مقدمه مولف
حمد و ثنا يگانه خداوندى را سزاست كه كاروان فنون محاورات هر چه
در بيابان بى پايان كمالش به سرعت تمام و به شتاب هر چه تمام تر تكاپو
نمايند، آخر جز به منزل بى خبرى نتوانند رسيد و يگانه پروردگارى را كه
هر چه طاير تيزپر روزگار در فضاى نامتناهى لقايش با پر و بال ليل و
نهار طيران كند، جز تا سر ديوار واماندگى نتواند پريد و يگانه قادرى را
كه هر چه سلاطين جهان سپاه و قشون و آلات جنگى تهيه نمايند، جز به نقطه
ضعف و مغلوبيت نتوانند رسيد و درود بى پايان بر يگانه پيغمبر رحمت و
شفيع امت ، محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بر پسر عم
و برادرش ، آيينه كمال الهى و صفات ذوالجلالى ، يعنى على بن ابى طالب -
عليه آلاف التحيه و الثناء- و بر يازده فرزندش .
ثابت و مبرهن است كه به حكم آيه شريفه و ما خلقت
الجن و الانس الا ليعبدون
(1) ((من جن و انس را
نيافريدم مگر براى آنكه مرا عبادت كنند))، هدف
از آفرينش ((عبادت )) است
و بس .
آرى ، خالق منان آدمى را نه از اين جهت آفريده كه در دنيا بخورد و
بخوابد و از طاعت حق سركشى كند و به هر چه چشمش افتاد، نظر نمايد و هر
چه شنيد، به آن گوش فرا دهد و به هر چه دستش رسيد، تصرف كند و به هر
كجا كه مايل بود، برود، بلكه يگانه مقصود و منظور او اين است كه
بندگانش در اين كه مزرعه آخرت است تخم افشانى نمايند تا در جهان باقى
، خرمن حاصلش زياد و توشه آخرت آنها بسيار گردد، درخت آدمى را در صحراى
اين جهان غرس نموده تا مثمر ثمر ابدى بوده در جوشش و رويش بهار رستخيز
و صحراى آن جهان از بى برگى ، گونه خجالت به زير نيندازد.
همچنين بندگان را عصاى فكر و چراغ رحمت داد كه خود را در چاه ضلالت
نينداخته و به راه راست افتاده ، بتوانند راه خير را از شر تميز دهند،
ليكن به اقتضاى طبيعت بشرى تا آدمى مسخر لذات نفسانى گشته و از ادراك
لذت بندگى محروم شده و به هم چشمى و رقابت با امثال و اقران پرداخته ،
عمر عزيز و پرقيمت خود را به جمع كردن زخارف فريبنده دنيا صرف مى
نمايد، و يگانه چيزى كه مى تواند آنان را از راه انحراف باز دارد و از
اين طريقه پرخطر نجات دهد و از خواب غفلت بيدار كند، همانا رشحات مواعظ
بالغه و قلمهاى علماى اخلاق و ديانت است كه گلهاى پژمرده از هواى نفس
را تازه كرده و آنان را از آب و بارانهاى بهارى و جارى سيراب مى نمايد.
لذا اين بنده ضعيف و شرمنده و غرق در بحر معاصى ، جهت نجات خويش به
خواندن و مطالعه كتب اخلاقى ، مخصوصا كتاب مستطاب پرفايده
((ابواب الجنان )) عالم
جليل و فاضل نبيل حجه الاسلام شيخ محمد رفيع الدين معروف به
((واعظ قزوينى )) - طاب
ثراه و جعل الجنه مثواه - مشغول بودم ، پس از مطالعه به قلبم خطور نمود
از چند جهت آن را مختصر و خلاصه نمايم ؛ يكى آنكه عبارت او مشكل بود و
براى همه افراد ممكن نبود كه از مطالب قيمتى آن استفاده كنند.
و ديگر اينكه به مضمون ((خير الكلام ما قل و دل
)) عمل شده باشد، هر چه مختصرتر بهتر و مفيدتر و
اينكه تذكرى باشد نسبت به خود عاصى و ساير برادران دينى . اميد است كه
اين هم يكى از توشه هاى آخرت بوده و چراغى باشد براى قبر و راهنمايى
براى گمشدگان و آن را به ((پندهاى شيرين
)) يا اللوءلوء و المرجان
فى مختصر ابواب الجنان نام نهادم .
ضمنا راجع به برخى از مطالب اين كتاب ، در بخشى مستقل به عنوان خاتمه ،
توضيحاتى توسط حجه الاسلام على جان دماوندى آورده شده كه از ايشان تشكر
مى شود.
احتياج انسان به وعظ و
فايده آن
مسلم است كه آفريدگار جهان و خالق منان - عزوجل - در گنجينه
طينت بشرى ، گوهر قيمتى و باارزش و پرفايده اى را به وديعت نهاده و
آيينه گيتى نمايى در كالبد انسانى به كار برده كه مدار سپهر كمال و
مركز دايره اعمال و مرآت صور معالم و سرچشمه انهار مكارم است كه او را
گاهى به ((دل )) تعبير
فرموده و گاهى به ((عقل ))
و همچنانكه آيينه از بخار و امثال آن مكدر مى گردد، جوهر دل نيز به سبب
هواى نفس هواى نفس و غلبه حب دنياى بى بقا زنگ مى گيرد و از كثرت
اشتغال به لهو و لعب و ارتكاب معاصى تيرگى مى پذيرد و از درك اشعه
انوار حق و صور حقايق باز مى ماند و راه بر او گم مى شود، و صلاح حال
خود را از فساد تميز نمى دهد و مى رسد به جايى كه كار آخرت را رها
ساخته و عمل دنيا را بزرگ مى داند و در نقطه سياهى پديد مى آيد،
همچنانكه كه امام محمد باقر (عليه السلام ) فرموده اند:
ما من عبد الا وفى قلبه نكته بيضاء فاذا اذنب
ذنبا خرج فى النكته نكته سوداء، فان تاب ذهب تلك السواد و ان تمادى فى
الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه
الى خير ابدا(2)
نيست هيچ بنده اى مگر اينكه در دل او نقطه سفيدى است ، پس اگر گناهى را
مرتكب شد، نقطه اى پوشيده شد، هيچ گاه صاحبش به جانب خير بر نخواهد گشت
.
