يكم: ايمان (1)
انسان سالك بايد، معتقد باشد خدا، قيامت، وحى و راهى هست و بايد اين راه را
پيمود و اگر اين راه، درست پيموده شود، به بهشت و گرنه به دوزخ، منتهى خواهد شد.
ايمان كه شرط آغازين تحصيل زاد و توشه است، مراتبى دارد. البته ايمان زبانى
مانند سخنى كه انسان در حال خواب بگويد، ارزش و نقشى ندارد و چنين ايمانى تحصيل زاد
و توشه محسوب نمىشود. از اين رو ذات اقدس خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى
قلوبكم» (2)
اعراب گفتند ما ايمان آوردهايم; يعنى «شهادتين» را بر زبان جارى كردهايم; به
آنها بگو شما ايمان نياوردهايد ولى بگوييد ما اسلام آوردهايم; زيرا هنوز ايمان در
جان شما رسوخ نكرده است. پس ايمان زبانى، هيچ سودى ندارد و در اخلاق و سير و سلوك
نيز بى تاثير، و از بحثخارج است.
بنابراين، ابتدايىترين درجه ايمان، ايمان قلبى تقليدى است كه انسان بر اساس
تقليد از بزرگان مكتب خاص يا كسان ديگرى كه به آنها اطمينان دارد ايمان مىآورد و
مطمئن مىشود كه جهان، مبدئى به نام خدا، پايانى به نام معاد، رهبرانى به نام
انبياى الهى و كتابى مثلا به نام قرآن دارد.
قرآن كريم، ايمان غير مشوب را شرط لازم موفقيت در سير معنوى مىداند:
«الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» (3)
آنها كه ايمان آوردهاند ولى ايمانشان را با ستم، نياميختهاند، از
منيتبرخوردارند. ستم بر دو گونه است: يكى ستم در امورى مانند ارث، مال و ناموس و
ديگرى ستم نسبتبه حريم اعتقادات، كه قرآن كريم تعدى به اعتقادات را شرك عظيم
مىنامد:
«لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم» (4)
و شرك اين است كه چيزى كه اختصاص به خدا دارد، يعنى كمال و جمال به غير خدا و
چيزى كه مخصوص غير خداست، يعنى نقص و عيب، به خدا اسناد داده شود; مثلا، اگر كسى در
امور خود و يا در نيل به كمالات به غير خدا تكيه كند، در حقيقت، مشرك است و ايمانش
را به ظلم، آلوده كرده است و در نتيجه از امن الهى برخوردار نيست.
البته خداى سبحان براى ايمان، مراتبى ذكر كرده است و اولين شرط سلامت ايمان،
همان عمل صالح است. از اين رو در قرآن كريم نوعا به همراه ايمان، عمل صالح نيز ذكر
مىشود:
«الذين امنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب» (5) .
بالاتر از ايمان، مرحلهاى است كه انسان به مقام «كان» و از اين مرحله بالاتر،
اين است كه به مقام «ان» بار يابد و به «شهود» برسد; مانند ايمان پيغمبر اكرم و
اولاد او (صلوات الله عليهم) و شاگردان مخصوص آنان. خداى سبحان در باره اينان
مىفرمايد: وقتى نام خدا برده مىشود دلهاى آنان به شوق مىتپد و آنگاه مىآرمد:
«انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم
ايمانا و على ربهم يتوكلون» (6)
كه اين انس، بعد از آن هراس است، و در حقيقت آن هراس، زمينه براى اين انس است.
ترس نفسى، از اين حقيقتسرچشمه مىگيرد كه انسان مىداند كار به دست رب العالمين
است و انسان از خود مطمئن نيست و مىترسد به سبب خلافى كه كرده ستخدا او را در
دنيا يا آخرت و يا در هر دو نشئه، گرفتار كند; يا مىترسد اگر خلاف كند، به جهنم
گرفتار شود يا از بهشت محروم شود. انسانى كه از خود مطمئن نيست، در صورتى مىتواند
بدون خوف باشد كه بگويد: مبدئى در عالم نيست و يا هست و كارى به جهان ندارد و يا
هست و كار دارد ولى كار او به روش مستقيم نيست; در حالى كه هر سه مطلب، باطل است.
