5.
وجدان كارى
از وجدان كارى تعاريف و برداشتهاى متعددى شده است ؛ تعريف زير شايد
مناسب ترين آنها باشد:
(520)
گرايش درونى انسان نسبت به انجام كار با كيفيت و كميت مناسب و بالا، و
بدون اسراف منابع .
ولى آنچه كه در همه برداشتها از وجدان كارى مفروض گرفته شده ، ريشه دار
بودن اين حالت (گرايش درونى ) در وجدان است ؛ يعنى وجدان ، سرچشمه و
منشا چنين احساسى در انسان ها است .
در بررسى از عامل خودكنترلى ، توجه به نكات زير ضررى است :
1. وجدان چيزى جز عقل نيست .
2. ارزشهاى پذيرفته شده از سوى فرد، پشتوانه عقل يا وجدان او است ؛ كه
در اثر از دست دادن آنها، تاثر و اندوه درونى پديد مى آيد. بر اين اساس
نبايد از نقش مهم و كليدى ارزشها و در جهت دهى به عقل يا وجدان غافل
گشت ؛ زيرا هنگامى كه ارزشهاى پذيرفته شده از سوى افراد، متفاوت و يا
متعارض باشند، وجدانها نيز به همان نسبت ، داراى تعارض و تغاير خواهند
بود، و چه بسا فردى از انجام عملى جزئى دچار وجدان و تنش گردد، و فرد
ديگرى با انجام عملى بزرگ تر، هيچ گونه دغدغه خاطرى به خود راه ندهد.
3. گرايش درونى نسبت به كار با كميت و كيفيت مناسب و بالا و بدون اسراف
منابع ، چيزى جز خود كنترلى نيست ؛ يعنى مى توان با كمى مسامحه ، وجدان
كارى را خود كنترلى و نه علت و ريشه آن دانست ؛ زيرا همان گونه كه گذشت
، خود كنترلى يك نوع مراقبت درونى است كه بر اساس آن ، وظايف محوله
انجام و رفتارهاى غيرقانونى ، ناهنجار ترك مى شود، بى آنكه مستند به
نظارت ديگران باشد.
6. باورها و ارزشهاى
اسلامى
در ميان عوامل خودكنترلى ، قوى ترين عامل ، باورها و ارزشهاى اسلامى
است . با اندك تاملى در اين عامل مى توان در يافت كه خودكنترلى ،
برخاسته و غير قابل انفكاك از آن است . باورها در واقع پشتوانه و ريشه
پايبندى به يك سرى ارزشها هستند كه در محيط كار، ظهور مى يابند؛ و
نتيجه آن چيزى چون خود كنترلى نمى باشد؛ به هر ميزان كه باور افراد، يا
به تعبيرى ، ايمان آنها به يك سرى حقايق دينى قوى باشد، پايبندى و
اهتمام به ارزشها نيز بيشتر مى شود و در نهايت ، خود كنترلى نيز شديدتر
مى گردد. اين مطلب با توضيحات بعدى كاملا آشكار مى گردد. اكنون براى
اثبات اين مدعا، ناگزير از تبيين هر يك از باورها و ارزشهاى اسلامى و
رابطه آن با خودكنترلى هستيم .
1 - 6. تبيين باورهاى اسلامى
باورها چيزى بيش از علم و آگاهى هستند؛ در باور، تنها علم و آگاهى مطرح
نيست ، بلكه مرحله اى است كه در جان آدمى رسوخ مى كند و اعتقاد قلبى او
را شكل مى دهد. باورها در وقع همان ايمان افراد هستند.
(( ايمان حالتى است قلبى و روانى كه در اثر دانستن يك مفهوم و
گرايش به آن حاصل مى شود، و با شدت و ضعف هر يك از اين دو عامل ، كمال
و نقص مى پذيرد. ))
(521)
بنابراين از انضمام دانش با گرايش ، ايمان و باور حاصل مى شود، و قوام
ايمان نيز به همان گرايش قلبى است . اما از نقش علم و معرفت نيز در
انعقاد ايمان نبايد غافل شد؛ زيرا ايمان منهاى علم و معرفت ، اگر هم
امكان داشته باشد ناپايدار خواهد بود و از آنجا كه ايمان ، عنصر گرايش
را در درون خود دارد، همين امر موجب مى شود تا ارتباط تنگاتنگى با
مقوله عمل برقرار سازد و ايمان بدون عمل را غير ممكن سازد.
