نزهه الكرام و بستان العوام

جمال الدين المرتضى‏ محمد بن حسين بن حسن رازى رحمه الله علیه

- ۱۰ -


باب چهل و يكم: در سؤالاتى چند كه زنديقى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) كرد از آيات قرآن، و گفت متناقض است و جواب دادن آن را اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلوه و السلام.

روايت كند كه يكى از زنادقه پيش اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد، گفت: يا على، اگر نه اين تناقض بود كه در قرآن است من در دين شما آمدمى و اسلام آوردمى.

اميرالمؤمنين گفت: تناقض كدام است؟

گفت: مى‏گويد: نسوالله فنسيهم، و گفت: فاليوم ننسيكم كما نسيتم لقاء يومكم و گفت: و ما كان ربك نسياً، و مى‏گويد: يوم يقوم الروح (گ 95) و الملائكه صفا لا يتكلمون.

و گفت: و الله ربنا ما كنا مشركين.

و گفت: ثم يوم القيامه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضاً

و گفت: ان ذلك لحق تخاصم اهل النار.

و گفت: لا تختصمو الدى و قد قدمت (اليكم بالوعيد)

و ميگويد: اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم

و گفت: وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره.

و ميگويد: لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار.

و گفت: لقدراه نزله اخرى.

و گفت: يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا(46).

و گفت: لقد رآه نزله اخرى.

و گفت: يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولاً.

و گفت: ما كان لبشر ان يكلمه الله الاوحيا.

و گفت: كلا انهم عند ربهم يومئذ لمحجوبون.

و گفت: هل ينظرون الا ان يأتيهم الملائكه او يأتى ربك.

و گفت: بل هم بلقاء ربهم كافرون.

و ميگويد: فمن كان يرجو لقاء ربه.

و ميگويد: و رأى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها.

و ميگويد: و نضع الموازين القسط ليوم القيامه.

و گفت: فمن ثقلت موازينه ... و من خفت موازينه ....

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) گفت:

اما قوله تعالى: نسوالله فنسيهم، آن مى‏خواهد كه خداى را در دنيا فراموش كردند، يعنى طاعت او نكردند در آخرت ايشان را ثواب نباشد، و چون از ثواب محروم باشند به منزلت آن باشد كه ايشان را محروم كرده باشد.

و همچنين تفسير: اليوم ننسيكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا نسيان آن مى‏خواهد كه ايشان را ثواب خير بدهد چنانكه اوليا را در دنيا فرمان ده باشند و چون ايمان به خداى و رسول آوردند ايشان را خوف بوده باشد و چون جماعتى منتظر چيزى باشد كه بديشان رسد چون بعضى را برسد و بعضى را نرسد به عرف و عادت گويند آن قوم را كه نرسيد اينان را فراموش كردند.

و آنچه فرمود: ما كان ربك نسياً خداى عزوجل هيچ چيز را فراموش نكند و از چيزى غافل نشود كه عالم و نگه‏دارنده است. عرب گويند: فلان ما را فراموش كرده است و فلان ما را ياد نمى‏كند، يعنى چيزى و انعامى كه در حق ما مى‏كرد نمى‏كند. و آنچه گفت:

يوم يقوم الروح و الملائكه صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صواباً، و قال: والله ربنا ما كنا مشركين، و قوله: يوم القيامه يكفر بعضهم ببعض ويعلن بعضكم بعضاً، قوله: لحق تخاصم اهل النار، و قوله: لا تختصموا الدى و قوله: اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم، اين جمله در مواضع متفرق از مواضع روز قيامت نه در يك موضع باشد، و از آن رو كه مقدار پنجاه هزار سال باشد اهل معاصى بعضى بيزاز شوند، و يكديگر را گفتند، و مثل آن خداى تعالى در سوره ابراهيم (عليه السلام) فرمود از قول شيطان لعنه الله: انى كفرت بما اشركتم من قبل و چنانكه ابراهيم (عليه السلام) گفت: كفى بانكم، يعنى از شما بيزار شديم پس در موضعى ديگر جمع شويد و مى‏گوييد. اگر اهل دنيا آواز گريه ايشان يا مثل آواز ايشان به دنيا رسد ترك معاش كردندى و دلهاى ايشان شكافته شدى، و آن چنان مى‏گويند تا آن وقت كه اشكشان خشك شود و هيچ آب از چشم ايشان نيايد، بعد از (آن) خون از ديده بارند، (گ 96) ديگر باره در موضعى جمع مى‏شوند ايشان را به آواز آرند ، گويند: والله ربنا ما كنا مشركين و اين آن قوم باشد كه در دنيا به توحيد مقر بودند ايمان ايشان را سود ندارد چون مخالفت رسل كرده باشند و شك كرده در آنچه به خلق آورده، و بعضى عهد كرده باشند بعضى اوصياء رسل و آن نيك به بد بدل كرده، خداى تعالى تكذيب ايشان كند بدان دعوى كه كرده باشند در دنيا، چنانكه گفت: انظر كيف كذبوا على انفسهم پس بارى تعالى مهر بر ايشان نهد و دست و پوست ايشان به آواز آيند، و گويند و گواهى دهند بهر گناه كه كرده باشند. پس مهر از زبان ايشان بردارند ايشان به جلود گويد: چرا بى ما گواهى داديد؟ گويد: ما را به آواز آوردند، آن خدايى كه همه چيزها به آواز آورد. پس در موضعى ديگر جمع شوند بعضى از بعضى بگريزند از ترس و هول آنچه مى‏بينند از سختى حال و عظم بلاء، چنان كه خداى تعالى مى‏فرمايد: يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه.

ديگر بار در موضعى جمع شوند خداى تعالى انبيا و اوليا و برگزيدگان خود را به آواز آرد و هيچ از ايشان سخن نگويد الا به صواب و فرمان خداى، چنانكه گفت: لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صواباً.

انبيا و رسل گرد آرند و سؤال كنند از ايشان از رسانيدن رسالت به خلق و آنچه ايشان را فرمودند، گويند هر چه به ما فرستادى به امت رسانيديم. از امت سئوال كنند امت انكار كنند. چنانكه خداى تعالى در قرآن مى‏فرمايد: فلنسألن الذين ارسل اليهم و لنسألن المرسلين امم گويند: ما جائنا من بشير و لا نذيز هيچ بشارت كننده و بيم كننده بما نيامد رسل و انبياء را به دروغ باز دهد. انبياء و رسل از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گواهى طلبند. رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گواهى دهد بر صدق انبياء و رسل و تكذيب امم، به هر امتى از ايشان گويد: قد جاءكم بشير و نذير و الله على كل شيئى قدير گويد: بشسير و نذير به شما آمد و خداى تعالى قادر است كه اعضاء شما به آواز آرد تا بر شما گواهى دهند به رسالت رسانيدن رسل و از بهر خداى تعالى گفت: فكيف اذا جئنا من كل امه شهيداً، و جئنابك على هولاء شهيداً. پس ايشان نتوانند انكار كردن از بيم آنكه مهر بر دهان ايشان نهند و اعضاء را به آواز آرند تا گواهى دهند بر آنچه كرده باشند و بر منافقان گواهى دهد از اصحاب و امت به الحاد و عناد ايشان و شكستن عهد و تغيير سنت و ظلم بر اهلبيت وى كردن و از دين برگشتن و پى گرفتن امم ماضيه كه بر انبياء ظلم و خيانت كردند، چون انكار نيارند كرد و عذرى نباشد جمله گويند: ربنا غلبت علينا شقوتنا و منا قوماً ضالين گويند پروردگارا شقاوت بر ما غلبه كرد، گمراه شديم. دگر بار در موضعى ديگر جمع شوند كه آن مقام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، مقام محمود. خداى عزوجل به رسول ثنا گويد و ستايش كند به صفتى كه هيچ كس را از عالميان مثل آن ثنا نگفته باشد پس ملائكه بر او ثنا گويند چنانكه هيچ ملك نماند كه ثناء او نگفته باشد. پس انبياء و رسل ثناء وى گويند، دگر صديقان و شهدا، پس صالحان و جمله مؤمنان و مؤمنات (گ 97) و اهل سموات و اهل ارضين، ازين جهت خداى تعالى گفت: عسى ان يبعثك ربك مقاما محموداً خنك آن كس را كه در مقام حظى و نصيبى باشد و بد بر آن كس كه او را در مقام حظى نباشد؛ آنگه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) گفت: بعد از آن در موضعى چند ديگر جمع شوند و از يكديگر جدا مى‏شوند و اين جمله پيش از حساب بود و چون به حساب مشغول شوند هر يك به حال خود فرو مانند و از ديگر خبر ندارند.

