نيش و نوش
(نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان )

شكيبا سادات جوهرى

- ۳ -


چهار) نا آگاهى
آگاهى نداشتن از نتايج رفتار ديگران و ناشكيبايى اعمال آنان ، موجب جويى مى شود. نمونه بارز آن در قرآن ، داستان برخورد موسى (عليه السلام ) با خضر (عليه السلام ) مى باشد كه در سوره كهف آمده است . حضرت موسى (عليه السلام ) از خدا مى خواهد او را به ملاقات بنده اى دانشمندتر از خود موفق كند. خداوند مى پذيرد و موسى ماءمور مى شود در ساحل دريا با آن بنده خدا ديدار كند. او همان حضرت خضر (عليه السلام ) است ؛ پير فرزانه اى كه صاحب علم لدنى است . وقتى موسى به ايشان رسيد؛ پرسيد: آيا مى توانم با تو باشم تا از آنچه آموخته اى ، به من نيز ياد بدهى ؟ خضر گفت : تو نمى توانى خويشتن دار باشى و هم پاى من بيايى و صبر پيشه كنى ؛ به ويژه چگونه بر چيزى كه آگاهى ندارى ، صبر خواهى كرد و بر من عيب نخواهى گرفت ؟ موسى در پاسخ گفت : به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و از تو نافرمانى نمى كنم . حضرت خضر (عليه السلام ) در خواست موسى (عليه السلام ) رابه اين شرايط قبول كرد كه در مورد هيچ چيز مپرس تا من خود از آن به تو خبر دهم و تو را از سر آن آگاه سازم .
آنها با هم به راه افتادند تا اين كه سوار كشتى شدند. خضر كشتى را سوراخ كرد. موسى چون از علت اصلى اين كار و هدف آن فرزانه آگاهى نداشت ، عيب گرفت كه تو كار زشت و شگفتى كرده اى . خضر گفت : مگر نگفتم نمى توانى صبر كنى ؟ موسى گفت : مرا به علت آنچه فراموش كردم ، سرزنش ‍ مكن و بر من سخت نگير. خضر عذر او را پذيرفت . باز به راه افتادند. در راه به پسر بچه اى برخوردند. خضر او را كشت . موسى تاب نياورد و زبان به اعتراض گشود. خضر دوباره ، عهدشان را ياد آورى كرد. موسى عذر خواست . باز به راه افتادند و به شهرى رسيدند. از مردم آنجا طعام خواستند، ولى آنها از پذيرفتن اين دو خود دارى كردند. آن گاه ديوارى ديدند كه در حال ريزش بود. خضر آن را برپاداشت و ساخت . موسى با تعجب گفت : مى توانستى اجرت و مزدى از صاحبش براى ساخت ديوار بگيرى . حضرت حضر (عليه السلام ) در اين جا گفت : اكنون زمان جدايى ميان من و تو فرارسيده است و تو را از آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى و بر من عيب گرفتى ، آگاه خواهيم كرد(94).
روشن است كه اگر موسى (عليه السلام ) از علت كار خضر (عليه السلام ) به اندازه خود او آگاهى داشت ، هرگز زبان به اعتراض و عيب جويى نمى گشود و به يارى او مى شتافت . پس شايسته است بر آنچه نمى دانيم ، خرده نگيريم و به كار مردم و به ويژه فرزانگان نسبت عيب ندهيم .