در نتيجه وقتى كه ياد و نام حق مطرح مىشود مؤمن مىترسد ولى بعد كم كم مىبيند
خدا به او توفيق داد تا او در مسير، مستقيم حركت كند و از اين جهتخدا را شاكر است
تا مشمول نعمتحق واقع شده به بيراهه نرفته است و آنگاه بر اساس اين شكرگزارى قلبش
آرام مىگيرد:
«الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم
تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله» (7)
البته اينها مراحل ابتدايى و متوسط خوف است و مرحله بالاتر اين است كه انسان
مىترسد از ياد حق محروم بماند:
«و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك» (8) .
آرامش دل و بدن مؤمن
بنابر آنچه گذشت، مؤمن نه گرفتار شك و ترديد قلبى است و نه گرفتار تعدى و تجاوز
بدنى. البته چون مؤمن مىداند قيامت و حساب هست و مىداند كه ناقد، بصير است در صحت
و سقم عمل خود، شك دارد و چنين انسانى در بخش رياضت، اهل ترس است; ولى درباره اصل
حساب و قسط و عدل بودن آن هيچ گونه، شك ندارد.
انسان سالك ابتدا مىكوشد با ميل نفسانى خود مبارزه كند و گناه نكند و آيه
«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (9)
بر همين بخش، قابل تطبيق است و اين كار، «رياضت عام» نام دارد.
در مرحله بالاتر در مقام اوصاف نفسانى، سعى مىكند كه وصف بدى به حريم جان او
راه پيدا نكند; يعنى، نه تنها كار بد نكند بلكه وصف بد هم نپذيرد و اين،
«رياضتخاص» است. در مرحله بالاتر، كه به آن «رياضت اخص» گفته مىشود، مىكوشد نه
تنها بد نكند و به بد متصف نشود، بلكه غير خدا را نبيند. بنابراين، آيه
«و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون» (10)
به اين معنا كه، رياضت، مايه هراسناكى است، مربوط به طليعه امر است; اما هنگامى
كه امر به پايان مىرسد، مضمون آيه
«ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله» (11)
محقق خواهد بود كه ياد خدا مايه آرامش دل و بدن آنهاست.
حضرت امام سجاد و ساير امامان (عليهم السلام) هنگام ورود به نماز هراسناك بودند،
ولى وقتى وارد نماز مىشدند و اذكارى مىگفتند و پيامها و سروشهاى غيبى را
مىشنيدند، قلبشان مىآرميد. پس ياد خدا در اوايل امر، مايه اضطراب و در پايان امر،
مايه اطمينان است.
البته گاهى انسان نماز مىخواند و ياد حق را بر دل عبور مىدهد ولى نمىلرزد;
اما نبايد فريب بخورد و بگويد:
«الا بذكر الله تطمئن القلوب» (12)
و بپندارد كه به مراحل نهايى ياد خدا رسيده است; زيرا اين در حقيقت، غفلت و خواب
است; نه اطمينان. انسان وقتى غافل باشد و از عواقب كار خبر نداشته باشد، نمىلرزد و
مضطرب نيستبنابراين، آرامش او يك آرامش دروغين است; اما اگر به ياد حق باشد و به
وظائفش عمل كند گرچه در آغاز كار مىلرزد ولى كمكم مانوس مىشود و قلبش به مهر خدا
و لطف او مىآرمد و اين يك اطمينان صادق است.
ايمان، قلعه امن
اگر كسى بداند ناقص و نيازمند است و رفع نياز او نه مقدور خود اوست و نه مقدور
ديگران و نيز اگر بداند جهان هستى مبدئى دارد كه نياز نيازمندان را مىداند و
مىتواند آنها را برطرف كند، به سير و سلوك مىافتد و به دار الامن پناهنده مىشود.
همه مشكلات تحجر يا ارتجاع اين است كه انسان يا خود را نمىشناسد يا به عجز خود
آگاه نيست و يا مىفهمد عاجز است و مىپندارد خودش يا ديگران يا روابط و ضوابط
اجتماعى مىتوانند نيازهاى او را برطرف كنند. از اين رو خود را به آن مهد امن
نمىسپارد.
ايمان آن است كه انسان در قلعه امن قرار گيرد و از اين رو حضرت امام رضا (صلوات
الله وسلامه عليه) در حديثسلسلة الذهب از پدران گرامى خود از سفراى الهى نقل كرده
است كه خداوند مىفرمايد:
«كلمة لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي»
(13)
توحيد، دژ مستحكم من است و هر كس به اين دژ درآيد از عذاب الهى ايمن است البته
در جهان تكوين، همه موجودات موحدند و هيچ موجودى كافر نيست، ولى در نظام تشريع و
قانونمندى، انسانها دو دستهاند: بعضى مؤمن و بعضى كافر، ونيز در نظام تكوين، هيچ
موجودى از مسير مستقيم، منحرف نيست:
«ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم» (14)
زمام هر موجودى را خدا بر عهده دارد و كار خدا هم بر مسير مستقيم است.
