واجبات وضو
و ببايد دانست كه اكثر افعال و جميع
اذكار مذكوره سنتى اند و افعال واجبى ده اند: اول : نيت است ، و در حكم
نيت بودن . دوم و سيم و چهارم : غسلات ثلاث كه عبارت از شستن رو و
دستهاست . پنجم و ششم و هفتم : مسحات ثلاث كه عبارت از مسح پيش سر و
پايهاست و به شرط اتصال آن در اخير تين از طرف قدم تاكعبين . هشتم :
رعايت ترتيب است به طريقى كه مذكور شد. نهم : موالات است يعنى پى در پى
به جا آوردن افعال وضو است بدون تراخى . دهم : مباشرت وضو است به نفس
خود، يعنى خود، افعال وضو را بجا آوردن مگر به ضرورت كه در آن صورت
جايز است كسى ديگر را مباشر افعال ساختن ، يعنى اگر شل يا بيمار باشد و
قوت آن نداشته باشد كه افعال وضو را بجا آورد، درين صورت واجب است كه
شخصى را بفرمايد كه او را وضو دهد.
و سزاوار آنست كه ترك تمندل از وضو نمائى يعنى آب وضو را به رو پاك خشك
نكنى ، چه روايت كرده است ثقه الاسلام در كتاب ((كافى
)) از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (عليه
السلام ) كه آنحضرت فرموده اند: من توضاء فتمندل
كانت له حسنه ، و ان توضاء و لم يتمندل حتى يجف وضوؤ ه كانت له ثلاثون
حسنه . خلاصه كلام بلاغت نظام امام (عليه السلام ) آنكه :
((هر كس كه وضو سازد و بعد از آن آب وضو را به
روپاك خشك نكند تا زمانى كه خود خشك شود او را نزد خداى تعالى سى حسنه
بوده باشد)). و ظاهر آنست كه عمدا به آفتاب و
آتش خشك گردانيدن آب وضو نيز مثل تمندل باشد، يعنى كراهت آن نيز مثل
كراهت خشك كردن به رو پاك باشد.
مترجم گويد: ((ببايد دانست كه بعضى از علما
كراهت را مخصوص به خشك كردن رو مال و رو پاك دانسته اند، و خشك كردن به
غير رومال و رو پاك را مثل دامن و سر آستين مكروه نمى دانند، و بعضى به
دامن و آستين و امثال آنرا نيز مكروه مى دانند، اما خشك كردن به آفتاب
و آتش را مكروه نمى دانند. و مصنف - طاب ثراه - آنرا نيز مكروه مى
داند، چنانچه در كتاب ، مذكور است . و منطوق احاديث اشعار بر قول اول
دارد چه در حديث تمندل وارد است و تمندل خشك كردن به رو پاك است كه عرب
آنرا منديل گويند - و الله الهادى )).
و باكى نباشد از وضو ساختن در مسجد گاهى كه وضو از غير حدث بول و غايط
باشد، اما اگر از حدث بول و غايط باشد وضو ساختن مكروه است چنانكه
روايت كرده است آنرا ثقه الاسلام در كتاب ((كافى
)) بسند صحيح .
فصل دوم : دعاى هنگام وضو
و تفسير مفردات آن
روايت كرده است ثقه الاسلام در كتاب ((كافى
)) و رئيس المحدثين در كتاب ((من
لايحضره الفقيه )) و شيخ الطايفه در كتاب
((تهذيب )) از عبدالرحمن
بن كثير هاشمى از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (عليه السلام ):
قال : بينا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ذات
يوم جالس مع ابن الحنفيه - رضى الله عنه - اذ قال له : يا محمد ايتنى
با ناء من ماء اتوضا للصلاه . فاتاه محمد بالماء فاكفاءه بيده اليمنى
على يده اليسرى ، ثم قال : بسم الله و الحمد لله الذى جعل الماء طهورا
و لم يجعله نجسا. قال ثم استنجى فقال : اللهم حصن فرجى ، و اعفه ، و
استرعورتى ، و حرمنى على النار. قال : ثم تمضمض فقال : اللهم لقنى حجتى
يوم القاك ، و اطلق لسانى بذكراك . ثم استنشق فقال : اللهم لاتحرم على
ريح الجنه ، و اجعلنى ممن يشم ريحها و روحها و طيبها. قال : ثم غسل
وجهه فقال : اللهم بيض وجهى يوم تسود فيه الوجوه ، و لا تسود وجهى يوم
تبيض فيه الوجوه . ثم غسل يده اليمنى فقال : اللهم اعطنى كتابى بيمينى
، و الخلد فى الجنات بيسارى ، و حاسبنى حسابا يسيرا. ثم غسل يده اليسرى
فقال : اللهم لا تعطنى كتابى بشمالى ، و لا تجعلها مغلوله الى عنقى ، و
اعوذبك من مقطعات النيران . ثم مسح راءسه فقال : اللهم غشنى رحمتك و
بركاتك . ثم مسح رجليه فقال : اللهم ثبتنى على الصراط يوم تزل فيه
الاقدام ، و اجعل سعيى فيما يرضيك عنى . ثم رفع راءسه (عليه السلام ) و
نظر الى محمد و قال : يا محمد من توضاء مثل وضوئى ، و قال : مثل قولى
خلق الله له من كل قطره ملكا يقدسه و يسبحه و يكبره فيكتب الله له ثواب
ذلك الى يوم القيامه .
ترجمه كلام بلاغت فرجام امام (عليه السلام ) آنكه ((گفت
: نشسته بود روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با فرزند خود محمد
حنيفه - رضى الله عنه - كه گفت : اى محمد بياور از براى من ظرفى از آب
تا وضو سازم از براى نماز. پس محمد حنيفيه امتثال امر پدر بزگوار نموده
از براى وضوى آنحضرت آب آورد پس حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام )
برداشتند از آن آب به دست راست خود و بر دست چپ ريختند و در آن حين اين
دعا خواندند:
بسم الله و الحمدلله الذى جعل الماء طهورا و لم
يجعله نجسا.
