مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۴ -


فصل سوم: پندارگرايى

زندگى پندارى

يكى از موانع سير انسان به سوى خدا، پندارگرايى و گمان باطل است; چنانكه ازمهمترين علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوى حق، معرفت صحيح‏است. فرق عارف با پندارگراى غافل در اين است كه عارف، خود را درمشهد و محضر خداى عليم قدير حكيم مى‏يابد، چنانكه هر موجودى را مظهراومى‏داند و پندارگراى غافل، خود را غايب از او مى‏پندارد، چنانكه هر موجودى را مستقل مى‏پندارد. هر كس بر اساس معرفت‏يا گمان خود، سود يا زيانى مى‏برد.

قرآن كريم در ستايش مؤمن عارف مى‏گويد: او خود را در مشهد خداى عليم قدير حكيم مى‏يابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولى در وصف غافل مى‏گويد: او فاقد همه اين كمالهاست و با گمان و پندار زندگى مى‏كند و در پندار خود، مدفون است.

قرآن كريم، گاهى درباره پندارگرايان غافل مى‏فرمايد:

«الم يعلم بان الله يرى‏» (1)

مگر او نمى‏داند كه خدا مى‏بيند؟ اگر كسى بداند كه خدا او را مى‏بيند و در مشهد خدا كار مى‏كند هرگز دستش به تباهى و زبانش به بدگويى آلوده نمى‏شود (2) .

گاهى مى‏فرمايد:

«ايحسب ان لن يره احد» (3)

آيا مى‏پندارد كه كسى او را نمى‏بيند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خداييد. گاهى مى‏فرمايد:

«ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم‏» (4)

آيا مى‏پندارند كه ما كارهاى پنهان و نجواى آنها را نمى‏دانيم؟ اينها ناظر به بعد علمى است; يعنى انسان غافل فكر مى‏كند كه كسى او را نمى‏بيند و او تنهاست و چون تنهاست، رهاست.

گاهى مى‏پندارد بر فرض، كسى او را ببيند قادر نيست جلو او را بگيرد و خود را در مشهد قدير نمى‏بيند; يعنى مى‏پندارد كه خدا بر او توانايى ندارد. در اين زمينه، ذات اقدس اله آيات فراوانى نازل كرده، مى‏فرمايد:

«ايحسب ان لن يقدر عليه احد» (5)

آيا انسان مى‏پندارد خدا قدرت ندارد تا همه نعمتهاى او را به نقمت و حيات او را به ممات و سلامت او را به بيمارى مبدل كند؟

گاهى مى‏فرمايد:

«ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه‏» (6)

آيا انسان مى‏پندارد كه با مرگ نابود مى‏شود و ما استخوانهاى پوسيده او را دوباره زنده نمى‏كنيم؟ برخى‏چنين مى‏پندارند كه با مرگ نابود مى‏شوند و خداوند بر احياى مجدد آنها قدرت ندارد و برخى‏مى‏پندارند كه بعد از مرگ، حساب و كتابى نيست و كسى بر حسابرسى اعمال آنها قدرت ندارد و به همين جهت، زبانشان دراز و دستشان به گناه، آلوده است.

گاهى انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقيت‏خود مى‏پندارد. از اين رو ذات اقدس خداوند مى‏فرمايد:

«ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون‏» (7)

آيا كافران مى‏پندارند كه سابق و پيشگامند و ما به آنها دسترسى نداريم; قضا و قدر ما آنها را رها كرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بيرونند؟ اين، حكم و داورى بدى است. گاهى نيز مى‏پندارند قدرتهاى مالى، مشكل آنها را حل مى‏كند:

«يحسب ان ماله اخلده‏» (8)

آيامى‏پندارد كه مال او، او را جاويد مى‏كند; چنانكه در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون‏» (9)

در نظام آفرينش، دنيا جاى خلود و جاودانگى نيست و هيچ كس در آن، جاويد نمى‏ماند; زيرا دنيا نشئه حركت است و حركت‏بايد به مقصد برسد و با دوام، سازگار نيست و اگر موجودى دائما در حركت‏باشد، «عبث‏» مى‏شود. معناى دوام حركت اين است كه هدفى در كار نيست. از اين رو حركت‏حتما بايد منقطع شود و به «دارالقرار» برسد.

