در مورد ضرورت تعيين هدف مى
توان به سيره عملى اميرمومنان على استناد كرد. آن حضرت در دوران كوتاه
حكومت و ولايت خويش ، هر گاه كسى را به عنوان زمامدار و كارگزار خود در
منطقه اى اعزام مى كرد، انتظارات خود را به اطلاع او مى رساند و اهدافى
را كه او بايد براى دست يابى به آنها تلاش كند، مشخص مى كرد. آن حضرت
اهداف و وظايف اصلى را به صورت دقيق تبيين مى نمود و اغلب آنها به صورت
مكتوب ، در اختيار فرمانداران مناطق و شهرهاى مختلف و يا فرماندهان
لشكر قرار مى گرفتند.
در كتاب شريف نهج البلاغه چند مورد از اين نامه ذكر شده است ؛ مفصل
ترين و جامع ترين آنها نامه اى است كه آن حضرت خطاب به مالك اشتر نخعى
نوشته و اهداف و وظايف اصلى او را به طور مشروح و جامع ذكر كرده اند.
حضرت على (عليه السلام ) در ابتداى اين نامه ، اهداف كلى و انتظارات
اساسى را چنين مطرح كرده اند:
هذا ما اءمر به عبدالله على اءمير المومنين مالك
بن الحارث الاشتر فى عهده اليه حين ولاه مصر، جباية خرابها و جهاد
عدوها واستصلاح اءهلها و عمارة بلادها...؛
(50)
اين است فرمان بنده خدا على اميرالمومنين ، به مالك پسر حارث اشتر،
هنگامى كه او را والى مصر گردانيد تا خراج آن ديار بستاند و با دشمنان
آن پيكار كند و كار مردم را سامان دهد و شهرهاى آن را آباد سازد.
حضرت على (عليه السلام ) در اين بخش از نامه ، اهداف اصلى انتصاب و
اعزام مالك اشتر به مصر را گرفتن ماليات ، جنگ با دشمنان ، ساماندهى
كار مردم و آباد ساختن شهرها اعلام كرده اند.
1 - 1. نگرشهاى مديران و هدف گذارى
در تعيين اهداف سازمانى و نوع اهداف انتخابى ، نگرشها و ارزشهاى مديران
سازمان و برنامه ريزى ، نقشى اساسى و حياتى دارد. اهدافى كه مديران
براى سازمان خود تعيين مى كنند، شديدا تحت تاءثير افكار، عقايد و
ارزشهاى حاكم بر آنها است .
از جمله مهم ترين مواردى كه بر هدف گذارى مديران مسلمان تاثير خواهد
داشت ، اهداف عاليه پيامبران الهى مى باشد؛ پيامبران در واقع الگوى
مديران جامعه اسلامى به شمار مى آيند و اهداف مشترك آنان ، هدف تعيين
شده براى اداره جامعه توحيدى است . بنابراين مديران مسلمانى كه با توجه
به شرايط اقتصادى ، سياسى و اجتماعى هدف گذارى مى كنند، بايد اهداف خود
را با هدفهاى مقدس پيامبران الهى تطبيق دهند. به عنوان مثال ، بسط و
گسترش روحيه توحيدى و تعليم و تربيت افراد جامعه ، دو هدف مهم انبياى
الهى است كه مديران مسلمان نيز بايد سعى كنند در برنامه ريزيهاى خود
زمينه بسط و گسترش آن را فراهم كنند و از طريق بها دادن به دانش و
بالابردن منزلت اجتماعى عالمان و ترويج فرهنگ ارتباط با خدا و عبوديت و
مانند آن ، زمينه هاى گسترش آن را مهيا سازند.
