بخش يكم: موانع نظرى و عملى سير و سلوك
ضرورت آشنايى با موانع سير
صاحبنظران علم اخلاق بر آنند كه بخشهاى آغازين علم اخلاق را آشنايى با رذايل
اخلاقى و راههاى زدودن آنها تشكيل مىدهد; انسان، نخستبايد رذايل اخلاقى و نفسانى
را شناسايى و آنها را «دفعا» يا «رفعا» طرد كند; به اين معنا كه، اگر ندارد، بكوشد
به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها آلوده است، تلاش كند آنها را برطرف كند.
آشنايى با رذايل اخلاقى براى طبيب روح، درست مانند آشنايى با سموم براى طبيب جسم
لازم و سودمند است; تا خود به آنها مبتلا نشود و به ديگران نيز هشدار دهد تا به آن
دچار نشوند و اگر دچار شدند، راه درمان را به آنان نشان دهد و آنان را درمان كند.
از اين رو بسيارى از بزرگان علم اخلاق گفتهاند: ترك رذايل و اجتناب از آن
«تخليه»، يعنى خالى كردن نفس از رذايل اخلاقى است و بر «تحليه»، يعنى آراستن نفس
به زيورهاى فضايل اخلاقى، مقدم است.
اين سخن گرچه تام است; ولى بايد توجه كرد كه «تخليه از رذايل» با «تحليه به
فضايل» كاملا فرق دارد; زيرا فضايل در نهاد آدمى ريشهدار است، ليكن رذايل، امرى
عارضى است; در حالى كه انسان از نظر علوم حصولى، «نادان» به دنيا آمده است:
«و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا» (1)
در علوم حضورى و شهودى مانند معرفتحق و اسماء و تعينات او با سرمايه «فطرت
توحيدى» آفريده شده است:
«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (2)
در زمينه مسائل عملى نيز چنين است. هنگامى كه روح انسان به بدنش تعلق گرفت، اگر
چه منزه از رذايل اخلاقى بود ولى تهى از فضايل نبود; بلكه با فضايل گرايش به حق
آفريده شد كه از آن به «فطرت توحيدى» ياد مىشود:
«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» (3) .
بنابراين، روح انسان در عين حال كه ملهم به فجور و تقواست گرايش به تقوا هم
دارد; در نتيجه اگر اين رذايل عارضى زدوده شود، آن فضايل فطرى، شكوفا مىگردد و خود
را بهتر نشان مىدهد و در عين حال انسان مىتواند آن را تحصيل و تكميل كند.
اكنون به بررسى موانع سير و سلوك و راههاى مانعزدايى و مراحل آن مىپردازيم و
در آغاز موانع نظرى (غفلت، وسوسه علمى، پندارگرايى و عقل متعارف) و سپس موانع عملى
(هوسمدارى و خودبينى، كمينگاههاى شيطان و بازيگرى و دنياگرايى) ذكر مىشود.
فصل يكم: غفلت
در فن اخلاق، غفلتبه عنوان «مانع»، و بيدارى به عنوان «شرط لازم» تهذيب نفس و
سير و سلوك شمرده شده است. مقدمه واجب سير و سلوك آن است كه انسان توجه كند كه
«ناقص» است و بايد «كامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانياز دارد
و بديهى است كه اگر كسى غافل باشد و نداند مسافر است، در جاى خود مىماند، چنانكه
جناب مصلحالدين سعدى گفته است: «حرم در پيش است وحرامى در پس; اگر رفتى، بردى و
اگر خفتى، مردى» (4) .
كسى كه عازم سفر است اگر نداند كه مسافر است و حرامى و راهزن در كمين اوست، اگر
بخوابد، يقينا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حركت كند، به مقصد
مىرسد. شيطان صريحا گفت من در كمينم:
«لاقعدن لهم صراطك المستقيم» (5)
كسى كه بداند مسافر است، قهرا به فكر حركت است و اگر مسافر به فكر حركتباشد، به
فكر تحصيل زاد و توشه مطابق با مسير و مقصد خواهد بود.
در تعبيرات دينى از كسانى كه اهل سير و سلوك نيستند به عنوان «خوابيده» يا
«مست» ياد مىشود. مست كسى است كه «مى» عقلش را پوشانده است و بنابراين، جوانى و
يا مقام و غرور و مال هم از آن جهت كه چهره عقل را مىپوشاند و نمىگذارد انسان
بيدار شود و حركت كند مست كننده است.
به هر تقدير، كسى كه نداند «ناقص» است و كاملى بايد او را تكميل كند و يا نداند
«نيازمند» است و بى نيازى بايد نيازش را رفع كند و يا نداند «مسافر» است و بايد
حركت كند، او در خواب است و سهمى از اخلاق ندارد و در حالتخواب هم مىميرد و در
همان حال او را به جايى كه نمىخواهد، مىبرند; چون حركت ضرورى و يقينى است:
«و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افائن مت فهم الخالدون» (6)
هيچ كس در نشئه طبيعت، آرام نيست و نمىآرمد; زيرا دنيا آرامگاه نيست; چنانكه
برزخ و قبر نيز آرامگاه نيست. اين كه در چهره سنگ قبر، نوشته مىشود: «آرامگاه» بر
اساس نسبتبرزخ به دنياست و گرنه قبر يا برزخ نيز نسبتبه قيامت، آرامگاه نيست، اگر
چه برزخيان تلاش اهل طبيعت و دنيا را پشتسر گذاشتهاند; ولى در جوش و خروشند تا به
«دار القرار» امن و مطلق كه بهشت استبرسند. در حقيقتبهشت آرامگاه است.
در مناجات شعبانيه نيز در باره بيدارى از خواب غفلت آمده است:
«الهى لم يكن لي حول فانتقل به عن معصيتك الا في وقت ايقظتني لمحبتك» (7)
خدايا! من غافل بودم و هيچ توفيق حركت نداشتم مگر آنگاه كه تو مرا بيدار كردى;
اما براى اين بيدارى، تلاش و كوشش لازم است. صداى انبيا وقتى به گوش كسى برسد، او
را بيدار مىكند; حتى اگر خوابيده باشد و انبيا هم آمدهاند تا مردم خوابيده را
بيدار كنند، ولى اگر خواب كسى، سنگين باشد، صداى انبيا هم چنين انسان خوابيده را
بيدار نمىكند. از اين رو ذات اقدس خداوند به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مىفرمايد:
«و ما انتبمسمع من فى القبور» (8)
كسى كه مرده يا خوابيده استسخن تو را نمىشنود تا زنده يا بيدار شود.
