فصل دوم: وسوسه علمى
سالكى كه براى تهذيب روح قدم برمىدارد، شيطان راى قوه متخيله سالك را به جاى
وحى و عقل مىنشاند و موهوم و متخيل را معقول جلوه مىدهد. باطل را به جاى حق و حق
را به جاى باطل نشاندن، شيطنت است.
هنگام شروع به شناخت مبدء و معاد و ساير بخشهاى معارف الهى، شيطان ابتدا در اصل
فراگيرى علوم الهى رهزنى مىكند; بدين گونه كه يا زرق و برق را به انسان ارايه
مىكند، يا مشكلات را در نگاه او بزرگ جلوه مىدهد و او را به فقر تهديد مىكند:
«الشيطان يعدكم الفقر» (1)
تا او را از اصل فراگيرى علوم الهى بازدارد و اگر موفق نشد، آنگاه در علم او خلل
وارد مىكند.
وقتى سالك در اصل فراگيرى، از گزند شيطان رهايى يافت، مىپندارد راه باز است و
خطرى در پيش نيست، ولى هنگام شروع به عمل با وسوسه ديگر شيطان روبرو مىشود; وسوسه
شيطان اين است كه رايهاى خود سالك را به جاى وحى يا عقل مبرهن مىنشاند، توضيح اين
كه: كار شيطان در درون دستگاه نفس، جابه جا كردن است. در انسان قوهاى به نام «قوه
متخيله» است كه وظيفه تجزيه و تركيب را بر عهده دارد; انسان عاقل معتدل در تعديل
اين قوه، رياضت مىكشد; رياضت كشيدن يعنى هوشمندى به خرج دادن و قواى نفس را كنترل
كردن و كار را به دست قوه متخيله ندادن. در حالى كه قوه متخيله از بهترين نعمتهاى
الهى است. اين قوه نيروى بسيار خوب و بازوى قوى براى نفس در احضار خاطرات است، ولى
دخل و تصرفى كه خود مىكند نارواست. گاهى محمولى را كه از آن موضوع نيستبه آن
اسناد مىدهد و گاهى موضوعى را كه به اين محمول، مربوط نيست، موضوع قرار مىدهد، در
اينگونه موارد خطا پيش مىآيد.
شيطان اگر بخواهد عالم و متفكرى دينى را بفريبد، وهم و خيال را به جاى عقل، و
موهوم و متخيل را در رتبه معقول مىنشاند و حرف مدعيان دروغين نبوت را به جاى سخن
انبيا، ثبت مىكند و در نتيجه فريب خورده به راى خود عمل مىكند يا به دام
مغالطههاى گوناگون فكرى مىافتد. از اين رو هر جا انسان مطلبى را نادرست مىفهمد
بر اثر دخالتشيطان و ابزارى است كه شيطان در درون جان آدمى دارد; زيرا مغالطه با
دخالت وهم تحقق مىيابد و وهم ابزار نيرومند شيطان است. به همين جهت در جوامع روايى
ما بابى گشوده شده است كه مستقيما ناظر به اوصاف، احوال و افعال علماست.
شيطان وقتى در جبهه درك مطلب ناكام ماند و انسان در مقام درك موفق شد آنگاه
مىكوشد در مراحل بعدى مانند تعليم، تدريس، تدوين و... راه يابد تا عالم را گرفتار
غرور كند و در نتيجه به جاى ديدن خدايى كه معلم حقيقى است، خود را ببيند و براى
خودنمايى كار بكند.
ائمه معصومين (عليهم السلام) به ما آموختهاند:
مبادا با راى و فكر خود چيزى را به عنوان حق تلقى كنيد.بسيار دشوار است كه انسان
به جايى برسد كه در باره حق و باطل فتوا بدهد و سختى آن تنها در تحصيل علم نيست،
بلكه يك لحظه به هوس داعيهدار «نه» گفتن است.
