اما به وجه ديگر اشكال درين مقام متصور است چه شيخ الطايفه محمد
بن الحسن الطوسى - نور الله مرقده - در كتاب ((تهذيب
)) حديث در باب صلاه عيدين بسند خود از حضرت امام المتقين
اميرالمؤ منين على صلوات الله عليه روايت كرده كه : معالجه و مداواى بطا زبان و دير
جارى شدن لسان مبارك حضرت امام حسين (عليه السلام ) در نماز عيد واقع شده ، و حضرت
رسالت (صلى الله عليه وآله ) تا آن زمان نماز عيد را به يك تكبير ادا مى نموده اند،
و به اين تقريب كه زبان معجز بيان امام حسين (عليه السلام ) جارى شود حضرت رسالت
(صلى الله عليه وآله ) جناب اما را همراه خود به نماز عيد بردند، و در ركعت اول هفت
تكبير فرمودند، پس حضرت امام حسين (عليه السلام ) نيز با آنحضرت موافقت نمود
تكبيرات هفتگانه را بجا آوردند، و ركعت دوم را به پنج تكبير ادا نمودند، پس حضرت
امام (عليه السلام ) در آن تكبيرات نيز موافقت نموده متكلم به جميع تكبيرات شدند و
از آن زمان هفت تكبير در ركعت اول نماز عيد، و پنج تكبير در ركعت دوم بر امت سنت
شد.
پس درين هنگام - والله اعلم - وجهى كه رئيس المحدثين در مقام تاويل جمع و تطبيق
احاديث گفته است وجهى نداشته خواهد بود. و چنانچه سبق ظاهر شد به اتفاق علما، مصلى
در تعين تكبير احرام كه هر كدام از سعبه را خواهد معين سازد مخير است ، و بنابر قول
در ((مصباح )) و شهيد در
((ذكرى )) تعين تكبير هفتم افضل است ،
نهايتش مستندش غير ظاهر است - والله اعلم )).
آداب قرائت در نماز
پس بعد از آنكه فارغ شدى از خواندن دعاى سيم ، بايد
كه آهسته بگوئى :
اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم .
پناه مى برم به خداى شنوا و دانا از شيطان رانده شده
و بدانكه استعاذه نزد علماى ما - انار الله برهانهم - مخصوص به ركعت اولى است و بس
، و بعد از آن شروع در قرائت نموده سوره فاتحه را بخوان .
و بايد كه به ترتيل و بلند بخوانى و وقوف را در موضع خود رعايت كنى .
معنى و بيان ترتيل
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه ترتيل عبارت از رعايت
تانى و آهستگى است در قرائت كه تند و به شتاب خوانده نشود، و واضح گفتن حروف و
الفاظ بروجهى كه جمعى كه شنوند حرف حرف آنرا توانند شمرد؛ ماخوذ است از قول عرب در
صفت دندانهاى از هم گشاده كه ثغررتل و مرتل ؛ و ثغر، دندانست . و از اميرالمؤ منين
(عليه السلام ) روايت شده است كه آنحضرت فرمودند: الترتيل حفظ الوقوف و بيان الحروف
. يعنى ((ترتيل رعايت كردن وقف تام و وقف حسن است در حال
قرائت ، واتيان حروف بر صفاتى كه قراء اعتبار كرده اند مثل همس و جهر و استعلا و
اطباق و غنه و امثال آن . و ترتيل مذكور به هر يك از اين دو تفسير كه مذكور شد سنت
است ، و قرائت بدون رعايت آن نيز در نماز مجزى است . و بعضى كه امر را در آيه
مذكوره بر وجوب حمل كرده اند گفته اند: ترتيل بيرون آوردن حروف است از مخارج خود بر
وجهى كه از يكديگر ممتاز باشند و به هم مخلوط نباشند چنانچه بتوان ميان ايشان تميز
كرد - والله اعلم )).
و بايد كه در حين قرائت ، به حضور دل باشى يعنى همگى دل و جان را متوجه در گاه الهى
سازى تا خداى تعالى نيز به جانب تو توجه نمايد و اقبال فرمايد، و همچنين بايد كه
معانى قرآنى را در خاطر گذرانى و متوجه آن شوى . و بعد از فراغ از قرائت فاتحه
زمانى اندك كه گنجايش نفس زدنى در آن باشد درنگ نمائى و بعد از درنگ و قبل از گفتن
بسم الله قصد سوره معين كرده بعد از آن بسم الله بگوئى و شروع در قرائت سوره نموده
رعايت تدبر و ترتيل كنى چنانكه گذشت .
و بايد كه سوره اى كه بعد از الحمد خوانده مى شود سوره النبا، يا سوره الغاشيه ، يا
سوره القيامه ، يا سوره الدهر باشد، يا آنچه در طول مشابه اينها بوده باشد، چنانچه
روايت كرده است آنرا شيخ الطايفه در كتاب ((تهذيب
)) بسند صحيح از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (عليه السلام
).
آداب ركوع
و بايد كه بعد از فراغ از قرائت سوره ، زمانى اندك درنگ نمائى چنانچه قبل از
آن درنگ نمودى ، و همچنان ايستاده هر دو دست را بردارى چنانكه در تكبيرات هفتگانه
بر مى داشتى . و بايد گفت : الله اكبر، و بعد از تكبير به ركوع روى ، و بايد كه دست
راست را بر زانوى راست پيش از دست چپ بر زانوى گذارى ، و كف دستها را از سر زانوها
پر كنى ، و انگشتان دست را از هم گشاده دارى ، و زانوها را به جانب عقب شكنى ، و
پشت را آنچنان مستوى و راست نگاه دارى كه اگر قطره اى آب بر ميان آن بريزد به هيچ
جانب حركت نكند، چه مى بايد كه هيچ جانب آن از جانب ديگر پست تر نبوده باشد كه
طبيعت آب اقتضاى حركت به آن جانب كند، و گردن را كشيده داراى ، و چشمها را برهم
گذارى يا نظر بر ما قدمين افكنى .
