مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۷ -


فصل ششم: كمينگاههاى شيطان

صف آرايى در برابر شيطان

قرآن كريم كه عهده‏دار تزكيه روح و تهذيب جان آدمى است، شيطان را به عنوان‏دشمن سعادت انسان معرفى كرده، دستور مراقبت و هوشيارى در برابر كيد و مكر او داده، ما را به مبارزه‏اى همه جانبه با او فراخوانده است:

«ان الشيطان للانسان عدو مبين‏» (1)

«و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين‏» (2)

«افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو» (3)

«ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا» (4) .

قرآن كريم در آيات فراوانى گونه‏هاى مختلف اغواء، فريبكارى، كيد و مكر شيطان‏را تبيين و راه حضور در مصاف دشمن قسم‏خورده بشر را به او نموده است.

در بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز آمده است:

«صافوا الشيطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة تزكو انفسكم و تعلو عند الله درجاتكم‏» (5)

در برابر شيطان كه مانع و رهزن سير آدمى به سوى خداست، صف‏آرايى كنيد و با همه ساز و برگ نظامى خود به جنگ او برويد. اگر چنين كرديد، جان شما تزكيه مى‏شود و درجات شما بالا مى‏رود.

مشكل ما اين است كه ما نه به طور دقيق مى‏دانيم كه او چه مى‏طلبد و نه اين‏كه اگر بدانيم، توان مخالفت‏با او را داريم، ولى او روانشناس ماهرى است كه مى‏داند ما چه مى‏طلبيم. از اين رو حرامها و زشتها را به صورت همان مطلوب، در برابر ما تزيين مى‏كند و به ما ارائه مى‏دهد و ما هم آن را حق مى‏يابيم و به آن عمل مى‏كنيم.

شيطان ابتدا، «مسول‏» است و سپس اماره به سوء. اول به عنوان دستيار، كمك مى‏كند و پيشنهاد مى‏دهد; يعنى زشت را زيبا و زيبا را زشت جلوه مى‏دهد و وقتى انسان را اسير كرد، فرمان مى‏دهد و آنگاه انسان، دانسته و از روى عمد گناه مى‏كند; يعنى مى‏داند اين كار بد است، اما چون به دام شيطان افتاده و مبتلا شده است آن را انجام مى‏دهد. بنابراين، در مقابل شيطان بايد با تمام نيرو صف آرايى كرد و در اين مصاف، خدا، وحى، فرشتگان و عقل، معين و ناصر انسان هستند و در اين صورت يعنى با اعانت و نصرت خدا و اولياى او، اگر انسان ببازد، جاى تعجب است.

حضرت سجاد (عليه‏السلام) مى‏فرمود:

اگر كسى هلاك شود، جاى تعجب است. خدايى كه اين همه مهربان است كه يك گناه را يك كيفر مى‏دهد ولى يك ثواب را ده برابر پاداش مى‏دهد، در اين صورت،

«ويل لمن غلبت آحاده اعشاره... فنعوذ بالله ممن يرتكب في يوم واحد عشر سيئات و لا تكون له حسنة واحدة فتغلب حسناته سيئاته‏» (6)

واى به حال كسى كه يكيهاى او بر دههاى او غالب شود!

هيچ كس نمى‏تواند بگويد من كارى به مسائل اخلاقى ندارم. برخى حكيمان سخن بسيار عميقى در باره برخى مسائل فلسفى دارند، كه در باره مسائل اخلاقى نيز جارى است. آنان مى‏گويند: «بعضى مى‏گويند: ما با مسائل فلسفى كارى نداريم، ولى بايد به آنان ياد آور شد كه گرچه شما با آن مسائل كارى نداريد ولى آنها با شما كار دارند». در مسائل اخلاقى نيز چنين است; ممكن نيست در خاطرات و اوصاف نفسانى ما فرشته يا شيطان، نفوذ نداشته باشند. آن سرمايه اوليه، يعنى

«فالهمها فجورها وتقويها» (7)

كه الهامات الهى است، درنهان ونهاد هركسى ذخيره شده و فرشته‏ها و انبيا مى‏كوشند آن را شكوفا كنند:

«و يثيروا لهم دفائن العقول‏» (8) .

نقش انبيا و فرشتگان، شناسايى گنجهاى معدنى دل و عرضه به بازار معرفت و معدلت است و كار شياطين دفن كردن آنهاست:

«و قد خاب من دسيها» (9) .

اعتقاد به جدايى دين از سياست، آتش بس مظلومانه و يك طرفه افراد ناآگاه، منزوى و يا رفاه طلب است; زيرا سياستمداران يا سياست‏بازان قهار نمى‏گويند: سياست از دين، جداست. آنها همه امور را در كام خود مى‏كشند و حتى دين را به سود خود تفسير مى‏كنند.

