مديريت در اسلام

على آقاپيروز، ابوطالب خدمتى ، عباس شفيعى و سيد محمود بهشتى نژاد

- ۵ -


بسا مديرانى كه در كنار توجه به علل و عوامل محسوس و طبيعى ، به منظور پيش بينى روشهاى دست يابى به اهداف ، به ويژه در شرايط بحرانى ، دعاى خالصانه را نيز ضميمه مى نمايند و در نتيجه ، به اهداف والاى خود دست مى يابند و هر چند آن روشها در عمل ، كامل نبود و منتهى به هدف نمى شود، اما به واسطه عامل معنوى دعا، اسباب ديگرى جايگزين مى شود و مسير وصول به هدف همواره مى گردد.
دعا از عواملى است كه حتى سرنوشت را نيز تغيير مى دهد؛ زيرا دعا تمسك به پروردگار و درخواست از علة العمل و خالق جهان هستى است ؛ پس مى تواند سرنوشت را نيز تغيير دهد. سخن گهربار رسول خداناظر بر اين مطلب است ، آنجا كه مى فرمايد: لا يرد القضاء الا الدعاء؛ (66)
سرنوشت را چيزى جز دعا تغيير نمى دهد.
البته بايد آداب ، شرايط و موانع استجابت دعا را نيز مد نظر قرار داد و به اين حقيقت توجه نمود كه دعا، تنها در صورتى با رفع بحران و تغيير سرنوشت رابطه دارد كه واجد شرايط استجابت باشد؛ در غير اين صورت نمى توان دعا را به عنوان يكى از عوامل معنوى ، منحصر به دو مورد ياد شده نيست و تعداد آن بيش از اينها است ؛ اما به دليل اختصار به بيان توكل و دعا اكتفا كرديد؛ عواملى چون تقوا و تهجد (عبادت شبانه ) نيز از عوامل معنوى بسيار موثر هستند و آياتى از قرآن كريم بيانگر اين حقيقت است كه تقوا قدرت تشخيص ‍ فرد را بالا مى برد و او را در بحر آنها خلاصى مى بخشد. تهجد نيز باعث ارتباط عميق معنوى با خداوند و ايجاد آرامش و اطمينان خاطر مدير در كارهاى سنگين روز مى شود.
4. عوامل معنوى و شكست برنامه
عوامل معنوى ، همان گونه كه در برخى موارد باعث موفقيت برنامه و به نتيجه رسيدن آن مى شوند، در مواردى هم اين گونه عوامل با به وجود آمدن وضعيت خاصى ، اصل برنامه را در هم مى ريزند و از به نتيجه رسيدن آن جلوگيرى مى كنند.
يكى از نمونه هاى علمى اين مسئله ، جريان اصحاب فيل است ؛ درست مقارن سالى كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و اله و سلم ) ديده به جهان گشود، سپاه عظيمى به فرماندهى ابرهه ، به قصد تخريب كعبه ، در مسير مكه قرار داشت و هدف آن ، نابود ساختن خانه توحيد و توجه دادن اعراب به معبد جديدى بود كه ابرهه بنا كرده بود. با يك برنامه ريزى حساب شده ، همراه با تسليحات نظامى آن روز، مهياى اين كار شد؛ فيلهاى عظيم الجثه اى در اين برنامه تدارك ديده شد تا با ايجاد رعب و وحشت در دل ساكنان مكه ، آنان را از هر گونه مقابله و رو در رويى باز دارد. اما پروردگار كعبه طرح و برنامه آنان را در هم ريخت و با لشكرى به ظاهر كوچك و ناچيز به نام (( ابابيل )) آنها را سنگباران كرد؛ فيلها را با پرنده هاى كوچك ، و سلاحهاى پيشرفته آن روز را با سنگريزه سجيل از كار انداخت و بدين وسيله طرح و برنامه ابرهه را با شكست مواجه ساخت . خداوند متعال در همين مورد خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم ) مى فرمايد:
الم تر كيف فعل ربك باءصحاب الفيل# الم يجعل كيدهم فى تضليل . (67)
آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران چه كرد؟ آيا خداوند نقشه آنان را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟
نمونه ديگر را مى توان جريان حمله آمريكا به ايران برشمرد. در تاريخ پنجم ارديبهشت سال 1359، آمريكا با 18 فروند هواپيماى نظامى و 20 فروند بالگرد، با گنجايش سه هزار تكاور، به بهانه آزاد ساختن ديپلماتهايى كه به جرم جاسوسى ، گروگان گرفته شده بردند، به ايران حمله ور شد. اين هواپيماها و بالگردها كه حامل وسايل نقليه و مقادير زيادى توپ و نارنجك و مسلسل بودند، در نقطه اى دور افتاده از كوير شرق ايران ، در حوالى شهر طبس ، فرود آمدند تا از آنجا عمليات نظامى خود را آغاز كنند. براى اجراى اين عمليات ، طراحى و برنامه ريزى دقيق و حساب شده اى انجام شد. و تمام پارامترهاى مهم ، از جمله موقعيت اقليمى منطقه ، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته بود؛ همچنين براى اجراى دقيق آن ، ماهها تمرينات نظامى صورت گرفته بود اما از آنجا كه انقلاب اسلامى ايران همواره مورد حمايت خداوند متعال بوده و مى باشد، اين عمليات در اثر اتفاق غير منتظر و معجزه گونه ، (( طوفان شن )) با شكست سختى مواجه شد و طرحها و برنامه هاى دقيق ، علمى و حساب شده آنان در اثر امدادها غيبى الهى ناكام ماند.
با اندكى تامل در اين دو برنامه كه بر اساس پيش بينى ها و محاسبات دقيق ، طراحى شده و تمام اوامل محسوس و طبيعى براى موفقيت برنامه دقيقا مطالعه و بررسى شده بود، مى توان نقش عوامل معنوى را در عقيم ماند و به هم ريختن آنها به وضوح مشاهده كرد، بنابراين مديران و كسانى كه وظيفه برنامه ريزى را بر عهده دارند، بايد با عبرت آموزى از اين دو حادثه و حوادث مشابه ، ايمان و اعتقاد خود را به ماوراى طبيعت و چهره ديگر عالم ، تقويت نمايند و در برنامه ريزيهاى خود، علاوه بر توجه كافى به اوامل و پارامترهاى محسوس و طبيعى ، توجه لازم به عوامل ماوراى طبيعت نيز داشته باشند.
بخش دوم : تصميم گيرى
فصل اول : مفاهيم و كليات
1. تعريف تصميم گيرى
تعاريف متعددى براى تصميم گيرى ارائه شده است . برخى از اين تعارف عبارتند از:
1. تصميم گيرى فرايندى را تشريح مى كند كه از طريق آن ، راه حل مسئله معينى انتخاب مى گردد. (68)
2. تصميم گيرى فرايند شناسايى و گزينش يك روند كار براى حل يك مسئله مشخص است . (69)
همان طور كه مشاهده مى شود، تصميم گيرى در نزد اين صاحب نظران ، فرايندى تلقى شده كه از طريق آن مى توان به حل مسئله رسيد.
برخى ديگر بر گزينشى بودن تصميم پا فشارى دارند؛ آنها معتقدند كه تصميم گيرى به معناى گزينش يك راه (اصلح )از ميان راه ها است . "هرولد كونتز" (70) مى نويسد:
تصميم گيرى به معناى برگزيدن يك راه كنش ، از ميان راه حلها است . (71) و يا:
تصميم گيرى يك انتخاب از ميان راه حلهاى روند كار است . (72)
اگر بپذيريم كه تصميم گيرى (( گزينش )) است لازمه آن گذر از مراحلى است كه مقدمه اى بر گزينش خواهد بود بنابراين تعاريف مذكور با يكديگر تنافى ندارند و البته شايد بتوان تعريف زير را گوياتر دانست :
(( تصميم گيرى فرآيندى است كه طى آن گزينش بهترين راه حل ، صورت مى گيرد )) .
