هركس به مرد يا زن با ايمانى بهتان
بزند يا درباره كسى چيزى بگويد كه در او نيست ، خداوند در قيامت ، او را بر تلى از
آتش قرار مى دهد تا از آنچه گفته است ، خارج شود و از عهده گفته خود بيرون آيد(171).
در قرآن كريم بيش از چهل آيه درباره تهمت و بهتان وارد شده است . در نه آيه از قرآن
مجيد(172)،
افترا زنندگان به خدا و تكذيب كنندگان آيات الهى ستم كارترين مردم معرفى شده و در
پنج آيه
(173) آمده است :
((برويد در زمين سير كنيد و سرنوشت تكذيب كنندگان و تهمت
زنندگان به خدا و رسول را بنگريد كه چگونه گرفتار خشم الهى در دنيا شدند)).
در يازده آيه
(174)، دروغ گويان و بهتان زنندگان مورد عتاب قرار گرفته اند و به
آنها بيم آتش قهر و غضب الهى داده شده است كه چه عذاب سخنى در انتظار ايشان خواهد
بود.
ناگفته نماند كه در افترا، تهمت زننده با آگاهى ، گناه يا عيبى را به شخصى نسبت مى
دهد؛ يعنى مى داند كه آن شخصى اين عيب را ندارد يا اين گناه از او صادر نشده است .
با وجود اين ، آن را به او نسبت مى دهد و حتى گاه خود او مرتكب كار زشتى شده است ،
ولى براى نجات خود از گرفتارى و فرار از مجازات ، آن را به ديگرى نسبت مى دهد.
در بهتان ، تهمت زننده بدون علم و تنها از روى گمان ، چيزى را به شخصى نسبت مى دهد.
ريشه اين رذيله اخلاقى همان سوء ظن و بدبينى به ديگران است كه موجب مى شود هر كارى
كه از ديگران صادر شود، آن را بر فساد و بدى حمل كند. بيشتر تهمت ها هم به دليل نا
آگاهى و سوء ظن است . از اين رو، خداوند در قرآن مى فرمايد: ((اى
مؤمنان ! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ زيرا بهضى از گمان ها گناه است
(175))).
مؤمن به تنها نيايد به برادر و خواهر مؤمن خويش سوء ظن داشته باشد و به آن ترتيب
اثر بدهد، بلكه بايد عمل او را حمل بر صحت كند و بكوشد سوء ظن خويش را به حسن ظن
تبديل سازد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) در همين باره مى فرمايد:
بايد گفتار و كردار برادر دينى خود را به بهترين شكل قرار دهى ، مگر اين كه يقين
پيدا كنى و راه توجيه بر تو بسته باشد. نبايد به سخن برادرت بدگمان باشى ، در حالى
كه محمل خوبى براى توجيه كلام او مى يابى
(176).
اسلام ، تهمت را حرام مى داند و از مؤمنان مى خواهد از سوء ظن به يك ديگر بپرهيزيد
و در صورت پيدايش سوء ظن به آن اعتنا نكنند و ترتيب اثر ندهند. از سوى ديگر، به
مؤمنان دستور داده است تا خود را در معرض تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و
انجام دادن كردارى كه موجب سوء ظن مى شود، بپرهيزند تا دچار تهمت و افترا نشوند،
چنان كه امير مؤمنان على (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه خود
را در معرض تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و انجام دادن كردارى كه موجب سوء ظن مى
شود، بپرهيزند تا دچار تهمت و افترا نشوند، چنان كه اميرمؤمنان على (عليه السلام )
فرمود: ((كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد، نبايد كسى را
كه به او بدگمان مى شود، نكوهش كند(177))).
هم چنين ايشان در وصيت به فرزندش امام مجتبى (عليه السلام ) فرمود:
((از محل تهمت يا مجلسى كه به آن گمان بد برده مى شود، دورى كن
(178))).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمود: ((از موضع تهمت
بپرهيزد)) روزى در مسجد معتكف بود و صفيه ، يكى از همسرانش
به ديدنش آمد. هنگام بازگشت به خانه ، چند گامى همراهى اش كرد و در ضمن با او سخن
گفت . در اين حال ، به مردى از انصار كه آنان را ديد، فرمود: ((اين
، صفيه ، همسر من است )) هدف ايشان از بيان اين مطلب ، بر
طرف ساختن سوء ظن محتمل از طرف شخص انصارى بود(179).
انگيزه هاى تهمت زدن
آنچه بيش از همه بايد به آن توجه داشت : شناخت عوامل و انگيزه هاى گوناگونى است كه
موجب مى شود انسان به برادر دينى يا فرد هم نوع خود تهمت بزند. شناخت اين انگيزه
ها، آدمى را در پيش گيرى از انجام دادن اين گناه بزرگ يارى مى دهد. عوامل و انگيزه
هاى تهمت زدن به ديگران ، گوناگون و فراوان است . برخى از مهم ترين اين عوامل
عبارتند از:
1. بى اعتقادى و بى ايمانى به مسائل مذهبى ؛
2. جبران احساس حقارت درونى ؛
3. انتقام جوى و كينه توزى ؛
4. جبران شكست در ميدان زندگى فردى و اجتماعى ؛
5. برترى جويى ؛
6. سود جويى و طمع بى جا؛
7. خشنود ساختن ديگران ؛
8. بى احترامى به ديگران ؛
9. حسد؛
10. ايجاد نااميدى ؛
11. ايجاد بدبينى ؛
12. تعصب هاى جاهلانه ؛
13. آگاهى از نتيجه شوم تهمت در زندگى فردى و اجتماعى .
8. سخن چينى
يكى از آفات هاى زبان ، سخن چينى است ؛ يعنى انسان ،
خبرى را ميان دو نفر باز گو مى كند و دوستى آن دو را به دشمنى بدل مى گرداند. البته
گاه آنچه سخن چين مى گويد، درست و واقعى است ، ولى زمانى نيز افزون بر سخن چينى ،
مرتكب تهمت و افتراهم مى شود.
افراد به انگيزه هاى متفاوت ، سخن چينى مى كنند. گروهى به عمد براى ايجاد اختلاف و
دشمنى ميان ديگران ، با سخن چينى آشوب بر پا مى سازند و دسته ديگر، به دليل عادت ،
به تكرار اين كار زشت مى پردازند. اينان براى پركردن اوقات فراغت خود، دوست دارند
نزد اين و آن بنشينند و از ديگران سخن چينى كنند. در هر دو صورت ، اين افراد به
وسيله خبر چينى و بيهوده گويى ، آسايش و آرامش را از ديگران سلب مى كنند و آنان را
به گرداب جدايى و كينه و اختلاف مى افكنند. مؤمنان در برابر چنين افرادى وظايفى به
عهده دارند، از جمله اين كه :
1. نبايد سخن آنان را تصديق كنند؛ زيرا سخن چين ، شخصى فاسقى است و خبر فاسق از نظر
اسلام و قرآن ، مردود است :
يا اءيها الذين
امنو ان جاء كم فاسق بنباء فتنينوا اءن تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا على ما فعلتم
نادمين
(180).
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه فاسقى خبرى براى شما آورد، براى درستى آن تحقيق
و بررسى كنيد كه مبادا [به سبب خبر فاسق ،] به كسى يا گروهى : آزار برسانيد و بعد
به خاطر كارى كه انجام داديد، سخت پشيمان شويد.
2. بايد كار سخن چين را ناپسند بدانند و زشتى كارش را برايش بازگو كنند و او را از
اين كار باز دارند.
3. بايد سخن چين را دشمن خود بدانند؛ زيرا او مورد خشم خداوند است و كسى كه امروز
از ديگران نزد تو خبر چينى مى كند، فردا از تو نزد ديگران خبر چينى خواهد كرد. امام
صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
من نم اليك سينم
عليك
(181)؛
كسى كه نزد تو سخن چينى مى كند، از تو هم پيش ديگران سخن چينى خواهد كرد. سخن چين ،
دوست انسان نيست . كسى كه در غياب تو سخنى گفته ، از تو شرم كرده و مايه ناراحتى تو
نشده است . در مقابل ، سخن چين ، آن خبر را به تو مى رساند و از تو شرم و حيا نمى
كند و موجب ناراحتى ات مى شود و تو را عليه دوستت تحريك مى كند و به دشمنى او فرا
مى خواند. چنين شخصى در حقيقت ، دشمن آدمى است .
4. نبايد به سخنان سخن چين ترتيب اثر دهند؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
واءصلح و لا تتبع
سبيل المفسدين
(182) اصلاح كن و از فساد كنندگان پيروى نكن . و حتى نبايد
با خبر سخن چينان ، به دوست خود سوء ظن پيدا كنند؛ زيرا باز هم در قرآن آمده است :
اجتنبوا كثيرا من
الظن ان بعض الظن اثم
(183)؛ از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ زيرا بعضى از سوء ظن
ها گناه است .
5. نبايد گفته سخن چين را براى ديگران باز گو كنند؛ زيرا اگر اين سخن را به دوست
خود كه از او سخن چينى كرده است ، بگويند، خود اين كار، سخن چينى است و اگر به غير
او بگويند، غيبت است و هر دو گناه است مؤمنان آنچه را براى خود نمى پسندند، نبايد
براى ديگران بپسندند.
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
لعن الله الا
مرين با لمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به
(184)؛
خداوند، كسانى را كه مردم را به معروف دعوت مى كنند، ولى خود به آن عمل نمى كنند و
مردم را از منكر باز مى دارند، ولى خود مرتكب آن مى شوند، لعنت كند.
فصل سوم : لطايف و حكايت ها
عيب پوشى خداوند
روايت شده است روز قيامت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از خداى متعال مى
خواهد هنگام حساب رسى خلايق ، امت او را در حضور فرشتگان و پيامبران و امت هاى ديگر
محاسبه نكند تا عيب هاى آنها آشكار نشود. پس به شيوه اى به حساب رسى ايشان بپردازد
كه جز خداى سبحان و پيامبرش ، كس ديگرى از گناهانشان آگاه نشود. خداوند در پاسخ مى
فرمايد:
اى حبيب من ! من در مورد بندگانم از تو مهربان ترم ؛ زيرا چنان كه تو دوست ندارى
عيب هاى ايشان نزد غير تو آشكار شود، من هم روانمى دارم عيب آنها حتى بر تو نيز
آشكار گردد. به همين دليل ، خودم به تنهاى به حسابشان رسيدگى مى كنم ، به گونه اى
كه جز من ، كسى بر لغزش هاى ايشان آگاه نشود.
((ملا مهدى نراقى )) پس از بيان حديث
مى نويسد:
پس وقتى عنايت خداى سبحان در پوشيدن عيب بندگان تا اين حد باشد، اى بى چاره مبتلا
به انواع عيوب و لغزش ها و گناهان ، به چه حقى پرده از عيوب بندگان خدا بر مى داردى
، در حالى كه تو خود همانند آنها به انواع عيوب و لغزش ها گرفتارى ! بينديش و فكر
كن كه اگر كسى گناه يا عيبى از تو را پيش مردم فاش كند، حال تو چگونه خواهد بود. پس
حال ديگران را هم در افشاى گناهان و عيوب آنها با حال خود مقايسه كن ؛ زيرا از
اخبار و تجربه ، روشن و واضح است كه هركس ديگران را رسوا كند، خود نيز رسوا مى شود.
پس اى دوست من ! بر خود رحم كن و از اين روش پروردگارت در عيب پوشى پيروى كن و بر
عيب و لغزش هاى ديگران پرده افكن
(185).
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:
لا يستر عبد عيب
عبد الا ستره الله يوم القيامه
(186)؛
هيچ بنده اى عيب بنده ديگر را نمى پوشاند، مگر اين كه خداوند در روز قيامت ، عيب او
را خواهد پوشاند.
هم نشينى با پيامبر
مردى به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: اى رسول
خدا! من جز ماه مبارك رمضان ، روزه نمى گيرم و بيشتر از نمازهاى پنج گانه ، نماز
ديگرى نمى خوانم . زكات و حج واجب هم بر عهد ندارم و مستحبات هم انجام نمى دهم .
حال جاى من بعد از مرگ كجاست ؟ حضرت فرمود: ((تو دربهشت با
من هستى ، ولى به چند شرط: زبان از غيبت و دروغ نگه دارى ؛ دل از كينه و حسد پاكى ؛
چشم از حرام بپوشى و مسلمانى را آزا ندهى . پس اگر از اين صفات زشتى كه براى تو
بيان كردم ، دورى كنى ، آن وقت با من وارد بهشت مى شوى
(187))).
حلاليت خواهى
((ملا فتح الله كاشانى )) مى
گويد: ((يكى از نيكان و عالمان اهل معرفت گفت : روزى با برخى
از افراد در گورستان نشسته بودم . در اين زمان ، مرد جوانى به سرعت از پيش روى ما
گذشت . من او را مى شناختم و با ديدن او گفتم : ((امثال اين
مرد جوان ، موجب سلب آرامش مردم و مايه ننگ امت مسلمان هستند.))
در پايان روز به خانه آمدم . شب به بستر رفتم و خوابيدم . در عالم خواب ديدم جنازه
آن جوان را بر تابوتى نهاده اند و نزد من آوردند. سپس كاردى به دست من دادند و
گفتند: از اين جنازه بخور. گفتم : سبحان الله ! من چندين سال است گوشت نخورده ام ،
حال چگونه گوشت مرده بخورم ؟ در پاسخ گفتند: همان گونه كه غيبت او را كردى ، بايد
گوشت جنازه او را بخورى با پشيمانى گفتم : از كار زشت خود توبه كردم با ابراز ندامت
و اعتراف به كار زشت خويش ، مرا به حال خود رها كردند. از خواب پريدم و بيدار شدم .
بعد از آن شب ، هر روز به مدت يك سال به آن گورستان رفتم تا آن مرد جوان را ببينم و
از او بخواهم حلالم كند. پس از يك سال سرانجام او را ديدم . وقتى نزد او رفتم ، پيش
از آن كه سخنى بگويم ، گفت : آيا از كار زشت خود توبه كردى ؟ گفتم : آرى . گفت :
برو به خانه كه حلالت كردم
(188))).
جلوگيرى از غيبت
((ابى درداء)) از پدرش نقل مى
كند كه روزى در حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مردى خواست با غيبت كردن و
بدگويى از شخص ديگر، حيثيت و آبروى او را لكه دار كند. همان وقت ، مرد ديگرى از
طايفه همان شخص كه در مجلس ما حضور داشت ، به دفاع از او از جا برخاست و پاسخ دندان
شكنى به غيبت كننده داد و نگذاشت آن مرد با غيبت و بد گويى ، معترض حيثيت و آبروى
او شود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) وقتى اين صحنه را ديد، فرمود:
من رد عن عرض
اءخيه كان له حجابا من النار(189)؛
هركس از آبرو و حيثيت برادر دينى خود دفاع كند، اين كار نيك ، سپر و حجابى براى او
در مقابل آتش دوزخ است .
در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در اين باره آمده است :
هر كس در مجلسى حاضر باشد و در مقابل سگ درنده اى كه مى خواهد با جاه طلبى ، برادر
دينى او را خوار و خفيف كند و پرده آبروى او را بدرد، استوار بايستد و از آبروى
برادر دينى خود دفاع كند، فرشتگان بسيارى از زمين ، آسمان ، عرش ملكوت نزد خداوند
از او به نيكى ، ياد و مدح و ثنايش مى كنند و از خداى تعالى براى او سربلندى ،
منزلت ، جاه و مقام مى طلبند. خداوند تعالى نيز در پاسخ فرشتگان مى فرمايد:
((من هم آنچه را شايسته عمل اوست ، برايش واجب كردم ، به اين
كه به تعداد هر يك از شما فرشتگان ستايشگر، از درجات ، كاخ ها، باغ ها و درختان
بهشتى نصيب او كنم و هر نعمتى را دوست داشته باشد، برايش فراهم مى سازم ، از آن
نعمت هايى كه هيچ يك از آفريدگانم از آن آگاهى ندارند(190))).
روزى ((ابراهيم ادهم )) به مهمانى
دعوت شد. ديد حاضران در مجلس از ديگران غيبت مى كنند. با شنيدن گفتارشان ، خطاب به
ايشان گفت : ((مردم اول نان مى خورند و سپس گوشت ، ولى شما
اول (با غيبت كردن ) گوشت مردم را مى خوريد و سپس نان )).
بعد به سخن حق تعالى اشاره كرد كه مى فرمايد:
اءيحب اءحد كم
اءن يا كل لحم اءخيه ميتا(191).
آيا دوست مى داريد گوشت برادر مرده خود را به خوريد(192).
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
من كان يومن
بالله و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يعتاب فيه مسلم
(193).
كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، در مجلسى نمى نشيند كه در آن ، غيبت
مسلمانى را مى كنند.
فاسق يا سخن چين
مردى نزد ((عمر بن عبد العزيز))
رفت و درباره شخصى بدگويى و سخن چينى كرد. عمر بن عبد العزيز به او گفت : اگر مى
خواهى در مورد اين موضوع تحقيق مى كنم ؛ اگر دروغ گفته باشى ، از اهل اين آيه شريفه
خواهى بود كه مى فرمايد:
ان جاء كم فاسق بنباء فتبينوا(194)؛
هرگاه فاسقى خبرى به شما داد، درباره آن تحقيق كنيد. اگر راست گفته باشى ، مشمول
اين آيه شريفه خواهى بود كه مى فرمايد:
هماز مشاء بنميم
(195)؛ كسانى كه همواره سخن چينى مى كنند و سخن اين و آن را
براى مردم مى گويند. و اگر مى خواهى ، تو را مى بخشم . آن شخص گفت : اى امير! را
ببخش كه ديگر مرتكب اين كار ناپسند نخواهم شد(196).
عامل ناراحتى
روزى يكى از دوستان مرد دانايى به ديدن او رفت و درباره شخصى نزد او بدگويى
و خبر چينى كرد و گفت : فلان كس در مورد شماچنين گفته است . آن مرد حكيم گفت : اى
مرد! مدت ها به ديدن ما نيامدى ، حالا هم كه آمدى ، با اين سخن و خبرى كه دادى ، سه
خيانت بزرگ مرتكب شدى : اول آن كه مرا از آن شخص خشمگين ساختى ؛ دوم آن كه قلب
آسوده و آرامم را چركين و نگران كردى ؛ سوم آن كه خود را نزد من (به سبب اين خبر
چينى ) فاسق و متهم ساختى
(197).
پى آمد خبر چينى
يكى از بزرگان مى گفت : كناه كارترين اشخاص نزد خداوند مثلث است . از او
پرسيدند: مثلث كيست ؟ گفت : آن كس كه از برادر مسلمانش نزد حاكمى بد گويى و سخن
چينى كند؛ زيرا با اين عمل ناپسند، هم خود، هم برادر و هم آن حاكم را به نابودى
كشانده است
(198).
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
اءلساعى قاتل
ثلاثه : قاتل نفسه و قاتل من يسعى به و قاتل من سعى اليه
(199)؛
خبر چين ، قاتل سه كس است : خودش ؛ كسى كه بر ضد او بد گويى كرده و كسى كه نزد وى
از ديگران بدگويى كرده است .
اعتماد نكردن به خبرچين
روزى ((مصعب بن زبير))،
((احنف )) را به دليل چيزى كه به او
خبر داده بودند، سرزنش كرد. احنف ، از آن موضوع اظهار بى اطلاعى كرد. مصعب گفت :
ولى شخص مورد اعتمادى مرا از اين امر آگاه ساخته است . احنف گفت : اى امير! اين
درست نيست ؛ زيرا اگر او مورد اطمينان بود، هرگز سخن چينى نمى كرد(200).
سگ هاى دوزخ
روزى مردى به حضور امام زين العابدين (عليه السلام ) شرف ياب شد و گفت :
فلان شخص درباره شما چنين و چنان مى گويند و شما را فردى بدعت گذار و گمراه مى
داند. حضرت به او فرمود: اول اين كه حق هم نشينى و برادرى را با برادر مسلمانت به
جانياوردى ؛ زيرا او تو را امين و محرم خود مى دانست ، ولى تو درباره او خيانت و
خبر چينى كردى . دوم اين كه حق هم نشينى ما را هم رعايت نكردى ؛ زيرا از تو سخنى
شنيديم كه به شنيدن آن نياز نبود و از قول برادرم به من خبرى رساندى كه از آن آگاهى
نداشتم . آيا نمى دانى
النميمه هم كلاب
النار(201)؛
سخن چينان ، سگ هاى دوزخند.
تصديق نكردن خبر چين
روزى شخصى به حضور ((اسكندر))
رفت و خواست نزد او از شخص ديگرى بد گويى كند. همين كه زبان به سخن باز كرد، پيش
از اين كه سخنان خود را تمام كند، اسكندر مانع از ادامه سخنان او شد و گفت : آيا
دوست دارى همين گونه كه سخنان تو را درباره اى آن شخص مى شنوم و مى پذيرم ، بد گويى
آن مرد را درباره تو بشنوم و قبول كنم ؛ يعنى همين گونه كه تو نزد من مى آيى و از
ديگرى بدگويى مى كنى ، بدان به يقين ديگرى هم نزد من مى آند و از تو بد گوى مى كند.
من اگر سخنان تو را درباره ديگرى بپذيرم ، بايد سخنان ديگرى را هم درباره تو قبول
كنم . حال آيا مايلى درباره سخنان شما در مورد هم ديگر اين طور رفتار كنم ؟ آن شخص
با شنيدن اين پاسخ ، ار بدگويى خود پشيمان شد و گفت : نه . اسكندر به او گفت : پس
تو دست از بدى بردار تا فساد و زشتى دست از سر تو بر دارد(202).
ستار العيوب
در روايتى آمده است : روز قيامت ، بنده اى را مى آورند، در حالى كه گريان
است . خداى سبحان به او خطاب مى كند و مى فرمايد: بنده من ! چرا گريه مى كنى ؟ وى
در پاسخ مى گويد: سبب گريه من اين است كه امروز آنچه عيب و بدى هاى من نزد آدميان و
فرشتگان پنهان بوده است ، آشكار خواهد شد. خداوند به او مى فرمايد: بنده من ! تو را
در دنيا با داشتن زشتى هاى بسيار، رسوا نكردم ، حال آن كه گناه مى كردى و مى خنديدى
. پس چگونه امروز تو را رسوا كنم ، در حالى كه گناه نمى كنى و گريانى
(203)!
آتش افروز
((حماد بن سلمه )) نقل مى كند:
روزى شخصى به بازار برده فروشان رفت و برده اى خريد كه به انواع هنرها آراسته و
تنها عيب او سخن چينى بود. مدتى گذشت . روزى غلام به همسر ارباب خود گفت : تو به من
فراوان نيكى كرده اى . از اين رو رعايت حق تو بر من لازم است . من اخيرا متوجه
مطلبى شده ام كه لازم مى دانم آن را به شما عرض كنم و آن اين است كه ارباب عاشق شده
است و تصميم گرفته تو را طلاق دهد و با معشوق خود ازدواج كند. زن پرسيد: راه چاره
چيست ؟ غلام گفت : چاره اش اين است كه وقتى ارباب خوابيده مقدارى از موى زير گلويش
را باتيغ بتراشى و نزد ساحر ببرى تا او افسونى بخواند و دل او را مسخر تو گرداند.
زن پذيرفت .
غلام نزد ارباب هم رفت و گفت : اين اكرامى كه تو به من مى كنى ، هيچ كس در حق
فرزند خويش نمى كند. از اين رو، بر من لازم است آنچه را برايم معلوم گرديده ، برايت
نقل كنم و آن اين كه همسرت تو را دوست ندارد و با مرد ديگرى طرح دوستى ريخته و
رابطه برقرار كرده است و نقشه كشيده است تو را در حال خواب بكشد. ارباب پرسيد:
چگونه سخن تو را باور كنم ؟ غلام گفت : خود را به خواب بزن تا به درستى گفتارم پى
ببرى .
ارباب پذيرفت و به خانه رفت و چنين وانمود كرد كه از شدت خستگى خوابيده است .
ناگهان زن را بالاى سر خود ديد كه تيغى به دست دارد. به درستى گفتار غلام يقين كرد
و بى درنگ از جاى بر خاست و زن را كشت . غلام سخن چين ، بى درنگ خود را به قبيله زن
رسانيد و آنان را از قتل زن به دست شوهر آگاه ساخت . آنها آمدند و شوهر راكشتند و
بعد هم قبيله شوهر خبر دار شدند و در نتيجه شمشيرها كشيده شد و دو قبيله زن و شوهر
به جان هم افتارند و خون عده اى تنها به واسطه سخن نادرست يك نفر، به نا حق بر زمين
ريخت
(204).
گريه بر گناهان خود
خداوند روزى به حضرت داوود (عليه السلام ) وحى فرستاد و فرمود: اى داوود!
براى گناهانت مانند مادرى كه فرزندش مرده و در ماتم او عزادار و سوگوار است ، ناله
و گريه كن . اگر حال و روز كسانى را كه بازبانشان ، گوشت مردم را مى خورند، بدانى و
ببينى ، از اين گونه گناهان دورى مى كن ؛ چون من در روز قيامت آنها را مانند سفره
اى بسيار پهن ، باز مى كنم . آن گاه اطراف زبان آنان را با سر پوش هاى آتشين مى
پوشانم و گرزهاى آتشين مى كوبم . سپس ملامتگران و توبيخ كننده اى بر ايشان مسلط مى
كنم كه درباره آنها به دوزخيان مى گويد: اى اهل دوزخ ! ايشان را به خوبى بشناسيد.
اينها كسانى هستند كه زبان بد گو و زشتشان بر آنها مسلط بوده است
(205)
شرط هم نشينى
روزى مردى اديب و دانشمند به دربار پادشاه وقت رفت و از او اجازه خواست سخن
بگويد. پادشاه گفت : به سه شرط مى توان سخن بگويى . مرد اديب پرسيد: آن شرطها چيست
؟ پادشاه گفت :
1. اين كه پيش روى من ، مرا نستايى ؛ زيرا من ، خودم را بهتر از تو مى شناسم . پس
اگر راست و درست بگويى ، در حقيقت ، مرا مسخره كرده اى .
2. ديگر اين كه در درون خود بر خلاف بيرونت مخالف من نباشى و در دل مراتكذيب نكنى ؛
زيرا آدم دروغ گو، راءى و فكر درستى از خود ندارد.
3. موضوع ديگر اين كه نزد من از كسى غيبت نكنى ؛ زيرا غيبت كردن را كسى به خود نمى
پسندد و دوست نمى دارد، مگر اين كه ضعف و كاستى در او باشد.
وقتى سخنان پادشاه تمام شد، آن مرد اديب گفت : آيا مى تونم از حضور شما مرخص شوم و
باز گردم ؟ پادشاه گفت : آرى . آن مرد بدون آن كه يك كلمه حرفى بزند، از حضور
پادشاه مرخص
(206).
زياده گويى
روزى مرد عربى نزد رسول خدا (عليه السلام ) آمد و به چاپلوسى و پر حرفى
پرداخت . حضرت مانع چاپلوسى و زياده گويى او شد و به او فرمود: ((اى
اعرابى ! جلو زبانت چند پرده دارد؟)) او گفت : دو پرده ، لب
ها و دندان ها. پيامبر فرمود: ((آيا اين دو پرده نمى تواند
مانع از زياده گويى تو شود؟ توجه داشته باش كه به كسى در دنيا چيزى داده نشده است
كه براى آخرتش ، زيان بارتر از زبابش باشد. زبان رها شده ، پر حرف و ياوه گو است
(207))).
روايتى از نبى اكرم (صلى الله عليه وآله ) است كه مى فرمايد:
من فقه الرجل قله
كلامه
(208).
از نشانه هاى دانايى مرد، كم حرفى اوست . نيز از ايشان است كه :
ياءتى على الناس
زمان يتخللون فى الكلام باءلسنتهم ...(209)؛
روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه هنگام سخن گفتن ، زبان را براى چرب گويى (چاپلوسى )
مى گرداند.