1-2. ويژگيهاى هدف
هدف به عنوان اصلى ترين ركن برنامه ريزى ، نقش هدايت و راهبرى كليه
تلاشهاى فرد و سازمان را به صورت يك نقطه محورى بر عهده دارد. براى
آنكه هدف بتواند چنين نقشى را ايفا كند، بايد داراى خصوصيات و
ويژگيهايى باشد كه چند مورد از آنها را ذكر مى كنيم :
الف ) عالى بودن هدف
يكى از ويژگيها و خصوصيات هدف ، عالى بودن آن مى باشد. اميرمومنان حضرت
على (عليه السلام ) در مورد ضرورت و اهميت اهداف بلند و عالى مى
فرمايد:
(( خير الهمم اءعلاها ))
(51) ؛
بهترين هدفها، عالى ترين آنها است .
شايد توصيه به داشتن اهداف عالى و بلند در روايات ، به اين دليل باشد
كه داشتن چنين اهدافى باعث افزايش انگيزه افراد براى به دست آوردن آن
اهداف مى شود. اين نكته را نيز حضرت على (عليه السلام ) متذكر مى شوند
و مى فرمايند:
(( على قدر الهمم تكون الهموم ))
(52) ؛
تلاش و كوششها به اندازه هدفها خواهد بود.
يعنى هر قدر هدفها عالى تر باشند، انگيزه هاى افراد فزونى مى يابد و
تلاش و كوشش بيشترى براى دست يابى به آن اهداف مى كنند؛ چرا كه دست
يابى به اهداف عالى و بلند، مشكل تر بوده و تلاش و كوشش بيشترى را طلب
مى كند. پس (( هر قدر هدفها مشكل تر باشند،
عملكردها در سطحى عالى تر خواهند بود و اگر يكى از كاركنان ، كار سخت و
مشكلى را پذيرفت ، تقريبا آنچه از دستش بر مى آيد انجام خواهد داد تا
به هدف مزبور برسد ))
(53) .
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
(( من كبرت همته ، كبر اهتمامه
))
(54) ؛
هر كس كه هدفش بزرگ و مشكل باشد، تلاش و كوشش او بيشتر خواهد بود.
بنابراين سازمان به منظور ايجاد انگيزه در ميان كاركنان خود و نيز
ارتقاى سطح عملكرد آنان ، بايد اهدافى را براى سازمان انتخاب كند كه
عالى و بزرگ ، و البته مورد قبول كاركنان باشند.
اما به نظر مى رسد كه اين همه توصيه و سفارشى كه در روايات معصومان
(عليه السلام ) شده ، تنها محدود به داشتن اهداف بزرگ مادى و دنيوى
نيست ، بلكه اين سفارشها و توصيه هاى مؤ كد، شامل اهداف معنوى و اخروى
نيز مى شود؛ چنان كه در برخى از روايات به اين مهم تصريح شده است .
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايند:
(( اجعل همك لاخرتك ))
(55) ؛
هدف خود را آخرتت قرار بده .
ب ) واقع بينانه و قابل حصول بودن
يكى ديگر از ويژگيهاى هدف ، واقع بينانه و قابل حصول بودن آن است ؛
اهداف انتخابى بايد به گونه اى باشند كه امكان دست يابى به آنها براى
فرد يا سازمان وجود داشته باشد.
درست است كه در تعيين اهداف بايد توجه به عالى و بلند بودن آنها شود،
اما نبايد اين اهداف ، خيالى و غير واقعى باشند، طورى كه دست يابى به
آنها ممكن نباشد؛ بلكه بايد هدف در عين متعالى و بزرگ بودن ، قابل حصول
هم باشد و با تلاش و كوشش - هر چند زياد - بتوان آن را به دست آورد.
تعيين اهداف غير قابل حصول ، علاوه بر اينكه سازمان و فرد را در رسيدن
به آن اهداف نا كام مى گذارد، موجب گرفتار شدن فرد يا سازمان در مشكلات
و دشواريها نيز مى شود و خطراتى را براى آنها به وجود خواهد آورد.
