مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۲۲ -


بيست و دوم: توحيد

مرحله تسليم گرچه به مراتب از «توكل‏» و «رضا» بالاتر است ولى باز پايان خط سير و سلوك نيست; زيرا كسى كه خود را به خدا مى‏سپرد معلوم مى‏شود خود را موجود دانسته و خويش را مالك مى‏داند. پس از اين بالاتر آن است كه بفهمد او چيزى را مالك نيست تا آن را به خدا بسپارد. اگر به جايى برسد كه به خوبى درك كند كه:

«لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا» (1)

در اين صورت خود را مالك سود و زيان و نيز مالك زندگى و مرگ خود نمى‏داند تا خود را به خدا بسپارد. در قرآن كريم آمده است:

«ا من يملك السمع و الابصار» (2)

مالك چشم و گوش خداست.

در اين كريمه، «سمع‏» و «بصر» به عنوان مثال ذكر شده است و گرنه «فؤاد»، «راس‏» و همه اجزاى بدن چنين است كه خدا مالك آنهاست. اگر براى انسان ثابت و روشن شود كه همه هستى وى از آن خداست، آنگاه بايد از مقام و مرحله قبلى خود بالاتر بيايد.

هيچ كس نمى‏تواند ادعا كند كه بر عضوى از اعضايش مسلط است; چون در همان حال تصميم‏گيرى ممكن است قدرتش گرفته شود.انسان نمى‏داند آيا جرعه آبى را كه در دست دارد مى‏تواند بنوشد يا قبل از نوشيدن آن، جانش گرفته مى‏شود.

بنابراين، چون خدا مالك همه هستى است، مرحله يا مقام «تسليم‏» در عين حال كه خود، كمال است اما از باب

«حسنات الابرار، سيئات المقربين‏» (3)

كمال نهايى سالكان واصل نيست و انسان از مرحله تسليم هم استغفار مى‏كند; ديگران از گناه توبه مى‏كنند، ولى سالكان، از «كمال‏»، استغفار مى‏كنند و مى‏خواهند به مقام «اكمل‏» برسند.

از اين رو، مقام تسليم براى سالكان الى الله، مقام نهايى نيست و شايسته است آنان به مقام «توحيد» بار يابند. در اين مرحله كه مرحله

«لا تجعل مع الله الها اخر» (4)

است، شخص مى‏گويد غير از ذات اقدس خداوند، احدى مالك و ملك چيزى نيست:

«قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى‏ء قدير» (5) .

انسان مى‏يابد كه هر گونه قدرتى ملك خداست. او نه تنها مالك «سماوات‏» و «ارض‏» است، «ملك‏» هم هست و نه تنها مالك انسان است، بلكه مالك ملك و سلطنت و نفوذ هم هست و به هر كس كه بخواهد اين نفوذ را عطا مى‏كند و از هر كس كه بخواهد آن را مى‏گيرد. آنگاه اشياء و اشخاص در برابر خداوند صبغه مظهريت مى‏يابند، چنانچه روشن خواهد شد.

مراحل توحيد

همان طور كه «رضا» دو مرحله داشت، توحيد نيز دو مرحله دارد. در ابتدا توحيد، «يكى گفتن‏» است; يعنى مؤمن

«لا اله الا الله‏»

مى‏گويد و به آن ايمان هم دارد و غير از «الله‏» موجودى را شايسته عبادت نمى‏داند; اما از اين مرحله بالاتر، «يكى كردن‏» است، و آن اين است كه بداند جز خدا هيچ موجودى مالك چيزى نيست:

«و لا تدع مع الله الها آخر» (6) .

اگر كسى باور كند كه غير از خدا احدى مالك چيزى نيست، قهرا خود را مالك چيزى نمى‏داند و بنابراين، نمى‏گويد: من خودم را تسليم حق كرده‏ام. پس اگر سالك بگويد: «روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم‏»، معنايش آن است كه او هنوز خود را مالك جان خود مى‏داند، ولى اگر در يابد كه:

«لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا» (7)

آنگاه سخن از «لا اله الا الله‏»، گفتن مطلب عميقى است كه موحدان ناب آن را مى‏گويند.

