مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۲ -


بخش يكم: موانع نظرى و عملى سير و سلوك

ضرورت آشنايى با موانع سير

صاحب‏نظران علم اخلاق بر آنند كه بخشهاى آغازين علم اخلاق را آشنايى با رذايل اخلاقى و راههاى زدودن آنها تشكيل مى‏دهد; انسان، نخست‏بايد رذايل اخلاقى و نفسانى را شناسايى و آنها را «دفعا» يا «رفعا» طرد كند; به اين معنا كه، اگر ندارد، بكوشد به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها آلوده است، تلاش كند آنها را برطرف كند.

آشنايى با رذايل اخلاقى براى طبيب روح، درست مانند آشنايى با سموم براى طبيب جسم لازم و سودمند است; تا خود به آنها مبتلا نشود و به ديگران نيز هشدار دهد تا به آن دچار نشوند و اگر دچار شدند، راه درمان را به آنان نشان دهد و آنان را درمان كند. از اين رو بسيارى از بزرگان علم اخلاق گفته‏اند: ترك رذايل و اجتناب از آن «تخليه‏»، يعنى خالى كردن نفس از رذايل اخلاقى است و بر «تحليه‏»، يعنى آراستن نفس به زيورهاى فضايل اخلاقى، مقدم است.

اين سخن گرچه تام است; ولى بايد توجه كرد كه «تخليه از رذايل‏» با «تحليه به فضايل‏» كاملا فرق دارد; زيرا فضايل در نهاد آدمى ريشه‏دار است، ليكن رذايل، امرى عارضى است; در حالى كه انسان از نظر علوم حصولى، «نادان‏» به دنيا آمده است:

«و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا» (1)

در علوم حضورى و شهودى مانند معرفت‏حق و اسماء و تعينات او با سرمايه «فطرت توحيدى‏» آفريده شده است:

«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (2)

در زمينه مسائل عملى نيز چنين است. هنگامى كه روح انسان به بدنش تعلق گرفت، اگر چه منزه از رذايل اخلاقى بود ولى تهى از فضايل نبود; بلكه با فضايل گرايش به حق آفريده شد كه از آن به «فطرت توحيدى‏» ياد مى‏شود:

«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» (3) .

بنابراين، روح انسان در عين حال كه ملهم به فجور و تقواست گرايش به تقوا هم دارد; در نتيجه اگر اين رذايل عارضى زدوده شود، آن فضايل فطرى، شكوفا مى‏گردد و خود را بهتر نشان مى‏دهد و در عين حال انسان مى‏تواند آن را تحصيل و تكميل كند.

اكنون به بررسى موانع سير و سلوك و راههاى مانع‏زدايى و مراحل آن مى‏پردازيم و در آغاز موانع نظرى (غفلت، وسوسه علمى، پندارگرايى و عقل متعارف) و سپس موانع عملى (هوس‏مدارى و خودبينى، كمينگاههاى شيطان و بازيگرى و دنياگرايى) ذكر مى‏شود.

فصل يكم: غفلت

در فن اخلاق، غفلت‏به عنوان «مانع‏»، و بيدارى به عنوان «شرط لازم‏» تهذيب نفس و سير و سلوك شمرده شده است. مقدمه واجب سير و سلوك آن است كه انسان توجه كند كه «ناقص‏» است و بايد «كامل‏» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانياز دارد و بديهى است كه اگر كسى غافل باشد و نداند مسافر است، در جاى خود مى‏ماند، چنانكه جناب مصلح‏الدين سعدى گفته است: «حرم در پيش است وحرامى در پس; اگر رفتى، بردى و اگر خفتى، مردى‏» (4) .

كسى كه عازم سفر است اگر نداند كه مسافر است و حرامى و راهزن در كمين اوست، اگر بخوابد، يقينا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حركت كند، به مقصد مى‏رسد. شيطان صريحا گفت من در كمينم:

«لاقعدن لهم صراطك المستقيم‏» (5)

كسى كه بداند مسافر است، قهرا به فكر حركت است و اگر مسافر به فكر حركت‏باشد، به فكر تحصيل زاد و توشه مطابق با مسير و مقصد خواهد بود.

در تعبيرات دينى از كسانى كه اهل سير و سلوك نيستند به عنوان «خوابيده‏» يا «مست‏» ياد مى‏شود. مست كسى است كه «مى‏» عقلش را پوشانده است و بنابراين، جوانى و يا مقام و غرور و مال هم از آن جهت كه چهره عقل را مى‏پوشاند و نمى‏گذارد انسان بيدار شود و حركت كند مست كننده است.

به هر تقدير، كسى كه نداند «ناقص‏» است و كاملى بايد او را تكميل كند و يا نداند «نيازمند» است و بى نيازى بايد نيازش را رفع كند و يا نداند «مسافر» است و بايد حركت كند، او در خواب است و سهمى از اخلاق ندارد و در حالت‏خواب هم مى‏ميرد و در همان حال او را به جايى كه نمى‏خواهد، مى‏برند; چون حركت ضرورى و يقينى است:

«و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افائن مت فهم الخالدون‏» (6)

هيچ كس در نشئه طبيعت، آرام نيست و نمى‏آرمد; زيرا دنيا آرامگاه نيست; چنانكه برزخ و قبر نيز آرامگاه نيست. اين كه در چهره سنگ قبر، نوشته مى‏شود: «آرامگاه‏» بر اساس نسبت‏برزخ به دنياست و گرنه قبر يا برزخ نيز نسبت‏به قيامت، آرامگاه نيست، اگر چه برزخيان تلاش اهل طبيعت و دنيا را پشت‏سر گذاشته‏اند; ولى در جوش و خروشند تا به «دار القرار» امن و مطلق كه بهشت است‏برسند. در حقيقت‏بهشت آرامگاه است.

در مناجات شعبانيه نيز در باره بيدارى از خواب غفلت آمده است:

«الهى لم يكن لي حول فانتقل به عن معصيتك الا في وقت ايقظتني لمحبتك‏» (7)

خدايا! من غافل بودم و هيچ توفيق حركت نداشتم مگر آنگاه كه تو مرا بيدار كردى; اما براى اين بيدارى، تلاش و كوشش لازم است. صداى انبيا وقتى به گوش كسى برسد، او را بيدار مى‏كند; حتى اگر خوابيده باشد و انبيا هم آمده‏اند تا مردم خوابيده را بيدار كنند، ولى اگر خواب كسى، سنگين باشد، صداى انبيا هم چنين انسان خوابيده را بيدار نمى‏كند. از اين رو ذات اقدس خداوند به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:

«و ما انت‏بمسمع من فى القبور» (8)

كسى كه مرده يا خوابيده است‏سخن تو را نمى‏شنود تا زنده يا بيدار شود.

اما اگر كسى بيدار شود، مى‏فهمد بايد حركت كند و اگر حركت نكند و دو لحظه در يك حال بماند، مغبون است. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«من استوى يوماه فهو مغبون‏» (9)

اگر كسى دو روزش يكسان باشد، گرفتار غبن و زيان است; منظور از «روز» هم شبانه روز يا روز در مقابل شب نيست. بنابراين، اگر كسى دو ساعت و حتى دو لحظه‏اش يكسان باشد، ضرر كرده است; زيرا عمر خود را داده و چيزى در مقابل آن نگرفته است، ولى اگر دائما به ياد حق باشد، چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد:

«و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تكن من الغافلين‏» (10)

حتى دو دقيقه يا دو لحظه‏اش نيز، همسان نيست و او هر لحظه به ذات اقدس اله نزديكتر مى‏شود و مى‏فهمد كه هر مرتبه‏اى نسبت‏به مرتبه آينده، نقص و هر مرتبه آينده نسبت‏به گذشته كمال است. از اين رو گفته‏اند: «حسنات الابرار سيئات المقربين‏» (11) بنابراين، اولين شرط براى سير و سلوك، بيدارى است. پس از بيدارى و عزم بر حركت انسان سالك در مى‏يابد كه براى حركت، زاد و توشه، مركب، راهنما و شناخت لازم است.