در هر صورت اگر شما با شيطان كارى نداشته باشيد، او با شما كار دارد و طولى نمى‏كشد كه شما را مى‏ربايد و تصاحب مى‏كند. در مسائل علمى نيز بعضى مى‏گويند: ما كارى با معارف الهى، فلسفه و عرفان نداريم و به همان ايمان سنتى اكتفا مى‏كنيم، كه بايد گفت: گرچه شما با شبهات، كارى نداريد، ولى آنها با شما كار دارند. شما چه بخواهيد يا نخواهيد در درون جانتان سؤالى پديد مى‏آيد، ممكن است‏سخنى نگوييد ولى آن شبهات، شما را جذب مى‏كند و آگاهانه يا ناآگاهانه بر اساس آنها مى‏انديشيد.

پس چاره‏اى جز اين نيست كه انسان در معارف دين، بنيان مرصوصى داشته باشد و در فضايل اخلاقى نيز سدى بسازد كه نفوذ در آن ميسور كسى نباشد:

«و ما استطاعوا له نقبا» (10)

ديوار فلزى كه «ذوالقرنين‏» براى صيانت از ياجوج و ماجوج ساخت، به قدرى مستحكم و مرتفع بود كه نه كسى مى‏توانست‏بر بالاى آن برود ونه از ميان آن، نقبى بزند. ما هم ناچاريم بنيان مرصوصى در نهان خود بنا كنيم كه شيطان از هيچ طرف به آن راه نيابد.

خداوند براى اين كه انسان را درست‏بپروراند و او را به «كون جامع‏» برساندوشامل همه «حضرات‏» كند، گذشته از «تعبد» او را به «تعقل‏» و «شهود»رهبرى مى‏كند. تعبد آن است كه انسان در مقام عمل، بنده خدا باشدوكارهاى خود را براساس وحى الهى انجام دهد. تعقل نيز آن است كه انسان‏درمقام‏فكر و انديشه، معارف الهى را با برهان تحليل كند و با يقين بفهمدوبپذيردو شهود بدين معناست كه حقايق جهان ربوبى و خلقى را آن گونه‏كه‏هست،با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و دليل مفهومى و بدون استمداداز پاى‏چوبين استدلال مشاهده كند. قرآن كريم، اين سه راه را فراسوى انسان نصب كرده است و شيطان راهزن در همه اين مقاطع سه‏گانه در كمين انسان‏است:

نخست در بخش عبادات و «حوزه تعبد»، در كمين است تا انسان را از تعبد خارج سازد و انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد، بلكه به ميل خود عمل كند.

دومين مقطع راهزنى شيطان، «حوزه تعقل‏» است. او كارى مى‏كند تا انسان در هنگام اقامه برهان و دليل به دام مغالطه بيفتد. اين‏كه انسان برهان نما را به جاى دليل و برهان واقعى مى‏نشاند، بر اثر رهزنى شيطان است كه در محدوده انديشه متفكر راه پيدا مى‏كند تا او را از تعقل ناب محروم سازد (11) .

مقطع سوم و نهايى، رهزنى در «مقام شهود» است تا انسان واقع را آن طور كه هست نبيند يا چنين راهى را انكار كند يا بر اثر سختى آن بعد از قبول از اصل راه، آن را طى نكند.

ابراهيم خليل (سلام الله عليه) درباره معارف الهى، به ويژه بخش توحيدى فرمود:

«و انا على ذلكم من الشاهدين‏» (12)

من از شاهدانم; يعنى نه تنها در مسائل دينى عابد و عاقلم، كه در جهان‏بينى نيز عارف و شاهدم و ملكوت اشيا را به ارايه الهى مى‏بينم.

اين سه مقطع، گرچه ترتيب آن به صورت «تعبد» و «تعقل‏» و «شهود» ذكر گرديد، ولى واقعيت آن است كه نخست‏شهود و آنگاه انديشه و بعد عمل قرار دارد; زيرا انسان با سرمايه شهود، خلق شده و خداى سبحان، قلب انسان را بينا و بيدار آفريده است. از اين رو در بعضى از احاديث آمده است كه خداوند سبحان به موساى كليم (سلام‏الله‏عليه) فرمود: بهترين كار نزد من دوست داشتن كودكان و نوجوانان است; زيرا آنان بر فطرت توحيدى باقى هستند و هنوز فطرتشان آلوده نشده است:

«قال موسى بن عمران: يا رب اي الاعمال افضل عندك؟ فقال: حب الاطفال فان فطرتهم على توحيدي...» (13) .

به هر تقدير، در نهان و نهاد آدمى، چشمى هست كه حق را مى‏بيند و دلى كه گرايش به حق پيدا مى‏كند. اولين كار شيطان، اين است كه با غبار دنيا دوستى، آن چشم نهادينه الهى را نابينا مى‏كند. او نخست، انسان را «احول‏»، بعد «اعور» و آنگاه «اعمى‏» مى‏سازد، گاهى انسان يك چيز را دو چيز مى‏بيند يا آن را منحرف مى‏نگرد و گاهى هم به جايى مى‏رسد كه اصلا چيزى را نمى‏بيند.

