فصل هفتم: بازيگرى و دنياگرايى
از بهترين راههايى كه قرآن كريم براى تهذيب دل، به انسان ارائه مىدهد، پرهيز از
بازى، بازيگرى و بازيچه است و افزون برآن، به عنوان بيان مصداق دنيا را بازيچه
معرفى مىكند:
«انما الحيوة الدنيا لعب و لهو» (1) .
از ضميمه اين دو اصل به هم، استنتاج مىشود كه توفيق نزاهت روح و تزكيه نفس، و
سپس سير به سوى خدا نصيب اهل دنيا نمىشود. و ممكن نيست اهل دنيا مهذب يا مهذب دنيا
زده باشند.
قرآن، دنيا را به عنوان «بازيچه» معرفى مىكند و در سخنان معصومين به ويژه على
(عليهالسلام) آمده است كه دنيا سرگرمى است و شيطان و نفس اماره مىكوشند تا انسان
را به دنيا سرگرم كنند. نشانه اين كه دنيا بازيچه و سرگرمى است آن است كه اگر كسى
به آن مبتلا شود، به آن عادت مىكند و زمامش به دست آن وسيله سرگرمى مىافتد و در
نتيجه تا او را فرسوده و خسته نكند و از پا درنياورد رها نمىكند. بازيگرى نيز چنين
است، در حقيقتبازى بازيگر را به بازى مىگيرد; نه اين كه بازيگر، بازى را; ميدان
بازى، بازيگر را به خود مشغول و سرگرم مىكند و تا او را خسته نكند وى را رها
نمىسازد. كسى كه معتاد به مواد مخدر است مواد مخدر بر او تسلط دارد و او تحتسلطه
اعتياد است. اگر كسى گرفتار دنيا و زرق و برق، مقام، القاب و پست و ميز شود، اين
عناوين او را به بازى مىگيرند، مىخندانند و مىگريانند، او را عصبانى مىكنند، يا
راضى نگه مىدارند.
پرهيز از آب شور
انسان تشنه هنگامى كه آب زلال و گوارا مىنوشد بر آن مسلط است و آن را جذب،هضم و
تبديل مىكند، ولى اگر آب شور بنوشد، گرفتار آن آب شور خواهدشد، چون چنين آبى در
حقيقت، دستگاه گوارش او را در اختيار مىگيرد وبر عطش وى مىافزايد و او ناچار
استبار ديگر قدحى از آب بنوشد كه آن نيزاگر شور باشد عطش او را افزونتر مىكند.
دنيا بسان آب شور است;
از اينرو امام موسى بن جعفر (عليهالسلام) به هشام بن حكم مىفرمايد:
«مثل الدنيا مثل ماء البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله»
(2)
و در يكى ازنامههاى اميرالمؤمنين (عليهالسلام) آمده است كه
«فان الدنيا مشغلة عن غيرها»
دنيا بازيچه است و انسان را از غير دنيا باز مىدارد
و اصولا هر چه انسان را از غيردنيا (خدا) باز دارد، معلوم مىشود بازيچه و «لهو»
است و او را سرگرم كرده است.
آنگاه حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
دنيا زده سير نمىشود، بلكه هر اندازه كه انسان از دنيا بهرهمند باشد، معادل آن
يا بيش از آن، درهاى حرص و ولع بر روى او باز مىشود:
«و لم يصب صاحبها منها شيئا الا فتحت له حرصا عليها ولهجا بها» (3) .
اگر گرسنه غذاى لذيذى مصرف كند، ديگر ميل يا احتياج به غذا ندارد، ولى اگر چيزى
كه گرسنگى وتشنگى مىآورد بخورد يا بنوشد، هرگز سير يا سيراب نمىشود و
«هل من مزيد» (4)
مىگويد. اگر ما آنچه را در حداكثر عمر خود، مثلا صد سال، نياز داريم فراهم
كنيم، باز مىبينيم سير نيستيم. از اين جا معلوم مىشود آنچه را كه فراهم كردهايم
غذاى لذيذى براى ما نيست; چون اگر غذاى لذيذى بود، ما سير مىشديم، بلكه مانند آب
شورى است كه بر عطش ما مىافزايد.
آن حضرت در ادامه مىفرمايند:
«و من وراء ذلك فراق ما جمع و نقض ما ابرم، و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى»
(5)
مشكل ديگر آن است كه انسان همه آنچه را به زحمت، جمع كرده استبايد با درد و رنج
از دستبدهد. ممكن است كسى عمرى زحمتبكشد تا چيزى را تهيه كند و ممكن است همان ره
آورد شصتساله را در چند ثانيه از دستبدهد، ولى دردش براى هميشه مىماند و اين
همان لهو است، ولى اگر كسى اين لهو را رها كند، اهل فلاح و تهذيب مىشود. بنابراين،
تهذيب با سرگرم شدن سازگار نيست.
دنيا ابزار سرگرمى است و هرچه انسان را از خدا باز مىدارد مايه سرگرمى اوست و
انسان دنيازده، مهذب نيست; خواه اين دنيا «مال» دولتمند باشد يا «علم» دانشمند;
گاهى علم، هم دنياست! انسان، تلاش و كوشش مىكند تا چيزى ياد بگيرد اما اگر بر سخن
او اشكالى كنند، عصبانى مىشود و اين نشان مىدهد كه او در حقيقت، خودخواه است;
زيرا علم در انحصار كسى نيست و ديگران نيز حق اظهار نظر دارند.
كسى كه بخواهد مهذب باشد، بايد با دنيا بجنگد; زيرا انسان در ميدان بازى و چهار
سوق دنيا قرار دارد و ناچار است زندگى، كار، معاشرت و معاملهاى داشته، علمى فراهم
كند و همه اينها دو چهره الهى يا دنيايى دارد، ناچار به مبارزه برمىخيزد تا خود را
از لهو و لعب، بازيگرى و بازيچه برهاند و براى رهايى از پنجه بازيجه و بازيگرى هم
ناچار است كه بازيچه را بشناسد و مسلح نيز باشد تا بتواند در برابر بازيچه به
مبارزه برخيزد.
به همين جهت، هر لحظه بايد كارش را بر ميزان الهى عرضه كند كه آيا دنياستيا
آخرت؟ كارى كه اكنون دارم انجام مىدهم اگر ديگرى انجام مىداد باز هم خوشحال بودم
يا مىخواهم فقط خودم آن را انجام دهم؟ اگر كار، كار خوبى است و من نمىگذارم يا
راضى نيستم ديگرى آن را انجام دهد، معلوم مىشود كه من خودم را مىخواهم، نه آن كار
خوب را.