ذات اقدس خداوند در اين مورد مى‏فرمايد:

«افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون‏» (10)

آيا فكر كرده‏ايد نظام آفرينش، ياوه و بيهوده است و اين نظام، هدفى نداشته و شما معادى نداريد؟

گاهى انسان خود را در مشهد عليم قدير حكيم مى‏بيند و هيچ يك از بحثهاى گذشته درباره او نيست اما خود را «محق‏» مى‏پندارد; با اين كه در برابر وحى ايستاده و هم فكرش تيره و هم كارش تاريك است، مى‏گويد: حق با ماست. در اين زمينه، قرآن كريم مى‏فرمايد:

«و يحسبون انهم مهتدون‏» (11)

آنان مى‏پندارند كه هدايت‏يافته‏اند در حالى كه به بيراهه مى‏روند.

«و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» (12)

فكر مى‏كنند كه كار خوب مى‏كنند; در حالى كه به بدى مبتلايند.

از مجموع اين آيات بر مى‏آيد كه عده‏اى از انسانها در جدار پندار، زندگى مى‏كنند و در خيال خام خود، غوطه‏ورند و بر اثر پندارگرايى از «مغز» تهى و به «پوست‏» تبديل مى‏شوند و روشن است كه پوستها را مى‏سوزانند، چنانكه كشاورز، پوست را مى‏سوزاند و «لب‏» و مغز را براى غذا نگه مى‏دارد. دنيا مزرعه آخرت است و در آخرت، پوستهاى مزرعه دنيا خريدارى ندارد، چنانكه در آن جا هرگز «اولوالباب‏»، يعنى كسانى كه داراى «لب‏» و مغزند، نمى‏سوزند.

تعبير قرآن كريم درباره پندارزدگان اين است:

«و افئدتهم هواء» (13)

دلهاى اينان تهى است و چيزى در آن نيست. چون آنچه به دل اينها راه يافته است، پندارمحض است و پندار هم باطل است، ولى عارف، خود و همه كارهاى خود را در مشهد خداى عليم قدير حكيم مى‏يابد و مى‏داند كه خدا مى‏بيند و مى‏تواند و پس از مرگ، روز حسابى هست. پس مهمترين راه براى تهذيب و تزكيه روح، همان معرفت صحيح و بدترين عامل براى آلودگى آن، همان گمان و پندار باطل‏است.

منشا پندارگرايى

خداى سبحان هرگز كسى را گرفتار جهل و پندار باطل نكرده، بلكه همه انسانها را با سلاح معرفت، مسلح كرده و هر انسانى را با الهام «فجور» و «تقوا» آفريده است:

«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» (14)

ولى اگر كسى اين الهام را با الحاد خودش تاريك كند، به دام پندار مى‏افتد و از آن به بعد علمش به جهل و الهامش به الحاد، تبديل مى‏شود. هرگز خدا به كسى بد نمى‏كند و براى كسى بدى نمى‏فرستد، بلكه راه توبه را بر روى همگان باز مى‏كند و بديهاى آنان را به نيكى تبديل مى‏كند.

تا انسان در عالم حركت و طبيعت‏به سر مى‏برد، راهى براى تبديل سيئه به حسنه دارد. اگر شراب نجس و حرام سركه شود، همين نجس و حرام، پاك و حلال خواهد شد و اگر انسانى توبه كند، همين انسان تبهكار آلوده، پاك مى‏شود:

«يبدل الله سيئاتهم حسنات‏» (15) .

پس كار ابتدايى خدا، افاضه، الهام و انعام است و كسى كه نعمتهاى الهى را به نقمت تبديل كند، خداوند راه توبه را بر روى او باز مى‏كند تا دوباره آن نقمتها را به نعمت، تبديل كند. هرگز خدا به كسى بد نمى‏كند.

بنابراين،افرادى كه در پندار باطل به‏سر مى‏برند بايد خودشان راملامت كنند، نه خداى خود را و هيچ عاملى جز خود آنان سبب فرو رفتگى در پندار باطل نيست. علل و عوامل بيرونى تنها انسان را به باطل دعوت مى‏كند و اين انسان است كه بايد براى انتخاب خير تصميم بگيرد و صداى بيگانه را از آشنا جدا كند و ما براى اين كار ناچاريم با ذات اقدس خداوند رابطه‏اى داشته باشيم كه همواره نعمتهاى خود را ادامه دهد و ما را از شر خودمان و بد انديشان نجات دهد و دعا يكى از مهمترين راههاست. چنانكه نماز كه آميخته با دعاست، از بهترين اركان دين به حساب مى‏آيد.

