مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۶ -


يكم: ايمان (1)

انسان سالك بايد، معتقد باشد خدا، قيامت، وحى و راهى هست و بايد اين راه را پيمود و اگر اين راه، درست پيموده شود، به بهشت و گرنه به دوزخ، منتهى خواهد شد.

ايمان كه شرط آغازين تحصيل زاد و توشه است، مراتبى دارد. البته ايمان زبانى مانند سخنى كه انسان در حال خواب بگويد، ارزش و نقشى ندارد و چنين ايمانى تحصيل زاد و توشه محسوب نمى‏شود. از اين رو ذات اقدس خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:

«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم‏» (2)

اعراب گفتند ما ايمان آورده‏ايم; يعنى «شهادتين‏» را بر زبان جارى كرده‏ايم; به آنها بگو شما ايمان نياورده‏ايد ولى بگوييد ما اسلام آورده‏ايم; زيرا هنوز ايمان در جان شما رسوخ نكرده است. پس ايمان زبانى، هيچ سودى ندارد و در اخلاق و سير و سلوك نيز بى تاثير، و از بحث‏خارج است.

بنابراين، ابتدايى‏ترين درجه ايمان، ايمان قلبى تقليدى است كه انسان بر اساس تقليد از بزرگان مكتب خاص يا كسان ديگرى كه به آنها اطمينان دارد ايمان مى‏آورد و مطمئن مى‏شود كه جهان، مبدئى به نام خدا، پايانى به نام معاد، رهبرانى به نام انبياى الهى و كتابى مثلا به نام قرآن دارد.

قرآن كريم، ايمان غير مشوب را شرط لازم موفقيت در سير معنوى مى‏داند:

«الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون‏» (3)

آنها كه ايمان آورده‏اند ولى ايمانشان را با ستم، نياميخته‏اند، از منيت‏برخوردارند. ستم بر دو گونه است: يكى ستم در امورى مانند ارث، مال و ناموس و ديگرى ستم نسبت‏به حريم اعتقادات، كه قرآن كريم تعدى به اعتقادات را شرك عظيم مى‏نامد:

«لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم‏» (4)

و شرك اين است كه چيزى كه اختصاص به خدا دارد، يعنى كمال و جمال به غير خدا و چيزى كه مخصوص غير خداست، يعنى نقص و عيب، به خدا اسناد داده شود; مثلا، اگر كسى در امور خود و يا در نيل به كمالات به غير خدا تكيه كند، در حقيقت، مشرك است و ايمانش را به ظلم، آلوده كرده است و در نتيجه از امن الهى برخوردار نيست.

البته خداى سبحان براى ايمان، مراتبى ذكر كرده است و اولين شرط سلامت ايمان، همان عمل صالح است. از اين رو در قرآن كريم نوعا به همراه ايمان، عمل صالح نيز ذكر مى‏شود:

«الذين امنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب‏» (5) .

بالاتر از ايمان، مرحله‏اى است كه انسان به مقام «كان‏» و از اين مرحله بالاتر، اين است كه به مقام «ان‏» بار يابد و به «شهود» برسد; مانند ايمان پيغمبر اكرم و اولاد او (صلوات الله عليهم) و شاگردان مخصوص آنان. خداى سبحان در باره اينان مى‏فرمايد: وقتى نام خدا برده مى‏شود دلهاى آنان به شوق مى‏تپد و آنگاه مى‏آرمد:

«انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون‏» (6)

كه اين انس، بعد از آن هراس است، و در حقيقت آن هراس، زمينه براى اين انس است.

ترس نفسى، از اين حقيقت‏سرچشمه مى‏گيرد كه انسان مى‏داند كار به دست رب العالمين است و انسان از خود مطمئن نيست و مى‏ترسد به سبب خلافى كه كرده ست‏خدا او را در دنيا يا آخرت و يا در هر دو نشئه، گرفتار كند; يا مى‏ترسد اگر خلاف كند، به جهنم گرفتار شود يا از بهشت محروم شود. انسانى كه از خود مطمئن نيست، در صورتى مى‏تواند بدون خوف باشد كه بگويد: مبدئى در عالم نيست و يا هست و كارى به جهان ندارد و يا هست و كار دارد ولى كار او به روش مستقيم نيست; در حالى كه هر سه مطلب، باطل است.

