهند تا اينكه ما از آن كارها اجتناب نماييم .
پس حضرت عيسى (عليه السلام ) دعا نمودند، ندا رسيد اين مردگان را آواز كن ، حضرت روح الله شب بر بلندى ايستاد و فرمود: يا اهل هذه القريه !، يكى از ايشان جواب داد و عرضه داشت : لبيك يا روح الله و كلمته ، فرمود: ((ويحكم ! واى بر شما! اعمال شما چه بوده ؟)).
عرضه داشت : عبادت طاغوت مى كرديم و دنيا را دوست مى داشتيم ، از عظمت و سخط پروردگار كم مى ترسيديم و آرزوهاى دور و دراز پيش ‍ مى گرفتيم ، و با غفلت در لهو و لعب مى گذرانيديم .
حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود: ((دوستى شما با دنيا چگونه بود؟)).
عرضه داشت : مانند دوستى كودك با مادر كه هر وقت به ما روى آور بود، فرحناك مى شديم و هر وقت كه از ما روى بر مى تافت ، گريان و اندوهناك مى گرديديم .
حضرت عيسى (عليه السلام ) سوال فرمودند: ((عبادت طاغوت چگونه مى كرديد؟)).
عرضه داشت : اطاعت اهل معاصى مى نموديم .
فرمود: ((عاقبت كار شما چون شد؟)).
عرضه داشت : شبى به عافيت اراده خواب نموديم و صبحگاه در هاويه بوديم .
فرمودند: ((هاويه چيست ؟)).
عرضه داشت : ((سجين )).
فرمودند: ((سجين چيست ؟)).
عرضه داشت : كوههايى از آتش كه تا روز قيامت بر ما افروخته مى شود.
آن حضرت فرمودند: ((شما چه گفتيد و به شما چه گفتند؟)).
فرضه داشت : ما گفتيم ما را به دنيا باز گردان تا در او زهد ورزيم ، ولى جواب آمد كه شما دروغ مى گوييد.
حضرت فرمود: ((ويحك ! چطور شد از ميان قوم غير از تو با من متكلم نشد؟)).
عرضه داشت : يا روح الله ! لجامهاى آتشين بر دهن اين جماعت زده اند و سر آنها در دست ملائكه ((غلاظ)) و ((شداد)) است و من ميان ايشان بودم و از جمله ايشان نبودم ؛ چون عذاب نازل شد، مرا نيز با ايشان فرو گرفت و من در كنار جهنم به مويى آويخته ام ، نمى دانم به جهنم خواهم افتاد يا از آن نجات خواهم يافت .
پس حضرت عيسى (عليه السلام ) متوجه حواريين شده ، فرمودند: يا اولياء الله ! اكل الخبر اليابس بالملح الجريش والنوم على المزابل خير كثير مع عافيه الدنيا والاخره ؛(65) اى دوستان خدا! نان خشك با نمك درشت خوردن و در مزبله ها و جاى ريختن خاكروبه ها خوابيدن بسيار حال خوشى است هر گاه عافيت دنيا و آخرت حاصل باشد.
اى دل غافل ! معانى اين حديث را دقت نما كه حضرت عيسى (عليه السلام ) چه فرموده و حساب اين را نما كه اگر تمام ثروتهاى دنيا از آن تو باشد، و تمام مخلوقات جهان در تحت سيطره و فرمان تو قرار گيرند، و تمام خوشيها براى تو مهيا گردد، آخرالامر كارت به كجا منتهى مى شود.
آيا غير از اين است كه بايد با چه مشقت و سختى روح تو را از بدنت بيرون كنند و سپس بر چوبى تو را سوار كنند و به جانب زندان تاريك و ظلمانى قبر ببرند، آنجا چه كسى به فرياد تو مى رسد؛ آيا لشكر و قشون يا ملك و مال يا فرزندان و عيال يا عزت و جلال ، ابدا، اينها همه باعث تاريكى آن زندان است ؛ اينها همه دشمنى كردند به شكل مور و عقرب و مار. دادرس و فريادرس آدمى ، تنها عمل صالح است ، روزه و نماز است ، تلاوت قرآن است و امثال اينها، پيش از اينكه تو را بخواهند به آن خانه تاريك ببرند، چراغهايى تهيه نما، اسلحه هاى دفاع تهيه نما و الا جز خسران نتيجه اى نمى برى .