يعنى : ((تبرك مى جويم در ابتداى اين فعل به نام
پروردگار خود، و سپاس و ستايش مر خداى را كه گردانيد آب را پاك و پاك
كننده تا به آن خود را از آلايش خبث و نكايت حدث پاك سازيم ، و
نگردانيد آنرا نجس كه ما نتوانيم خود را به آن پاك ساخت
)). گفت بعد از آن ، حضرت استنجا فرمودند، يعنى در مقام تطهير
عورتين در آمدند و در آن حين مرتكب خواندن اين دعا شدند:
اللهم حصن فرجى ، و اعفه ، و استر عورتى ، و
حرمنى على النار.
يعنى ((بار خدايا نگاه دار عورت مرا از ملامست
به بدن نامحرم ، و نظر افتادن غير بر آن ، و بپوشان عورت مرا از چشم
مردم ، و حرام گردان مرا بر آتش دوزخ تا نتواند مرا دريافت ، به توفيق
اجتناب از معاصى و اشتغال به عبادت و طاعت تو)).
گفت بعد از آن مضمضه كردند يعنى سه مرتبه به دست مبارك آب در دهان
كردند، و در آن حين مبادرت به خواندن اين دعا فرمودند:
اللهم لقنى حجتى يوم القاك ، و اطلق لسانى
بذكراك .
يعنى ((بار خدايا تفهيم من كن و به زبان من ده
حجت مرا روزى كه به موقف لقاى تو در آيم تا به آن توسل جويم به جواب
آنچه از من پرسند، و گويائى ده زبان مرا به ذكر خود تا هميشه به آن
مشتغل باشم )). گفت بعد از آن استنشاق كردند
يعنى سه مرتبه به دست مبارك آب در بينى كردند و در آن حين تكلم به اين
دعا نمودند.
اللهم لا تحرم على ريح الجنه ، و اجعلنى ممن يشم
ريحها و روحها و طيبها.
يعنى ((بار خدايا حرام مگردان بر من نسيم بهشت ،
و بگردان مرا از جمله آن كسانى كه استشمام آن مى كنند و از نكهت و بوى
خوش آن دماغ جان را معطر مى سازند)). گفت : بعد
از آن روى مبارك را شستند و در حال غسل اين دعا را بر زبان مبارك
گذرانيدند:
اللهم بيض وجهى يوم تسود فيه الوجوه و لا تسود
وجهى يوم تبيض فيه الوجود
يعنى ((بار خدايا سفيد رو گردان مرا روزى كه
بندگان گناهكار تو از خجلت بسيارى گناه خود سياه رو مى شوند، و سياه رو
مگردان مرا روزى كه بندگان نيكو كردار تو در جزاى حسن كردار سفيد رو مى
باشند)) بعد از آن دست راست را شستند، و در حال
شستن آن مشغول خواندن اين دعا بودند:
اللهم اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان
بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا
يعنى ((بار خدايا در موقف عرصات كه نامه اعمال
نيكو كاران به دست راست ايشان داده مى شود، و نامه سيئات بد كرداران به
دست چپ ، تا بر اعمال خود اطلاع يابند و جزائى كه به ايشان رسد حق و
عين معدلت دانند، نامه اعمال مرا به دست راست من ، و از تقصيرات من كه
مقتضى نامه به دست چپ دادن باشد در گذر و خلود بهشت عنبر سرشت را به
آسانى به من ارزانى دار، و چون مرا در معرض حساب آرى حساب مرا به آسانى
و سهولت بگذاران )) بعد از آن دست چپ را شستند و
بخواندن اين دعا تبرك جستند:
اللهم لا تعطنى بشمالى و لا تجعلها مغلوله الى
عنقى و اعوذبك من مقطعات النيران
يعنى ((بار خدايا نامه اعمال مرا در موقف عرصات
به دست چپ من مده ، و مگردان آنرا طوق گردن من ، و پناه مى برم به رحمت
و مغفرت تو از جامه هائى كه خياط قهر و غضب تو را قطعه قطعه آتش فراهم
آورده است ، و جهت پوشش بندگان گناهكار مقرر شده ))
و بعد از آن مسح سر كردند و اين دعا را بر زبان آوردند:
اللهم غشنى رحمتك و بركاتك .
يعنى ((بار خدايا رحمت خود را شامل من ساز، و از
بركات نعمت خود مرا بى بهره مگذار)) بعد از آن
پاها را مسح كردند و اين دعا را بر زبان معجر بيان جارى ساختند:
اللهم ثبتنى على الصراط يوم تزل فيه الاقدام و
اجعل سعيى فيما يرضيك عنى .
يعنى ((بار خدايا بر پاى دار مرا بر پل صراط، و
اقدام مرا از لغزيدن بر آن نگاه دار روزى كه قدمهاى عاصيان در حين مرور
بر آن به لغزش در مى آيد، و همگى سعى مرا مصروف دار بر امرى كه متضمن
حصول رضاى تو باشد از من )) بعد از آن سر مبارك
بالا كردند و به جانب محمد حنفيه نظر افكنده فرمودند كه : اى محمد هر
بنده از بندگان مومن كه وضو سازد مثل اين وضويى كه من كردم و بگويد مثل
آنچه من گفتم در هر وقت ، هر آينه بيافريند حضرت عزت - عمت عطياته - در
وجه جزاى عمل او به ازاء هر قطره از قطرات آبى كه در آن وضو صرف كرده
است ملكى كه تقديس و تسبيح و تكبير او مى كرده باشد تا روز قيامت ، و
ثواب عمل او را تا روز قيامت در نامه اعمال آن بنده مومن ثبت گردانند،
و ذلك فضل الله يوتيه من يشاء.
