پانزدهم: محبت
قرآن كريم در مورد محبت مىفرمايد:
«و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله و الذين امنوا اشد حبا
لله» (1)
مؤمنان، به خدا دل بستهاند و دوستان او هستند، ولى مشركان و كافران، دوستان
بتهايند; اما محبت مؤمنان به خدا از محبتبت پرستان به بتها بيشتر است; چون هيچ
زيبايى به اندازه خدا جميل نيست و هيچ معرفتى به اندازه معرفت او كمال نيست و هيچ
انسانى نيز به اندازه مؤمن، عارف نيست; از اين رو، هيچ انسانى به اندازه مؤمن، عاشق
و محب نيست. محبتشدت پذير است و اگر چه كميت ندارد ولى داراى كيفيت است; محبت
«وزن» ندارد ولى شدت وجودى دارد و «وزين» است.
علتبرترى محبت مؤمن، به خدا از محبت مشرك به بت، اين است كه بت اگر چه زيبا
باشد زيبايى بصرى و سمعى يا زيبايى خيالى و وهمى دارد و درك اين زيباييها به وسيله
گوش و چشم و تاثير اين محبوبها در حد وهم و خيال است; چون انسان نا آگاه، مىپندارد
از بتان و به طور كلى از غير خدا كارى ساخته است. بنابراين، معرفتبت پرستها در حد
توهم و تخيل و زيبايى شناسى آنها هم در حد خيال، وهم، سمع و بصر است و به همين
دليل، محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از يك سو و از محور وهم و خيال از سوى
ديگر نمىگذرد; ولى مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبيعى و از راه وهم و
خيال، آثار مثالى و برزخى مطلوب و محبوب حقيقى را مىنگرد، بلكه از راه عقل، كمال
معقول و اسماى حسناى الهى را مىنگرد و قهرا درك او قويتر است و چون درك قويتر است
مدرك هم قويتر است و چون مدرك قويتر است در نتيجه محبت هم بيشتر است.
در نبردهايى كه بين مردان با ايمان و مشركان و كافران در طول تاريخ، اتفاق
افتاده است مؤمنان، همواره پيروز بودهاند و اين بدان دليل است كه ايستادگى و
مقاومت در سايه علاقه، همان ايستادگى در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان كاملتر
است، علاقه آنها نيز كاملتر است و چون محبت و اشتياق و علاقه آنها كاملتر است،
ايستادگى آنها نيز كاملتر و بيشتر است; و چون مقاومت و ايستادگى آنها كاملتر و
بيشتر است، قهرا پيروزى هم از آن آنهاست:
«كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله» (2) .
البته امدادهاى غيبى، نقش سازندهاى دارد، ولى زمينه ساز حصول آن امدادهاى غيبى
همين محبتها، معرفتها، عشقها و شوقهاى وافر سالكان كوى حقيقت و معنويت است، و در هر
موردى كه چنين ثمرى از نبرد با كافران به دست نيامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ايمان
و قصور محبتبوده است.
محبت راستين و دروغين
محبتبر دوگونه است: محبت صادق و محبت كاذب.
محبت صادق آن است كه انسان كمال را درست تشخيص بدهد و البته وقتى به كمال آگاهى
پيدا كند، به آن دل مىبندد مانند محبتبه خداوند، متقابلا كمال هم جاذبه دارد و
محب را به سمتخود جذب مىكند و در حقيقت محبت صادق، دو جانبه است; اما محبت كاذب
آن است كه انسان، نقص را كمال بپندارد و بر اساس چنين پندار باطلى به آن كمال موهوم
علاقمند گردد; مانند محبت غير خدا، مخصوصا محبت عالم طبيعت، محبت كاذب و جاذبهاى
است كه عين دافعه است; چنانكه افعيها با نفس كشيدن، برخى از حشرات را جذب مىكنند;
اما نه براى پرورش و كمال بلكه براى هضم و نابود كردن. بنابراين، جذب آنان، جذب
كاذب است.