غفلت، چرك جان

غفلت كه يكى از موانع سير انسان به سوى خداست، از نظر فرهنگ دين، رجس و چرك است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«الغفلة ضلال النفوس‏» (12)

غفلت، گمراهى جان است. از «مناجات شعبانيه‏» نيز استفاده مى‏شود كه غفلت، چرك جان آدمى است. امامان معصوم (عليهم‏السلام) در مناجات مزبور به خدا عرض مى‏كردند: خدايا! ما از تو شاكريم كه دلهايمان را از چرك غفلت پاك كردى:

«فشكرتك بادخالي في كرمك و لتطهير قلبي من اوساخ الغفلة عنك‏» (13)

و البته اين تعبيرها «كنايه‏» نيست. بعضى مى‏پندارند كه تعبير از فضيلت و رذيلت اخلاقى به «طهارت‏» و «وسخ‏»، كنايه و مجاز است; اما اين پندارى باطل است; زيرا انسان، گذشته از اين كه ظاهرى دارد، باطنى هم دارد، و باطنها در قيامت ظهور مى‏كند. در قيامت، برخى نورانى، سفيد رو و روسفيد و برخى ديگر، سيه رو، روسياه و چركينند و غسلين (چركابه) كه طعام تبهكاران است:

«فليس له اليوم ههنا حميم و لا طعام الا من غسلين لا ياكله الا الخاطئون‏» (14)

از غفلتها نشئت مى‏گيرد.

منشا هر آفتى كه از بيرون دامنگير ما مى‏شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسيبى به ما نمى‏رسد; چون: «هر آن غافل زيد غافل خورد تير». در روايات آمده است: هيچ پرنده‏اى در حال ذكر تير نمى‏خورد و هر تيرى به هر پرنده يا حيوان ديگر در ميدان شكار اصابت كند در حال غفلت اوست. امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: «ما من طير يصاد في بر ولا بحر ولا يصاد شي‏ء من الوحوش الا بتضييعه التسبيح‏» (15) . همچنين آن حضرت مى‏فرمايد: صاعقه به ذاكر خداوند اصابت نمى‏كند: «ان الصاعقة لا تصيب ذاكرا لله عزوجل‏» (16) . اين گونه معارف، گذشته از جنبه علمى و اعتقادى براى ما اثرى تربيتى دارد تا از خدا و آيات او غافل نباشيم.

غفلت از خدا و آيات او با تهذيب روح، سازگار نيست; زيرا روح انسان هر لحظه در برابر خاطرات تلخ و شيرين، حالت تازه‏اى دارد و در برابر هر حالت تازه، حكم جديدى طلب مى‏كند و حكم جديد را فن اخلاق بر عهده مى‏گيرد. كسى كه از پديده‏هاى درون خود غافل باشد، از درك موضوعات اخلاقى عاجز است و آنگاه از تشخيص احكام اخلاقى آنها هم ناتوان است و در اين صورت ناخواسته به دام گناه مى‏افتد. به همين جهت دستور پرهيز از غفلت‏به ما داده‏اند.

امام صادق (عليه‏السلام) فرمودند:

«اياكم و الغفلة فانه من غفل فانما يغفل عن نفسه‏» (17)

از غفلت‏بپرهيزيد; زيرا به زيان جان شماست. پرهيز از غفلت‏براى پرهيز از زيانهاى جان آدمى است و انسان بايد در سود و زيان خود، موضوعات و احكام را يكى پس از ديگرى خوب تشخيص بدهد.

اين حديث نورانى به منزله آيه

«و من يبخل فانما يبخل عن نفسه‏» (18)

است; اگر كسى بخل ورزد، به زيان خود بخل مى‏ورزد و چيزى را كه بايد براى آينده خود صرف كند صرف نمى‏كند.

خداى سبحان در قرآن كريم مى‏فرمايد:

«و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله‏» (19)

هر كار خيرى كه براى خدا انجام دهيد وقتى به مهمانى خدا برسيد، مى‏بينيد در كنار سفره همان كار خير نشسته‏ايد. هرگز خدا به عهد خود خيانت نمى‏كند:

«اوفوا بعهدى اوف بعهدكم‏» (20)

و هيچ كس باوفاتر از خدا نيست:

«من اوفى بعهده من الله‏» (21) .

غفلتهايى كه در مورد حفظ مال و مانند آن است، ضرر دنيايى دارد; ولى غفلت از تزكيه و نزاهت روح،غفلت از جان است و خسارت بزرگى در پى دارد; چون سرمايه از دست مى‏رود. اين كه خدا عده‏اى را «خاسر» معرفى مى‏كند:

«و العصر ان الانسان لفى خسر» (22)

براى همين است كه عده‏اى بر اثر غفلت، از خويشتن خويش جدا مى‏شوند. شيطان هم با مال و جاه و منصب انسانها كارى ندارد و تنها با ايمان آنها كار دارد. اگر شيطان جان ما را شكار كند و به دام بيندازد، آنگاه دست و پاى ما در گرفتن مال حرام و رفتن به جاى آلوده باز، ولى در انجام كارهاى خير، بسته مى‏شود.

فضول و عقول

يكى از موانع مهم تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله آن است كه ما همواره به بيرون از خود مى‏نگريم و از خود غافليم و در حقيقت «فضول‏» هستيم نه «عقول‏»; فرق «فضول‏» و «عقول‏» اين است كه انسان عقول، ابتدا به درون و آنگاه به بيرون، ولى انسان فضول، همواره به بيرون از خود مى‏نگرد و اين، مشكل ماست كه شرحش در يكى از خطبه‏هاى مبسوط على (عليه السلام) كه هنگام قرائت آيه مباركه:

«يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم‏» (23)

ايراد فرمودند، آمده است.

آن حضرت مى‏فرمايند: اى انسان چه چيز تو را بر گناه جرئت داده و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته و كدامين عامل تو را بر هلاكت‏خويشتن علاقه‏مند كرده است؟ مگر اين بيمارى تو بهبود نمى‏يابد و يا اين خوابت‏بيدارى ندارد؟ چرا همان گونه كه به ديگران رحم مى‏كنى، به خود رحم نمى‏كنى؟

تو كه هر گاه كسى را در آفتاب سوزان بيابى، بر او سايه مى‏افكنى و هر گاه بيمارى را ببينى كه سخت ناتوان گشته، از سر رحم بر او مى‏گريى، پس چه چيز تو را بر اين بيماريت‏شكيبايى بخشيده و بر اين مصائبت صبور ساخته و چه چيز تو را از گريه بر خويشتن تسلى داده؟ در حالى كه هيچ چيز براى تو عزيزتر از خودت نيست... اين خواب غفلتى كه چشمت را فرا گرفته، با بيدارى برطرف ساز....