آثار پندارگرايى

يكى از آثار پندارگرايى آن است كه انسان به جاى اين كه خود را در مشهد خداى سبحان ديده، به كرامت انسانى خود بينديشد، به ديگران تبرك مى‏جويد و در برابر غير خدا تذلل مى‏كند. البته تبرك جستن و توسل به انبيا و ائمه و اولياء (عليهم‏السلام) براى ديگران فخر است، اما غير معصوم چه مزيتى بر ما دارد كه ما به او تبرك بجوييم و به كار خود متبرك نشويم؟

ابوالمعالى صدر الدين قونوى از «انس‏» كه ساليان متمادى در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سر مى‏برد نقل مى‏كند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، در دعا، دست را براى تضرع و ناله پيش خدا باز مى‏كرد و هنگامى كه دعايش تمام مى‏شد، دست را به صورت خود مى‏كشيد و به اصحاب نيز مى‏فرمود وقتى دعا كرديد دست‏خود را به صورت خود بكشيد

«...ان رسول الله (صلى الله عليه و آله) كان اذا دعى فيرفع يديه، مسح وجهه بيديه‏»

وجاء في رواية:

«لم يضعها حتى يمسح بهما وجهه‏»

وجاء في روايات اخرى:

«انه كان يامر اصحابه بذلك و يحرض عليه‏» (16)

زيرا دستى كه به طرف خدا دراز شود، خالى برنمى‏گردد و اگر انسان دست‏خود را به صورت بكشد به اين معناست كه لطف خدا را با صورت، استقبال كرده است.

گاهى انسان، دست انبيا و اوليا و گاهى دست‏خودش را مى‏بوسد; انسان وقتى صدقه‏اى مى‏دهد و كمكى به نيازمند مى‏كند، شايسته است دست‏خود را ببوسد; زيرا دست او به دست‏خدايى كه دست ندارد رسيده است.

براساس آيه

«الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات‏» (17)

خدا صدقه را مى‏پذيرد و آن را مى‏گيرد و صدقه‏اى كه به دست مستمند مى‏رسد. در حقيقت‏به ست‏بى‏دستى خدا مى‏رسد. عارف خود را در مشهد خدا مى‏بيند و احساس مى‏كند دستش به ست‏بى‏دستى خدا مى‏رسد و خود، زاهد حقيقى مى‏شود، نه زهد فروش و دست زاهد حقيقى را بوسيدن، صواب است، نه خطا : «كه دست زهد فروشان خطاست‏بوسيدن‏». كار پسنديده‏اى نيست كه ما خم شويم و دست اين يا آن را ببوسيم، اما خيلى پسنديده است كه در پيشگاه خدا خضوع و راز و نياز كنيم، اشك بريزيم، دست نيايش به سوى او دراز كنيم و آنگاه دست‏خود را ببوسيم:

هر كه نان از عمل خويش خورد

منت از حاتم طايى نبرد

گفته شده: بوسيدن دست عارفان، بد نيست، ولى بهتر است انسان خود، عارف باشد و دست‏خود را ببوسد. حاتم طايى شدن رواست، ولى به كنار سفره حاتم طايى رفتن، كار پسنديده‏اى نيست. اطعام خوب است، نه استطعام.

فغان كه كاسه زرين بى نيازى را

گرسنه چشمى ما كاسه گدايى كرد

همان گونه كه استقلال اقتصادى، بسيار خوب است، استقلال عرفانى و زهد هم بسيار خوب و بلكه بالاتر است. بنابراين، چرا ما خود را رايگان بفروشيم؟ خداى ما هم سبب ساز و هم سبب سوز است:

«ابى الله ان يجري الاشياء الا باسباب‏» (18) .

نظام عالم، نظام سبب و مسبب است; اما ذات اقدس اله، مسبب الاسباب است و به همه اسباب، سببيت داده است. او به هر مسببى از سبب او و به هر كودكى از قيم او، نزديكتر است. او چون قيوم است، گاهى سبب سوز است; يعنى، گاهى بدون دخالت اسباب ظاهرى مستقيما از راه غيب، فيضى مى‏رساند، يا با سبب ناشناخته و بدون تحقق سببهاى عادى شناخته شده، مسبب را مى‏آفريند.