زرق و برق دنيا نيز چنين است. انسان اگر به دنيا دل ببندد، دنيا جاذبه دارد و او
را به سوى خود جذب مىكند; اما براى اين كه او را درهم بكوبد و نابود و سپس به صورت
زباله دفع كند، ولى ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان استبلكه محب آنان نيز
هست و آنان را به سمتخود جذب مىكند تا آنها را بپروراند و احيا كند. از اين رو،
همان گونه كه گفته شده:
الا كل شىء ما خلا الله باطل
و كل نعيم لا محالة زائل (3)
در مورد محبت نيز بايد گفت هر محبتى غير از محبتخدا باطل و دروغين است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
دنيايى كه شما را ترك مىكند، پيش از اين كه شما را ترك كند، شما آن را ترك
كنيد: «و آمركم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم» (4)
در مثلها نيز آمده است: «عزل» از مقام به منزله طلاق مردان و حيض كارگزاران
است: «العزل طلاق الرجال و حيض العمال» (5) . انسان هم سرانجام روزى از
دنيا و لذايذ و مقامهاى آن عزل و محروم مىشود; از اين رو قرآن دنيا را خانه فريب و
نيرنگ معرفى مىكند.
البته منظور از دنيا آسمان و زمين نيست; زيرا اينها آيات الهى و نعمتخداست. ذات
اقدس خداوند دنيا را چنين معرفى كند: مثل دنيا اين است كه بارانى ببارد و سرزمينى،
سبز و خرم شود، ولى پس از مدتى خزانى در پى آن بيايد و آن را به صورت كاهى زرد در
آورد و از بين ببرد:
«كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما» (6)
.
چون «مثل» غير از «ممثل» است، معلوم مىشود امور طبيعى مانند فصول چهارگانه،
«دنيا» نيست. اينها آيات منظم و خوب است; يعنى پاييز در جاى خود به همان اندازه خوب
و زيباست كه بهار در جاى خود; چون اگر پاييز و زمستانى نباشد، هرگز بهارى نخواهد
بود، ولى آن «من» و «ما» كه چند صباحى خرمى و آنگاه پژمردگى را به دنبال دارد،
«دنيا» است و چنين چيزى جاذبهاى دروغين دارد و هر محبتى كه در كنار جاذبه دروغين
باشد و يا محبت آن محبوبى كه انسان را خوب جذب مىكند تا از بين ببرد، محبتى كاذب
است و اصولا هر محبتى كه به غير خدا تعلق بگيرد چنين است، ولى در محبت الهى خداى
سبحان لطف و فيض منبسط خود را گسترده است تا محب خود را به فضاى باز درآورد و به او
پروبال بدهد تا پرواز كند. از اين رو قرآن كريم مىفرمايد:
«و الذين آمنوا اشد حبا لله» (7) .
بنابراين، اگر محبت كسى به دنيا و آخرت يا به خدا و غير خدا يكسان باشد، او به
اين معنا، مؤمن نيست; زيرا معرفتش تام نيست و از همين جا معلوم مىشود كه محور
بحثها معرفت است، نه محبت چنانكه در مرحله بعد تبيين مىشود. چون خود محبت از
فروعات بحثهاى محورى معرفت است.
نظامى گنجوى در پايان داستان «ليلى و مجنون» مىگويد: ليلى در اواخر عمر بيمار
شد و طراوتش از بين رفت. او به مادرش وصيت كرد: پيام مرا به مجنون برسان و به او
بگو اگر خواستى محبوبى برگزينى، دوستى مانند من مگير كه با يك تب، همه طراوت خود را
از دستبدهد و با يك بيمارى، همه نشاط او فرو بنشيند; دوستى بگير كه زوالپذير
نباشد. بنابراين، معرفت، محبتحقيقى مىآورد و غفلت، محبت كاذب. در قرآن كريم در
باره محبت كاذب آمده است:
«كلا بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة و وجوه
يومئذ باسرة تظن ان يفعل بها فاقرة» (8)
شما متاع زودگذرى را دوست داريد و كسانى كه چنين متاعى را به عنوان محبوب،
برگزيدهاند، در روز قيامت، چهره آنها افسرده است، ولى كسانى كه خدا را به عنوان
محبوب راستين پذيرفتهاند، در آن روز چهرهاى شادمان دارند.
نيز مىفرمايد:
«و تحبون المال حبا جما» (9)
شما مال را خيلى دوست داريد. كسى كه به مال، خيلى علاقهمند باشد، در هنگام مرگ
فشار بيشترى مىبيند; زيرا بايد هنگام مرگ همه علاقههاى دنيوى را رها كند. گاهى
ممكن است اصل مال كم باشد، ولى علاقه به آن زياد باشد. آنچه در اين آيه آمده، اين
نيست كه شما مال زيادى را دوست داريد، بلكه مىفرمايد شما به مال، خيلى دل
بستهايد. آنچه كه مربوط به جمع مال و «اكتناز» است در سوره «توبه» و بعضى از سور
ديگر آمده است. در سوره توبه مىفرمايد:
«و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم»
(10) .