وقتى نقطه سياهى موجود مى گردد و پيدا مى شود، زنگ معصيت در كشور دل
آدمى داراى دو حالت مى گردد: اول آن است كه آن نقطه سياهى و آن بخار
معصيت تمام دل را نگرفته بلكه از يك يا چند گناه است ، يك چنين سياهى
((دوا)) دارد و علاج پذير
مى باشد؛ زيرا نفوذ تيرگى معصيت آيينه دل را از قابليت جلا نينداخته
است و آدمى با ((توبه ))
مى تواند زنگ و تيرگى معصيت را بزدايد.
حالت دوم اينكه تراكم كدورت معصيت به جايى رسد كه آيينه دل را مجال
انجلا نماند و تلاش صيقل پند و وعظ و نصيحت فايده نرساند، در اين وقت
است كه مملكت دل را ظلمت ((كفر))
فرا گرفته و گفتار پروردگار كه : ان الذين كفروا
سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون
(3) در حق آنان صدق مى كند.
و همچنين گفتار ديگر خداى منان كه : ختم الله
على قلوبهم و على سمعهم و على ابصرهم غشوه و لهم عذاب عظيم
(4) در حق آنان صدق خواهد كرد.
پس آدمى پيش از آنكه كار به اينجا رسد، بايد تلاش و كوشش كند كه اولا:
از او معصيتى صادر نگردد و ثانيا: اگر پايش لغزيد و در مرداب معصيت
افتاد، بايد فورا با آب استغفار و توبه واقعى ، گناهان را بشويد و خود
را در محضر وعظ و مجلس پند حاضر نمايد شايد از وعظ و ناصح مهربانى ،
پندى به گوشش خورد كه او را منقلب سازد و يا اينكه مطابق حديث شريف
اذا اراد الله تعالى بعبد خيرا جعل له واعظا من
نفسه يامره و ينهاه ؛(5)
زمانى كه خدا خير بنده خود را اراده كند، براى او واعظ و نصيحت كننده
اى از درون خودش قرار مى دهد تا او را به كارهاى خير امر كند و از
كارهاى زشت باز دارد، خداوند تبارك و تعالى واعظ درونى برايش قرار مى
دهد كه بتواند ((راه ))
را از ((چاه )) تشخيص
داده و به سر منزل مقصود برسد، پس آدمى احتياج به ((وعظ))
و واعظ دارد و اين مطلب بسيار واضح و روشن است و محتاج به دليل نيست .
فضيلت وعظ از ديدگاه عقل
و نقل
الف - از ديدگاه عقل
مسلم است اگر عده اى كه در بيابان سفر مى كنند و به راههاى دور
و دراز مى روند جمعى را ببينند كه از غير جاده راه مى پيمايند و از راه
منحرف گرديده اند، آنها را هدايت نمايند همه عقلاى عالم آنها را مى
ستايند و اگر اعتنايى به آنها ننموده و آنها را راهنمايى نكنند، تمام
عقلا آنها را سرزنش مى نمايند و مى گويند چرا آنان را از جاده ضلالت
و غفلت به جاده هدايت رهبرى ننموديد؛ شاعر مى گويد:
اگر بينى كه نابينا و چاه است |
|
اگر خاموش بنشينى گناه است |
و بر همين قياس است كسانى كه از پروردگار غافلند، بايد افرادى كه در
شاهراه هدايتند، آنان را به راه آورند.
ب - از ديدگاه نقل
روايات و اخبار بسيارى در اين موضوع وارد شده ، چون بنابر
اختصار است به چند آيه و روايت اكتفا مى كنيم و براى شخص منصف همين
اندازه كافى است .
حق سبحانه و تعالى حضرت اسماعيل پيغمبر (عليه السلام ) را به اين شيوه
مرضيه ستوده و فرموده : و كان يامراهله بالصلوه
و الزكوه
(6 ) ((و از شيوه او
اسماعيل است كه اهل خود را به نماز و زكات امر مى كرد.))
زيرا اين آيه در مقام مدح آن حضرت وارد شده چنانكه سابق و لاحق آن شاهد
بر اين مدعاست .
و از حضرت سيد الانام پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) روايت شده كه
: ما اهدى المسلم لاخيه هديه افضل من كلمه حكمه
تزيده هدى او ترده عن رده
(7)
هيچ مسلمانى براى برادر مسلمان خود هديه اى نفرستاده كه بهتر باشد از
كلمه حكمتى كه بر هدايت او بيفزايد يا او را از پستى دور سازد.
باز از آن سرور كائنات روايت شده كه : نعم
العطيه و نعم الهديه الموعظه
(8) بهترين عطا و بخشش و نيكوترين هديه پند و
موعظه است .