وقتى سالك به اين مرحله برتر توحيد بار يابد، مى‏فهمد كه چيزى را از خود به خدا نداده است; چون چيزى نداشت تا آن را به خدا بدهد و از اين جا «فقر» محض او ظهور مى‏كند و در اين صورت، ديگر جا براى توكل نيست; چون چيزى ندارد تا خدا را براى حفظ آن وكيل بگيرد و جا براى حفظ مقام رضا هم نيست; زيرا طبع و ميلى ندارد تا بگويد: «پسندم آنچه را جانان پسندد» و جان و جسم هم ندارد تا آنها را به خدا بسپارد و بگويد «روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم‏» و قهرا عجز محض او ظهور مى‏كند و اين مرحله، مرحله توحيد است.

آنگاه انسان، همه نظام آفرينش را با اين ديد مى‏بيند و هر موجودى را هم فقير محض مى‏بيند. حتى آن جا كه اظهار استكانت مى‏كند، او مى‏داند كه حتى اين استكانت نيز به بركت ظهور قدرت حق است، وگرنه هيچ موجودى توان اظهار عجز هم ندارد و در اعلام عجز و در اظهار بندگى هم عاجز است. آنگاه او يك موحد تام است و «لا اله الا الله‏» گفتن او با ديگران تفاوت بسيارى دارد.

ذات اقدس خداوند كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور توحيد مى‏دهد، ناظر به اين مرحله نهايى است:

«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات‏» (8)

بدان كه هيچ مبدئى جز خدا نيست و براى خود و مردان با ايمان، طلب آمرزش كن; چون وقتى انسان سالك به اين گونه مراحل بار يافت، مى‏يابد كه بسيارى از «حسنات‏»، مقامات و كمالات قبلى نقص و عيب است و بنابراين، از آنها استغفار مى‏كند. پس منظور از گناه و «ذنب‏» در آيه، گناه مصطلح نيست، بلكه نقص را كمال پنداشتن و عيب را صحت انگاشتن و عجز را قدرت باور داشتن خواهد بود.

كمال انقطاع به خدا

چون همه كمالات اخلاقى نفس براساس توحيد صحيح تنظيم شده، محور اصلى نزاهت روح را توحيد ناب، تامين مى‏كند.

براى راهيابى به مقام والاى توحيد، راههاى فراوانى وجود دارد. دين براى استحكام توحيد در جان موحد سالك، حدودى (9) معين كرده است. حدود الهى يعنى امور ممنوعه و اين اوصاف، نسبت‏به اشخاص گوناگون، مختلف است: براى عده‏اى محرمات و معاصى، براى عده‏اى ديگر كه محتاطند گذشته از محرمات و معاصى، مشتبهات، و براى گروه سوم كه از اين دو گروه وارسته‏ترند، مباحات، حدود است. خداوند اين حدود را تنظيم كرده تا سالك بر اثر عبور از آنها به توحيد، نزديكتر شود و به چيزى جز خدا ننگرد و سرانجام به «كمال انقطاع‏» برسد، و بهترين راه براى پيمودن اين راه عبوديت است. بنده خالص بودن به اين معناست كه بنده براى اين كه احساس كند عين ربط به خداست، از او چيزى نخواهد و در دنيا تمرين كند كه از راه اجرت، براى خدا كار نكند.

خداى سبحان براى رهايى از اين نقص به ما دستور مى‏دهد:

«ففروا الى الله‏» (10)

يا به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى‏كند:

«و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا» (11)

و براى اين كه اين «تبتل‏» و كمال انقطاع، حاصل شود مقدمات را فراهم كرده و فرموده است:

«ان ناشئة اليل هى اشد وطاء و اقوم قيلا» (12)

شب زنده‏دارى عالم خاصى دارد; حرفها در آن محكمتر و گامها استوارتر است; انسان در روز، مشاغل زيادى دارد:

«ان لك فى النهار سبحا طويلا» (13)

و در شب چون مانعى نيست آرام است. وقتى آرام شد مطالب را بهتر درك كرده، آنها را با خداى خود صحيحتر در ميان مى‏گذارد. در چنين فضايى خدا به رسول اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى‏دهد:

«و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا» (14) .

اين آيات در سوره مباركه «مزمل‏» است كه در آغاز بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده و تاكيد در آيه آخر، نشانه آن است كه نه تنها انقطاع عبد بلكه كمال انقطاع او مطلوب خداست; چنانكه در «مناجات شعبانيه‏» به عنوان مطلوبى الهى از آن ياد شده:

«اللهم هب لي كمال الانقطاع اليك‏» (15) .