ج ) راهكارهاى مبارزه با عيب جويى
يك ) ياد خدا
همان گونه كه غفلت از خدا، به ويژه فراموشى صفت عيب پوشى او، موجب جرئت انسان بر عيبگويى است ، ياد خداوند و به ويژه يادآورى صفت خطاپوشى او، سبب خود دارى انسان از عيب جويى مردمان مى شود. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اءما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اءعظم من الذنب الذى غابه به (95)؛
آيا(عيب جو) پرده پوشى خداوند را بر گناهان خود فراموش كرده است . گناهانى بزرگتر از گناهى كه او بر ديگرى عيب مى گيرد؟
خداوند عيب هاى بزرگ و بزرگتر را مى بيند و مى پوشاند. پس شايسته است ما كه برخى از عيب هاى هم ديگر و چه بسا عيب هاى كوچكتر را مى بينيم ، به جاى عيب گويى ، عيب پوش باشيم (96).
دو) عيب بينى خود
تيزبينى و كنجكاوى انسان ، عيب ها را بر او آشكار مى كند. چه بهتر كه اين توجه ، از شناخت خود آغاز شود و آدمى پيش از ديدن عيب ديگران ، به شناخت عيب هاى خود بپردازد. اين شناخت ، آثار مثبتى دارد؛ از جمله اين كه او را از غرور و خود خواهى باز مى دارد. هم چنين مى كوشد خود را اصلاح كند و در اين حال ، فرصت عيب يابى و عيب گويى ديگران را نخواهد يافت .

عجب كه فرصت ديدن به عيب خلق رسد   به عيب خويش اگر آدمى نظاره كند(97)
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
يا اءيها الناس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس (98)؛
اى مردم ! خوشا به حال كسى كه عيب هايش ، او را از عيب جويى از مردم باز دارد.
نتيجه طبيعى چنين رويكردى ، توجه به عيب خود و دورى جستن از عيب ديگران است ؛ زيرا در اين حال ، انسان متوجه عيب هاى خويش مى شود و مردم نيز از دست و زبان او در امان مى مانند. باز امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره (99)؛
هر كس در عيب خويش نگرد، از عيب ديگرى باز مى ماند.
در مقابل ، اگر كسى همواره در پى عيب جويى از ديگران باشد، از خود غافل مى ماند. در نتيجه ، نمى تواند به برطرف كردن نقص هاى خود بپردازد.
آگاه ز عيب و هنر خويش نگردد   تا چشم نپوشد كسى از عيب خلايق (100)
ديده بينا، ديده اى است كه عيب هاى صاحبش را ببيند؛ و گرنه ، نابينايى بيش نيست .
سه ) دورى از عيب جو
عيب جو از ريان كار خويش آگاه نيست ؛ چون اگر مى دانست ، چنين نمى كرد و با زبان خود، مردمان را نمى رنجاند و آزار نمى رساند. پس اگر اصلاح اين افراد با پند و موعظه امكان پذير نبود، بهتر است از آنان فاصله بگيريم تا به اين وسيله ، از آسيب هاى سرايت اين عمل به خود جلوگيرى كنيم و او نيز در يابد علت فاصله گرفتن چه بوده است . حضرت على (عليه السلام ) در نامه اى به مالك اشتر نوشت :
وليكن اءبعد رعيتك منك و اءشناهم عندك اءطلبهم لمعائب الناس (101)؛
دورترين مردم از تو و دشمن ترين آنان نزد تو، بايد آنهايى باشند كه در مورد رعيت ، عيب جو ترند.
شخص عيب گو، نه تنها ما يه بدبينى انسان به ديگران مى شود، هم نشين خود را نيز به راه ناصواب عيب جويى مى كشاند؛ چنان كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من يصحب صاحب السوء لايسلم (102)؛
هركس با دوست بد هم نشينى كند، سالم و در امان نمى ماند.
چهار) بى اعتنايى به عيب جو
اگر افراد در برابر عيب جو ضعف نشان دهند، عيب گو گستاخ مى شود و بيشتر كار زشت خود را ادامه مى دهد. اگر ببيند سخنش ، نه بر شخصى كه عيبش را گفته است ، تاءثير دارد و نه بر ديگر شنوندگان ، به تدريج دل سرد مى شود و از كار زشتش فاصله مى گيرد.
سعدى در بى اعتنايى به عيب گويان حكايتى دارد: گناه كارى به لطف حق هدايت مى شود و صفات زشت او به كمال جويى تغيير مى يابد. طعنه زنندگان و عيب گويان مى گويند او همچنان به گناه آلوده است و آن را ترك نكرده است . براى دورى از طعنه ها، به پير طريقت پناه مى برد و آتش ‍ سوزان طعنه ها را با آب سرد گفتارش خاموش مى كند كه : ((شكر اين نعمت چگونه گزارى كه بهتر از آنى كه پندارندت )).