كسى كه هنگام نماز، مشغول درس و بحث است و به نماز اول وقت اعتنا نمىكند، ممكن
است عالم بشود، اما عالم ربانى و نورانى نمىشود. از اين رو پيغمبر اسلام صلى الله
عليه و آله و سلم همواره نزديك اذان، به بلال حبشى (رضوان الله عليه) مىفرمود:
«ارحنا يا بلال» (6)
بلال! ما خسته شدهايم اذان بگو تا استراحت كنيم.
معلوم مىشود نماز بهترين روح و ريحان، براى انسان موحد است كه خستگى را
مىزدايد; زيرا انسان در غير نماز با دوست نيست و وقتى كه با دوست نباشد خسته است.
بزرگترين مانع سالك
مهمترين و بزرگترين مانعى كه بر سر راه انسان سالك قرار دارد، تعلق به دنياست،
تا دل غبارروبى نشود و مانع برطرف نگردد، خورشيد كمال نمىتابد و وصل نمىدرخشد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه هم «اميرالمؤمنين»، هم «امير الاتقياء»، هم
«اميرالعرفاء»، هم «اميرالحكماء» و هم «اميرالمتخلقين» است، بعضى از وظايف را گاهى
بازگو مىكرد ولى بعضى از تكاليف را مكرر گوشزد مىفرمود.
قرآن هم بعضى از مناقب و فضايل را به صورت گذرا ذكر مىكند، ولى بعضى از امور را
مكرر يادآورى مىكند. آنچه را كه قرآن به طور مكرر يادآورى مىكند پرهيز ازدنياست;
زيرا ما هر چه فريب و نيرنگ بوده از دنيا خوردهايم و هر خطرى كهدامنگيرمان شده از
تعلق به دنيا بوده است. هر كس آبروى خود را از دست داده، بر اثر دنيازدگى و هر كس
آبرويى به دست آورده بر اثر نجات از فريب دنيا بوده است.
چون خداى سبحان خطر دنيا را مكرر بازگو كرده و در قرآن كريم، بسيارى از آيات، ما
را از دنيا طلبى پرهيز مىدهد، باعثشده كه در سخنان على (عليه السلام) از دنيا
زياد سخن به ميان بيايد.
هر چه كه ما را از خدا دور و به غير حق مشغول كند دنياست. بعضى به مال،مشغولند و
دنياى آنها مالشان است و بعضى به علم، و دنياى آنهاعلمآنهاست. تكاثر، در ارتباط با
مال باشد يا علم، دنياست. كسى كهدرسمىخواند تا علم زيادى فراهم كند براى اين كه
بگويد من اعلم از ديگرانهستم، مانند كسى است كه تلاش و كوشش مىكند تا مالى فراهم
كندبراىاين كه بگويد من سرمايهدارترم:
«هم احسن اثاثا و رءيا» (7)
«ان تكون امة هى اربى من امة» (8)
«انا اكثر منك مالا و اعز نفرا» (9) .
گاهى انسان رنجعبادتهاى زيادى را تحمل مىكند، نه براى رضاى خدا، بلكه براى اين
كه بگويد من زاهدتر يا عابدترم كه اين هم دنياست. انسان سالك بايد از تكاثر
دنيابپرهيزد و به كوثر آخرت دل ببندد تا مانع بزرگ سير و سلوك الى الله از سر راه
او برداشته شود.
آمادگى براى سفر آخرت
هر گرفتارى كه بر خود تحميل كردهايم از طريق نيرنگ دنياست و چون اين خطر زياد
است، اميرالمؤمنين (عليه السلام) آن را بيش از خطرهاى ديگر يادآور شده است، چنانكه
مىفرمايد: حريم قلب خود را از غبار دنياگرايى پاك كنيد و شيفته زندگى جاويد اخروى
باشيد:
«كونوا عن الدنيا نزاها و الى الاخرة ولاها» (10) .
همچنين آن حضرت، هر شب پس از نماز عشاء و پيش از آن كه نمازگزاران پراكنده شوند
با صداى رسا مىفرمود:
«تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل و اقلوا العرجة على الدنيا و انقلبوا
بصالح ما بحضرتكم من الزاد» (11)
آماده مسافرت باشيد; زيرا نداى مرگ براى شما سرداده شده است. اما اين منادى كيست
و چرا ما نداى رحيل را نمىشنويم؟ آيا نداى رحيل،همان كلمات طيبه تكبير و تهليل است
كه در تشييع جنازه گفته مىشود؟ و آيا اين ندا به لسان مقال مردم ستيا به لسان حال
خود انسان و يا به لسان مقال ملائكه موكل قبض ارواح؟ به هر تقدير، فرمودند: كم معطل
شويد و خود را سرگرم نكنيد; بالاخره چيزى بايد پشتيبان و پشتوانه شما در اين سفر
باشد. آن زاد و توشه را به عنوان پشتيبان، حمل كرده همراه ببريد; زيرا احدى به كمك
شما نمىآيد. البته درك اين معنا بسيار سخت است.
ما مىپنداريم همان گونه كه در دنيا به فرزندانمان علاقمنديم و آنها دشواريهاى
ما را برطرف مىكنند، پس از مرگ نيز اين علاقههست و آنان هم مشكل ما را حل
مىكنند; در حالى كه چنين نيست. عده ناشناسى را فرض كنيد كه از شرق و غرب و شمال و
جنوب زمين به مكه مشرف شدهاند و هر يك به زبان خاصى سخن مىگويد. اينها كه از چهار
اقليم با چهار فرهنگ و زبان آمدهاند در اتاقى، دوستانه با هم در دوران حج، به سر
مىبرند، و با پايان يافتن مناسك و مراسم حج هر كس به ديار خود مىرود و شايد در
همه عمر نيز يكديگر را نبينند. سرنوشت كسانى هم كه در خانهاى به عنوان پدر، مادر،
برادر و خواهر جمعند چنين است. خانه دنيا، مسافرخانهاى بيش نيست.
مسافرخانه را «خان » مىگفتند و خان كه در روايات و كلمات عرب آمده، همان خانه
يا مسافرخانه است. در اين مسافرخانه، چند نفر كنار هم جمع شده،موقتا زندگى مىكنند
و بعد هم كه مرگ آنان فرا مىرسد از يكديگر جدا مىشوند و هيچ كس به فكر ديگرى
نيست. از اين رو هر شب حضرت على (عليه السلام) مىفرمود: بارها را ببنديد و آماده
مسافرت باشيد. هماكنون نيز مناسب است در هر مسجدى بعد از نماز عشاء، هنگام تفرق
نمازگزاران از مسجد، جمله «تجهزوا رحمكم الله» يا ترجمه آن به گوش آنان برسد.