دو حكايت
الف - منقول است كه حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - بر مردى گذشت كه مى گريست و چون مراجعت نمود همچنان گريه مى كرد، آن حضرت عرض كرد: اى پروردگار! اين بنده تو از خوف تو مى گريد؟
خطاب رسيد: يا بن عمران ! لو نزل دماغه مع دموع عينيه و رفع يديه حتى تسقطا لم اغفر له و هو يحب الدنيا؛(66) اگر (چندان بگريد كه ) مغز سرش با اشك چشمانش فرو ريزد و اينقدر دستها را به دعا بر دارد كه ساقط شوند، او را نمى آمرزم ، (زيرا) او در حالى كه دنيا را دوست دارد (گريه مى كند و خدا را مى خواند).
از اين اخبار استفاده مى شود كه اين دنيا ثمره اى جز زيان ندارد و از او فرزندى جز خسران اخروى متولد نمى گردد و لذاتش با هيچ طبعى سازگار و گوارا نمى شود.
ب - گويند شخصى از ارباب جاه و دولت و از صاحبان مال و ثروت ، اسباب نشاط و عيش از براى او مهيا و آماده بود، روزى با خواص خود گفت اينكه مى گويند در دنيا هيچ دمى بى غمى و هيچ حالى بى حالى نمى باشد بلكه هر عشرتى ، حسرتى با اوست ، گفتارى است واهى و بى اصل . اگر خواهيد، كذب او را بر شما ثابت سازم .
فرمان داد جشنى در كمال تكلف ساختند و اهل خدمت به تهيه اسباب عيش و عشرت پرداختند، غلامان خوش لقا صف كشيدند و كنيزان مغنيه طناز با شعله خسرو آواز به آتشكارى دايره آن جمع بر سر زانوى دلبرى نشستند، مطربان با نغمه هاى دلنشين در آنجا جمع شدند و رقاصه ها آن بساط را به نشاط آوردند، صداى دف و نى ، فضا را احاطه كرده و صداى تار و تنبور، هوش از سر برده ، اجمالا تمام اسباب عيش فراهم بود.
فرمان داد تا درها را بسته و منع كرد كسى وارد آن بزم گردد و از امور ملكى هر قسم كارى اگر چه لازم باشد عرض ننمايند، مبادا از شنيدن مكروهى ، خاطرها آزرده و ملول گردد.
القصه ، چون مجلس از همه لحاظ كامل و آماده شد، مشغول لهو و لعب گرديد، اتفاقا كنيزى از كنيزان خاص كه نازل منزله روحش بود، انار ميل كرده خواست دانه چند تناول كند، دست اجل گلويش فشرده ، دانه هاى انار در حلقش مانده ، هر چند سعى كرد كه آن دانه ها را پايين يا بالا برد، نتوانست ، فورا افتاد و جان تسليم نمود، امير، جامه خود را چاك زده و خاك مصيبت به سر كرده ، سورى چنان به شورى چنين مبدل گرديد.
گويند آن كنيز را سه روز دفن نكرده به چشم حسرت در رويش مى نگريست و بر بالين مرده آن ، شمع صفت مى سوخت و مى گريست تا اينكه دانست كه اين سراى فانى نه جاى عيش و كامرانى است .
صائب خوب سروده است :
خرمى بى غم نمى باشد در اين باغ خراب   خنده گل دارد از پى اشك ريزان گلاب
خلاصه ، دنيا جاى محنت و اندوه است نه سراى راحت ، دنبال هر خنده ، گريه اى و عقب هر سرور و خرمى ، خون گريستنى و بعد از هر سود، زيانى است (67).