اما اگر كسى بيدار شود، مىفهمد بايد حركت كند و اگر حركت نكند و دو لحظه در يك
حال بماند، مغبون است. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
«من استوى يوماه فهو مغبون» (9)
اگر كسى دو روزش يكسان باشد، گرفتار غبن و زيان است; منظور از «روز» هم شبانه
روز يا روز در مقابل شب نيست. بنابراين، اگر كسى دو ساعت و حتى دو لحظهاش يكسان
باشد، ضرر كرده است; زيرا عمر خود را داده و چيزى در مقابل آن نگرفته است، ولى اگر
دائما به ياد حق باشد، چنانكه قرآن كريم مىفرمايد:
«و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تكن
من الغافلين» (10)
حتى دو دقيقه يا دو لحظهاش نيز، همسان نيست و او هر لحظه به ذات اقدس اله
نزديكتر مىشود و مىفهمد كه هر مرتبهاى نسبتبه مرتبه آينده، نقص و هر مرتبه
آينده نسبتبه گذشته كمال است. از اين رو گفتهاند: «حسنات الابرار سيئات
المقربين» (11) بنابراين، اولين شرط براى سير و سلوك، بيدارى است. پس
از بيدارى و عزم بر حركت انسان سالك در مىيابد كه براى حركت، زاد و توشه، مركب،
راهنما و شناخت لازم است.
غفلت، چرك جان
غفلت كه يكى از موانع سير انسان به سوى خداست، از نظر فرهنگ دين، رجس و چرك است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
«الغفلة ضلال النفوس» (12)
غفلت، گمراهى جان است. از «مناجات شعبانيه» نيز استفاده مىشود كه غفلت، چرك
جان آدمى است. امامان معصوم (عليهمالسلام) در مناجات مزبور به خدا عرض مىكردند:
خدايا! ما از تو شاكريم كه دلهايمان را از چرك غفلت پاك كردى:
«فشكرتك بادخالي في كرمك و لتطهير قلبي من اوساخ الغفلة عنك» (13)
و البته اين تعبيرها «كنايه» نيست. بعضى مىپندارند كه تعبير از فضيلت و رذيلت
اخلاقى به «طهارت» و «وسخ»، كنايه و مجاز است; اما اين پندارى باطل است; زيرا
انسان، گذشته از اين كه ظاهرى دارد، باطنى هم دارد، و باطنها در قيامت ظهور مىكند.
در قيامت، برخى نورانى، سفيد رو و روسفيد و برخى ديگر، سيه رو، روسياه و چركينند و
غسلين (چركابه) كه طعام تبهكاران است:
«فليس له اليوم ههنا حميم و لا طعام الا من غسلين لا ياكله الا الخاطئون»
(14)
از غفلتها نشئت مىگيرد.
منشا هر آفتى كه از بيرون دامنگير ما مىشود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما
قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسيبى به ما نمىرسد; چون: «هر آن غافل زيد
غافل خورد تير». در روايات آمده است: هيچ پرندهاى در حال ذكر تير نمىخورد و هر
تيرى به هر پرنده يا حيوان ديگر در ميدان شكار اصابت كند در حال غفلت اوست. امام
صادق (عليه السلام) مىفرمايد: «ما من طير يصاد في بر ولا بحر ولا يصاد شيء من
الوحوش الا بتضييعه التسبيح» (15) . همچنين آن حضرت مىفرمايد: صاعقه
به ذاكر خداوند اصابت نمىكند: «ان الصاعقة لا تصيب ذاكرا لله عزوجل» (16)
. اين گونه معارف، گذشته از جنبه علمى و اعتقادى براى ما اثرى تربيتى دارد تا
از خدا و آيات او غافل نباشيم.
غفلت از خدا و آيات او با تهذيب روح، سازگار نيست; زيرا روح انسان هر لحظه در
برابر خاطرات تلخ و شيرين، حالت تازهاى دارد و در برابر هر حالت تازه، حكم جديدى
طلب مىكند و حكم جديد را فن اخلاق بر عهده مىگيرد. كسى كه از پديدههاى درون خود
غافل باشد، از درك موضوعات اخلاقى عاجز است و آنگاه از تشخيص احكام اخلاقى آنها هم
ناتوان است و در اين صورت ناخواسته به دام گناه مىافتد. به همين جهت دستور پرهيز
از غفلتبه ما دادهاند.
امام صادق (عليهالسلام) فرمودند:
«اياكم و الغفلة فانه من غفل فانما يغفل عن نفسه» (17)
از غفلتبپرهيزيد; زيرا به زيان جان شماست. پرهيز از غفلتبراى پرهيز از زيانهاى
جان آدمى است و انسان بايد در سود و زيان خود، موضوعات و احكام را يكى پس از ديگرى
خوب تشخيص بدهد.
اين حديث نورانى به منزله آيه
«و من يبخل فانما يبخل عن نفسه» (18)
است; اگر كسى بخل ورزد، به زيان خود بخل مىورزد و چيزى را كه بايد براى آينده
خود صرف كند صرف نمىكند.
خداى سبحان در قرآن كريم مىفرمايد:
«و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله» (19)
هر كار خيرى كه براى خدا انجام دهيد وقتى به مهمانى خدا برسيد، مىبينيد در كنار
سفره همان كار خير نشستهايد. هرگز خدا به عهد خود خيانت نمىكند:
«اوفوا بعهدى اوف بعهدكم» (20)
و هيچ كس باوفاتر از خدا نيست:
«من اوفى بعهده من الله» (21) .
غفلتهايى كه در مورد حفظ مال و مانند آن است، ضرر دنيايى دارد; ولى غفلت از
تزكيه و نزاهت روح،غفلت از جان است و خسارت بزرگى در پى دارد; چون سرمايه از دست
مىرود. اين كه خدا عدهاى را «خاسر» معرفى مىكند:
«و العصر ان الانسان لفى خسر» (22)
براى همين است كه عدهاى بر اثر غفلت، از خويشتن خويش جدا مىشوند. شيطان هم با
مال و جاه و منصب انسانها كارى ندارد و تنها با ايمان آنها كار دارد. اگر شيطان جان
ما را شكار كند و به دام بيندازد، آنگاه دست و پاى ما در گرفتن مال حرام و رفتن به
جاى آلوده باز، ولى در انجام كارهاى خير، بسته مىشود.
فضول و عقول
يكى از موانع مهم تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله آن است كه ما همواره به بيرون
از خود مىنگريم و از خود غافليم و در حقيقت «فضول» هستيم نه «عقول»; فرق «فضول»
و «عقول» اين است كه انسان عقول، ابتدا به درون و آنگاه به بيرون، ولى انسان فضول،
همواره به بيرون از خود مىنگرد و اين، مشكل ماست كه شرحش در يكى از خطبههاى مبسوط
على (عليه السلام) كه هنگام قرائت آيه مباركه:
«يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم» (23)
ايراد فرمودند، آمده است.