حضرت على (عليه السلام ) در مورد آثار سوء تعيين اهداف غير قابل دسترس
مى فرمايد:
عشرة يفتنون انفسهم ... ((
الى اءن قال : )) والذى يطلب ما لا يدرك ؛
(56)
ده (گروه يا نفر) خود را به رنج و زحمت و مشكلات مى اندازند... تا
اينكه فرمود: و كسى كه در پى چيزى است كه دست نايافتنى است .
واقع بينى در تعيين هدف بدين معنا است كه تعيين اهداف بايد توجه به
تواناييها و امكانات موجود باشد: زيرا اهدافى كه در تعيين آنها امكانات
و تواناييهاى فرد يا سازمان مورد توجه جدى قرار نگرفته باشد، نه تنها
كمكى به فرد يا سازمان نمى كند، بلكه تاءثيرات منفى نيز بر روى آنها مى
گذارد و باعث مى شود كه آنها عملكرد ضعيف و غير مفيدى داشته باشند.
(( گر چه اهداف بايد دشوار و چالشى باشند، ليكن
بايد واقع بينانه و مناسب با منابع موجود نيز باشند. اگر اهداف خيلى
دشوار بوده يا بدون توجه به محدوديتهاى محيطى يا استعدادهاى مديريتى
تعيين شوند و مديران و كاركنان ، دلسرد و نااميد شده و به طرف عملكرد
ضعيف يا نامناسب هدايت مى شوند ))
(57) .
ج ) صراحت و روشنى
(( شايد يكى از رايج ترين ضعف اهداف سازمانى اين
باشد كه با عبارت خيلى كلى بيان مى شوند ))
(58) . بنابراين يكى از مهم ترين صفات و ويژگيهاى يك
هدف خوب و مؤ ثر اين است كه كاملا روشن و صريح باشد؛ چرا كه هدف ،
تعيين كننده جهت حركت سازمان و مسير فعاليتهاى آن است ؛ و براى اينكه
بتواند اين رسالت را به خوبى انجام دهد بايد به صورت واضح و روشن تبيين
شود.
دقت در سيره پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و اله و سلم ) و حضرت
على (عليه السلام ) اين نكته را روشن مى كند كه آن بزرگواران همواره به
اين نكته توجه داشته اند. به عنوان مثال ، حضرت على (عليه السلام ) هر
گاه كسى را به عنوان زمامدار منطقه اى انتخاب مى فرمود، قبل از اينكه
آن شخص را به منطقه مورد نظر اعزام نمايد، اهداف و انتظارات خود را به
روشنى و با صراحت مى نوشت و به دست آن شخص مى داد، تا او در منطقه
ماموريت خود، براساس آن دستورالعمل مكتوب عمل كند و براى تحقق خواسته
ها و اهداف ترسيم شده در آن نوشته ، تلاش نمايد. نمونه بارز اين گونه
نوشته ها، عهد معروف مالك اشتر است كه حضرت على (عليه السلام ) در آن
عهد، اهداف مورد نظر خود را به صورت واضح و روشن نوشت و انتظارات خود
از مالك اشتر را به صورت مفصل و مشروح تبيين كرد.
تعيين اهداف به صورت مبهم و غير روشن ، نه تنها در مديران و اعضاى
سازمان انگيزه اى براى به دست آوردن آن ايجاد نمى كند و به تحقق آن كمك
نمى نمايد، بلكه باعث از بين رفتن انگيزه آنها نيز مى شود. همچنين اگر
هدف در سازمان به روشنى بيان نشده باشد، ابهام سراسر سازمان را فرا مى
گيرد و مديران و كاركنان سازمان دچار سردرگمى مى شوند؛ كه اين مسئله
نيز موجب پايين آمدن سطح عملكرد افراد و كاهش ميزان اثر بخشى و كارآيى
سازمان خواهد شد.