2. اهميت تصميم گيرى
تصميم گيرى از اهميت زياد و جايگاه ويژه اى در مديريت برخوردار است ؛ تا جايى كه بعضى از پژوهشگران و صاحب نظران برجسته ، مديريت و تصميم گيرى را هم معنى و مترادف مى دانند و معتقدند كه مديريت ، چيزى جز تصميم گيرى نيست . از نظر اين دسته از محققان ، كانون اصلى مديريت را تصميم گيرى تشكيل مى دهد و انجام وظايفى چون برنامه ريزى ، سازماندهى و يا كنترل ، در واقع كارى جز تصميم گيرى درباره نحوه انجام اين فعاليتها نيست .
تصميم گيرى اصل و اساس وظايف مدير را تشكيل مى دهد؛ چرا كه اگر هدف گذارى ، سياست گذارى ، تعيين استراتژى ، تعيين قوانين ، مقررات و راه و روش كار، انتخاب و استخدام نيروى انسانى ، تعيين وظايف و مسئوليتهاى مرئوسين ، و همين سرپرستى ، كنترل و ارزيابى عملكرد آنها را از جمله وظايف مدير به شمار آوريم ، لازمه همه اينها تصميم گيرى است و تصميم گيرى در تمامى وظايفى كه مدير انجام مى دهد وجود دارد. بنابراين مى توان گفت كه تصميم گيرى ، پايه و اساس تمام وظايفى است كه مدير در سازمان انجام مى دهد.
برخى از صاحب نظران ، كيفيت مديريت را تابع كيفيت تصميم گيرى مى دانند؛ آنها معتقدند كه تصميم گيرى به تنهايى مهم ترين وظيفه مدير است ؛ زيرا كيفيت طرحها و برنامه هاى ، اثر بخشى و كار آمدى استراتژيها و كيفيت نتايجى كه از اعمال آنها به دست مى آيد، همگى تابع كيفيت تصميماتى است كه مدير اتخاذ مى كند.
تصميم گيرى مفهومى فراگير دارد و منحصر به سازمان و مديريت نيست ؛ بلكه حضور يا دخالت مستقيم و يا غير مستقيم آن در بسيارى از زمينه ها، توجه محققان و دانشمندان بسيارى را به خود جلب كرده است . هر كسى در طول زندگى خود، تصميمات مختلف و گوناگونى مى گيرد؛ اينكه به چه مدرسه اى برود، چه تحصيلاتى داشته باشد، چه حرفه و شغلى را انتخاب كند، چگونه تشكيل خانواده بدهد و... از جمله تصميماتى است كه هر فرد مى بايد اتخاذ كند؛ اما مسئله تصميم گيرى در سازمان و مديريت از اهميت و جايگاه ويژه اى برخوردار است و هميشه به عنوان بخش جدايى ناپذيرى از مديريت ، در ادبيات مديريت مطرح بوده است .
فصل دوم : فرايند تصميم گيرى
شناخت فرايند تصميم گيرى ، مديران را در جهت بهينه سازى فعاليتها يارى مى دهد. برخى از مديران گاهى دست به تصميماتى مى زنند؛ در حالى كه نسبت به روند اصلى كار و مجارى آن بى اطلاع هستند؛ آنها با قطع نظر از تشخيص مسئله و موقعيت ، تصميمهايى مى گيرند كه براى سازمانشان - در برخى موارد - مشكلاتى ايجاد مى كند.