(( لازمه ايمان آن است كه شخص با ايمان ، تصميم
اجمالى بر عمل كردن به لوازم چيزى كه به آن ايمان دارد بگيرد.
))
(522) و هر قدر ايمان ، قوى تر و كامل تر باشد، تاثير
بيشترى در انجام اعمال مناسب با آن بر جاى خواهد گذاشت . براى مثال ،
ايمان به خدا كه دو عنصر معرفت و گرايش را در خود دارد، مستلزم عمل به
فرامين او است ؛ كسى كه خداوند را يگانه خالق هستى و سزاوار پرستش
بداند و تدبير عالم هستى را در دست او ببيند، و با چنين معرفتى ، خضوع
قلبى را نسبت به او در خود احساس كند، بى شك چنين معرفت و گرايشى ، در
عمل ، خود را نشان مى دهد و شخص مومن را به عبوديت او و عمل به
فرمانهايش فرا مى خواهد، از اين جهت ايمان ، شورانگيز و حركت آفرين
است .
به اين ترتيب ، ارتباط ميان ايمان و عمل ، آشكار مى گردد و فهم رابطه
ميان باورهاى اسلامى و رفتارها، تسهيل مى شود؛ همان رفتارهاى مطلوبى كه
از افراد خود كنترل انتظار مى رود. در مباحث آتى ، اين رفتارها مشخص
خواهد شد.
پس از روشن شدن ارتباط ميان باورها و رفتارها و اينكه باورها مى توانند
مولد و منشاء يك سرى رفتارها گردند، اكنون مى بايست توجه خود را از
تعريف ايمان ، به انواع باورهاى اسلامى معطوف كنيم و با بيان آنها،
تاثيرشان را به عنوان عاملى قوى براى خود كنترلى جويا شويم . به بيان
ديگر، متعلق ايمان بايستى تبيين گردد و مشخص شود كه باور به چه چيزهايى
موجب خود كنترلى مى شود.
الف ) ايمان به خدا
پيش از اين گفتيم كه اساس ايمان ، آگاهى اى است كه با خضوع و تسليم
همراه باشد؛ كسى كه به خداوند مومن باشد و نسبت به او معرفت تواءم با
خضوع و تسليم دارد، او را خالق هستى و جهان را يك پارچه مخلوق او مى
داند؛ چنين كسى خدا را عام به همه چيز و ناظر بر همه كارهاى بندگان مى
داند و عالم را محضر خدا و او را محيط بر كل عالم هستى مى بيند؛ با
چنين معرفتى نسبت به خداوند، اگر عنصر خضوع و تسليم نيز موجود باشد،
هرگز معصيت و خلافى رخ نخواهد داد؛ شخص با ايمان ، از خالق هستى شرم مى
كند و دست به گناه نمى آلايد. البته اينكه تخلف در كار و انجام نادرست
آن ، معصيت و يا مستلزم معصيت باشد، مطلبى است كه بايستى در اينجا به
عنوان اصل موضوعى پذيرفت و دليل آن را در مبحث ارزشها جويا شد. در هر
حال ، ايمان به خدا و اينكه او آگاه به همه اعمال و رفتار بندگان است و
هيچ چيز از ديد او پنهان نيست ، موجب مى گردد تا شخص ، مراقب كردار
خويش باشد و خود را كنترل نمايد تا مبادا گناهى از او سر زند.
ب ) ايمان به معاد
يكى ديگر از باورهاى دينى كه مى تواند عاملى قوى در جهت خود كنترلى
افراد به شمار آيد، ايمان به معاد است ؛ باور به اينكه فردايى قيامت از
همه اعمال و سوال خواهد شد و انسان ، مسئول اعمال و رفتارهاى خويش است
، باور به حساب رسى و پاداش و كيفر الهى ، تاثير شگرفى بر روى انسان مى
گذارد و وى را خود كنترل مى سازد. اعتقاد به معاد، ياد قيامت و رستاخيز
عظيم ، پشتوانه نيرومندى براى احساس مسئوليت و پذيرفتن محدوديتهاى
رفتارى و خوددارى از ظلم مى باشد، كسى كه ايمان به معاد دارد و معتقد
است تمام اعمال او در روز قيامت ، محاسبه خواهد شد و به حساب ريز و
درشت اعمال او رسيدگى خواهد شد، و آن گاه جزاى هر يك از رفتارها را
خواهد ديد، در اين دنيا مراقب رفتار و كردار خود خواهد بود و از كم
كارى و سهل انگارى در كار پرهيز مى كند؛ و نيز خود را در محضر خداوند
به معصيت آلوده نمى سازد زيرا از مجازات الهى در قيامت هراسناك است و
از عذاب دردناك پروردگار، بيمناك .
