فصل سوم: پندارگرايى
زندگى پندارى
يكى از موانع سير انسان به سوى خدا، پندارگرايى و گمان باطل است; چنانكه
ازمهمترين علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوى حق، معرفت صحيحاست. فرق عارف با
پندارگراى غافل در اين است كه عارف، خود را درمشهد و محضر خداى عليم قدير حكيم
مىيابد، چنانكه هر موجودى را مظهراومىداند و پندارگراى غافل، خود را غايب از او
مىپندارد، چنانكه هر موجودى را مستقل مىپندارد. هر كس بر اساس معرفتيا گمان خود،
سود يا زيانى مىبرد.
قرآن كريم در ستايش مؤمن عارف مىگويد: او خود را در مشهد خداى عليم قدير حكيم
مىيابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولى در وصف غافل مىگويد: او فاقد همه اين
كمالهاست و با گمان و پندار زندگى مىكند و در پندار خود، مدفون است.
قرآن كريم، گاهى درباره پندارگرايان غافل مىفرمايد:
«الم يعلم بان الله يرى» (1)
مگر او نمىداند كه خدا مىبيند؟ اگر كسى بداند كه خدا او را مىبيند و در مشهد
خدا كار مىكند هرگز دستش به تباهى و زبانش به بدگويى آلوده نمىشود (2)
.
گاهى مىفرمايد:
«ايحسب ان لن يره احد» (3)
آيا مىپندارد كه كسى او را نمىبيند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد
خداييد. گاهى مىفرمايد:
«ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم» (4)
آيا مىپندارند كه ما كارهاى پنهان و نجواى آنها را نمىدانيم؟ اينها ناظر به
بعد علمى است; يعنى انسان غافل فكر مىكند كه كسى او را نمىبيند و او تنهاست و چون
تنهاست، رهاست.
گاهى مىپندارد بر فرض، كسى او را ببيند قادر نيست جلو او را بگيرد و خود را در
مشهد قدير نمىبيند; يعنى مىپندارد كه خدا بر او توانايى ندارد. در اين زمينه، ذات
اقدس اله آيات فراوانى نازل كرده، مىفرمايد:
«ايحسب ان لن يقدر عليه احد» (5)
آيا انسان مىپندارد خدا قدرت ندارد تا همه نعمتهاى او را به نقمت و حيات او را
به ممات و سلامت او را به بيمارى مبدل كند؟
گاهى مىفرمايد:
«ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه» (6)
آيا انسان مىپندارد كه با مرگ نابود مىشود و ما استخوانهاى پوسيده او را
دوباره زنده نمىكنيم؟ برخىچنين مىپندارند كه با مرگ نابود مىشوند و خداوند بر
احياى مجدد آنها قدرت ندارد و برخىمىپندارند كه بعد از مرگ، حساب و كتابى نيست و
كسى بر حسابرسى اعمال آنها قدرت ندارد و به همين جهت، زبانشان دراز و دستشان به
گناه، آلوده است.
گاهى انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقيتخود مىپندارد. از اين رو ذات اقدس
خداوند مىفرمايد:
«ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون» (7)
آيا كافران مىپندارند كه سابق و پيشگامند و ما به آنها دسترسى نداريم; قضا و
قدر ما آنها را رها كرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بيرونند؟ اين، حكم و داورى
بدى است. گاهى نيز مىپندارند قدرتهاى مالى، مشكل آنها را حل مىكند:
«يحسب ان ماله اخلده» (8)
آيامىپندارد كه مال او، او را جاويد مىكند; چنانكه در جاى ديگر مىفرمايد:
«و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون» (9)
در نظام آفرينش، دنيا جاى خلود و جاودانگى نيست و هيچ كس در آن، جاويد نمىماند;
زيرا دنيا نشئه حركت است و حركتبايد به مقصد برسد و با دوام، سازگار نيست و اگر
موجودى دائما در حركتباشد، «عبث» مىشود. معناى دوام حركت اين است كه هدفى در كار
نيست. از اين رو حركتحتما بايد منقطع شود و به «دارالقرار» برسد.
ذات اقدس خداوند در اين مورد مىفرمايد:
«افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون» (10)
آيا فكر كردهايد نظام آفرينش، ياوه و بيهوده است و اين نظام، هدفى نداشته و شما
معادى نداريد؟
گاهى انسان خود را در مشهد عليم قدير حكيم مىبيند و هيچ يك از بحثهاى گذشته
درباره او نيست اما خود را «محق» مىپندارد; با اين كه در برابر وحى ايستاده و هم
فكرش تيره و هم كارش تاريك است، مىگويد: حق با ماست. در اين زمينه، قرآن كريم
مىفرمايد:
«و يحسبون انهم مهتدون» (11)
آنان مىپندارند كه هدايتيافتهاند در حالى كه به بيراهه مىروند.