آن حضرت مىفرمايند: اى انسان چه چيز تو را بر گناه جرئت داده و چه چيز تو را در
برابر پروردگارت مغرور ساخته و كدامين عامل تو را بر هلاكتخويشتن علاقهمند كرده
است؟ مگر اين بيمارى تو بهبود نمىيابد و يا اين خوابتبيدارى ندارد؟ چرا همان گونه
كه به ديگران رحم مىكنى، به خود رحم نمىكنى؟
تو كه هر گاه كسى را در آفتاب سوزان بيابى، بر او سايه مىافكنى و هر گاه بيمارى
را ببينى كه سخت ناتوان گشته، از سر رحم بر او مىگريى، پس چه چيز تو را بر اين
بيماريتشكيبايى بخشيده و بر اين مصائبت صبور ساخته و چه چيز تو را از گريه بر
خويشتن تسلى داده؟ در حالى كه هيچ چيز براى تو عزيزتر از خودت نيست... اين خواب
غفلتى كه چشمت را فرا گرفته، با بيدارى برطرف ساز....
كسى كه با داشتن چندين لباس، برهنه باشد و آنگاه برهنهاى را در رهگذر ببيند و
به حال او اشك بريزد عاقل نيست. اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در اين خطبه پس از
تبيين «مثل» به «ممثل» پرداخته، مىفرمايد: اگر نقصى را در ديگران يا غفلتى را از
ديگران مشاهده كنيم، متاثر شده رنج مىبريم، اما هرگز به درون خود سر نمىزنيم كه
آيا ما هم گرفتار اين غفلت و گناه هستيم يا نه:
«يا ايها الانسان ما جراك على ذنبك و ما غرك بربك و ما انسك بهلكة نفسك؟ اما من
دائك بلول، ام ليس من نومتك يقظة؟ اما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك...؟» (24)
.
«فضول» كسى است كه كار زايد مىكند; ولى اگر عقل حاكم باشد و انسان خود را
اصلاح كند، اصلاح ديگران، جزو حسن خلق مىشود.
ما وقتى موظفيم ديگران را اصلاح كنيم كه خود را اصلاح كرده باشيم; اما اين،
مقدمهاى «تحصيلى» است نه «حصولى» و بهانه به دست تاركان امر به معروف و نهى از
منكر نمىدهد; هيچ كس حق ندارد بگويد: چون خود را اصلاح نكردهام نبايد جامعه را
اصلاح كنم; زيرا انسان، موظف است هر چه سريعتر خود را اصلاح كند.
گاهى مىگوييم: ما كه پزشك نيستيم، حق طبابت نداريم، اين سخن، حق است و كسى هم
نبايد تحصيل پزشكى را بر ما تحميل كند; چون تحصيل آن، سن، امكانات و استعداد خاصى
مىخواهد و مقدور هر كسى نيست. پس اگر نتوانستيم بيمارى را درمان كنيم، عذر ما موجه
است، چون مقدور ما نيست; اما اگر كسى مشكل اخلاقى داشته باشد، ما نمىتوانيم بگوييم
چون خود را اصلاح نكردهايم نمىتوانيم به اصلاح او اقدام كنيم; چون انسان همواره
موظف استخود را اصلاح كند. اصلاح نفس، مقدور همه ماست وگرنه خداوند آن را بر ما
واجب نمىكرد. البته در آغاز، دشوار است، ولى سختى آن كاذب است و در درون هر كاذبى،
صادقى نهفته است. چيزى كه سختى آن دروغ است، آسانى آن راست است.
بنابراين، اصلاح نفس، آسان است و انسان مىپندارد دشواراست.
از اين رو وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
«آيا ديدهايد هيچ عاقلى به حال ديگران گريه كند و به حال خود ننالد؟»
عقل آن است كه انسان از طعامى كه در سفره دارد هم خود سير شود و هم گرسنه را سير
كند. درباره تغذيه روح و تهذيب اخلاق نيز چنين است. انسان موظف است جان گرسنه و
تشنه خود را با فضايل و كرايم اخلاقى، سير و سيراب كند و آنگاه مقدارى هم به غير
خود بچشاند; يعنى پس از تهذيب خود به فكر تهذيب ديگران باشد.
اگر خود را اصلاح نكردهايم در حقيقت معروف را دوست نداشته و از منكر منزجر
نبودهايم و گرنه به معروف عمل مىكرديم و از منكر باز مىمانديم. بنابراين، با اين
تحليل علوى (صلوات الله و سلامه عليه) معلوم مىشود كه فضول و عقول كيست.
امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) خود نيز مىفرمايد:
پروردگارم به من قلبى عقول و لسانى سئول بخشيده است:
«ان ربي وهب لي قلبا عقولا و لسانا سؤولا» (25)
قلب عقول قلبى است كه عاقلانه بينديشد و لسان سئول لسان پر سؤال است كه هرچه را
نداند مىپرسد.
زمينه ساز غفلت
غفلت عوامل گوناگونى دارد و يكى از مهمترين عوامل آن خاطرات ناخوانده است. براى
تشريح اين مطلب، مقدمه كوتاهى لازم است:
هرگاه ما بخواهيم كارى را انجام بدهيم، در آغاز كار، بر آن مسلط و در آن مجتهد و
متخصص نيستيم و به اصطلاح آن كار براى ما «ملكه» نيست. از اين رو در آغاز، آن را
به دشوارى انجام مىدهيم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشويم و يا به تعبير ديگر،
ملكه پيدا كنيم; انبيا و اولياى الهى به سرعت و سهولت، فضايل دينى را انجام
مىدادند، چنانكه نوح (عليهالسلام) يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به
عنوان بنده شكور معرفى شدند; زيرا شكر خدا به آسانى و وفور از آنان صادر مىشد.
خداوند در باره شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد:
«و نيسرك لليسرى» (26)
ما ترا براى انجام كارهاى خير به خصلت «يسرى» «ميسر» مىكنيم; به اين معنا كه،
تو براى كارهاى خير آسان شدهاى، نه اين كه كارهاى خير براى تو آسان شده باشد.
درباره موساى كليم نيز مىفرمايد:
«و يسر لى امرى» (27)
و امتياز وافرى استبين اين كه گوهر ذات انسان به گونهاى باشد كه كارهاى خير به
آسانى از او صادر شود و بين اين كه كارهاى خير براى وى آسان گردد; اولى درباره رسول
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و دومى درباره موساى كليم (عليهالسلام).
به هر تقدير، معناى آيه اين است: تو جوهر شفافى هستى كه به آسانى، كار و
خصلتخير از تو نشئت مىگيرد. بزرگان در نثار و ايثار موفقند و به آسانى كارهاى خير
انجام مىدهند. اهل بيت (عليهمالسلام) نيز اين گونه بودند; براى ديگران بسيار
دشوار است كه بتوانند ايثار كنند و لقمه خاص خود را به مسكين بدهند، اما اهل بيت
(عليهم السلام) به آسانى اين كار را كردند:
«و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا» (28)
و سير تحول انسان نيز به اين نحو است كه ابتدا، كار خير به صورت عادى انجام
مىگيرد، پس از آن به تدريج اجتهاد و تخصص و ملكه در آن پديد مىآيد و آنگاه كار
خير به آسانى صورت مىگيرد.