فرشته خويى
اگر خداوند، فقط فضايل فرشتهها را ذكر مىكرد و آن را در وصف اولياى صالح سالك
نمىگفت، ممكن بود گفته شود كه اگر فرشته، شايسته آن فضايل شده تعجبآور نيست; زيرا
او خوى درندگى ندارد، ولى مهم اين است كه همان فضايلى كه براى فرشتهها ذكر شده
براى انبيا، اوليا، صديقين، صلحا، و شهدا نيز ياد شده است; يعنى آنان نيز به مرز
فرشتهها رسيدهاند; زيرا انسان چون بالقوه «كون جامع» است آن خصيصه را دارد كه
اگر ميل به طبيعت كند بر اثر سرمايه فراوانى كه در اختيار اوست از هر موجود طبيعى،
بدتر شود و اگر ميل به ملكوت كند، از هر موجود ملكوتى برتر شود.
خداوند درباره امورى كه امتداد و مقاطعى دارد، حكم مقطع نهايى و ابتدايى را ذكر
مىكند تا حكم مقطع ميانى نيز، مشخص شود; مثلا مىفرمايد: هر جا باشيد خدا با
شماست. اگر سه نفر باشيد، خدا چهارمى شما و اگر چهار نفر باشيد، خدا پنجمى شماست;
آنگاه مىفرمايد: چه كمتر و چه بيشتر:
«ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك
و لا اكثر الا هو معهم» (12) .
درباره درجات انسانى نيز چنين است. گاهى حكم حيوانات و گاهى حكم جمادات را ذكر
مىكند و درباره انسان مىفرمايد: انسانى كه طبيعت زده و فريب دنيا خورده است اگر
ميل حيوانى كند، از هر حيوان و اگر خوى سختى و سرسختى و جمادى را در خود احيا كند،
از هر جامدى فرومايهتر است; اما مقطع وسط را كه گياه و نبات است ذكر نمىكند.
درباره عدهاى كه همه تلاش و كوشش آنان «بهيمه» شدن يا «سبع» و درندهشدن است،
مىفرمايد:
«اولئك كالانعام بل هم اضل» (13)
اينها مانند حيوان بلكه بدترند.
اولين مقطع از درجات انسانى، مرحله جماد، آنگاه مرحله نبات و سپس مرحله حيوان
است. خداوند مرحله جماد و حيوان را ذكر مىكند، ولى در قرآن از مرحله نبات، سخنى
نيست، مثلا نمىگويد انسان دنيازده، از درخت، فرومايهتر است. چون مشخص است. وقتى
اول و آخر يك مسير متصل و ممتد مشخص شد، حكم وسط هم معين مىشود. درباره جماد
مىفرمايد:
«فهى كالحجارة او اشد قسوة» (14)
بعضى از دلها از سنگ، سختتر است; زيرا از درون سنگ، گاهى چشمه آبى زلال و شفاف
مىجوشد، اما از دلهاى سخت، هيچ اثر خيرى نشئت نمىگيرد. بنابراين، اگر انسان
سرمايه كلانى را كه در اختيار دارد به سمتحيوانى ببرد، از حيوان، پايينتر و اگر آن
را به سمت جمادات ببرد، از هر سنگى سختتر خواهد شد. حال اگر آن را به سمت فرشته
شدن ببرد، از فرشتهها نيز مقربتر خواهد شد.
گرچه در قرآن كريم اين سخن به ميان نيامده كه جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم گفت: شما به سيرتان ادامه دهيد، زيرا من توان همراهى شما را ندارم اما
در جوامع روايى نقل شده است كه در معراج جبرئيل (عليه السلام) به رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم عرض كرد: من نمىتوانم از اين مقام تجاوز كنم و شما در جايى قدم
گذاشتهايد كه احدى قبل از شما قدم نگذاشته و پس از شما نيز قدم نخواهد گذاشت:
«فقال له امض يا محمد، فقال له: يا جبرئيل تدعني في هذا الموضع؟ قال: فقال له:
يا محمد ليس لي ان اجوز هذا المقام، ولقد وطئت موضعا ما وطئه احد قبلك و لا يطاه
احد بعدك» (15)
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها به جايى مىرسد كه فرشتهها به
آن مقام منيع بار نيافتهاند، بلكه همه آنها در برابر رسول اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم خاضعند! و بسيارى از فرشتگان خدمتگزار بنده صالح سالك خدايند.
در سوره مباركه «نحل» به صراحت ذكر شده كه هنگام مرگ فرشتگان به استقبال برخى
انسانها مىآيند و سلام مىكنند:
«الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم
تعملون» (16) .
روشن است كه عالى، خدمتگزار دانى يا همتا، خدمتگزار همتا نيست. اين دانى است كه
خدمتگزار عالى است. در حال مرگ، ملائكه به استقبال برخى مؤمنان مىآيند و هيچ تلخى
و سختى براى آن مؤمن در هنگام مردن نيست و او آسان جان مىدهد، و ملائكه به آنان
سلام مىكنند; يعنى سلامت اهدا مىكنند و به بهشت فرا مىخوانند.
ميلاد و زندگى جديد
ما دو مشكل داريم: اول اين كه واقعا مرگ را فراموش كردهايم. گويا اصلا مخاطب به
رحلت نيستيم و بلندگوى مرگ با ما سخن نمىگويد! با اين كه مرتب مىبينيم روزانه
عدهاى به گورستان مىروند، اصلا خيال نمىكنيم كه ما هم بايد برويم. دوم اين كه
خيال مىكنيم مرگ رهايى از دنياست; در حالى كه مرگ، تنها رهايى از دنيا نيست، بلكه
ميلادى جديد و هجرتى نو است. انسان در جهان آخرت، زنده است و زنده نياز به غذا و
لباس دارد و غذا و لباس آن جا را بايد در دنيا فراهم كرد و گرنه در آن جا لباس و
غذايى كسب نمىشود. مشكل اين است كه در آن جا اين نيازها هست، بازارى هم نيست و
كالايى را به كسى عرضه نمىكنند. بنابراين، انسان بايد همه چيز را به همراه خود
ببرد. اگر مسافرت به سرزمينى باشد كه چيزى در آن جا نيست، انسان عاقل با دستخالى
به آن جا نمىرود. به هر تقدير، اگر اين دو مطلب را باور داشته باشيم، آنگاه
مىفهميم اميرالمؤمنين (عليهالسلام) چرا موضوع مرگ و هجرت به آخرت و لزوم تجهيز
براى رفتن را هر شب تكرار مىكردند.
برخى مىپندارند ياد مرگ عامل ركود است; در حالى كه ياد مرگ عامل حركت است و آن
كس كه به ياد مرگ است، تلاش و كوشش دارد; چون كار نافع براى جامعه انسانى عبادت
است. در بعضى از نصوص آمده كه ساعتبيكارى انسان از حالاتى است كه مورد عنايت
فرشتهها نيست.
پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: در قيامت، اعمال انسان را به
صورت بيست و چهار مخزن براى او مىگشايند و او اين مخازن را مىبيند كه بعضى خالى،
بعضى پر از نور و سرور و بعضى تاريك و بدبو است:
«انه يفتح للعبد يوم القيامة على كل يوم من ايام عمره اربعة و عشرون خزانة عدد
ساعات الليل و النهار فخرانة يجدها مملوءة نورا و سرورا... و هي الساعة التي اطاع
فيها ربه ثم يفتح له خزانة اخرى فيراها مظلمة منتنة مفزعة... و هي الساعة التي عصى
فيها ربه. ثم يفتح له خزانة اخرى فيراها فارغة ليس فيها ما يسره و لا ما يسوؤه و هي
الساعة التي نام فيها او اشتغل فيها بشيء من مباحات الدنيا...» (17) .
اين بيست و چهار خزانه همان بيست و چهار ساعتشبانهروز است. در آن ساعتى كه ما
به عبادت و كار حلال، خدمتبه نظام اسلامى و مردم و حل مشكلات آنان مشغوليم، مخزن
پر از غذاهاى شيرين، و ساعتى كه به بطالتيا به گناه مىگذرانيم پر از غذاهاى سمى
است.
ياد مرگ، عامل حركت است. چون توجه به آن، احساس آدمى را بر تهيه زاد و توشه
برمىانگيزد. انسانى كه به ياد معاد خود باشد، با كسب حلال، مشكل مردم را حل و مال
پاكى فراهم و مقدارى از آن را صرف خود و عايله مى كند، و بقيه را نيز در راه خدا،
صرف مى كند. در مقابل كسى كه از جامعه منزوى و از خدمتبه امتشانه تهى كرده و
پيوسته در كنارى مشغول عبادت است، به ياد مرگ نيست و گرنه كار مىكرد. انزواى از
خلق و اشتغال به عبادت ظاهرى در مراكز عبادى و بيكار بودن و روزى خود را از دست
مردم گرفتن، فراموش كردن مرگ است.
امام صادق (عليه السلام) در باره مردى كه در خانه به عبادت پرداخته بود پرسيدند:
زندگى او را چه كسى تامين مىكند؟ عرض كردند: دوستان او. فرمود: به خدا سوگند
كسانى كه هزينه زندگى او را تامين مىكنند از او عابدترند:
«انه سئل عن رجل فقيل: اصابته الحاجة. قال: فما يصنع اليوم؟ قيل: في البيتيعبد
ربه، فقال: فمن اين قوته؟ قيل: من عند بعض اخوانه، فقال (عليه السلام): والله، الذي
يقوته اشد عبادة منه» (18) .
اگر مرگ، خوب تفسير شود ما از آن نمىترسيم، ولى چون بعد منفى مرگ براى ما معنا
شده، مىپنداريم كه بايد از مرگ ترسيد; در حالى كه چه ما بترسيم و چه نترسيم مرگ
قطعى است. نه ترس ما از مرگ، آن را از ما دور و نه اشتياق ما به آن، آن را به ما
نزديك مىكند:
«هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده» (19) ،
«و ما تدرى نفس باى ارض تموت» (20)
كسى نمىداند در چه زمين و يا در چه زمينهاى مىميرد. پس چه بهتر كه مشتاق مرگ
باشيم و از آن نترسيم; زيرا امرى يقينى است.
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) مىفرمايد:
«و اعلموا ان ملاحظ المنية نحوكم دانية و كانكم بمخالبها و قد نشبت فيكم»
(21)
گوشه چشم مرگ هميشه به طرف شما و چنگالهاى آن بر شما اشراف دارد.
در تشييع جنازه فكر تشييعكنندگان فقط به «دنبال» جنازه است كه چه افرادى در
تشييع او، شركت كردهاند; اما ميتبه فكر «جلو» جنازه است كه چه تعداد فرشته به
استقبال او مىآيند. اين هم از خيالات دامنگير بشر است كه شخصيتها و افراد معنون،
براى تشييع جنازه بيايند و همين اوهام انسانها را گرفتار كرده است.
على (عليه السلام) مىفرمايد:
هنگامى كه كسى مىميرد، مردم درباره او مىگويند: چه بر جاى گذاشته؟ ولى ملائكه
مىگويند: چه پيش فرستاده است. مقدارى از مال خود را پيش خدا فرستيد تا در پيشگاه
خدا برايتان باقى بماند و همه را وامگذاريد كه پاسخگويى قيامت را براى شما خواهد
داشت:
«ان المرء اذا هلك قال الناس: ما ترك؟ و قالت الملائكة ما قدم؟ لله آباؤكم!
فقدموا بعضا يكن لكم قرضا، و لا تخلفوا كلا فيكون فرضا عليكم» (22) .
مشكل ما اين است كه نمىدانيم بعد از مرگ، ارتباط ما از همه امور دنيا قطع
مىشود جز با عملى كه پيش فرستاديم يا «باقيات الصالحات» كه به يادگار گذاشتيم.
باقيات صالحات عبارت است از فرزند صالحى كه به فكر ما باشد، صدقات جاريه مانند
«وقف» كه خير مالى آن به ديگران برگردد، كتاب خوبى كه نفعش به همه برسد يا
سنتخوبى كه در جايى از خود به يادگار بگذاريم كه مردم به آن سنتحسنه عمل كنند و
خودشان فيض ببرند و ما هم مستفيض شويم، و بالاخره اثرى سودمند، مادى يا معنوى كه از
ما به جا مانده باشد تا بر اساس آيه كريمه:
«و نكتب ما قدموا و آثارهم» (23)
ثمره جاودانه آن عايد ما گردد.
قطع علايق از غير خدا
قرآن مهمترين راه نزاهت روح را سلامت دل از محبت غير خدا مىداند و مىفرمايد:
تنها كسانى در قيامت از گزند عذاب آن روز مصونند كه با قلب سالم وارد صحنه
قيامتشوند:
«يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم» (24)
در قيامت معلوم مىشود كه نه تنها مال و فرزند، بلكه غير از قلب سليم و مطهر از
غبار ماسوا هيچ چيزى نافع نيست.
در باره ابراهيم خليل (سلاماللهعليه) نيز مىفرمايد:
«اذ جاء ربه بقلب سليم» (25)
و قلب سليم قلبى است كه به تعبير برخى روايات محبت هيچ كس جز خدا در آن نباشد:
«القلب السليم الذي يلقى ربه و ليس فيه احد سواه» (26) .
پس معيار سلامت قلب تنها محبتخداست.
در جوامع روايى بحثى با عنوان «نيت» آمده است و نيتبر دو گونه است: نيت فقهى و
نيت كلامى. نيت فقهى همان است كه در رسالههاى عملى و كتب فقهى ذكر شده و يتبرتر
نيت كلامى است كه در قلب انسان احدى جز خدا نباشد.
راهى كه طى آن مايه تزكيه نفس و نزاهت روح است و انصراف از آن مايه تيرگى روح.