وقتى شيطان، شهود واقعيت را از انسان گرفت، با الفاظ و مفاهيم مانوس مى‏شود و پيداست كه مفهوم توان ارايه عين واقع را، كه منزه از هرگونه صورت است، ندارد. خدا صورت و ماهيتى ندارد تا با علم حصولى در جان كسى ظهور كند. وقتى علم شهودى‏خدا در جان كسى ظهور نكند، سراسر جهان بدون

«نور السموات و الارض‏» (14)

ديده خواهد شد و قهرا انسان اشتباه مى‏بيند و اشتباه مى‏كند و به بيراهه مى‏رود.

هنگامى‏كه اولين هدف شيطان، كه كور كردن چشم دل است، حاصل شود، در كمين عقل او مى‏نشيند تا عقل را نيز در مسائل برهانى به دام مغالطه بيندازد تا حتى مفهوم صحيح را نيز درك نكند. وقتى در بخش تعقل، شيطان موفق شود انسان را به دام توهم و تخيل بيندازد و به تعبير قرآن كريم، انسان آلوده را «مختال‏» يعنى خيال زده كند، آنگاه در مقام عمل و عبادت او كاملا نفوذ مى‏كند. چنين انسانى يا اصلا عبادت نمى‏كند يا عبادت او رياكارانه، منافقانه و سودجويانه خواهد بود.

تعبير قرآن كريم از اين مقاطع گوناگون اين است كه شيطان صريحا گفت:

«لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم‏» (15)

من بر سر راه راست مى‏نشينم و انسانها را از جلو مى‏رانم و از پشت تعقيب مى‏كنم و از طرف راست و چپ گرفتارشان مى‏سازم (16) .

منظور از جلو، پشت‏سر، طرف راست و طرف چپ، جهات چهارگانه جغرافيايى نيست. زيرا حوزه وسوسه كه كار شيطان است، دل آدمى است و دل نيز از اقليم جغرافيايى منزه است.

شيطان از راه القائات باطل، گاهى انسان را از آينده مى‏ترساند، گاهى نسبت‏به گذشته اندوهگين مى‏كند و گاهى از جهت «يمين‏» و قوتش و گاهى از جهت «شمال‏» و ضعفش، وى را مى‏فريبد.

كسى كه مقام و منزلتى در جامعه پيدا كند، كه نقطه قوت اوست، شيطان از همين راه او را مى‏گيرد. از اين رو، چنين شخصى از مقام و جاه خويش، سوء استفاده مى‏كند در حالى‏كه مقتدرتر از او به كمترين جرم و در كوتاهترين مدت به روز سياه مبتلا شده است. قوت هيچ كسى نبايد وسيله غرور او را فراهم كند. چون قوت، تنها از ناحيه خداست و انسان، امين قدرت حق است و امين نبايد در امانت‏خود خيانت كند.

ذات اقدس خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:

«و ما بلغوا معشار ما اتيناهم‏» (17)

ما از كسانى انتقام گرفتيم وآنان را به گور برديم كه سرمايه‏داران و مقتدران كنونى حجاز، يك دهم قدرت آنان را ندارند. بنابراين، آنان بايد با تاريخ و سيره آشنا شوند و از فضاى بسته، بيرون بيايند و محدوده باز تاريخ را بنگرند و ببينند چه مقتدرانى بودند و به چه روز سياهى افتاده‏اند.

گاهى شيطان، انسان را از نقطه ضعف او مى‏گيرد; مثلا مى‏گويد: تو كه ضعيف هستى چرا امر به‏معروف و نهى از منكر مى‏كنى؟در حالى‏كه انسان وقتى در مسيرحق قرار گيرد،هيچ ضعفى ندارد; زيرا باقدرت‏لايزال الهى مرتبط است و چنين قدرتى پشتوانه اوست. شيطان حتى در خواب هم انسان را رها نمى‏كند. خوابهاى باطل شيطانى، و ديدن

«اضغاث احلام‏» (18)

بر اثر نفوذ و شيطنت‏شيطان است.

آزادى شيطانى

براى صيانت از گزند اين راهزنى كه از هر راه مى‏آيد، ذات اقدس خداوند ما را راهنمايى كرده و فرموده است: همه شئون آنچه از طرف خداست،حق است و آنچه از طرف شيطان است‏باطل. نور، هرگز پيام دروغ نمى‏دهد و بر هر جا بتابد آن را روشن مى‏كند، اما ظلمت و تاريكى، همواره با اشتباه، همراه است.

خداى سبحان چون

«نور السموات و الارض‏»

است، هر چيزى را به جاى خود و آن‏گونه كه هست. ارائه مى‏كند; اما شيطان، هر چيزى را وارونه نشان مى‏دهد و در همه امور به انسان دروغ مى‏گويد، چون تيرگى و تاريكى است. خدا به انسان مى‏گويد: مرا بپرستيد و درست مى‏گويد و راهها را هم، نشان مى‏دهد; اما شيطان به انسان مى‏گويد: آزاد باشيد و كسى را نپرستيد! او دروغ مى‏گويد. چون انسانى كه هوا پرست است، از شيطان تبعيت مى‏كند و به حرف او گوش مى‏دهد.