البته وجود اهداف كلى و كلان در سازمانها، به ويژه در سازمانهاى بزرگ ،
منافاتى با روشن بودن اهداف ندارد؛ زيرا اهداف كلان نيز اولا بايد به
صورت روشن و شفاف بيان شوند؛ ثانيا بايد هر يك از اين اهداف كلى و كلان
، به صورت اهداف جزئى تر و عملياتى تر تبيين شوند.
2. سرنوشت و برنامه ريزى
برخى چنين مى پندارند كه اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر الهى ، مى تواند
ضرورت برنامه ريزى را زير سوال ببرد؛ زيرا وقتى انسان معتقد باشد كه
سرنوشت زندگى از پيش تعيين شده و هر چيزى كه رخ مى دهد خواست خدا است ،
چه لزومى دارد كه برنامه ريزى كند؟!
در همين مورد يكى از نويسندگان مديريت مى نويسد:
در بسيارى از كشورهاى خاور ميانه ، مردم معتقد هستند كه سرنوشت زندگى
از پيش تعيين شده است و هنگامى كه چيزى رخ مى دهد آن را "خواست خدا"
(59) مى دانند؛ اگر قرار باشد چنين تصور شود كه مردم
براى تامين هدف ، كار چندان زيادى نمى توانند بكنند، پس اصلا چه لزومى
دارد كه هدفى را تعيين كنند؟!
(60)
هر چند اين مدعا، حكايت از نوعى جبر در كشورهاى خاورميانه دارد، اما به
نظر مى رسد كه همين اعتقاد به شيوه هاى ديگر، در جوامع غربى نيز وجود
دارد و حتى شايد بتوان گفت كه غرب جولانگاه برخى مسلكهاى فكرى است كه
به نحوى دامنه اختيار انسان را كوتاه مى كنند و به جبر گرايش دارند.
علاوه بر اين ، آنچه موجب چنين برداشتى از مسئله سرنوشت شده است ، درك
ناصحيح و تفسير نادرست مسئله سرنوشت و قضا و قدر الهى است . اگر اين
مسئله به درستى درك شود، نه تنها برنامه ريزى را زير سوال نمى برد،
بلكه حتى مى تواند به عنوان محركى قوى براى برنامه ريزى و تلاش در جهت
دست يابى به اهداف عمل نمايد.
مسئله سرنوشت يا قضا و قدر الهى ، يكى از مسائل پيچيده فلسفى است كه
شرح كامل آن در اين مختصر نمى گنجد؛ اما براى بيان رابطه آن با برنامه
ريزى ، برخى از زواياى آن را مورد بررسى قرار مى دهيم .
جريان عالم بر محور اسباب و مسبباب استوار است و همه اسباب ، در نهايت
به خدا منتهى مى شوند و از خدا سر چشمه مى گيرند. اسباب و علل موثر در
پديد آمدن موجودات ، منحصر در علتهاى ظاهر و اسباب طبيعى نيست ، بلكه
علاوه بر آنها، يك سرى اسباب و عوامل معنوى نيز وجود دارند كه در بعضى
از موارد، نقش علل و عوامل معنوى ، قوى تر از اسباب ظاهر و طبيعى است .
بنابراين هر پديده اى مولود علتهايى است كه در صورت وجود اين علتها، آن
پديده به وجود مى آيد؛ اين رابطه على و معلولى بيانگر
(( اصل عليت عمومى )) و پيوند ضرورى
حوادث با يكديگر است كه امرى مسلم و غير قابل انكار مى باشد.
قرآن نيز به صحت قانون عليت عمومى حكم كرده و پذيرفته است كه وقتى سببى
از اسباب محقق شد، و شرايط ديگر هم با آن سبب هماهنگ گرديد، و مانعى
نيز جلوى تاثير آن سبب نگرفت ، مسبب و معلول آن سبب به وجود خواهد آمد.