با توجه به اينكه اتخاذ تصميم در جهت حل مشكل يا بر طرف كردن نياز و يا استفاده بهينه از فرصت طلايى است ، حال اگر خود تصميم موجب بروز مشكلاتى در سازمان گردد، فلسفه وجودى آن از بين مى رود و سياست گذاران از مسير اصلى خود به انحراف كشيده خواهند شد. از اين رو، شناخت روند تصميم ، چگونگى آن ، و فرايند اتخاذ آن براى خط مشى گذاران ، امرى ضرورى و لازم به شمار مى آيد.
اگر چه درباره فرايند تصميم گيرى نظرات متعددى وجود دارد، ولى به طور كلى مى تواند داراى مراحل زير باشد:
مرحله اول : بررسى و درك مسئله (شناخت مشكل ، نياز و فرصت )؛
مرحله دوم : يافتن و ارائه راه حلها؛
مرحله سوم : ارزيابى راه حلها و انتخاب گزينه اصلح ؛
مرحله چهارم : اجرا و بازنگرى .
اكنون به بررسى هر يك از مراحل فوق مى پردازيم .
1. بررسى و درك مسئله (شناخت مشكل ، نياز و فرصت )
تفاوت بين حالت مورد نظر و وضع موجود، به معناى وجود يك (( مسئله )) است . به عبارت ديگر، اگر بين وضعيت موجود در هر سازمانى ، فاصله اى معنادار احساس گردد، نشانگر نوعى مسئله است ؛ بدين معنا كه يا مشكلى وجود دارد، يا نيازى در سازمان احساس ‍ مى شود، يا اينكه فرصتهايى براى پيشبرد اهداف سازمان پيش آمده كه از آنها به بهترين وجه بهره بردارى نگريده است . بنابراين همواره وجود مشكل ، مديران را به اتخاذ تصميم بر نمى انگيزاند، بلكه گاهى وجود نياز يا استفاده از فرصتهاى طلايى آنان را وادار به اخذ تصميم مى كند.
به هر حال هر مدير و خط مشى گذارى با مسائلى نياز به شناخت آن مسئله دارد و بدون درك آن ، بهبود وضعيت موجود حاصل نخواهد شد.
براى شناخت مسئله ، پاسخ به سوالات زير مى تواند ثمر بخش باشد:
1. چه فاصله اى بين امور جارى و ايده آل وجود دارد؟
2. آيا اين فاصله اثرى بر سازمان دارد؟
3. در صورت مثبت بودن پاسخ سوال دوم ، چه اثرى مى تواند داشته باشد؟
4. اگر اين فاصله به صورت يك مسئله است ، حل آن تا چه اندازه مشكل است ؟ و با چه سرعتى مى توان آن را حل كرد؟
5. از چه فرصت يا موقعيتى مى توان براى وصول به وضعيت بهتر استفاده كرد؟
اينها نمونه هايى از پرسشهايى است كه در ذهن مدير خودنمايى مى كند و او در صدد يافتن پاسخ براى آنها است ؛ شناخت دقيق از مسئله در گرو دست يابى به پاسخ سوالات فوق است .
خداوند متعال در قرآن كريم با عنايت به ضرورت شناخت در هر مسئله اى مى فرمايد:
(و لاتقف ما ليس لك به ى علم ) (73)
آنچه را كه بدان علم (شناخت ) ندارى ، پيروى و متابعت نكن .
آيه بالا از متابعت هر چيزى كه بدان علم نداريم ، نهى مى كند و چون مطلق و بدون قيد و شرط است ، پيروى باور غير علمى و نيز عمل غير علمى را نيز در بر دارد. از اين رو، در روند تصميم گيرى اگر مسئله اى براى مدير ناشناخته باشد تشخيص آن لازم و ضرورى خواهد بود.