بنابراين، شيطان رهايى و بى‏بندوبارى پليد را به نام آزادى پاك تلقين مى‏كند و در همين پيام نيز دروغ مى‏گويد; زيرا مخفيانه مى‏خواهد انسان را بنده خود قرار دهد و گروهى نيز بندگى وى را پذيرفته، تحت ولايت‏شيطانند:

«و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت‏» (19)

«كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير» (20) .

خودكامگان، تابع شيطانند و به دستور او حركت مى‏كنند، ولى شيطان آنها را فريب مى‏دهد و مى‏گويد: شما آزاديد و تابع كسى نيستيد.

آيا كسى را مى‏شناسيم كه نتواند گناه كند؟ از پست‏ترين حيوانات گرفته تا انسان عادى، به آسانى قادر بر گناه، درنده‏خويى و زشتى است; چون گناه محفوف به شهوتها و لذتهاست:

«و ان النار حفت‏بالشهوات‏» (21) .

ز اين رو قدرت بر ارتكاب گناه كمال نبوده، آلودگى به آن هنر نخواهد بود; زيرا كارى كه از هر انسان درس خوانده و درس نخوانده و از هر حيوان وحشى و اهلى برمى‏آيد، هنر نيست.

نشانه پيروزى در مصاف با شيطان

امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«صافوا الشيطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة، تزكو انفسكم و تعلو عند الله درجاتكم‏» (22)

راه تشخيص شكست و پيروزى در جهاد اصغر روشن و آسان است، اما نشانه تشخيص پيروزى و شكست در نبرد با دشمن درون موافقت و مخالفت است.

اگر شيطان دستور داد و انسان را به گناهى تحريك كرد و او انجام داد و به جايى كه نبايد نگاه بكند، نگاه كرد، مالى را كه نبايد بگيرد، گرفت‏يا سخنى را كه نبايد بگويد، گفت و با اين كه مى‏داند اين كار، گناه است‏با او موافقت كرد و خواسته‏هاى او را برآورد، زمينه پيشروى او و شكست‏خود را فراهم كرده‏است. اگر كسى دستى به گناه دراز كرد، پايى به جاى حرام گشود، و زبانى به دروغ و تهمت و افترا و مانند آن باز كرد، همان لحظه شروع گناه لحظه پيشروى شيطان است، چنانكه لحظه‏اى كه دارد مقاومت مى‏كند، لحظه عقب نشينى شيطان و اسير كردن وى است، اما وقتى كاملا گناه را ترك مى‏كند لحظه پيروزى او و شكست‏شيطان است.

شيطان مانند دزدان هراسناك به هنگام حمله آماده فرار است و آن قدر قوى نيست كه در هنگام تهاجم، مقاوم باشد:

«ان كيد الشيطان كان ضعيفا» (23)

كيد شيطان هميشه ضعيف بوده و هست و اين اختصاص به زمان معينى ندارد; زيرا تعبير «كان‏» در اين آيه، دلالت‏بر استمرار مى‏كند. از اول هم شيطان در برابر عقل و وحى الهى ضعيف بود. بنابراين، اگر كسى در جنگ با شيطان شكست‏بخورد، در حقيقت در جنگ با دشمنى ضعيف شكست‏خورده و بايد خيلى ضعيف النفس باشد تا دشمنى ضعيف او را شكست دهد.

حال اگر دشمن، ضعيف است چرا به اين نبرد، جهاد اكبر گفته‏اند؟ پاسخ اين است كه چون ميدان جهاد با شيطان و ابزار اغواى او، يعنى هواى نفس بسيار وسيع است و غنيمت‏يا غرامتى كه در اين جنگ نصيب يا دامنگير انسان مى‏شود بسيار مهم است. هر جنگى در جهان طبيعت رخ دهد هم غنيمتهايش محدود است و هم غرامتهايش، ولى غنيمتهاى جهاد با شيطان و نفس اماره نامحدود و غرامتهايش نيز جبران‏ناپذير است; زيرا انسان در نبرد با شيطان، يا شرف و شرع را حفظ مى‏كند يا آنها را از دست مى‏دهد، از اين جهت جنگ، جنگ اكبر است و براى انسانى كه ورزيده نيست، جنگ با دشمن درون، گرچه ضعيف باشد، دشوار است. و گرنه به لحاظ دشمن اگر سنجيده شود، جنگ، بزرگى نيست. انسانى كه عقل دارد و به وحى تكيه كرده و به ركن وثيق عنايت الهى وابسته شده شكست نمى‏خورد.

از اين رو اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) فرمود:

شما در برابر شيطان صف‏آرايى كنيد. مسائل علمى و برهانى را در جبهه مغالطات و ترس از خدا را در جبهه تهديد او و ترس از دنيا و اميد به وعده و بهشت الهى را در جبهه زرق و برق فريباى شيطانى قرار بدهيد; يعنى او از سه راه، حمله مى‏كند پس شما هم در سه جبهه دفاع كنيد.