راه، قطع علايق از ماسواى خداست. جمع بين محبتيا تعلق به غير خدا و بين نزاهت روح،
ميسور و ممكن نيست; زيرا هر علاقهاى كه به غير خدا باشد غبارى بر روح است و جان
غبارآلود، راهى به حريم خدا ندارد.
راهنمايى قرآن كريم براى تطهير روح از اين جا شروع مىشود كه انسان، نيازمند به
پناهگاه است. اصل نياز انسان براى او مشهود است. هر كس مىداند كنترل علل و عوامل
رخدادهاى جهان، از قدرت او خارج است، همان گونه كه فقر و غنا، سلامت و مرض، نشاط و
اندوه ظاهرى و جسمى در اختيار خود انسان نيست; زيرا پيشبينى حوادث و تعديل و كنترل
آنها در اختيار او نيست. بنابراين، توانگرى و تهيدستى، اندوه و نشاط، سلامت و
بيمارى و مانند آنها مقدور او نيست، گرچه او مىكوشد ولى برابر خواسته خود موفق
نمىشود. فقر و غنا، سلامت و بيمارى، نشاط و اندوه روح هم مقدور او نيست. انسان
مىخواهد سالم، مسرور و توانگر و توانمند روحى باشد، ليكن تعديل حوادث و پيشامدهاى
جهان مقدور او نيست. قهرا تهيه اين اوصاف هم در اختيار او نخواهد بود;
زندگى در خانه امن
براى اين كه انسان از هر خطرى رهيده تا حد امكان، ملكات فاضله را فراهم كند،
خداى سبحان به او راهى نشان داده، مىفرمايد: تعلق و دلبستگى به ذات اقدس اله،
پناهگاهى امن، و تعلق و دلبستگى به غير او خانهاى سست و نا امن است. كسى كه در
خانهاى امن باشد، نه مىتوان چيزى را از او گرفت و نه چيزى را بر او تحميل كرد;
زيرا او در قلعهاى امن به سر مىبرد، ولى اگر كسى در خانهاى ناامن به سر ببرد، هم
مىتوان چيزهايى كه دارد از او گرفت و هم مىشود چيزهايى را بر او تحميل كرد.
تعبيرات دينى در مورد خانه امن اين است كه خانه امن، «عروه وثقى»، «حبل متين»
يا «حصن حصين» خداست و قرآن خانه ناامن، را به خانه عنكبوت تشبيه كرده، «اوثق
البيوت» و «اوهن البيوت» را مشخص مىكند:
«فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها»
(27)
كسى كه به طاغوت كفر بورزد و به الله، مؤمن شود، به دستگيره مستحكمى دستيازيده
است. ايمان به خدا دسترسى به دستگيره ناگسستنى است و شرطش تبرى از غير خدا و تولى
خداست. ذات اقدس اله همين مطلب را با تعبير ديگر در سوره «لقمان» بيان مىكند:
«و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عاقبة
الامور» (28)
كسى كه چهره جانش را به سوى خدا متوجه كند و خود انسانى مؤمن و معتقد باشد، به
آن دستگيرهاى ناگسستنى دستيازيده و پايان كار هم به سوى خداست.
شرايط زندگى در خانه امن
زندگى در خانه امن دو شرط دارد: يكى اين كه كار انسان، خوب باشد و به اصطلاح
«حسن فعلى» داشته باشد و ديگر اين كه خود انسان هم شخص مؤمنى باشد و «حسن فاعلى»
داشته باشد. بنابراين، انسان مؤمن اگر كار خوبى انجام ندهد، دستاويز خوبى ندارد يا
اگر كار خوبى انجام دهد ولى معتقد به خدا نباشد، چون اين كار از روحى ناپاك، نشئت
گرفته باز دستاويز ناگسستنى را از دست داده است. وقتى انسان به چنين دستاويز محكم و
ناگسستنى، دست مىيازد كه هم خود مؤمن باشد و هم براساس ايمان، كارهاى سودمندى
ارائه كند.
انسان بايد چهرهجانش، يعنى قلبش را كه ناصيه هستى اوست، به سوى خدا متوجه سازد
و چشمش به برنامههاى الهى باشد كه خدا كدام را مىپسندد و كدام را نه؟ يا چه چيزى
را حلال كرده و چه چيزى را حرام؟ كسى كه چهره جانش را به سمت دين خدا متوجه كند و
خود نيز معتقد به اين معارف باشد، دستاويزى ناگسستنى دارد و اگر به ذات اقدس اله و
دين او متكى نباشد و به هر چه غير خداست تمسك جويد، غير خدا مانند خانه و تار
عنكبوت سستبنياد است:
«مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن
البيوت لبيت العنكبوت» (29) .
اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى سابق، كه نامش دهان پركن بود، در كوتاهترين مدت
متلاشى شد و هيچ بعيد نيست كه در آينده نزديك، نظم نوينى هم كه استكبار جهانى
امريكا داعيه آن را در خيال خام خود مىپروراند، متلاشى بشود و سر آن فروپاشى اين
است كه: «فماذا بعد الحق الا الضلال» (30) ; از حق كه بگذرى، جز ضلالت
چيزى نيست و ضلالت، مانند خانه عنكبوت سست است. از اين رو طاغيان منحرف هر لحظه
نگرانند; چون تكيهگاهى ندارند.
كسى كه بخواهد روح خود را منزه كند بايد از تار عنكبوتها برهد; زيرا تار عنكبوت
غير از دست و پاگير بودن اثر ديگرى ندارد. اين تار عنكبوت است كه به انسان مىچسبد;
نه اين كه انسان به تار عنكبوت بچسبد. به عبارت ديگر، تار عنكبوت مىخواهد به همراه
انسان بيايد; نه اين كه انسان را به همراه خود ببرد. تعلقات غير خدايى مىخواهند به
همراه انسان بيايند و انسان را سنگينبار كنند; نه اين كه انسان را به همراه خود
ببرند و او را سبكبار سازند; قلعه توحيد، يعنى كلمه
«لا اله الا الله»
با حفظ شروط آن كه يكى از آنها ولايت اهلبيت (عليهمالسلام) است، قلعه مستحكمى
است كه انسان را در درون خود حفظ مىكند. وقتى روح انسان، منزه مىشود كه تعلقات
غيرالهى را بزدايد وگرنه هيچ پناهگاهى ندارد و هر روز نگران است و به شانس و بخت و
فالبينى پناه مىبرد.
منشا وابستگى به غير خدا
نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه منشا همه اينها از درون، زرق و برقهاى
شيطان يا نفس اماره و از بيرون، دنياست. البته از نظر تحليل مسائل اخلاقى، هر دو
منشا، درونى است. قرآن كريم با نقل داستان آموزنده انبيا (عليهمالسلام) به ما
تعليم مىدهد كه در درون انسانهاى عادى، فرمانده فاسدى هست. از زبان يوسف صديق
(عليه السلام) مىگويد:
«و ما ابرء نفسى ان النفس لامارة بالسوء» (31)
من جان خود را تبرئه نمىكنم و نمىگويم از آلودگى مبرا و منزه است; زيرا نه
تنها از آلودگى مبرا نيست، بلكه به آلودگى، امر مىكند; او «امارة بالسوء» يا «امير
الفحشاء» است و در نهان همه انسانها به جز مهذبين هست.