كسى كه با داشتن چندين لباس، برهنه باشد و آنگاه برهنه‏اى را در رهگذر ببيند و به حال او اشك بريزد عاقل نيست. اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در اين خطبه پس از تبيين «مثل‏» به «ممثل‏» پرداخته، مى‏فرمايد: اگر نقصى را در ديگران يا غفلتى را از ديگران مشاهده كنيم، متاثر شده رنج مى‏بريم، اما هرگز به درون خود سر نمى‏زنيم كه آيا ما هم گرفتار اين غفلت و گناه هستيم يا نه:

«يا ايها الانسان ما جراك على ذنبك و ما غرك بربك و ما انسك بهلكة نفسك؟ اما من دائك بلول، ام ليس من نومتك يقظة؟ اما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك...؟» (24) .

«فضول‏» كسى است كه كار زايد مى‏كند; ولى اگر عقل حاكم باشد و انسان خود را اصلاح كند، اصلاح ديگران، جزو حسن خلق مى‏شود.

ما وقتى موظفيم ديگران را اصلاح كنيم كه خود را اصلاح كرده باشيم; اما اين، مقدمه‏اى «تحصيلى‏» است نه «حصولى‏» و بهانه به دست تاركان امر به معروف و نهى از منكر نمى‏دهد; هيچ كس حق ندارد بگويد: چون خود را اصلاح نكرده‏ام نبايد جامعه را اصلاح كنم; زيرا انسان، موظف است هر چه سريعتر خود را اصلاح كند.

گاهى مى‏گوييم: ما كه پزشك نيستيم، حق طبابت نداريم، اين سخن، حق است و كسى هم نبايد تحصيل پزشكى را بر ما تحميل كند; چون تحصيل آن، سن، امكانات و استعداد خاصى مى‏خواهد و مقدور هر كسى نيست. پس اگر نتوانستيم بيمارى را درمان كنيم، عذر ما موجه است، چون مقدور ما نيست; اما اگر كسى مشكل اخلاقى داشته باشد، ما نمى‏توانيم بگوييم چون خود را اصلاح نكرده‏ايم نمى‏توانيم به اصلاح او اقدام كنيم; چون انسان همواره موظف است‏خود را اصلاح كند. اصلاح نفس، مقدور همه ماست وگرنه خداوند آن را بر ما واجب نمى‏كرد. البته در آغاز، دشوار است، ولى سختى آن كاذب است و در درون هر كاذبى، صادقى نهفته است. چيزى كه سختى آن دروغ است، آسانى آن راست است.

بنابراين، اصلاح نفس، آسان است و انسان مى‏پندارد دشواراست.

از اين رو وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«آيا ديده‏ايد هيچ عاقلى به حال ديگران گريه كند و به حال خود ننالد؟»

عقل آن است كه انسان از طعامى كه در سفره دارد هم خود سير شود و هم گرسنه را سير كند. درباره تغذيه روح و تهذيب اخلاق نيز چنين است. انسان موظف است جان گرسنه و تشنه خود را با فضايل و كرايم اخلاقى، سير و سيراب كند و آنگاه مقدارى هم به غير خود بچشاند; يعنى پس از تهذيب خود به فكر تهذيب ديگران باشد.

اگر خود را اصلاح نكرده‏ايم در حقيقت معروف را دوست نداشته و از منكر منزجر نبوده‏ايم و گرنه به معروف عمل مى‏كرديم و از منكر باز مى‏مانديم. بنابراين، با اين تحليل علوى (صلوات الله و سلامه عليه) معلوم مى‏شود كه فضول و عقول كيست.

امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) خود نيز مى‏فرمايد:

پروردگارم به من قلبى عقول و لسانى سئول بخشيده است:

«ان ربي وهب لي قلبا عقولا و لسانا سؤولا» (25)

قلب عقول قلبى است كه عاقلانه بينديشد و لسان سئول لسان پر سؤال است كه هرچه را نداند مى‏پرسد.

زمينه ساز غفلت

غفلت عوامل گوناگونى دارد و يكى از مهمترين عوامل آن خاطرات ناخوانده است. براى تشريح اين مطلب، مقدمه كوتاهى لازم است:

هرگاه ما بخواهيم كارى را انجام بدهيم، در آغاز كار، بر آن مسلط و در آن مجتهد و متخصص نيستيم و به اصطلاح آن كار براى ما «ملكه‏» نيست. از اين رو در آغاز، آن را به دشوارى انجام مى‏دهيم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشويم و يا به تعبير ديگر، ملكه پيدا كنيم; انبيا و اولياى الهى به سرعت و سهولت، فضايل دينى را انجام مى‏دادند، چنانكه نوح (عليه‏السلام) يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان بنده شكور معرفى شدند; زيرا شكر خدا به آسانى و وفور از آنان صادر مى‏شد.

خداوند در باره شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:

«و نيسرك لليسرى‏» (26)

ما ترا براى انجام كارهاى خير به خصلت «يسرى‏» «ميسر» مى‏كنيم; به اين معنا كه، تو براى كارهاى خير آسان شده‏اى، نه اين كه كارهاى خير براى تو آسان شده باشد. درباره موساى كليم نيز مى‏فرمايد:

«و يسر لى امرى‏» (27)

و امتياز وافرى است‏بين اين كه گوهر ذات انسان به گونه‏اى باشد كه كارهاى خير به آسانى از او صادر شود و بين اين كه كارهاى خير براى وى آسان گردد; اولى درباره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و دومى درباره موساى كليم (عليه‏السلام).

به هر تقدير، معناى آيه اين است: تو جوهر شفافى هستى كه به آسانى، كار و خصلت‏خير از تو نشئت مى‏گيرد. بزرگان در نثار و ايثار موفقند و به آسانى كارهاى خير انجام مى‏دهند. اهل بيت (عليهم‏السلام) نيز اين گونه بودند; براى ديگران بسيار دشوار است كه بتوانند ايثار كنند و لقمه خاص خود را به مسكين بدهند، اما اهل بيت (عليهم السلام) به آسانى اين كار را كردند:

«و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا» (28)

و سير تحول انسان نيز به اين نحو است كه ابتدا، كار خير به صورت عادى انجام مى‏گيرد، پس از آن به تدريج اجتهاد و تخصص و ملكه در آن پديد مى‏آيد و آنگاه كار خير به آسانى صورت مى‏گيرد.

خاطرات نيز چنين است. نخست، با يك سلسله گفتن، شنيدن، شركت در مجالس، خواندن برخى نشريات و... به تدريج‏خاطراتى در ذهن ترسيم مى‏شود و هنگامى كه متراكم و فراوان شد، زمينه شوق را فراهم مى‏كند و در نتيجه، «ملكه نفسانى‏» پديد مى‏آيد كه بعد به آسانى خاطره‏ها را در ذهن، زنده نگه مى‏دارد و انسان را از ياد خدا و معاد غافل مى‏كند. از اين رو انسان طبيعى دائما به فكر مسائل لذت بخش مادى است. تا هنگامى كه مشغول كار است، نه تنها بدن، كه فكر او نيز مشغول كار است. آن جا ظاهر و باطن، هماهنگ است، يعنى وقتى سرگرم لذت است قلبش متوجه جاى ديگر نيست; بلكه قلب و قالب، هر دو متوجه كار لذيذ است. كسى كه به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال بدن و دلش، هر دو متوجه مال و لذت از آن است، ليكن هنگام نماز بدنش به ركوع و سجود مى‏پردازد، ولى روحش متوجه مال است.

غفلت در عبادت

از چيزهايى كه براى همه ما دردآور است و ما را رنج مى‏دهد، اين است كه ما در متن بهترين پايگاه اخلاق يعنى عبادات خود در فكر خارج آن هستيم! در متن عملى كه براى ما سازنده است متوجه امور ديگريم; مثلا، انسان در نماز كه مناجات عبد با مولا و بهترين وسيله براى ندا و نجواى بنده با خداست، متوجه نيست كه چه مى‏گويد. او نه تنها از معارف نماز، آگاه نيست و نه تنها مفاهيم آن را در ذهن نمى‏گذراند بلكه به خارج از آن مى‏پردازد.