او براى اين كه كسى را فريب داده بگويد، قيامت و پيغمبرى نيست; بلكه محدوده هستى همين طبيعت است، مغالطه‏هاى وهمى را رديف مى‏كند! و شما در جبهه فكرى در برابر مغالطه‏هاى وهمى او خود را به براهين عقلى مسلح كنيد، تا با آن از مغالطه‏هاى وهمى شيطان برهيد و اين، كارى فكرى است.

در جبهه دوم، شما را از بسيارى از امور مى‏ترساند. شما هم در مقابل بگوييد من اگر براى ترس وهمى، تن به تباهى بدهم، جهنم را چه كنم؟ من كه بايد بترسم، فقط از جهنم و عذاب خدا مى‏ترسم نه از غير او، چنانكه ذات اقدس اله مى‏فرمايد:

«الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله‏» (24)

مبلغان الهى، تنها از خدا هراسناكند. پس اگر شيطان خواست كسى را تهديد، و با وعيد مرعوب كند، او مى‏گويد: من فقط از خدا مى‏ترسم، نه از غير او.

در جبهه سوم، شيطان اگر بخواهد كسى را با زرق و برق فريب دهد، اين شخص مى‏گويد من فقط به رزق الهى اميدوارم; نه اين كه بر زرق و برق شيطانى تكيه كنم. بنابراين، جاهل و نيز عالم غير مهذب، زود فريب مى‏خورد. تنها گروهى موفقند كه دو ركن اساسى عقل عارف و نفس عزوف را تحصيل كرده باشند:

«لا يزكو عند الله سبحانه الا عقل عارف و نفس عزوف‏» (25) .

شايان ذكر است كه گر چه كيد زنان در قرآن كريم به وصف بزرگى موصوف شد:

«...ان كيدكن عظيم‏» (26)

ليكن هر عظيمى در قياس با عنايت پروردگار بزرگ، حقير و زبون است از اين رو هم كيد شيطان جنى و هم كيد شيطان انسى با اعتماد بر لطف خداوند، ضعيف و اندك است.

خاطرات شيطانى

قرآن براى تهذيب جان آدمى خاطرات روح را تحليل و راه افول و غروب، صدق و كذب و سود و زيان آنها را بازگو و نيز راه درمان آنها را ارائه داده كسانى را كه درمان شده‏اند و كسانى را كه بر بيمارى خود افزوده و علاج نشده‏اند معرفى مى‏كند تا انسانها راه تهذيب روح را بشناسند و آن را بپيمايند.

يكى از خاطراتى كه انسانها با آن روبرو هستند «وعده‏» و «وعيد» است. انسان به بعضى وعده‏ها دل مى‏بندد و از برخى وعيدها هراسناك و نگران مى‏شود. مرعوب بودن انسان از چيزى كه هراس و رعب آور است و اميدوار بودن او به چيزى كه زمينه رفاه را فراهم مى‏كند، در هر كسى هست ولى همين اميد و ترس يا وعده و وعيد، به دو قسم تقسيم مى‏شود: وعده‏ها و وعيدهاى دروغ، وعده‏ها و وعيدهاى راست. اولى، سراب گونه انسان را به سوى خود فرا مى‏خواند و دومى، مانند چشمه‏اى زلال، انسان را به سمت‏خود دعوت مى‏كند.

در قرآن كريم از هر دو قسم سخن به ميان آمده است. شيطان از بيرون و نفس اماره كه ابزار دست‏شيطان است از درون، انسان را به امورى سراب گونه وعده مى‏دهند و از امورى كه واقعيت ندارد مى‏ترسانند; اما ذات اقدس خداوند از راه وحى، رسالت انبيا، فرشته‏ها و نيز از راه عقل، وعده‏ها وعيدهاى درست را فراسوى انسان سالك نصب مى‏كند.

قرآن كريم درباره وعيد دروغين شيطان، مى‏فرمايد:

«الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء» (27)

شيطان شما را از تنگدستى مى‏ترساند و تهديد مى‏كند كه اگر در راه خدا انفاق كنيد خود نيازمند خواهيد شد. از سوى ديگر، ذات اقدس اله وعده مى‏دهد كه:

«يمحق الله الربا و يربى الصدقات‏» (28)

خداوند ربا را در محاق قرار داده و آن را محو مى‏كند و صدقه را مى‏پروراند يا مى‏فرمايد:

«و ما اتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون‏» (29)

به صدقات، خيرات و نفقاتى كه منظورتان از آن، تقرب به خداست دو چندان پاداش داده مى‏شود.