چند گويى كه بدانديش و حسود   عيب گويان من مسكينند
گه به خون ريختنم برخيزند   گه به بد خواستنم بنشينند
نيك باشى و بدت گويد خلق   به كه بد باشى و نيكت بينند(103)

2. بيهوده گويى
خداوند متعال ، اسباب و عوامل دست يابى به دانش و رسيدن به قله هاى پرارج دانايى و آگاهى را در اختيار انسان قرار داده و كلام را يكى از راه هاى انتقال دانش و فضيلت معرفى كرده است . از اين رو، انسان بايد از گفتار كه هيچ سود و بهره اى براى او ندارد، بپرهيزد. در قرآن كريم نيز آدميان از بيهوده گويى نهى شده اند. خداوند حتى شنيدن لغو را مانع رسيدن به كمال برشمرده و دورى از لغو و بيهوده گويى رابشانه كرامت آدمى دانسته ، و فرمود است :
و اذا سمعوا اللغو اءعرضوا عنه و قالوا لنا اءعمالنا و لكم اءعمالكم سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين (104)؛
و هرگاه سخن بيهوده بشنوند، از آن روى بر مى گرانند و مى گويند: اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن خودتان . سلام بر شما ما خواهان جاهلان نيستم .
كمال جويان به سخنان بيهوده و گزاف گوش نمى دهند، ارزش وقت خود و ديگران را به خوبى مى دانند و در برابر آن احساس مسئوليت مى كنند و از عمر گران مايه و فرصت هاى زندگى ، بهترين استفاده ها را مى برند تا حسرت و پشيمانى دامن گيرشان نشود.

خيز تا خرقه صوفى به خرابات بريم   شطح (105) و طامات (106) به بازار خرافات بريم
سوى رندان قلندر به ره آورد سفر   دلق بسطامى و سجاده طامات بريم
قدر وقت ار نشناسد دل و كارى نكند   بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم (107)

مؤمنان ، كسانى اند كه نه تنها خود حرف لغو بر زبان جارى نمى سازند، بلكه با آنان كه نادان و بيهوده گويند، مجادله نمى كنند و در برابر طعنه و استهزاى آنان ، با گفتار نيك و سلام ، كريمانه از كنارشان مى گذرند. آنها همواره اين توصيه قرآنى را در گوش جانشان احساس مى كنند: و الذين هم عن اللغو معرضون (108)؛ و آنها كه از بيهودگى روى گردانند.
كسانى كه از چشمه زلال و هميشه جارى مهر و لطف الهى بهره ها برده اند، هرگز كار و گفتارشان بى هدف نخواهد بود و همواره نتيجه اى مفيد و مناسب در نظر دارند. تمام رفتار و گفتارشان با توجه به خواسته هاى خداى متعال جهت مند مى شود و مى تواند براى ديگران سودمند باشد. مؤمنان حتى گوهر وجود خويش را از افكار پوچ و بيهوده ، پاك و پيراسته مى دارند. اينان درس آموز مكتب على (عليه السلام ) هستند كه فرمود:
اياك اءن تذكر من الكلام مايكون مضحكا و ان حكيت ذلك عن غيرك (109)؛
از گفتن سخنى كه پوچ و بيهوده است ، بر حذر باش ، هر چند آن را از ديگرى نقل كنى .

مجال سخن تا نبينى ر پيش   به بيهوده گفتن مبر قدر خويش (110)