پس اميرالمؤمنين على، (عليه السلام)، گفت: آنچه مى‏گويند: وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره اين بعد از آن باشد كه از حساب فارغ شوند اولياء خداى تعالى به موضعى رسند رودى باشد كه آن را رود حيوان خوانند، در آن غسل كنند، آب خورند، روى‏ها سفيد شود، و جمله رنج و چرك از ايشان برود، درين مقام روى‏ها تازه شود. پس فرمان آيد كه در بهشت رويد چون در بهشت رفتند ناظره باشد تا خداى تعالى ايشان را چه ثواب خواهد داد و هر يك را در كدام موضع فرو خواهد آورد. از بهر اين خداى عزوجل گفت. ملائكه بر ايشان سلام كنند. سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين چون در بهشت رفتند و ثواب به ايشان رسيد نظر كنند بدان ثواب. و در بعضى لغات ناظره به معنى منتظره باشد، چنانكه خداى تعالى مى‏فرمايد: فناظره بم يرجع المرسلون و آنچه مى‏گويد: و لقد رآه نزله اخرى عند سدره المنتهى، يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چون به نزد سدره المنتهى رسيد كه هيچ خلق بدانجا نرسيده بود جبرائيل را ديد چنانكه خداى تعالى مى‏فرمايد در آخر آيت: ما زاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آيات ربه الكبرى.

يعنى جبرئيل را ديد بر صورت خود و رسول، (صلى الله عليه و آله و سلم)، دوباره جبرئيل بر صورت خود ديده است يك بار آنجا و يك بار در موضعى ديگر. و ذات جبرئيل عظيم بزرگ است و او از روحانيات جز از خداى عزوجل او را در نتواند يافت، از بهر اين خدا او را آيت كبرى خواند. و آنچه مى‏گويد: ما كان لبشر ان يكلمه الله الاوحيا و آن ممكن نبود الا بعد از حجاب، يا رسولى فرستد به وحى، به فرمان او تبليغ كند چنانكه خواهد، و در قرآن ياد كرد، وحى به رسول فرستادندى به رسل آسمان.

و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل گفت: خداى را ديدى؟

جبرئيل گفت: خداى را نتوان ديد.

رسول گفت: وحى از كجا فرا مى‏گيرى؟ گفت: از اسرافيل.

گفت: اسرافيل از كجا فرا مى‏گيرد؟ گفت: از فرشته‏اى از بالاى وى از روحانيان.

گفت: ملك از كجا فرا مى‏گيرد؟

گفت: خداى عزوجل در دل وى مى‏اندازد.

اين وحى است، و كلام خداى تعالى نه يك نوع باشد: بعضى آن بود كه با رسل گفت، و بعضى در دل ايشان انداخت، و بعضى رسل به خواب ديدند، و بعضى به وحى فرستاد، و تنزيل هر چه آن را خوانند از وحى، آن كلام خداى تعالى بود.

و آنچه مى‏فرمايد: كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون آن مى‏خواهد كه ايشان روز قيامت از رحمت خداى عزوجل محجوب باشند ايشان را نصيب نبود، و قوله (گ 98).

هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكه او يأتى ربك او يأتى بعض آيات ربك.

خبر مى‏دهد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را از مشركان و منافقان كه اجابت امر خداى تعالى و رسول نمى‏كردند، گفت انتظار آن مى‏كنند كه ملائكه بديشان آيند، يعنى يا خداى با ايشان آيند يا عذاب بديشان فرستد، چنانكه به قوم پيشين آمد.

اين خبر است كه اعلام رسول مى‏كند.

پس گفت: يوم يأتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل آن روز كه بعضى از عذاب خدا بيايد ايمان سود ندارد چون از پيش ايمان نياورده باشند، و اين آيت برآمدن آفتاب بود از مغرب.

و در آيت ديگر مى‏گويد: فاتاهم الله من حيث لم تحتسبوا يعنى عذاب بديشان فرستد و همچنين مى‏گويد: فاتى الله بنيانهم من القواعد يعنى عذابى بديشان فرستد.

و اما قوله تعالى: بل هم بلقاء ربهم كافرون و قوله: الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و قوله تعالى: يوم يلقونه و قوله: فمن كان يرجو لقاء ربه بدين بعث و نشور مى‏خواهد و آنها را القاء نام كرد. و همچنين مى‏فرمايد: من كان يرجوا لقاء الله فن اجل الله لآت يعنى هر كه ايمان دارد كه او را برانگيزند وعده خدا، لآت از ثواب و عقاب؛ و اين لقاء رؤيت نيست، بلكه بعث است و مثل اين: تحيتهم يوم يلقونه سلام يعنى ايمان روز بعث است از ايشان زايل نشود و در دلهاى ايشان ثابت باشد.

و آنچه مى‏فرمايد: و رأى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها يعنى يقينشان زيادت شود كه در دوزخ خواهند رفت. و همچنين مى‏فرمايد: قوله، انى ظننت انى ملاق حسابيه يعنى يقينم شد. و آنچه منافقان مى‏فرمايد: و يظنون بالله الظنونا آن ظن شك است نه ظن يقين. و ظن دو نوع بود: ظن شك و ظن يقين. هر چه از معاد و قيامت بود آن ظن يقين باشد، و آنچه از امر دين باشد آن ظن شك بود.

پس گفت: اما قوله تعالى: و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئا آن ترازوى عدل است روز قيامت خلق را بدان فرا گيرند و جزاى اعمال دهند و داد مظلوم از ظالم بستانند.

و آنچه مى‏فرمايد: فمن ثقلت موازينه و من خفت موازينه معنى آن كثرت و قلت حساب باشد و خلايق آن روز طبقات باشند و منازل مختلف بعضى را حساب اندك كنند و شادمان با نزد اهل خود روند و بعضى را بى حساب به بهشت برند از بهر آنكه ايشان با دنيا نياميخته باشند و حساب آن را بود كه به دنيا آميخته باشد، و بعضى را به اندك و بسيار كنند و مصير و بازگشت ايشان به آتش دوزخ بود. و بعضى امامان كفر و ضلالت باشند ايشان در قيامت حساب نكنند و التفات بديشان نكنند چنانكه او التفات به امر و نهى خداى تعالى نكرد و به دوزخ بود جاويد.

و از جمله سؤالاتى كه اين زنديق كرد. گفت: خداى تعالى مى‏فرمايد: قل يتوفيكم ملك الموت و جايى ديگر مى‏فرمايد: الله يتوفى الانفس حين موتها و در جايى (99) ديگر مى‏فرمايد:

و الذين تتوفيهم الملائكه طيبين و امثال اين اضافت يك بار فعل با خود مى‏كند و يك بار به ملك الموت و يك بار به ملائكه.

و جايى ديگر مى‏فرمايد: و من يعمل من الصالحات فهو مؤمن فلا كفران لسعيه.

و جايى ديگر مى‏فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى.

در آيت اول گفت: عمل صالح باطل نكند و در آيت دوم مى‏گويد: عمل صالح نافع نباشد الا بعد از راه راست.

و مى‏گويد: در جايى ديگر: و اسئل من ارسلنا قبلك من رسلنا زنده چگونه سئوال از مرده كند پيش از بعثت و نشور، و مى‏گويد:

انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.

اين امانت چيست و اين انسان كدام است، و صفت عزيز حكيم تلبيس كردن ما بود با بندكان.

و جايى ديگر اظهار زلات انبيا مى‏كند مثل: و عصى آدم ربه فغوى و تكذيب نوح چون گفت: ان ابنى من اهلى گفت: انه ليس من الك و صفت ابراهيم ميكند به عبادت كوكب، يك بار شمس، و يك بار قمر، در حق يوسف مى‏گويد: و لقد همت به وهم بها لولا ان رأى برهان ربه.

و سرزنش موسى كند چون گفت: انى انظر اليك گفت: لن ترانى تا آخر آيت.

جبرئيل و ميكائيل را به داوود فرستاد در محراب تا آخر قصه. و يونس را محكم كرد در شكم ماهى چون به خشم برفت. و اخطار زلات انبياء به اسماء و صفاتشان ياد كرده است و آنان كه خلق را اغراء كرده‏اند و به فتنه افگندند و گمراه كردند به كتاب، ذكر ايشان مى‏گفتند، چنانكه مى‏گويد: و يوم يعض الظالم على يديه و يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جائنى اين ظالم كدام است كه نام وى ياد نكرد چنانكه نام انبياء (عليهم السلام)، ياد كرد؛

و مى‏گويد: و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مره يك بار او بديشان مى‏آيد و يك بار ايشان بدو مى‏آيند؛ و مى‏گويند از پس شاهدى باشد ازو، مى‏بينم كه بعد از او بيامدند اكثر عمربت پرستيده بودند،

و مى‏گويد: ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم اين نعيم كدام است كه از آن سئوال خواهد كرد. و مى‏گويد: يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله.