در سوره «همزه» نيز مىفرمايد:
«ويل لكل همزة لمزة الذى جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده» (11)
او مالى را جمع و شمارش كرده است و هر روز كوشيده تا بر ارقام ثروت اندوختهاش
در بانكها، افزوده شود. او از داشتن مال وافر لذت مىبرد; بدون اين كه بتواند از آن
استفاده كند و در حقيقت، انباردار ديگران است. چنين انسانى تلاش مىكند و مشكل
قيامت را خودش تحمل مىكند ولى لذت بهرهورى از مال را عدهاى ديگر مىبرند و اين،
خسارت بزرگى است. انسانى كه اهل معرفت نباشد در انتخاب محبوب، خطا مىكند.
محبت، محور تربيت
رسيدن به مقام «محبت» محصول سير و سلوك و پيمودن راه در مراحل پيشين است و
انسان بر اثر آن «حبيب الله» مىشود. انسان بر اثر تمرين و فاصله گرفتن از هرگونه
فريب و امر ناپايدار و دل نبستن به غير خدا، «حبيب الله» مىشود.
يكى از مبانى مهم تعليم و تربيت در اسلام، «محبت» است. قرآن كريم كه معلم و
مربى اخلاق است مهمترين محور فضايل اخلاقى را محبت مىداند و امام صادق (سلام الله
عليه) مىفرمايد: خداى سبحان پيامبر خود را با محبت الهى تاديب و تربيت كرده است:
«ان الله عز و جل ادب نبيه على محبته» (12) .
كار خدا تاديب است و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مودب او و مدار تاديب آن
حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نيز، محبت است.
هستى و همه كمالات آن نخست از مولا شروع مىشود نه از بنده، يعنى اين انسان نيست
كه در عبادت خدا، سه راه دارد بلكه اين خداست كه براساس مصلحتبا سه راه، انسانها
را مىپروراند. خدا عدهاى را براساس ترس، عدهاى را براساس بشارت و نشاط و گروهى
را براساس محبت، تربيت مىكند.
همان گونه كه اصل رسالتبر اساس
«الله اعلم حيثيجعل رسالته» (13)
است رزق موجودات نيز بر اساس حكمت است:
«الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر» (14)
«نحن قسمنا بينهم معيشتهم» (15)
چنانكه مىفرمايد:
«يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من
يشاء عقيما» (16) :
خداوند، بر اساس مشيتحكيمانه به برخى پسر، به برخى دختر و بهبرخى هم پسر و هم
دختر مىدهد و به بعضى نيز فرزندى عطا نمىكند، در زمينه تعليم و تربيت نيز چنين
است.
خداوند گروهى را براساس ترس از جهنم مىپروراند; آنها به گونهاى تربيت مىشوند
كه فعل واجب و ترك حرام را براى اين كه در قيامت نسوزند انجام مىدهند; برخى را
براساس شوق به بهشت مىپروراند كه آنها فعل واجب و ترك حرام را براى رسيدن به بهشت
انجام مىدهند و برخى را نيز فارغ از خوف و بشارت مىپروراند. از اين رو بر اساس
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» (17)
مىتوان گفت: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يبشرون» و چنين
انسانهايى اولياء الله هستند و خداوند آنان را بر اساس محبت مىپروراند; چنانكه
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلمرا نيز برمدار محبت پروراند. از اين رو عبادت
پيغمبر و اهل بيت (عليهم السلام) عبادت شاكرانه و محبانه بود. البته بشارت بر مدار
محبت و نشاط بر محور مودت غير از بشارت و نشاط بر مدار جنتحسى است.