(61)
امام جعفر صادق (عليه السلام ) در اين مورد مى فرمايد:
اءبى الله اءن يجرى الاشياء الا بالاسباب ، فجعل
لكل شى ء سببا؛
(62)
خداوند از جزيان امور، مگر از طريق اسباب آن پرهيز مى كند؛ پس براى هر
چيزى سببى قرار داده است .
خداوند كارها را جز از طريق وسايط و اسباب آنها انجام نمى دهد؛
بنابراين هر موجودى را فقط از راه علل و اسباب خاص آن به وجود مى آورد
و در حقيقت ، قضا و قدر الهى چيزى جز سرچشمه گرفتن نظام علت و معلولى
جهان از علم و اراده خدا نيست . به بيان ديگر، قضا و قدر عبارت است از
سرچشمه گرفتن همه علل و اسباب ، از علم و اراده خداوند كه علة العلل
است .
پس نبايد چنين پنداشت كه همه حوادث و موجودات ، مستقيما و بلاواسطه از
خداوند صادر مى شوند و اراده او به هر حادثه اى به طور مستقيم و بدون
واسطه تعلق مى گيرد؛ زيرا لازمه اين پندار، چيزى جز نفى نظام علت و
معلولى و گرايش به جبر نيست . اعمال و كارهاى انسان ، به علتها و اسباب
مختلفى بستگى دارد كه اراده و اختيار او، يكى از علتها است و در كنار
ديگر اسباب ، نقش تعيين كننده اى در نوع اعمال و افعال او خواهد داشت .
اما اينكه چگونه ممكن است كار انسان واقعا اختيارى و مستند به اراده او
باشد و در عين حال ، آن را مستند به اراده و قضاى الهى دانست ؟ در پاسخ
بايد گفت كه استناد وجود افعال اختيارى انسان به خداى متعال ، منافاتى
با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زيرا اين استنادها در طول يكديگر مى
باشند و تزاحمى با هم ندارند؛ بدين معنا كه اراده انسان ، همچون اصل
وجود او، وابسته به خدا است و خداوند متعال چنين اراده كرده كه انسان ،
با اختيار خود عمل نمايد و بدين وسيله سعادت يا شقاوت خود را فراهم
سازد؛ از اين رو عمل انجام شده را به دو فاعل - كه در طول يكديگرند -
مى توان استناد داد؛ نخست به خداوند متعال ، و ديگرى به خود انسان ،
انسان ، فاعل مختار و مباشر عمل مى باشد و خدا نيز خالق انسان مختار
است .
بنابراين اعتقاد به سرنوشت يا قضا و قدر الهى هيچ منافاتى با اراده و
اختيار انسان و توانايى او در رسيدن به اهدافش ندارد و انسان در سرنوشت
خود نقش دارد و مى تواند برنامه ريزى كند و براى دست يابى به اهداف
خود، نهايت سعى و تلاش خود را مبذول نمايد؛ و جبرى در كار نيست .
نكته قابل توجه آنكه اگر چه نمى توان تلاش مديران را در دست يابى به
اهداف ناديده گرفت و بايستى به نقش جدى آنان در رسيدن به اهداف اذعان
نمود، اما توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه هميشه خواسته مديران ،
تحقق عينى پيدا نمى كند و برنامه به دلخواه آنان پيش نمى رود؛ زيرا
عواملى كه خارج از كنترل مديران هستند بعضا مانع رسيدن به اهداف مى
گردند.
اين مطلب هنگامى آشكارتر مى گردد كه مبناى علمى ، به نظريه سيستمها
استوار باشد؛ زيرا اين نظريه ، سازمان را به صورت سيستمى باز مى نگرد
كه با محيط خارجى خود تعامل دارد و عوامل اجتماعى ، فرهنگى و سياسى و
اقتصادى را تاثيرگذار بر اين سيستم مى داند. از اين رو بعيد نيست كه در
مواردى ، ميزان وصول به اهداف ، به دليل تاثيرات منفى عوامل خارج از
كنترل سازمان ، كاهش پيدا كند و خواسته مديران تحقق نيابد و در نتيجه ،
برنامه با عدم موفقيت مواجه شود.