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه آنچه صحيحه حماد بن عيسى
الجهنى البصرى به آن ناطق است كه حضرت بحق ناطق امام جعفر صادق (عليه السلام ) در
حين تعليم نماز در حال ركوع چشمهاى مبارك را بر هم گذاشتند منافات دارد با آنچه
ميان علما مشهور است و در مصنفات ايشان مذكور، چه ايشان در مصنفات خود ذكر كرده اند
كه سنت است كه در حال ركوع نظر مصلى بر ما بين قدمين افتد، به واسطه روايت زراره كه
در اين باب از امام (عليه السلام ) نقل كرده ، و شيخ - قدس سره - در كتاب
((نهايه الاحكام )) به هر دو روايت
عمل كرده و گفته است : مصلى مخير است ميان اين دو عمل ، هر كدام را كه در حال ركوع
به عمل آورد سنت ازو بفعل آمده ، چنانچه در كتاب مذكور است ، نهايتش بر هم گذاشتن
چشمها را كه صحيحه حماد دال است بر آن در آن حالت افضل دانسته است از نظر افكندن بر
ميان قدمين . و شيخ ابوالقاسم
(54) در كتاب ((معتبر))
عمل به حديث حماده كرده و نظر افكندن مذكور را سنت ندانسته . و شيخ شهيد - عليه
الرحمه - در كتاب ((ذكرى )) جمع كرده
است ميان هر دو روايت برين وجه كه چون حال ناظر بر ما بين قدمين در حالت ركوع نزديك
و شبيه است به حال كسى كه چشمها را پوشانيده باشد در حديث حماد تعبير از آن حال به
پوشيدن چشم شده به همان مراد است . و جميع روايتين برين وجه چنانچه مخفى نيست به
قدر دور است
(55)، و احتمال تخيير مصلى ميان بر هم گذاشتن چشم كه حديث حماد به
آن ناطق است ، و ميان نظر افكندن بر ميان قدمين كه ميان علما اشتهار يافته است و
حديث زراره نيز دلالت بر آن دارد چنانچه مختار شيخ - قدس سره - است خالى از وجهى
نيست - والله اعلم )).
و بعد از آن بايد گفت دعائى را كه روايت كرده است ثقه الاسلام در كتاب
((كافى )) بسند صحيح از حضرت بحق ناطق
امام جعفر صادق (عليه السلام ) كه :
اللهم لك ركعت ، و لك اسملت ، و بك آمنت ، و عليك توكلت ، و
انت ربى ، خشع لك سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و
ما اقلته قدماى غير مستنكف و لا مستكبر و لا مستحسر.
خداوندا براى تو ركوع كردم ، و تسليم تو شدم ، و به تو ايمان آوردم ، و بر تو توكل
نمودم ، و تو پروردگار منى . گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون و مغز و پى و
استخوانهاى من هر آنچه كه قدمهايم به روى خود برداشته (تمامى اعضا و جوارح من )
براى تو خاشع و فروتن است ، در حاليكه نه عار دارد، و نه متكبر است و نه خسته و
ملول شونده .
و بعد از آن بگوئى :
سبحان ربى العظيم و بحمده .
منزه مى دانم پروردگار بزرگ خود را منزه داشتنى شايسته در حاليكه در اين تنزيه از
حمد او كمك مى جويم .
و بايد كه اين تسبيح را هفت بار يا پنج بار يا سه بار بگوئى . و بعد از آن راست
بايست چنانكه همه اندام تو برقرار ايستد، و بگوى :
سمع الله لمن حمده .
خداوند اجابت كند آن كس را كه او را ستايش نمود.
و بعد از آن همچنانكه ايستاده اى تكبير بايد گفت ، و بعد از آن از روى خضوع و خشوع
تمام براى سجود سرازير رو.
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه مراد به خشوع ، فروتنى نمودن و
خوار داشتن نفس در موقف عبادت ، و بترس آوردن او از معبود. و به اين معنى تفسير
كرده اند مفسرين خشوع را در آيه كريمه : الذين هم فى صلوتهم خاشعون
(56) كه در صفت اهل ايمان وارد شده است ، يعنى ((آنكسانى
كه در نماز خود خشوع دارند)). در ((صحاح
)) وارد است كه : خشع ببصره اى غضه ، يعنى ((خشوع
به چشم به معنى بر هم نهادن چشم است و باز داشتن آن از مشاهده محسوسات
)). پس خشوع به دل كنايه از فارغ داشتن آنست از خيالات و
افكار، و خشوع به اعضا كنايه از به آرام داشتن آن و مانع آمدن از حركات و سكنات عبث
است .
و روايت كرده است شيخ بزرگوار شيخ ابو على طبرسى در كتاب ((مجمع
البيان )) از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه وآله ) كه
آنحضرت ديدند مردى را در اثناى نماز باريش خود بازى مى كرد فرمودند: اما انه لو
خشع قلبه لخشعت جوارحه . يعنى ((هر آينه اگر خشوع مى داشت دل
او هر آينه خشوع مى داشت جوارح و اعضاى او)) يعنى حركتهاى
عبث نمى كرد.