چون ادب پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بر محور محبت است و آن حضرت اسوه
ماست، ما موظفيم هم در ارتباط با خداى سبحان و هم در ارتباط با خلق، برمدار
محبتحركت كنيم، مثلا براى بسيارى از نوآموزان در طليعه امر، پيمودن راه سوم يعنى
مدار محبت، دشوار است; ولى نبايد همه همت اولياى منزل يا مدرسه، اين باشد كه
فرزندان و نوآموزان را بر مدار ترس و تشويق يا تنبيه، تربيت كنند. البته بايد
عدهاى را بترسانند كه اگر در امتحان يا ساير برنامهها، موفق نشويد، تنبيه، مردود
يا اخراج مىشويد و عدهاى را نيز بايد تشويق كنند كه اگر در امتحان يا برنامههاى
كلاس كامياب شديد، هم جايزه مىگيريد و هم آيندهسازان خوبى خواهيد بود و.... اين
كارها، سودمند است اما كار نهايى نيست و بايد دانشآموز را بر محور محبت، تربيت كرد
تا دوستدار علم شود و براى مدرك، نمره، شهرت در جامعه، چاپ عكس در مطبوعات و... درس
نخواند.
مسئله «تخويف» و «تبشير» در قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) فراوان است;
اما نسبتبه افراد ضعيف، مرحله نهايى و نسبتبه افراد متوسط، مقدمه و وسيله است، تا
انسان در اوايل، از راه تنبيه و تشويق و كمكم بر اساس تحبيب حركت كند.
عناصر اصيل تهذيب اخلاق
چون اخلاق از علوم انسانى است، تهذيب اخلاق به دو عنصر اصيل: شناختحقيقت انسان
و شناختسود و زيان او، وابسته است. البته اگر كسى حقيقتخود را بشناسد، به سود و
زيان و خير و شر خود پى مىبرد و اين دو عنصر به يك عنصر اصلى و عنصر فرعى بر
مىگردد.
بيان مطلب اين است هيچ كس كه ذاتا از خود منزجر نيست، بلكه هر انسانى به خود،
علاقمند است.
اصل دوم اين است كه هر كسى كار را براى محبوب خود انجام مىدهد و چون به خود،
علاقهمند است، كار را براى خود مىكند. اگر انسان آن «خود» اصيل را شناخته باشد،
در انتخاب هدف كار، دقيق است و آن را براى «خود» اصلى انجام مىدهد و انتخاب هدف
كار، مراحل گوناگونى دارد:
مرحله اول اين كه انسان، «خود» اصلى را گم كرده و خود فرعى و بدلى را به جاى آن
نشانده باشد و بيگانه را به جاى خويشتن خويش تلقى كند، درآن صورت، كارى كه به سود
بيگانه استبه نفع خود مىپندارد و آن را به سود او انجام مىدهد و خيال مىكند به
نفع خود اوست و كارى كه به زيان بيگانه استبه زيان خود مىپندارد و از انجام آن
اجتناب مىورزد; مثلا، شهوت و غضب را كه از فروعات انسانند و بايد از عقل او اطاعت
كنند به جاى امير معزول، يعنى عقل مىنشاند. وقتى شهوت و غضب، فرمانرواى درون او
شدند محبوب او خواهند بود و آنگاه هر كارى انجام مىدهد يا بايد شهوتپسند و يا
غضبپذير باشد و به اين جهت دستبه گناه مىزند.
مرحله دوم اين است كه زمام امر را به دستشهوت و غضب ندهد و بالاتر از اين
بينديشد و به مرحله وهم راه پيدا كند و مقام خواه و جاه طلب باشد. او وهم را به جاى
عقل نشانده و بيگانه را به جاى دوست جا داده است و از اين وهم بيگانه اطاعت مىكند.
از اين رو ممكن است دستبه حرام دراز نكند و بر اساس غريزه شهوت يا غضب و... كار
نكند و كار خيرى را انجام دهد; ولى تظاهر و ريا كند. در اين صورت، فعلش فعل خوب ولى
خود او فاعل بدى است. چون بيگانه را به جاى آشنا نشانده است. او خيال مىكند ريا
اصل او را كه عقل باشد ارضا مىكند; در حالى كه دشمن را كه وهم باشد راضى مىكند،
نه دوست را. از اين رو در روايات و ادعيه، ما را از ريا پرهيز داده و به تقوا توصيه
كردهاند.
امام سجاد (عليهالسلام) به خداى سبحان عرض مىكند:
«و لا تجعل شيئا مما اتقرب به فى آناء الليل و اطراف النهار رياء و لا سمعة و لا
اشرا و لا بطرا» (18)
خدايا! به من توفيق بده تا هيچ كارى را از روى ريا و سمعه انجام ندهم.