مديران خردمند كسانى هستند كه با اتخاذ پيش بينى هاى لازم ، تا آنجا كه
توان دارند، سعى و كوشش خود و مجموعه تحت امر خود را تا حصول نتايج ،
بسيج مى كنند؛ اما اگر در اين مسير - به هر دليلى - به اهداف برنامه
دست نيافتند، ياءس و نوميدى بر آنان چيره نمى شود و همچون برخى مديران
ژاپنى دست به خودكشى نمى زنند، و يا مانند بعضى از مديران آمريكايى ،
مسوليت شكست را به راحتى به ديگران منتقل نمى كنند، بلكه به آنچه آن را
(( سرنوشت محتوم الهى ))
مى دانند، رضايت مى دهند و با اتكال به پروردگار، آرامش روانى خود را
حفظ مى كنند و مصداق بارز كلام نورانى حضرت على (عليه السلام ) مى
گردند كه فرمود:
حد العقل النظر فى العواقب و الرضا بما يجرى به
القضاء؛
(63)
پيش بينى عواقب (كارها) و رضايت به آنچه قضاى الهى بر آن جارى است ،
نهايت عقل است .
آنچه از اين حديث شريف استفاده مى شود پيوند برنامه ريزى و رضايت به
سرنوشت الهى است كه در نقطه عقلانيت به هم مى رسند.
بنابراين اعتقاد به سرنوشت ، نه تنها با لزوم برنامه ريزى منافاتى
ندارد، بكله حتى لازمه عقل كامل ، داشتن تدبير و رضايت به قضا و قدر
الهى است . مديرى كه پيدايش حوادث را تابع اراده حكيمانه خداى متعال و
مستند به قضاى الهى مى داند، از پيشامدهاى ناگوار نمى هراسد و در برابر
آنها خود را نمى بازد و مسئوليت هرگونه شكستى را به جان مى خرد؛ و نيز
شيفته و فريفته موفقيتهاى ظاهر برنامه نمى شود و به آنها مغرور و سرمست
نمى گردد و نعمتهاى خدا داده را وسيله فخر فروشى و به خود باليدن قرار
نمى دهد. اين موارد، همه از آثار و فوايد اعتقاد به قضا و قدر الهى است
كه نه تنها مانع پيش بينى و سعى و تلاش در راه دست يابى به اهداف نمى
شود، بلكه با ارائه بينشى برتر، اميد بيشترى را در مديران زنده مى كند
و راه را براى هر گونه سستى ، تنبلى و ستم پذيرى مى بندد.
3. عوامل معنوى و برنامه
ريزى
بر اساس اعتقادات و باورهاى دينى و مذهبى ما، واقعيت در چهارچوب ماديات
و فعل و انفعالات جسمانى محصور نمى شود و دنياى حوادث ، تار و پودهاى
بيشتر و پيچيده ترى دارد و عواملى كه در پديد آمدن حوادث نقش دارد، بسى
فزون تر مى باشند. بنابراين علل و اسباب را تنها در ابعاد مادى ديدن و
بر اساس آن به تحليل و تفسير نشستن و سپس به پيش بينى راههاى دست يابى
به اهداف پرداختن ، نه تنها ذهن تحليلگر را از واقعيات منحرف مى كند،
بلكه هر گونه اظهار نظر و پيش بينى او را نيز بى ارزش يا كم ارزش مى
گرداند.
از اين رو در جريان كارها و حوادث ، بايد علاوه بر اسباب مادى ، اسباب
معنوى را نيز - كه در سطحى فراتر از عوامل مادى قرار دارند - مورد توجه
قرار داد و از نقش مهم و اساسى آنها در پديد آمدن حوادث ، خصوصا در
اجراى برنامه ها، غافل نشد؛ زيرا علل معنوى در مواردى ، اسباب مادى را
از كار مى اندازند و به اصطلاح (( سبب سوز
)) مى شوند؛ و در مواقعى نيز خود
(( سبب ساز )) مى گردند و با احداث سبب
طبيعى ، وصول به نتيجه را ميسر مى سازند، يا نيل به مقصد را تسريع مى
بخشند.