و مى‏گويد: بقيه الله خير لكم اين بقيه كدام است؛

و مى‏گويد: فاينما تولوا افثم وجه الله، و كل شيئى هالك الا وجهه

و مى‏فرمايد: و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال معنى جنب يمين و شمال خواست كه اين مشكل است؛

و مى‏فرمايد كه: الرحمن على العرش استوى، و أمنتم من فى السماء؛ و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله.

و مى‏گويد: و هم معكم اينما كنتم، و نحن اقرب اليه‏(47) من حبل الوريد.

و مى‏گويد: ما يكون من نجوى ثلثه تا آخر اين آيت؛

و مى‏گويد: و ان خفتم الا تقسطو فى اليتامى، فانكحوا ما طاب لكم من النساء.

و عدل در ايتام (گ 100) به نكاح زنان نمى‏ماند، و نه همه زنان يتيم باشند.

و مى‏گويد: و ما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون چگونه بر خدا توان كرد و اين ظالم كدام‏اند.

و مى‏گويد: و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين و مخالفان اسلام را مى‏بينيم كه بر باطل مى‏روند و مقيم شده‏اند و از آن نمى‏گردند و اهل مذهبهاى‏(48)مختلف يكديگر را لعنت مى‏كنند. پس اين رحمت كجاست و شمايل عام كه خبر داده است و فضل محمد نهاده است بر جمله انبياء و مى‏بينيم كه پيش از آنكه او را ثنا گفته است او را عيب مى‏كند و از آن مرتبت فرو مى‏آورد به چيزى چند كه مثل آن به هيچ تنى خطاب نكرده است چنانكه مى‏گويد قوله تعالى:

ولو شاء الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين.

و مى‏گويد: قوله تعالى: و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلاً، اذا لاذقناك ضعف الحياه و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيراً.

و مى‏گويد قوله تعالى: و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه.

و مى‏گويد: ما ادرى ما يفعل بى ولابكم.

و گفت: ما فرطنا فى الكتاب من شى‏ء؛ و فرمود: و كل شى‏ء احصيناه فى امام مبين و چون چيزها برشمرده است در امام و او وصى من باشد و نبى به طريق اولى كه همه چيزها داند و خدا بدو فرمايد. او گفت: كه نمى‏دانم‏(49) كه با من و شما چه خواهند كرد.

و اين جمله حالات متناقض است و امور مشكل. اگر رسول و كتاب حق‏اند من هالك باشم كه در آن به شك‏ام، و اگر باطل است مرا هيچ باك نيست.

چون اين زنديق از سئوالات فارغ شد اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: سبوح قدوس تبارك ربنا و تعالى و هو الحى الدايم القائم على كل نفس بما كسبت اگر در چيزى ديگر شك مى‏كنى بگو. گفت: يا اميرالمؤمنين (عليه السلام)، آنچه من گفتم كفايت است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: من ترا خبر مى‏دهم از تأويل اين آيت‏ها به توفيق خداى تعالى، و على الله فلتوكل المؤمنين مؤمن بايد كه توكل بر خداى كند.

اما آنچه گفتى: الله يتوفى الانفس و ديگر مى‏فرمايد ملك الموت قبض روح مى‏كند آدمى را و آيات ديگر كه در سؤال ياد كردى، خداى عزوجل از آن بزرگوارتر است كه خود قبض ارواح خلايق نمايد، اما چون فعل ملائكه به امر و فرمان اوست و قوى را از ملائكه برگزيده است و ايشان واسطه‏اند ميان خدا و خلق، چنانكه الله يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس يعنى بارى تعالى از ملائكه رسولانى برگزيده است و ايشان واسطه‏اند ميان خلق و خدا، و چنانكه گفت: الله يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس يعنى بارى تعالى ملائكه‏اى چند برگزيد به رسولى و از بنى آدم چندى كه ايشان واسطه باشد، و قبض ارواح به فرمان و امر او بود ازين جهت اضافت فعل با خود مى‏كند نه از بهر آنكه او به نفس (گ 101) خود قبض روح مى‏كند. و چون وقت موت بود اگر شخص از اهل صلاح و ايمان است ملك الموت و ملائكه رحمت را كه در فرمان وى‏اند بفرمايد تا قبض روح وى بكنند به راحت و آسانى، و اگر از اهل معصيت بود ملائكه عذاب كه در فرمان اواند بفرمايد تا قبض روحش كنند به عذاب. و چون فعل ملائكه به فرمان ملك الموت است و فعل ملك الموت به فرمان خدا ازين سبب اضافت فعل با خود كرد، گفت: الله يتوفى الانفس حين موتها و معنى آن بود كه چون وقت مرگ بود به ملك الموت يا ملائكه كه يارى او دهند فرمايد تا قبض روح او كنند بر طريق عذاب چنانكه خواهد، نه آنكه او به نفس خود جان كسى بستاند، اگر چه اضافت به فعل امينان به خود كرده است.

و آنچه مى‏گويد: و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه. يعنى هر كه عمل صالح بكند عمل او ضايع نكند، ديگر گفت: من بيامرزم آن را كه توبه كند و عمل صالح بعد از آن كه بر راه راست بود. عمل آن وقت صالح بود كه بر راه راست بود و عمل بى ايمان سودى ندارد، و نه هر كه اسم ايمان بروى افتاد او مؤمن حقيقى بود و نجات يابد، چنانكه بعدى ضال و گمراه به مجرد اسم ايمان مغرور شده‏اند. و اگر مجرد لا اله الا الله كفايت بودى جمله آن كه‏(50)اقرار مى‏كند به توحيد از ابليس و غير ابليس جمله ناجى بودندى. و خداى تعالى در قرآن بيان كرده است چنانكه گفت: الذين قالوا آمنا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم يعنى كسانى كه به زبان گويند ايمان آورديم و ايمان در دل ايشان نباشد.

آنگه بيان كرد كه اهل نجات كدام‏اند، گفت:

الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك هم الامن و هم مهتدون آن كسانى كه ايمان آوردند و ظلم نكردند ايمن باشند از عذاب و به راه راست باشند.

و ايمان را حالى و شرحى است: بدان كه‏(51) ايمان بر دو وجه است: ايمان به دل و ايمان به زبان چون ايمان منافقان در عهد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم). چون ايشان را شمشير مقهور كرد؛ از ترس به زبان گفتند: ايمان آورديم، و در دل ايشان ايمان نبود. پس ايمان به دل آن بود كه اوامر و نواهى مالك الملك مسلم دارند چون مسلم داشته بود منقاد بود به هر چه فرمايد، و خود را بزرگ نداند كه اگر خود را بزرگ داند عمل و توحيد وى سود ندارد. مثل ابليس كه سجده آدم صلوات الله عليه‏(52) نكرد، و توحيد وى را هيچ سود نداشت و نه عمل بسيار، و او چهار هزار سال در يك سجده بود و چون نه از بهر خداى تعالى بود و غرضش آن بود كه او را مهلت دهد و قدرت بر امور دنيا وى. توحيد و طول سجود و عبادت وى بى تحصيل بود. و بيشترين خلايق از طاعت انبيا، و سنن‏(53)ايشان بيرون رفتند. پس درست دانستيم كه نماز و روزه و زكات و حج و صدقه سود ندارد الا بعد از تحصيل راه نجات و تبع حق شدن. و خداى عزوجل رسل و كتب و ملائكه فرستاد و راه راست و حق بيان كرد تا خلايق را عذرى نباشد و حجت نيارند در قيامت، چنانكه فرمود: رسلا مبشرين و منذرين (گ 102) لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل يعنى تا خلق را حجتى نباشد بعد از فرستادن رسل. و هيچ زمانه خالى نبود از كسى كه عالم بود بدانچه خلق محتاج آن باشند، و ايشان را راه نجات بيان كند. و اين قوم كه طلب نجات كنند اندك باشند، و خدا بيان كرده است در امتان انبياء گذشته و ايشان را مثال ساخت قومى را كه از پس ايشان آيند.

در قوم نوح، (عليه السلام)، مى‏گويد: ما آمن معه الا قليل بدو ايمان نياوردند الا اندكى.

در امت موسى (عليه السلام) مى‏گويد: و من قوم موسى امه يهدون بالحق يعنى در بنى اسرائيل بعضى هستند كه راه حق مى‏دانند و بر آن كار كنند.

و در حق عيسى (عليه السلام) و قومش از جمله بنى اسرائيل مى‏فرمايد كه عيسى، (عليه السلام)، بنى اسرائيل را گفت: كه از شما امثال من است؟ حواريان گفتند: ما انصار خداييم، ايمان به خدا آورديم گواه باش كه ما مسلمانيم، يعنى تسليم مى‏كنيم فضل اهل فضل، جز از حواريان كس اجابت عيسى نكرد.

