امام
صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
اياك
اءن تكون فحاشا اءو صخابا اءو لعانا(138)؛
مبادا دشنام گو، بد زبان و لعنت كننده باشى . داستان اين حديث از اين
قرار است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: وقتى خدمت
حضرت رسيدم ، فرمود: اين چه جنجالى بود كه ميان تو و شتر دارت به وجود
آمد. مبادا دشنام گو، بد زبان و لعنت كننده باشى . عرض كردم : به خدا
سوگند، چنين بود كه فرمودى ، ولى او به من ستم كرد. فرمود: اگر او به
تو ستم كرده تو از او سر افتادى . به يقين ، اين كردار از رفتار من
نيست و من به پيروانم چنين دستورى نداده ام . از پروردگارت آمرزش
بخواه و به آن كردار باز مگرد و تكرارش مكن . عرض كردم : از خدا آمرزش
مى خواهم و ديگر باز نمى گردم
(139).
الف ) نكوهش ناسزاگويى در روايات
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) زشت گويان را نكوهش مى كند و
مى فرمايد:
ان
من شر عباد الله من تكره مجالسته لفحشه
(140)؛ از بدترين بندگان خدا كسى است كه به خاطر
دشنام گويى اش ، از هم نشينى با او كنارگيرى شود. چه زشت است كه زبان
انسان آن گونه آزار دهنده و بدگو باشد كه مردم از دوستى و همراهى با او
كراهت داشته باشند و از دشنام او بر حيا و حيثيت خود بترسند. امام صادق
(عليه السلام ) مى فرمايد:
البداء من الجفاء فى النار(141)؛
بدزبانى ، جفاكارى است و جفاكار در آتش است .
امام باقر (عليه السلام ) نيز مى فرمايد:
ان
الله يبغض الفاحش المتفحش
(142)؛ به راستى كه خداوند، بدكار و دشنام گو را
دشمن مى دارد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) هم مى فرمايد:
ان
الله حرم الجنه على كل فحاش بذى قليل الحياء لا يبال ما قال و لا ماقيل
له
(143)؛
خداوند، بهشت را بر هر دشنام دهنده بى آبرو و بى حيايى كه از آنچه مى
گويد و از آنچه به او گفته مى شود، باكى ندارد و ناراحت نمى شود، حرام
كرده است .
ب ) راهكار مبارزه با ناسزگويى
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) دورى از دشنام دادن را از ويژگى هاى
پرهيز كاران برمى شمارد:
بعيدا فحشه لينا قوله
(144)؛ از دشنام و ناسزا، به دور و بر كنار و
گفتارش ، متين و همواره است . ايشان هنگامى كه شنيده يارانش در جنگ
صفين به دشمن ناسزا مى گويند، در خطبه اى چنين سفارش فرمود:
اگر (به جاى دشنام دادن ،) رفتار ناشايست آنان را بيان مى كرديد و
حالشان را يادآور مى شديد، در گفتار، راست تر و در مقام غذر خواهى ،
رساتر بود. شما بايد به جاى دشنام به آنها مى گفتند: خدايا! خون ما و
آنها را حفظ كن . ميان ما و آنها را اصلاح فرما و آنان را از گمراهى به
راه راست هدايت كن تا كسى كه نادان است ، حق را بشناسد و او كه با حق
ستيز و دشمنى مى كند، دست بردارد و باز ايستد(145).
در واقع ، آدمى به جاى دشنام بايد آگاهى دهد؛ داهنمايى و دل سوزى كند؛
دست گمراهان را بگيرد و آنان را هدايت كند. ناسزا، زشت است و پاسخ
ناسزا، دشنام نيست ؛ چون آتش را با آتش خاموش نمى كنند. بايد غضب خود
را فرونشاند و بر اعصاب خويش مسلط بود و با آب گوارا و زلال سخن ، به
جنگ ناسزاى ديگران رفت .