«و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» (12)
فكر مىكنند كه كار خوب مىكنند; در حالى كه به بدى مبتلايند.
از مجموع اين آيات بر مىآيد كه عدهاى از انسانها در جدار پندار، زندگى مىكنند
و در خيال خام خود، غوطهورند و بر اثر پندارگرايى از «مغز» تهى و به «پوست» تبديل
مىشوند و روشن است كه پوستها را مىسوزانند، چنانكه كشاورز، پوست را مىسوزاند و
«لب» و مغز را براى غذا نگه مىدارد. دنيا مزرعه آخرت است و در آخرت، پوستهاى
مزرعه دنيا خريدارى ندارد، چنانكه در آن جا هرگز «اولوالباب»، يعنى كسانى كه داراى
«لب» و مغزند، نمىسوزند.
تعبير قرآن كريم درباره پندارزدگان اين است:
«و افئدتهم هواء» (13)
دلهاى اينان تهى است و چيزى در آن نيست. چون آنچه به دل اينها راه يافته است،
پندارمحض است و پندار هم باطل است، ولى عارف، خود و همه كارهاى خود را در مشهد خداى
عليم قدير حكيم مىيابد و مىداند كه خدا مىبيند و مىتواند و پس از مرگ، روز
حسابى هست. پس مهمترين راه براى تهذيب و تزكيه روح، همان معرفت صحيح و بدترين عامل
براى آلودگى آن، همان گمان و پندار باطلاست.
منشا پندارگرايى
خداى سبحان هرگز كسى را گرفتار جهل و پندار باطل نكرده، بلكه همه انسانها را با
سلاح معرفت، مسلح كرده و هر انسانى را با الهام «فجور» و «تقوا» آفريده است:
«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» (14)
ولى اگر كسى اين الهام را با الحاد خودش تاريك كند، به دام پندار مىافتد و از
آن به بعد علمش به جهل و الهامش به الحاد، تبديل مىشود. هرگز خدا به كسى بد
نمىكند و براى كسى بدى نمىفرستد، بلكه راه توبه را بر روى همگان باز مىكند و
بديهاى آنان را به نيكى تبديل مىكند.
تا انسان در عالم حركت و طبيعتبه سر مىبرد، راهى براى تبديل سيئه به حسنه
دارد. اگر شراب نجس و حرام سركه شود، همين نجس و حرام، پاك و حلال خواهد شد و اگر
انسانى توبه كند، همين انسان تبهكار آلوده، پاك مىشود:
«يبدل الله سيئاتهم حسنات» (15) .
پس كار ابتدايى خدا، افاضه، الهام و انعام است و كسى كه نعمتهاى الهى را به نقمت
تبديل كند، خداوند راه توبه را بر روى او باز مىكند تا دوباره آن نقمتها را به
نعمت، تبديل كند. هرگز خدا به كسى بد نمىكند.
بنابراين،افرادى كه در پندار باطل بهسر مىبرند بايد خودشان راملامت كنند، نه
خداى خود را و هيچ عاملى جز خود آنان سبب فرو رفتگى در پندار باطل نيست. علل و
عوامل بيرونى تنها انسان را به باطل دعوت مىكند و اين انسان است كه بايد براى
انتخاب خير تصميم بگيرد و صداى بيگانه را از آشنا جدا كند و ما براى اين كار
ناچاريم با ذات اقدس خداوند رابطهاى داشته باشيم كه همواره نعمتهاى خود را ادامه
دهد و ما را از شر خودمان و بد انديشان نجات دهد و دعا يكى از مهمترين راههاست.
چنانكه نماز كه آميخته با دعاست، از بهترين اركان دين به حساب مىآيد.