الف ) سخن سنجيده نشانه خردمندى
ناسنجيده سخن گفتن ، چه بسا موجب بى آبرويى و رسوايى گوينده مى شود و خطرهايى نيز برايش به بار مى آورد. امام على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد: فكر ثم تكلم تسلم من الزلل (111)؛ بينديش ، سپس ‍ سخن بگو تا از لغزش ها در امان باشى .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در توجه كردن به عاقبت سخن پيش از بيان آن مى فرمايد:
من لم يحسب كلامه من عمله كثرت خطاياه و حضر عذابه (112)؛
كسى كه سخن خود را جزو اعمالش به حساب نياورد (و بى پروا حرف بزند)، لغزش هايش بسيار و عذابش نزديك شده است .
حضرت على (عليه السلام ) در توصيه ديگرى ، سنجيده سخن گفتن را به در نظر گرفتن زمان و مكان وابسته مى داند و مى فرمايد: لا تتكلمن اذا لم تجد للكلام موقعا(113)؛ آن گاه كه براى سخن ، زمانى و مكان مناسبى نمى يابى ، خاموش باش .
آورده اند كه مردى پارچه اى زربفت و گران بها بافته بود. او با خود انديشيد خوب است اين طاقه رزبفت را به سلطان هديه كنم و جايزه اى بگيرم . از اين رو، به دربارسلطان كه از آن اثر هنرى زيبا، خوش حال و شگفت زده شده بود، از اطرافيان خود براى چگونگى استفاده از آن نظر خواست . يكى از آنان گفت : اين پارچه براى انداختن روى مركب شما مناسب تر دانست . سومى گفت : براى پرده در كاخ سلطنتى شايسته تر است . سلطان گفت : خوب است نظر بافنده هنرمند را نيز جويا شويم . شايد نظر بهترى داشته باشد. آن گاه رو به مرد پارچه باف كرد و پرسيد: اين پارچه زربفت براى چه مصرفى مناسب تر باشد؟ مرد بيچاره بدون آن كه عاقبت كار و موقعيت مجلس را بسنجد، گفت : قربان ! به نظر حقير اين پارچه فقط براى انداختن روى جنازه شما مناسب است (114)! بدين ترتيب ، نه تنها خود را از گرفتن جايزه سلطان بى بهره ساخت ، كه خطرى بزرگ نيز به جان خريد.

ب ) ويژگى مجالس خوب
خداوند در قرآن كريم ، وقتى از ويژگى هاى بهشت با عنوان مجلس و محفل برگزيدگان و دوست داران و پاكان درگاه الهى سخن به ميان مى آورد، پرهيز از بيهوده گويى را يكى از ويژگى هاى برجسته آن مى شمارد. به يقين ، آنان كه در اين دنيا به عشق و شوق حق تعالى از رفتار و گفتار و افكار بيهوده دور بودند، اكنون وقتى به عنوان پاداش كارشان ، در جوار روضه جاويد خداوندى آرام مى گيرند، بيهوده نمى گويند و نمى شنوند. در حقيقت ، مجالس ما هم بايد از چنين مجالسى الگوبردارى شود و مانند آنان از بيهودگى بپرهيزيم . مجلسى كه در آن لا يسمعون فيها لغوا ولا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما(115)؛ سخنان بيهوده و گناه آلود نشنوند. در آن جا گفته نمى شود، مگر سخنى كه سلام است و سلام .
آن گاه كه مجالس دنيوى از سخنان بيهوده و گناه آلود به دور باشد، در حقيقت ، نسيمى از بهشت بر آن وزيده است . در برخى آيات نيز به گونه اى ديگر به پيراستگى مجلس بهشتيان از بيهودگى اشاره شده است : لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا(116)؛ در آن جا سخن لغو و دروغى نمى شوند.
اين گروه در بهشتى جاى دارد كه لا تسمع فيها لا غيه (117)؛ در آن سخن بيهوده اى نمى شنوند. و همين مسئله ، مايه تفاوت مجالس بهشتى با بعضى نشست هاى دنيوى است . در مجلس هاى زمينى ، افراد در برابر وقت ديگران كمتر احساس مسئوليت مى كنند و آن را با سخنانى لبريز مى سازند كه نه تنها نگفتن آنها زيانى ندارد، بلكه و انهادن اين سخنان ، به حال همه مفيد خواهد بود.
شايد عده اى كمتر به اين بينديشند كه چه مقدار از گفته هايشان براى شنوندگان ارزشمند و مفيد بوده است و آياگفتارشان ، تاريكى و جهلى را به روشنايى و دانايى تبديل كرده است ؟ به دانش حاضران افزوده يا اوقات و فرصت هاى گران بهاى آنان را به هدر داده است ؟ چه قدر مى كوشيم ديگران از فرصتى كه با ما هستند، بيشترين و بهترين بهره ها را ببرند. اگر مى خواهيم مجالس دنيوى ما شباهت بيشترى به محفل هاى بهشتيان داشته باشد، بايد پاسخى شايسته براى پاسخ ‌هاى بالا داشته باشيم . در اين صورت ، مطمئن خواهيم شد كه نشست هاى دوستانه ما، الگوهايى كوچك و كامل از مجالس خوب خواهد بود؛ همان مجالسى كه خداوند نيز آن را مى پسندد و پر بركت مى كند.