در نتيجه وقتى كه ياد و نام حق مطرح مى‏شود مؤمن مى‏ترسد ولى بعد كم كم مى‏بيند خدا به او توفيق داد تا او در مسير، مستقيم حركت كند و از اين جهت‏خدا را شاكر است تا مشمول نعمت‏حق واقع شده به بيراهه نرفته است و آنگاه بر اساس اين شكرگزارى قلبش آرام مى‏گيرد:

«الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله‏» (7)

البته اينها مراحل ابتدايى و متوسط خوف است و مرحله بالاتر اين است كه انسان مى‏ترسد از ياد حق محروم بماند:

«و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك‏» (8) .

آرامش دل و بدن مؤمن

بنابر آنچه گذشت، مؤمن نه گرفتار شك و ترديد قلبى است و نه گرفتار تعدى و تجاوز بدنى. البته چون مؤمن مى‏داند قيامت و حساب هست و مى‏داند كه ناقد، بصير است در صحت و سقم عمل خود، شك دارد و چنين انسانى در بخش رياضت، اهل ترس است; ولى درباره اصل حساب و قسط و عدل بودن آن هيچ گونه، شك ندارد.

انسان سالك ابتدا مى‏كوشد با ميل نفسانى خود مبارزه كند و گناه نكند و آيه

«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (9)

بر همين بخش، قابل تطبيق است و اين كار، «رياضت عام‏» نام دارد.

در مرحله بالاتر در مقام اوصاف نفسانى، سعى مى‏كند كه وصف بدى به حريم جان او راه پيدا نكند; يعنى، نه تنها كار بد نكند بلكه وصف بد هم نپذيرد و اين، «رياضت‏خاص‏» است. در مرحله بالاتر، كه به آن «رياضت اخص‏» گفته مى‏شود، مى‏كوشد نه تنها بد نكند و به بد متصف نشود، بلكه غير خدا را نبيند. بنابراين، آيه

«و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون‏» (10)

به اين معنا كه، رياضت، مايه هراسناكى است، مربوط به طليعه امر است; اما هنگامى كه امر به پايان مى‏رسد، مضمون آيه

«ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله‏» (11)

محقق خواهد بود كه ياد خدا مايه آرامش دل و بدن آنهاست.

حضرت امام سجاد و ساير امامان (عليهم السلام) هنگام ورود به نماز هراسناك بودند، ولى وقتى وارد نماز مى‏شدند و اذكارى مى‏گفتند و پيامها و سروشهاى غيبى را مى‏شنيدند، قلبشان مى‏آرميد. پس ياد خدا در اوايل امر، مايه اضطراب و در پايان امر، مايه اطمينان است.

البته گاهى انسان نماز مى‏خواند و ياد حق را بر دل عبور مى‏دهد ولى نمى‏لرزد; اما نبايد فريب بخورد و بگويد:

«الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» (12)

و بپندارد كه به مراحل نهايى ياد خدا رسيده است; زيرا اين در حقيقت، غفلت و خواب است; نه اطمينان. انسان وقتى غافل باشد و از عواقب كار خبر نداشته باشد، نمى‏لرزد و مضطرب نيست‏بنابراين، آرامش او يك آرامش دروغين است; اما اگر به ياد حق باشد و به وظائفش عمل كند گرچه در آغاز كار مى‏لرزد ولى كم‏كم مانوس مى‏شود و قلبش به مهر خدا و لطف او مى‏آرمد و اين يك اطمينان صادق است.

ايمان، قلعه امن

اگر كسى بداند ناقص و نيازمند است و رفع نياز او نه مقدور خود اوست و نه مقدور ديگران و نيز اگر بداند جهان هستى مبدئى دارد كه نياز نيازمندان را مى‏داند و مى‏تواند آنها را برطرف كند، به سير و سلوك مى‏افتد و به دار الامن پناهنده مى‏شود. همه مشكلات تحجر يا ارتجاع اين است كه انسان يا خود را نمى‏شناسد يا به عجز خود آگاه نيست و يا مى‏فهمد عاجز است و مى‏پندارد خودش يا ديگران يا روابط و ضوابط اجتماعى مى‏توانند نيازهاى او را برطرف كنند. از اين رو خود را به آن مهد امن نمى‏سپارد.