بيان ديگرى كه ابوالمعالى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند اين است:

«كل الناس يغدو فبايع نفسه فمعتقها، او موبقها» (19)

در هر بامداد، مردم به سراغ تجارت مى‏روند و در داد و ستدند و هيچ كس بيكار نيست; با اين تفاوت كه برخى خودفروشند و برخى ديگر، خود را خريدارى كرده، آزاد مى‏كنند; يعنى، مردم يا خود را از خداى خود مى‏خرند و آزاد مى‏شوند و در اين صورت هيچ گناهى نمى‏تواند آنها را به دام بيندازد و يا خود را به شيطان مى‏فروشند و برده مى‏شوند. اگر با خدا معامله كنيم، خداوند «ثمن‏» و «مثمن‏» را به ما برمى‏گرداند و ما را آزاد مى‏كند; اما اگر با شيطان معامله كنيم، ثمن و مثمن هر دو از آن اوست: هم كار ما و هم جان ما را مى‏گيرد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز مى‏فرمايند:

«الدينا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاو بقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها» (20)

گروهى از مردم دنيا خود را آزاد مى‏كنند و عده ديگر، خود را به هلاكت مى‏كشانند.

تهذيب روح و تزكيه نفس، به انسان فخر و كرامت مى‏بخشد و انسان را آزاد مى‏كند و در حقيقت، اولين ره‏آورد تهذيب روح، آزادى و استقلال است.

بنابراين، اگر ما پندارگرا نبوده، از معرفت صحيح برخوردار باشيم، خود را در مشهد خداى عليم قدير حكيم مى‏يابيم و آنگاه چون متبركيم، به جاى اين كه دست ديگران را ببوسيم دست‏خود را مى‏بوسيم و به جاى اين كه زير بار منت منعمان برويم ولى نعمت‏خود و غلام همت كسى خواهيم بود كه «زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است‏» و با خداى خود در هر بامداد معامله مى‏كنيم; خود را مى‏خريم و آزاد مى‏شويم.

ما جلد، اوراق و آيات قرآن را مى‏بوسيم. اگر پوست‏يا كاغذ بر اثر ارتباط با كلمات و آيات لفظى قرآن، اين گونه متبرك مى‏شود، چرا جان ما با معناى قرآن، انس نگيرد تا متبرك شود؟ آنگاه، انسانى كه مى‏تواند به اين كرامت و اوج برسد، چرا خود را به آن حضيض بكشاند و در پندار زندگى كند؟

نمونه‏اى از پندارهاى رهزن

يكى از پندارهايى كه مانع و رهزن سير و سلوك آدمى است، آن است كه خود را «مالك‏» و «ملك‏» مى‏داند و معرفت والا و گرانقدرى كه دين به ما مى‏آموزد و در زمينه حسن خلق و تهذيب روح، سهم مؤثرى دارد اين است كه آنچه در دست ماست «عاريه‏» است و ما مالك و ملك چيزى نيستيم:

«لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا» (21)

«قل من يرزقكم من السماء والارض امن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل افلا تتقون‏» (22) .

به چيزى كه در دست كسى است و مال او نيست از اين جهت عاريه گفته‏اند كه آن شخص از آن عريان است. كسى كه مالك چيزى نباشد و آن را از ديگرى بگيرد، در حقيقت، خود از آن عريان و برهنه است. همه عناوين حقيقى عاريه است. با قدرى تامل بيشتر، مى‏بينيم نه تنها اموال، اولاد و اعضاى خانواده ما عاريه‏اند، بلكه اصل زندگى و «بود» ما نيز عاريه است. حافظ مى‏گويد:

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست

روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم

اصلا اين جهان، جهان عاريه است. در اين جا جز خليفة‏الله كسى مظهرمليك و مالك نيست مگر در حد بسيار ضعيف; ولى در بهشت جاودان، خداوند، مؤمنان صالح را مظهر مليك و مالك مى‏كند. آن جا ديگر انسان، عريان‏يا عارى نيست. وعده‏اى كه به بهشتيان داده شده اين است:

«الا تجوع فيها و لا تعرى‏» (23)

انسان در بهشت نه گرسنه است و نه عريان و انسان مؤمن‏نه تنها عارى نيست و همواره جامه در بر دارد، بلكه مظهر مليك و مالك است.

عده‏اى مظهر

«تبارك الذى بيده الملك‏» (24)

هستند و اينان «متوسطان‏» از مؤمنانند و عده‏اى مجلاى

«فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» (25)

كه اينها «اوحدى‏» از مؤمنان هستند. از اين رو در بهشت، انسان هر چه بخواهد براى او حاصل است:

«لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد» (26) .