چهار چيز است آيين مردم هنرى |
|
كه مردم هنرى زين چهار نيست برى |
يكى سخاوت طبعى چو دستگاه بود |
|
به نيك نامى دايم ببخشى و بخورى |
دو ديگر آن كه دل دوستان نيازارى |
|
كه دوست آينه باشد چو اندر او نگرى |
سه ديگر آن كه زبان را به وقت گفتن بد |
|
نگاه دارى تا وقت عذر، غم نخورى |
چهارم آن كه كسى گر به جاى تو بد كرد |
|
چو عذر خواهد، نام گناه او نبرى
(146) |
زبان ملايم و همواره سبب رونق و طراوت باغ دوستى هاست . با آن ، چشمه
هاى انس و هم دلى هميشه جارى و ريشه كدورت ها و دشمنى ها خشگيده خواهد
شد. امام على (عليه السلام ) فرمود:
من
لان عوده كثفت اءغصانه
(147)؛ هر كس ساقه درخت و جودش نرم باشد، شاخه
هايش متراكم و فراوان مى شود.
5. غيبت
پشت سر كسى از او سخن گفتن ، به گونه اى
كه اگر بشنود، دل گير و غمناك شود، به شرايط اين كه آنچه گفته مى شود
در او باشد، ولى مردم از آن بى خبر باشند، ((غيبت
)) ناميده مى شود. امام موسى كاظم (عليه السلام
) مى فرمايد:
من
ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه مما عرفه الناس لم يغتبه و من ذكره من
خلفه بما هو فيه مما لا يعرفه الناس اغتابه و من ذكره بما ليس فيه فقد
بهته
(148)؛
هركس ديگرى را در غيابش ياد كند به آنچه در او هست و مردم نيز از آن
گاهى دارند، غيبت نكرده است و هر كس ديگرى را در غيابش ياد كند به آنچه
در او هست ، ولى مردم آن را نمى دانند، از او غيبت كرده است و هر كس در
غياب ديگرى چيزى گويد كه در او نيست ، تهمت زده است .
روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) از اصحاب خود پرسيد:
((آيا مى دانيد معناى غيبت چيست ؟))
گفتند: خدا و رسول خدا داناتر است . فرمود: ((غيبت
اين است كه تو برادر خود را به چيزى كه او را ناخوش آيد، ياد كنى
)). شخصى عرض كرد: آيا اگر آن عيبى كه ذكر مى
كنم ، در برادر دينى خودم باشد، باز هم غيبت است . حضرت فرمود:
((اگر آنچه را مى گويى در او باشد، او را غيبت
كرده اى و اگر در او نباشد، به او بهتان زده اى
(149))).
غيبت ، آن ناگفتنى است كه به گوش غيبت شونده برسد، نا خشنود شود. خواه
آن ناگفتنى نقص در بدن باشد، مثل اين كه بگويى : فلانى گنگ است ؛ يا در
ويژگى ها، گفتار و رفتار غيبت شونده باشد، مثل اين كه بگويى : بد خلق
است ؛ يا مربوط به چيزى است كه متعلق به او باشد از لباس يا خانه يا
مركب ، چنان كه بگويى : خانه فلان كس چركين است يا كلاه او دراز است .
پيامبر فرمود: ((غيبت آن است كه برادر خود را به
چيزى ياد كنى كه او را ناخوش آيد(150))).
اين سخن پيامبر فراگير است و تمام موارد ذكر شده را شامل مى شود. البته
غيبت كردن منحصر به زبان نيست ، بلكه هر عملى كه نقص از غير را
بفهماند، غيبت است ؛ خواه به قول باشد يا به فعل يا اشاره يا رمزه يا
نوشتن
(151).
الف ) زشتى غيبت
سوره اى حجرات ، به صراحت از زشتى غيبت سخن گفته است و كمتر گناهى در
نظر خداوند متعال در اين پايه از ناپسندى قرار دارد. در احاديث نيز
غيبت ، بدتر از زنا دابسته شده است و حتى برخى از فقيهان ، آن را باطل
كننده روزه مى دانند(152).
در آيه زير زشتى غيبت بسيار ملموس بيان شده است :
و لا
يغتب بعضكم بعضا اءيحب اءحدكم اءن يا كل لحم اءخيه ميتا فكر هتموه و
اتقوا الله ان الله تواب رحيم
(153)؛
و بعضى از شما از برخى ديگر غيبت نكند. آيا يكى از شما دوست مى دارد
گوشت برادر مرده اش را بخورد كه از آن تنفر داريد؟ از خداوند پروا كنيد
كه بى شك ، خداوند توبه پذير ميهان است .