و نيز روايت شده كه نزد آن حضرت ياد شد از كسانى كه به زيور كمال
آراسته بودند و طريقه يكى از آنها اين بود كه بعد از خواندن نماز واجب
، تعليم جاهلان مى نمود و خير و صلاح را ياد آنها مى داد و شيوه ديگرش
اين بود كه روزها را روزه مى داشت و شبها را تا صبح به عبادت مى پرداخت
، آن حضرت چون متاع قدر و صفت ايشان را به ميزان امتياز سنجيدند،
فرمودند: افضل الاول على الثانى كفضلى على
ادناكم
(9) برترى اولى بر دومى مانند بزرگى من بر پست
ترين شماست ؛ به عبارتى ديگر زيادتى و برترى شخص اول كه مردم را هدايت
به راه خير مى نمايد بر فرد ديگر مانند فضل من است بر افراد پست و
فروتر شما.
و نيز از آن حضرت روايت شده كه : ما تصدق مومن
بصدقه احب الى الله من موعظه يعظ بها قوما يتفرقون و قد نفعهم الله بها
وهى افضل من عباده سنه
(10)؛ انفاق ننمود مومنى به صدقه اى كه نزد خدا
محبوبتر باشد از پندى كه به سبب آن ، پند دهد طايفه اى را كه پراكنده
اند در صورتى كه خدا آنها را بدان سبب سودى رسانيده باشد و آن پند دادن
بهتر است از عبادت يك سال .
نقل شده است كه خداوند - عزوجل - به موسى (عليه السلام ) وحى فرمود كه
: تعلم الخير و علمه من لا يعلمه فانى منور
لمعلمى الخير و متعلميه قبورهم حتى لا يستو حشوا بمكانهم
(11) خير را يادگير و ياد ده كسانى را كه آن را
نمى دانند؛ زيرا من قبرهاى ياد دهندگان خير و ياد گيرندگان آن را روشن
سازم تا آنكه در آن مكان نترسند.
در كتب اخبار و آثار بيش از اين در فضيلت ((وعظ))
از ائمه اطهار عليهم السلام وارد گرديده ، هر كس بيشتر طالب است به
آنها مراجعه نمايد.
وظايف گويندگان
مخفى نيست كه گويندگان و رهبران از عالم و واعظ گرفته تا ساير
مردمان ، وقتى سخنان آنها تاثير مى نمايد و برش تيغ سخنان آنها از
دلهاى سخت خوناب حسرت مى چكاند كه خود به آنچه مى گويند، عمل نموده و
بيش از همه كسى دورى از لذتها و خواهشهاى نفس نمايند و خويشتن در خواب
غفلت فرو نرفته باشند و الا شعر شاعر درباره آنان صدق خواهد بود كه :
((خفته را خفته كى كند بيدار!))
و همين طور كلام گهربار امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود:
((ان العالم اذا لم يعمل بعلمه زلت موعظته عن
القلوب كما يزل المطر عن الصفا(12)؛
عالم وقتى كه به علمش عمل نكند، موعظه ، پند و اندرزش از دلها مى افتد
اثر نمى كند همان طورى كه قطرات باران روى تخته سنگى لغزيده و مى افتد)).
البته تا نيشتر سخن به سرشك عمل آبگيرى نشود، مرض دلها را نتوان با آن
عمل نمود و آنها را از هلاك آن مرض نجات داد؛ و شرار گفتگو تا از آتش
دل پرتاب نخيزد، چراغ مرده دلى رانيفروزد؛ و چراغى كه خاموش است ، كى
تواند چراغ دلها را روشن كند، شاعر خوب سروده :
خود ناگفته پند مده پند ديگران |
|
پيكان به تير جا كند آنگاه بر نشان |
آدمى نبايد مطالبى را كه عمل به آنها نمى نمايد بگويد، همچنانكه
پروردگار عالم در كتاب آسمانيش فرموده : كبر
مقتا عند الله ان تقولوا مالا تفعلون
(13) ((خدا را به خشم و
غضب در مى آورد اينكه سخنى بگوييد و به آن عمل نكنيد)).
لم تقولون مالا تفعلون
(14) ((چرا چيزى را مى
گوييد كه در مقام عمل آن را انجام نمى دهيد)).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در ((شب
معراح )) قومى را ديد كه لبهاى ايشان را با
مقراض آتشين مى بريدند! از جبرئيل سوال كرد اين جماعت كيانند؟
عرضه داشت كه : خطيبان امت شما هستند كه مردمان را به عمل صالح امر مى
كنند و خود به آن عمل نمى نمايند(15)ژ.
و از ديگران وظايف گويندگان اين است كه سخن را براى رضايت پروردگار و
ترقى و تعالى دين محكم اسلام گويند، و از خيالات شوم و موهوم در هم و
دينار و اسكناس بپرهيزند و سخنان خدا را با اين توقعات خسيسانه توام
ننمايند، و بپرهيزند از گفتن سخنان نامربوط و از گفتار درشت و تلخ ، چه
پند و نصيحت در انظار مردم خود ناملايم است و چون طريق اداى آن هم
ناملايم باشد، دلنشين مستمع نمى شود، بلكه از شنيدن آن منزجر است و تا
مى تواند پند و نصيحت را با شيرينى زبان و لينت سخنان خود بياميزد و
ادا كند چنانكه وقتى فرعون در كفر و طغيان تجاوز نمود، امر آمد از طرف
پروردگار قادر متعال به حضرت موسى و هارون (عليهم السلام ) - وقتى كه
به افسر نبوت سرافراز و به خلعت كرامت ممتاز گرديدند خداوند به حضرت
موسى و هارون عليهم السلام خطاب فرمود: كه :
اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا...(16).