مرحله سوم آن است كه انسان، زمام امور را به دستشهوت و غضب يا وهم نمىدهد تا
گناه و ريا كند اما مىخواهد نام نيكى از او بماند; چون اگر نام نيكى از او در اين
جهان بماند و او «زنده ياد» باشد بهتر از آن است كه «سراى زرنگار»ى از او بماند. كه
البته اين، مرحله نازله خير است. چون او خود اصلى را فراموش كرده و خود فرعى را به
جاى او نشانده و به آن خود فرعى، دل بسته و سعى كرده است رضاى آن را تامين كند.
اگر كسى به مرحله والاترى بار يابد و بداند، بدون اين كه بخواهد ديگران ذكر جميل
او را بر زبان جارى كنند، ديگران چنين خواهند كرد، اين حساب ديگرى دارد; چنان كه
خداى سبحان مىفرمايد:
«و جعلنا لهم لسان صدق عليا» (19)
اما عالم بودن، غير از قاصد بودن است، چنانكه خداوند گاهى ذكر جميل كسى را منشور
مىسازد، بدون اين كه او عالم باشد. چنانكه در دعاى كميل آمده است:
«و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته» (20) .
گاهى كسى مىداند كه خداوند، اين لطف را اعمال مىكند و به او ذكر جميل مىدهد،
ولى گاهى او به قصد ذكر جميل، كارى انجام مىدهد; مانند اين كه مىكوشد تابلويى به
نام او باشد. البته هدفش خير است و آن اين است كه ديگران به ياد او باشند و براى او
طلب آمرزش و مغفرت كنند; اما اين مرحله نيز مرحلهاى ضعيف است.
مرحله چهارم آن است كه شخص در اين فكر نيست كه ديگران از او نام ببرند; گرچه
مىداند خدا ذكر جميل مىدهد. او كار را براى خدا انجام مىدهد. و وقتى سخن از خدا
مطرح مىشود، ترس از جهنم و شوق به بهشت، مطرح است.
مرحله پنجم كه بالاتر از همه مراحل گذشته است، مرحله محبت الهى و انس با خداست
كه انسان، كار را نه براى ذكر جميل و يا خير بودن كار و نه براى نجات از جهنم يا
دستيابى به بهشت، بلكه براى رضا و محبت و لقاى حق انجام دهد. همه اين مراحل، چنانكه
در مرحله بعد تبيين خواهد شد، به شناختحقيقت انسان بر مىگردد. اگر كسى حقيقتخود
را بشناسد، آنچه كه به حال او سودمند يا زيانبار است مىشناسد و از زيانبار
مىپرهيزد و از سودمند، استفاده مىكند.
خيانتبه «خود»
از طرف ديگر، همان طور كه غش و خيانت در اموال و حقوق و اعراض ديگران نارواست،
قبل از هر چيزى، غش در امانت، محبت و صداقت، نسبتبه «خود» انسان هم نارواست. همان
گونه كه انسان، موظف استبا ديگران خيانت نكند، موظف است كه با خود نيز خيانت نكند;
بلكه اين وظيفه نسبتبه خود قبل از آن وظيفه است. اگر كسى شهوت و غضب را به جاى عقل
عملى، و وهم و خيال را به جاى عقل نظرى، نشانده باشد، غاصب است و به خود خيانت كرده
است. اين غش در معرفت است و اگر كسى در معرفت، خائن باشد، در عمل هم مبتلا به
خيانتخواهد شد و رعايتحقوق «خود» رانخواهد كرد. از اين رو دستورهاى اخلاقى، در
اين زمينه فراوان است كه به جان خود خيانت نكنيد.