بلا نتيجه بود عيشهاى نوشين را   نسب بخنده رسد گريه هاى خونين را
ز غفلت تو جهان گشته جاى آسايش   نموده خواب گران نرم سنگ بالين را
مثال آدم غافل
((شيخ صدوق )) از بعضى حكما تمثيلى نقل نموده كه حاصلش اين است : حال آدم غافل كه ياد مرگ را از خاطر محو كرده و روى دل به تحصيل شهوات نفس آورده ، چه شبيه است به حال شخصى كه طناب بر كمروى بسته در چاهى آويخته و در قعر آن چاه اژده هايى دهان به قصد فرو بردن آن گشوده و در كنار آن چاه دو موش سفيد و سياه پيوسته به بريدن آن طناب مشغول و قدرى عسل بر ديوار آن چاه ريخته و به خاك و گل آن آميخته باشد و زنبور بسيارى بر آن جمع شد باشد، آن شخص چون به زير نگاه كند، اژدهايى چنان بيند كه دهان براى بلعيدن او باز نموده و چون به بالا نگاه نمايد، آن دو موش را بيند كه لحظه اى از بريدن آن طناب باز نمى ايستند و با وجود اين ، جميع حواسش متوجه آن عسل خاك آلوده گشته به دفع آن زنبوران پردازد تا مگر كامى از آن شيرين سازد. چاه عبارت از دنيا و آن طناب ، عمر است و اژدهاى دهن گشوده مرگ است و آن دو موش سياه و سفيد، شب و روزند كه پيوسته در قطع رشته عمرند و آن عسل خاك آلوده ، لذات دنيوى است كه آلوده انواع كدورت و آلام است و آن زنبوران ابناى زمان و افراد آنند كه دايم بر سر آن لذت ازدحام نموده و درهم مى جوشند و صداى زنبور آسا مى كنند و مى نالند و مى خروشند و تاكسى انگشتى از آن شهد بر لب برساند و به سر انگشت نيش گزندگى هزار گونه زهر الم به كام دلش مى چشانند(68).
بسكه بى مهرى ايام گزيده است مرا   شش جهت خانه زنبور بود در نظرم
اى جاهل مغرور! و اى كودك مزاج ! به شيرينى اين عالم پر شر و شور و زندگانى دو روزه مغرور مشو و با ريسمان پوسيده عمرت به چاه ((امل )) دور و دراز مرو كه عنقريب اين ريسمان ، بريده و آن اژدهاى آدم خوار تو را مى بلعد همچنانكه به چشم خود مى بينى بالاتر و پايين تر از تو (غنى و فقير) همه دچار اين اژدهاى مرگ شده اند، اگر آدمى به چشم نمى ديد و احتمال مى داد كه شايد درست باشد، باز لازم بود كه دلسرد شود از اين دنياى دلفريب و علايق او را سست بگيرد چه رسد به اينكه هر روز ببيند كه برادران و خواهران يكى بعد از ديگرى چشم از اين جهان بسته و رو به آخرت و مملكت جاودانى مى گذارند، ابلهى است اگر انسان عبرت نگيرد از اين عبرت سرا و از خواب غفلت بيدار نگردد:
اى كه غافل نشوى يك نفس از ياد جهان   عن قريب است كه كرده است فراموش تو را
چند نكته
اول : يكى از حكما، دنيا را به عالم خواب تشبيه نموده كه آدمى در آن حال هر چه از خوشى و ناخوشى مى بيند و خيال مى كند كه آنها حقيقت دارند همين كه بيدار شد اثرى از آنها نمى بيند. اين دنيا نيز همين طور است ؛ همچنانكه روايت شده : الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا؛(69) همه مردم در خوابند، وقتى مردند، مى دانند و هوشيار مى گردند (كه تخت و تاج و ملك مال همه بى اثر و از آنها سودى نمى برند).