خاطرات نيز چنين است. نخست، با يك سلسله گفتن، شنيدن، شركت در مجالس، خواندن
برخى نشريات و... به تدريجخاطراتى در ذهن ترسيم مىشود و هنگامى كه متراكم و
فراوان شد، زمينه شوق را فراهم مىكند و در نتيجه، «ملكه نفسانى» پديد مىآيد كه
بعد به آسانى خاطرهها را در ذهن، زنده نگه مىدارد و انسان را از ياد خدا و معاد
غافل مىكند. از اين رو انسان طبيعى دائما به فكر مسائل لذت بخش مادى است. تا
هنگامى كه مشغول كار است، نه تنها بدن، كه فكر او نيز مشغول كار است. آن جا ظاهر و
باطن، هماهنگ است، يعنى وقتى سرگرم لذت است قلبش متوجه جاى ديگر نيست; بلكه قلب و
قالب، هر دو متوجه كار لذيذ است. كسى كه به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال
بدن و دلش، هر دو متوجه مال و لذت از آن است، ليكن هنگام نماز بدنش به ركوع و سجود
مىپردازد، ولى روحش متوجه مال است.
غفلت در عبادت
از چيزهايى كه براى همه ما دردآور است و ما را رنج مىدهد، اين است كه ما در متن
بهترين پايگاه اخلاق يعنى عبادات خود در فكر خارج آن هستيم! در متن عملى كه براى ما
سازنده است متوجه امور ديگريم; مثلا، انسان در نماز كه مناجات عبد با مولا و بهترين
وسيله براى ندا و نجواى بنده با خداست، متوجه نيست كه چه مىگويد. او نه تنها از
معارف نماز، آگاه نيست و نه تنها مفاهيم آن را در ذهن نمىگذراند بلكه به خارج از
آن مىپردازد.
گاهى انسان بر طبق شريعت نماز مىخواند، يعنى واجبات و مستحبات وضو و نماز را
رعايت مىكند، ولى حضور قلب ندارد اين نماز گرچه از نظر فقهى باطل نيست، ليكن از
نظر اخلاقى و كلامى نمازى بىاثر است. تامين حضور قلب در نماز، بسيار مشكل است. با
اين كه هر نماز چند دقيقه، بيشتر طول نمىكشد، اين هنر در نمازگزار نيست كه موقع
نماز خود را ضبط كند. اگر انسان همان چند دقيقه، خود را ضبط كند و بداند با چه كسى
سخن مىگويد، بقيه امور او تامين است; اما چون در همان چند دقيقه، قدرت حضور و ضبط
ندارد، ساير امور او هم ناكام است.
نماز، «صراط» است و صراط با غفلتسالك نمىسازد; زيرا اگر انسان غفلت كند، از
صراطى كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است، سقوط مىكند:
«و ان الذين لا يؤمنون بالاخرة عن الصراط لناكبون» (29)
غفلتزدگانى كه به آخرت ايمان ندارند تحقيقا از راه راست افتادهاند.
البته تلازمى متقابل وجود دارد كه نماز درست، انسان را از زشتيها باز مىدارد و
اعمال زشت هم انسان را از انجام صحيح نماز و ساير عبادات باز مىدارد; كسى كه پيش
از نماز، مواظب اعضا و جوارح خود يا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفيق حضور قلب
نخواهد داشت و نمىداند با چه كسى سخن مىگويد در نتيجه جوابهايى را هم كه از او
مىشنود، درك نمىكند. در اين صورت، بار فقهى چنين نمازگزارى به مقصد رسيده; در
حالى كه بار كلامى و اخلاقى وى همچنان بر زمين مانده است. قرآن كريم مىفرمايد: واى
بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافل هستند:
«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون» (30) .
عبادت، آنگاه در تهذيب روح و تزكيه جان مؤثر است كه عبادت كننده به مضامينش عارف
و معتقد باشد و آنها را در ذهن خود حاضر كند; اما اگر در متن عبادت، غفلت داشته
باشد، ديگر راه براى تزكيه او نيست. غفلتبه تعبير ائمه (عليهمالسلام)، چرك روح
است (31) . وقتى آينه شفاف دل را چرك بپوشاند، چيزى را نشان نخواهد داد
و اگر ما در متن عبادت، گرفتار غفلت و چرك شويم، راهى براى تهذيب روح نداريم.
نمازهاى پنجگانه شبانه روز براى نجات انسان از غفلت است و چون انسان در نماز هم
به دام غفلت مىافتد، مامور به خواندن نماز «غفيله» مىشود و آن، نمازى است كه بين
نماز مغرب و عشاء خوانده مىشود. چون عدهاى در صدر اسلام، بين نماز مغرب و عشا،
استراحت مىكردند و در فاصله بين دو نماز از ياد خدا غفلت مىكردند، خداوند براى
نجات از غفلت، اين نماز را تشريع كرد و به «غفيله» موسوم شد.
گاهى انسان در كنار دوستانش مىنشيند و سخنان عادى مىگويد و احساس خستگى
نمىكند; اما هنگامى كه به نماز مىايستد براى او دشوار است; زيرا با خدا مانوس
نيست و سخن گفتن با كسى كه انسان با وى مانوس نيست، ملالآور است. ما نيز اگر
خواستيم ببينيم آيا با خدا مانوسيم يا نه، بايد ببينيم از خواندن قرآن كه سخن خدا
با ماست و از خواندن نماز كه سخن ما با خداست، احساس ملال مىكنيم يا احساس نشاط.
راه حل مشكل
آنچه گفتيم تحليل درد بود; راه درمان را نيز بايد بشناسيم. چون تهذيب روح، بدون
شناخت درد و آشنايى با راه درمان آن ممكن نيست.
راه حلى كه قرآن ارائه مىدهد يكى «مراقبت از خود»، و ديگرى «ياد خدا» است;
انسان بايد اولا مواظب جلسات، خواندنيها، شنيدنيها، خوردنيها وپوشيدنيهاى خود باشد;
مواظب باشد چه سخنى را مىشنود و چه مىگويد، دقت كند كه در كنار سفره غذاى حلال
مىنشيند يا حرام؟ لباسى را كه بر تن مىكند بايد گذشته از حلال بودن، لباس شهرت
نباشد. گاهى شخص لباسى مىپوشد تا مشهور شود و هنگامى كه از كوى و برزن مىگذرد
لباسش جلب توجه كند. اين نشان مىدهد كه او گرفتار خود بينى است.
اگر انسان، مواظب جلسات علمى خود باشد و سخنى جز براى رضاى خدا و به سود جامعه
اسلامى نگويد، به تدريج زمينه فراهم مىشود تا به ياد خدا دل ببندد. وقتى به ياد
خدا دل بست، به آسانى خاطرههاى خوب در ذهنش ترسيم مىشود. از اين رو قرآن كريم،
ذكر خدا را براى غفلتزدايى و قرب به حق به ما مىآموزد.