جاى كه خوردن گوشت حيوانات مرده حرام است ، بايد خوردن گوشت انسان مرده
بسيار زشت تر باشد. حيوانات ، گوشت مرده خود را نمى خورند، حال چگونه
انسان چنين كارى را مى تواند انجام دهد؟ به راستى ، چرا غيبت اين قدر
نكوهش شده است ؟ به نظر مى رسد علت آن است كه آدمى در پيش گاه خداوند
متعال ، برترين موجودات است و حفظ اعتبار و شخصيت افراد، از دستورهاى
مؤ كد اسلام است .
مولوى در دفتر سوم مثنوى ، داستانى نقل مى كند كه بر اساس آن ، هر كس
بچه فيلى را شكار كند و بخورد، مادرش دهان آدم ها را بو مى كند و مى
فهمد چه كسى بچه اش را خورده است . پس او را با خر طوم خود به هوا بلند
و پرتاب مى كند و بر زمين مى كشد. آن گاه مولوى به آيه بالا مى رسد كه
انسان ها نيز چون غيبت كنند، گويا گوشت برادرشان را خورده اند و حق
تعالى و مجريان او امر الهى از بوى بسيار بد و متعفن دهان او مى دانند
غيبت كرده است .
هر دهان را پيل بويى مى كند |
|
گرد معده هر بشر بر مى تند |
تا كجا يابد كباب پور خويش |
|
تا نمايد انتقام و زور خويش |
گوشت هاى بندگان حق خورى |
|
غيبت ايشان كنى كيفر برى |
هان كه بوياى دهانتان خالق است |
|
كى برد جان غير آن كو صادق است |
واى آن افسوسى اى كش بوى گير |
|
باشد اندر گور منكر با نكير |
نى دهان دزديدن امكان زان جهان |
|
نى دهان خوش كردن از دارو دهان |
آب و روغن نيست مر روپوش را |
|
راه حيلت نيست عقل و هوش را(154)
|
ب ) راه هاى غيبت
يك ) گفتار صريح و روشن ؛
مانند اين كه فلانى بخيل است .
دو) قول كنايى ؛
مانند اين كه به خدا پناه مى بريم از اين كه مال يتيم خورده باشيم ؛
يعنى فلانى مال يتيم خورده است . يا پناه بر خدا كه من آدم چاپلوسى
باشم يا الحمد الله كه ما فلان عيب را نداريم
سه ) فعل ؛
يعنى تقليد كردن و ادا در آوردن .
چهار) نوشتن ؛
امروزه شايد يكى از راه هاى رايج اين است . آنها كه مى توانند، در
نشريات و آنها كه نمى توانند، در شب نامه و نامه هاى سرگشاده يا با
ديوار نويسى ، به اصطلاح افشاگرى مى كنند و عيب ديگران را براى همگان
آشكار مى سازند. گاه حتى پا رافراتر مى گذراند و به انسان هاى با ايمان
و خدمت گزار، توهين مى كنند و تهمت مى زنند.
پنج ) ايما و اشاره ؛
در اين باره آمده است كه يكى از همسران پيامبر مى گويد: من در خدمت
پيامبر بودم . زنى بر ما وارد شد، وقتى پشتش به من بود، با دستم اشاره
كردم كه او زنى كوتاه قد است . پيامبر فرمود: ((غيبت
آن زن را كردى
(155))).
ج ) فلسفه حرمت غيبت
دوام و بقاى هر جامعه ، به ميزان يك پارچگى ، صميميت و اعتقاد متقابل
انسان ها بستگى دارد. هر اندازه افراد جامعه هم آهنگ تر باشند، آن
جامعه ثبات بيشترى خواهد داشت . هم چنين هر اندازه ميان مردم ناهماهنگى
و بى اعتمادى بيشتر باشد، نابودى و فروپاشى آن سريع تر است . اسلام كه
جامعه اسلامى را به منزله پيكر واحد و افراد جامعه را چونان اندام هاى
آن مى داند، بر آنچه موجب تقويت روح هم بستگى مى شود، تاءكيد مى ورزد و
از آنچه موجب تضعيف وحدت و يك پارچگى مى شود، نهى مى كند.