و گفته است بعد از ذكر روايت مذكور كه : درين حديث دلالت است بر آنكه خشوع در نماز،
هم به دل مى يابد و هم به اعضا، اما خشوع به دل آنست كه فارغ دارد دل خود را از
جميع آنچه غير نماز است ، همگى همت و تمامى رويت او را مصروف به نماز دارد، و چنان
نكند كه در خانه دل عابد غير معبود و عبادت او چيزى راه يابد. اما خشوع به جوارح و
اعضا آنست كه چشم خود را از همه چيز بپوشاند كه اشتغال او به ديدن اشيا باعث شغل دل
او به امر غير عبادت نشود، و به همگى اعضا متوجه نماز باشد، و به هيچ جانب التفات و
ميل نكند، و جميع اعضا را از فعل عبث و حركات بيكار باز دارد.
و گويند كه خشوع در دل و روح است ، و خضوع در اعضا و جوارح ، و مويد آنست آنچه بعضى
نقل كرده اند كه حضرت عزت - جل شانه - به بعضى انبيا وحى فرستاد و گفت :
اذا دخلت فى الصلاه فهب لى من قلبك الخشوع ، و من بدنك
الخضوع ، و من عينيك الدموع ، فانى قريب .
يعنى ((هر گاه كه داخل نماز شوى ببخش به من از دل خود خشوع ،
و از بدن خود خضوع ، و از چشمان خود اشك و دموع را، بدرستى كه من نزديكم به تو)).
و شيخ كفعمى در كتاب ((لمع البرق فى معرفه الفرق
)) گفته كه : فرق ميان خشوع و خضوع آنست كه خضوع مخصوص به
جوارح و اعضاست ، و خشوع هم در دل است و هم در جوارح و اعضا، چنانچه از حديث : اما
انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه سابق مستفاد شد.
و در خبر است كه حضرت ابراهيم - على نبينا و عليه السلام - هر گاه كه به نماز قيام
مى نموده اند آواز خفقان
(57) قلب آنحضرت از يك ميل راه شنيده مى شده . و همچنين از عايشه
نيز روايت شده كه سينه حضرت رسالت پناهى (صلى الله عليه وآله ) كه مخزن اسرار الهى
بوده در وقت نماز مانند جوشش ديگ شنيده مى شد تا آنكه در بعضى كوچه هاى مدينه منوره
آن صدا را مى شنيدند - و الله الهادى )).
آداب سجود
و بايد كه در حال سرازير رفتن به جهت سجود هر دو كف دستها را پيش از زانوها
بر زمين گذارى و در حال سجود مجنح باشى يعنى بال گشاده ، كنايه از آنكه هر دو مرفق
را از زمين برداشته دارى چنانچه دستها مانند دو بال شود كه مرغان پهن كنند و هر دو
كف دست را پهن نموده و انگشتان را بهم ضم كرده برابر دوشها محاذى روگذارى ، و هيچ
يك از اعضاى خود را بر عضو ديگر ننهى ، يعنى هفت عضو سجود را چنان بر زمين نهى كه
سنگينى عضوى بر عضو ديگر نيفتد، و بايد كه پيشانى را بر خاك گذارى ، و افضل خاك ها
(خاك ) تربت امام حسين (عليه السلام ) است ، و بينى را هشتم اعضاى سجود گردانى ، و
آنرا بر خاك گذارى ، و نظر را به جانب آن گمارى .
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه ظاهر آنست كه سجود بر انف
(58) كه صحيحه حماد دلالت بر استحباب آن دارد غير از ارغام باشد كه
در بعض روايات ديگر اشعار بر سنت بودن آن در سجود هست ، چنانچه ظاهر عبارت كتاب نيز
مصرح به آنست ، چه ارغام عبارت از نهادن انف است بر رغام - به فتح راء - كه به معنى
خاك است ، و سجود بر انف كه حديثى كه از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده
است دلالت بر استحباب آن دارد چنانچه در ضمن ارغام متحقق است ، در ضمن نهادن انف بر
ديگر اشيائى كه سجود بر آن را جايز دانسته اند مثل چوب و بوريا و حصير و برگ درخت و
امثال آن از چيزهائى كه ماكول و ملبوس
(59) نيست عاده نيز متحقق است ، و حديث مذكور اينست : لاتجزى صلاه
لايصيب الانف ما يصيب الجبين . يعنى ((مجزى و صحيح نيست
نمازى تا نرسد به انف آنچه به جبين رسيده است )).
و بعضى گفته اند كه : ارغام مذكور متحقق مى شود به رسانيدن انف به خاك و اگر چه بر
وجه اعتمادى كه در سجود معتبر است نبوده باشد، پس بنابراين ميان ارغام و سجود بر
انف نيست عموم من وجه خواهد بود، يعنى چنانچه صحيح است كه هر دو با هم در يك ماده
متحقق باشند مثل آنكه وضع با اعتماد بر خاك واقع با اعتما بر غير تراب واقع شود
سجود بر انف متحقق خواهد بود، و ارغام نه ، و اگر وضع انف بر تراب بر وجه اعتماد
نباشد ارغام بنابر آنچه آن بعض گفته اند متحقق خواهد بود، و سجود بر انف نى .
و در كلام شيخ شهيد - عليه الرحمه - اشعار به آن هست كه سجود بر انف و ارغام يك چيز
است و ميان ايشان تفرقه نيست ، و حال آنكه خود در بعضى مصنفات خود هر كدام از ارغام
و سجود بر انف را سنت عليحده شمرده است ، چنانچه در كتاب نيز مذكور است . و بر
تقديرى كه ارغام وضع انف بر تراب باشد خواه به اعتماد و خواه بى اعتماد، آيا در ضمن
وضع انف بر مطلق ما يصح السجود عليه و اگر چه خاك نباشد سنت ارغام به عمل مى آيد يا
نه شيخ زين الدين - عليه الرحمه - حكم بر آن كرده اند و وضع بر تراب را بهتر دانسته
، و درين حكم نظر است چرا كه هيچ كس درين خلاف نكرده است كه از ارغام ، وضع انف بر
خاك است ، و قياس جميع ما يصح السجود عليه بر خاك ، قياس مع الفارق است ، و قياس مع
الفارق از معرض اعتبار ساقط - والله اعلم .))