ايمان آن است كه انسان در قلعه امن قرار گيرد و از اين رو حضرت امام رضا (صلوات الله وسلامه عليه) در حديث‏سلسلة الذهب از پدران گرامى خود از سفراى الهى نقل كرده است كه خداوند مى‏فرمايد:

«كلمة لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي‏» (13)

توحيد، دژ مستحكم من است و هر كس به اين دژ درآيد از عذاب الهى ايمن است البته در جهان تكوين، همه موجودات موحدند و هيچ موجودى كافر نيست، ولى در نظام تشريع و قانونمندى، انسانها دو دسته‏اند: بعضى مؤمن و بعضى كافر، ونيز در نظام تكوين، هيچ موجودى از مسير مستقيم، منحرف نيست:

«ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم‏» (14)

زمام هر موجودى را خدا بر عهده دارد و كار خدا هم بر مسير مستقيم است.

نظام آفرينش در مسير مستقيم حركت مى‏كند، ولى گاهى غبار خودبينى يا غير بينى نمى‏گذارد انسان، حقيقت‏خود را بشناسد كه قهرا يا از حاجت‏خود، غافل است:

«كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى‏» (15)

يا اگر به حاجت‏خود آگاه است، مى‏پندارد خودش توان رفع حاجت را دارد و خودكفاست. او در حقيقت منطق قارونى دارد كه مى‏گويد:

«انما اوتيته على علم عندى‏» (16)

من بر اثر علم اقتصاد، توانسته‏ام اين ثروت كلان را تحصيل كنم. اين تفكر، تفكر قارونى است كه كسى بگويد: «من خودم زحمت كشيده و به اين مقام مالى يا علمى رسيده‏ام‏»; يعنى، اين شخص به جاى اين كه به دار الامن توحيد تكيه كند، به خود متكى است; در صورتى كه چون خودش نيازمند است نمى‏تواند تكيه گاهى براى خود باشد.

به هر تقدير، ايمان اين است كه انسان بعد از ادراك عجز خود و ديگران، به تكيه گاه قدرت پناه ببرد و در دار الامن قرار گيرد و احساس ايمنى كند كه در اين صورت هم از شر شيطان درون و هم از گزند حوادث تلخ بيرون در امان است.

ايمان آميخته با شرك

خداى سبحان در باره كسانى كه به اين ايمان ناب، راه نيافته‏اند مى‏فرمايد ايمان اينها با شرك، آميخته است:

«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون‏» (17)

يعنى،بسيارى از انسانها با اين كه مؤمنند، مشركند. امام صادق (عليه السلام) در تبيين اين حقيقت كه چگونه اكثر مؤمنان، مشركند؟ فرمود: همين كه مى‏گويند: اگر فلان شخص نبود، مشكل من حل نمى‏شد، اين تفكر با ايمان، سازگار نيست:

«هو قول الرجل: لولا فلان لهلكت و لولا فلان لما اصبت كذا و كذا و لولا فلان لضاع عيالي; الا ترى انه قد جعل لله شريكا في ملكه يزرقه و يدفع عنه؟ قلت: فنقول: لولا ان الله من على بفلان لهلكت، قال: نعم لا باس بهذا و نحوه‏» (18) .

بنابراين، اگر كسى بگويد مشكل مرا اول خدا و بعد شما حل مى‏كنيد، اين نوعى شرك است; زيرا خدا اولى است كه ثانى ندارد:

«هو الاول و الاخر» (19)

و مستقلى است كه مستقل ديگر را نمى‏پذيرد و هر چه در جهان امكان يافت‏شود مجراى فيض اوست.