گاهى انسان بر طبق شريعت نماز مى‏خواند، يعنى واجبات و مستحبات وضو و نماز را رعايت مى‏كند، ولى حضور قلب ندارد اين نماز گرچه از نظر فقهى باطل نيست، ليكن از نظر اخلاقى و كلامى نمازى بى‏اثر است. تامين حضور قلب در نماز، بسيار مشكل است. با اين كه هر نماز چند دقيقه، بيشتر طول نمى‏كشد، اين هنر در نمازگزار نيست كه موقع نماز خود را ضبط كند. اگر انسان همان چند دقيقه، خود را ضبط كند و بداند با چه كسى سخن مى‏گويد، بقيه امور او تامين است; اما چون در همان چند دقيقه، قدرت حضور و ضبط ندارد، ساير امور او هم ناكام است.

نماز، «صراط‏» است و صراط با غفلت‏سالك نمى‏سازد; زيرا اگر انسان غفلت كند، از صراطى كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است، سقوط مى‏كند:

«و ان الذين لا يؤمنون بالاخرة عن الصراط لناكبون‏» (29)

غفلت‏زدگانى كه به آخرت ايمان ندارند تحقيقا از راه راست افتاده‏اند.

البته تلازمى متقابل وجود دارد كه نماز درست، انسان را از زشتيها باز مى‏دارد و اعمال زشت هم انسان را از انجام صحيح نماز و ساير عبادات باز مى‏دارد; كسى كه پيش از نماز، مواظب اعضا و جوارح خود يا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفيق حضور قلب نخواهد داشت و نمى‏داند با چه كسى سخن مى‏گويد در نتيجه جوابهايى را هم كه از او مى‏شنود، درك نمى‏كند. در اين صورت، بار فقهى چنين نمازگزارى به مقصد رسيده; در حالى كه بار كلامى و اخلاقى وى همچنان بر زمين مانده است. قرآن كريم مى‏فرمايد: واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافل هستند:

«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون‏» (30) .

عبادت، آنگاه در تهذيب روح و تزكيه جان مؤثر است كه عبادت كننده به مضامينش عارف و معتقد باشد و آنها را در ذهن خود حاضر كند; اما اگر در متن عبادت، غفلت داشته باشد، ديگر راه براى تزكيه او نيست. غفلت‏به تعبير ائمه (عليهم‏السلام)، چرك روح است (31) . وقتى آينه شفاف دل را چرك بپوشاند، چيزى را نشان نخواهد داد و اگر ما در متن عبادت، گرفتار غفلت و چرك شويم، راهى براى تهذيب روح نداريم.

نمازهاى پنجگانه شبانه روز براى نجات انسان از غفلت است و چون انسان در نماز هم به دام غفلت مى‏افتد، مامور به خواندن نماز «غفيله‏» مى‏شود و آن، نمازى است كه بين نماز مغرب و عشاء خوانده مى‏شود. چون عده‏اى در صدر اسلام، بين نماز مغرب و عشا، استراحت مى‏كردند و در فاصله بين دو نماز از ياد خدا غفلت مى‏كردند، خداوند براى نجات از غفلت، اين نماز را تشريع كرد و به «غفيله‏» موسوم شد.

گاهى انسان در كنار دوستانش مى‏نشيند و سخنان عادى مى‏گويد و احساس خستگى نمى‏كند; اما هنگامى كه به نماز مى‏ايستد براى او دشوار است; زيرا با خدا مانوس نيست و سخن گفتن با كسى كه انسان با وى مانوس نيست، ملال‏آور است. ما نيز اگر خواستيم ببينيم آيا با خدا مانوسيم يا نه، بايد ببينيم از خواندن قرآن كه سخن خدا با ماست و از خواندن نماز كه سخن ما با خداست، احساس ملال مى‏كنيم يا احساس نشاط.

راه حل مشكل

آنچه گفتيم تحليل درد بود; راه درمان را نيز بايد بشناسيم. چون تهذيب روح، بدون شناخت درد و آشنايى با راه درمان آن ممكن نيست.

راه حلى كه قرآن ارائه مى‏دهد يكى «مراقبت از خود»، و ديگرى «ياد خدا» است; انسان بايد اولا مواظب جلسات، خواندنيها، شنيدنيها، خوردنيها وپوشيدنيهاى خود باشد; مواظب باشد چه سخنى را مى‏شنود و چه مى‏گويد، دقت كند كه در كنار سفره غذاى حلال مى‏نشيند يا حرام؟ لباسى را كه بر تن مى‏كند بايد گذشته از حلال بودن، لباس شهرت نباشد. گاهى شخص لباسى مى‏پوشد تا مشهور شود و هنگامى كه از كوى و برزن مى‏گذرد لباسش جلب توجه كند. اين نشان مى‏دهد كه او گرفتار خود بينى است.

اگر انسان، مواظب جلسات علمى خود باشد و سخنى جز براى رضاى خدا و به سود جامعه اسلامى نگويد، به تدريج زمينه فراهم مى‏شود تا به ياد خدا دل ببندد. وقتى به ياد خدا دل بست، به آسانى خاطره‏هاى خوب در ذهنش ترسيم مى‏شود. از اين رو قرآن كريم، ذكر خدا را براى غفلت‏زدايى و قرب به حق به ما مى‏آموزد.

هر يك از عبادتهاى معمولى، حد و نصابى دارد ولى ياد خدا در دل و نام‏خدابر لب، حدى ندارد:

«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا» (32) .

كسى كه‏زياد به ياد خدا باشد، براى وى علاقه به خدا ملكه و او در تعلق به حق وتخلق‏به اخلاق الهى، متخصص، مجتهد و صاحب ملكه مى‏شود. در اين‏صورت نه تنها در حال عبادت مى‏فهمد كه با معبود خود سخن مى‏گويد، بلكه‏درخارج از عبادت نيز به ياد حق است; آنگاه فرق او با ديگران روشن مى‏شود.ديگران در حال نماز، حواسشان نزد خدا، قيامت و معارف نماز نيست و او در غير حالت نماز نيز به ياد خدا و در نماز است: «خوشا آنان كه دايم در نمازند».

ذكر خدا حسنه است و هر كس در اين راه مجاهده كند و قدمى بردارد پاداش مضاعف دارد:

«من جاء بالحسنة فله خير منها» (33)

«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (34)

هر كس يك ساعت‏براى مراقبت، زحمت‏بكشد، ده ساعت او را حفظ مى‏كنند و به پيش مى‏برند و قهرا نجات پيدا مى‏كند، و حفظ خاطرات در نماز براى او سهل و آسان خواهد شد.

راه غفلت‏زدايى

خداى سبحان همه جهان را با يك فيض اداره مى‏كند; هم نظام تكوين را با يك فيض عام تربيتى به كمال راهنمايى مى‏كند و هم نظام تشريع را با يك هدايت نورانى به كمال لايق، رهنمود مى‏دهد. درباره نظام تكوين، مى‏فرمايد:

«و ما امرنا الا واحدة‏» (35)

ما با يك امر، همه هستى را مى‏پرورانيم. درباره نظام تشريع نيز مى‏فرمايد:

«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا» (36)

من با يك موعظه و رهنمود، جهان بشريت را تربيت مى‏كنم و آن اين است كه: براى خدا برخيزيد.