و بعد از آنكه مساجد هشتگانه بر وجه اعتماد و استقرار بر زمين نهاده شد بياد خواند
دعائى را كه روايت كرده است ثقه الاسلام در كتاب ((كافى
)) بسند صحيح از حضرت بحق ناطق امام جعفر صادق (عليه السلام
):
اللهم لك سجدت ، و بك آمنت ، و لك اسلمت ، و عليك توكلت ، و
انت ربى سجد وجهى للذى خلقه ، و شق سمعه و بصره . الحمدلله رب العالمين ، تبارك
الله احسن الخالقين .
خداوندا براى تو سجده نمودم ، و به تو ايمان آوردم ، و تسليم تو شدم ، و بر تو توكل
نمودم ، و تو پروردگار منى ، رويم براى آنكسى سجده نمود كه آنرا آفريده ، و چشم و
گوش آنرا ظاهر ساخته است . سپاس از آن خداست كه پروردگار عالميان است ، و مقدس است
خداوند كه بهترين آفرينندگان است .
پس از آن بگوى :
سبحان ربى الاعلى و بحمده .
منزه مى دانم پروردگارم را كه كه بلند پايه است منزه داشتنى شايسته در حالى كه در
اين تنزيه از حمد او كمك مى جويم .
و بايد كه ذكر را مكرر بگوئى چنانكه در ركوع گفته شد كه هفت بار يا پنج بار يا سه
بار سنت است كه گفته شود. و بعد از آن سر از سجود بردار. و بايد كه در حال سر
برداشتن تكبير بگوئى ، و پس از آن متورك بنشينى . و تورك عبارت از نشستن بر ران چپ
است بحيثيتى كه پشت پاى راست در شكم پاى چپ واقع شود. و بعد از آنكه متورك نشستى
بايد گفت :
استغفر الله ربى ، و اتوب اليه .
آمرزش مى طلبم از خداوند كه پروردگار من است ، و به سوى او باز مى گردم .
بعد از آن بايد گفت آن چيزى را كه روايت كرده است ثقه الاسلام ايضا به همان سند هم
از آن حضرت صلوات الله عليه :
اللهم اغفرلى ، و ارحمنى ، و اجبرنى ، و ادفع عنى ، انى لما
انزلت الى من خير فقير، تبارك الله رب العالمين .
خداوندا مرا بيامرز، و به من رحم آور، و نارسائيهاى مرا اصلاح كن ، و (بلا را) از
من دور ساز، كه همانا من به آنچه از خير كه بر من فرو فرستى نيازمندم . مقدس است
خداوند كه پروردگار عالميان است .
بعد از آن تكبير بايد گفت ، و چون تكبير گفتى پس سجده دوم را مانند سجده اول بجاى
آر. پس از آن سر از سجده بردار، و چون سر از سجده برداشتى بايد كه متورك هنيه -
يعنى لمحه قليل و زمان اندك كه گنجايش نفس زدنى در آن باشد - بنشينى ، و اين نشستن
را جلسه استراحت مى گويند، و تاكيد استحباب در اين جلسه بسيارست حتى آنكه سيد مرتضى
علم الهدى حكم به وجوب آن كرده ، و دعوى اجماع بر وجوب آن نموده ، پس بايد كه در آن
اهمال نوروزى و تا ممكن باشد ترك آن نكنى .
بعد از آن برخيز. و بايد كه در وقت برخاستن اعتماد بر دستها نموده ، زانوها را
پيشتر از دستها از زمين بردارى ، و قائل به اين قول شوى كه :
بحول الله و قوته اقوم و اقعد و اركع و اسجد.
به حول و قوه خداوند برمى خيزم و مى نشينم ، و ركوع و سجود مى كنم .
و چون راست ايستادى به حيثيتى كه همه اندام تو بر قرار ايستاد پس بخوان فاتحه و
سوره را چنانچه در ركعت اولى سبق ذكر يافت ، و بايد كه آن سوره سوره اخلاص باشد.
آداب و دعاى قنوت
و بعد از فراغ از قرائت بايد زمانى اندك كه گنجايش نفس زدنى در آن باشد درنگ
كنى پس از آن از براى قرائت قنوت تكبير گوئى ، و در قنوت ، قائل به كلمات فرج شوى .
و بايد كه در حال خواندن قنوت دستها را بالا بدارى برابر روى و مخاذى آسمان برين
وجه كه كف دستها به جانب آسمان باشد، و پشت دستها به جانب زمين ، و انگشتان را بهم
چسبانيده دارى مگر دو انگشت بزرگ كه از انگشتان ديگر دور سازى و قائل به كلمات فرج
شوى وهى :
لا اله الا الله الحليم الكريم ، لا اله الا الله العلى
العظيم ، سبحان الله رب السموات السبع ، و رب الارضين السبع ، وما فيهن و ما بينهن
، و رب العرش العظيم ، و الحمد لله رب العالمين .
نيست معبودى جز الله كه بردبار و بخشنده و بزگوار است ، نيست معبودى جز الله كه
بلند مرتبه و بزرگ است منزه مى دانم خدا را كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى
هفتگانه ، و آنچه كه در آنها و آنچه كه در ميان آنهاست مى باشد و صاحب عرش بزرگ است
و سپاس از آن پروردگار عالميان است .