توضيح : تفسير مفردات دعا
مناسب نمود بيان آنچه درين حديث محتاج به بيان است . و از آنچه
اين حديث متضمن آنست از امر حضرت امير (عليه السلام ) مر فرزند خود
محمد حنفيه را به آوردن آب از براى وضو و آوردن او آب را براى وضوى
حضرت كه اين حديث اشعار به آن دارد مستفاد مى شود كه امر به احضار آب
وضو از جمله استعانتى كه فقها در وضو مكروه دانسته اند نيست ، بنابر
مصون بودن معصوم از اقدام به فعل مكروه چه اگر اين فعل از جمله استعانت
مكروهه مى بود چون توانست بود كه از آن خلاصه اصحاب عصمت وزبده ارباب
هدايت بعمل آيد؟ زيرا كه علو شان و سمو مكان صاحب عصمت برتر از آنست كه
به اين فعل شنيع گرايد، و عمل مكروه خصوصا در طاعت حضرت عزت از ايشان
به صدور آيد. و از اينجاست كه بعضى حكم كرده اند كه فعل مذكور در وضو
مكروه نيست و حمل فعل حضرت بر اين كه غرض ايشان بيان جواز استعانت در
وضو باشد و تنبيه بر عدم حرمت آن ، اگر چه ممكن است اما بقدر دور است .
مترجم مى گويد: ((ببايد دانست كه استعانتى كه
فقها در وضو مكروه دانسته اند بخصوص آنست كه ديگرى آب در دست اين كس
ريزد و اين كس به آن وضو كند، اما اگر آب وضو را بر رو يا بر دست اين
كس ريزد بى ضرورت آن صحيح نيست . و بعضى استعانت را تعميم داده اند و
حاضر ساختن آب را به واسطه وضو، و گرم كردن را گاهى احتياج به آن باشد
و آنچه مثل اين باشد داخل استعانت دانسته اند و مكروه مى دانند. و
كراهت استعانت در وضو به معنى خاص يا به معنى عام ميان علما مشهور است
، و دليل ايشان حديثى است كه راوى از ثامن ائمه هدى امام رضا عليه
التحيه و الثنا - نقل كرده است و گفته كه : روزى بر آنحضرت داخل شدم ،
ديدم كه نزديك آنحضرت ابريقى گذاشته شد بود كه از آن وضو كنند، من
نزديك رفتم كه ابريق را برداشته آب بر دست آنحضرت بريزم تا به آن وضو
كنند، آنحضرت (عليه السلام ) در مقام منع من در آمدند. گفتم : اى فرزند
رسول خداى راضى نيستيد كه بر دست شما آب بريزم و به بركت آن از خداى
تعالى اجر بيابم ؟ فرمودند: تو اجر بيابى و به من گناه عايد شود؟ گفتم
: يابن رسول الله به چه سبب گناه به شما عايد شود؟ فرمودند: نشنيده اى
اين آيه را از كلام خداى تعالى : فمن كان يرجو
لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعباده ربه احدا. (سوره
كهف : 18 - آيه 110)
يعنى ((كسى كه خواهد در معرض لقاى پروردگار خود
آيد بايد كه به عمل صالح و كردار نيك قيام نمايد، و در عبادت پروردگار
خود كسى را با خود شريك نسازد)). و هر گاه من
وضو كنم و تو بر دست من آب ريزى هر آينه شريك من شده خواهى بود در وضو
كه عبادت است ، و من دوست نمى دارم كه كسى در عبادت پروردگار من با من
شريك باشد - والله اعلم )).
و اكفاء الاناء اينجا به معنى ريختن آبست از اناء.
مترجم گويد: كه شيخ المحققين مترجم ((اربعين
)) - ادام الله ظلال افضاله الى يوم الدين - در
ترجمه ((قطب شاهى )) در
شرح حديث پنجم ايراد كرده اند كه : آنچه از كلام صاحب
((صحاح )) معلوم مى شود اين است كه
((اكفاء)) به اين معنى در
لغت ثابت نيست بلكه صحيح ((كفا))
است ، و عبارتى كه ادا كرده اين است : كفاءت
الاناء: اى كببته و قلبته فهو مكفوء. و زعم ابن الاعرابى ان اكفاءه لغه
.
و هيچ شك نيست كه وقوع آن در كلام امام (عليه السلام ) اقوى دليلى است
بر ثبوت آن - و الله اءعلم )) .
و ((جيم )) در نسجا جايز
است كسر و فتح آن ، چه نجس به اين معنى به كسر و فتح جيم هر دو آمده و
به هر دو وجه قرائت آن جايز است ، نهايتش كسر جيم مشهورتر است . و عطف
و اعفاف فرج بر تحصين فرج كه مراد از نگاهداشتن آنست از فعل حرام و ستر
آن از نظر نامحرم عطف تفسيرى است ، و عطف ستر عورت كه بعد از آن مذكور
است بر آن از قبيل عطف عام است بر خاص ، چه عورت عبارت از هر عضوى است
كه حيا مانع باشد از كشف آن و اطلاع غير او بر آن ، و اين معنى اعلم
است از فرج ، پس ستر عورت اعم از تحصين فرج باشد.
((و لقنى حجتى )) - به
قاف و نون مشدده - مشتق از تلقين به معنى تفهيم است ، يعنى
((بفهمان به من در آنروز حجت مرا تا به آن
احتياج جويم )).