غيبت يكى از امورى است كه جامعه متحد اسلامى را به تدريج گرفتار تفرقه
مى كند و صميميت و اطمينان به يك ديگر را به بى اعتمادى و بدبينى بدل
مى سازد؛ زيرا وقتى انسان از شخصى غيبت كند و عيب هاى او را براى
ديگران برملا سازد، شنوندگان ، از او متنفر مى شوند. بنابراين ، عضوى
از جامعه از محبوبيت مى افتد. هم چنين وقتى غيبت شونده آگاه شود كه چه
كسى از او غيبت كرده است و چه كسى از عيب هاى او آگاه گشته اند، از
آنها دورى مى كند، به همين ترتيب ، اگر غيبت ميان مردم رواج پيدا كند،
افراد يكى پس از ديگرى از صحنه اجتماع كنار گذاشته مى شوند و روابط
اجتماعى به سردى و تيرگى مى گرايد. بدون شك ، جامعه اى كه در آن روح هم
بستگى حاكم نباشد، دوام نمى يابد و به زودى در سراشيبى سقوط مى افتد.
د) انگيزه هاى غيبت
امام صادق (عليه السلام ) سرچشمه غيبت راده چيز مى داند:
ان
اءصل الغيبه متنوع بعشره اءنواع : شفاء و غيط و مساعده و قوم و تهمه و
تصديق خبر بلا كشف و سوء ظن و حسد و سخريه و تعجب و تبرم و تزين
(156).
يك ) فرونشاندن آتش غضب
گاه انسان از گفتار و كردار شخصى ناراحت و خشمگين مى شود و چون
نتوانسته است واكنش نشان دهد، پشت سرش زبان به شكايات و نكوهش مى
گشايد و از او بد گويى مى كند تا خشمش را به اين وسيله فرونشاند. گاهى
هم با كسى كينه و دشمنى دارد و عيب او را براى بدنام كردن و انتقام
گرفتن فاش مى كند.
دو) هم رنگى با ديگران
گاه دوستان انسان درباره شخصى با هم سخن بگويند و باريختن آبروى او،
اسباب شادى و سرور يك ديگر را فراهم مى آورند. در چنين جمعى ، اگر
انسان از آن شخص غيبت شونده ، دفاع و عيب او را به گونه اى توجيه كند،
دوستانش ناراحت مى شوند. از اين رو، هم رنگ آنان مى شود و افزودن بر
شنيدن غيبت ، خود نيز به نوعى عيب هاى او را بر زبان مى آورد تا
محفلشان گرم تر شود.
سه ) تهمت زدن
گاه آدمى مورد تهمت قرار مى گيرد و كار زشتى به دروغ به او نسبت داده
مى شود. آنان شخص نيز در مقام دفاع از خود، فرافنكى مى كند و گناه را
به گردن ديگران مى اندازد يا آنان را شريك خود مى شمارد و در نتيجه ،
مرتكب غيبت مى شود.
چهار) تصديق خبر بدون تحقيق
گاه آدمى ، از كسى مطلبى درباره ديگرى مى شنود و بدون تحقيق و تفحيص ،
آن اشاعه مى دهد و ديگران را به فرد، بدبين مى سازد.
پنج ) سوء ظن
گاه انسان اطلاع مى يابد كه شخصى تصميم گرفته است از او نزد ديگران
بدگويى كند. از اين رو، پيش از او، به اصطلاح پيش دستى مى كند و عيب او
را نزد ديگران مطرح مى سازد تا سخنان او را از درجه اعتبار بيندازد و
موقعيتش به مخاطره نيفتد.
شش ) حسد
گاه انسان به اين دليل كه مى بيند مردم ، شخصى را دوست دارند و از او
تعريف مى كنند، از روى حسد، نقاط ضعف آن شخص را بر جسته مى كند؛ شايد
به اين وسيله او را از چشم مردم بيندازد و ناتوان و نالايق معرفى كند.
هفت ) تمسخر و استهزا)
گاه انسان براى اين كه مردم را بخنداند و مايه سرگرمى و شادى آنها را
فراهم آورد، عيب و زشتى هاى اشخاص را حكايت و باز گو مى كند و آنها را
مورد تمسخر و استهزا قرار مى دهد.