((برويد به سوى فرعون كه او سخت به راه كفر و
طغيان شتافته و با كمال نرمى و آرامى با او سخن بگوييد)).
اجمالا اينكه هر گوينده عالم و غير عالم بايد اين شيوه نيكو را بر خود
لازم بدارد كه سخنان خود را مانند باران نرم نرم به برگ دلهاى خلايق
برساند و به اره ناهموارى بيان ، درخت شوق مستمعان را از پا نيندازد و
به سوهان درشت گويى خاطر مردمان را نخراشد، بلكه از روى شفقت و مهربانى
گم گشته هاى وادى هلاكت را به شاهراه هدايت برساند و تلخى سخنان حق را
به شهد شيرين كلامى چنان به اصلاح آورد كه از نوشيدنش مستمعين روترش
ننمايند.
و نيز از وظايف گوينده اين است كه سخن را مطابق فهم شنوندگان ادا
نمايد، در مقابل هر صنفى از مردم قرار گرفت ، فهم آنان را ملاحظه كند؛
مثلا اگر شنوندگان زارع هستند، لغات مشكله را نبايد به كار برد، همچنين
اغلب بازاريها و غير آنها كه شركت دارند، در نفهميدن سخنان اديبانه ،
بايد جهت آنان هم از گفتن سخنان اديبانه احتراز كند و به مقتضاى
كلم الناس على قدر عقولهم بايد عمل نمايد(17).
و از وظايف ديگر خطيبان است كه ابتدا كنند در سخن به نام نامى آفريدگار
جهان و حى سبحان و حمد و ثناى خالق منان
(18) و سپس عنان را به نعت و مدح سرور عالميان و پيمبر
خاتم و محبوب حضرت پروردگار، و آنگاه به منقبت معدن علم و حكمت و مجمع
حلم و عصمت مولاى متقيان امير مؤ منان حضرت على (عليه السلام ) و اولاد
طاهرين او عليهم السلام
(19) منعطف ساخته ، اداى تحيت و تسليم نمايد و به آب
زمزم مدح آن خازنان وحى الهى گل برگ زبان را شستشوى دهد و پس از آن
شروع به مطلب كند.
و نيز سخنان خود را به آيه و حديثى متكى كند و طومار سخن را مهر قول
خدا و رسول (صلى الله عليه وآله ) به پايان برساند و مضمون مطالب حق را
به زبان آورد و در نقل حكايات و روايات و تفاسير مطابقت شريعت را رعايت
نمايد، نهايت احتياط را به كار برد و هر نقل و سخن مجهولى را بر زبان
نياورد، و از آنچه مردمان قوه و استعداد فهم آن را ندارند، پرهيز نمايد
و تا خود قوه و استعداد نداشته وارد در حل آيه و خبرى نشود و نقل كلام
خدا و رسول و ائمه معصومين عليهم السلام را بازيچه قرار ندهد، و حكمى
را كه نمى داند زبان به افتا و فهم و جواب از آن باز ننمايد و از مضمون
حديث نبوى (صلى الله عليه وآله ) كه : من افتى
الناس بغير علم لعنته ملائكه السماء والارض
(20) هر كس بدون علم فتوا بدهد مردم را
((يا جواب مسائل دين را بگويد))
ملائكه هاى آسمان و زمين او را لعنت مى كنند))،
خوف و بيم داشته باشد و خود را در مهلكه مضمون آيه شريفه
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكفرون
(21) نيندازد.
و ديگر از وظايف گوينده اين است كه مانند طبيب براى هر كدام از امراض ،
سخن مطابق مرضش ادا نمايد؛ زيرا امراض باطنى مردم مانند امراض ظاهرى
آنها مختلف است ؛ بعضى به مرض ((شرك
)) مبتلا هستند، بايد آنان را با سخنان توحيدى
معالجه نمود، بعضى به مرض ((ظلم
))، بايد آنان را با سخنان ضد ظلم معالجه كرد، همچنين ساير
مرضها مانند: بخل ، حسد، عداوت ، كبر، عجب ، حب دنيا و امثال اينها كه
هر كدام را بايد به صفت ضد آن علاج كرد.
آنكه مبتلاست به مرض حب دنيا، حرص مال ، طلب مرتبه و جاه با گفتگو از
بى وفايى دنيا و شرح دگرگونيهاى آن بيدار و منتفع كرد و آنكه به درد و
مرض بى دردى و اشتغال به لهو و لعب و هرزه گرى مبتلاست ، از سخنان بى
اعتبارى عمر و زندگانى و نايابى كيمياى جاودانى بهبودى بايد داد، و
افرادى را كه به باد نخوت و غرور مبتلا هستند، به مذمت از كبر و
خودبينى و ستودن صفت تواضع و فروتنى سودمند كرد.
خلاصه اينكه : هر كدام از طوايف مردم را بايد به نوع مرض خودش
((دوا)) بخشيد و بايد
داروخانه اش ، از آن داروها و شربتها خالى نباشد و از احاديث ائمه
اطهار عليهم السلام طوطى ناطقه خود را بى توشه نبايد گذارد و تا مى
تواند مطابق خير الكلام ما قل ودل از
تطويل سخن بپرهيز و از بسط كلام ، مستمع را دلتنگ و ملول نگرداند تا
بار ديگر رغبت به مجلس وعظ نمودن و هميشه شركت نمايد و كوشش كند كه از
يك رشته سخن گويد و از سخنان دور از مطلب اجتناب نمايد.
وظايف شنوندگان
نخستين امرى كه شنوندگان محترم و حاضران مجلس ((وعظ))
را لازم است آن است كه رضاى الهى را در نظر گرفته و آن را مقصود اصلى
ساخته از شنيدن آيات و اخبار همت بر صلاح حال خود گمارند و توجه خاطر
را به تماشاى هنگامه وعظ و ملاحظه كيفيت تكلم واعظ مشغول نكنند، بلكه
بايد تلخى سخنان حق را به مذاق نفس اماره بچشانند و جامه طبيعت را از
اوساخ و چركهاى صفات ذميمه با صابون نصايح شستشو دهند و باطن را از خس
و خاشاك هوا و هوس به جاروب مواعظ رفت و روب كنند و پرتو انوار الهى را
از روزنه گوش به ظلمت سراى دل بتابانند و از شنيدن تهديدات جانگداز با
لرزش دل غبار معاصى را از خانه جان خود دور نمايند و از شنيدن بشارات
دلنواز پرواز مرغ روح خود را به اوج مرتبه مقربان رسانند.
خلاصه اينكه : با دميدن صبح صادق اخبار و آثار بايد از خواب گران بى
خبرى بيدار شد و با ورزيدن نسيمهاى جانفزاى هدايت و ارشاد، دل را از
مستى غفلت هوشيار بايد ساخت ، و چون واعظ سخن از ذات و صفات الهى گويد
و گفتگو از كبريا و عظمت جبارى كند، زلزله در اركان دلها افتد، زبان به
تسبيح و تهليل بگشايند و چون به گوهر نام نامى حضرت خاتم النبيين و
ائمه طاهرين عليهم السلام رسد، دهان را خوشبو به تحيت سلام و
((صلوات )) بنمايند و چون
سخن به نعمات الهى رسد و لوازم شكر گزارى قيام نمايند و به كليد حمد و
سپاس خداوندگارى درهاى نعمت بى پايان را بر روى خود بگشايند و چون سخن
از مرگ و عقبات آن شود و زهر الم او در كامها ريزد، درخواست آسانى و
رحمت را از خداى تعالى مسئلت نمايند و چون سخن از قيامت و سختى آن روز
شود، زبان عجز و ناتوانى را به استغاثه گشايند و چون وصف دارالسلام
بهشت و حور و قصور شود، بلبل ناطقه را در شاخسار زبان به نواى
((اللهم ارزقنا)) مترنم
سازند و همچنين در وقت امر به خيرات و مبرات و شرح ثواب طاعات و زيارات
، طلب توفيق آن كنند؛ و در نهى از منكرات و مناهى و بيان عذاب و معاصى
، به پيشگاه خداوند استعاذه نمايند.
و ديگر آنكه : و اگر واعظ در گفتگو خطا نمود، قلم عفو بر آن كشند، چه
آدمى از سهو و نسيان مصون نمى باشد و در اثناى وعظ، گفتگو را ميان
نياورده و حرمت كلام خدا و رسول را مراعات كرده و به قال و قيل بى مزه
سخنان بانمك را بى نمك نكنند و به نفير خواب ، دلهاى بيداران را به
خواب نكنند و كاملا گوش فرا دهند، مطالب را درك نمايند و نگذارند اثر
سخن از آنها برود و فرار نمايد و اگر اشكالى از گوينده به نظر رسيد بعد
از اتمام سخن به او بگويند.
و كوشش نمايند بر اينكه آگاه شوند واعظ داراى چه مذهبى است و تا
اطمينان به صحت مذهب و اعتقادش پيدا نكنند، به پاى وعظ حاضر نشوند؛
زيرا او مى خواهد دستورات و احكام دين را براى شنوندگان شرح دهد، اگر
غير مسلمان باشد همه را گمراه مى نمايد و دستورات خودشان را به مردم
ياد مى دهد.
و اگر اطمينان و اطلاع بر صحت دين و ديانت او پيدا كردند، اگر خود در
بعضى از گفتارش عمل نمى كند؛ مثلا: درباره تواضع گفتگو دارد و ليكن
خويشتن دامن طبيعتش به لوث كبر و نخوت آلوده بود، از او چشم پوشى نموده
و به حقيقت سخنانش بايد نظر افكنند و به محض بى توفيقى او، خود را از
سعادت شنيدن آن مواعظ بالغه و سودمند وى محروم نسازند. اين بود مختصرى
از فضيلت وعظ و پند و نصيحت و وظايف گوينده و شنونده .
از خداوند قادر توانا توفيق اتمام اين مجموعه را خواهانم و اميد آمرزش
گناهان خود و والدين و برادران دينى را دارم . اين كتاب ، شامل يك
مقدمه و شانزده موعظه مى باشد.
سيد حسين شيخ الاسلامى تويسركانى
رجب سال 1380ه .ق
موعظه اول : حب دنيا و اقسام آن
اين باب در ذكر بى وفايى دنياى فانى و شرح مفاسد اين رخنه گر
حصن مسلمانى است ، و چون بعضى از اخبار و آثار و سخنان اكابر در مذمت
حب دنيا و بعضى ديگر نيز در مدح دنيا و ترغيب نسبت به آن وارد شده ، و
همچنين آنچه در مذمت دنيا و ذكر بى وفايى آن وارد گشته ، بعضى بر سبيل
اطلاق و عموم است و بعضى بخصوص ، مانند حب مال و حب و امثال آن ،
بنابراين مطلب را در چند قسم توضيح مى دهيم .