ج ) بهترين سخن
سخن بيهوده اى كه فايده اى براى آدمى ندارد، بى ارزش است . در مقابل ، سخنى كه به حال اشخاص و جامعه از نظر مادى يا معنوى ، دنيوى يا اخروى و فردى يا اجتماعى مفيد باشد، شايسته تاءمل است . چه بسا يك سخن خوب ، زندگى فرد يااجتماعى را نجات مى دهد و رسم و آيين ناپسندى را به آداب منطقى و انسانى تبديل مى كند. چنين سخنى ، در پيش ‍ گاه خداى متعال و بزرگان معرفت و دانش ، ارزشمند است . وقتى كلامى ، شخصى گمراه و منحرف از حق را به راه سعادت و هدايت آورد، گويى همه انسان ها را نجات داده و هدايت كرده است . امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
فان خير القول ما نفع و اعلم انه لا خير فى علم لا ينفع (118)؛
بهترين سخن آن است كه سودمند باشد. آگاه باش در دانشى كه سود نبخشد، خيرى نيست .
اگر همه گفتارها مفيد باشند، انسان پله هاى معرفت و پيشرفت را به سرعت مى پيمايد. در اين صورت ، دانايان و عارفان براى ياد دادن . مردم براى گوش ‍ كردن و بهره گرفتن فرصت بيشترى مى يابند. گفتار مفيد، شايسته محفل دانايان است و سخن پوچ و بيهوده در اين محافل راهى ندارد. جايگاه انسان در نظام آفرينش ، بسيار برتر از ديگر موجودات است و او با قدرت منحصر به فرد انديشه خويش ، بايد گفتار و كردارش پر معنا و مفيد و همواره از بيهودگى ، پيراسته باشد.

ناصح از بيهوده گويى آبروى خويش برد   بوى خون آيد ز افغان ، مرغ بى هنگام را(119)

د)پى آمدهاى بيهوده گويى
همان گونه كه سخن خوب ، هدايت كننده است ، سخن بيهوده نيز مى تواند گمراه كننده باشد، چنان كه خداوند مى فرمايد: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم (120)؛
برخى از مردم سخنان بيهوده سرگرم كننده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى ، از راه خدا گمراه سازند.
مردم دانا هميشه به سخنان سودمند علاقه مندند و از سخنان بيهوده مى پرهيزند. بر اين اساس ، اگر كسى همواره بيهوده گويى كند، از طرف او پراكنده مى شوند و شخصيت او را حقير مى شمارد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: كثره الهذر يكسب العار(121)؛ بيهوده گويى زياد، ننگ و عار به بار مى آورد.

بسا خود نمايان بيهوده گوى   كه باشند در بزمگه ، رزم جوى (122)

ه‍) راهكار برخورد با بيهوده گويان
اگر عمل انسان در مسائل رفتارى و روانى سنجيده و مناسب نباشد، آثار و پى آمدهايى جبرناپذير به همراه مى آورد. به يقين ، درگيرى و در افتادن با آدم بيهوده گو و مجادله با او، به زيان دانايان مى انجامند. اساسا مجادله با بيهوده گو، نه تنها او را اصلاح نمى كند، بلكه لجاجت و بى احترامى او را بيشتر مى كند. سعدى مى گويد: جالينوس ، ابلهى را ديد كه دست در گريبان دانشمندى زده و بى حرمتى همى كرد. گفت : اگر اين دانا بودى ، كار وى با نادان بدين جا نرسيدى .