مترجم گويد: ((مصنف - رحمه الله - در كتاب
((اربعين )) در بيان آنكه
بندگان در روز قيامت طلب تفهيم و تلقين حجت خود را از پروردگار به چه
نحو مى كنند كلامى ايراد نموده است كه بنابر مناسبت مقام از ترجمه آن
به ((ترجمه قطب شاهى ))
موسوم است سمت نگارش مى يابد و آن اينست كه : مراد از طلب بندگان تلقين
و تفهيم حجت خود را از پروردگار خود در روز عرصات كه اين حديث اشعار به
حسن آن دارد آنست كه ملهم سازد ايشان را به امرى كه حجت ايشان باشد در
آنروز چون در معرض خطاب و عتاب او در آيند، و وسيله خود سازند آن را در
خلاصى از عذاب و عقاب او، چه ايشان را در آن روز رخصت آن خواهد بود كه
چون در معرض خطاب او در آيند و از ايشان سبب جراءت در ارتكاب معاصى
پرسند اگر جوابى و حجتى بر آن داشته باشند ظاهر سازند چنانچه كريمه يوم
تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها، كه در توصيف روز قيامت در كلام مجيد وارد
است دلالت بر آن دارد، چه معنى آيه اينست كه : ((روز
قيامت روزى است كه هر كس از جانب نفس خود در مجادله بوده باشد با
پروردگار خود، و از زلات و تقصيرات خود حجت و جواب مى گفته باشد)).
(سوره نحل : 16 - آيه 111)
و شمول تفضل و رحمت بى نهايت الهى مقتضى آن خواهد بود كه نسبت به هر كس
كه ماده او را استعداد قابليت آن بوده باشد كه در معرض هدايت او در آيد
و مشيت او به ارشادش تعلق گيرد در مقام تلقين و تفهيم حجت او به او در
آيند، و تقرير سوال از زلات او بر وجهى فرمايند كه در ضمن آن تنبيه به
جواب از آن نيز بوده باشد، چنانچه از كريمه : ما غرك بربك الكريم
(25)، يعنى ((چه چيز فريفته ساخت
ترا به پروردگار كريم خود كه مرتكب عصيان او شدى ؟))
هم ازو روايح اين بشارت به مشام اميد پويندگان وادى عصيان و تقصير
رسيده ، چه ارباب تفسير ذكر كرده اند كه ذكر ((كريم
)) در آيت مذكور و اختصاص آن از ساير صفات به
واسطه آنست كه تنبيهى بوده باشد مر عاصيان امت را به آنكه چون در معرض
خطاب ما غرك بربك در آيند در جواب گويند: غرنى كرمك يا كريم ، يعنى
((فريفته ساخت مرا كرم تو اى كريم على الاطلاق
)).
صاحب ((تفسير نيشابورى ))
كه مولانا نظام الدين اعرج است در تفسير خود ذكر كرده است كه : در
اوايل جوانى و سن شباب در واقعه ديدم كه قيامت شده و مردم را در معرض
خطاب و عتاب دارند. به خاطر من گذشت كه اگر مرا نيز در معرض خطاب در
آورند و بگويند كه : ما غرك بربك الكريم ؟ چه در جواب بايد گفت . همان
در حالت خواب بى آنكه پيشتر در بيدارى گوشزد من شده باشد كه ذكر كريم
در آيت به واسطه تنبيه بر آنست ، ملهم شدم از جانب عزت - عمت عطياته -
به آنكه مى بايد گفت : غرنى كرمك يا رب . بعد از آنكه بيدار شدم اين
معنى در خاطر من بود تا آنكه بعد از مدتى در بعض تفاسير مشاهده كردم كه
اين كه برين وجه ذكر كرده اند. و گويا مراد او به بعض تفاسير
((مجمع البيان )) است كه
از مصنفات حجه السلام شيخ ابوعلى طبرسى است از مشاهير علماى اماميه ،
چه در تفسير خود اين نكته را ذكر كرده ، و هذه عبارته :
انما قال سبحانه : ((الكريم
)) دون سائر صفاته و اسمائه لانه كانه لقنه
الجواب حتى يقول : غرنى كرم الكريم
(26) - انتهى كلامه اعلى الله مقامه - و نعم ما قيل
حسن تو به عشق كرد ارشاد مرا |
|
|
سبحان
الله چه حسن ارشادست اين
|
سوال : چون تواند بود كه روز محشر، مردم در مقام احتجاج شوند و از براى
استخلاص خود از عذاب الهى مجادله نمايند و از زلالت خود جواب گويند، و
حال آنكه در قرآن مجيد وارد است كه در آنروز مهر خموشى بر دهانهاى
بندگان گذاشته خواهد شد و اعضا و جوارح ايشان بجاى زبان مامور به تكلم
خواهند بود تا از افعالى كه آنها را به آن وا داشته اند خبر دهند و
ايشان را گنجايش انكار آن نماند.
قال الله تعالى
: اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا
يكسبون .(27)
يعنى
((روز قيامت روزى است كه مهر منع خواهيم
گذاشت بر دهنهاى ايشان كه به زبان تكلم نتوانند نمود، و به تكلم خواهد
آمد با ما دستهاى ايشان و پاهاى ايشان تا گواهى دهند از آنچه از ايشان
در دنيا بعمل آمده است
)).
جواب : بسا باشد كه آن حكم مخصوص به كفار باشد چنانچه بعض مفسرين تصريح
به آن كرده اند، يا آنكه بگوئيم : مهر كردن دهانها كه آيت ، اشعار به
آن دارد بعد از احتياج و مجادله مذكور خواهد بود چنانچه بعض روايات نيز
در آن وارد است ، يا گوئيم اين نيز روايت شده است كه : بعض اعضا از
جانب ايشان در مقام احتجاج و مجادله خواهند شد، چنانچه در بعض اخبار به
اين عبارت وارد است كه :
تشهد اعضاؤ ه عليه بالزله فتطاير شعره من جفن
عينيه فتستاءذن فى الشهاده ، فيقول الحق تكلمى يا شعره عينيه و احتجى
لعبدى ، فتشهد له بالبكاء من خوفه فيغفرله ، و ينادى مناد: هذا عتيق
الله بشعره .