قسم اول : دنياطلبى مذموم
در نظر اهل خرد، واضح و هديداست كه غناى مطلق ، مخصوص ذات مقدس
حضرت پروردگار است و اوست كه دامن وجودش از لوث امكان مبر است و ساحت
عزتش از خس و خاشاك و احتياج منزه است .
اما ماسواى او از انسان كه همه از كتم عدم به عرصه وجود پانهاده اند،
چاره اى نيست از طلب روزى و مايحتاج خويش ، و اگر مذمتى هم شده در غير
مايحتاج آدمى است ؛ زيرا پروردگار عالميان خودش فرمود:
لا يكلف الله نفسا الا وسعها...(22)
((خداوند بيشتر از وسع آدمى به انسان تكليف نمى
كند)).
و اگر آدمى طلب نكند مايحتاج را و تهى شود از طلب آن ، تكليف بر امر
محال شده است ؛ زيرا چشم از تمام نعمت پوشيدن از طاقت بشرى بيرون است ،
بلكه طلب آن را به اندازه فرض و واجب نموده و ترك آن را ذم كرده ؛
چنانكه از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه :
ليس منا من ترك دنياه لاخرته و لا آخرته لدنياه
؛(23)
از ما نيست كسى كه ترك كند دنيا را براى آخرتش و آخرتش را به خاطر
دنيايش .
و نيز از آن حضرت منقول است كه : لا خير فيمن لا
يحب جمع المال من حلال فيكف به وجهه و يقضى به دينه ويصل به رحمه ؛(24)
خيرى نيست در كسى كه دوست ندارد جمع مال را از راه حلال تا به وسيله آن
آبرويش را حفظ كند و قرضش را بپردازد و صله رحم انجام دهد (كمك به
بستگانش نمايد).
و حق سبحانه و تعالى فرموده است : يايها الذين
ءامنوا لا تحرموا طيبت ما احل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لايحب
المتعتدين
(25) ((اى اهل ايمان !
حرام مكنيد خوردنيهاى پاكيزه اى را كه خداوند بر شما حلال كرده است و
ستم نكنيد كه خداوند ستمگران را دوست ندارد)).
دو حكايت
1- گويند سبب نزول آيه كريمه آن بوده كه روزى مخبر صادق و بشير
و نذير كافه خلايق ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) وصف
((روز قيامت )) مى كرد
براى جمعى كه خدمت او مشرف شده بودند و در آن مجلس ذكر شدايد روز قيامت
و به دميدن ((صور)) اخبار
زهره شكاف حشر دلهاى مرده مى فرمود، دلهاى سنگ آنها از تاب آتش و عيد
نرم و از التهاب شعله خوف شررآسا هنگامه اشك ريزى گرم گرديده و ده نفر
از ايشان در خانه ((عثمان بن مظعون
)) جمعيت كرده با هم اتفاق نمودند كه هميشه روزه
و شب زنده دار باشند و بر بستر نخوابند و گوشت و چربى نخورند و با زنان
مباشرت نكنند و بوى خوش به كار نبرند و از انواع لباس به پوشيدن پلاس
اكتفا نمايند و ترك دنيا كرده و دست از مشاغل و مهمات آن كوتاه كنند و
طريق سياحت و جهانگردى را انتخاب كنند و راه رهبانان را پيشه خود سازند
و قوه جنسى خود را قطع نمايند.
اين خبر به عرض پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) رسيد، زمانى كه
عثمان بن مظعون با ياران خويش خدمت آن حضرت آمدند، روى مبارك از ايشان
برگردانيد، بعد فرمود: ((چنين خبرى از شما به من
رسيده )). ايشان عرضه داشتند: بلى ، يا رسول
الله (صلى الله عليه وآله ) از اين اتفاق كه با هم كرده ايم جز خير و
خوبى نظرى نداريم . آن حضرت فرمودند: ((من مامور
به اين نشدم ، به درستى كه نفسهاى شما را بر شما حق است ، پس گاهى روزه
بداريد و گاهى افطار و گاهى به عبادت برخيزيد و گاهى نيز بخوابيد، از
اين جهت كه من گاهى روزه مى دارم و گاهى افطار مى كنم ، گاهى به عبادت
بر مى خيزم و گاهى نيز مى خوابم و گوشت و چربى تناول مى كنم و مى خورم
و با زنان مباشرت مى كنم ، پس هر كه از سنت من روى بگرداند، از من نيست
)). بعد از آن مردم را جمع كرده خطبه ادا نمودند
و سپس فرمودند كه : ((چيست حال قومى كه بر خود
حرام ساخته اند زنان را و بوى خوش و شهوات و خواهشهاى دنيا را، به
درستى كه من شما را نگفتم كه چون پيشوايان و عباد نصارا باشيد.
به درستى كه در آيين و شريعت من نيست ترك خوردن گوشت و از صحبت و
معاشرت زنان كناره نمودن و صومعه نشين بودن ، سياحت امت من روزه داشتن
است و رهبانيت ايشان جهاد نمودن ، بندگى كنيد خدا را و چيزى را شريك او
مسازيد و حج و عمره به جاى آوريد و نماز را بر پا داريد و زكات دهيد و
ماه رمضان را روزه بداريد و شيوه استقامت و اعتدال را مرعى داشته ، بر
خود سخت نگيريد تا بر شما سخت نگيرند؛ زيرا هلاك شدند آنان كه پيش از
شما بودند بدين سبب كه بر خود سخت گرفتند خداى تعالى نيز بر ايشان سخت
گرفت
(26).