اين قدر طول امل ره مى دهى در دل چرا   مصحف خود را به اين خط مى كنى باطل چرا
عيش دنيا احتلام خواب غفلت بيش نيست   از خيالى اين قدر آلودگى اى دل چرا
دوم : منقول است پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر روى حصيرى خوابيده بود و پهلوى مباركش نقش حصير گرفته بود، عمر گفت : يا نبى الله ! چه شود اگر بر فرش از اين نرمتر خوابى ؟)): سرور كاينات فرمودند:
مالى و للدنيا ما مثلى و مثل الدنيا الا كراكب سار فى يوم صائف فاستظل تحت شجره ساعه من نهار ثم راح و تركها؛(70) مرا با دنيا چه كار! مثل دنيا نيست مگر مانند سوارى كه در روز گرمى به راه رود و ساعتى در سايه درختى توقف كند، و بعد از آن به راه خود رود و آن درخت را واگذارد.
حاصل اينكه آدمى مسافرى است كه از ديار نيستى به اين دنيا مى آيد و به شهرستان عالم جاودانى مى رود و اين دنيا به مثابه درختى است كه بر سر راه واقع شده ، در آن مقدار كوتاهى توقف مى كند و روانه مقصد مى شود، و همچنانكه آدمى نبايد در بين راه منزب كند و آنجا را براى خود محل و ماءوى قرار دهد، همچنين نبايد انسان اين قدر علاقه جاودانه بگستراند؛ زيرا عاقل و دانا فكر مى كند جايى كه مردم هر دو احتمال كوچ كردن در آن مى دهند رحل اقامت انداختن و متوجه مقصد نشدن و مملكت باقى را فراموش كردن از طريقه عقل و دانش بيرون است .
بعضى دنيا را به ((سايه )) تمثيل كرده اند كه در واقع متحرك و روان است و در نظر ساكن مى نمايد:
احلام نوم او كظل زائل   ان اللبيب بمثلها لا يخدع (71)
و نيز دارد:
يا اهل لذات الدنيا لا بقاء لها   ان اغترارا بظل زائل حمق (72)
((اى كسانى كه اهل لذات دنياييد! بقايى براى لذتهاى آن نيست ، همانا گول خوردن سايه اى كه (به حسب ظاهر ساكن ، اما در واقع متحرك است و حركتش با چشم ظاهرى ديده نمى شود و با چشم باطن ديده مى شود و دنيا هم مانند سايه است و بقايى براى آن نيست به حسب ظاهر بقا دارد، اما كسى واقع بين است مى داند كه بقايى ندارد و دل بستن به دنيايى كه بقا ندارد و از بين رفتنى باشد از حماقت خواهد بود از بين رفتنى باشد از حماقت خواهد بود) از بين رفتنى است ، حماقت است )).
خوشا! به حال افرادى كه درر اخبار و آثار را گوشواره گوش نموده و از مال و منال و لذت دنيا به قدر ضرورت و احتياج اكتفا نموده و از اندوختن مال دنيا و زيادتى ها هر چند حلال باشد، بگريزد.
سوم : روايت شده است كه شخصى از حضرت امير المومنين (عليه السلام ) استدعاى توصيف دنيا را كرد. آن حضرت فرمودند: ما اصف لك من دار من صح فيها اءمن و من سقم فيها ندم و من افتقر فيها خزن و من استغنى فيها فتن ، فى حلالها الحساب فى حرامها العقاب ؛(73) چگونه وصف كنم خانه اى را كه هر كه در او تندرست است ، ايمن (غافل ) است و كسى كه در او بيمار شد، پشيمان شد (كه چرا ايام صحت را غنيمت ندانستم ) و كسى كه در او محتاج گرديد، غمناك و دلتنگ شد و كسى كه در او مالدار گشت ، به فتنه و بلا افتاد، در حلالش حساب است و در حرامش عذاب .
در جاى ديگر خطاب به دنيا خطاب به دنيا فرمودند: يا دنيا! اليك عنى اءبى تعرضت ام الى تشوقت لا حان حينك هيهات غرى غيرى لا حاجه لى فيك قد طلقتك ثلاثا لا رجعه فيها فعيشك قصير و خطرك يسير و املك حقير. آه ! من قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد؛(74) اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو، آيا متعرض احوال من شده اى كه مرا فريب دهى يا مشتاق من گرديده اى كه مرا به دام خواهش خود افكنى ؟ وقت تو نزديك نشده كه اين كار كنى ، از من دور شو و ديگرى را فريب ده كه مرا در تو حاجتى نيست ، البته سه طلاقت داده ام كه ديگر مجال رجوع نباشد؛ زيرا مدت عيش تو كوتاه است و قدر و قيمت تو اندك و آرزوى تو حقير. آه ! از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و سختى ورود.