بنابراين، در باره انفاق، تعاون، انجام كار خير و ارائه خدمات به امت اسلامى، دو پيام در گوش انسان، طنين انداز است: پيام دروغين شيطان كه مى‏گويد: اگر انفاق كنيد، خود، فقير مى‏شويد و پيام راستين احسان از ذات اقدس خداوند كه مى‏فرمايد: اگر با انفاق مشكل ديگران را بگشاييد خود، دوچندان استفاده مى‏كنيد. قرآن كريم درباره وعده‏هاى دروغين شيطان، از زبان‏وى مى‏گويد:

«و لاضلنهم و لامنينهم‏» (30)

من آنها را از راه تمنى و آرزو فريب‏مى‏دهم. بنابراين، آنچه را كه شيطان به عنوان وعده، به انسان ارائه مى‏كند نيرنگى بيش نيست و آنچه را كه ذات اقدس اله وعده مى‏دهد واقعيتى مصون از هرگونه دروغ است. چون:

«و من اصدق من الله قيلا» (31) :

چه كسى از خدا راستگوتر است؟

در قيامت، كه ظرف ظهور همه حقايق است، شيطان مى‏گويد:

«ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم‏» (32)

خدا به شما وعده داد و خلف وعده نكرد، ولى من به شما وعده دادم و خلف وعده كردم. بنابراين، اگر كسى خواست از امر هراسناكى بترسد بايد ببيند آيا عقل و وحى آن را به عنوان منشا مرعوب شدن مى‏پذيرند يا نه؟

قرآن كريم و روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) به ما مى‏گويند: از گناهتان بترسيد، و عقل مى‏گويد: نافرمانى در برابر حق، قهرا كيفرى دارد; زيرا محكمه و حسابرسى خدا حق است و از اين حسابرسى بايد هراسناك بود; ولى مى‏بينيم انسان تبهكار، گناهش را فراموش مى‏كند و ترسى از آن ندارد; اما نسبت‏به وعيدهاى دروغين شيطان در هراس است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«رحم الله امرء راقب ربه و خاف ذنبه‏» (33)

رحمت الهى و حيات طيب بهره انسانى است كه مراقب پروردگار خود باشد و از گناه خود بترسد.

زندگى دروغين

ما از گناهى كه كرديم ترسى نداريم، ولى از تهديدهاى دروغين شيطان مى‏ترسيم; از اين جا معلوم مى‏شود حيات ما، حياتى كاذب است; چون حيات هر كسى را انديشه‏هايش تامين مى‏كند و انديشه‏هاى او با وعده و وعيدهاى مؤثر در او بسته مى‏شود. اگر وعده و وعيد سراب گونه و دروغ باشد، پس انديشه‏ها ناصواب است و اگر انديشه‏ها ناصواب باشد، حركتها ناصواب خواهد بود; چون كارهاى تحريكى ما را مجارى ادراكى بر عهده دارد و اگر مجارى ادراكى با وعده و وعيد دروغين تنظيم شود، مجارى تحريكى هم با وعده و وعيد دروغين رهبرى مى‏شود. بنابراين، ما با حركت و انديشه دروغ زندگى مى‏كنيم.

همان گونه كه در مراحل علمى، عقل و عاقل و معقول، و درمراحل عملى صحيح، عمل و عامل و معمول با هم متحد است، در مسايل دروغين نيز چنين است. آنگاه خود انسان، مجموعه‏اى از سراب مى‏شود و روز قيامت، در مرحله توزين بسيار سبك و تهى است.

قرآن كريم در باره عده‏اى مى‏فرمايد:

«و افئدتهم هواء» (34)

اينها تهى دلند. از اين دقيق‏تر آيه‏اى است كه مى‏فرمايد:

«فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا» (35)

ما براى كافران، در قيامت وزن و ترازويى اقامه نمى‏كنيم;

زيرا ترازو براى سنجش عمل است و كسانى را مى‏سنجند كه كار بد و خوب كرده‏اند، ولى كسانى كه جز بدى و تباهى، چيزى ديگر ندارند خودشان سراب شده‏اند وسراب را نمى‏سنجند! پس آنچه در قرآن كريم آمده كه: اگر عمل به اندازه ذره‏اى باشد ما حساب مى‏كنيم:

«و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين‏» (36) .

مربوط به كسى است كه كارهاى خير هم داشته باشد; اما اگر حركات و انديشه‏هاى كسى سراب محض شد، توزين او محال است; زيرا «لاشى‏ء» است.

از سوى ديگر، آنان بار سنگينى بر دوش دارند; زيرا همه وعده‏ها و وعيدهاى دروغ، افكار و انديشه‏هاى باطل و حركتهاى ناصواب، «اوزار» و بارهاى سنگين و توانفرسا بر دوش آنان مى‏شود:

«ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى‏ء و لو كان ذا قربى‏» (37)

اگر كسى را دعوت كنند تا مقدارى از اين بار را ببرد اگر چه از بستگان آنان باشد هرگز قبول نمى‏كند. در قيامت هيچ كسى بار ديگرى را نمى‏برد:

«كلا لا وزر» (38)

و هيچ باربرى هم نيست; بدان گرفتار بار سنگين خود هستند و خوبان منزهند از اين كه بار بد بدان را بكشند. بنابراين، براى شخص در قيامت از آن جهت كه اصلا فضيلتى ندارد، ترازوى توزين نصب نمى‏شود و از آن جهت كه دركات فراوانى دامنگير او شده وزنهاى فراوانى خواهد داشت.