نظام آفرينش در مسير مستقيم حركت مىكند، ولى گاهى غبار خودبينى يا غير بينى
نمىگذارد انسان، حقيقتخود را بشناسد كه قهرا يا از حاجتخود، غافل است:
«كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى» (15)
يا اگر به حاجتخود آگاه است، مىپندارد خودش توان رفع حاجت را دارد و خودكفاست.
او در حقيقت منطق قارونى دارد كه مىگويد:
«انما اوتيته على علم عندى» (16)
من بر اثر علم اقتصاد، توانستهام اين ثروت كلان را تحصيل كنم. اين تفكر، تفكر
قارونى است كه كسى بگويد: «من خودم زحمت كشيده و به اين مقام مالى يا علمى
رسيدهام»; يعنى، اين شخص به جاى اين كه به دار الامن توحيد تكيه كند، به خود متكى
است; در صورتى كه چون خودش نيازمند است نمىتواند تكيه گاهى براى خود باشد.
به هر تقدير، ايمان اين است كه انسان بعد از ادراك عجز خود و ديگران، به تكيه
گاه قدرت پناه ببرد و در دار الامن قرار گيرد و احساس ايمنى كند كه در اين صورت هم
از شر شيطان درون و هم از گزند حوادث تلخ بيرون در امان است.
ايمان آميخته با شرك
خداى سبحان در باره كسانى كه به اين ايمان ناب، راه نيافتهاند مىفرمايد ايمان
اينها با شرك، آميخته است:
«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون» (17)
يعنى،بسيارى از انسانها با اين كه مؤمنند، مشركند. امام صادق (عليه السلام) در
تبيين اين حقيقت كه چگونه اكثر مؤمنان، مشركند؟ فرمود: همين كه مىگويند: اگر فلان
شخص نبود، مشكل من حل نمىشد، اين تفكر با ايمان، سازگار نيست:
«هو قول الرجل: لولا فلان لهلكت و لولا فلان لما اصبت كذا و كذا و لولا فلان
لضاع عيالي; الا ترى انه قد جعل لله شريكا في ملكه يزرقه و يدفع عنه؟ قلت: فنقول:
لولا ان الله من على بفلان لهلكت، قال: نعم لا باس بهذا و نحوه» (18) .
بنابراين، اگر كسى بگويد مشكل مرا اول خدا و بعد شما حل مىكنيد، اين نوعى شرك
است; زيرا خدا اولى است كه ثانى ندارد:
«هو الاول و الاخر» (19)
و مستقلى است كه مستقل ديگر را نمىپذيرد و هر چه در جهان امكان يافتشود مجراى
فيض اوست.
انسان تشنه كام، تنها وامدار سرچشمه است و ديگر از جويبار و رودخانه تشكر
نمىكند; چون آب را سرچشمه به او مىدهد; نه جويبار و آب حيات را خداى سبحان كه
منبع فيض است عطا مىكند. بنابراين، نبايد گفت اگر فلان كس يا فلان چيز نبود، من
هلاك مىشدم; بلكه بايد گفت اگر لطف خدا نبود، هلاك مىشدم. پس ايمان راستين، اولين
مرحله است. از اين رو ذات اقدس خداوند به كسانى كه به ظاهر ايمان آورده ولى ايمان
استوارى تحصيل نكردهاند، مىفرمايد:
«يا ايها الذين امنوا امنوا بالله و رسوله» (20)
شما كه به ظاهر ايمان آوردهايد به حسب باطن هم مؤمن باشيد و يا اگر ايمانتان
درست است، استوار باشيد، يا اگر ايمانتان ضعيف است تقويت كنيد.
شرك، ريشه همه گناهان
قرآن كريم، مرجع همه اوصاف رذيله را شرك، و مبدا همه اوصاف فاضله را ايمان به
خدا و توحيد خالص مىداند; به اين معنا كه، منشا گناهانى كه در قرآن و روايات به
آنها اشاره شده است غرور، ريا، عجب، تكبر و... است كه به هوا پرستى منتهى مىشود و
هواپرستى در حقيقت، شرك ربوبى است.