دو عاقل را نباشد كين و پيكار   نه دانايى ستيزد با سبكسار
اگر نادان به وحشت سخت گويد   خردمندش به نرمى دل بجويد(123)

خداوند در قرآن كريم ، راهكار بر خورد با بيهوده گويان راچنين مى آموزد:
و الذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مرو اكرما(124)
و كسانى كه به باطل و دروغ شهادت نمى دهند و هنگامى كه با بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه مى گذرند.
آيات 63 تا 76 سوره فرقان ، صفات بندگان خاص خداى رحمان را بر مى شمارد و يكى از آنها را بر خورد كريمانه و صبورانه با بيهودگى مى داند. اين نوع برخورد، از يك سو نشانه نارضايتى بدونه پرخاش و مجادله است تا شخص بيهوده گو متوجه زشتى كار و گفتار خود شود و متنبه گردد و از سوى ديگر، چنين رفتارى دل پذير است . در واقع ، فرد كريم با اين بى اعتنايى و نارضايتى ، اعلام مى كند از بيهوده گويان نيست و از آنها بيزارى مى جويد.

3. دروغ گويى
يكى از بزرگ ترين گناهان ، مربوط به زبان و بدترين صفات انسان ، دروغ گفتن است . امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: شر القول الكذب (125)؛ بدترين سخن ، دروغ است . پروردگار در قرآن كريم با نفرين دروغ گويان ، بيزارى خود را از آنان اعلام مى دارد: قتل الخراصون (126)؛ كشته باد دروغ گويان .
مؤمن بايد از هر دروغى بپرهيزد؛ چه كوچك و چه بزرگ و چه جدى و چه شوخى كه اگر آدمى به دروغ كوچك دچار شود، دروغ بزرگ هم خواهد گفت . امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير، اجترى على الكبير(127)؛
از دروغ ، كوچك و بزرگش ، جدى و شوخى اش بپرهيزيد؛ زيرا وقتى شخص ‍ در مورد كوچك ، دروغ گفت ، به گفتن دروغ بزرگ هم جرئت مى يابد.
دروغ قلمرو گسترده اى دارد و ممكن است همه جا به سراغ انسان بيايد: در اجتماع ، خانه ، مدرسه ، محيط كار، صحنه سياست و حكومت ، مراسم مختلف ، كسب و تجارت ، بازى و تفريح ، مدح و تمجيد ديگران ، در دادگاه و شكايت كردن ، در دفاع از خود، اظهار ارادت و عشق و علاقه به ديگرى ، بيان وقايع تاريخ و حتى ذكر مصيبت اهل بيت به ويژه سالار شهيدان و نقل قول از ديگران . دروغ هميشه زشت است و گوينده آن دروغ گوست .
ايمان هيچ گونه سازگارى با دروغ ندارد؟ انسان مؤمن دروغ منى گويد و دروغ گو ايمان ندارد. اگر مؤمنى دروغ گفت ، اين دروغ ، دروغ ديگرى در پى دارد؛ زيرا براى پوشاندن گناه خود، ناچار دوباره دروغ مى گويد و در غير اين صورت ، رسوا مى شود. سرانجام به جاى مى رسد كه نمى تواند دروغ نگويد و دروغ برايش عادى مى شود. امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ان الكذب هو خراب الايمان (128)؛
همانا دروغ ، ايمان را تباه مى سازد.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) درباره صفات مؤمن پرسيدند كه آيا مؤمن ممكن است تر سو باشد؟ فرمود: آرى . گفتند: آيا ممكن است مؤمن دروغ گو باشد؟
فرمود: خير(129)
هم چنين ((عبد الله بن جراد)) از رسول خدا پرسيد: آيا مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود: خير و سپس كلام خدا را تلاوت كرد كه : انما يفترى الكذاب الذين لا يومون (130)؛ همانا انسان هاى بى ايمان دروغ مى گويند.
وقتى انسان براى نخستين بار دروغ گفت ، اثر آن را بلا فاصله احساس ‍ نمى كند، ولى وقتى براى چندمين بار دروغ گفت ، احساس مى كند نفاقى پنهان در قلبش پديده آمده است و به هر ميزان كه بيشتر دروغ مى گويد، بر نفاقش افزوده مى شود.
قرآن كريم ، نفاق را اثر حتمى و نتيجه قطعى دروغ گويى مى داند و مى فرمايد: فاءعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا الله ما و عدوده و بماكانوا يكذبون (131)
خداوند، نفاقى در قلوب ايشان تا روز قيامت ايجاد كرد (و پيدايش نفاق به دو علت بود:) عهد و پيمان با خدا را شكستند و پى در پى دروغ مى گفتند.