آنها كه در تهذيب روح كوشش كرده‏اند مى‏گويند: اولين قدم، «يقظه‏» و بيدارى است. انسان خوابيده، نه مى‏ايستد و نه مى‏رود. اگر زلزله‏اى بيايد، خانه بر سر او مى‏ريزد و اگر سيلى بيايد، جسد او روى آب پيدا مى‏شود و طعمه هر حادثه تلخ ديگر خواهد شد. انسان بيدار است كه خطر را حس مى‏كند و از آن مى‏رهد.

انسان غافل در خواب است و

حديث پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم:

«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» (37)

ناظر به همين معناست.

همچنين در سخنان نورانى على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است:

«نعوذ بالله من سبات العقل‏» (38)

ما از خواب و تعطيلى عقل به خدا پناه مى‏بريم.

عقل بشر آن جا كه نمى‏فهمد، معطل و آن جا كه مى‏فهمد ولى كارى نمى‏كند خاموش است. عقل، چه عقل نظرى و چه عقل عملى، بايد كوشا و فعال باشد. اگر كسى بيدار شود، اين بيدارى با حركت آميخته است. اول، بيدارى از خواب، آنگاه ايستادگى و آنگاه سير است.

راه غفلت زدايى، چنانكه گذشت، «ذكر» است; كتاب و سنت‏براى غفلت‏زدايى از انسان، اذكار را به عنوان ادعيه و عبادات، مشخص كرده‏اند تا انسان، هنگام صبح، ظهر، شام، قبل و بعد از خواب، هنگام خوردن غذا و پس از آن، هنگام مشاهده مرده يا بيمار يا بعد از بهبودى از بيمارى و در روزهاى هفته و در ساعات روز و در اعياد دينى و مانند آن، ذكرى مناسب بگويد. (39) به ما دستور داده شده است كه در كنار سفره براى هر يك از انواع غذا «بسم الله الرحمن الرحيم‏» بگوييم و اگر موفق نشديم، در طليعه امر بگوييم: «بسم الله من اوله الى آخره‏» و اصولا گفتند هر كارى كه مى‏كنيد، در آغاز «بسم الله الرحمن الرحيم‏» بگوييد كه به اين ترتيب، آن كار نمى‏تواند چيزى جز واجب و مستحب باشد. البته اگر مباح هم باشد مى‏شود به آن، صبغه عبادى داد.

اولا، نمازهاى پنجگانه شبانه روز از بهترين مصاديق ذكر خدا و از مهمترين عوامل غفلت‏زدايى است:

«اقم الصلوة لذكرى‏» (40)

و نمازگزار با خداى خود مناجات دارد:

«المصلى يناجى ربه‏» (41)

چون نمازگزار با خداى خود، مناجات مى‏كند، شايسته است تميزترين لباس را در هنگام نماز بپوشد و معطر باشد. ثانيا، پس از اين مناجات (نماز) مستحب است نمازگزار سى و چهار بار«الله اكبر»سى و سه بار«الحمد لله‏»و سى و سه بار«سبحان الله‏»بگويد و اين ذكرى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وجود مبارك حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراء (سلام‏الله‏عليها) آموخت.

صدر الدين قونوى از «جامع الاصول‏» ابن اثير نقل كرده است كه رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم با سپاهيانش هر گاه به فرازى مى‏رسيدند، هنگام صعود،«الله‏اكبر»و هنگام هبوط،«سبحان الله‏»مى‏گفتند و در همان حديث آمده است كه روش نماز نيز بر همين اساس، تنظيم شده است:

«كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و جيوشه اذا علوا الثنايا كبروا و اذا هبطوا سبحوا، فوضعت الصلوة على ذلك‏» (42) .

چون انسان در نماز، هر وقت‏سربر مى‏دارد «الله اكبر» و هر وقت‏خميده مى‏شود (ركوع) يا پايينتر مى‏رود (سجود) «سبحان الله‏» مى‏گويد.

در شرح اين حديث، جناب ابوالمعالى مى‏گويد: ذات اقدس اله در سوره «حديد» مى‏فرمايد:

«هو معكم اين ما كنتم‏» (43)

هر جا باشيدخدا با شماست; همچنين در سوره «مجادله‏» مى‏فرمايد:

«ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا» (44)

نجواكنندگان در هر جا و در هر شرايطى باشند خدا با آنهاست. بنابراين، بر اساس اين اصل كه خدا با همه ما در همه شرايط هست، توهم مى‏شود هنگامى كه ما بر بلندى صعود مى‏كنيم، در كبريايى با خدا شريك شده‏ايم، از اين رو براى نفى اين توهم تكبير مى‏گوييم و تكبير بدين معناست كه خدا منزه است از اين كه در كبريايى شريك داشته باشد. همچنين هنگامى كه هبوط مى‏كنيم، توهم مى‏شود كه خداى سبحان نيز هبوط مى‏كند! پس براى زدودن اين توهم نيز در حال نزول،«سبحان الله‏»مى‏گوييم (45) ; يعنى، او منزه از هبوط است:

با اين كه خدا در همه‏جا با ماست در حال ركوع و خميدگى، سجود و افتادگى، اضطجاع، استلقاء و در اعماق زمين و اوج آسمان، اما«سبحان الله‏»كه خود، پايين، خميده، افتاده مضطجع و مستلقى باشد!

اما وقتى انسان بر فراز بام ساختمانى مى‏رود يا به قله كوهى صعود مى‏كند يا سر از ركوع يا سجود بر مى‏دارد، جلوه كبريايى حق براى او روشنتر مى‏شود و بنابراين، «الله اكبر»مى‏گويد; يعنى، گرچه خدا در همه حالات با ماست، اما اين بدان معنا نيست كه وقتى ما سر از ركوع بر مى‏داريم، او نيز سر بر مى‏دارد! او «اكبر» و برتر از اين اوصاف است:

«الله اكبر من ان يوصف‏» (46) .

از اين جا معلوم مى‏شود كه ديگران در حال نماز هم غافلند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در غير نماز نيز حالت نماز داشت.

بهترين حال براى انسان، همان حالت مناجات با خداست و نماز جلوه گاه اين مناجات است:

«لو يعلم المصلي من يناجي ما انفتل‏» (47)

اگر نماز گزار بداند كه با خدا مناجات مى‏كند و مناجات با او لذيذ و گوارا باشد، هرگز نماز را رها نمى‏كند، چنانكه گفتگو با دوست در كام انسان شيرين است و هر چند طولانى شود از آن احساس ضعف و خستگى نمى‏كند.

اذكار دينى و آموزش معارف

اذكار دينى افزون بر آن كه از انسان غفلت‏زدايى مى‏كند، معارف الهى را نيز آموزش مى‏دهد و ره‏توشه معرفتى مسافران به سوى خدا را فراهم مى‏كند، چنانكه ذكر شريف

«لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم‏»

كه از گنجينه‏هاى عرشى است:

قال الله تعالى لنبيه صلى الله عليه و آله و سلم في ليلة المعراج:

اعطيتك كلمتين من خزائن عرشي «لا حول و لا قوة الا بالله و لا منجا منك الا اليك‏» (48)

معناى بلند و فوايد فراوانى دارد; امام باقر (سلام‏الله‏عليه) در تفسير اين ذكر فرمودند: آن جا كه قدرتى را به جا صرف كرده و خدا را اطاعت كرده‏ايد، اين قدرت بر اطاعت از ناحيه خداست و آن جا كه معصيت نكرده‏ايد، در حقيقت، عنايت الهى بين شما و آن معصيت‏حائل شده است. پس

«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»

يعنى:

«لا حول لنا عن معصية الله الا بعون الله و لا قوة لنا على طاعة الله الا بتوفيق الله عزوجل‏» (49) .