و اين كلمات كثير البركات كه مشهور به كلمات فرج است چنانچه ياد كرده شد بر وجهى
است كه ثقه الاسلام در كتاب ((كافى ))
بسند حسن از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر - عليه و على آبائه التحيه و
السلام - روايت نموده ، نهايتش كلمات مذكور كه حديث متضمن آنست در بعضى نسخ ادعيه
مختلف به نظر آمده و اندك زيادتى و تغييرى در الفاظ آن ملاحظه شده ، چنانچه در بعض
كتب كلمه : و ما تحتهن بعد از و ما بينهن ، و در بعضى و مافوقهن بعد از و ما تحتهن
زياده شده ، و در بعضى و هو رب العرش العظيم ديده شده ، و در بعضى و سلام على
المرسلين قبل از الحمد لله رب العالمين مذكور گرديده . و ما در هيچ يك از روايات
معتبره و احاديث معتمده كه اطلاع بر آن حاصل شده ظفر نيافتيم بر چيزى كه دلالت كند
بر صحت اين اختلافات و زياداتى كه در بعض از كتاب دعوات به نظر رسيده . و بعد از
كلمات فرج بايد گفت :
اللهم اغفرلنا، و ارحمنا، و عافنا، و اعف عنا فى الدنيا و
الاخره ، و انك على كل شى ء قدير.
خداوندا ما را بيامرز، و به ما رحم آور، و ما را سلامت بدار، و از ما در گذر در
دنيا و آخرت كه تو بر هر چيزى توانائى .
و بعد از آن بايد گفت :
اللهم اليك شخصت الابصار، و نقلت الاقدام ، و رفعت الايدى ،
و مدت الاعناق ، و انت دعيت بالالسن ، و اليك سرهم و نجويهم فى الاعمال . ربنا افتح
بيننا و بين قومنا بالحق ، و انت خير الفاتحين . اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و
غيبه امامنا، و قله عددنا، و كثره عدونا، و تظاهر الاعداء علينا، و وقوع الفتن بنا،
ففرج ذلك اللهم بعدل تظهره ، و اما حق نعرفه ، اله الحق آمين رب العالمين .
خداوندا ديده ها به سوى تو دوخته شده ، و گامها به سوى تو به حركت در آمده ، و
دستها سوى تو بلند گشته ، و گردنها سوى تو كشيده شده ، و تو با زبانها خوانده شده
اى ، و سر و راز آنان در اعمال به سوى توست پروردگارا در نزاع ما و امت ، بحق حكم
فرما تو بهترين حكم كنندگانى . خداوندا ما از فقدان پيامبران ، و غيبت اماممان ، و
اندكى تعدادمان ، و افزونى دشمنمان ، و غلبه دشمنان بر ما، و دامنگير شدن آشوبها به
ما به تو شكايت مى آوريم ، خداوندا پس تمام اينها را به دست عدالتى كه آشكارش سازى
، و امام بر حقى كه او را بشناسيم از ما بزداى ، اى معبود حق اين دعا را مستجاب
فرما اى پروردگار عالميان .
و بعد از آن بايد گفت :
اللهم من كان اصبح و له ثقه او رجاء غيرك فاءنت ثقتى و رجائى
، يا اجود من سئل ، و يا ارحم من استرحم ، ارحم ضعفى و مسكنتى و قله حيلتى ، و امنن
على بالجنه ، و فك رقبتى من النار، و عافنى فى نفسى و فى جميع امورى ، برحمتك يا
ارحم اراحمين .
خداوندا هر كسى صبح و شام مى كند در حاليكه اطمينان يا اميدى غير تو دارد، پس توئى
اطمينان و اميد من ، اى بخشنده ترين كسانى كه از آنان درخواست مى گردد، و اى
مهربانترين كسانى كه از آنان رحمت خواسته مى شود، به ضعف و تهيدستى و اندكى چاره
سازيم رحم آور، و بهشت را به من ارزانى دار، و وجودم را از آتش برهان ، و مرا در
نفسم و جميع كارهايم سلامت بدار، به رحمت خودت اى مهربانترين مهربانان .
و هر كس خواهد كه قنوت را تطويل دهد پس اضافه كند برين قنوت كه مذكور شد آنچه خواهد
از ادعيه قنوتاتى كه ذكر خواهيم كرد در باب ششم ازين كتاب ان شاءالله تعالى وحده
العزيز. پس از آن بايد كه دستها برداشته از براى ركوع تكبير بگوئى ، و چون تكبير
گفتى به ركوع رو، و سجود كن چنانكه سبق ذكر يافت .
آداب تشهد و سلام نماز
بعد از آن از جهت تشهد خواندن بنشين . و بايد كه در حال تشهد متورك بنشينى
به طريقى كه در نشستن ما بين دو سجده مذكور شد، و انگشتان را ضم كرده بر روى رانها
گذارى ، و نظر به كنار خود كنى و بگوئى :
بسم الله و بالله و خير الاسماء كلها لله ، اشهد ان لا اله
الا الله وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالحق بشيرا و
نذيرا بين يدى الساعه ، و اشهد ان ربى نعم الرب ، و ان محمدا نعم الرسول . اللهم صل
على محمد و آل محمد، و تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته .
به نام خدا و به يارى خدا، و بهترين نامها از آن خداست ، گواهى مى دهم كه معبودى جز
الله نيست كه تنهاست و شريكى ندارد، و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست كه وى را
بحق مژده دهنده و بيم رسان در پيش روى قيامت فرستاده است ، و گواهى مى دهم كه
پروردگارم خوب پروردگارى است ، و محمد خوب فرستاده اى است . خداوندا بر محمد و آل
محمد درود فرست ، و شفاعت (ميانجيگرى ) او را در مورد امت خود بپذير و درجه او را
بالابر.
بعد از آن حمد بارى تعالى دو بار يا سه بار بايد گفت به اين طريق كه :
الحمد لله رب العالمين
سپاس از آن خداست كه پروردگار عالميان است .