انسان تشنه كام، تنها وامدار سرچشمه است و ديگر از جويبار و رودخانه تشكر نمى‏كند; چون آب را سرچشمه به او مى‏دهد; نه جويبار و آب حيات را خداى سبحان كه منبع فيض است عطا مى‏كند. بنابراين، نبايد گفت اگر فلان كس يا فلان چيز نبود، من هلاك مى‏شدم; بلكه بايد گفت اگر لطف خدا نبود، هلاك مى‏شدم. پس ايمان راستين، اولين مرحله است. از اين رو ذات اقدس خداوند به كسانى كه به ظاهر ايمان آورده ولى ايمان استوارى تحصيل نكرده‏اند، مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين امنوا امنوا بالله و رسوله‏» (20)

شما كه به ظاهر ايمان آورده‏ايد به حسب باطن هم مؤمن باشيد و يا اگر ايمانتان درست است، استوار باشيد، يا اگر ايمانتان ضعيف است تقويت كنيد.

شرك، ريشه همه گناهان

قرآن كريم، مرجع همه اوصاف رذيله را شرك، و مبدا همه اوصاف فاضله را ايمان به خدا و توحيد خالص مى‏داند; به اين معنا كه، منشا گناهانى كه در قرآن و روايات به آنها اشاره شده است غرور، ريا، عجب، تكبر و... است كه به هوا پرستى منتهى مى‏شود و هواپرستى در حقيقت، شرك ربوبى است.

امام صادق (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شترى داشت كه از شترهاى ديگر سبقت مى‏گرفت. روزى، شتر يك اعرابى بر شتر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم سبقت گرفت و شتر حضرت رسول در مسابقه، عقب ماند. مسلمانها از اين حادثه، غمگين شدند. طبق اين نقل، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: چون اين شتر تندرو بود و از شترهاى ديگر سبقت مى‏گرفت، اظهار «ترفع‏» كرد و به خود باليد و از اين رو كست‏خورد:

«كانت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ناقة لا تسبق، فسابق اعرابي بناقته فسبقتها، فاكتاب لذلك المسلمون، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انها ترفعت، فحق على الله ان لا يرتفع شي‏ء الا وضعه الله‏» (21) .

در نظام كلى چنين است. اگر موجودى از حد خود، تعدى كند، مورد تنبيه حق قرار مى‏گيرد. در بعضى از روايات آمده است كه:

«لو بغى جبل على جبل لجعل الله الباغى منهما دكاء» (22)

اگر كوهى بر كوه ديگرى ستم كند، كوه ستمكار فرو مى‏ريزد. اين يك اصل كلى است كه ظلم و تعدى چه در محدوده جماد، چه در محدوده نبات و حيوان و چه در محدوده انسان پايدار نيست; زيرا ظلم، برخلاف نظام هستى است. آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره شتر خود فرمودند يك اصل كلى است; يعنى، اگر كسى داعيه تكبر داشته باشد، خوار مى‏شود; گذشته از اين كه كيفرى در انتظار متكبران است. اگر ريشه اين گناهان يعنى تكبر، عجب، ريا و نظاير آنها بررسى بشود، سر از شرك ربوبى درمى‏آورد; يعنى، شخص به جاى اين كه مطيع خداى خود باشد، از هواى خود، اطاعت مى‏كند.

هر معصيت كارى در حقيقت، ادعاى ربوبيت دارد; زيرا كسى كه از روى علم و عمد گناه مى‏كند، بدين معناست كه در عين حال كه مى‏دانم اين حكم، حكم خداست، به آن اعتنا نمى‏كنم و خواسته خود را بر خواسته خدا مقدم مى‏دارم. اصل جامع همه گناهكاريها پرستش هواى نفس است:

«افرءيت من اتخذ الهه هواه‏» (23)

خداى انسان معصيت كار همان هواى او و هواى او همان خداى اوست. چنين كسى طعم ايمان را نمى‏چشد.

اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

«لا يجد عبد حقيقة الايمان حتى يدع الكذب، جده و هزله‏» (24)

هيچ بنده‏اى حقيقت ايمان را نمى‏يابد، مگر اين‏كه دروغ، چه دروغ جدى و چه دروغ شوخى را ترك كند; زيرا معناى دروغ گفتن اين است كه با اين كه خدا دروغ را حرام كرده است، من گفته خود را برگفته خدا مقدم مى‏دارم. بنابراين، ريشه همه گناهان، شرك ربوبى است.