يعنى
((گواهى دهند در آن روز جميع اعضاى او بر
تقصير و معصيتى كه به آن عضو ازو واقع شده باشد، پس در پرواز آيد در آن
اثنا مويى از مويهاى مژه او و طلب اذن نمايد از حضرت عزت - جل شانه و
عز برهانه - در اداى شهادتى كه داشته باشد، پس اذن حاصل شود از جانب
حضرت عزت او را و بگويد: در سخن آى اى موى چشم بنده من ، و حجت او ساز
آنچه ازو ديده اى . پس موى به تكلم آيد و گواهى دهد برو به گريه بسيار
كه از خوف وتر الهى ازو بعمل آمده ، و به مجرد گواهى او درياى رحمت به
جوش آمده از تقصيرات او در گذرند و از عذاب دوزخش آزاد سازند، و منادى
آواز بر آرد در عرصه عرصات كه : هذا عتيق الله بشعره ، يعنى
((اينست آزاد كرده خدا به موئى
)).
و نعم ماجرى فى طى هذا المقال على
لسان بعض ارباب الحال و اصحاب الكمال :
آنانكه گناه بى كس و كو بخشند |
|
|
يكسو
بنگارند و زيكسو بخشند |
ارباب كرم چو عذر عصيان طلبند |
|
|
صد
كوه گناه را به يك مو بخشند |
پس بنابراين لازم نمى آيد كه هر گاه دهانها مهر شود مجادله و احتياج از
جانب بندگان نتواند واقع شد، چه مى تواند بود كه احتجاج بوده باشد،
نهايتش به زبان نباشد و به اعضاى ديگر واقع شود، فتدبر. انتهى كلامه -
اعلى الله مقامه -.
مترجم
((اربعين
)) - خلدت
ظلال افضاله الى يوم الدين - مى فرمايند: مى تواند بود كه وجه تدبر كه
مصنف - رحمه الله - به آن اشارت كرده اند آن باشد كه ظاهر آيه تجادل عن
نفسها آنست كه مجادله مذكوره از ايشان به اراده و اختيار واقع خواهد
شد، و از روايت مذكوره فهم نشده كه مجادله به اختيار و اراده ، به اعضا
واقع خواهد بود بلكه ظاهر تشهد اعضاؤ ه عليه آنست كه شهادت اعضا به
اختيار و اراده او نخواهد بود، والا تشهد له گفته مى شد نه تشهد عليه
مگر آنكه بگوئيم : احتمال آن كافى است و منع احتمال مكابره است - و
الله اعلم
(28)))
((و يشم
)) به فتح شين
است ، و در اصل يشمم به دو ميم بوده بر وزن يعلم ، نقل شده فتحه ميم
بماقبل ، و ميم ادغام يافته . و واحد ماضى او شمم به كسر ميم است از
باب علم يعلم . و ريح به معنى رايحه است ، و روح - به فتح راء - عبارت
از بوى خوش و نسيم بهشت .
مترجم گويد:
((معنى و بيض وجهى كه در دعاى غسل
وجه واقع است چنانچه مصنف - رحمه الله - در كتاب
((اربعين
)) بيان آن كرده اند مى تواند بود كه بياض وجه
كنايه از شكفتگى رو باشد كه در حين ادراك مسرت عظيم و فرح مفرط بهم مى
رسد، و سواد وجه كنايه از گرفتگى رو كه در حال خوف و خجلت دست مى دهد.
و مى تواند بود كه مراد بياض حقيقى باشد، و نيكو كاران بحسب واقع
روسفيد مى شده باشند، و گناه كاران روسياه ، تا حقيقت كردار ايشان بر
ساير عالميان ظاهر باشد، و آن نيز لذتى باشد طبقه اولى را، و عقابى
باشد طبقه ثانيه را. و برين دو وجه حمل كرده اند ارباب تفسير، كريمه
يوم تبيض وجوه و تسود وجوه را كه در قرآن واقع است - و الله اءعلم
)) (سوره آل عمران : 3 - آيه 106)
و مراد به
((خلد
)) برات
خلد است به اين معنى كه
((بده صحيفه اعمال مرا
به دست راست من ، و برات خلود در بهشت را به دست چپ من ، تا آن نيز بى
بهره نماند و به هر دو دست حامل احسان تو باشم
)).
و تفسيرات ديگر نيز دارد كه در شرح حديث پنجم از كتاب
((اربعين
)) ايراد يافته است .
مترجم گويد:
((مخفى نماند كه مصنف - رحمه الله -
در كتاب
((اربعين
)) در
بيان معنى
((خلد
)) چنانچه
اشاره به آن كرده است كلامى ايراد نموده كه چون مقام ، مقتضى ذكر آن
بود توضيحا للمرام آنرا از ترجمه قطب شاهى ايراد مى نمايد و آن اينست :
ببايد دانست كه معنى والخلد فى الجنان بيسارى كه در دعاى غسل يديمنى
واقع است خالى از خفا و پوشيدگى نيست ، چه ظاهرش آنست كه
((عطا كن خلود در بهشت را به دست چپ من
))، و اين تخصيص را چنانچه ظاهر است ماحصلى پيدا
نيست لهذا در مقام توجيه آن در آمده چهار احتمال در او راه داده اند:
اول - آنكه عادت بر اين جاريست كه هر گاه كسى را حصول امرى بى تعب و
مشقت دست داد مى گويد: فعلته بيسارى ، يعنى
((كردم
آنرا به دست چپ خود
)). فردوسى گويد:
جهان هر چه خواهد به ما مى كند |
|
|
به
دست چپ اين كارها مى كند |
و گويا اين كنايه از آنست كه سهولت آن بر وجهى بوده كه احتياج نشد
بانكه دست راست در آن بكار رود؛ پس مى تواند بود كه مراد طلب خلود در
بهشت باشد بى آنكه قبل از آن متحمل تعب و مشقتى بايد شد، مثل صعوبت
گذشتن از پل صراط كه از موى باريكتر است و از دم شمشير برنده تر و بر
روى دوزخ كشيده شده ، و شدت حساب كه در وقت عرض اعمال ، محسن و مسى ء
را به آن سرو كار است ، و سوختن به آتش دوزخ كه بعضى عاصيان امت را قبل
از دخول بهشت خواهد بود و امثال آن از عقابت روز قيامت .