حق سبحانه و تعالى عالم را و آنچه بدان محتاج باشند از احكام دين قومى نصب كرده است كه ايشان اهل آن‏اند و طاعت ايشان بر جمله خلايق واجب كرده است. چنانكه گفت:

اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم

فرمان خدا بريد و آن رسول و خداوندان امر،

و جايى ديگر مى‏فرمايد: و لوردوه الى الله و الى الرسول، اگر رد با رسول كنند و با اولوالامر، و اولوالامر دانند.

و در روايت ديگر مى‏گويد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا بترسيد و با صادقان باشيد.

و مى‏گويد: و ما يعلم تاؤيله الا الله و الراسخون فى العلم تأويل قرآن نداند الا خدا و ايشان كه در علم استوارند، و آن نبى و يا وصى نبى‏(54).

و مى‏گويد: و أتو البيوت من ابوابها بيوت خانه‏هاى علم است كه انبياء علم به وديعت در آن نهادند، و ابواب اوصياء ايشان‏اند. هر عمل كه كنند از اعمال خير، كه آن كه نه به فرمان خدا و حدود شرايع و معالم دين و انبياء و اوصياء بود آن نه مقبول، و اهل آن به محلت كفر باشند، و اگر چه ظاهر ايشان ايمان بود، نبينى كه بارى تعالى مى‏فرمايد:

و ما منعهم ان تقبل من هم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله و برسوله و ما توا و هم كافرون مى‏فرمايد در حق قومى كه مالى چند نفقه كردند و آن قبول نبود، از بهر آن قبول نبود كه ايشان كافر بودند به خدا و رسول و بر كفر مردند، اگر چه به ظاهر لا اله الا الله و محمد رسول الله مى‏گفتند، چون منكر اوصيا، بودند و به قول ايشان و سنت انبياء كار نكردند. ايشان بر كفر مردند، از بهر آنكه ترك نجات كردند و انكار اوصياء و اولياء، توحيد به زبان مى‏كردند و عمل كه مى‏كردند سود نداشت، و در قيامت خاسر و زيان كار باشند؛ و امثال اين در قرآن بسيار است.

بدانكه هدايت (كه) در قرآن ياد مى‏كنند بدان ولايت مى‏خواهد، يعنى امامت، چنانكه مى‏فرمايد:

و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون و الذين آمنوا درين موضع ايشان را مى‏خواهد كه امينان‏اند بر خلايق از اوصياء و ائمه در هر زمانى. مى‏فرمايد كه هر كه (103) تفويض امور دين با خدا و رسول و كسانى كنند كه ايمان آوردند يعنى اوصياء و ائمه او از حزب خدا باشد، و حزب خدا غالب باشند. و نه هر كه مقر شود از اهل قبله به شهادتين، او مؤمن باشد.

منافقان در زمان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏گفتند: لا اله الا الله محمد رسول الله به ظاهر اقرار مى‏كردند بدانچه آورده بود از شرايع دين و براهين نبوت، و آنچه مى‏گفت در حق اوصياء و احكام كار ايشان، و در اندرون كاره آن بودند، و عزم كرده بودند كه چون توانند نقض آن كنند و بدان عمل نكنند، و خداى تعالى آن را به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روشن و ظاهر كرد:

فلا و ربك و لا يؤمنون حتى تحكموك (محمد و آل محمد(55)) فيما شجر بينهم ثم لا تجدوا فى انفسهم حرجاً مما فضيت و يسلموا تسليماً.

مى‏فرمايد كه مؤمن نباشد تا ترا حاكم كنند در خصومتى و خلافى كه ميان ايشان باشد، پس در اندرون خود هيچ خلاف و انكار نيابند از آنچه تو حكم كرده باشى، و تسليم كنند.

و مى‏گويد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم يهنى محمد رسول خداست و پيش ازو رسل گذشتند و اگر بميرد يا او را بكشند شما باز گرديد و مرتد شويد؛

و مى‏فرمايد: لتركبن طبقا عن طبق يعنى راه امم گذشته گيرند كه با اوصياء غدر كردند بعد از انبياء صلوات الله عليهم. و امثال اين در قرآن بسيار است. و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏دانست عاقبت كار ايشان و خداى تعالى معلوم وى كرده بود كه ايشان هلاك شوند وحى فرستاد به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم):

فلا تذهب نفسك عليهم حسرات، و لا تأس على القوم الكافرين.

و اما آنچه گفت: و اسأل من ارسلنا قبلك من رسلنا بپرس از رسولان كه پيش از تو فرستاديم، اين از معجزات رسول است، كه خداى تعالى به وى فرستاد، و بدان حجت بر جمله خلايق فرستاد از امم و رسل و غير ايشان، او را مخصوص گردانيد به معراج و آسمان بردن، در آن شب، جمله انبيا، جمع كرد تا رسول از ايشان سئوال كرد، و معلوم شد كه ايشان را به چه فرستادند از اوامر و نواهى. ايشان اقرار كردند به فضل رسول و اوصياء وى ، صلوات الله و سلامه عليهم، از رتبت رسول و فضل شيعه و اولياء وى و مؤمنان كه به فضل ايشان مقر شدند و طاعت ايشان بردند.

و آنچه گفتى كه خداى تعالى زلات انبياء، صلوات الله عليهم، ظاهر كرده است بيش از آنكه مدحش كرده است و نام ايشان طاهر كرده است، و قومى از ظالمان كه جرم ايشان بسيار است نام ياد نكرده است و به كنايات مى‏گويد؛ بدان كه قويترين دليل اين است كه به رحمت خداى تعالى جل جلاله و قدرت قاهر و عزت ظاهر، از بهر آنكه او را معلوم بود كه معجزات انبياء نزد امتانش وقعى بسيار دارد تا به حدى كه بعضى ربوبيت ايشان كنند چنانكه نصارى گفتند: عيسى ثالث و ثلاثه‏(56) است. پس خداى تعالى (گ 104) زلات ايشان ياد كرد تا خلق را معلوم شود كه ايشان كمال آن ندارند كه خدايى را شايند. نمى‏بينى كه در صفت عيسى و مريم عليهما السلام مى‏گويد: كانا يأكلان الطعام تا بدانند كه آن كه طعام خورد خدايى را نشايد. يعنى هر كه در دنيا طعام خورد او را ثقلى باشد، و هر كرا ثقل و حاجت بود دعوى كه نصارى كردند در حق او باطل بود. و خداى تعالى خبر نداد از اسماء انبياء و زلات ايشان زيادت از آن منافقان و ظالمان. و كنايات از نامهاى منافقان و ظالمان نه از فعل خداست بلكه از فعل ايشان است، و تغيير و تبديل كردند از بهر دنيا، دين بدنيا بفروختند چنانكه در قصه معبران ياد كرده است.

فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا

مى‏فرمايد: واى بر آن كسانى كه به دست خود چيزى مى‏نويسند، پس مى‏گويند اين از نزد خداست تا بهاى اندك بدان بستانند. از بهر آن اندك مى‏خواند كه هر كه دين به دنيا مى‏فروشد اگر جمله مال دنيا به وى مى‏دهند در جنب دين اندك باشد. و مى‏گويد: و ان منهم لفريقا يلوون السنتهم بالكتاب مى‏گويد از ايشان قومى هستند زبان مى‏گردانند، يعنى دروغ مى‏گويند، و بر قرآن مى‏بندند تا شما پنداريد قرآن است و آن نه از قرآن است؛

و مى‏فرمايد: اذيبيتون مالا يرضى من القول يعنى چيزى مى‏انديشند به شب و به روز مى‏گويند اين رسول، (صلى الله عليه و آله و سلم)، گفت و بدان تقويت باطل مى‏دهند، و كج را بدان راست مى‏دهند چنان كه يهود و نصارى كردند بعد از موسى و عيسى، عليهم السلام، كه تغيير توريت و انجيل كردند، و تحريف كلام در موضع خود.

و گفت: يريدون ان يطفئوا نور الله يعنى چيزى چند گفتند كه خدا آن نگفته بود تا بر خلايق بپوشانند. اما خداى تعالى دلهاى ايشان كور كرد تا چيزى چند بگذاشتند كه دليل است بر آن كه تحريف كردند، آنجا كه گفت: لم تلبسون الحق بالباطل چرا وامى‏پوشانيد حق را به باطل و حق را پنهان مى‏كنيد. پس آن را مثالى گفت: فاما الزبد فيذهب جفاء او اما ينفع الناس فيكمث فى الارض. فزبد، درين موضع كلام آن كه زيادت مى‏كردند در قرآن و آن باطل و مضمحل شد، و اما ما ينفع الناس تنزيل حقيقى مى‏خواهد كه هرگز باطل نشود چنانكه بارى تعالى گفت: لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه و دلها آن را قبول كند. و ارض، درين موضع محل علم و جاى آن به دلش مى‏خواهد. و چون زمانه زمان تقيه است اسماء آن قوم كه تغيير كردند و تبديل ظاهر نتوان كرد از بهر آنكه تقويت حجت‏هاى اهل تعطيل و ملت‏هاى منحرف باشد، و ابطال علوم ظاهر كه موافق و مخالف اعتماد بر آن كرده‏اند؛ و اقرار داده كه اقتداء بدان واجب است و بدان راضى شده‏اند، و هميشه اهل باطل از اهل حق بيشتر بوده‏اند، و بر اولياء آن امر صبر كردن واجب است، به دليل آنكه خداى عزوجل به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏گويد: فاصبر كما صبرا ولوا العزم من الرسل صبر كن چنانكه اولوا العزم (105) از رسل صبر كردند. و مثل اين از اوصيا واجبست. و آنچه گفتم در اين موضع ترا بس است، از بهر آن كه در زمان تقيه زيادت ازين گفتن حرام است البته.

و اما آنچه گفتى كه خداى عزوجل مى‏گويد: و جاء ربك و الملك صفا صفاً و قوله تعالى: و لقد جئتمونا فرادى و قوله تعالى: هل ينظرون الا ان تأتيهم الملائكه تا آخر آيت آن حق است و صواب، و آمدن حق تعالى نه آمدن بود مانند ما، و او آفريننده هر چيز است از كتاب او و تأويل آن غير تنزيل بود و تأويلش به سخن بشر نماند و نه به فعل بشر، و من ترا مثالى كه آن كفايت بود انشاءالله مى‏گويم و آن حكايت كه خداى عزوجل از ابراهيم (عليه السلام) مى‏گويد: مثال اين است كه: ابراهيم گفت: انى ذاهب الى ربى من نزد خداى تعالى خواهم رفت. تأويلش آن است كه من به عبادت خداى تعالى خواهم رفت و در آن جد و جهد خواهم نمود، اين تأويلى است و جاى ديگر مى‏فرمايد:

الآيه: و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج و گفت: انزلنا الحديد فيه بأس شديد به انزال، اينجا آن مى‏خواهد كه آن را بيافريدم نه آن كه هشت جفا چهارپايان و آهن از آسمان فرو فرستادم.

و آنچه مى‏گويد: قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين اين جا، جاحد مى‏خواهد، يعنى، بگو اين قوم را كه دعوى مى‏كنند كه عيسى پسر خدا است اگر خداى را پسرى هست من اول باشم كه انكار آن صانع كنم، زيرا كه هر كه او را پسر باشد خدايى را نشايد.

و آنچه گفت:

ينظرون الا ان تاتيهم الملائكه او يأتى ربك او يأتى بعض آيات ربك اين خطاب با رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى‏گويد: اى محمد، اين منافقان و مشركان كه ايمان مى‏آرند اين همه معجزات كه از تو مى‏بينند انتظار آن مى‏كنند كه ملائكه به ايشان آيند ومعاينه ملائكه را ببينند، يا خداى تعالى بديشان آيد. يعنى فرمان خداى تعالى بديشان آيد، يا عذابى بديشان فرستد، و آيات آنجا عذاب مى‏خواهد در دنيا، چنانكه به امت پيش فرستاد و ايشان را هلاك كرد؛ و مى‏گويد:

أولم يروا انا نأتى الارض ننقصها من اطرافها يعنى بعضى را خراب كنيم و آن را اتيان يعنى آمدن، و او از آن منزه است، و مى‏گويد:

قاتلهم الله انى يؤفكون يعنى لعنت بر ايشان باد، چگونه دروغ مى‏گويند. لعنت را قتال نام كرد و گفت: قتل الانسان ما اكفره بكشاند آن را كه كافر است؛ و مى‏گويد: بدين قتل لعن مى‏خواهد، يعنى لعنت بر او باد چه كافر است، و مى‏گويد:

فلم تقتلوه ولكن الله قتلهم، و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى فعل رسول را فعل خود خواند از بهر آنكه به فرمان وى بود.

پس دانستى كه تأويل اين آيات به خلاف ظاهر تنزيل است؛ و مى‏گويد:

بل هم بلقاء ربهم كافرون يعنى كه به بعث كافرند. بعث را لقا نام كرد و همچنين مى‏گويد:

الذين يظنون انهم ملا قور بهم آن كسانى كه يقين مى‏دانند كه ايشان را برانگيزانند يقين را ظن خوانند و بعث را لقا، و لقا به نزد مؤمن بعث بود بر انگيختن، و به نزد كافر نظر و معاينه ديدن، و بعضى از ظن كافر يقين بود چنانكه:

رأى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها و لم يجدوا عنها مصرفاً.

يعنى كفار چون (گ 106) آتش دوزخ بينند يقين دانند كه ايشان را در دوزخ مى‏بايد رفت و از آن جاى باز نخواهند گشت.

و آنچه در حق منافقان مى‏گويد: و يظنون بالله الظنونا بدين ظن شك مى‏خواهد ظاهر لفظ هر دو يكى است اما تأويلش مختلف؛

و آنچه مى‏گويد: الرحمن على العرش استوى يعنى فرمان و تدبير خداى بر عرش مستوى و فرمانش عالى.

و آنچه مى‏گويد: و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و مى‏فرمايد: و هو معكم اينما كنتم و گفت: ما يكون نجوى الا ثلثه الا هو رابعهم و بدين جمله استيلاء امينان مى‏خواهد به قدرتى كه او در ايشان تركيب كرده است، و ايشان را قوت داده بر جمله خلايق، فعل ايشان را فعل خود خواند.

بدانچه گفتيم نيك فهم كن و من شرحى زيادت گويم چنانگه دل تو خرم و روشن شود، و دل كسانى كه بعد از ما ايشان را در اين شك افتد چنانكه ترا افتاد كسى را نيابند چنانكه جواب آن دهد از كثرت اهل طغيان و فتنه، و اضطرار اهل علم از تأويل از خوف ظالمان و طاعنان، و زمانى بيايد كه حق پوشيده باشد و باطل ظاهر و مشهور، و اين آن زمان باشد كه آنكه اولى‏تر بود به شخص عدو او باشد، و الحاد بسيار بود و فساد ظاهر شود.

هنا لك ابتلى المؤمنين و زلزلوا زلزالا شديداً آنجا مؤمنان در بلا افتند و اسماء و القاب بترين خلق بر ايشان نهند، و مؤمن جهد آن كند كه نفس نگاه دارد از كسانى كه بدو نزديك باشند. چون حال بدين انجامد خداى عزوجل ايشان را فرج دهد و صاحب امر را بر اعداء خود گمارد.

و آنچه مى‏گويد: ويتلوه شاهد منه اين حجتى هست كه خداى تعالى قايم كرده است بر خلق و ايشان را معلوم مى‏كند كه به موضع و مقام رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تواند نشست و قايم مقام او تواند كه در عصمت و طهارت مثل رسول بود نه كسى كه از مشركان به وجود آمده بود و سجده بت كرده، و اگر خود يك بار كرده بود و بعد از آن اسلام آورده است.

پس خداى تعالى تأكيد حجت كرد بر آن كه بت پرستيده باشد و دعوى كند كه او قائم مقام وى است، و آن ظالمان كه يارى وى دهند بر آن ظلم از بهر آنكه خداى تعالى حرام كرده است آنچه انبيا داد و تفويض بديشان كرد بر آن كس كه او از كافر به وجود آمده باشد، مثل كنعان از نوح چنان كه به ابراهيم (عليه السلام) گفت: لا ينال عهدى الظالمين يعنى مشركان كه خداى ظلم را شرك خواند آنجا كه گفت: ان الشرك لظلم عظيم چون ابراهيم (عليه السلام) را معلوم شد مه عهدامامت به كسى نرسد كه او بت پرستيده بود.

گفت: و اجنبى و بنى ان نعبد الاصنام نگاه دار و فرزندان مرا از بت پرستيدن.

بدانكه هر كه منافق را بر صادق برگزيند و كافر را بر مؤمن، افترى كرد و دروغ بر خداى عزوجل نهاد از بهر آنكه خداى تعالى در كتاب بيان كرد فرق ميان حق و باطل و پاك و نجس و مؤمن و كافر، و آنكه بعد از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)؛

و اگر كسى قايم مقام وى تواند بود كه در محل او فرود آيد در فضل (گ 107) و طهارت و راست گفتن و عدل كردن، و آنچه ياد كردى از امانت آن امانتى است كه در هيچ كس نتوان يافت الا در انبيا و اوصياء صلوات الله عليهم از بهر آنكه ايشان امينان خدااند بر خلايق و حجتان اواند در زمين، و سامرى و ايشان كه جمع شدند از كفار و يارى وى دادند در پرستيدن گوساله.

چون موسى صلوات الله عليه غايب شد و به مناجات رفت از آن حق تعالى موسى را چه نقصان بود و مضرت از آنكه كافرى يا قومى طاغيان دعوى تحمل آن امانت كردند كه الا در پاكان نتواند بود.

پيش از آن نبود كه آن تحمل و وزر وبال كرد، فرزندان آن ملعونان كه تبع وى شدند و او را يارى دادند چنانكه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هر كه سنتى نيك بنهد او را ثواب باشد و مثل ثواب ايشان كه بدان كار كنند تا روز قيامت، و هر كه سنتى بد نهد او را وزر آن باشد، و مثل وزر آن قوم كه بدان عمل كنند تا روز قيامت.

و اين قول رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را گواهى از قرآن چنانكه خداى عزوجل در قصه قابيل و هابيل مى‏گويد:

من اجل ذلك كتبنا على بن اسرائيل انه من قتل نفساً بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانما احيا الناس جميعاً.

و به احيا، درين موضع آن مى‏خواهد كه او را راه راست نمايد كه آن حيات ابد است از بهر آنكه هر كه بارى تعالى او را حى خواند او هرگز نميرد، يكى از دار محنت و بلا نقل به دار مغفرت و عطا كند.

و آنچه گفتى كه در موضعى ديگر كه نفس خود را به انفراد وحدانيت كرد و در موضعى به جمع، خداى تعالى فرداست و منزه چنانكه خود را صفت كرده است به وحدانيت نور ازلى و قديم است و هيچ بدو نماند و او به هيچ نماند، تغيير بدو راه نيابد، حكم كند و برگزيند چنانكه خواهد او را مانع نباشد، قضاء وى رد نتوان كردن، آنچه آفريده در ملك وى تغييرى كرد و نه آنچه بيافريد نقصان ملك اوست؛ مراد از آفريدن اظهار قدرت و پيدا كردن سلطنت بود و بيان براهين حكمت بيافريد آنچه خواست، و براند فعل بعضى از اشياء بر دست كسانى كه ايشان را برگزيد از امناء فعل ايشان فعل اوست و فرمان او چنانكه گفت:

من يطع الرسول فقد اطاع الله هر كه طاعت رسول برد طاعت خداى برده باشد.

آسمان و زمين موضع و مكان ساخت، آن را كه خواهد از خلق خود تا پاك از پليد ظاهر شود چنانكه در سابق علم وى بود و آن را مثال گردانيد اوليا و امناء خود را و خلايق را فضايل، و منزلت اولياء خود معلوم كرد و طاعتشان واجب گردانيد بر جمله، مثل طاعت خود و حجتشان لازم كرد اگر خطاب به انفراد با ايشان كرد دليل بود بر وحدانيت و انفراد وى، و آنچه كه جمع كرد اظهار آن كرد كه او را اولياء و امنا هستند كه افعال و احكام ايشان مانند فعل وى است و ايشان بندگان عزيزاند و مكرمتشان كرده است به قول سبق نبرند بر خدا، يعنى از خود چيزى نگويند و فرمان او (گ 108) كار كنند، و فرمايند ايشان را به روح خود قوه و يارى داده است و معلوم خلق كرده كه ايشان عالم باشند به علم غيب چنانكه خداى تعالى مى‏گويد:

عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الا من ارتضى من رسول.

مى‏گويد: داناى غيب است كس را بر غيب اطلاع ندهد الا آنرا كه مرتضى باشد، و اين آن نعيم است كه از آن سئوال كنند از بهر آنكه خداى بر ايشان انعام كرده است يعنى بر قوم كه تبع اوصياء باشند؛

پس سائل گفت: اين حجتان كدام‏اند؟

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) گفت: رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، و آنكه محلش چون محل رسول بود از برگزيدگان خداى تعالى، چنانكه گفت: فاينما تولوا فتم وجه الله آن كسانى كه ايشان را با نفس خود قرين كرد و طاعتشان واجب كرد مثل آن خود، ايشان واليان امور دين‏اند آن چنان كه گفت:

اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، و آيات ديگر كه پيش ازين ياد كرديم.

سائل گفت: امر چيست؟

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) گفت: آنچه ملائكه فرود آرند آن شب كه تفريق امر كنند از رزق و عمل و اجل و حيات و فوت و علم غيب آسمان‏ها و زمين به معجزاتى كه آن جز گزيدن خداى را نبود كه ايشان را رسولان‏اند ميان خلق و خداى عزوجل و آن وجه‏اند كه مى‏فرمايد: فتم وجه الله آن بقيه الله است يعنى مهدى، آنكه در آخرالزمان بيايد و زمين پر از عدل كند چنانكه پر از جور بود.

و از آيات او دانستن غيب باشد، و پوشانيدن در حال ظهور فساد و غلبه اهل طغيان و ملوك انتقام و اگر امر كه ترا بيان كردم خاص از آن رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بودى خطاب كه كردى دليل بودى بر فعل گذشته نه بر دوام و امر مستقبل، پس بايستى كه گفتى: تنزلت الملائكه، ملائكه فرود آمدند و گفتى، و فرق كل امر، تفريق كردند هر امرى را و نگفتى، تنزل الملائكه و تفرق كل امر حكيم؛ ديگر بار خداى تعالى زيادت كرد در بيان وائبات حجت در حق اوصياء و اصفياء عليهم السلام گفت:

ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله تعريف خلق مى‏كند راه ايشان را قرينى هست نزد خدا چنانگه گويند، فلان در جنب فلان است، يعنى بدو نزديك است، و حق تعالى اين رموز در قرآن گفته است كه معنى آن خدا داند و انبياء و اوصياء و اصفياء از بهر آنكه او را معلوم بود كه جماعتى كه نام‏هاى اوصياء از قرآن بيندازند و تغيير و تبديل كنند و بر امت تلبيس كنند تا باطل خود را قوى كنند و ممشا(57) گردانند.

پس اين امور در قرآن ياد كرد و دل و ديده ايشان كور كرد تا اين معانى برايشان پوشيده بماند، و ديگران را به خطاب روشن ياد كرد چنانكه دليل است بر آنكه ايشان از خود بنهادند و قائمان به كتاب خدا و عالمان كه ظاهر و باطن آن مى‏دانند از درخت‏(58) آفريدند كه اصل آن ثابت است و فرعش در آسمان، توتى اكلها كل حين باذن ربها يعنى ظاهر شود اين عالم در هر زمانى بعد از زمانى، و اعداى ايشان را شجره ملعونه نام كرد آن قوم كه خواستند كه نور حق تعالى بنشانند، يعنى اوصياء را هلاك كنند تا دين حق برداشته آيد، فابى الله ان يتم نوره (109) اگر منافقان لعنهم الله دانستندى كه ايشان را چه لازم مى‏شود از ترك اين آيات كه من از بهر تو بيان كردم اين آيات را از كتاب بينداختندى، چنانكه ديگر بينداختند؛ اما خداى تعالى خواست كه حجت بر خلق مؤكد كند چنانكه گفت: قل فللله الحجه البالغه ايشان كور و كر و غافل شدند از آنچه انديشه كنند در معانى اين آيات، آنها را به حال خود بازگذاشتند و از آن تأكيد آگاه نشدند. سعدا را از معانى آن ادراك انبياء باشد و اشقيا را كور و غافل باشند: و من لم يجعل الله له نوراً فماله من نور.

پس خداى عزوجل به سعى رحمت و رأفت او بر خلق و علم او بدانچه احداث كنند مبدلان مغيران كتاب كلام خود را سه قسم كرد:

يك آنكه جمله دانند از اوصياء و غير اوصياء.

دوم چنانكه معنى آن نداند الا آنكه ذهن صافى و حسى لطيف دارد و تميز توان كرد و دل او روشن بود به نور ايمان.

قسم سيوم جز خداى عزوجل و راسخان در علم او ندانند. و از بهر آن چنين كرد تا مبطلان و متقلبان دعوى نتوانند كرد كه ميراث رسول از علم كتاب نزد ماهست كه خداى اين معنى بديشان بداد تا ايشان مضطر باشند به فرمان بردن آن كس كه خدا او را امير كرد، و رسول را فرمود تا او را نصب كرد، و علم كتاب و آنچه خلق بدان محتاج باشند بدو داد. و ايشان از سر جهل استكبار كردند و بر خداى عزوجل افترا كردند و دروغ گفتند و به كثرت اتباع و جهال كه يارى ايشان دادند مغرور شدند و عناد كردند با خدا و رسول.

اما (آن) يم قسم از كتاب كه عالم و جاهل آن را داند. قوله تعالى: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، و قوله: و من يطع الرسول فقد اطاع الله، و قوله: ان الله و ملائكه يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما يعنى فضل آن كس كه بر شما خليفه و وصى كرده‏اند تسليم كنند و مسلم داريد، اين آن است كه ترا خبر دادم كه تأويش آن كس داند كه ذهن صافى و حس لطيف دارد.

و همچنين قوله: سلام على آل ياسين‏(59) از بهر آن بارى عزاسمه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، يس، خواند آنجا كه گفت: يس و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين زيرا كه خداى را معلوم بود كه اگر گويد: سلام على آل محمد، آن را بيندازند چنانكه ديگر چيزها بينداختند، و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پيوسته استمالت ايشان مى‏كرد به انواع تلطف؛ و بر يمين و يسارشان مى‏نشاندند تا آن وقت كه خداى تعالى فرمود كه ايشان را دوركن چنانكه گفت: و اهجرهم هجرا جميلا و گفت: فما اللذين كفروا قبلك مهطعين، عن اليمين و عن الشمال عزين چه بوده است ايشان را كه كافر شدند نزد تو مى‏آيند به شتاب، ترسان، از چپ و راست تو مى‏نشيند متفرق، طمع مى‏دارند هر يك از ايشان كه در بهشت نعيم شوند كلا، يعن در بهشت نشوند. و گفت: يوم ندعوا كل اناس با مامهم يعنى هر كس روز قيامت با امام خود به محشر آيند و نام ايشان و مادران و پدران‏شان ياد كرد! نكرد و گفت: كل شئيى هالك الا وجهه و اين چنين فرمود كه، كل شيئى هالك الا دينه يعنى همه چيز هلاك شود الا دين، زيرا كه محال است كه از بارى همه هلاك (گ 110) شوند الا وجه، و او جل و عز، منزه است از اجزاء و فناء و زوال، آن چيز هلاك شود كه غير از اوست، چنانكه گفت: كل من عليها فان يبقى وجه ربك فرق كرد ميان خلق و وجه.

و آنچه گفتى كه: فان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم (من النساء) در يتامى با نكاح نسبتى ندارد و نه همه زنان يتيم باشند.

بدانكه اين معنى چنان است كه گفتند، و از ميان الا تقسطوا فى اليتامى و فانكحوا ما طاب لكم، چيزى افكنده‏اند يا افتيده است و ازين جهت و امثال اين مبطلان و ملحدان طعن زدند در قرآن.

اما آنچه گفت: و ما ظلمونا ظلم بر ما نكردند بلكه ظلم بر نفس خود كرد تا خلق قدر و منزلت ايشان نزد خداى تعالى بدانند، و آنكه ظلم بر ايشان كند همچنان بود كه ظلم بر خداى كرده باشد و ما ظلمونا چون اولياء ما را دشمن داشتند و يارى اعداء ايشان دادند ظلم بر نفس خود كردند كه از ثواب محروم شدند و بهشت بر خود حرام كردند و خلود بر خود واجب كردند.

و آنچه مى‏فرمايد: انما اعظكم بواحده خداى جل جلاله عزائم و شريعت و آيات فرائض در اوقات مختلف فرو فرستاد چنانكه آسمان و زمين به شش روز بيافريد، و اگر كسى كه بطرفه العين بيافريد اما غرض آن بود تا آهستگى و مدارا با امنا آموزد؛ و حجت بر خلق واجب كرد تا اول ايشان را در قيد آورد با اقرار كردن به وحدانيت و ربوبيت و گواهى بر آن كه جز وى ديگر نيست چون بدان اقرار كردند بعد از آن اقرار ستد نبوت و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از آن واجب كرد، پس زكوه، آنگه روزه، دگر حج، و بعد از آن غزا كردن، و بعد از آن صدقات دادن و آن چه امثال آن باشد از تطوعات.

منافقان گفتند: چيزى ديگر بر ما واجب خواهد كرد يا نه، تا نفس ما سكون گيرد، دانيم كه چيزى نخواهد كرد.

آيت آمد كه: قل انما اعظكم بواحده عنى شما را پند مى‏دهم و تخويف مى‏كنم به يكى ديگر و آن ولايت وصى.

بعد از آن آيت آمد:

انما وليكم الله و رسوله و الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و هم راكعون

و خلاف نيست ميان امت كه در آن روز هيچ كس زكوه نداد در ركوع جز از يك مرد اگر نام او در قرآن ياد كردى آن را از قرآن بينداختندى چنانكه چيزهاى ديگر از قرآن بينداختند:

و اين رمزها و امثال كه در قرآن ياد كردد است از بهر آن به رمز گفت تا منافقان جاهل معنى آن ندانند و آن را از قرآن نيندازند تا ولى معنى آن به تو و امثال تو تواند رسانيدن، بعد از آن آيت فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

مى‏گويد: امروز دين شما را كامل كردم ....

و اين آيت روز غديرخم فرو آمد تا خلايق بدانند كه نصب امام و ولايت على از كمال دين است و نعمت بر شما تمام كردم يعنى به ولايت على و معرفت امام و راشى شدم از شما به دين اسلام، هر كه امام زمان خود نداند نه بر اسلام ميرد؛

و آنچه گفتى خداى رسول را رحمت عالميان خواند و من مى‏بينم كه اهل جمله ملت‏ها (گ 111) و كفار و منافقان تا اين غايت به كفر ايستاده‏اند و از آن برنمى‏گردند اگر رسول رحمت ايشان بودى ايمان آوردندى و از دوزخ نجات يافتندى؛ بدانكه بدين رحمت آن مى‏خواهد كه آن راه راست است هر كه تبع وى شود نجات يابد.

و خداى جل جلاله انبياء را قبله (خود) ساخت و ايشان امر و نهى به لفظ صريح به خلق رسانند نه به تعريض، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) امر و نهى به خلق رسانيد چنانكه خداى فرموده بود، هر كه اجابت كرد از جمله خلايق رستگار شد و نجات يافت، و هر كه خلاف وى كرد هلاك شد، و انبياء ما تقدم صلوات الله و سلامه عليهم خلق را به خدا مى‏خواندند اگر اجابت نمى‏كردند ايشان را وعيد مى‏كردند و مى‏ترسانيدند به فرمان خداى و فرو آمدن صاعقه و عذاب از آسمان، يا خسوف، يا مسخ، يا زلزله، يا باد و صاعقه، از اصناف عذابها كه امت انبياء پيشين بدان هلاك شده‏اند. و خداى تعالى را معلوم بود كه رسول و اوصياى وى صلوات الله عليهم طاقت آن دارند كه صبر كنند در محنت‏ها و رنج كشيدن از كفار و مشركان و منافقان.

پس رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به تعريض گفت: من كنت ومولا فهذا على مولاه و هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست؛

و گفت: او از من به منزلت هرون است از موسى، الا آنكه بعد از من نبى نخواهد آمد، و از خلق و خوى و حكمت او نشايد بود، كه سخن گويد كه آن را معنى نباشد.

پس امت را لازم شد كه نبوت و اخوت هر دو در هارون و موسى موجود بودند و در آن كس كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به منزلت هرون كرد معدوم‏اند لازم كه او را خليفه كرده باشد بر امت، چنانكه موسى (عليه السلام) هرون را خليفه كرده باشد آنجا كه گفت: اخلفنى فى قومى خليفه من باش بر امت من، و اگر بديشان گفتى تقليد امامت مكنيد الا به فلان شخص؛ اگر او را امام ندانى عذاب به شما فرود آيد. اگر خلاف كردندى عذاب فرود آمدى و هلاك شدندى، و بارى تعالى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مهلت داده است.

پس ازين جهت محمد رحمت عالميان است كه عذابهايى كه در امم سابقه فرود آمد در مدت بقاء دين محمد فرود نيامد. و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چون فرمود كه درهاى مردم از مسجد برگيريد و يك در بگذاشت. گفتند؛ درهاى ما برگرفتى، و از آن على بگذاشتى و او به سال از ما كوچك‏تر است، گفت: نه من در بر شما برگرفتم، و در او بگذاشتم، ولكن مرا چون فرمود فرمان بردم:

و آنچه گفتند او به سال از ما كوچكتر است خداى تعالى وشع بن نون را كوچك نداشت، چون موسى (عليه السلام) فرمود كه او را وصى كن، و يوشع را آن وقت هفت سال بود.

و همچنين خال عيسى (عليه السلام)، زيرا كه خداى عزوجل عالم است به عواقب امور، و او را معوم بود و داند كه اوصياء بعد آن انبياء كافر نشود، و از عصمت بيرون نيايند.

و چون سوره براءة فرو آمد، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بدانكه دانست كه بعد از رسول (گ 112) او را فرا پيش دارند و بر وصى اختيار كنند، بداد تا او بر اهل موقف خواند.

چون از پيش رسول رفت وصى را فرستاد تا خط ازو بازستاند و او را باز گرداند، و وصى خط بر اهل مكه خواند در موقف، و گفت، خداى عزوجل وحى فرستاد و فرمود كه از تو نرساند الا آنكه از تو باشد، و آن را دليل كرد بر خيانت آنكه دانست كه امت او را فرا پيش وصى دارند.

پس او را باز گردانيد و صاحب او را تحت اللواء علم عاق عمرو بن عاص كرد و به غز و ذات سلاسل فرستاد، و عمرو بن عاص ايشان را فرموده بود تا به شب حراس لشكر كردندى، و ختم كار ايشان بر آن كرد كه نزد وفات خود ايشان را زير علم اسامه بن زيد كرد و فرمود كه مطيع او باشيد بدانچه فرمايد و به تبوك رويد به شام؛ و آخر عهد نبى آن بود كه لحظه به لحظه مى‏گفت: لشكر اسامه بفرستيد به حضور صحابه، و غرضش تأكيد حجت بود تا دانند كه آن كس را فرا پيش مى‏بايد داشت كه مستحق است و رسول او را فرا پيش داشت.

بدانكه اگر من هر آنچه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ظاهر كرده است آن عيب‏هاى قوم كه استيلا كردند بر ميراث رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) جمله ياد كنم قصه دراز شود. آن اول: بعد از آن كه كار در گردن خود افكند و بدان قيام نمود از عجز و قصور معرفت به احكام شريعت، به قلت علم به تأويل، آنچه ازو سئوال كردندى بر منبر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اقالت خواست كه مرا ازين كار عفو كنند. پس بر اين قناعت نكرد كه در زمان خود حكم مى‏كرد در چيزى حق او بود و نه احكام و شرايط آن مى‏دانست، در وقت مرگ به ديگرى تفويض كرد و ثانى طعن مى‏زد در رأى و تميز اول، و قدح مى‏كرد احكام او را، و شمشير برداشت و از قوم كه آن اول خون ايشان مباح كرده بود، و زنان چند كه او به سببى آورده بود، و قسمت كرده، بعضى حمل داشتند، ثانى ايشان را رد كرد، و بانزد شوهران فرستاد كه اول بودند با حمل، و گفت: او را نهى كردم از قتال اهل قبله، گفت: چرا معاونت اهل كفر مى‏كنى، و او به اسم كفر از ايشان اولى‏تر بود.

اين ثانى مى‏گويد: در حق آن اول، و پيوسته عيب‏هاى او اظهار كردى و گفتى:

بيعت ابوبكر فلته بود(60) يعنى بى مشورت بود هر كه بعد ازين مثل آن كند او را بكشيد؛ (همو) چون شيخ اول زنده بود گفتى: كاشكى كه من حسنه‏اى بودمى از حسنات ابوبكر، يا مويى بودمى بر سينه وى و امثال ابن قول‏هاى متناقص كه در افعال اسلام آن را حجت مؤكد سازند. بعد از آن چون مرگ نزديك رسيد امر را شورا كرد و جماعتى از اهل جهل و فساد رأى و ميل به طغيان آن را مقرر كردند و بر آن برفتند و شيخ ثالث وضع چيزهاى چند كرد و امت نتوانستند صبر كنند از جور و ظلم و قتل و فساد، و منافقان را مستولى كرد تا مهلت كه خداى تعالى داده بود به آخر رسيد، و يحق القول على الكافرين.

پس وعده حق نزديك رسيد چنانكه خداى تعالى در قرآن مى‏گويد: وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و اين آن وقت بود كه از اسلام نامى مانده بود و از قرآن رسمش، و صاحب امر غايب شده باشد به عذر روشن، و ظاهر بود بر دل مردم، چنانكه هر كه بميرد نزديكتر او و دشمن‏تر بود آنكه خداى عزوجل دين قوى كند به لشكرى كه آن را نديده باشيد، و دين رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ظاهر شود اگر چه مشركان را خوش نيايد.

و آنكه گفتى به درشتى با رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خطاب كرده است، و سرزنش كرده است و عيب برشمرده، با آنكه او را تفضيل نهاده است در قرآن بر جمله انبياء عليهم السلام بر آنكه خداى عزوجل هر رسولى و نبيى را اعدايى چند آفريده است از مشركان و منافقان، چنانكه در قرآن ياد كرده است. و چون جلالت و كرامت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به نزد خداى تعالى بيش از آن انبياء ديگر بود اعداء وى بيشتر بودند از مشركان و اهل نفاق و شقاق، و رنج او زيادت از آن جمله انبياء بود و دفع نبوتش مى‏كردند، و ديوانه و ساحر و كذابش مى‏گفتند، و مخالفت سنت مى‏كردند. و از ولايت وصى او نفرت مى‏گرفتند، و اغواى خلق مى‏كردند بر دشمنى وى، و تغيير آن چه توانستند از كتاب كردند، بر آنچه قادر بودند از فضايل وى پوشانيدن، چنانكه خداى عزوجل در قرآن ياد كرده است:

و الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا

و گفت: يريدون ان يبدلوا كلام الله كتاب را حاضر كردند تمام با تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ، چنانكه حرفى از الف تا لام از آنجا بيفتاده بود. چون واقف شدند بر نامهاى حق و باطل چنانكه خداى عزوجل بيان كرده بود، و نقض آنچه ايشان عقد كرده بودند ظاهر شد، و پيدا گشت عيوب ايشان، گفتند ما محتاج اين نيستيم و آنچه نزد ماست ما را كفايت است، چنانكه خداى تعالى مى‏فرمايد: فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا فبئس ما يشترون مى‏فرمايد كه قرآن را پس پشت انداختند و دين به دنيا بفروختند، و بد معاملتى كه ايشان كردند(61).

ديگر بار چون مسائلى چند واقع شد كه جواب نمى‏توانستند داد و به احكام آن جاهل بودند و از رأى خود چيزى مى‏گفتند چنانكه در خاطر ايشان مى‏آمد پس از حال ضرورت منادى كردند كه هر كه نزد او چيزى هست از قرآن بايد كه حاضر كند و كسانى را بر نوشتن آن موكل كردند، و با هم آوردنش كه در معادات اولياء و اوصياء و آنكه بارى تعالى ايشان را اختيار كرده بود نه موافق بودند و هر كه بيامد و به فكر از سر معرفت در آن انديشه كند او را معلوم شود و ظاهر گردد از حالات اولياء و اسماء اعداء ايشان؛ و سيرتشان بيفكندند، و آنچه پنداشتند كه دليل ايشان است بگذاشتند و در موضع چند چيزى چند زيادت كردند پنداشتند كه اصلاح مى‏كنند و آن افساد بود. چون خداى را معلوم بود كه بر اولياء و اوصياء پوشيده نماند (گ 114).

گفت: ذلك مبلغهم من العلم و عوار و تخليط ايشان بر اهل دين و معرفت پوشيده نماند.

ايشان عوار و عيوب، بسى افترا كردند، و چون بارى جلت عظمته عالم بود كه ايشان چنين كنند گفت:

و انهم ليقولون منكر امن القول وزورا و چون خداى سبحانه و تعالى معلوم رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كرد كه ايشان بعد از تو تغيير و تبديل كنند در كتاب گفت:

و ما ارسلنا قبلك من رسول الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته فينسخ الا ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته

يعنى هرگز هيچ نبى نبود كه تمناى مفارقت كند از آنچه از منافقان قوم خود مى‏بيند و از ميان ايشان انتقال كند به دارالبقا؛ القى، در اندازد آنكه عدوى ايشان است، چون او وفات يابد در آن كتاب كه بدو فرستادند ذم آن نبى و قدح و طعن در وى زنند و قول خداى تعالى نسخ كنند يعنى از دلهاى مؤمنان كه ايشان آن را قبول نكنند اما دلهاى منافقان و جاهلان آن را قبول كنند، و يحكم الله آياته، يعنى انبياء و اولياء را نگه دارند از كفر و ضلالت و تبه شدن اهل كفر و طغيان، آنها كه خداى تعالى راضى شد كه ايشان را با بهائم راست كند، تا گفت؛ بل هم اضل، ايشان از چهارپايان گمراه‏ترند. نگه دار اين چه به تو گفتم و بدان عمل كن، بدان كه آنچه ترا مى‏بايد پرسيد آنچه ترك كردى بيش از آن است كه پرسيدى، و من ترا اندكى از تأويل و تفسير آن گفتم از بهر آنكه جاهلان علم اندك‏اند و رغبت و ميل مردم به علم كم است و كم ازين كه من به تو گفتم خداوندان عقل و تميز را كفايت است.

سائل گفت: مرا اين بس يا مولايى، كه شك من برداشتى و مرا از شرك و تاريكى كفر و كذب بيرون آوردى، خداى تعالى ترا جزاى خير دهاد كه او بر جمله چيزها قادر است، و صلوات اول و آخر بر انوار هدايت و اعلام بريت و محمد و خاندان او آيات و ارباب بلاغت باد، در آناء الليل و اطراف النهار