در اينجا براى اختصار، تنها آيه اى از قرآن را ذكر مى كنيم كه شهادت
اعضاى بدن را در روز قيامت بيان مى كند.
يوم تشهد عليهم اءلسنتهم و اءيديهم و اءرجلهم
بما كانوا يعملون ؛
(523)
روزى كه زبان و دست و پاى آنان به كارهايى كه انجام داده اند گواهى مى
دهند.
در جامعه اى كه چنين اعتقادى زنده و حاكم باشد و در تمام شريانها آن
جريان يابد و همگان بدان پايبند باشند، بى هيچ ترديدى براى اجراى
قوانين و مقررات عادلانه و جلوگيرى از ظلم و تجاوز به ديگران ، كمتر
نياز به اعمال زور و فشار خواهد بود، و بى شك مشكلات ناشى از كم كارى و
سرقت از كار نيز به صورت چشمگيرى كاهى مى يابد و افراد خود، مراقب صحت
كارهاى خويش مى گردند.
اهميت اعتقاد به معاد در جهت دادن به رفتارهاى فردى و اجتماعى و اصلاح
امور به حدى است كه بخش عمده اى از سخنان پيامبران و بحثها و جدالهاى
ايشان با مردم را به خود اختصاص داده است ؛ حتى مى توان گفت كه تلاش
آنها براى اثبات و اصل معاد، بيش از تلاشى بوده كه برايى اثبات توحيد
كرده اند؛ زيرا اكثر مردم ، سرسختى بيشترى براى پذيرفتن اين اصل نشان
مى دادند. دليل اين سرسختى را مى توان در ميل به بى بندوبارى و عدم
مسئوليت جويا شد؛ در حالى كه اعتقاد به معاد و حساب رسى اعمال دارند،
در مقابل دستمزدى كه دريافت مى دارند، خود را مسئول و ملتزم مى دانند
كه كار را به لحاظ كمى و كيفى به نحو مطلوبى به انجام رسانند؛ زيرا در
غير اين صورت ، وجهى كه در مقابل كار ناقص و غير مطلوب دريافت مى شود،
غير مجار و به لحاظ فقهى حرام محسوب مى شود و تصرف در آن ، عقاب اخروى
را به دنبال دارد.
در پايان اين قسمت ، براى بيان اهميت ياد معاد در خويشتن دارى و پرهيز
از رفتارهاى سوء، به كلامى از حضرت على (عليه السلام ) استناد مى جوييم
. ايشان در نامه خود به مالك اشتر، پس از برحذر داشتن وى از صفاتى كه
عامل تعدى و تجاوز مى شوند، فرمود:
و لن تحكم ذلك من نفسك حتى تكثر همومك بذكر
المعاد الى ربك ؛
(524)
و هرگز حاكم بر خويشتن نخواهى بود، جز اينكه فراوان به ياد قيامت و
بازگشت به سوى پروردگار باشى .
اين تعبير صريح حضرت ، گوياى آن است كه يادآورى معاد، عامل مهمى در
خويشتن دارى و خود كنترلى است .
اكنون به نمونه هايى از سيره امير مؤ منان (عليه السلام ) در كنترل
خويش مى پردازيم . اما پيش از آنكه سيره حضرت را در اين باره جويا شويم
، لازم است نكته اى را كه قبلا به اشارت گذشت ، مورد توجه و دقت بيشترى
قرار دهيم و آن اينكه ايمان ، داراى درجايى است كه از ضعف شروع مى شود
و تا نقطه قوت ادامه مى يابد. به تعبير ديگر، ايمان داراى طيفى است كه
قوت و ضعف در دو طرف آن واقع شده است . اين قوت و ضعف در ايمان - چنان
كه گذشت - به دو عامل معرفت و تسليم قلبى بستگى دارد؛ به هر ميزان كه
اين دو بيشتر باشد، ايمان نيز تقويت مى گردد.