مشركان اخلاقى

در قرآن كريم، قياسى ذكر شده است كه صغراى آن را آيه شريفه

«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون‏» (25)

و كبراى آن را كريمه

«انما المشركون نجس‏» (26)

بيان مى‏كند. برخى از فقهاى بزرگوار ما از آيه اخير، حكم فقهى نجاست ظاهرى مشرك را استنباط مى‏كنند، ولى به هر تقدير نجاست و قذارت باطنى مشركان از آن استفاده مى‏شود; اما مؤمنان فاسق، گر چه شرك مصطلح ندارند و از نظر حكم فقهى، پاك هستند، ليكن از نظر بحثهاى اخلاقى و كلامى، آلوده‏اند و اين خباثت‏باطن، مايه آلودگى آنهاست و انسان آلوده نمى‏تواند به حقيقت قرآن طاهر راه پيدا كند. به همين جهت اكثر مؤمنان از درك معارف بلند قرآن، عاجزند.

نزاهت مؤمنان از شرك

قرآن، روح مؤمن را طاهر و پاك از هر تيرگى و تاريكى، و ايمان را حقيقتى روشن و زنده، و افراد با ايمان را فرزندان اين حقيقت مى‏داند. اين كه مى‏فرمايد:

«انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم‏» (27)

به اين جهت است كه افراد با ايمان را يك حقيقت روشن كرده است و آن، ايمان آنان است. يعنى ايمان به منزله پدر است و مؤمنان به منزله فرزندان اين پدرند و در نتيجه با يكديگر برابر و برادرند. چنين حقيقتى كه در افراد با ايمان وجود دارد، آنها را به هم مرتبط مى‏كند. از سوى ديگر، كسى كه داراى روح ايمان است ارتباط تنگاتنگى با خدا دارد.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد:

اگر پرده از جلو ديد مردم برطرف گردد و ديد ملكوتى آنان باز شود، مى‏بينند كه مؤمن چه ارتباطى با خدا دارد و آنگاه در برابر مؤمن تواضع مى‏كنند:

«لو كشف الغطاء عن الناس فنظروا الى وصل ما بين الله و بين المؤمن، خضعت للمؤمن رقابهم و تسهلت له امورهم و لانت طاعتهم‏» (28)

همچنين آن حضرت مى‏فرمايد:

خداى سبحان مؤمن را از نور عظمت‏خود آفريد. پس اگر كسى به مؤمن، از آن جهت كه با ايمان است، اهانت كند ولايتش از خدا قطع مى‏شود:

«ان الله تبارك و تعالى خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه، فمن طعن على المؤمن او رد عليه، فقد رد على الله في عرشه و ليس هو من الله في ولايته و انما هو شرك شيطان‏» (29) .

و اگر ولايت كسى از خدا قطع شود، او تحت ولايت‏شيطان قرار مى‏گيرد; چنانكه اگر كسى به مؤمنى اهانت كند مثل آن است كه به خداى سبحان اهانت كرده يا به جنگ با او برخاسته باشد.

امام باقر (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج از خداى سبحان پرسيد:

جايگاه مؤمن نزد تو چگونه است؟ خداوند فرمود: اگر كسى به مؤمن اهانت كند، مثل آن است كه به جنگ با من برخاسته است:

«لما اسرى بالنبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: يا رب ما حال المؤمن عندك؟ قال: يا محمد من اهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربة و انا اسرع شي‏ء الى نصرة اوليائي‏» (30)

بر اين اساس، اعلان جنگ با خدا كه درباره رباخواران آمده است:

«فاذنوا بحرب من الله‏» (31)

اختصاصى به ربا ندارد. گناهان بزرگ نوعا چنين است و بنابراين، هتك حيثيت‏يك مؤمن نيز، به منزله محاربه با خداست.

حضرت امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايند:

«المؤمن لا ينجسه شي‏ء» (32)

رذيلت و تيرگى به سراغ مؤمن نمى‏آيد; مثلا، كسى كه در قبال ذات اقدس اله، منكر مبدا و يا قائل به مبادى متعدد است، آلوده و تيره است; اما مؤمن در قبال خدا براى احدى استقلال قائل نيست. پس آنچه را كه قرآن، شرك مى‏داند مؤمن از آن منزه است.