بنابراين ، هنگام تصميم گيرى در مورد هر مسئله اى بايد زواياى مختلف آن مسئله را مورد بررسى قرار داد، تا نسبت به آن شناخت حاصل شود. در كلام گهربار امير مومنان على (عليه السلام ) نيز شناخت مسئله و تبيين موضوع از جايگاه ويژه اى برخوردار است ؛ چنانچه مى فرمايد
و لا تعجلوا فى اءمر حتى تتبينوا؛ (74) :
در هيچ امرى (تصميمى ) عجله نكنيد تا اينكه تحقيق و بررسى نماييد.
اين فراز از گفتار حضرت امير (عليه السلام ) حاوى اين نكته و پيام است كه قبل از اقدام به هر امرى ، جوانب آن را بايد بررسى نمود، به عبارت ديگر، قبل از حل هر مسئله اى بايد آن را شناسايى و تعريف كرد.
1 - 1. تعريف مسئله (75)
چنان كه بيان شد، تشخيص و تعريف دقيق مسئله ، كمك زيادى در روند تصميم گيرى دارد و به ژرف نگرى در تصميمات ختم مى گردد. تعريف مسئله به اين دليل ضرورت مى يابد كه حوادث و موضوعاتى كه توجه مدير را جلب مى كنند، ممكن است نشانه هايى براى مشكلات اساسى تر و عميق تر باشند و عدم تعريف دقيق آنها سبب پرداخت به مسائل جزئى و روبنايى ، به جاى پرداختن به مسائل و مشكلات اساسى شود.
از سوى ديگر، (( تعريف و شناخت دقيق مسئله ، مدير را در كسب اهداف سازمانى و اجتناب از گمراهى و لغزش در تصميم گيرى براى حل مسئله يارى مى دهد. )) (76) .
از اين رو مى توان گفت :
مسئله چيزى است كه توان سازمان را در رسيدن به هدف به خطر مى اندازد. يا به بيان ديگر، وضعيتى است كه سازمان را از كسب يك يا چند هدفش باز دارد. (77)
خاطر نشان مى شود كه مسئله هميشه نقش مانع را بازى نمى كند؛ بلكه در بسيارى از موارد به صورت نوعى فرصت يا موقعيت مطلوب است كه به صورت مشكلى ظاهر مى شود. براى مثال ، جنگ براى اغلب مردم به عنوان مسئله و مشكل مطرح است ؛ ولى با نگاهى دقيق ، خير را در لباس شر مى بينيم و آن را فرصتى مطلوب براى پرورش استعدادها مى يابيم . قرآن كريم با بيان مسئله بودن جنگ در اذهان برخى از مومنين ، جنگ را براى آنان خير مى دانيد و مى فرمايد:
كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى اءن تحبوا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون ؛ (78)
جهاد در راه خدا بر شما مقرر شد، در حالى كه برايتان ناخوشايند است ؛ چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است ؛ يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است ، و خدا مى داند و شما نمى دانيد.
جنگ مسئله اى است كه موجب نارساييها و كمبودهايى در زندگى بشر مى گردد و موانعى را بر سر راه ترقى و پيشرفت انسانها ايجاد مى كند و شايد به همين دليل ، در نظر برخى به صورت مسئله اى ظهور پيدا مى كند. اما در فرهنگ قرآن ؛ جنگ فرصت و خيرى است كه در قالبى ديگر ظهور پيدا مى كند؛ چرا كه در جنگ ، استعداد آدمى شكوفا مى گردد و خصلت جوانمردى ، ايثار، شهامت و شهادت طلبى در وى به ظهور مى رسد. شايد به همين دليل ، در آيه فوق چنين تعبير كرده است : (و هو خير لكم ).