آثار پندارگرايى
يكى از آثار پندارگرايى آن است كه انسان به جاى اين كه خود را در مشهد خداى
سبحان ديده، به كرامت انسانى خود بينديشد، به ديگران تبرك مىجويد و در برابر غير
خدا تذلل مىكند. البته تبرك جستن و توسل به انبيا و ائمه و اولياء (عليهمالسلام)
براى ديگران فخر است، اما غير معصوم چه مزيتى بر ما دارد كه ما به او تبرك بجوييم و
به كار خود متبرك نشويم؟
ابوالمعالى صدر الدين قونوى از «انس» كه ساليان متمادى در خدمت رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم به سر مىبرد نقل مىكند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم، در دعا، دست را براى تضرع و ناله پيش خدا باز مىكرد و هنگامى كه دعايش تمام
مىشد، دست را به صورت خود مىكشيد و به اصحاب نيز مىفرمود وقتى دعا كرديد دستخود
را به صورت خود بكشيد
«...ان رسول الله (صلى الله عليه و آله) كان اذا دعى فيرفع يديه، مسح وجهه
بيديه»
وجاء في رواية:
«لم يضعها حتى يمسح بهما وجهه»
وجاء في روايات اخرى:
«انه كان يامر اصحابه بذلك و يحرض عليه» (16)
زيرا دستى كه به طرف خدا دراز شود، خالى برنمىگردد و اگر انسان دستخود را به
صورت بكشد به اين معناست كه لطف خدا را با صورت، استقبال كرده است.
گاهى انسان، دست انبيا و اوليا و گاهى دستخودش را مىبوسد; انسان وقتى صدقهاى
مىدهد و كمكى به نيازمند مىكند، شايسته است دستخود را ببوسد; زيرا دست او به
دستخدايى كه دست ندارد رسيده است.
براساس آيه
«الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات» (17)
خدا صدقه را مىپذيرد و آن را مىگيرد و صدقهاى كه به دست مستمند مىرسد. در
حقيقتبه ستبىدستى خدا مىرسد. عارف خود را در مشهد خدا مىبيند و احساس مىكند
دستش به ستبىدستى خدا مىرسد و خود، زاهد حقيقى مىشود، نه زهد فروش و دست زاهد
حقيقى را بوسيدن، صواب است، نه خطا : «كه دست زهد فروشان خطاستبوسيدن». كار
پسنديدهاى نيست كه ما خم شويم و دست اين يا آن را ببوسيم، اما خيلى پسنديده است كه
در پيشگاه خدا خضوع و راز و نياز كنيم، اشك بريزيم، دست نيايش به سوى او دراز كنيم
و آنگاه دستخود را ببوسيم:
هر كه نان از عمل خويش خورد
منت از حاتم طايى نبرد
گفته شده: بوسيدن دست عارفان، بد نيست، ولى بهتر است انسان خود، عارف باشد و
دستخود را ببوسد. حاتم طايى شدن رواست، ولى به كنار سفره حاتم طايى رفتن، كار
پسنديدهاى نيست. اطعام خوب است، نه استطعام.
فغان كه كاسه زرين بى نيازى را
گرسنه چشمى ما كاسه گدايى كرد
همان گونه كه استقلال اقتصادى، بسيار خوب است، استقلال عرفانى و زهد هم بسيار
خوب و بلكه بالاتر است. بنابراين، چرا ما خود را رايگان بفروشيم؟ خداى ما هم سبب
ساز و هم سبب سوز است:
«ابى الله ان يجري الاشياء الا باسباب» (18) .
نظام عالم، نظام سبب و مسبب است; اما ذات اقدس اله، مسبب الاسباب است و به همه
اسباب، سببيت داده است. او به هر مسببى از سبب او و به هر كودكى از قيم او، نزديكتر
است. او چون قيوم است، گاهى سبب سوز است; يعنى، گاهى بدون دخالت اسباب ظاهرى
مستقيما از راه غيب، فيضى مىرساند، يا با سبب ناشناخته و بدون تحقق سببهاى عادى
شناخته شده، مسبب را مىآفريند.
بيان ديگرى كه ابوالمعالى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىكند اين
است:
«كل الناس يغدو فبايع نفسه فمعتقها، او موبقها» (19)
در هر بامداد، مردم به سراغ تجارت مىروند و در داد و ستدند و هيچ كس بيكار
نيست; با اين تفاوت كه برخى خودفروشند و برخى ديگر، خود را خريدارى كرده، آزاد
مىكنند; يعنى، مردم يا خود را از خداى خود مىخرند و آزاد مىشوند و در اين صورت
هيچ گناهى نمىتواند آنها را به دام بيندازد و يا خود را به شيطان مىفروشند و برده
مىشوند. اگر با خدا معامله كنيم، خداوند «ثمن» و «مثمن» را به ما برمىگرداند و
ما را آزاد مىكند; اما اگر با شيطان معامله كنيم، ثمن و مثمن هر دو از آن اوست: هم
كار ما و هم جان ما را مىگيرد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز مىفرمايند:
«الدينا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاو بقها و
رجل ابتاع نفسه فاعتقها» (20)
گروهى از مردم دنيا خود را آزاد مىكنند و عده ديگر، خود را به هلاكت مىكشانند.