اى دل غافل ! و اى فرو رفته در شهوات و لذات دنيا، پرده از جلو بردار و ببين على بن ابى طالب (عليه السلام ) چه مى گويد، تدبر كن در كلمات عميق و پر معناى آن ، در اشارت اين عبارت تاءملى فرما و ببين اگر دنيا قدر ذره اى ارزش و وفا داشت ، عقل كل ، چرا از آن روى تافته و آن را از خود دور مى نمايد.
مثل دنيا و اهل آن ، مثل آن زن زشت رويى است كه به حباله نكاح نابينايى در آمده بود و به شيوه هاى دلبرانه و نازهاى معشوقانه اظهار حسن و جمال خود مى نمود، خود را تشبيه به گوهر رخشان مى نمود و رخساره خود را چون گل جلوه مى داد و مى گفت : اى شوهر عزيز! اگر ديدگانت سالم بود، طاقت ديدن مرا نداشتى و مرغ روحت از بدن پرواز مى نمود. شوهر نابينا گفت : اى زن ! اگر اينها درست مى بود، هر آيينه بينايان دست خواهش از تو را براى اين عاجز نابينا نمى گذاشتند.
واقعا اگر دنيا هم اين ارزش و حسن و جمال را دارا بود، اهل بصيرت چشم رغبت از آن نمى پوشيدند، و آن را واگذار به دست جمعى بلهوس ‍ نمى كردند كه در محبتش دل از دست داده و چشم بصيرتشان از بخار خيالات فاسده ، آب سياه غفلت آورده و كور شده اند.
چهارم : روايت شده از حضرت عيسى بن مريم - على نبينا و عليه السلام - دنيا را به صورت عجوزه اى ديدند كه دندانهايش ريخته و به زينتى آراسته ، از وى سوال فرمود كه : چند شوهر كرده اى ؟
گفت : به شمار نتوانم آورد.
فرمود: همه شوهران تو مردند يا تو را طلاق دادند؟
گفت : همه را كشتم .
حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمودند: بوسا لازواجك الباقين كيف لا يعتبرون باءزواجك الماضين كيف تهلكينهم واحدا واحدا ولا يكونون منك على حذر؛(75) بدا به حال شوهران باقى تو! چگونه عبرت نمى گيرند از شوهران گذشته تو كه چگونه يك يك ايشان را هلاك ساختى و از تو حذر نمى كنند.
پنجم : در بعضى از كتب معتبره مذكور است روايتى كه حاصل مضمونش ‍ اين است كه وقتى حضرت داوود پيغمبر - على نبينا و عيه السلام - را گذر بر كوهى افتاد كه مسكن حضرت ((حزقيل )) بود چون با يكديگر ملاقت نمودند، حضرت داوود (عليه السلام ) پرسيد كه : يا حزقيل ! هرگز قصد گناهى كرده اى ؟
جواب داد: نكرده ام .
سوال نمود از عبادتى كه مى نمايى هرگز عجب و غرورى به خاطرت راه يافته ؟
گفت : نه .
باز سوال نمود: هرگز به دنيا ميل كرده اى ؟
حزقيل گفت : آرى ، گاه واقع شده است .
حضرت داوود (عليه السلام ) فرمود: فماذا تصنع اذاكان ذلك ؛ چه كار مى كنى زمانى كه ميل به دنيا دارى ؟.
گفت : به اين شعب (دره ) مى روم و از آنچه در آنجاست ، عبرت مى گيرم .
داوود (عليه السلام ) به آن موضع آمد، تختى ديد از آهن نهاده و كاسه سرى و استخوان پوسيده چند بر آن افتاده و لوحى از آهن تعبيه گشته و خطى بر آن نوشته كه من فلانم ، هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا نهادم و هزار دختر را ازاله بكارت نمودم ، عاقبت خاك جامه خوابم شد و سنگ بالينم گرديد و با كرم ها و مارها همسايه و قرين گشتم ، پس هر كه مرا بيند بايد كه دل به دنيا نبندد و پا در دام غورش نگذارد(76).