پس آيه مذكوره و تاييدات كلام آن حضرت آيه را و برگشت آن جماعت از آن
طريقه ناصواب ، خود برهان روشنى است كه سعى براى مايحتاج و قوت لايموت
نه تنها مذمت نشده ، بلكه امر و ترغيب هم شده است .
2- مشهور است كه در زمان امير المومنين - عليه الصلوه و السلام - شخصى
به نام ((عاصم بن زياد))
ترك جامه نرم كرده ، پشمينه پوشى را شعار خود ساخته بود، برادرش ربيع
بن زياد به آن حضرت شكايت برادر را نمود كه عاصم به سبب ترك دنيا و
تلبس به لباس فقر و فنا، اهل و عيال خود را غمناك و آزرده خاطر ساخته
است .
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) امر به احضار عاصم فرمود. چون مشرف
به خدمت حضرت شد، آن حضرت روى مبارك را در هم كشيده ، عتاب فرمودند كه
: از اهل خود شرمنده نگشتى و به فرزندان خود رحم نكردى ، آيا مى پندارى
كه خداى تعالى با آنكه طيبات را حلال ساخته ، استفاده از آن را مكروه
خواهد داشت كه تو از آنها روگردانى ؟
خداى تعالى مى فرمايد: و اءلارض وضعها للاءنام
فيها فكهه و النخل ذات الاءكمام ؛(27)؛
((زمين را براى زندگانى خلق مقرر فرموده كه در
آن ميوه هاى گوناگون و نخلهاى پرشكوه است )).
و نيز فرموده : مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ
لا يبغيان ؛(28)
((اوست كه دو دريا را به هم آميخت و ميان آن دو
دريا برزخ و فاصله اى است كه به حدود يكديگر تجاوز نمى كنند)).
تا آنجا كه فرموده : يخرج منهما اللولو و
المرجان ؛(29)
((از آن دو دريا لوءلوء و مرجان پديد آورد)).
خداوند تعالى در آيات مباركه تعداد آلاء و نعمتها را آيات خود نموده و
اقسام نعمتهاى خود را از فوا كه و نخيل كه خلايق از اكل متلذذ مى گردند
و از لولو و مرجان كه خود را به آن مى آرايند، بر بندگان حلال شمرده با
اين حال چطور مى شود كه بندگان را از تجمع آنها منع فرمايد.
و ديگر آنكه اين مضمون را ادا فرمودند كه : اما
بنعمه ربك فحدث ؛(30)
((با استفاده از نعمت پروردگار شكر خدا را به
جاى آور.))
و اظهار فعلى نعمتهاى الهى از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و ساير اقسام
تمتعات نزد خداوند جهان خوشتر و محبوب تر است از اظهار قولى .
پس از، عاصم بن زياد عرضه داشت : يا اميرالمومنين ! سبب چيست كه شما در
مطعم خود به خورش غير لطيف و در تلبس به جامه درشت اكتفا فرموده ايد؟
آن حضرت فرمودند: و يحك ! ان الله عزوجل فرض على
ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره ؛(31)
واى بر تو! همانا خداى عزوجل بر پيشوايان عادل واجب كرده كه خود را در
رديف مردم ضعيف و ناتوان قرار دهند تا فقر و تنگدستى ، مردم فقير را از
جا به در نبرد.
عاصم از شنيدن مواعظ مذكوره متعظ و از خواب گران نادانى بيدار گرديد،
ترك شال پوشى كرده و به طريقه نيك شريعت غرا در آمد و ترك رهبانيت
نمود.
خلاصه اينكه : به حكم آيات و اخبار، طلب معاش به قدر مايحتاج بسيار
ممدوح و تارك آن مذموم است ، بلكه اگر نيت او اين باشد كه عده اى از
بندگان خدا و عيالات خود را سير كند در حقيقت طالب دنيا نيست ، عين
آخرت است و در عرض ، ثواب هم به او داده مى شود.
مويد اين مطلب كه طلب دنيا به قصد سير كردن بندگان خدا و عيال خود عين
آخرت است ، آنكه : شخصى خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) عرضه داشت : ما
طلب دنيا مى كنيم و دوست داريم كه دنيا به ما روى آورد و مطلوب حاصل
شود.
آن حضرت تفتيش فرمودند: ((مى خواهى با آن چكار
كنى ؟)).
عرضه داشت : مى خواهم با آن خود و عيالم را تنعم نمايم و صله رحم با جا
آورم و تصدق كنم و حج و عمره گزارم .
آن حضرت فرمودند: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب
الاخرره ؛(32)
اين طلب دنيا نيست (بلكه ) طلب آخرت است .
و نيز ((محمد بن منكدر))
كه از فقهاى مخالفين بوده ، مى گويد: به بعضى از نواحى مدينه بيرون
رفته بودم ، و در وقت گرمى هوا با امام محمد باقر (عليه السلام )
ملاقات اتفاق افتاد. آن حضرت به جهت تنومندى بر دو نفر (غلام سياه ) از
موالى تكيه نموده بود، با خود گفتم : سبحان الله ! شيخى از اشياخ قريش
در چنين ساعت گرمى با اين حال به طلب دنيا بر آمده است . پيش او روم و
او را نصيحتى كنم . نزد وى رفتم و سلام نمودم و گفتم : اصلحك الله !