تهذيب روح و تزكيه نفس، به انسان فخر و كرامت مىبخشد و انسان را آزاد مىكند و
در حقيقت، اولين رهآورد تهذيب روح، آزادى و استقلال است.
بنابراين، اگر ما پندارگرا نبوده، از معرفت صحيح برخوردار باشيم، خود را در مشهد
خداى عليم قدير حكيم مىيابيم و آنگاه چون متبركيم، به جاى اين كه دست ديگران را
ببوسيم دستخود را مىبوسيم و به جاى اين كه زير بار منت منعمان برويم ولى نعمتخود
و غلام همت كسى خواهيم بود كه «زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است» و با خداى خود در
هر بامداد معامله مىكنيم; خود را مىخريم و آزاد مىشويم.
ما جلد، اوراق و آيات قرآن را مىبوسيم. اگر پوستيا كاغذ بر اثر ارتباط با
كلمات و آيات لفظى قرآن، اين گونه متبرك مىشود، چرا جان ما با معناى قرآن، انس
نگيرد تا متبرك شود؟ آنگاه، انسانى كه مىتواند به اين كرامت و اوج برسد، چرا خود
را به آن حضيض بكشاند و در پندار زندگى كند؟
نمونهاى از پندارهاى رهزن
يكى از پندارهايى كه مانع و رهزن سير و سلوك آدمى است، آن است كه خود را «مالك»
و «ملك» مىداند و معرفت والا و گرانقدرى كه دين به ما مىآموزد و در زمينه حسن
خلق و تهذيب روح، سهم مؤثرى دارد اين است كه آنچه در دست ماست «عاريه» است و ما
مالك و ملك چيزى نيستيم:
«لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا» (21)
«قل من يرزقكم من السماء والارض امن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحي من
الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل افلا تتقون»
(22) .
به چيزى كه در دست كسى است و مال او نيست از اين جهت عاريه گفتهاند كه آن شخص
از آن عريان است. كسى كه مالك چيزى نباشد و آن را از ديگرى بگيرد، در حقيقت، خود از
آن عريان و برهنه است. همه عناوين حقيقى عاريه است. با قدرى تامل بيشتر، مىبينيم
نه تنها اموال، اولاد و اعضاى خانواده ما عاريهاند، بلكه اصل زندگى و «بود» ما نيز
عاريه است. حافظ مىگويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
اصلا اين جهان، جهان عاريه است. در اين جا جز خليفةالله كسى مظهرمليك و مالك
نيست مگر در حد بسيار ضعيف; ولى در بهشت جاودان، خداوند، مؤمنان صالح را مظهر مليك
و مالك مىكند. آن جا ديگر انسان، عريانيا عارى نيست. وعدهاى كه به بهشتيان داده
شده اين است:
«الا تجوع فيها و لا تعرى» (23)
انسان در بهشت نه گرسنه است و نه عريان و انسان مؤمننه تنها عارى نيست و همواره
جامه در بر دارد، بلكه مظهر مليك و مالك است.
عدهاى مظهر
«تبارك الذى بيده الملك» (24)
هستند و اينان «متوسطان» از مؤمنانند و عدهاى مجلاى
«فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» (25)
كه اينها «اوحدى» از مؤمنان هستند. از اين رو در بهشت، انسان هر چه بخواهد براى
او حاصل است:
«لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد» (26) .
در دنيا هر چه بخواهيم، نصيبمان نخواهد شد خواه متعلق درخواست، متاع دنيا باشد
يا آخرت:
«ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب» (27) .
بسيارى از تمنيات ما حاصل نشده و نمىشود. ما در راه به ثمر رسانيدن بسيارى از
كارها تلاش و كوشش مىكنيم ولى به مقصد نمىرسيم، ولى در بهشت، خواستن همان و تحقق
مقصود، همان. خواسته خداوند هميشه محقق است; زيرا هيچ مانعى در برابر حكم او نيست:
«لا راد لقضائه» (28)
و در بهشت چون مؤمنان، مظهر «هو المليك» و «هو المالك» و مظهر
«تبارك الذى بيده الملك» (29)
و
«فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» (30)
هستند، ملك و ملكوت هر چيزى به دست آنهاست. چنين عالمى در انتظار ماست. آنگاه ما
خود را به زباله دنيا، سرگرم مىكنيم!
مردارى كه در گوشهاى افتاده، شامهاى را نمىرنجاند، ولى شامهاى رهگذر از بوى
بد مردارى رنجور مىشود كه بادى وزيده، بوى بد آن را به شامهرهگذر مىرساند.