هشت ) شگفتى
انسان از شخص نيكوكار، انتظار كار ناشايست ندارد. از اين رو، از كار
ناپسند او شگفت زده مى شود و گاه وسوسه مى شود براى ديگران باز گو مى
كند. در اين حالت با اظهار شگفتى مى گويد: تعجب آور است كه فلانى چنين
كارى كرده است .
نه ) تبرم
گاه انسان از اين كه برادر مؤمن او به بيمارى يا مشكلى دچار شده است ،
غمگين و اندوهناك مى شود و در نتيجه ، به ظاهر از روى دل سوزى و بيان
هم دردى ، چيزهايى مى گويد كه آن شخص ، راضى به افشاى آنها نيست .
ده ) تزين
گاه انسان مطلع مى شود كه شخصى مرتكب منكرى شده است . از اين رو،
خشمگين و از او متنفر مى شود، ولى هنگامى كه او را مى بيند يا نامش را
مى شنود، خشم خود را به گونه اى اظهار مى دارد كه ديگران متوجه شوند چه
كسى مرتكب آن عمل ناپسند شده است .
ه) راهكار مبارزه با غيبت
براى اين كه دچار غيبت نشويم و پى آمدهاى منفى دنيوى و اخروى آن دامن
گير ما نشود، راه هاى زير پيشنهاد مى شود:
يك ) دورى از عوامل و انگيزه هاى غيبت
انگيزه هايى كه براى ارتكاب غيبت بيان شده ، همگى از حالت هاى ناپسندى
است كه در شخص غيبت كننده وجود دارد و بايد خود را از اين رذايل پاك
گرداند. وقتى آدمى مى تواند به جاى حسد، به يك رنگى و صفا و صميميت روى
آورد، به جاى كينه در دوستى بگشايد، نهال دشمنى را بر كند و درخت دوستى
و صداقت بكارد و به جاى ريشخند و استهزات از دوستان به نيكى و احترام
ياد كند، خود به خود از غيبت دور مى شود. پس دورى از اين انگيزه ها،
بزرگ ترين گام در راه دورى از غيبت است .
دو) توجه به خداوند
غيبت ، توجه به عيب مردم است ؛ به جاى آن كه فرد، خويش را متوجه خداوند
كند. در اين حال ، آدمى متوجه عيب هاى خود مى شود و با دقت در قدرت و
عظمت الهى ، احساس ناتوانى در مقابل آفريدگار بى همتا مى كند و هرگز با
وجود عيب خود، نگاهش را متوجه كاستى هاى ديگران نمى سازد. امام صادق
(عليه السلام ) مى فرمايد:
فان
اءردت السلامه ، فاذكر الخالق لا المخلوق فيصير لك مكان الغيبه عبره و
مكان الاثم ثوابا(157)؛
اگر مى خواهى [از غيبت كردن ] در امان بمانى ، پس آفريننده را ياد كن ،
نه آفريده را در اين صورت ، خداوند متعال براى تو غيبت كردن را به پند
گرفتن از حالت هاى مردم ، و گناه و پليدى [ناشى از غيبت ] را به پاداش
تبديل مى كند.
با ياد خدا، عيب هاى مردم به جاى اين كه موجب غيبت و سرزدن گناهى بزرگ
شود، سبب عبرت آموزى ديگران و پرداختن آنان به عيب هاى خويش مى شود.
خداى يكتا نيز چنين حالتى را دوست دارد و به چنين انسانى پاداشى نيكو
مى دهد.
سه ) گوش نكردن به غيبت و برخورد با آن
اگر رفتارى در جامعه به هنجار و ارزش تبديل گردد، ريشه كن كردن آن
بسيار دشوار مى شود. اگر صفت ناپسندى تاءييد نشود، ريشه دار نمى شود؛
زيرا افراد به زشتى آن عمل پى مى برند و براى نابودى آن مى كوشند. اگر
بزرگان جامعه يا خانواده ، خود به اين صفت ناپسند دچار باشند، ديگران
نيز از آنها پيروى مى كنند و بر عكس ، اگر دولت مردان و بزرگان خانواده
از اين عمل زشت خانواده انتقاد كنند به تدريج محو مى شود. سعدى شيرازى
مى گويد: ياد دارم كه در ايام طفوليت ، متعبد بودمى و شب خيز و مولع
زهد و پرهيز شبى در خدمت پدر نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و
مصحف عزيز در كنار گرفته و طايفه اى گرد ما خفته . پدر را گفتم از
اينان يكى سر بر نمى دارد كه دوگانه اى بگزارد. چنان خواب غفلت برده
اند كه گويى نخته اند كه مرده اند. گفت : جان پدر! تو نيز اگر بخفتى ،
به از آن كه در پوستين مردم افتى .