هر يك از عبادتهاى معمولى، حد و نصابى دارد ولى ياد خدا در دل و نامخدابر لب،
حدى ندارد:
«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا» (32) .
كسى كهزياد به ياد خدا باشد، براى وى علاقه به خدا ملكه و او در تعلق به حق
وتخلقبه اخلاق الهى، متخصص، مجتهد و صاحب ملكه مىشود. در اينصورت نه تنها در حال
عبادت مىفهمد كه با معبود خود سخن مىگويد، بلكهدرخارج از عبادت نيز به ياد حق
است; آنگاه فرق او با ديگران روشن مىشود.ديگران در حال نماز، حواسشان نزد خدا،
قيامت و معارف نماز نيست و او در غير حالت نماز نيز به ياد خدا و در نماز است:
«خوشا آنان كه دايم در نمازند».
ذكر خدا حسنه است و هر كس در اين راه مجاهده كند و قدمى بردارد پاداش مضاعف
دارد:
«من جاء بالحسنة فله خير منها» (33)
«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (34)
هر كس يك ساعتبراى مراقبت، زحمتبكشد، ده ساعت او را حفظ مىكنند و به پيش
مىبرند و قهرا نجات پيدا مىكند، و حفظ خاطرات در نماز براى او سهل و آسان خواهد
شد.
راه غفلتزدايى
خداى سبحان همه جهان را با يك فيض اداره مىكند; هم نظام تكوين را با يك فيض عام
تربيتى به كمال راهنمايى مىكند و هم نظام تشريع را با يك هدايت نورانى به كمال
لايق، رهنمود مىدهد. درباره نظام تكوين، مىفرمايد:
«و ما امرنا الا واحدة» (35)
ما با يك امر، همه هستى را مىپرورانيم. درباره نظام تشريع نيز مىفرمايد:
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا» (36)
من با يك موعظه و رهنمود، جهان بشريت را تربيت مىكنم و آن اين است كه: براى خدا
برخيزيد.
آنها كه در تهذيب روح كوشش كردهاند مىگويند: اولين قدم، «يقظه» و بيدارى است.
انسان خوابيده، نه مىايستد و نه مىرود. اگر زلزلهاى بيايد، خانه بر سر او
مىريزد و اگر سيلى بيايد، جسد او روى آب پيدا مىشود و طعمه هر حادثه تلخ ديگر
خواهد شد. انسان بيدار است كه خطر را حس مىكند و از آن مىرهد.
انسان غافل در خواب است و
حديث پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم:
«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» (37)
ناظر به همين معناست.
همچنين در سخنان نورانى على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است:
«نعوذ بالله من سبات العقل» (38)
ما از خواب و تعطيلى عقل به خدا پناه مىبريم.
عقل بشر آن جا كه نمىفهمد، معطل و آن جا كه مىفهمد ولى كارى نمىكند خاموش
است. عقل، چه عقل نظرى و چه عقل عملى، بايد كوشا و فعال باشد. اگر كسى بيدار شود،
اين بيدارى با حركت آميخته است. اول، بيدارى از خواب، آنگاه ايستادگى و آنگاه سير
است.
راه غفلت زدايى، چنانكه گذشت، «ذكر» است; كتاب و سنتبراى غفلتزدايى از انسان،
اذكار را به عنوان ادعيه و عبادات، مشخص كردهاند تا انسان، هنگام صبح، ظهر، شام،
قبل و بعد از خواب، هنگام خوردن غذا و پس از آن، هنگام مشاهده مرده يا بيمار يا بعد
از بهبودى از بيمارى و در روزهاى هفته و در ساعات روز و در اعياد دينى و مانند آن،
ذكرى مناسب بگويد. (39) به ما دستور داده شده است كه در كنار سفره براى
هر يك از انواع غذا «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييم و اگر موفق نشديم، در طليعه
امر بگوييم: «بسم الله من اوله الى آخره» و اصولا گفتند هر كارى كه مىكنيد، در
آغاز «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييد كه به اين ترتيب، آن كار نمىتواند چيزى جز
واجب و مستحب باشد. البته اگر مباح هم باشد مىشود به آن، صبغه عبادى داد.
اولا، نمازهاى پنجگانه شبانه روز از بهترين مصاديق ذكر خدا و از مهمترين عوامل
غفلتزدايى است:
«اقم الصلوة لذكرى» (40)
و نمازگزار با خداى خود مناجات دارد:
«المصلى يناجى ربه» (41)
چون نمازگزار با خداى خود، مناجات مىكند، شايسته است تميزترين لباس را در هنگام
نماز بپوشد و معطر باشد. ثانيا، پس از اين مناجات (نماز) مستحب است نمازگزار سى و
چهار بار«الله اكبر»سى و سه بار«الحمد لله»و سى و سه بار«سبحان الله»بگويد و اين
ذكرى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وجود مبارك حضرت صديقه طاهره
فاطمه زهراء (سلاماللهعليها) آموخت.
صدر الدين قونوى از «جامع الاصول» ابن اثير نقل كرده است كه رسول خداصلى الله
عليه و آله و سلم با سپاهيانش هر گاه به فرازى مىرسيدند، هنگام صعود،«اللهاكبر»و
هنگام هبوط،«سبحان الله»مىگفتند و در همان حديث آمده است كه روش نماز نيز بر همين
اساس، تنظيم شده است:
«كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و جيوشه اذا علوا الثنايا كبروا و اذا
هبطوا سبحوا، فوضعت الصلوة على ذلك» (42) .
چون انسان در نماز، هر وقتسربر مىدارد «الله اكبر» و هر وقتخميده مىشود
(ركوع) يا پايينتر مىرود (سجود) «سبحان الله» مىگويد.
در شرح اين حديث، جناب ابوالمعالى مىگويد: ذات اقدس اله در سوره «حديد»
مىفرمايد:
«هو معكم اين ما كنتم» (43)
هر جا باشيدخدا با شماست; همچنين در سوره «مجادله» مىفرمايد:
«ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك
و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا» (44)
نجواكنندگان در هر جا و در هر شرايطى باشند خدا با آنهاست. بنابراين، بر اساس
اين اصل كه خدا با همه ما در همه شرايط هست، توهم مىشود هنگامى كه ما بر بلندى
صعود مىكنيم، در كبريايى با خدا شريك شدهايم، از اين رو براى نفى اين توهم تكبير
مىگوييم و تكبير بدين معناست كه خدا منزه است از اين كه در كبريايى شريك داشته
باشد. همچنين هنگامى كه هبوط مىكنيم، توهم مىشود كه خداى سبحان نيز هبوط مىكند!
پس براى زدودن اين توهم نيز در حال نزول،«سبحان الله»مىگوييم (45) ;
يعنى، او منزه از هبوط است:
با اين كه خدا در همهجا با ماست در حال ركوع و خميدگى، سجود و افتادگى، اضطجاع،
استلقاء و در اعماق زمين و اوج آسمان، اما«سبحان الله»كه خود، پايين، خميده،
افتاده مضطجع و مستلقى باشد!