فرستادن بادها به دستخداست:
«و هو الذى يرسل الرياح» (31)
و ذات اقدس اله گاهى در جوامع انسانى تحولى پيش مىآورد كه مانند باد بوى بد
مردار درون انسان رياكار و سمعهگرا را آشكار مىكند و چنين انسانى، يكباره بى
حيثيت مىشود. قرآن كريم مىفرمايد: غيبت، خوردن گوشتبرادر مرده است. انسان وقتى
مردار خوار شد، در درون او انباشته مىشود. آنگاه بادى مىوزد و آن بوى بد را ظاهر
مىكند و شخص مردارخوار رسوا مىشود.
با همه بديهايى كه داريم خدا آبروى ما را نمىبرد.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) مىفرمايد:
انسان بد، لحظهاى از لطف خدا بيرون نيست: «بل لم تخل من لطفه مطرف عين في نعمة
يحدثها لك، او سيئة يسترها عليك او بلية يصرفها عنك» (32) .
اين كلام كسى است كه درونبين است و از باطن ما خبر دارد.
حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) مىفرمايد:
«و الله لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت»
(33)
به خدا سوگند اگر بخواهم همه اسرار شما، يعنى سرگذشت و سرنوشت، ورود و خروج و
آغاز و انجام هر يك از شما را بگويم، مىتوانم. گاهى انسان بر اثر احضار و ارتباط
با ارواح يا حشر با جنيان خبرهايى مىشنود. البته اين خبرها قطعى نيست و كذب و
اشتباه در آنها فراوان است; اما گاهى انسان از زبان مطهر معصوم عليهالسلام، سخنى
مىشنود كه يقينآور است. او كه از درون انسانها باخبر است، مىفرمايد: با اينكه
شما بد هستيد، لحظهاى از لطف خدا بيرون نيستيد ولى از او حيا نمىكنيد.
انسان در بسيارى از موارد بر اثر نعمتبسيار خوب حيا بدى را ترك مىكند، چنانكه
فرزند جوان به مادر و پدر پير خود احترام مىگذارند و از آنان اطاعت مىكنند با اين
كه از آنان ترسى ندارند. حوادث تلخ بسيارى در كمين ماست و ما نمىتوانيم آنها را
برطرف يا كنترل كنيم; اما به لطف خدا از ما برداشته مىشود ولى ما احيانا خود را
طلبكار تلقى كرده و مىگوييم كار خيرى كردهايم كه فلان حادثه پيش نيامده، در حالى
كه آن كار خير هم مشمول لطف خدا بوده اما خودخواهى نمىگذارد كه بگوييم خدا ما را
حفظ كرده است. اگر ذات اقدس اله ما را اين گونه مشمول نعمتهاى خاص خود قرار داده
است كه هر آن، لطفى نسبتبه ما روا مىدارد برخلاف حيا و ادب است كه انسان از لطف
عميم و ستر صميم او غفلت كرده گناه كند.
در كتابهاى اخلاقى بابى با عنوان «الادب مع الله» هست كه از رعايت ادب با خدا
در خلوت و جلوت بحث مىكند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
دنيا شما را فريب نداده و راستگوست; زيرا آنچه را ديگران داشتند به شما عرضه و
آنگاه تهديد كرده كه: نيروى چشم، گوش، بازو، پست و ميز و مقام را از شما مىگيرم و
گرفت و انسان هر چه بر عمرش افزوده مىشود قواى خود را يكى پس از ديگرى از دست
مىدهد، ولى متوجه نمىشود كه اين قوا عاريه است و چون مىگيرند معلوم مىشود از آن
او نيست:
«ام متى غرتك؟ ابمصارع آبائك من البلى، ام بمضاجع امهاتك تحت الثرى؟... ان
الدنيا دار صدق لمن صدقها ودار عافية لمن فهم عنها ودار غنى لمن تزود منها ودار
موعظة لمن اتعظ بها... فمن ذا يذمها وقد آذنتببينها ونادت بفراقها ونعت نفسها
واهلها فمثلت لهم ببلائها البلاء...» (34)
«و حقا اقول: ما الدنيا غرتك ولكن بها اغتررت ولقد كاشفتك العظات وآذنتك على
سواء ولهي بما تعدك من نزول البلاء بجسمك والنقص في قوتك، اصدق واوفى من ان تكذبك
او تغرك... ولئن تعرفتها في الديار الخاوية والربوع الخالية لتجدنها من حسن تذكيرك
وبلاغ موعظتك بمحلة الشفيق عليك والشحيح بك...» (35) .