از سوى ديگر هر قدر ايمان قوى تر و كامل تر باشد، حالت خود كنترلى نيز
شديدتر مى گردد؛ و اين حالت در نهايت ، به حدى مى رسد كه نام
(( عصمت )) را به خود مى
گيرد و صاحب مقام عصمت را مزين به نام (( معصوم
)) مى گرداند. معصوم كسى است كه هيچ گونه خطا و
لغزشى در او راه نمى يابد؛ زيرا واجد مراحل عالى خود كنترلى است .
امير مومنان على (عليه السلام ) اولين امام معصوم است . او داراى چنان
معرفت و خضوعى است كه لايق و شايسته چنين مقامى گشته است ؛ همو در
حديثى چنين مى فرمايد:
(( من عرف كف ؛
(525) ))
كسى كه معرفت يافت ، خويشتن دار شود.
حضرت ، داراى چنان معرفت و شناختى بود كه بفرموده خود،
(( اگر پرده ها كنار رود، چيزى بر يقين من افزوده نخواهد شد
)) ؛ كنايه از اينكه على (عليه السلام ) عالى
ترين درجه تسليم و شناخت را دارد و با وجود چنين معرفت والايى ، خود
كنترلى و خويشتن دارى آن حضرت در بالاترين سطح ، يعنى
(( عصمت )) تبلور يافته است .
در اينجا به دو نمونه از سيره حضرت كه بيانگر خويشتن دارى و در مسند
زمامدارى است ، مى پردازيم . در اين دو رويداد، حضرت از دو انحراف كارى
، يعنى اخز رشوه و تبعيض در تقسيم بيت المال ، تبرى جسته و خودكنترلى
خود را مستند به ايمان به خدا و رسول او، و همچنين ايمان به معاد مى
داند. در ابتدا آن حضرت چنين مى فرمايد:
و الله لان اءبيت على حسك السعدان مسهدا، اءو
اءجر فى الاغلال مصفدا، اءحب الى من اءن اءلقى الله و رسوله يوم
القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام ؛
(526)
سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى (( سعدان
)) بيدار به سر برم ، يا در غلها و زنجيرها بسته
و كشيده شوم ، برايم محبوب تر است از اينكه خدا و رسولش را در روز
قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ، ستم كرد و چيزى از
اموال دنيا را غصب نموده باشم .
بعد ادامه مى دهد:
چگونه به كسى ستم روا دارم ، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به
سوى كهنگى پيش مى رود (و از هم مى پاشد) و مدتها در ميان خاكها مى
ماند!؟
به دنبال اين مقدمه ، حضرت داستان خود را چنين بيان مى كند:
به خدا سوگند! عقيل برادرم را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من مى
خواست كه يك من از گندمهاى شما را به او ببخشم ؛ كودكانش را ديدم كه از
گرسنگى موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته ، گويا
صورتشان با نيل رنگ شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چند بار خواسته
خود را تكرار نمود. من به او گوش فرا دادم . خيال كرد كه من دينم را به
او مى فروشم و به دلخواه او قدم بر مى دارم و از راه و رسم خويش دست مى
كشم ! (اما من براى بيدارى و هوشيارى او) آهنى را در آتش گداختم ، سپس
آن را به بدنش نزديك ساختم ، تا با حرارت آن عبرت گيرد. ناله اى همچون
بيمارانى كه از شدت درد، مى نالند سر داد و چيزى نمانده بود كه از
حرارت آتش بسوزد. به او گفتم : هان اى عقيل زنان سوگمند در سوگ تو
بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ،
نامه مى كنى ! اما مرا سوى آتش مى كشانى كه خداوند جبار با خشم و غضبش
آن را بر افروخته است ؟! تو از اين رنج مى نالى و من از آتش سوزان
نالان نشوم ؟!