پس اى مغرور دنياى فانى ! گاهى بر قبر عزيزان رفته و گذرى كن و بر لوح مزارشان اعتبارى افكن ، و از هر قبر و بدن پوسيده سرنوشت خود را ديده و مطالعه نما اين دفتر گورستان را، و ببين چه كلماتى در آن خوابيده ، بزرگ و كوچك ، زن و مرد، فقير و غنى ، عرب و عجم ، تمام آرزوهاى دور و دراز به گور برده و در زير خاك پژمرده و زبان حال همگى اين است كه : ...رب ارجعون لعلى اءعمل صلحا فيما تركت ...؛(77) ((بارالها! مرا به دنيا برگردان تا شايد به تدارك گذشته ، عمل صالح انجام دهم )).
خود را به جاى آنها فرض نما كه دوباره به دنيا رجعت كرده اى و مى خواهى عمل صالح به جاى آورى ، آيا اين طور كه مى روى ، مى خواهى به مقصد برسى ؟ ...فاعتبروا ياءولى الاءبصر؛(78) ((اى هوشياران عالم ! عبرت بگيريد)).
شاعر، خوب سروده است :
دلا يك دم از خواب بيدار شو   ز سرمستى كبر هوشيار شو
به عبرت نگه كن سوى رفتگان   كه فردا شوى عبرت ديگران
بزرگى كه سودى به گردون سرش   نگه كن كه چون خاك شد پيكرش ‍
ز آغوش هم خوابه شوخ و شنگ   كشيده است گورش در آغوش تنگ
گرفتم خبر از جم و جام او   كه شد تلخ آخر از آن كام او
سكندر كه صد سال عالم گرفت   چسان مرگش آخر به يك دم گرفت
كجا رفت بهرام و كورش كجاست   به صحرا نظر كن كه گورش ‍ كجاست
كجا رفت پروين آئين او   كجا رفت اين عيش شيرين او
چه شد شوكت و شاءن افراسياب   نشان زو ندارد جهان خراب
چه شد زال زر آن يل شيرگير   چسان كرد زال سپهرش اسير
تهمتن كه كردى از او شير دم   پلنگ اجل چون دريدش زهم
گر آمد برون سخن از چاه و بند   اجل باز در چاه گورش فكند
ز دور زمان نگذرد اندكى   كه خواهى تو هم بود از ايشان يكى
شاعر ديگر چنين سروده :
دنيا چه كرى كند مشوش بودن   از بهر دو روز عمر ناخوش بودن
ما هيچ و جهان هيچ و غم و شادى هيچ   خوش نيست براى هيچ ناخوش بودن
قسم چهارم : اقسام حب دنيا
در ذكر و بيان هر يك از طرق و شعب حب دنيا و بيان اصول و فروغ آن به طور تفصيل :
دانسته باش اى خوش نشين خرابه اين جهان ! كه محبت دنيا مانند درخت محكم و نخل بزرگى است كه جلوگيرى از رشد نهالهاى مثمره مى نمايد؛ علاوه بر اينكه خود ميوه نمى دهد و سودى به باغبان نمى رساند، وجودش ‍ مضر است و اگر او را قطع نكند، بيچاره مى گردد؛ زيرا كندن آن درخت عظيم و بى ثمر باعث مى شود كه ساير درختان نيز به ثمر نشسته و باغبان بتواند استفاده كند.
آدمى نيز مانند باغبانى است كه داراى نهالهايى چون صدق ، صفا، مروت ، عفت ، جود، كرم ، شجاعت ، بندگى و ساير صفات كمال مى باشد، اما اگر هر آينه درخت عظيم و بى ثمر ((حب دنيا)) رشد نمود و بزرگ گرديد، آدمى را بيچاره كرده و او را تهيدست از صفات حسنه مى نمايد و اگر آن را تا آخر عمر بگذارد و ريشه كن ننمايد، او را هلاك نموده و به عقوبت اخروى دچار مى كند.