عوامل معنوى - بر خلاف عوامل مادى - عواملى هستند كه رابطه اى نامحسوس
و غيرمادى با حوادث و پديده ها دارند، به گونه اى كه تبيين ابتدايى آن
از عهده علم تجربى خارج است و تنها دين مى تواند بيانگر اين نوع روابط
باشد؛ هر چند ممكن است اين نوع روابط در آزمون تجربى نيز تاءييد گردند.
به عنوان مثال ، رابطه ميان توكل و كاهش استرس در اجراى برنامه ها يا
در شرايط بحرانى ، رابطه اى معنوى است كه نخست با استفاده از منابع
دينى مى توان به آن رسيد، و سپس همين رابطه را در بوته آزمون تجربى
قرار داد.
همچنين مى توان بسيارى از عوامل معنوى را عواملى دانست كه نمود ظاهرى
ندارند. گرچه ممكن است آثار خارجى و مادى داشته باشند؛ از اين رو داراى
ماهيتى غير محسوس مى باشند و مورد تعريف دقيق حسى قرار نمى گيرند؛ چرا
كه نيت ، نقش اساسى در ماهيت اين عوامل دارد و قوام آنها را شكل مى
دهد، و نيت نيز امرى درونى است كه تظاهر به آن چه بسا موجب ريا و بى
اثر شدن عمل مى گردد و به همين دليل معمولا نمى توان به طور حسى مصاديق
آنها را در خارج مشخص كرد.
اكنون تعدادى از اين عوامل را مطرح مى نماييم و نقش آنها را در موفقيت
و پيشرفت برنامه ها بيان مى كنيم .
1 - 3. توكل
توكل كه يكى از عوامل مهم معنوى مى باشد، عبارت است از اعتماد بر
خداوند در تمام كارها و تكيه نمودن بر اراده او، با اعتقاد بر اينكه او
آفريننده سببها و مسلط بر همه آنها مى باشد و اسباب به اراده او در
سببيت كامل مى گردند و تاءثير گذار مى شوند.
انسان با توكل بر خداوند متعال ، خود را به حقيقت هستى و سبب اصلى متصل
مى گرداند؛ همان سببى كه برتر از او سببى نيست ؛ اراده اى كه مغلوب هيچ
چيز واقع نمى شود و در واقع نظام اسباب و مسببات ، همه از علم و اراده
او سر چشمه مى گيرد. چنين انسانى با توكل بر خداوند سبحان ، از نظر
اراده و ساير صفات روحى چنان قوى و نيرومند مى شود كه مغلوب هيچ عامل
ديگرى نمى شود و به موفقيت قطعى و سعادت حقيقى نايل مى گردد. بنابراين
هيچ چيز مانند توكل ، آدمى را محكم و استوار نمى كند و اسباب توفيقش را
فراهم نمى سازد.
امام محمد باقر (عليه السلام ) نيز در مورد اعتماد به خدا و توكل بر او
و نيز نقش توكل مى فرمايد:
من وثق بالله اءراه السرور، و من توكل عليه كفاه
الامور؛
(64)
كسى كه به خدا اعتماد كند، سرور و خوشحالى را به او مى نماياند و هر كس
كه بر خدا توكل نمايد، خداوند كارهاى او را كفايت مى كند.