اما وقتى انسان بر فراز بام ساختمانى مىرود يا به قله كوهى صعود مىكند يا سر
از ركوع يا سجود بر مىدارد، جلوه كبريايى حق براى او روشنتر مىشود و بنابراين،
«الله اكبر»مىگويد; يعنى، گرچه خدا در همه حالات با ماست، اما اين بدان معنا نيست
كه وقتى ما سر از ركوع بر مىداريم، او نيز سر بر مىدارد! او «اكبر» و برتر از اين
اوصاف است:
«الله اكبر من ان يوصف» (46) .
از اين جا معلوم مىشود كه ديگران در حال نماز هم غافلند، ولى رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم در غير نماز نيز حالت نماز داشت.
بهترين حال براى انسان، همان حالت مناجات با خداست و نماز جلوه گاه اين مناجات
است:
«لو يعلم المصلي من يناجي ما انفتل» (47)
اگر نماز گزار بداند كه با خدا مناجات مىكند و مناجات با او لذيذ و گوارا باشد،
هرگز نماز را رها نمىكند، چنانكه گفتگو با دوست در كام انسان شيرين است و هر چند
طولانى شود از آن احساس ضعف و خستگى نمىكند.
اذكار دينى و آموزش معارف
اذكار دينى افزون بر آن كه از انسان غفلتزدايى مىكند، معارف الهى را نيز آموزش
مىدهد و رهتوشه معرفتى مسافران به سوى خدا را فراهم مىكند، چنانكه ذكر شريف
«لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم»
كه از گنجينههاى عرشى است:
قال الله تعالى لنبيه صلى الله عليه و آله و سلم في ليلة المعراج:
اعطيتك كلمتين من خزائن عرشي «لا حول و لا قوة الا بالله و لا منجا منك الا
اليك» (48)
معناى بلند و فوايد فراوانى دارد; امام باقر (سلاماللهعليه) در تفسير اين ذكر
فرمودند: آن جا كه قدرتى را به جا صرف كرده و خدا را اطاعت كردهايد، اين قدرت بر
اطاعت از ناحيه خداست و آن جا كه معصيت نكردهايد، در حقيقت، عنايت الهى بين شما و
آن معصيتحائل شده است. پس
«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»
يعنى:
«لا حول لنا عن معصية الله الا بعون الله و لا قوة لنا على طاعة الله الا بتوفيق
الله عزوجل» (49) .
گاهى انسان را به گناه دعوت مىكنند، اما مانعى فرا راه او پديد مىآيد. او
نمىداند راهى كه به آن دعوت شدهاست، راه گناه است و نيز نمىداند چرا راه بندان
شد، اما بعد مىفهمد او را به مجلس گناه دعوت كرده بودند و اين راه بندان، همان
«حول الهى» بود كه بين او و گناه حائل شد. اين كه ما در نماز مىگوييم:
«بحول الله و قوته اقوم و اقعد»
به اين معنا نيست كه فقط در حال نماز كه بر مىخيزيم و مىنشينيم، «بقوة الله»
است; بلكه به اين معناست كه همه حركات و سكنات ما، در نماز و در غير نماز به قوت
الهى است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين ذكر شريف را ذكر فرشتگان حامل عرش
معرفى كرده است:
«تسبيح حملة العرش» (50)
و در برخى روايات تفسيرى آمده است كه فرشتگان حامل عرش نيز كه ذات اقدس خداوند
از آنان به
«الذين يحملون العرش» (51)
ياد مىكند، هنگامى كه حمل عرش الهى، يعنى مقام فرمانروايى خدا، برايشان دشوار
بود ذكر
«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»
را به آنان آموختند:
«اعلمكم كلمات تقولونها يخف بها عليكم. قالوا: و ما هي؟ قال: تقولون: «بسم الله
الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلى الله على محمد و آله
الطيبين فقالوها فحملوه» (52)
البته شايد چنين ذكرى براى فرشتگان «دفع تعب» باشد نه «رفع نصب».
بنابراين، «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» در نماز مصداقى از آن اصل كلى است;
زيرا: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»، «نفى جنس» است; يعنى، هيچ جا
حيلوله و منع و هم چنين قدرت و توانى نيست مگر به عنايت ذات اقدس خداوند و اختصاصى
به نماز يا غير نماز و نيز اختصاصى به انسان و غير او ندارد. فرشتهها نيز در حمل
عرش، مشمول اين اصل كلى و جامعند.
ائمه (عليهم السلام) دستور دادهاند كه ذكر و دعايى را كه ما ارائه مىكنيم
بگوييد و آن را كم يا زياد نكنيد. اين خضوع در برابر وحى، نشانه عقل است; زيرا با
برهان فلسفى، ثابتشده است كه بشر، نيازمند به وحى است و نياز بشر را جز وحى، چيز
ديگرى تامين نمىكند. آنگاه بشر نمىتواند در برابر ره آورد وحى اظهار نظر كرده به
دنبال چيزى ديگر برود. انسان عاقل، نه از اين و آن، ذكر طلب مىكند و نه در برابر
خواسته ديگران، به آنان ذكر مىآموزد، بلكه به همين دستورات دينى عمل مىكند و آن
را به ديگران ارائه مىكند.
دم مسيحايى «ذكر»
در دستورهاى دينى آمده است كه اگر سيئهاى مرتكب شديد فورا حسنهاى انجام دهيد
تا آن سيئه را جبران كند; زيرا اگر سيئه، متراكم شود، چرك و رينى در جان انسان
ايجاد و او را نابينا و ناشنوا مىكند. براى اين كار، ذكر دايمى خدا را توصيه
كردهاند.
برخى دستورهاى دينى وقت مشخصى دارد; مانند نماز:
«ان الصلوة كانت على المؤمنين كتابا موقوتا» (53)
اما ذكر خدا «موقوت» نيست و وقت مشخصى ندارد; زيرا در قرآن آمده است:
«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا» (54)
دائما به ياد حق باشيد. اين دوام ياد حق نمىگذارد انسان غفلت پيدا كند.
نقل شده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از كنار باغى مىگذشت;
به باغدار كه در حال غرس نهالى بود فرمود: آيا حاضر هستى من تو را از غرس و
شتسودمندترى آگاه كنم؟ عرض كرد: آرى. فرمود: درختى كه تو مىكارى، ثمرش موقت است،
ولى اگر در هر بامداد و شامگاه بگويى:
«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»
خداوند براى تو در بهشت، در برابر هر تسبيح درختهاى ميوه غرس مىكند كه همواره
ميوه مىدهد (55) .
