دلا يك دم از خواب بيدار شو |
|
ز سرمستى كبر هوشيار شو |
به عبرت نگه كن سوى رفتگان |
|
كه فردا شوى عبرت ديگران |
بزرگى كه سودى به گردون سرش |
|
نگه كن كه چون خاك شد پيكرش |
ز آغوش هم خوابه شوخ و شنگ |
|
كشيده است گورش در آغوش تنگ |
گرفتم خبر از جم و جام او |
|
كه شد تلخ آخر از آن كام او |
سكندر كه صد سال عالم گرفت |
|
چسان مرگش آخر به يك دم گرفت |
كجا رفت بهرام و كورش كجاست |
|
به صحرا نظر كن كه گورش كجاست |
كجا رفت پروين آئين او |
|
كجا رفت اين عيش شيرين او |
چه شد شوكت و شاءن افراسياب |
|
نشان زو ندارد جهان خراب |
چه شد زال زر آن يل شيرگير |
|
چسان كرد زال سپهرش اسير |
تهمتن كه كردى از او شير دم |
|
پلنگ اجل چون دريدش زهم |
گر آمد برون سخن از چاه و بند |
|
اجل باز در چاه گورش فكند |
ز دور زمان نگذرد اندكى |
|
كه خواهى تو هم بود از ايشان يكى |
شاعر ديگر چنين سروده :