به تعبير مرحوم سيد حيدر آملى (رحمة الله عليه) گاهى انسان، غافل است و نمىداند
كه در درون وى چه خواهشهايى مطرح مىشود; گاهى در درون به طور مرتب، جاه طلبى و
مقام خواهى انسان را به امرى دعوت مىكند و او بايد دريابد كه پيشنهاد از طرف كيست
و صدا از گلوى صياد، بيرون مىآيد و بايد به او «نه» بگويد.
كسى كه همه تلاش و كوشش او در ابطال سخن حق رقيب صرف مىشود و هنگامىكه نتوانست
آن را ابطال كند، به توجيه سخن خودش برمىآيد، او با خود بازى كرده و به دنيا و لهو
و لعب تن در داده است.
همانطور كه در ورزش كشتى به خاك ماليدن پشت رقيب مطرح است، در كشتى درونى نيز
به خاك ماليدن بينى رقيب مطرح است و چون ما خود، رقيب خود هستيم و ديگرى با ما دشمن
نيست، در اسلام به ما گفتهاند: بهترين حالات نمازگزار، سجده است و مستحب استسجده،
طولانيتر از ركوع باشد و نيز گفتهاند: گذاشتن هفت عضو بر روى زمين، واجب و گذاشتن
عضو هشتم يعنى بينى، مستحب است و اين همان «رغم الانف» يعنى بينى را در مقابل خدا
به خاك ماليدن است.
از امام رضا (عليه السلام) پرسيدند:
چرا محل سجده بايد يا زمين باشد يا چيزى كه از زمين مىرويد، ولى از خوردنيها و
پوشيدنيها نيست؟
فرمودند: براى اين كه انسان از خوراكى و پوشاكى كه معبود دنيازدگان است، چشم
بپوشد:
«عن هشام بن حكم قال: قلت لابي عبدالله (عليه السلام) اخبرني عما يجوز السجود
عليه وعما لا يجوز. قال: السجود لا يجوز الا على الارض او ما انبتت الارض الا ما
اكل او لبس. فقلت له: جعلت فداك ما العلة في ذلك؟ قال: لان السجود هو الخضوع لله
عزوجل فلا ينبغي ان يكون على ما يؤكل ويلبس لان ابناء الدنيا عبيد ما ياكلون
ويلبسون والساجد في سجوده في عبادة الله تعالى. فلا ينبغي ان يضع جبهته في سجوده
على معبود ابناء الدنيا الذين اغتروا بغرورها والسجود على الارض افضل، لانه ابلغ في
التواضع والخضوع لله عزوجل» (2) .
بنابراين، گذاشتن بينى بر سنگ يا خاك، براى خاك مالى كردن منشا جاه طلبى و
خودخواهى است.
در همين زمينه، روايات نورانى فراوانى به اين مضمون وجود دارد كه اين شجاعت و
شهامت را در دوران تحصيل داشته باشيد تا اگر چيزى از شما پرسيدند و نمىدانيد
بگوييد: نمىدانم (3) ، و اين كار هر كسى نيست. در اين زمينه، دعا نقش
آموزندهاى دارد.
امام عصر (سلام الله عليه) در دعاى افتتاح، به پيشگاه خدا عرض مىكند: «فارحم
عبدك الجاهل» (4)
و اين خيلى شجاعت مىطلبد.
شجاع كسى است كه مقام خواهى را به خاك بمالد و چيزى را كه نمىداند، بگويد
نمىدانم.
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد:
«و اياك و خصلتين يهلك فيهما الرجال: ان دين بشيء من رايك و تفتى الناس بغير
علم» (5)
خود را از دو خصلت هلاكتبار نجات ده: به چيزى كه براى تو، نه با عقل قطعى و نه
با وحى مسلم، ثابت نيست، معتقد نشو و براى ديگران نيز آن را به عنوان مطلبى علمى يا
دينى نقل نكن.
در اين صورت بدعت و خودبينى رختبربسته، سنت و خدابينى به جاى آن مىنشيند. از
اين رو درباره عمار ياسر گفته شده كه او از سر تا قدمش غرق در ايمان است:
«ان عمارا مليء ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه»
(6) .