دويم - آنكه
((باى
))
بيسارى باى سببيت باشد يعنى
((خلود در بهشت را
روزى من كن به سبب شستن من دست چپ خود را در عبادت تو
))،
نهايتش بنابراين
((باى
))
بيمينى در فقره اول نيز مى بايد باى سببيت تا هر دو فقره كه قرينه هم
واقع شده اند مناسب يكديگر باشند، و آن بقدر دور است .
سيم - آنكه مراد به
((خلد
))
در عبارت مذكور برات خلود در بهشت باشد، و مضاف در كلام ، محذوف باشد،
و
((باء
)) بر همان حالت
ظرفيت خود باقى بوده باشد، يعنى
((عطا كن نامه
اعمال مرا به دست راست من تا علامت رستگارى من باشد، و برات خلود در
بهشت عنبر سرشت را به دست چپ من تا آن نيز بى بهره نماند و به هر دو
دست حامل احسان تو باشم
)) و اين وجه چنانچه
مخفى نيست از وجوه ديگر به صواب اقرب است ، و همين وجه است كه در كتاب
، مذكور است .
چهارم - آنكه مراد به
((يسار
))
در مقابل
((يمين
)) نباشد
بلكه يسار در مقابل
((اعسار
))
باشد و تنگى معاش ، كه به معنى توسعه و فراخى حال است ، و مراد از آن
كثرت طاعات و عبادات باشد، يعنى
((عطا كن به من
خلود در بهشت را به سبب بسيارى طاعت و وفور عبادت من
))
و برين تقدير نيز باى نيسارى باى سببيت خواهد بود، و در كلام ايهام
تناسبى رعايت شده خواهد بود و آن عبارت است از آنكه جمع كنند در كلام
ميان دو لفظ كه بحسب معنى كه از ايشان اراده شده مناسب هم نباشند،
نهايتش ايشان را يا يكى از ايشان را معنى ديگر باشد كه به اعتبار آن
معنى مناسب با هم داشته باشند، مثل قوله تعالى :
الشمس و القمر بحسبان # و النجم و الشجر يسجدان .(29)
كه نجم در اين كلام به معنى ماينجم من الارض استعمال شده ، يعنى
((آنچه از زمين برويد و او را ساق نباشد
)).
و ظاهر است كه به اين معنى مناسب شمس و قمر نيست ، نهايتش به اعتبار
معنى ديگر كه آن كواكب است مناسب است . و از اين قسم است حديث مشهور:
لا يزال المنام طائرا حتى يقص
(30) فاذا قص وقع . يعنى
((هميشه
خوابى كه ديده باشند مانند مرغ پرنده در پرواز مى باشد مادام كه قصه
نشود و آنرا وانگويند، چون قصه كردند و واگفتند مى افتد
))
كنايه از آنكه خواب را تا قصه كردن كه ازو اراده شده مناسب ظاهر نيست
كه با او در كلام جمع است ، نهايتش او را معنى ديگر هست كه به آن معنى
مناسب به او دارد چه قص در لغت عرب به معنى بريدن بال نيز آمده است ،
پس نظر به آن معنى ، معنى كلام اينچنين خواهد شد كه مرغ خواب هميشه در
پرواز است تا بال او را نبريده اند چون بال او بريده شود مى افتد. و
اين معنى اگر چه مقصود نيست اما اجراء كلام برين وجه از اقسام بلاغت
است . و اين وجه اگر چه بقدر دورست اما خالى از لطفى نيست - والله اعلم
)).
((و مقطعات
)) - به قاف و
طاء مهمله مفتوحه - در لغت عرب هر جامه اى را مى گويند كه آنرا بريده
باشند و دوخته مانند پيراهن وجبه و امثال آن . و آنچه نبريده باشند و
ندوخته مثل چادر و ردا و دستار، آنرا مقطعات نمى گويند. و سر در اينكه
تعبير از جامه هاى آتشين كه در بر برهنگان از لباس طاعت مى كنند به
((مقطعات
)) شده آنست كه
جامه هاى آنچنان بدن را بيشتر فرا گيرد، و بر بدن چسبان تر مى شود، و
اين نيز زيادتى عذاب است ايشان را. و بعضى از اهل لغت گفته اند كه :
مقطعات - به فاء و ظاء منقوطه - تصحيح كرده اند، از فظع الامر فهو فظيع
: اى شديد، كه مفظعات النيران به معنى شدايد آتش دوزخ باشد. و اين
تصحيح صحيح نيست چه در روايات بر وجه اول منقول است ، و مويد آنست قول
خداى تعالى : فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار
(31).
((مغشنى رحمتك
)) - به
غين معجمه مفتوحه و شين مشدده - يعنى
((در پوشان
و شامل من ساز رحمت خود را
)). عبارت
((صحاح
)) دال است بر
آنكه مى بايد غشنى متعدى به
((باء
))
باشد نه بنفس ، و هذه عبارته : استغشى بثوبه و تغشى به : اى تغطى به .
پس يا تضمين معنى البسنى شده است و به اعتبار آن متعدى بنفس است ، يا
آنكه
((باء
)) در كلام
مقدر است
(32). و رحمتك منصوب بنزع خافض است ، چه گاه هست كه در
كلام حرف جر را حذف مى كنند و مدخول آنرا منصوب مى خوانند و اين را
منصوب بنزع خافض مى گويند.