كسى كه پيوند خود را از غير خدا قطع كند، چون قطع او، كارى اختيارى است، قاطع به اين كار، عنايت و توجه دارد و حضور فاعل را نشان مى‏دهد، ولى «انقطاع‏» از اين دقيقتر است; زيرا حضور فاعل را نشان نمى‏دهد، بلكه پذيرش را نشان مى‏دهد و «كمال انقطاع‏» از اين هم دقيقتر; زيرا به اين معناست كه انسان به انقطاع خود هم توجه و عنايتى ندارد. چنين حالتى در شب براى شب زنده‏دار و اهل تهجد و نماز شب مقدور است.

نكته شايان توجه در اين آيات آن است كه خداوند خطاب به پيامبر مى‏فرمايد:

«ان لك فى النهار سبحا طويلا»

تو در روز، كارهاى زيادى دارى و در آنها شناورى. معلوم مى‏شود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز به طور مرتب، مشغول ارشاد، هدايت، تبليغ و انجام كارهاى رهبرى بود و شب هنگام فراغتى مى‏يافت و با اين كه كارهاى روز آن حضرت‏صلى الله عليه و آله و سلم زياد بود، مانع تبتل و انقطاع او در شب نبود; چون اگر كار روز، الهى باشد هرگز بر اثر آن، غبارى بر چهره آيينه دل نمى‏نشيند و حواس انسان را به غير خدا متوجه نمى‏كند.

علت اين كه براى بسيارى از انسانها تمركز حواس، به ويژه در نماز، كار آسانى نيست‏به اين جهت است كه كارهاى بيرون از نماز، الهى نيست!

راههاى رسيدن به كمال انقطاع

براى رسيدن به اين مقام منيع، انسان بايد به كسانى كه به آن منزلت راه يافته‏اند نزديك شود، ولايت آنان را در جان و دل بپروراند و به سنت و سيرت آنان معتقد باشد و عمل كند وآنان اهل بيت عصمت و طهارت و همه انبيا و اولياى الهى (عليهم السلام) هستند و شيطان هم در كمين سالك است.

امام باقر (عليه‏السلام) به زرارة كه از اصحاب و شاگردان آن حضرت بود، فرمودند: تهديد شيطان كه گفت:

«لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين‏» (16)

من بر سر راه راست آنان مى‏نشينم و... درباره شما شيعيان است; زيرا شيطان ديگران را به دام خود گرفتار كرده و ديگر بر سر راه آنها نمى‏نشيند; زيرا آنان در مسير فضيلت نيستند تا شيطان راه آنها را ببندد:

«يا زرارة انما صمد لك و لاصحابك، فاما الاخرين فقد فرغ منهم‏» (17) .

بنابراين، اين خطر هست كه اگر كسى محب و متولى خاندان عصمت (عليهم السلام) شود، شيطان مى‏كوشد تا مانع كاميابى او شود.

امام صادق (سلام الله عليه) نيز فرمودند: آيه كريمه

«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون، انما يتذكر اولوا الالباب‏» (18)

درباره ما و دشمنان و دوستان ماست. «الذين يعلمون‏» ما هستيم و «الذين لايعلمون‏» دشمنان ما هستند و «اولوا الالباب‏» شيعيان ما هستند كه معيار صحيح را تشخيص مى‏دهند و مى‏دانند كه اينها مظهر ذات اقدس اله و صراط مستقيم هستند (19) .

در سوره «حجر» آمده:

و انهما لبامام مبين‏» (20) :

يعنى دو شهرى كه ما آنها را ويران كرديم، در مسير مكه و شام، بر سر بزرگراه قرار دارد. بنابراين، به بزرگراه «امام مبين‏» مى‏گويند. معصومين عليهم‏السلام كه، امام مبين هستند، ارتباط با آنان اين اثر را دارد كه انسان را به نحو تام به خدا مرتبط و از غير او منقطع مى‏كند; زيرا غير از ولاى آنان راه ديگرى نيست و سالك الهى هرگز به آن سمت كه خارج از منطقه ولايت است متوجه نخواهد نشد. در ذيل آيه مباركه

«الذين امنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة‏» (21)

روايتى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه مى‏فرمايد: درباره شما شيعيان است. شيعيان در دنيا، در حال احتضار و در آخرت از بشارت اهل بيت (عليهم السلام) برخوردارند (22)

زيرا اگر منقطع محض نيز نباشند، به منقطعين صرف مرتبطند و انسانى كه به منقطعين صرف مرتبط باشد ديگر براى غيرخدا استقلالى قايل نيست. آيات قرآنى، روايات معصومين عليهم‏السلام و كلمات بزرگان اخلاق الهى هر سه بر اصل توحيد استوار است.