نيز امام باقر (سلام الله عليه) مىفرمايد:
اگر كسى اين تسبيحات چهارگانه را بگويد، خداوند، چهار پرنده از اين اذكار
مىآفريند كه آنها تا قيامتخدا را تسبيح و تقديس و تهليل مىكنند:
«من قال سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، خلق الله منها
اربعة اطيار تسبحه و تقدسه و تهلله الى يوم القيامة» (56) .
اين نشانه تجسم اعمال است. پرندگانى را كه خدا با اين اذكار چهارگانه مىآفريند،
در آسمان و زمين نيستند، بلكه در فضاى جان ذاكر و مسبح پديد مىآيند و پرواز
مىكنند. آنگاه مؤمن سالك، طيران را در درون خود مىبيند و به جاى اين كه «طى
الارض» ظاهرى داشته باشد، «طى الارض والسماء» باطنى دارد; يعنى، در عين حال كه در
يك جا نشسته است، «جهانى استبنشسته در گوشهاى».
انسان گاهى مانند عيساى مسيح (سلام الله عليه) مظهر خالقيتحق قرار مىگيرد:
«و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى» (57)
ولى گاهى براى هر ذاكرى در درون جان او، بدون گل و خاك پرندهاى ايجاد مىشود تا
تسبيح گوى خدا باشد.
«خلق»، صفت فعل خداست; نه صفت ذات او، و اصل كلى اين است كه در همه مباحث الهى،
دو منطقه ممنوعه وجود دارد و احدى به آن دو منطقه، راه پيدا نمىكند: يكى منطقه ذات
خدا و ديگرى منطقه اسماء و صفات ذاتى او كه عين ذات اوست; ولى خارج از ذات منطقه
افعال الهى و جهان امكان است.
اگر چه فعل و آفرينش خدا به ذات او متكى است; اما اگر كسى با اوصاف فعلى خدا
محشور باشد، او بر «قيوم» تكيه مىكند. به ما گفتهاند: «يا حى يا قيوم» بگوييد
كه البته حقيقت آن در نيايش، «انشاء» است، نه «اخبار». بر اين اساس، «يا حى يا
قيوم»، يعنى «احينا واقمنا»; ما را به حيات خود، زنده و ما را به قيوميتخود، قائم
كن. اگر چنين شود، انسان مىتواند چون ديگران، فيض الهى را بگيرد:
«مرغ باغ ملكوت» را كسى كه بالاتر از ملكوت مىانديشد مىآفريند. اگر انسان به
جايى برسد كه با ذكر او پرنده ملكوتى خلق بشود، او مظهر خالق خواهد شد و اين
خالقيت، چون صفت فعل خداست، امتناع عقلى و منع نقلى ندارد كه در عيساى مسيح و عبد
صالح ديگرى تجلى كند.
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه:
يحياى شهيد (سلام الله عليه) وقتى مىگفت: «يا رب يا الله»، خداوند مىفرمود:
«لبيك يا عبدي سل حاجتك» (58) .
از اين جهتخدا در قرآن مىفرمايد:
«و حنانا من لدنا» (59)
لطف ما به سوى او تنزل پيدا مىكرد و او هم «تحنن» و مهربانى داشت. همين كار
يحياى شهيد را به ما آموخته و گفتهاند: شما هم بگوييد: «يا الله» و لبيك بشنويد.
از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه اگر پس از گفتن تسبيح حضرت فاطمه زهرا
(سلاماللهعليها) يك بار
«لا اله الا الله»
بگوييد، گناهان شما بخشوده مىشود:
«من سبح الله في دبر الفريضة قبل ان يثني رجليه تسبيح فاطمة الماة و اتبعها بلا
اله الا الله مرة واحدة، غفر له» (60) .
همچنين نقل شده است: اگر نيازى داشتيد، دهبار
«يا الله»
بگوييد و آنگاه حاجتخود را بخواهيد كه برآورده مىشود:
«قل عشر مرات: يا الله يا الله يا الله، فانه لم يقلها احد من المؤمنين قط الا
قال له الرب تبارك و تعالى: لبيك عبدي سل حاجتك» (61) .
به اين ترتيب، ائمه (عليهم السلام) راه حضرت مسيح (عليهالسلام) و يحياى شهيد
(عليه السلام) را به ما آموختهاند، تا با پيمودن آن، از امدادهاى ويژه روحالقدس
بهرهمند گرديم.
رواياتى كه مىگويد: از هر قطره آب وضويى كه براى عبادت گرفته شود فرشتهاى خلق
مىشود، راه مسيح را به ما نشان مىدهد. البته اگر كسى در نماز غافل باشد و نماز او
غافلانه انجام گيرد، وضويش نيز غافلانه انجام مىگيرد و بنابراين، از اين وضو و آن
نماز، كارى ساخته نيست و در حقيقت، نماز او مصداق
«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون» (62)
خواهد بود و بر همين اساس درباره وضوى او بايد گفت: «فويل للمتطهرين، الذين هم
عن طهارتهم ساهون». بنابراين، از قطرات آب چنين وضويى، فرشته خلق نمىشود.
كسى كه مىگويد: چگونه ممكن استبندهاى «خالق» باشد؟ او هنوز با عقل متعارف
نجنگيده و به روايات اهل بيت (عليهم السلام)، ايمان نياورده است; زيرا از مجموع
روايات، كه مشتمل بر خبر صحيح و معتبر نيز هست، به خوبى برمىآيد كه با عبادت انسان
سالك، فرشته ملكوتى خلق مىشود; اما چنين شخصى هنوز باور نكرده است كه انسان
مىتواند با عبادتهاى صحيح خود، راه مسيح را طى كند و بدون اين كه پيغمبر يا امام
بشود، مىتواند كارى بكند كه مسيح كرد و مظهر خالقيتحق قرار بگيرد; زيرا برهان
عقلى امكان آن را ثابت كرده است و دليل نقلى از وقوع آن خبر داده است.
مراتب بيدارى
انسانى كه بيدار مىشود عاملى در بيدارى او نقش دارد و عوامل بيدارى انسان غافل
گوناگون است; ممكن است اين عامل «زنگ خطر دوزخ» باشد يا «شوق بهشت» و يا «اشتياق
به لقاى حق». در مناجات شعبانيه آمده است كه:
«ايقظتنى لمحبتك» (63)
تو مرا براى محبتخود بيدار كردهاى، نه براى ترس از جهنم يا شوق به بهشت.
بيدارى از خواب ظاهرى هم همين طور است; مثلا، كسى كه در هنگام نماز صبح، خوابيده
است و عاملى وى را بيدار مىكند آنچه كه مايه بيدارى او مىشود، نجات از عذاب دوزخ
يا اشتياق به بهشت و يا اشتياق به لقاى حق است.