نبيند مدعى جز خويشتن را |
|
كه دارد پرده پندار در پيش |
گرت چشم خدابينى ببخشند |
|
نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش
(158) |
چهار) توبه
خداوند در آيه اى كه انسان ها را از غيبت باز مى دارد و آن را همچون
خوردن گوشت برادر مرده مى شمارد، به دليل گستردگى لطف و رحمتش و بى
كرانى درياى عفو و عنايتش ، راهى پيش پاى انسان گنه كار مى نهد كه
و اتقوا الله ان الله تواب رحيم
(159)؛ و از خداوند پروا كنيد. به راستى ، خدا
توبه پذير مهربان است .
كمر كوه كم است از كمر مور اين جا |
|
نا اميد از در رحمت مشو اى باده پرست
(160) |
اگر انسان به ماقم و موقعيت خود آگاه شود و خود را در حضور پروردگار
ببيند، دامن خود را به پليدى غيبت آلوده نخواهد كرد؛ چون هم صحبتى و
درد دل با حق تعالى ، لذتى دارد كه ترك همه گناهان را آسان مى كند و
بزرگان هميشه از درگاه خداوند آرزو مى كند كه لذت گفت و گويش را از
آنها دريغ نكند.
بايد از غيبت هاى انجام شده توبه كرد و گرد چنين گناهى نرفت كه پيامبر،
آن را از خوره هم بدتر مى دانست :
الغيبه اءسرع فى دين الرجل المسلم من الا كله فى جوفه
(161)؛
غيبت در نابودى دين مرد مسلمان ، زودتر از بيمارى خوره در درون او مؤ
ثر واقع شود.
پايان اين بخش را به سروده هاى از بوستان سر سبز شيخ شيراز آذين مى
بنديم :
زبان كرد شخصى به غيبت دراز |
|
بدو گفت داننده اى سرفراز |
كه ياد كسان پيش من بد مكن |
|
مرا بدگمان در حق خود مكن |
گرفتم ز تمكين او كم ببود |
|
نخواهد به جاه تو اندر فزود |
كسى گفت و پنداشتم طبيعت است |
|
كه دزدى به سامان تر از غيبت است |
بدو گفتم اى يار آشفته هوش |
|
شگفت آمد اين داستانم به گوش |
به ناراستى در چه بينى بهى |
|
كه در غيبتش مرتبت مى نهى |
بلى گفت دزدان تهور كنند |
|
به بازوى مردى شكم پر كنند |
نه غيبت كن آن ناسزاوار مرد |
|
كه ديوان سيه كرد و چيزى نخورد(162)
|
6. راز گشايى
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
فاياكم و الا داعه
(163)؛ از فاش كردن اسرار بپرهيزيد. راز چيزى
است كه بايد آن را پنهان داشت . هر فرد، خانواده و جامعه اى ، كم و بيش
اسرار و اطلاعاتى دارد كه ديگران نبايد از آن آگاه گردند؛ زيرا آشكار
شدن آن براى ديگران چه بسا سبب آسيب هاى فراوان مى شود.
((جابر بن عبدالله انصارى ))
مى گويد: جبرئيل بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نازل شد و خبر
داد كه ابو سفيان در فلان محل با گروهى از مشركان منزل كرده اند. شما
آماده جنگ با او شويد و اين خبر را مخفى بداريد تا آنها را غافل گير
كنيد و ناگهان يورش بريد و آنها را از پا درآوريد. يكى از منافقان ،
ابوسفيان را از اين تصميم آگاه ساخت . در اين جا آيه اى نازل شد كه
((اى مؤمنان ! به خدا و رسول خيانت نكنيد و
اسرار را فاش نسازيد و در امانت ها خيانت نورزيد(164))).