قرآن كريم مى‏فرمايد: مردان الهى كه اهل توحيدند از خدا «حسنه‏» دنيا و آخرت مى‏خواهند و مى‏گويند:

«ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة‏» (23) .

و قرآن، «حسنات‏» دنيا را مى‏شمرد و مى‏فرمايد: كسانى كه از مرز دين، دفاع مى‏كنند

«احدى الحسنيين‏» (24)

يعنى شهادت يا غلبه بر دشمن، نصيب آنان مى‏گردد.

اهل جهاد اكبر نيز از احدى الحسنيين، برخوردارند. چندين روايت‏به اين مضمون است كه اگر كسى عظمت، حقانيت و سنت و سيرت اهل بيت را بشناسد و به آن عمل كند و منتظر ظهور ولى عصر (ارواحنا فداه) باشد، احدى الحسنيين نصيبش مى‏شود; يا به درك ظهور حضرت بقية‏الله، موفق مى‏شود و آن حضرت را زيارت مى‏كند يا اگر به حضور يا ظهور آن حضرت موفق نشود به منزله كسى است كه همراه با وى جهاد كرده باشد.

امام باقر (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

منتظر ظهور ولى عصر (ارواحنا فداه) و عارف به حق ولايت اولياى الهى، به منزله كسى است كه درپاى ركاب او شمشير بزند; بلكه به منزله كسى است كه در ركاب پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جهاد كند; بلكه مانند كسى است كه همراه پيامبر به شهادت برسد:

«العارف منكم هذا الامر المنتظر له المحتسب فيه الخير كمن جاهد و الله مع قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بسيفه. ثم قال: بل و الله كمن جاهد مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بسيفه. ثم قال الثالثة: بل و الله كمن استشهد مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في فسطاطه‏» (25) .

اين مراحل، مربوط به درجات منتظران و ياوران آن حضرت (عليه السلام) است، كه در معرفت و ايمان و انتظار ظهور آن حضرت متفاوتند.

اين مجموعه، «حسنه دنيا» است و زمينه توحيد كامل را فراهم مى‏كند و توحيدكامل، نتيجه تهذيب روح و تهذيب روح، زمينه توحيد كامل است. به اين ترتيب، تاثير ولايت اولياى الهى در نزاهت روح كاملا مشخص مى‏شود. چون محبت و پيروى از سنت و سيرت كسانى كه «منقطع عن غيرالله الى الله‏» هستند انسان را منقطع الى‏الله مى‏كند و در اين صورت انسان به كمال اصيل خود بارمى‏يابد.

قرآن كريم در همين زمينه مى‏فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا» (26) .

اين آيه نشان مى‏دهد كه ولايت اهل بيت از حسنات دنياست. چون در آن، مصداق كامل حسنه، مودت اهل بيت (عليهم‏السلام) شمرده شده كه اين در دنيا حاصل مى‏شود; زيرا در قيامت، فقط نتيجه آن ظهور مى‏كند. در قيامت كسى نمى‏تواند دوستى آنان را تحصيل كند. چون آن جا «دار جزاء» است نه «دار عمل‏» .

مجلسى كه در آن، فضيلت، احكام، سخنان، مدح و مصايب اهل بيت (عليهم السلام) بازگو مى‏شود و انسان را به آنان نزديك و به سنت و سيرت آنان معتقد و پاى بندتر مى‏كند، از حسنات دنياست; همان‏گونه كه مجلس درس، وعظ و ذكر حق، از حسنات زندگى دنياست; زيرا از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود:

«بادروا رياض الجنه‏»

به سوى بوستانهاى بهشت‏بشتابيد. عرض كردند: بوستانهاى بهشت چيست؟ فرمود:

«حلق الذكر»

انجمنها و محفلهايى كه در آنها نام خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و احكام و دستورهاى خدا بازگو مى‏شود (27) .

اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

«رحم الله امرا سمع حكما فرعى و دعى الى رشاد فدنا و اخذ بحجزة هاد فنجا» (28) :

خداوند رحمت كند كسى را كه دست‏به دامن راهنمايى بزند:

به كوى عشق منه بى‏دليل راه قدم

كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد

جناب «ابن ميثم‏» در شرح اين جمله مى‏فرمايد: ناظر به آن است كه عده‏اى كه بدون استاد، سعى در سير و سلوك دارند به جايى نمى‏رسند و حق با كسانى است كه مى‏گويند طى اين راه به وسيله راهنما ميسر است (29) .

امام صادق (عليه السلام) نيز مى‏فرمايد: پدرم همواره مى‏فرمود:

«ان شيعتنا آخذون بحجزتنا و نحن آخذون بحجزة نبينا و نبينا آخذ بحجزة الله‏» (30)

شيعيان ما به دامان ما چنگ مى‏زنند و ما به دامن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم چنگ مى‏زنيم و پيغمبر به خدا متمسك است; يعنى، همان‏گونه كه در اصل نظام تكوين، ذات اقدس خداوند، مبدا اصيل است، پس از آن انسان كامل از او فيض مى‏گيرد و بعد جانشينان انسان كامل از او مدد مى‏گيرند و بعد پيروانشان از آنها كمك مى‏گيرند، در نظام تشريع نيز، اگر كسى بخواهد علوم و معارفى را ياد بگيرد و روش سعادت را بياموزد، بايد به دامن اهل‏بيت (عليهم‏السلام) متوسل شود; زيرا آنها روش تربيتى را از رسول گرامى، استفاده كرده‏اند و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نيز روش سعادت را از ذات اقدس خداوند فرا گرفته:

«ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم‏» (31) :

زمام همه موجودات جنبنده، به دست‏خداست و او هم بر مسير مستقيم هر موجودى را راهنمايى مى كند.

ما نيز در نماز از خدا مى‏خواهيم تا زمام ما را به دست‏خود بگيرد و به ديگرى وامگذارد:

«اهدنا الصراط المستقيم‏»

چنانكه در ادعيه آمده است:

«اللهم و لا تكلني الى نفسي طرفة عين ابدا» (32)

«و لا تكلنا الى غيرك و لا تمنعنا من خيرك‏» (33) .

اگر كسى مشمول مهر خدا واقع نشود، خدا او را به حال خودش رها مى‏كند و او گمراه مى‏شود:

«فماذا بعد الحق الا الضلال‏» (34) .

البته چون تفويض و واگذارى موجود ممكن به حال خود مستحيل است و گرنه انقلاب ذات رخ مى‏دهد و فقير محض، غنى خواهد شد، پس مقصود آن است كه خداى سبحان لطف خاص خود را از تبهكاران باز مى‏دارد و از وارستگان دريغ نمى‏دارد.


پى‏نوشت‏ها:

1. مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.

2. سوره يونس، آيه 31.

3. بحار، ج 25، ص 205.

4. سوره اسراء، آيه 22.

5. سوره آل عمران، آيه 26.

6. سوره قصص، آيه 88.

7. مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.

8. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 19.

9. «حد» به معناى «منع‏» است و از اين رو به دربان كه مانع ورود بيگانه است، «حداد» مى‏گويند، چنانكه «حاجب‏» و «بواب‏» نيز ناميده مى‏شود.

بواب يعنى صاحب در و حاجب و حداد يعنى مانع.

10. سوره ذاريات، آيه 50.

11. سوره مزمل، آيه 8.

12. سوره مزمل، آيه 6.

13. سوره مزمل، آيه 7.

14. سوره مزمل، آيه 8.

15. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

16. سوره اعراف، آيات 16 17.

17. بحار، ج 65، ص 94; محاسن برقى، ج 1، ص 275.

18. سوره زمر، آيه 9.

19. محاسن برقى، ج 1، ص 272.

20. سوره حجر، آيه 79.

21. سوره يونس، آيات 63 64.

22. نورالثقلين، ج 2، ص 312.

23. سوره بقره، آيه 201.

24. سوره توبه، آيه 52.

25. بحار، ج 24، ص 38.

26. سوره شورى، آيه 23.

27. بحار، ج 2، ص 202.

28. نهج‏البلاغه، خطبه 76.

29. شرح نهج‏البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 208.

30. بحار، ج 65، ص 30; محاسن برقى، ج 1، ص 291.

31. سوره هود، آيه 56.

32. بحار، ج 14، ص 384.

33. بحار، ج 95، ص 393.

34. سوره يونس، آيه 32.