و آنچه در تشهد واجب است كه به گفتن آن اداى قدر واجب شود شهادتين است و صلوات بر
پيغمبر و آل پيغمبر - صلوات الله عليهم اجمعين - به اين طريق كه :
اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ،
اللهم صل على محمد و آل محمد.
و كم از اين گفتن جايز نيست . و چون از تشهد خواندن فارغ شدى پس مبادرت به سلام
نموده سلام ده ، و بدين سلام قصد بيرون آمدن از نماز كن ، و بايد گفت :
السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
سلام بر شما و رحمت وبركات خداوند بر شما باد.
و بايد كه در وقت سلام دادن قصد سلام بر انبياء و ائمه هدى و جميع ملائكه و حفظه
اعمال كنى ، و به گوشه چشم به جانب راست اشاره نمائى . و ببايد دانست كه جميع آنچه
درين فصل ياد كرده شد از افعال و اقوالى كه در نماز به عمل بايد آورد همگى مستحب
است مگر آنچه به لفظ امر مذكور شده باشد كه آن واجب است .
توضيح : تفسير مفردات دعاهاى مذكوره
بدرستى كه بيان كنيم آن چيزى را كه درين فصل واقعست و محتاج به بيانست .
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه اكثر نحويان بر آنند كه اصل
((اللهم )) ((ياالله
)) است كه حرف ندا را حذف كرده اند و ميم مشدده را عوض آن
ملحق ساخته اند. و فراء كه از مشاهير علماء عربيت است ذكر كرده است كه : اصل
((اللهم )) ((يا
الله آمنا بالخير)) است يعنى ((خدايا
قصد كن ما را به خير)) يعنى بر وجهى كه خير تو به ما رسد، يا
بر وجهى تخفيف در كلام تعبير از آن عبارت به لفظ ((اللهم
)) شده كه چون بر زبانها كثير الدوران است و اكثر اوقات تلفظ
به آن واقع مى شود بر زبان گران نباشد. و شيخ رضى كه از اعاظم علماء نحواست كلام
فراء را رد كرده است و باطل دانسته و دليلى ذكر كرده كه در آن دليل نظر است ، و شيخ
المحققين مترجم ((اربعين )) - خلدت
ضلال افضاله الى يوم الدين - دليل شيخ مذكور را با وجه نظر و دفع اعتراضى كه بر
دليل او وارد مى آيد در ترجمه مذكور در شرح حديث پنجم به احسن نظام سمت انتظام داده
اند، رجوع به آنجا نمود(60)
و لفظ ((بار)) را كه در دعاى ما بين
اذان و اقامت واقعيست به مطيع و محسن تفسير كرده اند، يعنى ((بار
خدايا دل مرا اطاعت كننده و نيكوكار گردان )) - و الله اعلم
)).
و فقره و عيشى قارا كه در همان دعا مذكور است آنرا سه تفسير است : اول - آنكه مراد
به ((عيش قار)) بر قرار بودن و انقطاع
نيافتن آنست ، يعنى ((بار خدايا عيش مرا همواره برقرار دار و
مستقر ساز و آنرا هرگز منقطع مساز)).
دوم - آنكه اين عيش بر وجهى بوده باشد كه در موضع اقامت بى تعب سفر و مشقت حضر به
من واصل شود، يعنى ((بار خدايا عيش مرا در بلده اقامت من بر
وجهى به من رسان كه تعب سفر و مشقت حضرم نبايد كشيد.))
سيم - آنكه مراد از عيش قار آنست كه عيش به سرور و خوشحالى بوده باشد، اى قارا
لعينى ، و اين معنى از قره عين ماخوذ است به معنى خنك شدن چشم كه كنايه از خوشحالى
و فرح و سرور است چنانچه گفته شد.
و مراد به رزق دار آنست كه لحظه به لحظه متجدد شود و زياده گردد يعنى روزى مرا
زياده كن و روز بروز مى داده باش . و اين معنى ماخوذ است از قول عرب كه مى گويند:
در اللبن ، گاهى كه شير در پستان زياده شود و جريان آن بسيار گردد.
و مستقر به صيغه اسم مفعول ، اسم مكان و منزل است يعنى قرارگاه . و مراد به قرار،
مكث و درنگ كردن است . و ((قرار)) و
((مستقر)) هر دو به يك معنى اند، و
بعضى تفرقه ميان ايشان نموده اند چنانچه از فاضل وحيد و كامل فريد شيخ ما شيخ شهيد
- نورالله مضجعه - نقل كرده اند كه مراد به ((مستقر))
قرارگاه دنياست چنانكه در قرآن مجيد واقعست و لكم فى الارض مستقر(61)
و مراد به ((قرار)) قرارگاه آخرتست
چنانكه در فرقان حميد جائى كه مى فرمايد: و ان الاخره هى دار القرار(62)
يعنى ((قرارگاه مرا در دنيا و آخرت در جوار رسول خود كن
)).
و بعضى در معرض اعتراض در آمده ، برين كلام بر شيخ مذكور اقامت ايراد نموده گفته
اند كه : اين معنى ملايمت ندارد بقوله : عند قبر رسولك زيرا كه بعد از فوت قرار در
نزد قبر پيغمبر - صلوات الله عليه و آله - وجهى ندارد، پس اين معنى از جاده استقامت
بر كنار باشد. و جواب اين را چنين گفته اند كه : مراد به آخرت نه بعد از يوم
القيامه است بلكه مقصد قبل از يوم القيامه است يعنى ايام الموت . و مراد آنكه :
مسكن در حال حيات و مدفن من بعد از ممات در مدينه مقدسه بوده باشد - على ساكنها و
آله و افضل الصلوات و اكمل التحيات -.
و لبيك و سعديك ، به معنى ((اقامتست بر طاعت تو بعد از
اقامتى ، و مساعدتست بر امتثال امر تو بعد از مساعدتى )).