گاهى انسان را به گناه دعوت مى‏كنند، اما مانعى فرا راه او پديد مى‏آيد. او نمى‏داند راهى كه به آن دعوت شده‏است، راه گناه است و نيز نمى‏داند چرا راه بندان شد، اما بعد مى‏فهمد او را به مجلس گناه دعوت كرده بودند و اين راه بندان، همان «حول الهى‏» بود كه بين او و گناه حائل شد. اين كه ما در نماز مى‏گوييم:

«بحول الله و قوته اقوم و اقعد»

به اين معنا نيست كه فقط در حال نماز كه بر مى‏خيزيم و مى‏نشينيم، «بقوة الله‏» است; بلكه به اين معناست كه همه حركات و سكنات ما، در نماز و در غير نماز به قوت الهى است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين ذكر شريف را ذكر فرشتگان حامل عرش معرفى كرده است:

«تسبيح حملة العرش‏» (50)

و در برخى روايات تفسيرى آمده است كه فرشتگان حامل عرش نيز كه ذات اقدس خداوند از آنان به

«الذين يحملون العرش‏» (51)

ياد مى‏كند، هنگامى كه حمل عرش الهى، يعنى مقام فرمانروايى خدا، برايشان دشوار بود ذكر

«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»

را به آنان آموختند:

«اعلمكم كلمات تقولونها يخف بها عليكم. قالوا: و ما هي؟ قال: تقولون: «بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلى الله على محمد و آله الطيبين فقالوها فحملوه‏» (52)

البته شايد چنين ذكرى براى فرشتگان «دفع تعب‏» باشد نه «رفع نصب‏».

بنابراين، «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» در نماز مصداقى از آن اصل كلى است; زيرا: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»، «نفى جنس‏» است; يعنى، هيچ جا حيلوله و منع و هم چنين قدرت و توانى نيست مگر به عنايت ذات اقدس خداوند و اختصاصى به نماز يا غير نماز و نيز اختصاصى به انسان و غير او ندارد. فرشته‏ها نيز در حمل عرش، مشمول اين اصل كلى و جامعند.

ائمه (عليهم السلام) دستور داده‏اند كه ذكر و دعايى را كه ما ارائه مى‏كنيم بگوييد و آن را كم يا زياد نكنيد. اين خضوع در برابر وحى، نشانه عقل است; زيرا با برهان فلسفى، ثابت‏شده است كه بشر، نيازمند به وحى است و نياز بشر را جز وحى، چيز ديگرى تامين نمى‏كند. آنگاه بشر نمى‏تواند در برابر ره آورد وحى اظهار نظر كرده به دنبال چيزى ديگر برود. انسان عاقل، نه از اين و آن، ذكر طلب مى‏كند و نه در برابر خواسته ديگران، به آنان ذكر مى‏آموزد، بلكه به همين دستورات دينى عمل مى‏كند و آن را به ديگران ارائه مى‏كند.

دم مسيحايى «ذكر»

در دستورهاى دينى آمده است كه اگر سيئه‏اى مرتكب شديد فورا حسنه‏اى انجام دهيد تا آن سيئه را جبران كند; زيرا اگر سيئه، متراكم شود، چرك و رينى در جان انسان ايجاد و او را نابينا و ناشنوا مى‏كند. براى اين كار، ذكر دايمى خدا را توصيه كرده‏اند.

برخى دستورهاى دينى وقت مشخصى دارد; مانند نماز:

«ان الصلوة كانت على المؤمنين كتابا موقوتا» (53)

اما ذكر خدا «موقوت‏» نيست و وقت مشخصى ندارد; زيرا در قرآن آمده است:

«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا» (54)

دائما به ياد حق باشيد. اين دوام ياد حق نمى‏گذارد انسان غفلت پيدا كند.

نقل شده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از كنار باغى مى‏گذشت; به باغدار كه در حال غرس نهالى بود فرمود: آيا حاضر هستى من تو را از غرس و شت‏سودمندترى آگاه كنم؟ عرض كرد: آرى. فرمود: درختى كه تو مى‏كارى، ثمرش موقت است، ولى اگر در هر بامداد و شامگاه بگويى:

«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»

خداوند براى تو در بهشت، در برابر هر تسبيح درختهاى ميوه غرس مى‏كند كه همواره ميوه مى‏دهد (55) .

نيز امام باقر (سلام الله عليه) مى‏فرمايد:

اگر كسى اين تسبيحات چهارگانه را بگويد، خداوند، چهار پرنده از اين اذكار مى‏آفريند كه آنها تا قيامت‏خدا را تسبيح و تقديس و تهليل مى‏كنند:

«من قال سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، خلق الله منها اربعة اطيار تسبحه و تقدسه و تهلله الى يوم القيامة‏» (56) .

اين نشانه تجسم اعمال است. پرندگانى را كه خدا با اين اذكار چهارگانه مى‏آفريند، در آسمان و زمين نيستند، بلكه در فضاى جان ذاكر و مسبح پديد مى‏آيند و پرواز مى‏كنند. آنگاه مؤمن سالك، طيران را در درون خود مى‏بيند و به جاى اين كه «طى الارض‏» ظاهرى داشته باشد، «طى الارض والسماء» باطنى دارد; يعنى، در عين حال كه در يك جا نشسته است، «جهانى است‏بنشسته در گوشه‏اى‏».

انسان گاهى مانند عيساى مسيح (سلام الله عليه) مظهر خالقيت‏حق قرار مى‏گيرد:

«و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى‏» (57)

ولى گاهى براى هر ذاكرى در درون جان او، بدون گل و خاك پرنده‏اى ايجاد مى‏شود تا تسبيح گوى خدا باشد.

«خلق‏»، صفت فعل خداست; نه صفت ذات او، و اصل كلى اين است كه در همه مباحث الهى، دو منطقه ممنوعه وجود دارد و احدى به آن دو منطقه، راه پيدا نمى‏كند: يكى منطقه ذات خدا و ديگرى منطقه اسماء و صفات ذاتى او كه عين ذات اوست; ولى خارج از ذات منطقه افعال الهى و جهان امكان است.

اگر چه فعل و آفرينش خدا به ذات او متكى است; اما اگر كسى با اوصاف فعلى خدا محشور باشد، او بر «قيوم‏» تكيه مى‏كند. به ما گفته‏اند: «يا حى يا قيوم‏» بگوييد كه البته حقيقت آن در نيايش، «انشاء» است، نه «اخبار». بر اين اساس، «يا حى يا قيوم‏»، يعنى «احينا واقمنا»; ما را به حيات خود، زنده و ما را به قيوميت‏خود، قائم كن. اگر چنين شود، انسان مى‏تواند چون ديگران، فيض الهى را بگيرد:

«مرغ باغ ملكوت‏» را كسى كه بالاتر از ملكوت مى‏انديشد مى‏آفريند. اگر انسان به جايى برسد كه با ذكر او پرنده ملكوتى خلق بشود، او مظهر خالق خواهد شد و اين خالقيت، چون صفت فعل خداست، امتناع عقلى و منع نقلى ندارد كه در عيساى مسيح و عبد صالح ديگرى تجلى كند.

از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه:

يحياى شهيد (سلام الله عليه) وقتى مى‏گفت: «يا رب يا الله‏»، خداوند مى‏فرمود: «لبيك يا عبدي سل حاجتك‏» (58) .

از اين جهت‏خدا در قرآن مى‏فرمايد:

«و حنانا من لدنا» (59)

لطف ما به سوى او تنزل پيدا مى‏كرد و او هم «تحنن‏» و مهربانى داشت. همين كار يحياى شهيد را به ما آموخته و گفته‏اند: شما هم بگوييد: «يا الله‏» و لبيك بشنويد.

از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه اگر پس از گفتن تسبيح حضرت فاطمه زهرا (سلام‏الله‏عليها) يك بار

«لا اله الا الله‏»

بگوييد، گناهان شما بخشوده مى‏شود:

«من سبح الله في دبر الفريضة قبل ان يثني رجليه تسبيح فاطمة الماة و اتبعها بلا اله الا الله مرة واحدة، غفر له‏» (60) .

همچنين نقل شده است: اگر نيازى داشتيد، ده‏بار

«يا الله‏»

بگوييد و آنگاه حاجت‏خود را بخواهيد كه برآورده مى‏شود:

«قل عشر مرات: يا الله يا الله يا الله، فانه لم يقلها احد من المؤمنين قط الا قال له الرب تبارك و تعالى: لبيك عبدي سل حاجتك‏» (61) .

به اين ترتيب، ائمه (عليهم السلام) راه حضرت مسيح (عليه‏السلام) و يحياى شهيد (عليه السلام) را به ما آموخته‏اند، تا با پيمودن آن، از امدادهاى ويژه روح‏القدس بهره‏مند گرديم.

رواياتى كه مى‏گويد: از هر قطره آب وضويى كه براى عبادت گرفته شود فرشته‏اى خلق مى‏شود، راه مسيح را به ما نشان مى‏دهد. البته اگر كسى در نماز غافل باشد و نماز او غافلانه انجام گيرد، وضويش نيز غافلانه انجام مى‏گيرد و بنابراين، از اين وضو و آن نماز، كارى ساخته نيست و در حقيقت، نماز او مصداق

«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون‏» (62)

خواهد بود و بر همين اساس درباره وضوى او بايد گفت: «فويل للمتطهرين، الذين هم عن طهارتهم ساهون‏». بنابراين، از قطرات آب چنين وضويى، فرشته خلق نمى‏شود.

كسى كه مى‏گويد: چگونه ممكن است‏بنده‏اى «خالق‏» باشد؟ او هنوز با عقل متعارف نجنگيده و به روايات اهل بيت (عليهم السلام)، ايمان نياورده است; زيرا از مجموع روايات، كه مشتمل بر خبر صحيح و معتبر نيز هست، به خوبى برمى‏آيد كه با عبادت انسان سالك، فرشته ملكوتى خلق مى‏شود; اما چنين شخصى هنوز باور نكرده است كه انسان مى‏تواند با عبادتهاى صحيح خود، راه مسيح را طى كند و بدون اين كه پيغمبر يا امام بشود، مى‏تواند كارى بكند كه مسيح كرد و مظهر خالقيت‏حق قرار بگيرد; زيرا برهان عقلى امكان آن را ثابت كرده است و دليل نقلى از وقوع آن خبر داده است.

مراتب بيدارى

انسانى كه بيدار مى‏شود عاملى در بيدارى او نقش دارد و عوامل بيدارى انسان غافل گوناگون است; ممكن است اين عامل «زنگ خطر دوزخ‏» باشد يا «شوق بهشت‏» و يا «اشتياق به لقاى حق‏». در مناجات شعبانيه آمده است كه:

«ايقظتنى لمحبتك‏» (63)

تو مرا براى محبت‏خود بيدار كرده‏اى، نه براى ترس از جهنم يا شوق به بهشت. بيدارى از خواب ظاهرى هم همين طور است; مثلا، كسى كه در هنگام نماز صبح، خوابيده است و عاملى وى را بيدار مى‏كند آنچه كه مايه بيدارى او مى‏شود، نجات از عذاب دوزخ يا اشتياق به بهشت و يا اشتياق به لقاى حق است.

انسانى كه اهل معصيت و يا اهل توجه به غير خداست نيز خوابيده است:

«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» (64)

بيشتر انسانها در خوابند و وقتى كه بميرند بيدار مى‏شوند; برخلاف فرهنگ رايج‏بين ما كه در باره مردگان مى‏گوييم: «به خواب ابد فرو رفته‏اند»، دين مى‏گويد: «مردگان تازه بيدار شده‏اند». انسانى كه در دنياست و معارف الهى را نمى‏يابد در خواب است; اما وقتى مى‏ميرد بسيارى از مسائل براى او روشن مى‏شود و در حقيقت، مرگ سرآغاز بيدارى است و اگر برزخ يا قبر را «مرقد» يعنى خوابگاه مى‏نامند براى آن نيست كه انسان در آن جا در خواب است; چون برزخ نسبت‏به دنيا بيدارى است; بلكه براى آن است كه برزخ نسبت‏به قيامت كبرا خواب است; زيرا بسيارى از امور بعد از مرگ و در برزخ نيز براى انسان روشن نيست; ولى در قيامت كبرا روشن مى‏شود. از اين رو انسانهاى برانگيخته شده از قبر در روز «بعث‏» مى‏گويند:

«من بعثنا من مرقدنا» (65)

چه كسى ما را از خوابگاهمان مبعوث كرده است؟ به هر حال، همان گونه كه عوامل بيدارى انسان گوناگون و مراتب بيدارى وى متفاوت است، زاد و توشه‏اى هم كه بعد از بيدارى براى سفر خويش فراهم مى‏كند مختلف است; كسانى كه از همان آغاز، زنگ بيدارى را محبت‏حق مى‏دانند قهرا زاد و توشه‏اى هم به اندازه همين سفر تهيه مى‏كنند.

سوء ظن به خود

پس از نجات از غفلت، بايد نسبت‏به آنچه انسان را دوباره به غفلت مى‏كشاند، هشيار بود و از اين رو انسان بايد هم نعمتهاى خدا را بشناسد و هم بداند كه در همه حالات، در مشهد و محضر الهى است و هم نسبت‏به خود، خوش گمان نباشد; زيرا خوش گمانى باعث مى‏شود كه انسان كارهاى خود را حمل بر صحت و آنها را توجيه كند و توجيه كردن تبهكاريها غفلت‏زاست و با تهذيب روح، سازگار نيست. چنين كسى، ديگر به توبه و مانند آن راه نمى‏يابد تا تبهكاريهاى گذشته را ترميم كند; زيرا كارهاى خود را، زشت نمى‏پندارد تا از آنها توبه كند

انسان نسبت‏به ديگران نبايد سوء ظن داشته باشد; مگر اين كه شواهدى بر آن دلالت كند، ولى نسبت‏به خود بايد سوء ظن داشته باشد. انسان وقتى نسبت‏به خود بد گمان باشد، اصل را بر اين قرار نمى‏دهد كه انسان خوبى است و كارهاى خوب مى‏كند، بلكه اصل را بر اين قرار مى‏دهد كه ممكن است گناه و خلاف بكند. از اين رو كارهاى خود را فورا حمل بر صحت نمى‏كند بلكه مى‏كوشد با ترازوى الهى آن را ارزيابى كند.

اين حالت‏سوء ظن، زمينه‏اى خواهد شد تا انسان يافته‏هاى خود را بررسى‏كند. گاهى خدا واقعا به انسان نعمت مى‏دهد; اما گاهى خدا كسى راامتحان مى‏كند نه اين كه بر او انعام روا بدارد و چنين نعمت دادنى «فتنه‏»، يعنى آزمونى است تا آشكار شود كه انسان ناب و خالص است‏يا آلوده و مخلوط. اگركسى به خود، حسن ظن داشت، فورا يافته‏هاى الهى را حمل بر اكرام الهى‏مى‏كند:

«فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن‏» (66)

مى‏گويد خدا مرا گرامى داشته است و من نزد خدا كريم هستم; در حالى كه خدااورا آزموده است; نه اين كه به او اكرام كرده باشد. انسان غافل كه به خود حسن ظن دارد، خود را برتر مى‏بيند و از بزرگوراى و كرامتهاى درونى ديگران‏نيزخبرى ندارد. حسن ظن به خود و غفلت از زشتيها و نواقص خويش مايه فخرفروشى است و فخرفروشى باعث تحقير ديگران است.

در حالى كه امام صادق(عليه السلام) فرموده‏اند كسى كه به برادر مؤمنش «اف‏» بگويد، از ولايت اوخارج مى‏شود: «اذا قال المؤمن لاخيه اف، خرج من ولايته‏» (67) .

بنابراين، انسان‏حق‏«اف‏» گفتن به برادر مؤمن خود را ندارد. چون همان گونه كه منافقان‏ازيكديگرند:

«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض‏» (68)

مؤمنان نيز اولياى يكديگرند:

«المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض‏» (69)

اين ولايت متقابلى است كه بين مؤمنان برقرار است و انسان، با اهانت‏به برادر ايمانى از آن‏بيرون مى‏آيد.

پس‏غفلت ‏نه‏تنها رابطه ‏بين‏انسان ‏و خدا را تيره ‏مى‏كند، بلكه ‏رابطه ‏بين انسانها را نيز تاريك مى‏كند.باتيرگى رابطه بين انسان و خدا و تاريكى رابطه انسان با ساير انسانها، هرگز كسى مهذب و مطهر نخواهد شد. ارتباط مؤمنان با يكديگر به قدرى در نزاهت روح، نقش مؤثرى دارد كه در روايات آمده است:

«ربح المؤمن على المؤمن ربا» (70)

سودى كه در تجارت، مؤمن از مؤمن ديگر مى‏برد به منزله رباست.

از سوى ديگر، همان گونه كه در جهاد اصغر، بيان نورانى اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) به مردم مصر اين است كه

«و من نام لم ينم عنه‏» (71)

يعنى اگر كسى بخوابد، هرگز دشمن بيدار نمى‏خوابد و شبيخون مى‏زند، درباره دشمن درون نيز اين مطلب، صادق و بلكه روشنتر است. اگر كسى به سبات عقل مبتلا گردد و از نظر روح بخوابد، دشمن درونش بيدار است و هرگز نمى‏خوابد و روشن است كه تهاجم به انسان خوابيده و پيروزى بر او آسان است. انسان غافل، خوابيده است و چون توجه ندارد، دشمن متوجه بر او مى‏تازد. اصولا دشمن از راهى كه انسان او را نمى‏بيند حمله مى‏كند:

«انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم‏» (72) .

مطلب ديگر،آن است‏كه اگركسى رابطه خود را با خدا از طريق غفلت‏زدايى، مستحكم كند، مشمول مهر خداوند خواهد بود و او دلهاى جامعه را نيز به سمت وى متوجه خواهد كرد. اين كه حضرت ابراهيم خليل به خدا عرض كرد:

«فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم‏» (73)

يعنى، خدايا! دلهاى عده‏اى از مردم را به سمت فرزندان من متوجه كن براى همين است كه اگر كسى رابطه‏اش را با خدا محكم كند، او دلهاى ديگران را هم به سمت وى متوجه مى‏كند و اين تنها در نتيجه اجابت دعاى ابراهيم (سلام الله عليه) نيست; بلكه به عنوان يك اصل كلى در قرآن كريم آمده است:

«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» (74)

خداوند، مودت مؤمنانى كه داراى اعمال صالحند، در دلهاى ديگران مستقر مى‏كند.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره نحل، آيه 78.

2. سوره روم، آيه 30.

3. سوره شمس، آيات 7 8.

4. گلستان، باب دوم، حكايت 11.

5. سوره اعراف، آيه 16.

6. سوره انبياء، آيه 34.

7. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

8. سوره فاطر، آيه 22.

9. بحار، ج 68، ص 173.

10. سوره اعراف، آيه 205.

11. بحار، ج 25، ص 205.

12. شرح غرر الحكم، ج 1، ص 369.

13. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

14. سوره حاقه، آيات 35 37.

15. بحار، ج 61، ص 24.

16. بحار، ج 90، ص 156.

17. بحار، ج 69، ص 227; محاسن برقى، ج 1، ص 181.

18. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 38.

19. سوره بقره، آيه 110.

20. سوره بقره، آيه 40.

21. سوره توبه، آيه 111.

22. سوره عصر، آيات 1 2.

23. سوره انفطار، آيه 6.

24. نهج‏البلاغه، خطبه 223.

25. بحار، ج 40، ص 157 و 178.

26. سوره اعلى، آيه 8.

27. سوره طه، آيه 26.

28. سوره انسان، آيه 8.

29. سوره مؤمنون، آيه 74.

30. سوره ماعون، آيات 4 5.

31. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

32. سوره احزاب، آيه 41.

33. سوره نمل، آيه 89.

34. سوره انعام، آيه 160.

35. سوره قمر، آيه 50.

36. سوره سبا، آيه 46.

37. بحار، ج 50، ص 134.

38. نهج‏البلاغه، خطبه 224، بند 12.

39. در عين حال گروهى به دنبال ذكر خاص هستند و دو عامل به اين كار دامن مى‏زند: خوى «بدعت طلبى‏» از يك سو و خصلت «بت‏شدن‏» از سوى ديگر.

40. سوره طه، آيه 14.

41. بحار، ج 68، ص 216.

42. شرح الاربعين، ص 22.

43. سوره حديد، آيه 4.

44. سوره مجادله، آيه 7.

45. شرح الاربعين، ص 22، با تصرف.

46. بحار، ج 81، ص 366 و 380.

47. بحار، ج 84، ص 241.

48. بحار، ج 90، ص 186.

49. بحار، ج 90، ص 187.

50. بحار، ج 90، ص 191.

51. سوره غافر، آيه 7.

52. بحار، ج 55، ص 33.

53. سوره نساء، آيه 103.

54. سوره احزاب، آيه 41.

55. محاسن برقى، ج 1، ص 107; بحار، ج 83، ص 257.

56. محاسن برقى، ج 1، ص 106; بحار، ج 90، ص 172.

57. سوره مائده، آيه 110.

58. بحار، ج 90، ص 233; محاسن برقى، ج 1، ص 104.

59. سوره مريم، آيه 13.

60. بحار، ج 82، ص 335; محاسن برقى، ج 1، ص 106.

61. بحار، ج 90، ص 233; محاسن برقى، ج 1، ص 104.

62. سوره ماعون، آيات 4 5.

63. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

64. بحار، ج 4، ص 43; اصول كافى، ج 2، ص 240.

65. سوره يس، آيه 52.

66. سوره فجر، آيه 15.

67. بحار، ج 72، ص 146.

68. سوره توبه، آيه 67.

69. سوره توبه، آيه 71.

70. بحار، ج 100، ص 82; محاسن برقى، ج 1، ص 186.

71. نهج‏البلاغه، نامه 62، بند 13.

72. سوره اعراف، آيه 27.

73. سوره ابراهيم، آيه 37.

74. سوره مريم، آيه 96.