سر مؤمن بايد مخفى و محترم بماند؛ زيرا رازدارى ، فضيلتى اخلاقى به
شمار مى آيد و بر عكس ، افشاى اسرار، مايه سقوط آدمى است . چنان كه
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود
افشاء السر سقوط(165)
آشكار كردن راز، سقوط است )).
افشاى راز، زيان هاى فراوانى در پى دارد. امام على (عليه السلام ) مى
فرمايد
لا يسلم من اءذاع سره
(166)؛ كسى كه رازش را فاش سازد، سالم نمى ماند.
امام ، تيره بختى مردم را در فاش ساختن اسرار و دوستى با اشرار خلاصه
كرده و فرموده است :
جمع
الشر فى الاذاعه و مواخاه الاشرار(167)؛
شر (دنيا و آخرت ) در افشاگرى راز و دوستى با بدان گرد آمده است .
از عوامل افشاى راز، پر حرفى است . اشخاص پر حرف ، براى اشباع ميل سخن
گويى ، از هر دردى سخن مى گويند و چنين كارى سبب مى شود پرده از روى
رازهايشان كنار رود.
هم چنين در گردهم آيى ها، از مطالب گوناگونى سخن به ميان مى آيد و
افراد مبتلا به كمبود شخصيت و ضعف نفس ، مى كوشند با ارائه مطالبى
جديد، نظر حاضران را به خود جلب و احساس حقارت خويش را جبران كنند. جو
چنين مجالسى سبب مى شود افراد، اسرار طبقه بندى شده اى را كه ديگران
كمتر به آن دست رسى دارند، نقل كنند تا ميان اهل مجلس جاى براى خود به
دست آورند.
يكى ديگر از اين عوامل ، تحت تاءثير احساسات قرار گرفتن و عصبانيت است
. بسيار اتفاق مى افتد كه فرد يا افرادى بر اثر ناراحتى و احساساتى شدن
، اسرارى را فاش مى سازند. انسان بايد همواره بر اعصاب و زبان خويش
مسلط باشد و نزاع و مشاجره ، او را چنان عصبانى و احساساتى نكند كه
اسرار مخفى را بر ملا سازد.
راز دارى دو نوع است ؛ يكى ، راز ديگران را نگه داشتن و ديگرى ، اسرار
خود را پوشاندن . آدمى بايد هم رازدار خود باشد و هم رازدار ديگران .
امام على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد:من
ضعف عن حفظ سره لم يقو لسر غيره
(168)؛
هر كه از حفظ سرخود ناتوان باشد، برنگه دارى سر ديگرى توانانيست .
انسان بايد مراقبت كند كه چه مى گويد و با كه مى گويد. زمانى كه اسرار،
نگفتنى است يا شنواى راز، محرم نيست ، دل بايد صندوق و نگاه دار باشد و
از امانت خويش به بهترين صورت امانت دارى كند و آن را به گاه ضرورت هم
جز به امانت دار نسپارد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
صدر
العاقل صندوق سره
(169)؛ سينه انسان عاقل ، صندوق اسرار اوست .
7. بهتان و افترا
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
و
الذين يوذون المومنين و المومنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و
اثما مبينا(170)؛
كسانى كه كردان و زنان با ايمان را بى تقصير و بى گناه بيازارند، گناه
و تهمت بزرگى را مرتكب شده اند.
افترا، يعنى انسان ، چيزى را به دروغ به ديگرى نسبت دهد و شخصى را كه
مرتكب كار ناپسندى نشده است ، به انجام آن متهم كند يا عيب و نقصى را
كه در او نيست ، به او بچسباند. فرقى ندارد كه اين نسبت دروغ در حضور
او باشد يا پشت سر او. بهتان و تهمت ، از گناهان كبيره است و در قرآن
مجيد به شدت از آن نهى شده و عذاب شديدى براى آن ذكر گرديده است .
بهتان در اصطلاح امروز به نوعى برچسب زدن هم گفته مى شود و آثار منفى
اجتماعى دارد؛بى گناهان ، متهم و گفتار مى شوند؛ افراد به هم ديگر سوء
ظن مى يابند؛ اعتماد عمومى از ميان مى رود و دوستى جايش را به دشمنى مى
دهد. از اين رو، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: