نهم: خوف و حزن
مرحله خوف و حزن يكى از مراحل سير سالكان كوى حق و وظايف آنهاست. خوف گاهى در
كنار «خشيت» و گاهى در كنار «رهبت» ياد مىشود; خشيت و رهبتبه هم نزديك است; ولى
خوف، از اينها فاصله دارد. خشيت آن انفعال درونى است كه از اعتقاد به تاثير و عظمت
موجودى عظيم نشئتبگيرد و رهبت هم مانند خشيت است; اما خوف، ترتيب آثار عملى است.
از اين رو قرآن كريم بين خشيت و خوف فرق مىگذارد و خشيت از خداوند را از آن
علما مىداند:
«انما يخشى الله من عباده العلماء» (1)
و گاهى خشيت و خوف را در قبال هم ياد مىكند:
«و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» (2)
اينها از جلال و عظمتخدا خشيت دارند و از حساب سخت قيامت ترسناكند; كه در اين
آيه، خوف به عذاب قيامت، و خشيتبه عظمتحق اسناد داده شده است. بهشت اهل خشيت نيز
بالاتر از بهشت كسانى است كه اهل خوفند كه در اين مورد قرآن كريم مىفرمايد:
«ذلك لمن خشى ربه» (3) .
از اين رو موحدان هرگز از غير خدا خشيت ندارند ولى خوف دارند; به اين معنا كه،
يك موحد از مار و عقرب مىترسد كه مبادا گزيده بشود، ولى خشيتش مخصوص خداست; يعنى
مىداند كه هر موجودى بخواهد آسيب برساند بر اثر فرمان الهى است و هيچ موجودى بدون
فرمان حق نه سودى مىرساند و نه نفعى; زنبور عسل كه سود مىرساند، به فرمان حق است
كه راه الهى را طى كرده است:
«فاسلكى سبل ربك ذللا» (4)
و مار و عقرب كه مىگزند، باز فرمان الهى را اطاعت مىكنند; چون زمام هر
جنبندهاى به دستخداست و خدا بر صراط مستقيم، آنها را رهبرى مىكند:
«ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم» (5) .
از اين رو موحد ناب، خشيتش مخصوص خداست، گرچه نسبتبه موجودات ديگر، ترتيب اثر
عملى مىدهد، و اين معناى خوف است.
اقسام خوف
خوف گاهى در مقابل «حزن»، گاهى در مقابل «رجاء» و گاهى در مقابل «امن» مطرح
مىشود:
1. خوف در مقابل حزن، چنين تفسير مىشود كه خوف نسبتبه آينده و حزن نسبتبه
گذشته است; يعنى اگر كسى در گذشته مطلوبى را از دست داده يا نامطلوبى دامنگير او
شده باشد، هم اكنون محزون و غمگين است و اگر احتمال بدهد كه در آينده، مطلوبى را از
دستخواهد داد يا نامطلوبى دامنگيرش خواهد شد، هم اكنون خائف و هراسناك است. پس
خوف، نسبتبه آينده و حزن نسبتبه گذشته است.
حزن، نسبتبه آينده نيز تصور مىشود و آن در صورتى است كه انسان يقين داشته باشد
كه در آينده، مطلوبى را از دست مىدهد يا نامطلوبى دامنگيرش مىشود. چنين شخصى هم
اكنون غمگين است نه خائف; مثلا اگر به يكى از دوستان شخص بيمار، بگويند بيمارى
دوستشما خطرناك است و او در آينده نزديك خواهد مرد، در اين صورت آن دوست، محزون
مىشود نه خائف. خوف ندارد چون يقين دارد كه اين بيمار رفتنى است; اما غمگين است كه
دوستى را از دستخواهد داد.
2. خوف در مقابل رجاء اين است كه انسان از يك طرف، خائف و از طرف ديگر، اميدوار
باشد; يعنى خوف به گونهاى نباشد كه زمينه ياس را فراهم كند، بلكه به گونهاى باشد
كه احتمال «عدم زوال مطلوب» يا احتمال «عدم حدوث نامطلوب» در ذهن ظهور كند كه در
نتيجه زمينه رجاء را هم فراهم آورد. گفتهاند خوف «سالك الى الله» نبايد خوف صرف
باشد; بلكه بايد اميدوار هم باشد كه در اين صورت، خوف در مقابل رجاء قرار مىگيرد و
در بحثهاى اخلاقى اين دو با هم ذكر مىشود.
3. خوف در مقابل امن، بسيار خوب است، ولى امن در مقابل خوف، بسيار بد است. كسى
كه خائف است در صدد جبران و تدارك گذشته است; اما كسى كه اهل نظر و فكر نيست و قلبش
قسى و لاهى و سرگرم استخود را در امان مىپندارد. قرآن كريم در اين مورد
مىفرمايد:
«فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون» (6)
تنها تبهكارانند كه خود را در امان و قلعه امن مىپندارند و نمىدانند كه كار
كيفر و عفو به دست ديگرى است; چنانكه در آيه ديگر آمده است:
«ذلك يخوف الله به عباده» (7) .
بنابراين، در آينده نزديك يا دور ممكن است نعمت او از دستش برود يا مشكلى
دامنگيرش شود; پس او نبايد خود را در امان بداند.
امنيت هم بر دو گونه است:
الف: امنيت مذموم كه در مقابل خوف قرار دارد و شرح آن گذشت.
ب: امنيت ممدوح، و آن امنيتى است كه نصيب «ابرار» و «مقربين» مىشود و خداى
سبحان آن را به عدهاى وعده داده است:
«الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» (8)
آنها كه مؤمن شده و دين خود را به ستم، نيالودهاند در امانند. سالكان كوى حق به
اميد اين امنيتبه سر مىبرند، نه «امن فعلى» كه خود را در امان ببينند و هراسناك
نباشند; چون در هر لحظه احتمال غفلت و زوال نعمت در باره هر كسى هست.
امنيتبرترى نيز وجود دارد كه نصيب هر سالكى نمىشود و آن اين است كه انسان وقتى
به مقام رضا يا بالاتر از رضا برسد، نه ترسى دارد و نه حزنى. و سر اين كه ترس ندارد
آن است كه چيزى را در آينده از دست نخواهد داد; چون محبوب او جز حق، چيز ديگر نيست;
و خدا هم از بين رفتنى نيست. انسان وقتى مىترسد كه مطلوبى زوال پذير داشته باشد;
مثلا اگر كسى اموال، پدر، مادر، برادر يا فرزندى داشته و به آنها علاقهمند باشد،
چون محبوب او بر اساس آيه شريفه:
«ما عندكم ينفد و ما عند الله باق» (9)
زوال پذير است، مىترسد كه مبادا در آينده اين محبوب از كف او رها بشود; ولى اگر
كسى به اين امور، دل نبندد و قلبش فقط «متيم» به حب خدا باشد و جاى غير خدا در آن
دل نباشد او محبوبى جز خدا ندارد. وقتى محبوبى جز خداى بىزوال نداشته باشد، محبوب
او از بين نمىرود. از اين رو، او ترسى ندارد. محبوب او نه گمان يا احتمال از بين
رفتنش وجود دارد تا او خائف باشد و نه يقين زوال دارد تا او محزون باشد، بلكه به
طور قطع محفوظ است. از اين رو، او در مقام امين است.
نسبتبه گذشته نيز چنين است. او در گذشته چيزى را از دست نداد; براى اين كه در
گذشته هم محبوب او خدا بود. قهرا چنين كسى به مقام ولايت مىرسد و اولياى الهى خوف
و حزنى ندارند:
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» (10) .
اين در صورتى است كه مفاد اين آيه شريفه «خبر» باشد; نه وعده و «انشاء» و اگر
وعده و انشاء باشد، ربطى به موضوع بحث كنونى ندارد و داخل در مطلب قبلى است كه به
آن اشاره شد و آن اين كه خداوند به عدهاى وعده داده است كه اينها در روز قيامت
اندوه و ترسى ندارند و يا اين كه در دنيا نيز غمناك و هراسناك نخواهند بود.
به هر تقدير، برتر از همه اينها كسى است كه به مقام «رضا» باريابد. كسى كه به
اين مقام مىرسد گرچه چيزهايى را از دست مىدهد و مصائبى نيز دامنگير وى مىشود،
ولى او چون راضى به رضاى حق است چيزى را بد نمىداند. زوال و حدوث چيزى براى او درد
آور نيست. گوارا و ناگوار بودن براى كسى است كه خود، چيزى طلب مىكند، تصميم
مىگيرد و خواستهاى دارد، ولى اگر خواسته كسى فانى در خواسته حق بود و او از خود،
هيچ خواستهاى نداشت، نگرانى او از رختبربستن مطلوب ويا نگرانى از پيشامد حادثه
نامطلوب معنا ندارد.
بنابراين، اگر او به اين مقام برسد،
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»
درباره او خبر مىشود و تنها انشاء نيست و شامل دنيا و آخرت هم خواهد بود. البته
اين درجه عالى براى كسانى كه در اوايل سير و سلوك قدم بر مىدارند نيست; بر عكس
براى آنان داشتن خوف و حزن، فضيلت است، بلكه براى متوسطان آنان نيز جمع بين خوف و
رجاء كمال است تا برسند به جايى كه مطمئن باشند اين پيوند با خداوند صبغه الهى گرفت
و همان طور كه خداوند
«خير و ابقى» (11)
است پيوند با اوهم از خير و بقاء سهم كامل دارد و گرنه انسان سالك با احتمال
زوال چنين مقام و پيوندى رنجور خواهد شد و صرف بقاء خداوند كافى نيست; زيرا مادامى
كه پيوند حبى بين عبد محب و مولاى محبوب برقرار است، عبد محب از بقاى محبوب لذت
مىبرد ولى با زوال چنين پيوندى هرگز بقاى خداوند براى تامين امنيت او كافى نيست.
منشا خوف
منشا خوف و حزن اين است كه سالكان مىبينند در گذشته واجبى را ترك كردند و هم
اكنون غمگينند كه چرا آن را ترك كردند; و نسبتبه كيفر ترك واجب نيز هم اكنون
خائفند كه مبادا در آينده، به عذاب مبتلا شوند; يا معصيتى را قبلا مرتكب شدند و هم
اكنون غمگينند كه چرا قبلا گناه كردند و به همين جهت نيز هم اكنون ترسناكند كه
مبادا در آينده به كيفر ارتكاب گناه قبلى، گرفتار شوند.
انسان سالك حتى اگر عادل هم باشد; يعنى، واجبى را ترك نكند و حرامى را مرتكب
نشود هميشه با خوف و حزن به سر مىبرد; زيرا مثلا غمگين است كه چرا فضيلت اداى نماز
را از دست داده است و نماز را بايد «قضا» كند; يا هم اكنون مىترسد كه مبادا بر اثر
قضا شدن يك نماز، بعضى از فضايلى كه مختص مردان الهى است در آينده نصيب او نشود يا
غمگين است كه چرا مستحبى را ترك كرده است و مىترسد كه بر اثر ترك مستحب، در آينده
فيض خاص، نصيبش نشود.
از اين بالاتر اگر همه واجبها و مستحبها را انجام بدهد و از همه حرامها و
مكروهها برحذر باشد و از اين جهتخوف و حزنى نداشته باشد، همه كارهاى خود را در
برابر نعمتهاى الهى كه مىسنجد، مىبيند نتوانسته استشكر نعمتخدا را بجا آورد;
چون خود انجام واجب و ترك معصيت، توفيق است، وخود اين توفيق، نعمت است و اين نعمت،
شكر جديدى طلب مىكند. از اين رو انسان حسابگر هميشه خود را بدهكار مىبيند و آنگاه
غمگين است كه چرا نمىتواند اين بدهكارى را ادا كندو خائف است كه مبادا بر اثر اين
بدهكارى از برخى فيضهاى آينده محروم بماند. به اين ترتيب، خوف و حزن از لوازم سير و
سلوك سالكان الهى است.
خوف و حزن ممدوح و مذموم
خوف و حزن همانند طمع و بسيارى از عناوين ديگر بر دو گونه است: مذموم و ممدوح;
مثلا، طمع، ذاتا بد يا خوب نيست و بستگى به متعلق آن دارد; اگر طمع، به لهو و لعب و
نيرنگ و فريب، يعنى به دنيايى كه متاع غرور و فريب است تعلق گيرد، مذموم است كه از
آن به عنوان «بخل» و «شح» ياد شده و قرآن مىفرمايد:
«و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون» (12)
كسى كه از دستبخل و شح برهد، به مقصد مىرسد و رستگار مىشود، ولى اگر طمع به
مغفرت الهى، قرب خدا و «لقاء الله» تعلق گيرد، خوب است و قرآن از آن به نيكى ياد
مىكند:
«يدعون ربهم خوفا و طمعا» (13) .
اندوه و ترس هم ذاتا بد يا خوب نيست; بلكه به لحاظ متعلق، گاهى خوب و گاهى بد
است. قرآن كريم گاهى مىفرمايد:
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» (14) :
اولياى الهى ترسى ندارند و اندوهگين هم نيستند. از سوى ديگر در سوره مباركه
«حديد» مىفرمايد همه پديدههاى عالم، آزمونى بيش نيست، انسان گاهى در حضيض تهى
دستى و گاهى در اوج توانايى است، گاهى ايستاده، گاهى نشسته و گاهى افتاده است و همه
اينها امتحان الهى است:
«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم» (15)
براى اين كه روزى كه يكى از اين قدرتها به دستتان رسيد فرحناك و وقتى كه از
اختيار شما خارج شد، اندوهناك نباشيد. كسى كه در كلاس امتحان نشسته، در صورتى غمگين
است كه احتمال عدم موفقيتبدهد و در صورتى خوشحال و آرام است كه احتمال موفقيتبدهد
و چون متاع دنيا فريب و نيرنگ است، ثبوت و سقوط آن زمينهاى براى نشاط يا اندوه
ندارد.
قرآن كريم مىفرمايد:
«و لمن خاف مقام ربه جنتان» (16)
يا
«اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى» (17)
و به عنوان صفتى برجسته، اولياى الهى را اهل ترس مىداند; چنانكه در باره اندوه
و غم نيز چنين است; يعنى در عين حال كه حزن را از اولياى الهى نفى مىكند،
مىفرمايد:
«ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق» (18)
برخى از اولياى الهى، وقتى آيات خدا را مىشنوند و حق براى آنها روشن مىشود، از
اين كه تاكنون به آن نرسيدهاند و نيز از اين كه هم اكنون نيز توفيق نصيبشان
نمىشود تا به لقاى الهى باريابند، محزونند از اين رو نه تنها اشك چشمشان مىريزد
بلكه اشك، شبكه چشمشان را پر مىكند و يكسره سرازير مىشود كه گويا «چشم» مىريزند
نه «اشك».
پس اگر غم و اندوه براى از دست دادن فضيلتى عقلى و كمالى الهى باشد، فضيلت است;
زيرا همين غم و اندوه، زمينه را براى تدارك فضيلت از دست رفته فراهم مىكند.
بعضى از غمها زمينهها را از بين مىبرد و مانع نفوذ آفتاب است. اصولا واژه غم
از «غمام» (ابر) گرفته شده، ابر چون جلو آفتاب و نور را مىگيرد و فضاى باز را
مىبندد، به آن «غمام» مىگويند. اندوه نيز اگر در صحنه دل پيدا شود، جلو نور علم
و انديشه را مىگيرد، فضا را مىبندد و انسان احساس مىكند در مدارى بسته زندگى
مىكند از اين رو، مغموم است. اين غم از آن جهت كه جلو آفتاب، نور و حرارت را
مىگيرد مذموم است; ولى گاهى ابرى زمينهاى براى تبديل به باران و تلطيف هوا و
سرسبزى مزرع و مرتع پديد مىآورد. براى تابش بهتر نور و تلطيف هوا چنين ابرى مطلوب
و اميدبخش است.
اندوه از اين كه چرا فلان مقام به دست نيامد؟ ابر خشكى است كه هيچ سودى ندارد و
فقط جلو آفتاب، نور و حرارت را مىگيرد، فضا را مىبندد و بوستانى را پژمرده
مىكند. در مقابل، عدهاى وقتى حق را مىشناسند از گذشته، متاثر و اندوهگين هستند
كه چرا تا كنون فيض نصيبشان نشده، اشك از چشمانشان سرازير مىشود. اينها از اولياى
الهى بوده، از بند شيطان رهايى يافتهاند. چون
«انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه» (19)
شيطان دوستان خود را مىترساند.
ذات اقدس خداوند، عدهاى را در قيامت، غمگين معرفى مىكند:
«انه كان فى اهله مسرورا» (20)
كسى كه در دنيا شادمانه زندگى مىكرد، هم اكنون غم مستمر دامنگير او شده است.
چون نشاط باطل غم صادق را در درون خود دارد;زيرا هر دروغى، راستى را در كنار خود
دارد; اگر لذت و نشاط دنيا دروغ بود،غم صادقى در پشت پرده آن هست; مثلا، در دنيا
اگر كسى بيجا به پست ومقامى برسد نشاطى كاذب و غمى صادق دارد; اما غمش مستور و
نشاطش مشهور است و چون جهان بر محور قسط و عدل و صدق و حق مىگردد، طولى نمىكشد كه
اين نشاط كاذب برطرف شده، نالايق بودنش آشكار مىگردد و آن پست و مقام از او گرفته
مىشود و آنگاه غم صادق، خود را نشان مىدهد. بنابراين، سرور و نشاط اختصاصى به
دنيا ندارد و در مورد مسائل معنوى و آخرت نيز هست. ذات اقدس خداوند در آيه كريمه:
«صفراء فاقع لونها تسر الناظرين» (21)
سرور را درباره مسائل دنيايى بكار برده چنانكه مىفرمايد:
«انه كان فى اهله مسرورا».
نيز در ارتباط با فرح در زمينه مسائل معنوى مىفرمايد:
«لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنون» (22)
روزى كه موحدان پيروز مىشوند مسلمانان خوشحال خواهند شد. اين آيه دو پيام دارد:
يكى اين كه وظيفه ماست هرجا بشنويم مسلمانان، موحدان و خداشناسان، پيروز شدهاند
خوشحال باشيم و زمينه پيروزى آنها را نيز فراهم كنيم. آن روز، سخن از ايران و روم
بود و جنگ مسلمانان با غير مسلمين يا اعراب با ديگران نبود، ولى در عين حال قرآن
مىفرمايد: همين كه موحد بر غير موحد پيروز شود، مؤمنان خوشحال مىشوند از اين جا
معلوم مىشود قرآن ما را به داشتن نشاط در پيروزى توحيد فرا مىخواند.
اين در جنگ بيرون يعنى جهاد اصغر است و مهم جنگ درون است كه اگر در نبردهاى
درونى بين رذايل و فضايل، توانستيم از عهده امتحان كامياب بدرآييم مسرور خواهيم
بود. مبتلاى به حسد اگر توانست آنرا سركوب كند يا جاهل و معصيتكار اگر موفق شد
جهل و گناه را به علم و اطاعت تبديل كند بايد مسرور شود. وقتى پيروز شدن در جهاد
اصغر يا جبهه بيرون خوشحالى دارد، پيروز شدن در جهاد اكبر و جبهه درون بايد به گونه
بهتر خوشحالى داشته باشد و اين سرور و نشاط است كه دايمى خواهد بود; زيرا تجرد روح
و دوام و ثبات آن سبب دوام اوصاف نفسانى مىگردد.
قرآن درباره سرور و نشاط مؤمنان در بهشت مىگويد:
«فوقيهم الله شر ذلك اليوم و لقيهم نضرة و سرورا» (23)
ذات اقدس اله بهشتيان را از شر قيامت نجات داده و آنها را براى هميشه مسرور و
فرحناك كرده است. نيز قرآن كريم مىفرمايد: هنگامىكه نامه اعمال را به دست راست
پرهيزكار وارسته مىدهند به نزديكان خود يا ساير مؤمنان ملحق مىشود در حالىكه
مسرور است:
«و ينقلب الى اهله مسرورا» (24) .
خوف هم بر دو گونه است. خوف از خدا، بسيار خوب و خوف از دنيا بسيار بد است. خوف
اگر براى مقام رب باشد، ستودنى است; چنانكه خداى سبحان فرشتهها را به خوف
مىستايد:
«يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤمرون» (25) .
ترس ملائكه ترس ممدوح است. آنها ترس فقدان مال و اولاد و جاه ندارند، اين ترس
ممدوح و خوب را اولياى الهى هم دارا هستند و آيه مذكور درباره آنان نيز صادق است.
چون آنان نيز:
«يدعون ربهم خوفا و طمعا» (26)
براى رضاى خدا كار مىكنند و تنها از او مىترسند.
اهل بيت (عليهم السلام) فرمودهاند:
بهترين عبادت، عبادت احرار، محبان و شاكران است كه عبادتى شاكرانه دارند نه
خائفانه، ولى همان احرار، خوف دارند و خوفشان از هجران خداست.
در دعاى كميل آمده:
«هبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك» (27)
خدايا! گرچه بتوانم بر آتش تو صبر كنم مىترسم كه به لقاى تو، راه پيدا نكنم.
اينگونه خوفها، خوفهاى ظريف وممدوح عقلى است، نه خوف نفسى.
«اشفاق» نيز ذاتا بد يا خوب نيست، بلكه به لحاظ متعلق آن، گاهى خوب و گاهى بد
است، چنانچه قرآن كريم عدهاى را كه از قيامت، مشفق هستند نيز به نيكى ياد مىكند:
«و هم من الساعة مشفقون» (28)
و عدهاى را مرعوب مىكند كه بايد از جهنم ترسيد كه در حقيقت، تهديد الهى و
«انشاء» است نه خبر، ولى گاهى سخن از وصف مردان الهى است، مانند آنچه در اواخر سوره
«انبياء» آمده:
«لا يحزنهم الفزع الاكبر» (29)
و اين وعده الهى است كه اينها را از گزند فزع و ترس قيامت مصون مىدارند.
اميد نيز ذاتا بد يا خوب نيست. اگر انسان به مركز قدرت اميدوار باشد، خوب است;
چنانكه مىفرمايد: مؤمنان به تجارتى پايدار و بى«بوار» اميدوارند:
«يرجون تجارة لن تبور» (30) .
اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نيز به پنج چيز وصيت مىكند و از جمله مىفرمايد:
«لايرجون احد منكم الا ربه» (31) :
جز به خدا اميدوار نباشيد.
اگر معبود، خداى قدير و مهربان مطلق است، دليلى ندارد كه انسان به غير خدا
اميدوار باشد. چون از غير خدا كارى ساخته نيست، چنانكه دليلى ندارد انسان از غير
خدا بترسد. چون غيرخدا منشا اثر مستقل نيست.
رغبت و رهبتيا گرايش و گريز هم از عناوينى است كه ذاتا خوب يا بد نيست. قرآن
كريم از آنها كه گرايش و رغبتشان به دنياست، مذمت و نكوهش مىكند:
«و تاكلون التراث اكلا لما و تحبون المال حبا جما» (32)
با علاقه شديدى به مال نگاه مىكنيد، در حالى كه مال وسيلهاى بيش نيست; اما
همين انسان در سايه تعليم الهى به جايى مىرسد كه نه تنها طمعى در مال ديگران
ندارد، بلكه مال خود را هم به طور رايگان به ديگران اعطا و ايثار مى كند:
«يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة» (33) .
ايشان اهل رغبت راستين هستند.
ترس اميد آفرين
ترس از خدا كه خوف ممدوح است، آثار فراوانى دارد; از جمله اين كه ترسى است
اميدآفرين. اگر ما اين پيام را در درون خود احساس كرديم كه هر گونه قهرى از خدا در
سايه مهر او تنظيم مىشود و همه وعيدهاى الهى با وعده او تدوين مىگردد، معلوم
مىشود خدا همواره به ياد ما بوده و اگر خدا همواره به ياد ماست، ما هم بايد بكوشيم
كه همواره به ياد خدا باشيم. گرچه ذات اقدس خداوند، تعبيرهاى مشفقانه و تشويق آميز
فراوانى در قرآن نسبتبه ما دارد و مىفرمايد: به ياد خدا باشيد تا خدابه ياد شما
باشد:
«فاذكرونى اذكركم» (34)
يا
«اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم» (35)
اما بنده هر وقتبه ياد خدا باشد، معلوم مىشود اول، خداوند يادى از بندهاش
كرده، پس هر توجهى كه نصيب بنده مىشود مسبوق به عنايت الهى است.
لطف خدا نخست، شامل حال بنده مىگردد و ميل و گرايشى در او پيدا مىشود، آنگاه
او به طرف خدا حركت مىكند.
اميرالمؤمنين على (عليهالسلام) در باب ذكر و ياد حق مىفرمايد:
«الذكر ليس من مراسم اللسان و لا من مناسم الفكر و لكنه اول من المذكور و ثان من
الذاكر» (36)
ذكر گرچه با زبان انجام مىگيرد و با فكر آميخته و از آن نشئت مىگيرد ولى حقيقت
ذكر از زبان و فكر نيست، اول از مذكور و بعد از ذاكر است. مذكور، خداست كه ما به
ياد او هستيم ولى اول، او به ياد ماست و لطفش شامل حال ما مىشود كه در نتيجه آن ما
متنبه مىشويم و آنگاه به ياد او مىافتيم و آنگاه او اين ياد ما را گرامى مىدارد
و به ما پاسخ مىدهد.
پس خدايى كه مذكور است اول يه ياد بنده و بندهاى كه ذاكر استبعد به ياد خداست.
نوع انسانها اين گونه هستند و كمتر كسى است كه در خود اين گرايش را احساس نكند، اما
افراد عاقل، از اين گرايش و نسيم سعادت، بهره مىبرند و غافلانه از آن نمىگذرند.
وقتى حالتى در آنها پيدا شود از آن بهره مىبرند و بر اساس همان حالت پديد آمده
حركت مىكنند و به دعا، مناجات، توبه، و يا به كار خير ديگرى مىپردازند و به اين
نداى الهى پاسخ مثبت مىدهند; اما عدهاى پس از پيدايش اين حالت احيانا سرى تكان
مىدهند و احساس نشاط موقت مىكنند، ولى به آن ترتيب اثر نمىدهند.
گاهى بر اثر تشييع جنازه يا مشاهده بيمارى يا هنگام شركت در مجلس ترحيم يا شنيدن
موعظه يا شعر خوبى، حالتى به انسان دست مىدهد; بشر غافل زود از آن مىگذرد و بر
اين حالت پديد آمده، يعنى بر ياد خدا اثرى مترتب نمىكند; اما عدهاى چنين حالى را
مغتنم مىشمارند. اگر حالتى براى اينها پيش بيايد مىفهمند خدا به ياد آنها بود و
از اين حالتحد اكثر بهره را مىبرند. بنابراين، بيان نورانى على (عليهالسلام) كه
فرمودند: حقيقت ذكر از مذكور نشئت مىگيرد، به عنوان اصلى جامع، قابل تبيين است.
اگر خداوند به ياد كسى بود، در او گرايش به حق پيدا مىشود. آنگاه انسان به ياد
اوست و قهرا از سراب، نجات پيدا مىكند و خودش شجره طوبا مىشود.
حاصل اين كه: عدهاى چون وعده و وعيد دروغ شيطان، كليد افكار و انديشههاى
آنهاست، مجموعه حيات آنها را سراب تنظيم مىكند و از اين رو بى وزن هستند; اما كليد
افكار و انديشههاى عدهاى را وعده و وعيد الهى تنظيم مىكند كه بر اثر آن اين
مجموعه، طوبا، طيب، روح و ريحان مىشود و هم از اين روست كه خداوند از قرآن، به
عنوان متاعى وزين ياد كرده است:
«انا سنلقى عليك قولا ثقيلا» (37)
و ما مىدانيم كه قرآن و عترت «ثقل» يعنى وزنه وزينى هستند و كسى هم كه از اين
معارف، طرفى بسته وزين است و در قيامت ترازوى سنجش عقيده و عمل او بسيار سنگين
خواهد بود.
در برخى روايات آمده است كه: اگر در يك كفه ترازو «لا اله الا الله» و در كفه
ديگر، مجموعه نظام كيهانى را بگذارند، «لا اله الا الله» سنگينتر است:
«فلو وضعت السماوات و الارضون السبع في كفة و وضع لا اله الا الله في كفة اخرى
لرحجتبهن و لو وضعت عليهن امثالها» (38)
زيرا مجموعه نظام آسمان و زمين، امرى جسمانى و مادى است و بالاخره روزى فرسوده و
ومتلاشى مىشود و از بين مىرود:
«اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت» (39)
«كلا اذا دكت الارض دكا دكا» (40)
«و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السماوات مطويات بيمينه» (41)
اما توحيد، همچنان ثابت و پايدار است. همين معنا در باره حمد نيز آمده است كه:
«الحمد لله رب العالمين»
با همه آسمانها و زمين برابرى مىكند بلكه سنگينتر از آنهاست
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد:
«لو ان الدنيا كلها لقمة واحدة فاكلها العبد المسلم، ثم قال: «الحمد لله» لكان
قوله ذلك، خيرا من الدنيا و ما فيها» (42) .
البته اين از باب تشبيه معقول به محسوس است.
بنابراين، مؤمن، وزين و سنگين است. با اين بيان، خوف ما هم تنظيم مىشود كه از
چه كس و چه چيزى بايد بترسيم. فقط از خدا بايد ترسيد و «لاغير» چه بهتر كه ما ترسى
داشته باشيم و اين ترس كه از وعيد نشئت مىگيرد ما را به وعده كه رحمت الهى است
نزديك كند. البته ترس اميدوار كننده نه ترس هراسناك كننده كه اين نعمت است و ثمراتى
دارد.
بسيارى از مردم علاقه دارند زندگى طولانى داشته باشند و از مرگ مىترسند. به
يكديگر وعده عمر طولانى مىدهند و دعاى عمر طولانى مىكنند. بديهى است اگر عمر
طولانى همراه با اطاعت و خدمتبه امت اسلامى باشد، نعمت است، و گرنه با بسيارى
ازمشكلات روبروست. كسى كه عمرى طولانى دارد با مرگ بستگان و عزيزانش روبرو مىشود و
بايد اين مصيبتها را يكى پس از ديگرى تحمل كند و زندگى گرم و با طراوت را به زندگى
سرد و بى فروغ تبديل سازد.
كسانى كه از مرگ، نگران و به عمرى طولانى اميدوار هستند، نه عمر طولانى را
رستبررسى كرده و نه حقيقت مرگ را درك كردهاند. آنان خيال كردهاند مرگ به معناى
نابودى است و انسان با مردن از بين مىرود; در حالى كه مرگ هجرتى بيش نيست و خود،
حيات جديد است، حياتى كه نسبتبه حيات دنيا قابل قياس نيست. مرگ، انسان وارسته را
از زندگى مادى و محفوف به انواع بلا به بوستان منتقل مىكند و او
«فروح و ريحان و جنة نعيم» (43)
مىشود. براى مؤمن هيچ لذتى گواراتر از لذت مرگ نيست; زيرا در آن حال، ائمه
(عليهم السلام) و فرشتگان رحمت را با لطف و صفاى خاص مىنگرد. پس نوع اين ترسها بر
اساس جهلى است كه شيطان بر جاهل تحميل كرده است.
خشوع راهزن و راهگشا
انسان در نهان و نهاد خود از بعضى قدرتها مىترسد و به آن با عظمت مىنگرد و اين
خوف آميخته با تعظيم «خشوع» ناميده مىشود و از مقامات سالكان و سائران به سوى
خداست. خشوع در برابر قدرت باطل زيانبار و در برابر قدرت حق سودمند است. ترس از
قدرت باطل در حقيقت، ترس از ستم او و ترس از قدرت حق در حقيقت ترس از عدل اوست. پس،
ترس از ظلم، رهزن و ترس از عدل، رهگشاست. نبايد از ظلم و ظالم ترسيد، زيرا قدرت او
باطل است، بلكه بايد در برابرش ايستاد تا از پاى درآيد. قرآن كريم مىفرمايد:
«بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق» (44)
ولى ترس از مقتدر حق، سودمند است; زيرا در حقيقت از عدل او مىترسد. چون او عادل
است و براساس عدل، داورى و قضا دارد، شخص سالك مىكوشد كارى نكند تا مشمول قهر
عادلانه آن مقتدر شود. از اين رو در تعديل خود، تلاش و كوشش مىكند.
اصولا، آنچه در طول راه سالك است، به سود او و آنچه كه در عرض آن است، رهزن است.
آنچه كه از عرض جاده عبور مىكند، مزاحم كسى است كه مىخواهد در طول آن حركت كند.
به اينگونه از حركتها كه در عرض مسير و مسلك است «عوارض» مىگويند; ولى آنچه كه
در طول راه حركت مىكند اگر جلوتر باشد «قائد» و راهنما و اگر پشتسر باشد «سائق»
و معين اوست. انسان، نيازمند است كه كسانى در پيشاپيش او حركت كرده به آنان اقتدا
كند و قائدان صراط مستقيم «امام» انسانند. برخىپشتسر امام حركت كرده مايه شيوع
فكر وى هستند آنها« شيعيان» ائمهاند. به شيعه از اين جهتشيعه گفتهاند كه پشتسر
امامانشان حركت مىكنند و مايه شيوع عقايد، افكار، اخلاق، اعمال و سنت و سيرت آنان
مىشوند.
خشوع از اين قبيل است: نسبتبه خداى سبحان، در طول مسير مستقيم قرار دارد و
سودمند است و نسبتبه غير خدا، در عرض مسير قرار گرفته و رهزن و راه بند است. كسى
كه دريابد قدرت خدا حق و در قبال آن هرچيزى فرض شود باطل است:
«فماذا بعد الحق الا الضلال» (45)
و بفهمد كه عاجز است، چون مقهور خداى قهار است:
«و هو القاهر فوق عباده» (46)
در برابر غيرخدا خشوع، يعنى ترس آميخته با تعظيم ندارد. از اين رو در خشوع و نيز
در خشيتخود، موحد است; به اين معنا كه، فقط از خدا مىترسد و خدا را گرامى
مىدارد.
از اين رو قرآن مىكوشد اين فضيلت را نصيب نمازگزاران كند:
«قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون» (47) .
اگر قرآن بگويد بايد در همه حالات خاشع باشيد، دشوار است و باطريقه سهل اين
سازگار نيست; چون دين، سهل و آسان است; چنانكه شريعتى كه رسول اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم حامل آن است، شريعت «سمحه سهله» است:
«بعثني بالحنيفية السهلة السمحة» (48)
اما اگر به انسان دستور داده شود در نماز خاشع باشد سخت نيست; چون نماز بيش از
چند دقيقه طول نمىكشد; مانند طهارت و حضور قلب كه از حالات سودمند سالك است و در
طول مسير مستقيم قرار داشته و در نماز به آنها توصيه شده است.
قرآن كريم مىفرمايد:
«حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى» (49) .
مؤمنانى كه مخاطب اين خطاب و مامور به اين امرند وقتى امر خدا را امتثال كردند،
خدا از آنها چنين ياد مىكند:
«و الذين هم على صلواتهم يحافظون» (50)
آنها محافظ نمازها هستند. چون در هر نماز خشوع هست و آنها نيز مواظب همه نمازها
هستند در همه نمازها خشوع دارند، بنابراين، خشوع آنان از مقطعى بودن صرف، بيرون
مىآيد و دوام نسبى پيدا مىكند.
در همين مورد قرآن كريم مىفرمايد:
«الذين هم على صلاتهم دائمون» (51) :
مردان الهى دائما در نمازند.
چون مدام در طهارت، حضور قلب و ذكرند و يا بسيارى از اوقات را به نمازهاى واجب و
مستحب مىگذرانند. اگر كسى طهارت و ياد حق را در دل و نام حق را بر لب داشته باشد،
مانند آن است كه به نماز اشتغال داشته باشد: «خوشا آنان كه دائم در نمازند».
در چنين فضايى است كه قرآن مىفرمايد:
«الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله» (52)
و اين، اختصاصى به حالت نماز ندارد; زيرا مىفرمايد: مؤمن بايد هميشه خاشع و به
ياد و نام حق باشد; يعنى، همانگونه كه نام حق را تسبيح مىكند:
«سبح اسم ربك الاعلى» (53)
براى نام حق هم خاشع باشد (54) .
خشوع و آرامش راستين
خشوع عقلى در برابر خدا، ابتدا تپش و لرزش را به همراه دارد; زيرا انسان وقتى
خود را در حريم كبرياى الهى مىسنجد، احساس حقارت مىكند و مرعوب مىشود، اما وقتى
اين خشوع، دوام پيدا كند، اين لرزش و تپش به آرامش تبديل مىشود. خداى سبحان
مىفرمايد:
«تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله»
(55)
و نيز مىفرمايد:
«الا بذكر الله تطمئن القلوب» (56)
اين نتيجه وقتى اعلام مىشود كه خداوند بر اثر دوام آن خشوع، سكينت و وقار و
آرامش خود را بر دلهاى مؤمنان نازل كرده باشد; چنانكه مىفرمايد:
«ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين» (57) .
بنابراين، خداى سبحان با راهى كه توضيح داده شد آرامش را نصيب انسان مىكند، ولى
آن كس كه اين «عارض» رهزن و راه بند را نشناسد و به غير خدا سر بسپارد كسى است كه
نخست از غير خدا مىترسد و آنگاه بر او تكيه كرده آرام مىشود، اما اين آرامش مانند
آرامش حاصل از مواد مخدر يا الكل، آرامشى دروغين است; زيرا بعد از برطرف شدن اين
حالت، همان آشفتگى ظهور خواهد كرد.
قرآن كريم مىفرمايد:
«فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون» (58)
تنها تبهكارانند كه خود را از عذاب الهى در امان مىبينند. موحد مىگويد: اگر
خلاف كنم تنبيه مىشوم، اما ملحد چون به مبدا عدل اعتقادى ندارد، كوس: «لمن الملك»
مىزند و غير خود را منشا اثر نمىبيند و
«ما علمت لكم من اله غيرى» (59)
«فقال انا ربكم الاعلى» (60)
و
«اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى» (61)
از او شنيده مىشود و خود را در مهد امن احساس مىكند و اين امنيتى دروغين است.
به همين جهت قرآن كريم مىفرمايد:
«ا فامن اهل القرى ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون» (62)
ما اينها را در حال «بيتوته» كه در كمال آرامش به خواب رفته بودند عذاب
مىكنيم.
از سوى ديگر، ممكن است لطف الهى كسى را كه اهل خشيت و خشوع نباشد، به بيراهه
ببرد. كسانى كه گاهى مشمول بسط الهى واقع مىشوند و خدا با اسم «باسط» براى آنان
تجلى مىكند، چون آن خشوع را نشناخته و تحصيل نكردهاند، به دام «شطح» مىافتند و
داعيههايى از آنان شنيده مىشود، ولى كسى كه بين قبض وبسط يا بين خوف و رجاء و اهل
خشيت و خشوع باشد، لطف الهى او را مغرور نمىكند; چون مىداند كه گاهى اين لطف
مىرود و قهر خدا جلوه مىكند و انسان در همه حالات در معرض امتحان خداست.
چنين كسى كه خشوعش نسبتبه خداست، امنيتش راست است; به همين جهت مىفرمايد:
«الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم، اولئك لهم الامن و هم مهتدون»
(63) .
چنين كسى در «حصن» امنيت توحيد به سر مىبرد كه:
«كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى» (64)
و در حصن ولايت اهل بيت (عليهم السلام) كه حصن حصين خداست، قرار دارد.