مؤمن، فرزند نور و رحمت

حضرت امام رضا (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«فالمؤمن... ابوه النور و امه الرحمة‏» (33)

مؤمن، فرزند نور و رحمت است. نور كه روشنگر است ناظر به علم و عقل نظرى است و رحمت، از آن نظر كه جنبه گرايش، عاطفه، مهربانى، گذشت و لطف و صفا دارد، به عقل عملى برمى‏گردد و جوهره انسان را هم همين دو گوهر مى‏سازد. مؤمن با ديد ايمانى مى‏نگرد و ديد ايمانى، اشتباه بردار نيست، چون تاثير از آن عقل نظرى و تاثر از آن عقل عملى است و عواطف از افكار متاثر است. از اين رو، نور به عنوان پدر، و حمت‏به عنوان مادر ياد شد.

اين كه قرآن كريم مى‏فرمايد:

«و اتقو الله و يعلمكم الله‏» (34)

و تعليم را در كنار تقوا قرار مى‏دهد و به صورت شرط و جزا بيان نمى‏كند; بلكه جمله‏اى را بر جمله ديگر عطف مى‏كند، ناظر به ارتباط بين تعليم و تقواست، يعنى، مردان و زنان باتقوا توفيق تعلم در محضر الهى را دارند و اين كه مى‏فرمايد:

«اتقوا الله و يعلمكم الله‏»

يك زمينه است تا صورت شرط و جزا در سوره «انفال‏»، روشن بشود كه مى‏فرمايد:

«ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا» (35) .

در ذيل همين روايت آمده است:

«فاتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور الله الذي خلق منه‏».

قدرت فرقان بين حق و باطل كه به مؤمن داده شده، اشتباه‏بردار نيست و مؤمن با آن قدرت مى‏نگرد. از اين رو هم حق مى‏بيند و هم حق را مى‏بيند و چنين كسى اشتباه نمى‏كند و چون مؤمن با نور الهى مى‏بيند، از اين رو به ما دستور داده شد كه از فراست مؤمن بپرهيزد; زيرا او درون بين و دوربين و تيزبين است و به همين جهت نمى‏شود او را فريب داد.


پى‏نوشت‏ها:

1. محقق طوسى ايمان را اولين مرحله سير و سلوك مى‏داند و اين جاى نقد دارد; زيرا ايمان عبارت از آن است كه انسان در مهد امن قرار گيرد، ولى تا انسان احساس خطر نكند و نداند كه مامنى هست از خطرگاه به جاى امن پناه نمى‏برد. پس نقطه آغاز سلوك الى الله، «معرفت‏» است، نه ايمان; اما مى‏توان گفت: چون معرفت‏به عنوان يك اصل پذيرفته شده است، از اين جهت محقق طوسى از ايمان شروع كرده است.

2. سوره حجرات، آيه 14.

3. سوره انعام، آيه 82.

4. سوره لقمان، آيه 13.

5. سوره رعد، آيه 29.

6. سوره انفال، آيه 2.

7. سوره زمر، آيه 23.

8. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

9. سوره عنكبوت، آيه 69.

10. سوره مؤمنون، آيه 60.

11. سوره زمر، آيه 23.

12. سوره رعد، آيه 28.

13. بحار، ج 49، ص 127.

14. سوره هود، آيه 56.

15. سوره علق، آيات 6 7.

16. سوره قصص، آيه 78.

17. سوره يوسف، آيه 106.

18. بحار، ج 5، ص 148.

19. سوره حديد، آيه 3.

20. سوره نساء، آيه 136.

21. محاسن برقى، ج 1، ص 213; بحار، ج 60، ص 14.

22. بحار، ج 72، ص 276.

23. سوره جاثيه، آيه 23.

24. بحار، ج 69، ص 262.

25. سوره يوسف، آيه 106.

26. سوره توبه، آيه 28.

27. سوره حجرات، آيه 10.

28. محاسن برقى، ج 1، ص 224.

29. همان.

30. اصول كافى، ج 2، ص 352.

31. سوره بقره، آيه 279.

32. محاسن برقى، ج 1، ص 225.

33. بحار، ج 64، ص 75; محاسن برقى، ج 1، ص 223.

34. سوره بقره، آيه 282.

35. سوره انفال، آيه 29.