مترجم مى گويد:
((مستور نماند كه مترجم
((اربعين
)) - ادام الله
ظلاله الى يوم الدين - در كتاب مذكور در بيان
((تضمين
)) كلامى ايراد نموده كه ذكر آن بنابر اقتضاى
مقام ، سمت گزارش مى يابد، و هذه عبارته - ادام الله ظلاله -: ببايد
دانست كه تضمين در اصطلاح ايشان عبارت از درج كردن معنى فعلى است در
فعلى برين وجه كه معنى هر دو از فعل مذكور قصد شده باشد بى آنكه حذف و
تقديرى در كلام باشد چنانچه اگر خواهند به عبارت در آورند فعل ثانى حال
تواند شد از معمول فعل اول تا در ضمن يك لفظ افاده دو معنى تواند باشد،
و صنعت و جازت در كلام به كار رفته باشد. و به واسطه آنكه قرينه باشد
در كلام بر عمل مذكور، نسبت مى دهند آنرا به معمول خود بر وجهى كه نسبت
يافتن آن به معمول بر غير آن وجه در لغت جارى است ، مثل آنكه اگر متعدى
بنفس يا بحرف ديگر غير حرفى كه تعديه آن فعل برين وجه است و به اعتبار
آن فعل برين وجه به معمول نسبت يافته است . مثلا در ما نحن فيه چون
عادت لغت بر آن جارى است كه غشنى هر جا واقع شود متعدى به
((باء
)) باشد چنانچه كلام
صاحب
((صحاح
)) كه سبق
ذكر يافت صريح است در آن ،
(33)
و درين كلام متعدى بنفس است دانستيم كه تعديه آن به اعتبار تضمين معنى
البسنى است كه تعديه آن بنفس مى باشد، و مقام ابائى ندارد از اينكه
بحسب معنى حال واقع شود از مفعول غشنى ، و كلام به اين آيل باشد كه :
غشنى لا بسا رحمتك - انتهى كلامه - اءدام الله ظلاله -
))
و ببايد دانست كه اين حديث در اكثر كتب مشهور حديث مثل كتاب
((كافى
))) كلينى و كتاب
((من لايحضره الفقيه
)) و
((امالى
)) ابن بابويه ،
و كتاب
((تهذيب الاحكام
))
مذكور است و ارباب حديث اكثر نقل آن كرده اند، نهايتش دعاهائى كه حديث
متضمن آنست در نسخ كتب مذكوره مختلف به نظر آمده و در بعضى اندك تغييرى
در الفاظ آن ملاحظه شده ، از آن جمله دعاى وقت استنجاء در بعض نسخ بر
اين وجه ديده شده كه :
اللهم حصن فرجى ، و استر عورتى ، و حرمهما على
النار
به ضمير تثنيه كه راجع باشد به فرج و عورت بنابر تعدد ايشان به اعتبار
لفظ و مغايرتى كه از رهگذر عموم و خصوص دارند چنانچه از پيش رفت ، يا
به اين اعتبار كه يكى محصن است و يكى مستور. و اگر كلمه عورتى - بفتح
تا و تشديد ياء - خوانده شود تثنيه بودن ضمير مذكور به توجيه احتياج
نخواهد داشت چنانچه ظاهر است .
و در بعض نسخ در دعاى مضمضه :
اللهم انطق لسانى بذكراك ، و اجعلنى ممن ترضى
عنه ، واقع است .
يعنى
((بار خدايا گويا دار زبان مرا به ذكر خود،
و بگردان مرا از جمله جمعى كه رضاى تو از ايشان حاصل است
)).
و در بعضى در دعاى استنشاق بجاى
اللهم لا تحرم
على ريح الجنه ، اللهم لا تحرمنى طيبات الجنان مذكور گرديده .
يعنى
((بار خدايا محروم مگردان مرا از نعمتهاى
بهشت عنبر سرشت
)). و در آخر دعاى مذكور بجاى
((طيبها
))،
((ريحانها
))، و معنى يكى
است .
و در بعض نسخ در دعاى شستن رو بعد از
((تسود
))
و
((تبيض
)) كلمه
((فيه
)) زياده شده ، و
در معنى تفاوتى نيست . و در بعضى در دعاى شستن دست راست بدل
((بيسارى
))،
((بشمالى
)) واقع است . و
در دعاى شستن دست چپ بدل
((مقطعات النيران
)) ((مقطعات النار
)).
و در دعاى مسح رجلين بدل
((ثبتنى
))،
((ثبت قدمى
))،
و در معنى از اختلافات مذكور تفاوتى نيست . و ما اين حديث را بر وجهى
كه ياد كرده شد از
((تهذيب
))
حديث نقل كرده ايم از نسخه اى كه به خط والد عالى مقدار - قدس سره -
نزد ما بوده و خود، من اوله الى آخره برو گذرانده ايم ، و او نيز از
همان نسخه بر شيخ زين الدين - عليه الرحمه - كه تعبير ازو به شهيد ثانى
مى كنند گذرانيده است و بدرسه برو خوانده و شيخ در آخر آن به خط مبارك
خود اجازه نوشته - قدس الله روحه و نورالله مرقده -.
فصل سوم : آداب به مسجد
رفتن و فصولاذان و اقامه :
پس هر گاه كه از وضو ساختن فارغ شدى بايد كه متوجه مسجد شوى چه
روايت كرده است رئيس المحدثين در كتاب
((من
لايحضره الفقيه
)) از امام بحق ناطق امام جعفر
صادق - عليه و على آبائه شرايف التحيه و السلام - كه آنحضرت فرموده
اند:
من مشى الى المسجد لم يضع رجلا على رطب و لا
يابس الا سبحت له الارض الى الارض السابعه .
يعنى
((هر كس به قصد رفتن به مسجد به راه افتد
بر هيچ تر و خشكى پاى ننهد مگر آنكه زمين به تسبيح در آيد و تا طبقه
هفتم زمين از جهت آنكس تسبيح و تقديس حضرت عزت كنند، و ثواب آنرا براى
آن نويسند
)).