حيات طيبه از آن كسى است كه مراقب پروردگار خود باشد و از گناه خود بترسد. هيچ كس از افراد عادى توان ادعاى عصمت را ندارد. پس يقينا بر اساس احتمال رعب‏آور، گناهى دارد و براى هر گناه هم كيفرى هست. از اين امور يقينى بايد هراسناك بود; اما آن وعيدهاى شيطان، چون دروغ است، در حقيقت ترس آور نيست.

روح وعيد و تهديد الهى

ترس از غير خدا عذاب و ترس از خدا رحمت است. اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) مى‏فرمايد:

«اذا خفت الخالق، فررت اليه‏»، «اذا خفت المخلوق، فررت منه‏» (39)

فرق ترس از خدا با ترس از غير خدا اين است كه اگر از غير خدا ترسيديد، از آن فرار مى‏كنيد; مثلا انسان از مار و عقرب مى‏ترسد و از آنها فرار مى‏كند يا از افراد شرور مى‏هراسد و از آنها فاصله مى‏گيرد، ولى وقتى از خدا بترسد، فاصله خود با خدا را كم مى‏كند و به او نزديك مى‏شود تا مشكلش را حل كند و اين ترس، رحمت است.

با اين بيان، روشن مى‏شود كه درون تهديد و وعيد الهى وعده است; چون اگر انسان بر اثر وعيد الهى هراسناك شود، به خدا نزديك مى‏شود. درون هر قهرى، مهرى تنيده شده، مانند اين كه، كودك وقتى از پدر يا مادر تهديدى مى‏شنود خود را به آنان نزديك مى‏كند تا از گزند آن تهديد، مصون باشد پس درون تهديد پدر و مادر، وعده و جاذبه نهفته است. در درون دافعه‏هاى الهى نيز، جاذبه، تزريق شده و فقط روكشى از دافعه و تهديد دارد و گرنه گوهر فرمان خدا وعده و جاذبه است نه وعيد و دافعه. از اين جهت، گفته شده است:

«يا من سبقت رحمته غضبه‏» (40)

اى كسى كه لطف و رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است. طبيب كه داروى تلخ مى‏دهد، در درون داروى تلخ، شفاى شيرين هست، براى آن كه طبيب، كارى جز درمان و شفا بخشيدن ندارد. بنابراين، در درون قهر طبيب مهربان، مهر تنيده شده. پس وعده‏ها و جاذبه‏هاى الهى اصل، و وعيدها و دافعه‏ها فرع است.

شاگرد و استاد شيطان

ممكن است‏شاگردى در اوايل امر، نزد استادى درس فرا گيرد، ولى سرانجام از استاد خود ماهرتر گردد. انسان در دو حوزه خير و شر و در دو قوس صعود و نزول، از معلمان خود برتر مى‏شود.

بيان مطلب اين است كه غير انسان يا اصلا حركتى ندارند يا سقف حركتش محدود است. مرحله تجرد فرشتگان كه معلم علوم و اعمال خير انسانى هستند و از راه الهام و امداد غيبى به او كمك مى‏كنند، ثابت است:

«و ما منا الا له مقام معلوم‏» (41)

ولى انسانى كه خليفة الله است، در ابتداى امر از معلمان فرشته خوى خود، مدد مى‏گيرد تا از ملك پران شود; زيرا ملك مقامى دارد و انسان مقامى برتر و مى‏تواند از قلمرو فرشته‏ها بگذرد; يعنى نسبت‏به او در پيشگاه خداوند مقربتر گردد. شيطان نيز چون جن است، مكر و حيله‏اش در محدوده خيال و وهم است نه در محدوده عقل، ولى انسان مى‏تواند از نظر عقل نظرى خردمند و فرزانه، ولى از نظر عقل عملى منحرف باشد چنين انسانى معلم شيطان خواهد بود.

بنابراين، انسان از يك سو به جايى مى‏رسد كه فرشتگان از او علم مى‏آموزند و خدمتگذار اويند:

«و ان الملائكة لخدامنا و خدام محبينا» (42)

و از سوى ديگر به جايى مى‏رسد كه شيطان مقلد او مى‏شود و از او مكر مى‏آموزد. برتر شدن انسان از فرشته كه «غنيمت گيرى‏» است، مكرر در نظم و نثر فارسى و عربى آمده، اما سقوط انسان كه «غرامت‏دهى‏» است، كمتر مطرح شده است; كه گاهى انسان در قوس نزول، چنان تنزل مى‏كند كه از ابليس بدتر مى‏شود.