تا نبرد و جنگ مستمر وجود نداشته باشد و ما فرمانده زشتى و گناه را به اسارت
نگيريم، همواره گرفتار آن هستيم; هر روز از عمر ما كوتاه و برگذشتهها افزوده
مىشود و چيزى هم در دست نداريم. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد: انسان، با
هر نفسى يك قدم به مرگ نزديكتر مىشود:
«نفس المرء خطاه الى اجله» (32) .
اگر هر نفس كشيدن، يك قدم به مرگ نزديكتر شدن است، ما گذشته را كه بررسى كنيم
مىبينيم چيزى نياموخته و نيندوختهايم. آينده نيز چنين است و هر لحظه نگرانيم. از
اين رو از مرگ مىترسيم و علتش سختى سفر با دستخالى است. پس، از درون، گرفتار
فرمانده زشتى هستيم و از بيرون هم جاذبه دنيا ما را به سمتخود مىكشاند، گرچه
جاذبههاى بيرونى از راه عامل نفوذى خود (نفس اماره) اثر مىگذارند.
توحيد، قطع علايق از غير خدا
همان گونه كه اشاره شد مهمترين و اصلىترين راه تهذيب روح، قطع علاقه از غير خدا
و حصر علاقه به خداست كه اين، همان توحيد است، يعنى انسان از نظر دانش، جز خدا چيزى
را مبدا اثر نداند و از نظر گرايش نيز فقط به او ايمان بياورد. مرحوم فارابى در ذيل
آيه
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (33)
نقل مىكند كه مشاهير اهل تفسير مى گويند: منظور از «الا ليعبدون»، «الا
ليوحدون» است (34) . بنابراين، جن و انس براى توحيد آفريده شدهاند. پس
بايد گفت وقتى هدف، موحد شدن ستساير كارها وسيله خواهد بود.
در قرآن كريم، عبادت به عنوان وسيله رسيدن به مرحله يقين شناخته شده، مىفرمايد:
«و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين» (35) :
و اين، فايده عبادت است نه حد آن. بنابراين، كسى نمىتواند با استناد به آيه
مزبور بگويد: اگر كسى به مرحله يقين رسيد، مىتواند عبادت را رها كند. چون هدف به
فعل وابسته و مقصد به راه تكيه كرده. طى راه براى رسيدن به مقصد است و با وصول به
مقصد نبايد منكر راه شد: «نياز بورز ولى منكر نماز نباش». انكار نماز انكار راه
است و انكار راه به بيراهه رفتن و به جاى رسيدن به مقصد و مقصود به «تيه» ضلالت
مبتلا شدن. بنابراين، عبادت، مقدمه يقين است و با اين بيان، هم تكيهگاه يقين و هم
ضرورت عبادت مستمر، مشخص مىگردد; يعنى يقين را بدون عبادت نمىشود به دست آورد.
وسوسه شيطان و ايجاد شك و شبهه در انسان براى آن است كه انسان در همه شئون الهى
متعبد نيست و بهترين راه براى رهايى از وسوسه شك و ترديد، عبادت است و اگر كسى به
يقين برسد، ارزش عبادت را بهتر مىداند و اين راه عبادى را بهتر طى مىكند. پس
معناى «الا ليعبدون»، «الا ليسلكون» است; يعنى، ما جن و انس را نيافريديم جز براى
آن كه به سمتيقين حركت كنند. يقين به اين كه خدا تنها مبدا و محبوب عالم است.
بنابراين، عبادت، تطرق، و سير و سلوك هدف متوسط آفرينش و يقين به وحدانيتحق هدف
والاست. البته يقين مراتبى دارد كه صعود از هر مرتبهاى به مرتبه برتر در سايه
ادامه عبادت و حفظ مرتبه قبلى يقين خواهد بود.
استادان ناشناخته انسان
يك موحد، غافل نيست و همه آنچه را كه به سود «سالك الى الله» است پيام خدا
مىداند. البته پيام خدا گاهى نشان دارد و گاهى بىنشان است. ذات اقدس اله گاهى به
صورت صريح به وسيله انبيا (عليهم السلام) با تعابيرى مانند: «يا ايها الناس»، «يا
ايها الذين امنوا»، «يا اهل الكتاب» و گاهى به صورت ناشناس پيام مىدهد.
گاهى شخصى به ديگرى حرفى آموزنده مىزند و شخص سوم آن را مىشنود و از آن
نتيجهاى مىگيرد; مثلا گاهى بدون اين كه قصد خاصى داشته باشد و فقط براى تكريم
شهادت و تعظيم شهيد، در مجلس يا تشييع شهيدى شركت مىكند و در آن جا صحنهاى اتفاق
مىافتد كه آموزنده است.
گاهى نيز كسى مطلبى مىپرسد و سؤالش تحولى در نهان انسان ايجاد مىكند. همه
اينها ماموران الهى هستند كه از راه غيب، پيام خدا را به انسان موحد سالك
مىرسانند.
علم بر دو گونه است: علم صورى و ظاهرى و علم غيبى و معنوى. علمهاى صورى و ظاهرى،
استاد صورى طلب مىكنند; اگر كسى بخواهد فقه، اصول، تفسير، فلسفه، ادبيات و غيره
فرا بگيرد، هر كدام از اين علوم كتاب و استاد مشخصى دارد; اما گاهى انسان، تشنه و
به دنبال گمشده است. او هم استاد مىخواهد; اما هميشه استاد تهذيب و سير و سلوك،
كتاب مشخصى را در ساعت و مكانى معين، تدريس نمىكند، گاهى معلم غيبى از راههاى
گوناگون، پيامش را به گوش «سالك الى الله» مىرساند و اهل سير و سلوك بايد پيام
شناس باشد.
اشاره شد كه گاهى سؤالى از كسى مطرح مىشود و اين سؤال، آن مسئول را بيدار
مىكند; گاهى ديدن منظرهاى تحولى در انسان ايجاد مىكند; گاهى سالك غير غافل با
شنيدن شعرى يا برخورد با انسانى مهذب، عوض مىشود. همه اينها اساتيد ناشناخته انسان
هستند.