به طور مسلم كسى كه در برنامه ريزيها همواره از خداوند مدد مى جويد و
با اتكال بر او، راههاى نيل به اهداف را پيش بينى مى كند، خداوند نيز
در مقابل ، او را در پيش بينى ها يارى مى كند و با الهامات غيبى خويش
از طريق جرقه هاى ذهنى ، وى را در رسيدن به مقصود يارى مى دهد و او را
از مشكلات و تنگناهاى برنامه ها خلاصى مى بخشد، يا از راههايى كه طراح
برنامه تصور نمى كرد، او را به هدف مطلوب مى رساند، در واقع خداوند
براى متوكل ، هم راه را نشان مى دهد، و هم در اجراى برنامه شخص را به
نتيجه مطلوب مى رساند؛ و اين همان معناى ((
كفايت امور )) است كه در حديث بالا بيان گرديد.
البته چنين توهم نشود كه با توكل بر خدا، كار تمام است و نيازى به سعى
و تلاش در تحصيل مقدمات كار نيست ؛ بلكه بايد ضمن به كارگيرى تمام توان
خويش در تهيه مقدمات و اسباب كار، تمام توجه و اميد خود را به آنها
ندوخت و از سبب حقيقى و اصلى يعنى خداوند غافل نشد.
يكى از عوامل اصلى و حياتى در موفقيت برنامه ها، پيش بينى و ميزان دقت
و صحت آن مى باشد؛ و چون با توجه به محدوديتها، پيش بينيها و محاسبات
در مورد آينده به صورت دقيقى صورت نمى گيرد و در نهايت ، برنامه ها
همواره با درصد از خطا رو به رو هستند، بنابراين بهتر است با اتكا و
اعتماد بر خداوند متعال برنامه ريزى كنيم ؛ تا بدين وسيله هم ميزان
وصول به اهداف را افزايش دهيم ، و هم از ميزان استرس و فشارهاى روحى
بكاهيم .
دعا نيز يكى ديگر از عوامل معنوى است كه نقش مهمى را در جلوگيرى از
بحرانى شدن برنامه و نيز خلاسى از بن بست ايفا مى كند. براى تبيين
اهميت اين عامل معنوى ، به نقل قضيه اى از قرآن كريم بسنده مى شود.
هو الذى يسيركم فى البر و البحر حتى اذا كنتم فى
الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها جاءتها ريح عاصف و جاءهم الموج
من كل مكان وظنوا اءنهم احيط بهم دعوا الله مخلصين له الدين لئن انجينا
من هذه لنكونن من الشاكرين . فلما انجيهم اذا هم يبغون فى الارض بغير
الحق ...
(65)
او (خدا) كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد، تا اينكه در
كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موفق آنها را حركت مى دهند و خوشحال مى
شوند ناگهان طوفان شديدى مى وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيند
و گمان مى برند هلاك خواهند شد. در اين موقع خدا را از روى اخلاص عقيده
مى خوانند كه اگر ما را نجات دهى حتما از سپاس گزاران خواهيم بود. اما
هنگامى كه خداوند آنها را رهايى بخشيد، (دوباره ) در زمين به ناحق ستم
مى كنند.
آرى هنگامى كه طوفان شديد و كوبنده اى مى وزد و امواج از هر سو به طرف
آنها هجوم مى آورد، آنچنان مرگ را با چشم خود مى بينند كه دست از
زندگانى مى شويند؛ در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند و از روى اخلاص ،
دست به دعا بر مى دارند و او را مى خوانند؛ و همين دعاى خالصانه است كه
سبب نجات و رهايى آنها مى گردد.
در اين قطعه تاريخى كه در قرآن نقل شده است ، ملاحظه مى شود كه عوامل و
اسباب طبيعى ، سرنشينان كشتى را به سوى هلاكت پيش مى برد؛ اما در اين
ميان يك عامل معنوى به نام دعا، قوى تر از تمام علل و عوامل مادى و
طبيعى عمل مى كند و همه آن عوامل را خنثى مى نمايد و سرنشينان كشتى را
نجات مى دهد و آنها را در نيل به مقصود خويش يارى مى رساند.