بعد حضرت در ادامه خطبه چنين مى فرمايد:
از اين سرگذشت ، شگفت آورتر، داستان كسى است كه نيمه شب ، ظرفى سر
پوشيده پر از حلواى خويش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد؛ ولى اين هلوا
معجون بود كه من از آن متنفر شدم ؛ گويا آن را با آب دهان مار يا
استفراغش خمير كرده بود. به او گفتم : هديه است ، يا زكات يا صدقه ؟ كه
اين دو بر ما اهل بيت حرام است . گفت : نه اين است و نه آن ، بلكه
(( هديه )) است . به او
گفتم : زنان سوگمند بر تو بگريند! آيا از طريق آيين خدا وارد شده اى كه
مرا بفريبى ؟! دستگاه ادراكت به هم ريخته يا ديوانه شده اى و يا هذيان
مى گويى ؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را به آنچه در زير آسمانها است
به من دهند كه خداوند را با گرفتن يك پوست جو از دهان مورچه اى
نافرمانى كنم ، هرگز نخواهم كرد؛ و اين نياى شما از برگ جويده اى كه در
دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى ارزش تر است . على را با نعمتهاى
فناپذير و لذتهاى نابود شدنى دنيا چه كار!؟ از به خواب رفتن عقل و
لغزشهاى قبيح به خدا پناه مى بريم و از او يارى مى جوييم .
(527)
اين دو داستان ، بيانگر خود كنترلى على (عليه السلام ) در مقام خلافت و
مديريت جامعه اسلامى است ؛ او با ياد خدا و قيامت و عذاب سوزناك آن ،
خود را با پديده هاى شومى همچون تبعيض و رشوه خوارى ، مصون ساخت .
مديران مسلمان نيز بايد با تاسى به اين الگوى ارزشمند الهى ، تخلفاتى
از اين قبيل را از خود دور نمايند و به كنترل خويش بپردازند.
2 - 6. ارزشها
ارزشها در اسلام - كه مبتنى بر جهان بينى اسلامى نگرش توحيدى به عالم
هستى است - در واقع ، حكم شاخ و برگهاى درخت تنومند اسلام را دارد كه
ريشه آن را اصول دين تشكيل مى دهد. مجموعه اين ارزشها كه نظام ارزشى
اسلام را تشكيل مى دهد، در قالب (( بايدها
)) و (( نبايدها
)) و يا دستورهاى اسلامى مطرح مى شوند. آن دسته
از ارزشها كه رابطه مستقيمى با سازمان دارند و به نحوى با مقوله خود
كنترلى در سازمان مرتبط مى شوند، در اينجا مورد توجه قرار مى گيرند.
اين ارزشها به گونه اى هستند كه به اعتقاد نگارنده ، باور و پايبندى به
آنها، افراد را به طور طبيعى به سوى خودكنترلى سوق مى دهند.
دليل مدعا هنگامى آشكار مى شود كه شاخص هاى خود كنترلى را مورد توجه
قرار دهيم و غالب انتظاراتى كه از افراد خودكنترل مى رود، موارد زير
بدانيم :
1. افراد خودكنترل ، راغب به انجام كار هستند از سستى و كاهلى مى
پرهيزند:
2. اين افراد، همواره مراقب هستند تا هنگام كار، خلافى از آنان سر
نزند؛
3. از گرفتن رشوه و اعمال تبعيض خوددارى مى كنند؛
4. كار را با اتقان انجام مى دهند و از سهل انگارى و ناقص انجام دادن
آن پرهيز مى كنند؛
5. خيانت در كار را روا نمى دارند و كم كارى نمى كنند؛
6. انضباط در كار را رعايت مى نمايند و سر وقت حاضر مى شوند؛
7. در مصرف منابع و امكانات ، اسراف نمى كنند و از هدر رفتن آنها
جلوگيرى مى كنند؛
8. به حقوق ديگران تعدى نمى كنند و حق آنها را محترم مى شمارند.
در صورتى كه ارزشهاى اسلامى مورد پذيرش واقع شوند و افراد به آنها
پايبند باشند، تمام انتظارات فوق بر آورده خواهد شد؛ در نتيجه خود
كنترلى نيز تحقق خواهد يافت .
ارزشهايى كه در اين قسمت مورد بحث قرار مى گيرند عبارتند از:
1. ارزش و قداست كار؛
2. اتقان در كار؛
3. نظم و انظباط كار؛
4. انجام كامل كار؛
5. صرفه جويى در مصرف منابع و امكانات ؛
6. عدالت و دورى از ظلم و تبعيض ؛
7. كسب حلال .