گاهى شخصى مسئلهاى اخلاقى از انسان مىپرسد; مسئلهاى كه خود انسان هم به آن
مبتلاست و با همين سؤال، متنبه مىشود و حالت «يقظه» و بيدارى به او دست مىدهد،
اين سائل نيز رسول و فرستاده خداست و خدا او را به عنوان معلم براى ما فرستاده است;
مثلا، اگر شخصى به انسان دنيازده و دل بسته به زرق و برق كه توانگران را بر
تهيدستان ترجيح مىدهد مراجعه كند و بپرسد: من چه كنم تا توانگر و تهيدست را يكسان
ببينم؟ گر چه اين سخن به ظاهر سؤال است، ولى در حقيقت تعليمى براى آن متمكن مغرور
است.
درس اخلاق را ولى خدا مىدهد و او مانند «ليلة القدر»، در بين انسانها مستور است
و نيز راههاى تعليم و تزكيه مثل نزول آيات الهى، مستور و تنها شرطش بيدارى و آمادگى
است. بنابراين، همه ما خواهان تعليم مسائل اخلاقى هستيم، ولى نبايد توقع داشته
باشيم استادى مشخص در زمان و مكان مشخص به ما درس اخلاق بدهد; گرچه اين گونه درسها
همانند دروس كلاسيك ديگر، سودمند و تذكره است و از نفعش بايد بهره برد، ولى راه
اساسى چيز ديگرى است.
دنياى ناپايدار
بهترين هنر براى انسان، فرزانگى و عقل اوست. در فضيلت عقل همين بس كه حتى كسانى
كه آن را ندارند مىكوشند خود را فرزانه و عاقل معرفى كنند. هيچ كسى غير از عقل
آفرين، با حقيقت عقل، آشنا نيست. خداوند، هم عقل را معرفى و هم عاقل را به عنوان
الگو ارائه كرده است; چنانكه هم جهل را معرفى كرده و هم جاهل را به منظور پرهيز از
او به ما شناسانده است.
قرآن كريم كه مفسر انسانيت انسانهاست مىگويد: عاقل كسى است كه به موجود دايم و
پايدار، دل مىبندد و براى آن جهاد مىكند و در راه آن از نثار و ايثار دريغى ندارد
و از بذل نفس و نفيس، مسامحه نمىكند. در مقابل، جاهل كسى است كه ناپايدار را اصيل
مىپندارد و براى آن كوشش مىكند و نثار و ايثارش در راه امرى زايل شدنى است. آنگاه
ذات اقدس اله خود را به عنوان اصلى ثابت و پايدار معرفى كرده، مىفرمايد:
«توكل على الحى الذى لا يموت» (36) .
بنابراين، خداوند كسى را كه الهى مىانديشد و آنچه را كه نزد خداست مىشناسد و
همان را كه مىطلبد اثبات كرده و براى آن دفاع مىكند، عاقل معرفى كرده است و كسى
را كه از خدا و آنچه نزد اوست گريزان است و به غير خدا تكيه مىكند، جاهل مىداند.
خداى سبحان مىفرمايد:
«ما عندكم ينفد و ما عند الله باق» (37)
خدا و آنچه نزد خداست، ماندنى و شما و آنچه نزد شماست، از بين رفتنى هستيد. از
اين رو عاقلان را به آخرت ترغيب كرده و فرموده است:
«و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خير للذين يتقون افلا
تعقلون» (38)
دنيا با همه زرق و برقش جز بازيچه، چيز ديگرى نيست. بازى، مخصوص كودكان است، اما
برخى خلق و خوى كودكى را تا سنين سالمندى حفظ مىكنند و اگر به هشتاد سالگى هم
رسيده باشند در حقيقت، كودكى هشتاد سالهاند يعنى، هشتاد سال بازى كردهاند.
در گذر از كوى و برزن وقتى كودكان و نوسالانى را سرگرم خاك بازى يا سنگ بازى
مىبينيم به كارشان، لبخندى مىزنيم كه چه مىكنند؟ زيرا در پايان روز، سنگها را در
كنار كوچه، رها مىكنند و دست و دامن مىتكانند و با دستى خالى، و بدنى خسته، از
بازى به منزل مىروند. عدهاى هم از بالا به حال ما مىنگرند و به كار ما لبخند
مىزنند كه اينها براى ميز و پست و مقام چه مىكنند؟ در اواخر عمر، روز بازنشستگى و
درماندگى، بايد ميز و پست را رها كرده، خسته و فرسوده بازنشستشوند!
معيار دنياگرايى
كسى كه تلاش و كوشش مى كند تا نظام اسلامى را از وابستگى به بيگانه برهاند يا
كشورش را از تهاجم بيگانگان نجات دهد و يا براى حفظ حيثيتخود و عائلهاش، كوشش
اقتصادى دارد، عصاره اينها آخرت است نه دنيا.
روزى جوانى از حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مىگذشت. عدهاى كه در
محضر آن حضرت بودند ديدند اين جوان نيروى قابل توجهى دارد عرض كردند:
«ويح هذا لو كان شبابه و جلده في سبيل الله»
اى كاش او در راه خدا قدم بر مىداشت! آن حضرت فرمود: اگر اين شخص حركت كرده تا
عائله خود را از راه صحيح و حلال، تامين كند و يا مىكوشد تا پدر و مادر پير خود را
از راه صحيح، حفظ و اداره كند و يا تلاش مىكند تا سربار جامعه نباشد و خود را از
نيازمندى به اين و آن برهاند، اين راه، راه خداست، ولى اگر متكاثرانه مىكوشد تا بر
ثروت خود بيفزايد، اين راه، راه شيطان است:
«لا تقولوا هذا. فانه ان كان يسعى على نفسه ليكفها عن المسالة و يغنيها عن الناس
فهو في سبيل الله و ان كان يسعى على ابوين ضعيفين او ذرية ضعاف ليغنيهم و يكفيهم
فهو في سبيل الله و ان كان يسعى تفاخرا و تكاثرا فهو في سبيل الشيطان» (39)
.
بنابراين، اگر كسى در متن دنيا كارماندنى مىكند، اين كار، كار آخرت است.
كارى كه براى رضاى خداست، كار آخرت است و اثر آن در آخرت ظهور مىكند قرآن كريم
در همه كارها، حتى در لذيذترين كارهاى حسى، نقش آخرت را بازگو كرده است. به جوانى
كه مىخواهد ازدواج كند مىگويد:
«نساكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم و قدموا لانفسكم» (40)
اگر ازدواج كرده و همسر گرفتهايد، به فكر نسل آينده باشيد و فرزند صالح
بپرورانيد و آن را براى خودتان مقدم بداريد و به امت اسلامى تقديم كنيد. پس چيزى در
جهان طبيعت نيست كه صبغه آخرت آن را همراهى نكند.