امام صادق (سلام الله عليه) مىفرمايد:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شترى داشت كه از شترهاى ديگر سبقت
مىگرفت. روزى، شتر يك اعرابى بر شتر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم سبقت گرفت و
شتر حضرت رسول در مسابقه، عقب ماند. مسلمانها از اين حادثه، غمگين شدند. طبق اين
نقل، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: چون اين شتر تندرو بود و از
شترهاى ديگر سبقت مىگرفت، اظهار «ترفع» كرد و به خود باليد و از اين رو كستخورد:
«كانت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ناقة لا تسبق، فسابق اعرابي بناقته
فسبقتها، فاكتاب لذلك المسلمون، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انها
ترفعت، فحق على الله ان لا يرتفع شيء الا وضعه الله» (21) .
در نظام كلى چنين است. اگر موجودى از حد خود، تعدى كند، مورد تنبيه حق قرار
مىگيرد. در بعضى از روايات آمده است كه:
«لو بغى جبل على جبل لجعل الله الباغى منهما دكاء» (22)
اگر كوهى بر كوه ديگرى ستم كند، كوه ستمكار فرو مىريزد. اين يك اصل كلى است كه
ظلم و تعدى چه در محدوده جماد، چه در محدوده نبات و حيوان و چه در محدوده انسان
پايدار نيست; زيرا ظلم، برخلاف نظام هستى است. آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله و
سلم درباره شتر خود فرمودند يك اصل كلى است; يعنى، اگر كسى داعيه تكبر داشته باشد،
خوار مىشود; گذشته از اين كه كيفرى در انتظار متكبران است. اگر ريشه اين گناهان
يعنى تكبر، عجب، ريا و نظاير آنها بررسى بشود، سر از شرك ربوبى درمىآورد; يعنى،
شخص به جاى اين كه مطيع خداى خود باشد، از هواى خود، اطاعت مىكند.
هر معصيت كارى در حقيقت، ادعاى ربوبيت دارد; زيرا كسى كه از روى علم و عمد گناه
مىكند، بدين معناست كه در عين حال كه مىدانم اين حكم، حكم خداست، به آن اعتنا
نمىكنم و خواسته خود را بر خواسته خدا مقدم مىدارم. اصل جامع همه گناهكاريها
پرستش هواى نفس است:
«افرءيت من اتخذ الهه هواه» (23)
خداى انسان معصيت كار همان هواى او و هواى او همان خداى اوست. چنين كسى طعم
ايمان را نمىچشد.
اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مىفرمايد:
«لا يجد عبد حقيقة الايمان حتى يدع الكذب، جده و هزله» (24)
هيچ بندهاى حقيقت ايمان را نمىيابد، مگر اينكه دروغ، چه دروغ جدى و چه دروغ
شوخى را ترك كند; زيرا معناى دروغ گفتن اين است كه با اين كه خدا دروغ را حرام كرده
است، من گفته خود را برگفته خدا مقدم مىدارم. بنابراين، ريشه همه گناهان، شرك
ربوبى است.
مشركان اخلاقى
در قرآن كريم، قياسى ذكر شده است كه صغراى آن را آيه شريفه
«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون» (25)
و كبراى آن را كريمه
«انما المشركون نجس» (26)
بيان مىكند. برخى از فقهاى بزرگوار ما از آيه اخير، حكم فقهى نجاست ظاهرى مشرك
را استنباط مىكنند، ولى به هر تقدير نجاست و قذارت باطنى مشركان از آن استفاده
مىشود; اما مؤمنان فاسق، گر چه شرك مصطلح ندارند و از نظر حكم فقهى، پاك هستند،
ليكن از نظر بحثهاى اخلاقى و كلامى، آلودهاند و اين خباثتباطن، مايه آلودگى
آنهاست و انسان آلوده نمىتواند به حقيقت قرآن طاهر راه پيدا كند. به همين جهت اكثر
مؤمنان از درك معارف بلند قرآن، عاجزند.
نزاهت مؤمنان از شرك
قرآن، روح مؤمن را طاهر و پاك از هر تيرگى و تاريكى، و ايمان را حقيقتى روشن و
زنده، و افراد با ايمان را فرزندان اين حقيقت مىداند. اين كه مىفرمايد:
«انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم» (27)
به اين جهت است كه افراد با ايمان را يك حقيقت روشن كرده است و آن، ايمان آنان
است. يعنى ايمان به منزله پدر است و مؤمنان به منزله فرزندان اين پدرند و در نتيجه
با يكديگر برابر و برادرند. چنين حقيقتى كه در افراد با ايمان وجود دارد، آنها را
به هم مرتبط مىكند. از سوى ديگر، كسى كه داراى روح ايمان است ارتباط تنگاتنگى با
خدا دارد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر پرده از جلو ديد مردم برطرف گردد و ديد ملكوتى آنان باز شود، مىبينند كه
مؤمن چه ارتباطى با خدا دارد و آنگاه در برابر مؤمن تواضع مىكنند:
«لو كشف الغطاء عن الناس فنظروا الى وصل ما بين الله و بين المؤمن، خضعت للمؤمن
رقابهم و تسهلت له امورهم و لانت طاعتهم» (28)
همچنين آن حضرت مىفرمايد:
خداى سبحان مؤمن را از نور عظمتخود آفريد. پس اگر كسى به مؤمن، از آن جهت كه با
ايمان است، اهانت كند ولايتش از خدا قطع مىشود:
«ان الله تبارك و تعالى خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه، فمن طعن على
المؤمن او رد عليه، فقد رد على الله في عرشه و ليس هو من الله في ولايته و انما هو
شرك شيطان» (29) .
و اگر ولايت كسى از خدا قطع شود، او تحت ولايتشيطان قرار مىگيرد; چنانكه اگر
كسى به مؤمنى اهانت كند مثل آن است كه به خداى سبحان اهانت كرده يا به جنگ با او
برخاسته باشد.
امام باقر (سلام الله عليه) مىفرمايد:
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج از خداى سبحان پرسيد:
جايگاه مؤمن نزد تو چگونه است؟ خداوند فرمود: اگر كسى به مؤمن اهانت كند، مثل آن
است كه به جنگ با من برخاسته است:
«لما اسرى بالنبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: يا رب ما حال المؤمن عندك؟
قال: يا محمد من اهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربة و انا اسرع شيء الى نصرة
اوليائي» (30)
بر اين اساس، اعلان جنگ با خدا كه درباره رباخواران آمده است:
«فاذنوا بحرب من الله» (31)
اختصاصى به ربا ندارد. گناهان بزرگ نوعا چنين است و بنابراين، هتك حيثيتيك مؤمن
نيز، به منزله محاربه با خداست.
حضرت امام باقر (عليه السلام) مىفرمايند:
«المؤمن لا ينجسه شيء» (32)
رذيلت و تيرگى به سراغ مؤمن نمىآيد; مثلا، كسى كه در قبال ذات اقدس اله، منكر
مبدا و يا قائل به مبادى متعدد است، آلوده و تيره است; اما مؤمن در قبال خدا براى
احدى استقلال قائل نيست. پس آنچه را كه قرآن، شرك مىداند مؤمن از آن منزه است.
مؤمن، فرزند نور و رحمت
حضرت امام رضا (عليه السلام) مىفرمايد:
«فالمؤمن... ابوه النور و امه الرحمة» (33)
مؤمن، فرزند نور و رحمت است. نور كه روشنگر است ناظر به علم و عقل نظرى است و
رحمت، از آن نظر كه جنبه گرايش، عاطفه، مهربانى، گذشت و لطف و صفا دارد، به عقل
عملى برمىگردد و جوهره انسان را هم همين دو گوهر مىسازد. مؤمن با ديد ايمانى
مىنگرد و ديد ايمانى، اشتباه بردار نيست، چون تاثير از آن عقل نظرى و تاثر از آن
عقل عملى است و عواطف از افكار متاثر است. از اين رو، نور به عنوان پدر، و حمتبه
عنوان مادر ياد شد.
اين كه قرآن كريم مىفرمايد:
«و اتقو الله و يعلمكم الله» (34)
و تعليم را در كنار تقوا قرار مىدهد و به صورت شرط و جزا بيان نمىكند; بلكه
جملهاى را بر جمله ديگر عطف مىكند، ناظر به ارتباط بين تعليم و تقواست، يعنى،
مردان و زنان باتقوا توفيق تعلم در محضر الهى را دارند و اين كه مىفرمايد:
«اتقوا الله و يعلمكم الله»
يك زمينه است تا صورت شرط و جزا در سوره «انفال»، روشن بشود كه مىفرمايد:
«ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا» (35) .
در ذيل همين روايت آمده است:
«فاتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور الله الذي خلق منه».
قدرت فرقان بين حق و باطل كه به مؤمن داده شده، اشتباهبردار نيست و مؤمن با آن
قدرت مىنگرد. از اين رو هم حق مىبيند و هم حق را مىبيند و چنين كسى اشتباه
نمىكند و چون مؤمن با نور الهى مىبيند، از اين رو به ما دستور داده شد كه از
فراست مؤمن بپرهيزد; زيرا او درون بين و دوربين و تيزبين است و به همين جهت نمىشود
او را فريب داد.