انسان از آن جهت كه داراى گوهر روح متحرك است، اگر عقل و هوش فراهم كند ولى عقل نظرى وى با عقل عملى، هماهنگ نباشد بدين معنا كه دانشهاى گوناگونى فراهم كند و علوم بسيارى بيندوزد، ولى فضيلتى نيندوزد، اين علوم بى شمار در اختيار وهم، شهوت و غضب او قرار مى‏گيرد و روح او را به طرف نزول و دركات مى‏كشاند. در اوايل امر، شيطنت او در حد «حال‏» است و سپس در حد «ملكه‏» و او جزو

«شياطين الانس و الجن‏» (43)

مى‏شود و آنگاه كارى مى‏كند كه شيطان نكرده است و نمى‏كند.

شيطان يا همان ابليس معروف، به خدا معتقد بود. او گرچه ديگران را به بت‏پرستى فرا مى‏خواند ولى خود، بت پرست نبود. از اين رو به خدا عرض كرد:

«فبعزتك لاغوينهم اجمعين‏» (44)

به عزت تو سوگند، من فرزندان آدم را فريب مى‏دهم (45) ;

از اين‏كه شيطان به عزت حق، سوگند ياد كرد معلوم مى‏شود به خدا و عزت او معتقد است; ولى كسانى كه شاگردى شيطان را به عهده گرفته‏اند، چون داراى روح قوى و قابليتى بيش از قابليت‏شيطانند، در تنزل و سقوط از شيطان هم پايينتر مى‏روند. از اين رو به جايى مى‏رسند كه ملحد خواهند شد و اصلا خدا را قبول نخواهند داشت تا به او سوگند ياد كنند. پس از نظر غرامت، انسان به جايى مى‏رسد كه از شيطان پايينتر مى‏رود و سقوط مى‏كند.

به همين جهت اختلاف مراتبى كه در بين انسانها راه دارد در انواع ديگر وجود ندارد; مثلا، بين سيبهاى خوب و بد فاصله محدودى وجود دارد و به طور كلى در گياهان، جمادات و حيوانات، تفاوت ميان دو طرف خوب و بد، محدود و كم است; اما فاصله ميان دو نبش انسانيت از بى‏كران تا بى‏كران است و چون موجودى ابدى است، اگر فاتح شود غنيمت ابدى و اگر ببازد غرامت ابدى در انتظار اوست.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره يوسف، آيه 5.

2. سوره بقره، آيه 168.

3. سوره كهف، آيه 50.

4. سوره فاطر، آيه 6.

5. شرح غررالحكم، ج 4، ص 217.

6. بحار، ج 68، ص 243.

7. سوره شمس، آيه 8.

8. نهج‏البلاغه، خطبه 1، بند 37.

9. سوره شمس، آيه 10.

10. سوره كهف، آيه 97.

11. شرح اين مطلب در فصل دوم (ص 49) گذشت.

12. سوره انبياء، آيه 56.

13. بحار، ج 101، ص 105.

14. سوره نور، آيه 35.

15. سوره اعراف، آيات 16 17.

16. نقل شده است: هنگامى كه شيطان به خداوند گفت من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه مى‏كنم، فرشتگان پرسيدند: شيطان از چهار سمت‏بر انسان مسلط است، پس چگونه انسان نجات مى‏يابد؟ خداوند فرمود: راه بالا و پايين باز است; راه بالا نيايش و راه پايين سجده و بر خاك افتادن است. بنابراين، كسى كه دستى به سوى خدا بلند كند يا سرى بر آستان او بسايد، مى‏تواند شيطان را طرد كند (بحار، ج 60، ص 155).

17. سوره سبا، آيه 45.

18. سوره يوسف، آيه 44.

19. سوره بقره، آيه 257.

20. سوره حج، آيه 4.

21. نهج‏البلاغه، خطبه 176، بند 2.

22. شرح غررالحكم، ج 4، ص 217.

23. سوره نساء، آيه 76.

24. سوره احزاب، آيه 39.

25. شرح غررالحكم، ج 6، ص 427.

26. سوره يوسف، آيه 28.

27. سوره بقره، آيه 268.

28. سوره بقره، آيه 276.

29. سوره روم، آيه 39.

30. سوره نساء، آيه 119.

31. سوره نساء، آيه 122.

32. سوره ابراهيم، آيه 22.

33. نهج‏البلاغه، خطبه 76.

34. سوره ابراهيم، آيه 43.

35. سوره كهف، آيه 105.

36. سوره انبياء، آيه 47.

37. سوره فاطر، آيه 18.

38. سوره قيامت، آيه 11.

39. شرح غررالحكم، ج 3، ص 127.

40. مفاتيح‏الجنان، دعاى جوشن كبير، بند 19.

41. سوره صافات، آيه 164.

42. نورالثقلين، ج 4، ص 511.

43. سوره انعام، آيه 112

44. سوره ص، آيه 82.

45. اصطلاح «دشمن قسم‏خورده‏» از همين جا نشئت گرفته است. او نسبت‏به آدم‏و حوا(عليهماالسلام) سوگند ياد كرد كه جزو نصيحت‏كنندگان باشد:

«و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين‏»(سوره اعراف، آيه 21)

با اين وجود، با آنان كارى كرد كه معروف است; در اين صورت با ما كه سوگند ياد كرد تا فريبمان دهد، چه خواهد كرد؟!