با از ميان برداشتن خودخواهى و جاه طلبى، سراسر هستى انسان را در قلمرو عقل،
معرفت; و در منطقه نفس، تخلق به اخلاق الهى و در محدوده اعضا و جوارح، عمل به
دستورهاى الهى تشكيل مىدهد و چنين كسى مانند عمار ياسر سراسر وجودش غرق در ايمان
مىشود.
قياس رهزن
گفته مىشود: نخستين كسى كه بر اساس قياس و راى خود عمل كرد شيطان بود; در حالى
كه قياس كردن مبتنى بر احاطه بر همه جوانب مطلب است و او چنين احاطه علمى نداشت.
شيطان گفت من براى آدم سجده نمىكنم، چون از او بهترم; زيرا آفرينش من از آتش و
خلقت وى از خاك است:
«خلقتنى من نار وخلقته من طين» (7) .
شيطان بر اساس حس، طبيعت و تن را مورد ارزيابى قرار داد ولى خداوند بر مدار عقل
پاسخ مىدهد كه اولا معيار ارزش به تن نيست. بلكه به روح است و ثانيا حضرت آدم كه
مسجود قرار گرفت، براى اين نبود كه از خاك خلق شد، بلكه براى آن بود كه روح الهى در
او تجلى كرد.
ذات اقدس اله به شيطان و فرشتگان فرمود:
«انى خالق بشرا من طين» (8) :
من بشرى را از گل مىآفرينم. يعنى، در اين بخش، شما هيچ گونه ماموريت و مسئوليتى
نداريد. آنگاه در مرحله دوم فرمود:
«فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» (9)
وقتى روح «الله» در او جلوه كرد به احترام آن تجلى، بايد به آدم سجده كنيد. اما
شيطان بخش دوم را ناديده گرفت و بخش اول را تمام موضوع پنداشت; زيرا خلقتخود را با
خلقتبدن آدم سنجيد; در حالى كه بدن مورد نظر نبود، چون خدا نفرمود:
«انى خالق بشرا من طين، فاذا خلقته من طين فقعوا له ساجدين»
بلكه فرمود:
«فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين».
پس جنبه «روح» را كه اساس بحث است اصلا مطرح نكرد و «بدن» را كه خارج از محل
بحثبود «تمام الموضوع» قرار داد و اين همان قياس باطل است.
قياسهاى باطل كه پايه بسيارى از انحرافهاى علمى و عملى در انسان مىشود، محصول
دخالت قوه متخيله آدمى در محدوده عقل است و سالكان صراط مستقيم معرفت و عمل بايد با
هوشمندى و رياضت، كار را به دست قوه متخيله و قواى نفس نسپارند.
عقل عارف و نفس عزوف
از آن جا كه قرآن، اهل بيت عصمت و طهارت را از گزند هر گونه خطا و عصيان و
نسيان، معصوم و مصون مىداند، سخنان اهل بيت (عليهمالسلام) در كيفيت تزكيه نفس و
شناخت موانع سير آدمى به سوى خدا، سهم مؤثرى دارد; زيرا اينان، راهشناسانى هستند
كه راه را به خوبى پيمودهاند و راهنمايانى هستند كه سالكان را به درستى رهبرى
مىكنند. يكى از سخنان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه افضل صلوات المصلين)
درباره تهذيب روح و تزكيه نفس، اين است:
«لا يزكو عند الله سبحانه الا عقل عارف و نفس عزوف» (10)
يعنى، فقط انسان صالحى به نزاهت روح و تزكيه نفس موفق است كه داراى دو ركن باشد:
عقل عارف و نفس عزوف. عقل عارف عقلى است كه در تشخيص صدق و كذب، حسن و قبح و حق و
باطل، اشتباه نكند و پس از فهميدن صدق و حسن و حق و تشخيص آنها از قبح و كذب و باطل
نيز بايد حق و صدق را فراهم كند و از باطل و كذب بپرهيزد و نيك را انتخاب و از
قبيح، اجتناب كند. «عزوف» يعنى كسى كه نسبتبه گناه، بى رغبت است و خود را از گناه
باز مىدارد. گاهى نفس ميل به گناه دارد; ولى عقل او را راهنمايى مىكند; اما گاهى
بر اثر هدايت و تدبير عقل، نفس مىفهمد كه گناه سم است و بايد به آن، عازف و بى
رغبتبود.