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه ارباب نحو در بعضى مواضع حذف
فعلى را كه ناصب مفعول مطلق باشد جايز مى دانند گاهى كه آنجا قرينه باشد حال يا
مقال چنانچه گوئى كسى را كه از سفر آيد: ((خير مقدم
)) كه درين تقدير است كه قدمت خير قدوم )).
در بعضى موضع حذف فعل ناصب را واجب مى دانند و اين بر دو قسم است : سماعى و قياسى .
سماعى آنست كه آنرا ضابطه و قاعده نيست كه بر آن قياس توان كرد بلكه در آن به سماع
اختصار بايد كرد، و اين قسم حذف بسيار است ، از آن جمله مثل ((حمدا
و شكرا)) كه نصبش بر مصدريت است ، و درين تقدير است كه :
احمدك حمدا و اشكرك شكرا. و ذكر ناصب ايشان در كلام عرب جايز نيست .
و قياسى آنست كه آنرا ضابطه و قاعده هست كه بنابر آن قياس توان كرد، و اين قسم حذف
نيز بسيار است چنانچه در كتب عربيت مذكور است . و از آن جمله موضعى كه حذف ناصب
مفعول مطلق به طريق واجبست موضعى است كه مفعول مطلق تثنيه واقع شده باشد و اگر چه
به معنى تثنيه نباشد بلكه غرض از وى تكرير و تكثير باشد، مثل ((لبيك
)) كه در اصل ((الب لك البابين
)) بود پس فعل را كه ((الب
)) بود حذف كردند و مصدر را كه ((البابين
)) باشد بجاى او گذاشتند ((البابين لك
)) شد عدول كردند او را از مصدر ثلاثى مزيد به سوى مصدر
ثلاثى مجرد، و به حذف زوايد، ابتدا به ساكن محال ، حركت ((باء))
را نقل كرده بماقبل دادند و ((باء))
را در ((باء)) ادغام كردند
((لبين لك )) شد، پس حرف جر را از
((لك )) حذف كردند و
((لبين )) را به كاف كه ضمير مفعولست اضافه نمودند
نونش به اضافه افتاد ((لبيك )) شد كه
از ((الب )) به معنى
((اقام )) ماخوذ است ، يعنى ((من
اقامت و ايستادگى دارم در طاعت تو اقامت بعد از اقامت ))
يعنى ايستادگيهاى پى در پى . و همچنين است ((سعديك
)) كه در اصل ((اسعدك اسعادين
)) بود فعل را حذف كردند و مصدر را به ثلاثى مجرد بردند و او
را به ضمير مفعول اضافه كردند نونش به اضافه افتاد ((سعديك
)) شد اى : اسعدك اسعاد بعد اسعاد، يعنى ((يارى
مى دهم ترا يارى دادنى بعد از يارى دادنى - والله اعلم )).
و الشر ليس اليك ، يعنى ((شر نه منسوب به تو است و نه صدور
آن از جانب تو است )).
و حنان به تخفيف نون به معنى رحمت است ، و به تشديد نون به معنى ذالرحمه است ، يعنى
صاحب رحمت . و اين معنى ماخوذ است از قول عرب كه مى گويند: فلان يتحنن على فلان ،
يعنى ((فلانى از روى مرحمت و شفقت متوجه فلانى مى شود و به
عين لطف و رافت به او مى نگرد)).
و معنى سبحانك و حنانيك آنست كه : ((منزه مى گردانم تو را از
جميع آنچه سزاوار مرتبه الوهيت تو نيست و حال آنكه تو منزهى و پاكى از جميع آنچه
لايق ربوبيت تو نيست
(63 )، و سوال مى كنم از تو رحمتى بعد از رحمتى )).
و ((حنيف )) به معنى مايل شدن از باطل
است به سوى حق . و كلمه ((حنيفا)) و
ما بعد آن كه كلمه ((مسلما)) است هر
دو بحسب تركيب ، حال اند از ضميرى كه در ((وجهت
)) است .
و ((نسك )) را گاه به مطلق عبادت
تفسير كنند، و درين صورت عطف ((نسك ))
بر ((صلاه )) از باب عطف عام بر خاص
خواهد بود. و گاه ((نسك )) را به
اعمال حج تفسير كنند.
و محياى و مماتى ، ((محيا)) را تفسير
كرده اند به خيراتى كه از مكلف در ايام حيات او منجزا واقع مى شود؛ و
((ممات )) را به خيراتى كه بعد از موت
او به غير عايد شود مثل وصيتى كه به واسطه فقرا كرده باشند، يا بنده را مدبر(64)
گردانيده باشد، و هر چيزى كه بعد از موت او مردم از آن منتفع شوند و به بهره رسند.
و فقره و ما اقلته قدماى - بتشديد لام - كه در دعاى حالت ركوع واقعست به معنى ما
حملته قدماى است ، ((يعنى هر چيزى كه برداشته باشد قدمهاى من
))، و اين نيز از قبيل عطف عام است بر خاص .
و الاستنكاف به معنى ننگ داشتن است . و الاستكبار طلب بزرگى و كبر كردن است بغير
استحقاق و الاستحسار - بحا و سين مهملتين - تعب و مشقت است . و مراد از آن آنكه من
از ركوع كردن تعبى و كلالى و مشقتى نمى يابم بلكه آنچه مى يابم و مى بينم همه لذت
است و راحت .