اكنون هر يك از اين ارزشها را جداگانه مورد بحث قرار مى دهيم و رابطه
آن را با خود كنترلى بيان مى كنيم :
الف ) ارزش و قداست كار
با نگاهى كوتاه به فرهنگ اسلامى مى توان دريافت كه كار، جان مايه حيات
آدمى ، بزرگ ترين سرمايه زندگى و اساس سعادت دنيا و آخرت است . اسلام
بر كار و عمل ، به ويژه عمل شايسته ، تاكيد بليغى مى كند و شخصيت
انسانها را با عمل صالح ، عجين مى داند، در اسلام ، كار امرى مقدس و در
مقابل ، بيكارى مردود و مطرود شناخته شده است . در زبان دين ، هنگامى
كه بخواهند قداست چيزى را بيان كنند، مى گويند كه خداوند فلان چيز را
دوست دارد. اين دوستى در حديثى از امير مؤ منان (عليه السلام ) چنين
ابراز شده است :
ان الله يحب المحترف الامين ؛
(528)
خداوند، انسانى را كه داراى حرفه (شغل ) و امانت دار باشد، دوست دارد.
در روايت ديگرى امام صادق (عليه السلام )، كسى را كه براى امرار معاش
افراد تحت تكفل خود، تلاش مى كند همتاى مجاهد در راه خدا مى داند و مى
فرمايد:
الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله ؛
(529)
انسانى كه براى (گذراندن زندگى ) افراد تحت تكفل خود، سخت تلاش مى كند،
مانند آن رزمنده اى است كه در راه خدا جهاد مى كند.
"معلى بن خنيس " كه ظاهرا شخص كاسبى بوده ، مى گويد:
حضرت صادق (عليه السلام ) مراديد، در حالى كه من دير به محل كار مى
رفتم . حضرت فرمود:
(( اغد الى عزك )) ؛
(530)
صبح اول وقت ، سراغ عزتت برو.
اكنون با توجه به ارزشمند بودن كار و ترغيبى كه دين مبين اسلام نسبت به
آن داد، مى توان دريافت كه اگر فردى به ارزش و قداست كار، اعتقاد قلبى
داشت و بر آن پايبند بود، نتيجه رفتارى چنين باورى ، تمايل بيشتر به
انجام كار مى باشد؛ چرا كه آن را براى خود، وظيفه اى دينى احساس مى
كند؛ از اين رو هيچ گاه از انجام آن ، رويگردان و از وظايف خود گريزان
نمى شود. چنين فردى ، اولين عنصر تعريف خودكنترلى ، يعنى گرايش به
انجام وظايف را در خود دارد، و با وجود چنين گرايشى ، حتى در صورت
فقدان نظارت خارجى ، از انجام وظايف خود كوتاهى نمى كند.
اگر چنانچه كار در جامعه اى ، به صورت فرهنگ در آمد، و ارزش واقعى خود
را در ميان عامه مردم باز يافت ، مى تواند تا اندازه اى نشاط كارى ،
وجدان كارى و در نهايت ، خود كنترلى را ارمغان چنين فرهنگى به شمار
آورد.
شايد نمونه اين فرهنگ را در كشور ژاپن بتوان ملاحظه كرد؛ مردمان آن
ديار، بر اساس احساسات ملى و ميهن دوستى ، چنان راغب به كار هستند كه
گويا تعطيلات رسمى را ناخوشايند تلقى مى كنند و حتى چنين جمله اى در
باره آنان معروف شده كه (( زندگى را براى كار مى
خواهند؛ نه كار را براى زندگى )) .
چنين نگرش و احساس نسبت به كار، به طور قطع در انجام بهتر وظايف ، نقش
دارد و تا حدودى راه را بر كم كارى و سهل انگارى مسدود مى نمايند؛ زيرا
كسى كه مايل و راغب به انجام كار باشد، معنا ندارد كه در انجام وظايف
خود كوتاهى و سهل انگارى نمايد و خود به كنترل خويش نپردازد؛ مگر آنكه
موانعى موجود باشد.
البته در فرهنگ اسلامى ، كار از آن جهت كه كار است ، ارزش نيست ، بلكه
از آن رو كه كه انسان خود را سرباز ديگرى قرار نمى دهد يا خدمتى به
ديگران ارائه مى كند و منفعتى به آنان مى رساند، فضيلت شمرده مى شود.
در مقابل فرهنگ كار و تلاش ، كاهلى و سستى قرار دارد كه در مذمت آن ،
روايات فراوانى بيان شده است . امام صادق (عليه السلام ) در حديثى چنين
فرمود:
(( عدو العمل الكسل )) ؛
(531)
كسالت دشمن كار است .
هر جا كسالت و بى حالى باشد، كار و تلاش تعطيل مى گردد. به بيان ديگر،
كاهلى و سستى از هر درى وارد شود، كار و تلاش از در ديگر خارج مى شود؛
اين دو متعارض با يكديگر و غير قابل جمع هستند.
كسالت و كاهلى موجب كوتاهى در انجام كار مى شود، و ادامه آن باعث از
بين رفتن حقوق (اعم از حقوق سازمان ، صاحبان سرمايه ، سهامداران و
ارباب رجوع ...) مى شود و به تعبير امام على (عليه السلام ) حقوق را
ضايع مى كند؛ ايشان در اين باره مى فرمايد:
من اطاع التوانى ضيع الحقوق ؛
(532)
هر كس تابع سستى باشد، حقوق را ضايع مى كند.
و در كلمات نورانى امام باقر (عليه السلام ) كليد هر شر و بدى معرفى
شده و از آن پرهيز داده شده است :
اياك و الكسل و الضجر؛ فانهما مفتاح كل شر...؛
(533)
از تنبلى و تنگ حوصلگى بپرهيز كه اين دو، كليد هر شرى است .
با اين توصيف ، هر مسلمانى مى بايد خود را از اين صفات مذموم دور نگه
دارد و مانع آن شود كه با رخنه در وجود او، موجب ضايع كردن حقوق و
انجام هر شرى شود.
ب ) اتقان كار
يكى از ارزشهاى اسلامى در زمينه كار، دقت در انجام آن و اتقان در عمل
است . انجام درست و متقن عملى كه بر عهده فرد گذاشته مى شود، خود ارزشى
است كه در روايات بدان توصيه شده و سيره عملى معصومان نيز بيانگر آن
است .
شايد اتقان در عمل ، اشاره به كيفيت مطلوب نيز باشد؛ در اين صورت بر
مديران و همه كسانى كه مسئوليت طراحى و توليد را دارند، لازم است تا با
دقت در كيفيت و ارتقاى سطح آن ، خدمات يا كالايى عرضه كنند كه مورد
پسند ارباب رجوع يا مشتريان واقع شود.
در فرهنگ مديريتى اسلام ، به همان اندازه كه از بى دقتى و سرسرى گرفتن
كارها ابراز تنفر مى شود، از اتقان و استحكام كار - كه محبوب خداوند
است - جانب دارى مى گردد؛ پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و اله و
سلم ) فرمود:
ان الله تعالى يحب اذا عمل اءحدكم عملا اءن
يتقنه ؛
(534)
خداوند متعال دوست مى دارد هنگامى كه يكى از شما مسلمانان كارى را
انجام مى دهد، با دقت و اتقان لازم ، محصول كارش را ارائه دهد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و اله و سلم ) هرگونه كارى كه
انجامش را براى فرد و جامعه لازم و ضرورى تشخيص مى داد - كوچك يا بزرگ
- در دقت و صحت كار، توجه كافى را مبذول مى فرمود و هرگز كارى را به
كيفيتى نامطلوب انجام نمى داد.
اگر چنين ارزشى در ميان كاركنان و حتى مديران نهادينه شده ، آنها بدون
آنكه نظارتى در كار باشد، خود به دليل ارزش بودن اتقان كار و توصيه هاى
دينى به آن تلاش مى كنند كارى بى عيب و نقص ارائه نمايند.
ج ) نظم و انضباط در كار
بى نظمى در عالمى كه بر پايه نظم استوار است ، چونان وصله اى ناجور،
چهره اى كريه خواهد داشت .
اساسا برنامه ريزى كه يكى از مهم ترين وظايف مديران است ، در واقع
ايجاد نوعى نظم ميان فعاليتهاى سازمانى ، براى دست يابى به اهداف است .
اگر برنامه درستى در كار نباشد، انجام كارهاى پراكنده و بى هدف ،
سازمان را به ركود مى كشاند و موجب هدر رفتن منابع و امكانات مى گردد.
نظم ، محصول برنامه ريزى و لازمه نيل به اهداف است .
نظم در كارها از چنان اهميت و جايگاه والايى برخوردار است كه امير مؤ
منان على (عليه السلام ) در واپسين لحظات عمر شريف خويش ، سفارش به آن
را در كنار تقوا و خودكنترلى ، مورد اهتمام قرار مى دهد و چنين وصيت مى
كند:
اوصيكما و جميع ولدى و اءهلى و من بلغه كتابى
بتقوى الله و نظم اءمركم ...؛
(535)