شيخى از اشياخ قريش در اين وقت به اين حال در طلب دنيا بر آمده و اگر
در اين حال اجلت فرا رسد چه خواهى كرد؟
آن حضرت فرمودند: ((اگر مرگ آيد و من در اين حال
باشم ، آمده است در حالتى كه من به طاعاتى از طاعات الهى مشغولم كه به
آن طاعت خود و عيال را از تو و از مردم مستغنى مى گردانم
(33)))
فضيلت كسب حلال
از حضرت باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه :
...من طلب الدنيا استعفافا عن الناس و سعيا على
اهله و تعطنا على جاره لقى الله عزوجل يوم القيمه و وجهه مثل القمر
ليله البدر؛(34)
كسى كه قصد مال دنيا كند در حالى كه هدفش حفظ آبروى خودش و سعى و تلاش
باشد بر اهل خود و مهربانى بكند به همسايه خود، در روز قيامت ملاقات مى
كند خدا را در حالى كه صورتش مثل ماه شب چهاردهم مى باشد)).
و از حضرت سيد كائنات ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است
كه : العباده سبعون جزء اءفضلها طلب الحلال ؛(35)
عبادت هفتاد جزء دارد، بهترين اجزايش كسب حلال است .
روايت در اين باب بسيار است ، طالبين به كتب مفصله مانند اصول كافى و
غيره مراجعه كنند. اين قسم اول از طلب مال دنيا و شرح آن .
دنياطلبى حلال
اگر انسان به قدر توسعه ((معاش
)) اكتفا ننموده ، از ممر حلال به تحصيل مال و
اسباب حشمت و جلال كوشد، اين قسم نيز از اقسام طلب دنيا اگر چه فى نفسه
حلال است ، اما مورث بسى مفاسد عظيمه و منتج بسيارى از خسارتهاى اخرويه
مى گردد؛ زيرا هرچه دسترسى پيدا كند، بيشتر حريص مى گردد و آتش حرص
آن بيشتر مشتعل است .
دنيا از ديدگاه آيات و
روايات
همچنانكه حديث نبوى (صلى الله عليه وآله ) مويد همين مقال است :
منهومان لا يشبعان طالب علم و طالب دنيا؛(36)
دو خورنده هستند كه سير نمى شوند: خواهان علم و خواهان دنيا.
و ارباب ذوق سليم ثروت دنياى دون و لئيم را به ((آب
شور)) تشبيه كرده اند، هر كه بيشتر مى نوشد،
تشنه تر مى گردد(37).
بنابراين دشمن ورع و تقوا؛ يعنى حرص و طمع روز به روز قوت گرفته و نهال
تقوا و ورع را دم به دم ضعف و ناتوانى مى گردد، رفته رفته آدمى خود را
به ارتكاب مكروهات و شبهات دلير مى سازد و از آنجا به مهالك محرمات و
نامشروعات مى اندازد و ديگر نفس سركش را به جلوگيرى از نزديك شدن به
منهيات به غايت مشكل است .
خداوند متعال مى فرمايد: ...ان الانسن ليطغى اءن
رءاه استغنى ؛(38)
((به درستى كه آدمى چون خود را مستغنى و بى نياز
ديد، هر آينه طغيان ورزد و نافرمانى و گردنكشى (و انكار امر و نهى الهى
) كند)).
واقعا كار به جايى مى رسد كه آدمى علاوه بر اينكه با بندگان خدا مى
جنگد با خداوند هم مى خواهد بجنگد و گردنكشى در برابر خداوند مى كند،
لذا ارباب بصيرت و فهم ، ملك و مال اين دار غرور را به آب باران مثال
زده اند كه باران تا وقتى كه به حد اعتدال و احتياج مردم مى بارد، باعث
آبادى عالم و رفاه و آسايش بنى آدم مى گردد و چون از آن مرتبه تجاوز
نمود، موجب خرابى جهان و خسارت انسان مى گردد.
مال دنيا نيز تا به قدر اعتدال به دست مى آيد، كشور دين و دنيا آباد و
باعث انتظام امر معاش و معاد است و همين كه رو به زيادتى نهاد و كار به
پر كردن صندوق افتاد، علت صدگونه بلا و خرابى دين و دنيا مى گردد.
در كتاب كافى از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه :
ليكن طلبك للمعيشه فوق كسب المضيع و دون طلب
الحريص الراضى بدنياه المطمئن اليها؛(39)
بايد در جستجوى وجه معاش خود باشى و سعى تو در اين باب بيش از كسى باشد
كه در امر معيشت بى باكى و تقصير مى كند و كمتر از حريصى كه از عقبى به
دنياى خود راضى گشته و دل بر آن مى نهد.
لقمان فرزند خويش را وصيت مى كند كه : با بنى !
لا تدخل فى الدنيا دخولا يضر باخرتك و لا تتركها تركا تكون على الناس ؛(40)
اى فرزندم ! داخل در دنيا مشو به طورى كه به آخرت تو ضرر زند و دنيا را
هم به طور كلى ترك مكن كه سربار جامعه باشى .
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) ماثور است كه :
من طلب الدنيا حلالا مكاثرا مفاخرا لقى الله وهو
عليه غضبان ؛(41)
كسى كه طلب دنيا كند از راه حلال و قصدش زيادى اموال و فخر فروشى باشد،
ملاقات مى كند خدا را در حالى كه بر او غضبناك است .
در مذمت اين قسم از طلب دنيا همين بس كه آدمى به شومى اشتغال و جمع ملك
و مال از ذكر حضرت ذوالجلال باز مى ماند و مضمون اين آيه كريمه در حق
او صدق مى نمايد كه : يايها الذين ءامنوا لا
تلهكم امولكم ولا اولدكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخسرون
؛(42)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مبادا مال او
فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل سازند و كسانى كه به امور دنيا از
ياد خدا غافل شدند آنها به حقيقت زيانكارند)).