در آيات و روايات زيادى اين مضمون به چشم مى خورد كه خداوند برخى از پيامبران يا بندگان صالح را در معرض شدايد و مسائل قرار مى دهد؛ يا اينكه خداوند شدايد و بلايا را متوجه كسانى مى كند كه مورد لطف و رحمت خاصه او هستند؛ يا اين معنا كه شدايد و مسائل ، تحفه هاى الهى مى باشند. مثلا در حديث از امام باقر (عليه السلام ) آمده است :
ان الله ليتعاهد المومن بالبلاء كما يتعاهد الرجل اهله بالهدية ؛ (79)
خداوند، بنده مومن را به وسيله بلا و مصيبتى (مسئله اى ) مورد نوازش قرار مى دهد، آن طور كه يك مرد (در مسافرت )، با هديه خاندان خود را ياد مى كند و مورد محبت قرار مى دهد.
بنابراين مسئله در فرهنگ اسلامى همواره نقش مانع را ندارد؛ بلكه گاهى تحفه اى الهى است كه فرصتى طلايى ايجاد مى كند تا انسانها به وضعيت مطلوب و ايده آل نايل شوند و اينكه خداوند انبياى عظام و مومنين را با مسائلى مى آزمايد، بدين معنا است كه مى خواهد آنها را به پيمودن درجات عالى انسانى ترغيب نمايد و استعدادهاى بالقوه آنان را شكوفا سازد.
بنابراين ، اگر مدير با مسئله اى مواجه شود، ممكن است مشكلى وجود داشته باشد و نشانگر تفاوت بين وضع موجود و وضع مطلوب باشد، و ممكن است به صورت فرستى طلايى و يا نيازى در سازمان بروز كند كه بايد از آن در جهت دست يابى به اهداف سازمانى مدد گيرد.
الف ) احساس يا ادراك مشكل
در فرايند تشخيص مشكل ، گاهى مسئله حس مى شود و زمانى درك مى گردد؛ اگر چه در نظر بدوى اين دو نزديك به هم هستند، اما بين حس و درك تفاوت وجود دارد؛ احساس يعنى عارضه بينى و ادراك يعنى ريشه يابى ؛ به عبارت ديگر، حس به معناى ادراك ظاهرى و درك به مفهوم ادراك واقعى است .
براى مثال ، اگر مريضى به پزشك مراجه كند، برخورد پزشك و نوشتن نسخه مى تواند دو گونه باشد: يكى اينكه تجويز دارو بر اساس علايم ظاهرى بيمارى صورت پذيرد كه ما آن را (( عارضه يابى )) مى ناميم ؛ گاهى نيز نسخه تجويزى مى تواند بر اساس ‍ آزمايشها و تستهاى پزشكى صورت پذيرد، كه (( ريشه يابى )) نام دارد؛ در اينجا ديگر تنها به علايم ظاهرى توجه نمى شود، بلكه پزشك در صدد ريشه يابى بيمارى است .
در سازمان نيز اگر مسئله يا مشكلى پيش آيد، گاهى فقظ توجه به ظاهر قضيه مى شود و در پى عارضه بينى ، تصميمى سطحى اخذ مى شود؛ ولى زمانى نيز عارضه بينى جاى خود را به ريشه يابى مسئله مى دهد و مديران در حل مشكل به عارضه بسنده نمى كنند؛ بلكه آن را ريشه يابى مى كنند. طبيعى است كه در اين صورت تصميمى پخته و درست گرفته مى شود.
از اين رو، تمييز بين اين دو براى حل نهايى مسئله ، امرى حياتى است و باز شناختن اين دو از هم در مراحل بعدى فرايند خط مشى گذارى ، آثار منفى به جاى خواهد گذاشت و موجب خواهد شد كه خط مشيها در جهت رفع عارضه ها شكل گيرند و مديران از حل مسائل و مشكلات اصلى غافل شوند.
يكى از صاحب نظران مديريت به اين نكته مهم توجه كرده و بازشناسى مشكل اصلى را كه در پرتو درك - نه احساس - مشكل به دست مى آيد، از وظايف خط مشى گذار دانسته است ؛ او مى نويسد:
هر گاه در انجام اين مهم توفيق نداشته باشد، در تدوين و تنظيم خط مشى دچار مشكل خواهد شد (80) .