محبتبه بندگان خدا
آنچه نسبتبه «خود» گفته شد، نسبتبه اعضاى خاندان نيز بايد رعايت كرد; مثلا
انسان بايد، در محيط خانواده، به پدر و مادر محبت كند; زيرا فرزندان از سويى نوجوان
يا جوانند و سرگرم تشكيل زندگى هستند، هم طراوت دارند و هم توانايى و از سوى ديگر،
پدر و مادر فرسودهاند و جاذبهاى براى آنان ندارند. از اين رو دستور اكيد دينى است
كه به پدر و مادر، به ويژه در دوران سالمندى آنها، احترام بگذاريد، ولى دين، به ما
دستور نداده كه به فرزندانتان مخصوصا در دوران نوزادى آنها علاقهمند باشيد; چون
علاقه نسبتبه آنها هست و اگر دستور مجدد مىآمد اين علاقه، مضاعف و به جاى اين كه
راهگشا باشد راهزن مىشد; ولى در باره پدر و مادر مخصوصا در دوران سالمندى آنها چون
جاذبهاى در آنها نيستبه ما دستور دادهاند كه آنان را رها نكنيد:
«و اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف» (21)
اگر پدر و يا مادر يا هر دو سالمند شدند، به آنها «اف» نگوييد. در باره دنيا هم
چنين است. محبت دنيا در كام همه ما چشانده شده است. از اين رو به ما دستور
ندادهاند كه به دنيا علاقهمند باشيد; بلكه فرمان دادهاند كه علاقه به دنيا را
تعديل كنيد.
در باره جامعه نيز به ما دستور دادهاند كه ملت را يك واحد بدانيد و ديگران را
هم مثل خود تلقى كنيد و در مسائل اجتماعى هيچ سهمى براى ديگران، كمتر از سهم خود
قائل نباشيد.
ساقى به جام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند
اين از دشوارترين كارها اخلاق اجتماعى است كه ما براى ديگران همان سهمى را قائل
باشيم كه براى خود قائليم.
در نصوص دينى ما چند چيز به عنوان «سيد الاعمال»، يعنى سرآمد كارها، شناخته شده
است مانند: رعايت انصاف در رفتار و معاشرت با ديگران، برادرى و برابرى با ديگران و
ياد مستمر خدا،
چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين (عليه السلام)
مىفرمايد:
«يا علي سيد الاعمال ثلاث خصال: انصافك الناس من نفسك، و مواساة الاخ في الله عز
و جل و ذكرك الله تبارك و تعالى على كل حال» (22) .
جامعه با اين اعمالى كه سيد ساير كارهاستشكل مىگيرد و اسلام براى اين كه ما را
به «سيد الاعمال» برساند دستورهاى رسمى داده است; اولا تا چهل خانه را، همسايه
يكديگر قرار داده و رعايتحقوق همسايگى را لازم شمرده است كه البته اين چهل خانه،
چهل خانه هندسه فضايى است نه هندسه مسطح; بنابراين، كسانى كه در آپارتمانها و برجها
زندگى مىكنند همان طور كه چهل خانه در چهار جهت، همسايه دارند، چهل خانه در طبقات
پائين و بالا نيز همسايه دارند. در اين فضاى وسيع، انسان موظف استشهرى را زير پوشش
حقوق مجاورت خود بگيرد.
در همين فضا همسايه مسجد بودن نيز مطرح است كه:
«لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد» (23)
همسايههاى مسجد بايد نماز را در آن بخوانند و اگر به جماعت در مسجد موفق نشوند،
لا اقل به صورت «فرادا» نماز را در مسجد بخوانند تا يكديگر را در آن جا ببينيد و با
اين كار، محبت و صفاى متقابلى ايجاد شود. بعد از اين كه مردم، عادت كردند نماز
پنجگانه را به جماعتبخوانند هفتهاى يك بار، مردم يك منطقه در يك جا براى نماز
جمعه حضور پيدا كنند و سپس به آنها دستورداده شده استسالى دو بار نماز عيد فطر و
قربان را با هم بخوانند.
اين اجتماعات شبانه روز در نماز جماعتها و اجتماع هفتگى نماز جمعه، و اجتماع
عموميتر نماز عيد فطر و عيد قربان، سالى دو بار، زمينه را فراهم مىكند تا كنگره
عظيم حج، سالى يك بار انجام شود كه در آن نه تنها مردم يك كشور، بلكه مردم كشورهاى
گوناگون در كنار هم جمع مىشوند. به اين ترتيب، اين دين، ستون و همچنين پايههاى
اصيل خود را بر اساس انس و محبتبا ديگران و تفكر اجتماعى تدوين و تنظيم كرده است و
چنين جامعهاى هرگز نسبتبه ديگران خيانت نمىكند. در حقيقتخيانتبه ديگرى فرع بر
غش و خيانتبه خود است. كسى كه خود را شناخت هرگز به جامعه خيانت نمىكند و
خيانتبه مردم، يعنى خيانتهاى اجتماعى از خيانتهاى فردى به مراتب بدتر است.