الف ) عوامل دروغ گويى
يك ) بى ايمانى :
خداوند مى فرمايد: انما يفترى الكذين لا يومنون با يات الله و اءو لئك هم الكاذبون (132)؛ جز اين نيست كه فقط كسانى دروغ مى گويد كه به نشانه هاى خدا ايمان نمى آورند.
از اين آيه استنباط مى شود كه مؤمنان هيچ گاه به خدا و نشانه هاى او دروغ نمى بندند و راه نجات از دروغ گويى و رسيدن به صفاى راست گويى ، پالايش درون از حجاب پليدى هاست .
دو) لجاجت :
يكى ديگر از عوامل دروغ گويى ، لج بازى است : بل اءتيناهم با لحق و انهم لكاذبون (133)؛ بلكه حق را برايشان آورديم و آنان دروغ گويند.

ب ) انگيزه هاى دروغ گويى
دروغ گويان با انگيزه هاى مختلفى دروغ مى گويند. در قرآن كريم به دو نمونه از اين انگيزه ها اشاره شده است .
يك )
دروغ گويان براى فريب ديگران ، از زبان چرب و نرم خود استفاده مى كنند و با سخنان و وعده هاى دروغ ، به مقاصد پليدشان دست مى يابند:
و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطا يا كم و ماهم بحاملين من خطا يا هم من شى ء انهم لكاذبون (134)؛
و كافران به مؤمنان گفتند: از راه ما پيروزى كنيد و ما گناهان شما را به گردن مى گيريم ، ولى چيزى از گناهان ايشان را به گردن نگيرند. به راستى ، آنان دروغ گويند.
اين گفته دروغى بيش نيست ؛ زيرا هر كس مسئوليت رفتار خويش را بر عهده دارد: و لا تزر وازره وزر اءخرى (135)؛ هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را بر ندارد.
دو)
دروغ گويان براى فرار از انجام دادن وظيفه و كارهاى سخت ، دروغ مى گويند.
اينان با بهانه آوردن و دروغ گفتن ، از زير بار مسئوليت شانه خالى مى كنند. در زمان پيامبر، وقتى دستور حركت در جنگ تبوك و جهاد در راه خدا آمد، عده اى قصد فرار از اين كار سخت را داشتند؛ زيرا اميد به دست آوردن غنيمت فراوانى هم نبود. از اين رو، به دروغ ، بهانه هايى آوردند:
لو كان عرضا قريبا و سفرا لا تبعوك ولكن بعدت عليهم الشقه و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون اءنفسهم و الله يعلم انهم لكاذبون (136)؛
اگر غنايم و سودى نزديك و سفرى سهل و آسان بود، از تو پيروى مى كردند، ولى راه پر مشقت بر آنان دور و گران آمده است و به خدا سوگند ياد خواهند كرد كه اگر مى توانستم ، با شما حركت مى كرديم . اينان خودشان را هلاك مى كنند و خداوند مى داند كه آنان دروغ مى گويند.

4. نا سزاگويى
از زشت ترين و بدترين آفات گفتار آدمى ، دشنام گفتن است . اين كار، سخن را به پاين ترين رتبه و نهايت زشتى مى رساند و از ديگر سو، مقام انسانى گوينده اش را تنزل مى دهد. خداوند در قرآن محيد مى فرمايد: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله (137)؛ به كسانى كه غير خدا را مى خوانند، دشنام ندهيد.
وقتى آدمى نبايد به كافران و مشركان ناسزا گويد، تكليف او با يكتاپرستان مشخص است .