انسانى كه اهل معصيت و يا اهل توجه به غير خداست نيز خوابيده است:
«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» (64)
بيشتر انسانها در خوابند و وقتى كه بميرند بيدار مىشوند; برخلاف فرهنگ رايجبين
ما كه در باره مردگان مىگوييم: «به خواب ابد فرو رفتهاند»، دين مىگويد: «مردگان
تازه بيدار شدهاند». انسانى كه در دنياست و معارف الهى را نمىيابد در خواب است;
اما وقتى مىميرد بسيارى از مسائل براى او روشن مىشود و در حقيقت، مرگ سرآغاز
بيدارى است و اگر برزخ يا قبر را «مرقد» يعنى خوابگاه مىنامند براى آن نيست كه
انسان در آن جا در خواب است; چون برزخ نسبتبه دنيا بيدارى است; بلكه براى آن است
كه برزخ نسبتبه قيامت كبرا خواب است; زيرا بسيارى از امور بعد از مرگ و در برزخ
نيز براى انسان روشن نيست; ولى در قيامت كبرا روشن مىشود. از اين رو انسانهاى
برانگيخته شده از قبر در روز «بعث» مىگويند:
«من بعثنا من مرقدنا» (65)
چه كسى ما را از خوابگاهمان مبعوث كرده است؟ به هر حال، همان گونه كه عوامل
بيدارى انسان گوناگون و مراتب بيدارى وى متفاوت است، زاد و توشهاى هم كه بعد از
بيدارى براى سفر خويش فراهم مىكند مختلف است; كسانى كه از همان آغاز، زنگ بيدارى
را محبتحق مىدانند قهرا زاد و توشهاى هم به اندازه همين سفر تهيه مىكنند.
سوء ظن به خود
پس از نجات از غفلت، بايد نسبتبه آنچه انسان را دوباره به غفلت مىكشاند، هشيار
بود و از اين رو انسان بايد هم نعمتهاى خدا را بشناسد و هم بداند كه در همه حالات،
در مشهد و محضر الهى است و هم نسبتبه خود، خوش گمان نباشد; زيرا خوش گمانى باعث
مىشود كه انسان كارهاى خود را حمل بر صحت و آنها را توجيه كند و توجيه كردن
تبهكاريها غفلتزاست و با تهذيب روح، سازگار نيست. چنين كسى، ديگر به توبه و مانند
آن راه نمىيابد تا تبهكاريهاى گذشته را ترميم كند; زيرا كارهاى خود را، زشت
نمىپندارد تا از آنها توبه كند
انسان نسبتبه ديگران نبايد سوء ظن داشته باشد; مگر اين كه شواهدى بر آن دلالت
كند، ولى نسبتبه خود بايد سوء ظن داشته باشد. انسان وقتى نسبتبه خود بد گمان
باشد، اصل را بر اين قرار نمىدهد كه انسان خوبى است و كارهاى خوب مىكند، بلكه اصل
را بر اين قرار مىدهد كه ممكن است گناه و خلاف بكند. از اين رو كارهاى خود را فورا
حمل بر صحت نمىكند بلكه مىكوشد با ترازوى الهى آن را ارزيابى كند.
اين حالتسوء ظن، زمينهاى خواهد شد تا انسان يافتههاى خود را بررسىكند. گاهى
خدا واقعا به انسان نعمت مىدهد; اما گاهى خدا كسى راامتحان مىكند نه اين كه بر او
انعام روا بدارد و چنين نعمت دادنى «فتنه»، يعنى آزمونى است تا آشكار شود كه انسان
ناب و خالص استيا آلوده و مخلوط. اگركسى به خود، حسن ظن داشت، فورا يافتههاى الهى
را حمل بر اكرام الهىمىكند:
«فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن» (66)
مىگويد خدا مرا گرامى داشته است و من نزد خدا كريم هستم; در حالى كه خدااورا
آزموده است; نه اين كه به او اكرام كرده باشد. انسان غافل كه به خود حسن ظن دارد،
خود را برتر مىبيند و از بزرگوراى و كرامتهاى درونى ديگراننيزخبرى ندارد. حسن ظن
به خود و غفلت از زشتيها و نواقص خويش مايه فخرفروشى است و فخرفروشى باعث تحقير
ديگران است.
در حالى كه امام صادق(عليه السلام) فرمودهاند كسى كه به برادر مؤمنش «اف»
بگويد، از ولايت اوخارج مىشود: «اذا قال المؤمن لاخيه اف، خرج من ولايته»
(67) .
بنابراين، انسانحق«اف» گفتن به برادر مؤمن خود را ندارد. چون همان گونه كه
منافقانازيكديگرند:
«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض» (68)
مؤمنان نيز اولياى يكديگرند:
«المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض» (69)
اين ولايت متقابلى است كه بين مؤمنان برقرار است و انسان، با اهانتبه برادر
ايمانى از آنبيرون مىآيد.
پسغفلت نهتنها رابطه بينانسان و خدا را تيره مىكند، بلكه رابطه بين
انسانها را نيز تاريك مىكند.باتيرگى رابطه بين انسان و خدا و تاريكى رابطه انسان
با ساير انسانها، هرگز كسى مهذب و مطهر نخواهد شد. ارتباط مؤمنان با يكديگر به قدرى
در نزاهت روح، نقش مؤثرى دارد كه در روايات آمده است:
«ربح المؤمن على المؤمن ربا» (70)
سودى كه در تجارت، مؤمن از مؤمن ديگر مىبرد به منزله رباست.
از سوى ديگر، همان گونه كه در جهاد اصغر، بيان نورانى اميرالمؤمنين
(عليهالسلام) به مردم مصر اين است كه
«و من نام لم ينم عنه» (71)
يعنى اگر كسى بخوابد، هرگز دشمن بيدار نمىخوابد و شبيخون مىزند، درباره دشمن
درون نيز اين مطلب، صادق و بلكه روشنتر است. اگر كسى به سبات عقل مبتلا گردد و از
نظر روح بخوابد، دشمن درونش بيدار است و هرگز نمىخوابد و روشن است كه تهاجم به
انسان خوابيده و پيروزى بر او آسان است. انسان غافل، خوابيده است و چون توجه ندارد،
دشمن متوجه بر او مىتازد. اصولا دشمن از راهى كه انسان او را نمىبيند حمله
مىكند:
«انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم» (72) .
مطلب ديگر،آن استكه اگركسى رابطه خود را با خدا از طريق غفلتزدايى، مستحكم
كند، مشمول مهر خداوند خواهد بود و او دلهاى جامعه را نيز به سمت وى متوجه خواهد
كرد. اين كه حضرت ابراهيم خليل به خدا عرض كرد:
«فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم» (73)
يعنى، خدايا! دلهاى عدهاى از مردم را به سمت فرزندان من متوجه كن براى همين است
كه اگر كسى رابطهاش را با خدا محكم كند، او دلهاى ديگران را هم به سمت وى متوجه
مىكند و اين تنها در نتيجه اجابت دعاى ابراهيم (سلام الله عليه) نيست; بلكه به
عنوان يك اصل كلى در قرآن كريم آمده است:
«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» (74)
خداوند، مودت مؤمنانى كه داراى اعمال صالحند، در دلهاى ديگران مستقر مىكند.