ممكن است عدم شناخت ريشه اصلى مسئله ، خط مشى گذار يا مدير را به ورطه سقوط كشاند و اضمحلاح سازمان را در پى داشته باشد.
در اينجا قصه حضرت موسى و خضر (عليه السلام ) را نقل مى كنيم كه نشانگر فقدان درك مسائل از سوى شاگردان و واقف بودن معلم وى به ريشه اصلى مسائل است ؛ نوع برخورد حضرت موسى (عليه السلام ) با مسائل ، رفتارى عارضه بين است و حال آنكه الگوى رفتارى استاد وى و تصميمات آن حضرت ، نشانه ژرف نگرى او در مسائل مى باشد، خداوند تبارك و تعالى به موسى (عليه السلام ) امر مى كند تا به ديدار معصومى رود كه علم لدنى ويژه اى دارد. حضرت موسى (عليه السلام ) با آن عبد صالح (حضرت خضر) رو به رو مى شود و تقاضاى شاگردى وى را مى كند؛ اما خضر (عليه السلام ) نمى پذيرد؛ زيرا موسى تحمل كارهاى خضر را ندارد:
انك لن تستطيع معى صبرا (81)
تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى .
اما موسى (عليه السلام ) اصرار مى كند؛ تا اينكه خضر (عليه السلام ) مى پذيرد؛ به اين شرط كه در برابر كارها و تصميمات وى ، اعتراضى ننمايد، تا در فرصت مناسب ، خود به تبيين آنها بپردازد.
اولين مسئله درباره تصميم خضر (عليه السلام ) نسبت به سوراخ نمودن كشتى در پهنه دريا است . موسى (عليه السلام ) شرط را فراموش مى كند و با اعتراض مى گويد:
اخرقتها لتغرق اءهلها لقد جئت شيئا امرا؛ (82)
آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى ؛ راستى چه كار عجيبى انجام دادى !
تصميم دوم در برخورد با كودكى نابالغ است كه خضر (عليه السلام ) او را به قتل مى رساند. موسى (عليه السلام ) به خط مشى وى اعتراض مى كند و با تذكر استاد، شاگرد شرمنده مى شود و خودش شرط مى كند كه در صورت تكرار، معلم الهى مصاحبت با موسى را رها كند.
تصميم سوم در حالى اتفاق مى افتد كه آنها به شهرى مى رسند كه نداشتن آذوقه و گرسنگى آزارشان مى دهد آنان از مردم درخواست غذا مى كنند؛ ولى با بى مهرى آنان رو به رو مى شوند. در اين ميان با ديوارى كج و در حال سقوط مواجه مى شوند؛ خضر (عليه السلام ) با خستگى و گرسنگى زياد، به مرمت ديوار مى پردازد. اينجا موسى (عليه السلام ) با ملايمت اعتراض مى كند و مى گويد:
لو شئت لتخذت عليه اءجرا؛ (83)
دست كم مى خواستى در مقابل اين كار مزدى بگيرى !
در اينجا است كه خضر (عليه السلام ) تخلف از شرط را تذكر مى دهد و اعلام جدايى مى كند؛ ولى قبل از آن ، به ريشه هايى اصلى مسائل مى پردازد و نوع تصميم را بر اساس درك صحيح موضوعات ، براى موسى تبيين مى كند.
چنان كه ملاحظه مى شود، ژرف نگرى از سويى ، و سطحى نگرى از سوى ديگر، آن هم از دو عبد صالح خداوند، بيانگر نوع برداشت هر كدام ، از مسائل است و چگونگى برخورد با مسائل ، نشانگر تفاوت ميان ريشه بينى و عارضه بينى است . از اين رو اتخاذ نوع تصميم با توجه به دركى است كه هر فرد از مسئله دارد و (( پى بردن به وجود مسئله و تصميم گيرى براى حل آن ، به پنداشت ، برداشت يا درك فرد بستگى دارد )) (84) .