تجارت پرسود
اگر براى انسان «پايدار» و «ناپايدار» معلوم شود و سپس او، ناپايدار را رها
كرده، پايدار را بگيرد، در تجارت سود مىبرد. قرآن كريم در باره تجارت انسان، دو
پيام دارد:
1. انسان، همواره در صدد داد و ستد است اگر چه خود را بيكار مىپندارد. انسان
همواره يا هدايت و آخرت مىخرد و ضلالت و دنيا مىفروشد و يا برعكس. اگر، هدايت و
عقل را بخرد و ضلالت و جهالت را بدهد، در حقيقت، چيزى را كه سراب است و برخى آن را
واقعيت مىپندارند رها كرده و ماندنى را مىگيرد و آنگاه با اين كالاى ماندنى سفر
مىكند و در قيامتبراى او ميزانى هست، چون بار وزينى به همراه دارد، ولى اگر هدايت
و آخرت را از دستبدهد و ضلالت و دنيا را بگيرد، در قيامتبراى او ميزانى نيست; چون
بار وزين و ارزندهاى به همراه ندارد تا سنجيده شود، چنانكه قرآن مىفرمايد:
«فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا» (41)
ما ترازويى براى كافران اقامه نمىكنيم.
2. كسى كه هدايت را بخرد واقعا چيزى را مىگيرد و سراب را از دست مىدهد; ولى
كسى كه هدايت را بفروشد و ضلالت را بخرد، آنها كه ضلالت را به او مىفروشند، هدايت
را زير پاى خود مىگذارند و آن را حفظ نمىكنند. در هر خريد و فروشى، خريدار مثمن و
فروشنده، ثمن را كه مىگيرند حفظ مىكنند، ولى كسانى كه كالاى ضلالت و گمراهى را به
جاهلان مىفروشند و جاهلان، ضلالت را از آنان مىخرند:
«اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة» (42)
آنان هدايت را پشتسر مىاندازند، نه اين كه آن را در جايى ذخيره كنند. از اين
رو تعبير قرآن كريم اين است كه:
«فنبذوه وراء ظهورهم» (43)
آنان كتاب خدا و دين الهى را پشتسر مىاندازند. هدايت را از دست جامعه
مىگيرند، و جامعه انسانى را از هدايت، تهى مىسازند.
شرط آسايش در جهان پر آشوب
همه ما مىخواهيم هميشه اهل نشاط و سرور باشيم. گروهى مىگويند خوشحالى مستمر در
دنيا ممكن نيست; زيرا دنيا پيچيده به درد و رنج است:
«دار بالبلاء محفوفة» (44) .
اين سخن، حق است، اما آيا مىشود انسان در جهانى كه پيچيده به درد و رنج است
آسوده باشد؟ عارفان گفتهاند: آرى، آسودگى در جهان پر آشوب ممكن است. حال چگونه
زندگى كنيم كه در دنيا راحت و آسوده باشيم؟ جواب: به آنچه ماندنى است دل ببنديم.
توضيح اين كه: ما همواره به بسيارى از چيزها دل مىبنديم; به آنچه نداريم علاقه
پيدا مىكنيم و با از دست دادن آنچه داريم مىرنجيم; چون شناخت ما ناقص و قدرت
انتخاب و دوستيابى ما ضعيف است، هميشه در رنج هستيم. آنچه ماندنى استبايد مطلوب و
محبوب ما باشد. از اين رو قرآن كريم مىفرمايد: اولياى الهى، نه ترسى دارند و نه
اندوهى:
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» (45)
چون چيزى كه محبوب اينهاست از بين رفتنى نيست و چيزى كه از بين رفتنى است
محبوبشان نيست.
اما از اين مرز الهى يا محدوده عقل كه بگذريم، مرز جهل شروع مىشود. آنها كه
جهلشان بيشتر است، دشمنهاى بىشمارى مانند حسد، بخل، خوف، حزن و ... در درون خود
فراهم كردهاند. اگر كسى بداند دنيا تنها براى ما خلق نشده و ديگران هم در آن
سهيمند و بداند به عنوان آزمون و امتحان الهى، هر روز مقدارى از آن در دست كسى است،
اگر به مقامى برسد، خوشحال نمىشود و يا اگر چيزى از دست او رفت، نگران نيست. دنيا
اگر از دست دادنى نبود كه به ما نمىرسيد. و چون به دست ما رسيده معلوم مىشود از
دست ما هم مىرود. پس چه بهتر كه ما هم اكنون به آن دل نبنديم. اگر به دنيا دل
بستيم، بايد بدانيم كه هنگام رفتن، رنجى داريم كه از جهل ما بر ما تحميل شده است.
از اين رو اولياى الهى هميشه راحتند. پس، عاقل، راحت و جاهل، در عذاب است.
رذايل اخلاقى واقعا آتش است و آتش، از خود سوزى شروع مىكند و سپس ديگران را
مىسوزاند. قوه غضبى كه رذايلى مانندحسد از شعب فرعى آنهاست ماده منفجره بى خاصيتى
است. اصل قوه غضبيه را به منظور حمايت از دين و دفاع در برابر بيگانگان بايد حفظ
كرد; اما آن را در درون جان نبايد جاى داد. اين كه گفتهاند سگ را به خانه راه
ندهيد; زيرا خانهاى كه سگ در آن باشد، فرشته به آن در نمىآيد، معناى ظاهرى دارد
كه سگ آلوده است و در خانهاى كه در آن سگ هست فرشتهها وارد نمىشوند. سگ جاى
مشخصى دارد. سگ را در اتاق مخصوص و شخصى جا نمىدهند. به همان معيار هم گفتهاند به
خانه دلى كه در آن سگهايى مانند حرص، هوس و حسد باشد فرشته فضيلت راه پيدا نمىكند.
بر همين اساس گفتهاند:
محرم دل نيست جاى صحبت اغيار
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
بنابراين، هر جاهلى در صدد انتحار است، ولى نمىفهمد كه سرگرم خودكشى خويش است و
اصولا ممكن نيست جاهل با مرگ طبيعى از دنيا برود. حرص، حسد، بخل، كينه، تكبر و
برترى طلبى، كشنده است و همه اينها از جهل نشئت مىگيرد.
مشكل بعدى آن است كه ما چيزى را كه بايد از دستبدهيم رها مىكنيم; ولى او ما را
رها نمىكند. كسانى كه معتاد به مواد مخدر هستند، اگر مجبور به ترك آن بشوند،
اعتياد به مواد مخدر آنان را رها نمىكند. مشكل ما از مردن به بعد شروع مىشود;
زيرا اولا ما ناچاريم اين لذتها و محبوبها را ترك كنيم و ثانيا اعتياد به امورى كه
مورد علاقه ماست ما را ترك نمىكند و عذاب از اين جا شروع مىشود; زيرا علاقه موجود
است و متعلق آن مفقود. از اين رو رنج دامنگير مىشود پس چه كنيم كه معذب نباشيم؟
راه حل اين است كه خود را به فضايل عادت دهيم و به چيزهايى دل ببنديم كه هنگام مرگ
همراه ما بيايد و هرگز ما را رها نكند.