و سزاوار آنست كه در حين بر آمدن از خانه و متوجه شدن به مسجد اين دعا
را بخوانى :
بسم الله الذى خلقنى فهو يهدين ، و الذى هو
يطعمنى و يسقين ، و اذا مرضت فهو يشفين ، و الذى يميتنى ثم يحيين ، و
الذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الدين . رب هب لى حكما و الحقنى
بالصالحين ، و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين ، و اجعلنى من ورثه جنه
النعيم ، و اغفر لابى . (اقتباس از آيات 77 الى 86 سوره شعراء)
بنام آن خدائى كه مرا آفريد پس همو هدايتم مى كند، و همان كسى كه به من
طعام مى دهد و سيرابم مى سازد، و چون بيمار شوم همو شفايم مى دهد، و
همان كسى كه مرا مى ميراند سپس زنده ام مى كند، و همان كسى كه طمع دارم
در روز قيامت گناهم ببخشايد. پروردگارا به من حكمى ببخش
(34)، و مرا به شايستگان ملحق ساز. و برايم ذكر خيرى در
ميان آيندگان قرار ده ، و مرا از وارثان بهشت پر نعمت بگردان ، و پدرم
را بيامرز
بتحقيق كه روايت كرده است جمال السالكين احمد بن فهدالحلى - طاب مثواه
- در كتاب
((عده الداعى
))
از حضرت رسالت پناهى (صلى الله عليه وآله ) كه آن سرور به لفظ درربار
گوهر نثار فرموده اند:
((هر كس كه وضو كند و پس
از آن متوجه مسجد شود و در حين بر آمدن از خانه بگويد: بسم الله الذى
خلقنى فهو يهدين ، هدايت كند او را حضرت عزت - عمت عطياته - به صواب و
ايمان .
و هر گاه بگويد: و الذى هو يطعمنى و يسقين ، بخوراند و بياشاماند خداى
تبارك و تعالى او را از اظمعه و اشربه بهشت عنبر سرشت .
هر گاه بگويد: و اذا مرضت فهو يشفين ، بگرداند آنرا حق سبحانه و تعالى
كفاره گناهان او.
و هر گاه بگويد: و الذى يميتنى ثم يحيين ، ممتاز و فايز گرداند خداى
تعالى او را به حيات ارباب سعادت و ممات اصحاب شهادت ، يعنى تا در حيز
حيات بوده باشد در سلك سعادتمندان باشد، و چون حيات عاريتى را وداع
نمايد در سالك و درجه شهداى عاليمقدار در آيد.
و هر گاه بگويد: و الذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الدين ، بيامرزد
حضرت عزت - جل و علا - جميع گناهان او را و اگر چه گناهان او در بسيارى
زياده از كف دريا باشد.
و هر گاه بگويد: رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ، حق سبحانه و تعالى
- او را به حليه علم و زيور حكمت محلى سازد، و در سلك ارباب صدق و صفا
منظم گرداند، و به سبب گفتن اين كلمات در عداد عالمان صاحب كشف ماضى و
صلحاى ذوى الكرامات باقى در آورد
و هر گاه بگويد: و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين ، بنويسد حضرت رب العزه
از جهت او در ورق سفيدى : بدرستى كه فلان بن فلان از جمله راستگويان
است .
و هر گاه بگويد: و اجعلنى من ورثه جنه النعيم ، خداى سبحانه و تعالى او
را منازل عاليه در بهشت عنبر سرشت كرامت كند.
و چون بگويد: واغفر لابى ، حضرت الله تعالى پدر و مادر او را بيامرزد و
در سلك مغفوران در آورد اگر چه گنهكار و بد كردار باشند.
))
و چون اراده داخل شدن مسجد كنى بايد كه پيش از در آمدن ، تعاهد نعل خود
كنى ، يعنى اول ملاحظه نعلين كنى كه نجس نباشد، چه در حديث وارد است كه
: تعاهدوا نعالكم عند ابواب مساجدكم ، يعنى :
((چون
به در مسجدهاى خود برسيد به خاطر آوريد كفشها و نعلهاى خود را كه مبادا
ملوث به نجاست باشد
)).
و بعد از آن پاى راست پيش گذار و بگوى :
بسم
الله و بالله و من الله و الى الله ، و خير الاسماء كلها لله ، توكلت
على الله ، لاحول و لا قوه الا بالله ، اللهم صل على محمد و آل محمد، و
افتح لى ابواب رحمتك و توبتك ، و اغلق عنى ابواب معصيتك ، و اجعلنى من
زوارك و عمار مساجدك ، و ممن يناجيك فى الليل و النهار، و من الذين هم
فى صلواتهم خاشعون ، و ادحر عنى الشيطان الرحيم ، و جنود ابليس اجمعين
.
بنام خدا و بيارى خدا و بسوى خدا، و تمام بهترين اسامى از آن خداست ،
بر خدا توكل نمودم ، و هيچ حركت و قوتى نيست مگر بخدا. خداوندا بر محمد
و آل محمد درود فرست ، و درهاى رحمت و توبه خود را به روى من بگشا، و
درهاى معصيت خود را به روى من ببند، و مرا از زوار خود و آباد كنندگان
مساجد خود، و از جمله كسانى كه در شبانه روز با تو راز مى گويند، و از
جمله كسانى كه در نماز خود فروتن و خاشع اند قرار ده ، و شيطان رانده
شده و تمامى سپاه ابليس را از من دور گردان .
استحباب نماز در نعل عربى
پس چون خواهى كه نعلين از پا بر آرى اول نعل پاى چپ را بر آر
پيشتر از پاى راست به عكس پوشيدن ، چه سنت است كه در وقت پوشيدن ابتدا
به پاى راست واقع شود. پس اگر نعل عربى در پا داشته باشى و خواهى كه با
آن نماز گزارى جايز است كه آنرا از پا بدر كنى به شرط آنكه پاك باشد،
چه نماز در گزاردن در نعل عربى سنت است ، و روايت كرده است شيخ الطائفه
و امام الشيعه در كتاب
((تهذيب
)) بسند صحيح از معاويه بن عمار - كه بعضى ثقه اش دانسته اند و
بعضى ممدوح - كه گفت : مكرر ديدم حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق
(عليه السلام ) را كه با نعلين نماز مى گزاردند، و نديدم هرگز كه در
وقت نماز كردن نعلين خود را از پاى بر آورده باشند
)).