و از جمله ((شهوات )) و آرزوهاى نفسانى كه به منزله ريشه آن درختند و در اكثر طبايع جا گرفته اند هفت گونه اند: اول : شهوت جاه و جلال . دوم : ملك و مال . سوم : عمارت و زرنگارى بنا. چهارم : مباشرت زنان . پنجم : شهوت اطعمه و اشربه ششم : البسته و زينتهاى فاخره . هفتم : مجالست با نابخردان .
و از جمله صفات ذميمه كه به منزله شاخه هاى آن درختند، هفت صفت است كه از ريشه هاى شهوات مذكوره آب چمن و باغ ((دل )) گرديده ؛ اول : صفت تكبر. دوم : ريا و سمعه . سوم : حقد و حسد. چهارم : حرص و طمع . پنجم : بخل . ششم : ظلم . هفتم : خشم و تندخويى .
و بر آدم عاقل لازم است اگر در سرزمين دل او يك چنين درختى ، ريشه دوانده و بزرگ گرديده آن را از بيخ كنده و خويشتن را از ضرر آن نجات داده كه از هلاكت ابدى مصون گردد.
و اما قطع آن چهارده اصل و فرع ؛ يعنى هفت ((شهوت )) و هفت ((صفت ))، محتاج به بيان چهارده نوع سخن است كه هر يك در بريدن ريشه و شاخه به منزله ((تيشه )) مى باشد، بنابراين ، مباحث اين كتاب را به چهارده موعظه كه به منزله ((تيشه )) است ، تقسيم نموده و اميدواريم كه موثر گردد ((بتوفيق الله تعالى )).
موعظه دوم : مذمت حب جاه و رياست
بر هر انسانى كه اندكى تاءمل و تدبر نمايد، اين جهت معلوم مى گردد كه ((حب جاه )) و ((رياست )) اثر مورث بسى مفاسد عظيمه و منتج بسيارى از خسارتهاى دنيويه و اخرويه است ، از زمان حضرت آدم (عليه السلام ) تا حال كه پادشاهان و حكام و فرمانروايان هر ديار با انبيا و رسولان و اوصيان مخالفت و عداوتهايى داشته اند، علتى جز ((حب جاه )) و سلطنت و باعثى جز خوف از بين رفتن ((رياست )) از آنها نبوده است .
((نمرود)) ملعون براى حفظ همين مقام ، كمر عداوت بست كه ابراهيم خليل - على نبينا و (عليه السلام ) - را به آتش خود بسوزاند و ((فرعون )) لعين سال ها در كمين حضرت موسى (عليه السلام ) بود و ((شداد)) بد نهاد و ((دقيانوس )) و امثال ايشان در طغيان و عناد مطلبى غير از نگهدارى سلطنت و دولت دنيا نداشتند و جز براى دنيا بذر جور و ستم در كشتزار جهان نكاشتند و خلفاى ثلاثه جز براى رياست ، عهد ((غدير)) را نشكستند و از مخالفت با حضرت على (عليه السلام ) جز رياست منظورى نداشتند و ((معاويه )) جز براى حكومت ، علم عداوت با امام حسن مجتبى (عليه السلام ) نيفراشته و ((يزيد)) پليد را از قتل امام حسين (عليه السلام ) غرضى جز حفظ مالك و رياست نبود و امثال اينها كه با اولادهاى اشرف ناس كرده اند و غير آنها مقصدى جز رياست نبوده است .
و مخفى نماند كه سلطنت و بزرگى و حكومت و مرتبه فرمانروايى مخصوص ذات مقدس پروردگار است ، و هيچ كدام از جمعيت مردم لياقت آن كار را ندارند جز افرادى كه از طرف خداوند - جل شاءنه - برگزيده و منصوب گرديده اند و آن جماعت چند طبقه اند:
طبقه اول : پيامبران و رسولانند كه اطاعت ايشان ، اطاعت خدا و عصيان ايشان ، عصيان پروردگار است .