براى اين كه عقل، عارف و نفس، عزوف شود شرايطى است و سرانجام همه امور را بايد
از ذات اقدس خداوند مسئلت كرد و بر او تكيه كرد. ابوالحسن عامرى در رساله «الامد
على الابد» مىگويد:
جسم را طبيعت، «تحريك» مىكند و حركتبدن ما بر عهده نيروى طبيعى است و آن
نيروى طبيعى بدن را نفس «تدبير» مىكند و نفس نيز به وسيله عقل «هدايت» مىشود;
چون درك معارف كلى بر عهده عقل است; اما عقل را خدا «تقدير» مىكند. پس اگر اعضا و
جوارح بدن بخواهد كارى مانند نماز يا جهاد انجام دهد، حركتها بر اثر تحريك نيروهاى
طبيعى است و نيروهاى طبيعى را نفس، تدبير مىكند و هدايت نفس را عقل بر عهده دارد;
اما تقدير و اندازه گيرى اين هدايتها را خداوند به عقل عطا مىكند. پس در صورتى
كار، رنگ الهى مىگيرد كه به تدبير نفس وهدايت عقل برسد و در آن جا از تقدير الهى
استمداد كند (11) .
اين بخش ادراك است كه عقل با اين كار به عرفان نظرى راه پيدا مىكند; اما بعد از
معرفت و فهميدن حق و باطل، عمل كردن به آن مهم است. چه بسا انسان عالم باشد ولى
توفيق عمل پيدا نكند.
حرم امن اخلاص
شيطان در بخش علمى هرگز انسان را رها نمىكند جز اينكه در محدوده علم، جزو
بندگان «مخلص» باشد; يعنى به مقام عقل مجرد محض بار يابد; زيرا در محدوده عقل محض،
وهم و خيال را راهى نيست و تجرد شيطان، تجرد وهمى است. بنابراين، شيطان به عقل محض
بار نمىيابد و به كسى كه در مرحله عقل صرف به سر مىبرد هرگز دسترسى ندارد و
نمىتواند در قلمرو تجرد تام، مغالطهاى راه اندازد تا عاقلى را بفريبد. انسان
عاقل، از آن جهت كه عاقل است، به دام اهريمن وهم نمىافتد. آن كس نيز كه به مرحله
عقل محض در بعد عمل بار يابد، شيطان را به حرم امن وى، راهى نيست; زيرا آنجا برتر
از شهوت و غضب است و شهوت و غضب ابزار تيز و تند شيطان است.
در قرآن كريم آمده است كه اگر كسى جزو بندگان مخلص شود، شيطان به حرم امن او راه
ندارد:
«قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» (12) .
استثناى مخلصين از اين جهت نيستكه شيطان نسبتبه آنان مهربان است; بلكه از آن
روست كه در ساحت آن مقام منيع تسليم است و توان رخنه به آن را ندارد. همان طور كه
شيطانها به آسمانهاى بلند راه ندارند و هرگاه شيطانى بخواهد به مهبط وحى و مخزن علم
الهى راه يابد، شهاب «رصد» به حيات او خاتمه مىدهد:
«فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا» (13) .
در فن مغالطه علمى و شهوت و غضب عملى، هيچ شيطنتى به مقام منيع عقل نظر و عقل
عمل محض كه تجرد تام است، راه ندارد و هرگاه وهم يا خيال بخواهد به منطقه عقل راه
يابد، با تير عقل طرد و رجم خواهد شد و آنان جزو اوحدى از انسانها هستند. البته تا
به آنجا رسيدن و نيز حفظ و نگهدارى آن مقام، بسيار سخت است; زيرا انسان از آن جهت
كه داراى نفس متحرك و روح سيال است، تنزل او هر لحظه ممكن است مگر اينكه لطف خدا
شامل حال او شود.