و معنى سبحان ربى العظيم و بحمده آنست كه : ((دور مى گردانم
و به پاكى ياد مى كنم پروردگار خود را از جميع آنچه سزاوار مرتبه الوهيت نيست و حال
آنكه من متلبسم به حمد و ستايش او بر توفيقى كه داده است مرا بر آنكه او را به دورى
از جميع عيبها صفت كنم و بر قابليت و اهليتى كه به من ارزانى داشته است تا عبادات
او را شايسته باشم )). و گويا مصلى چون نسبت تسبيح و تنزيه
پروردگار به خود داده است در ورطه خوف افتاده كه شايد نفس او را عجبى و گمان زيادتى
رتبه بهم رسيده باشد از ارتكاب اين چنين فعل بزرگ و امر عظيمى ، پس خواسته است كه
آنرا از نفس خود زايل سازد، تدارك نموده بازيافت اين معنى كرد كه و حال آنكه من
متلبسم به حمد او بر توفيقى كه به من داده است در آنكه قائل به تسبيح او گشته ام و
از اهل عبادت او گرديده ام ، كنايه از آنكه اين كار به توفيق و تمكين او شده است نه
به قوت و اقتدار من .
پس ((سبحان )) مصدر است همچو
((غفران )) به معنى تنزيه ، و نصبش به
مفعول مطلق بودنست ، و عاملش محذوفست . و ((واو))
در ((و بحمده )) و او حاليست ، و بعضى
از نحاه آنرا واو عطف دانسته اند، و درين صورت از قبيل عطف جمله اسمى است بر جمله
فعلى .
مترجم گويد: ((تفصيل اين اجمال بر وجه كمال آنست كه
((سبحان )) مصدر است مانند
((غفران )) به معنى تنزيه ، و هميشه
مضاف مستعمل مى شود، و نصبش به مفعول مطلق بودنست ، و عاملش محذوف ، و آن فعليست
مقدر همچو فعل ((معاذ الله )) كه درين
تقديرست كه ((اعوذ معاذ الله )) پس
((سبحان ربى )) درين تقديرست كه
((اسبح سبحان ربى )) اى انزهه نتزيها
عما لا يليق بحناب قدسه ، يعنى ((دور مى گردانم و به پاكى
ياد مى كنم پروردگار خود را از جميع آنچه سزاوار مرتبه الوهيت نيست
)) و برين تقدير اضافه ((سبحان ))
به ((رب )) از قبيل اضافه مصدر خواهد
بود به مفعول . و بعضى تجويز كرده اند كه اضافه آن از قبيل اضافه مصدر به فاعل باشد
به معنى تنزه ، و تقديرش چنين باشد كه ((سبح الله سبحان ربى
)) يعنى ((دورست و به پاكى موصوف
پروردگار من از جميع آنچه در خور مرتبه جبروت و كبرياى او نيست )).
و ((واو)) بحمده يا ((واو))
حاليست كه جمله ((و بحمده )) حال باشد
از فاعل فعل محذوف ، يعنى ((دور مى گردانم پروردگار خود را
از امورى كه نسبت آن متضمن نقص باشد، و حال آنكه من متلبسم به حمد و ستايش او بر
توفيقى كه به من داده است در آنكه او را به دورى از جميع عيبها و نقصها صفت كنم ، و
بر قابليت و اهليتى كه به من ارزانى داشته است تا عبادت و طاعت او را شايسته باشم
)) چنانچه گذشت . يا حرف عطف است به تقدير فعل ، كه جمله
مذكور معطوف باشد بر فعل مقدر، و تقدير كلام چنين باشد كه : انزهه تنزيها و استعين
بحمده ، يعنى ((تنزيه او مى كنم و يارى مى جويم به حمد و
ستايش او در آن ، يا در قيام به عبادت او)).
و گويا مصلى چون نسبت به تسبيح و تنزيه پروردگار به خود داده است گمان برده كه شايد
نفس او را عجبى و گمان زيادتى رتبه مهم رسيده باشد از ارتكاب اين چنين فعل بزرگى و
اقدام به اين چنين امر عظيمى ، و خواسته است آنرا از نفس خود زايل سازد، ملحق ساخته
است جمله حالى يا جمله عاطفه را به آن جمله ، كنايه از آنكه اين كار به توفيق و
اعانت او شده است نه به اقتدار و قوت من ، چنانچه مفسرين در تفسير آيه كريمه اياك
نعبد و اياك نستعين كه بعد از حمد و توصيف پروردگار به صيغه غيبت به صيغه خطاب واقع
شده است برين وجه نگشته (كذا) گفته اند - والله اعلم )).
و ((سمع )) در سمع الله لمن حمده
متعدى شده است به ((لام )) با وجودى
كه متعدى به نفس است به واسطه آنكه تضمين شده است درو معنى استجابت يا شكر يا اصغاء
كه عبارت از گوش انداختن است در آن مجازا، اى : سمع الله مستجيبا او شاكرا او مصغيا
لمن حمده . و به آن اعتبار متعددى به ((لام
)) شده و الا قياس آنست كه متعددى بنفس باشد. و سزاوار آنست كه مصلى به اين
ذكر قصد دعا كند نه قصد مجرد ستايش و ثنا، چنانچه در كتاب ((حبل
المتين )) اشاره به آن كرده شده است .
و ((شخص )) - بفتح خاء نقطه دار - فهو
شاخص ، عرب گاهى مى گويد كه شخصى چشمها را بگشايد پلكها را بر هم نزند. و مراد به
شخوص ابصار گشوده داشتن چشمهاست به حيثيتى كه بر هم گذاشته نشود، چنانكه سائل مسكين
در نزد ارباب كرم و اصحاب همم در حالت عرض حاجت و اظهار مسكنت چشمهاى خود را گشوده
بر هم نمى زند و چشم داشت احسان مى دارد كه شايد برو رحم نموده كرم كنند، چه نگاه
كردن و چشم بر هم نزدن او دلالت بر احتياج و پريشانى او مى كند، چنانچه بر ارباب
كرم و احسان ظاهر و هويداست .