از آنچه بيان شد، روشن مى شود كه عارضه بينى مسئله ، تصميمى در پى دارد، و ريشه يابى آن ، تصميم گيرى مى طلبد؛ كه در برخى موارد حتى نوع برخورد با مسائل مى تواند در جهت عكس همديگر باشد.
2. يافتن و ارائه راه حلها (85)
طبيعى است كه را راهها و طرق مختلفى براى حل مشكلات وجود دارد و مدير يا سياست گذار پس از توصيف و تبيين مسئله ، بايد راهها و بديلهاى ممكن را بر شمارد و فهرست كاملى از آنها تهيه كند، تا بتواند بهترين گزينه را انتخاب نمايد. به طور كلى در مرحله دوم - كه احصاى راه حلها است - روشهاى متعددى را مى توان ارائه كرد.
نظر خواهى از كارشناسان و افرادى كه خود مستقيما با مسئله درگير بوده اند، مى تواند به يافتن بديلهاى بيشتر كمك كند. همچنين مطالعه و بررسى راه حلهاى به كار رفته در ساير جوامع و سازمانها، با رعايت تفاوتهاى فرهنگى و ارزشى ، مى تواند كارگشا باشد، جمع آورى راه حلها از طريق بررسى روشهايى كه ساير سازمان ها و يا جوامع به كار برده و به حل نهايى مسئله دست يافته اند، مديران سازمانهاى اسلامى را در جهت دست يابى سريع به راه حل مشكل راهنمايى و هدايت مى كند.
اميرالمومنين على (عليه السلام ) توجه به روشهاى صحيح ساير نظامها و حاكمان مسلمان پيشين را براى مدير مسلمان لازم مى داند و مى فرمايد:
و الواجب عليك ان تتذكر ما مضى لمن تقدمك من حكومة عادلة او سنة فاضلة او اثر عن نبينا - صلى الله عليه و آله و سلم - او فريضة كتاب الله فتقتدى بما شاهدت مما عملنا به فيها؛ (86)
واجب و لازم است بر تو كه به ياد آورى سرگذشت و رفتار زمامدارانى را كه پيش از تو حكومت عادلانه بر پا نمودند يا سنت و روش ‍ نيك و برجسته اى را اتخاذ كردند يا از آثار پيامبر گرامى (صلى الله عليه و اله و سلم ) و يا از يك واجب كتاب الهى پيروى و تبعيت نمودند پس پيروى كن از آن اعمالى كه ما انجام داديم و تو خود آن را مشاهده نمودى .
در اين سخن پربار و نورانى ، حضرت على (عليه السلام ) مالك اشتر را به استفاده از روشهاى نيك حكومتهاى پيشين ترغيب مى نمايد و عبرت گيرى از تجربيات آنها را گوشزد مى كند.
1 - 2. حدود گزينه يابى
شناسايى و احصاى راه حلها و گزينه هاى مختلف ، سياست گذار و تصميم گيرنده را در انتخاب گزينه بهتر يارى مى رساند؛ با اين حال بايد توجه نمود كه در زمينه احصاى راه حلها، نه گرفتار گرداب اطلاعات زياد و به تعبيرى گزينه هاى فراوان و بيش از حد شد، و نه اينكه در زمينه گزينه يابى قصور كرد؛ بلكه راه اعتدال در پرهيز از افراط و تفريط است ؛ از اين رو جمع آورى اطلاعات كافى و پرهيز از تفريط و عجله ، از جمله عوامل مهم در تصميم بخردانه است و دورانديشى ، سلامتى و پايدارى را در پى دارد.
اميرالمومنين على (عليه السلام ) در فرازى از كلام گهربار خود چنين مى فرمايد:
(( ثمرة التفريط الندامة )) ؛ (87)
نتيجه تفريط، پشيمانى است .