در دنيا هر چه بخواهيم، نصيبمان نخواهد شد خواه متعلق درخواست، متاع دنيا باشد يا آخرت:

«ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب‏» (27) .

بسيارى از تمنيات ما حاصل نشده و نمى‏شود. ما در راه به ثمر رسانيدن بسيارى از كارها تلاش و كوشش مى‏كنيم ولى به مقصد نمى‏رسيم، ولى در بهشت، خواستن همان و تحقق مقصود، همان. خواسته خداوند هميشه محقق است; زيرا هيچ مانعى در برابر حكم او نيست:

«لا راد لقضائه‏» (28)

و در بهشت چون مؤمنان، مظهر «هو المليك‏» و «هو المالك‏» و مظهر

«تبارك الذى بيده الملك‏» (29)

و

«فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» (30)

هستند، ملك و ملكوت هر چيزى به دست آنهاست. چنين عالمى در انتظار ماست. آنگاه ما خود را به زباله دنيا، سرگرم مى‏كنيم!

مردارى كه در گوشه‏اى افتاده، شامه‏اى را نمى‏رنجاند، ولى شامه‏اى رهگذر از بوى بد مردارى رنجور مى‏شود كه بادى وزيده، بوى بد آن را به شامه‏رهگذر مى‏رساند. فرستادن بادها به دست‏خداست:

«و هو الذى يرسل الرياح‏» (31)

و ذات اقدس اله گاهى در جوامع انسانى تحولى پيش مى‏آورد كه مانند باد بوى بد مردار درون انسان رياكار و سمعه‏گرا را آشكار مى‏كند و چنين انسانى، يكباره بى حيثيت مى‏شود. قرآن كريم مى‏فرمايد: غيبت، خوردن گوشت‏برادر مرده است. انسان وقتى مردار خوار شد، در درون او انباشته مى‏شود. آنگاه بادى مى‏وزد و آن بوى بد را ظاهر مى‏كند و شخص مردارخوار رسوا مى‏شود.

با همه بديهايى كه داريم خدا آبروى ما را نمى‏برد.

اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) مى‏فرمايد:

انسان بد، لحظه‏اى از لطف خدا بيرون نيست: «بل لم تخل من لطفه مطرف عين في نعمة يحدثها لك، او سيئة يسترها عليك او بلية يصرفها عنك‏» (32) .

اين كلام كسى است كه درون‏بين است و از باطن ما خبر دارد.

حضرت اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) مى‏فرمايد:

«و الله لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت‏» (33)

به خدا سوگند اگر بخواهم همه اسرار شما، يعنى سرگذشت و سرنوشت، ورود و خروج و آغاز و انجام هر يك از شما را بگويم، مى‏توانم. گاهى انسان بر اثر احضار و ارتباط با ارواح يا حشر با جنيان خبرهايى مى‏شنود. البته اين خبرها قطعى نيست و كذب و اشتباه در آنها فراوان است; اما گاهى انسان از زبان مطهر معصوم عليه‏السلام، سخنى مى‏شنود كه يقين‏آور است. او كه از درون انسانها باخبر است، مى‏فرمايد: با اين‏كه شما بد هستيد، لحظه‏اى از لطف خدا بيرون نيستيد ولى از او حيا نمى‏كنيد.

انسان در بسيارى از موارد بر اثر نعمت‏بسيار خوب حيا بدى را ترك مى‏كند، چنانكه فرزند جوان به مادر و پدر پير خود احترام مى‏گذارند و از آنان اطاعت مى‏كنند با اين كه از آنان ترسى ندارند. حوادث تلخ بسيارى در كمين ماست و ما نمى‏توانيم آنها را برطرف يا كنترل كنيم; اما به لطف خدا از ما برداشته مى‏شود ولى ما احيانا خود را طلبكار تلقى كرده و مى‏گوييم كار خيرى كرده‏ايم كه فلان حادثه پيش نيامده، در حالى كه آن كار خير هم مشمول لطف خدا بوده اما خودخواهى نمى‏گذارد كه بگوييم خدا ما را حفظ كرده است. اگر ذات اقدس اله ما را اين گونه مشمول نعمتهاى خاص خود قرار داده است كه هر آن، لطفى نسبت‏به ما روا مى‏دارد برخلاف حيا و ادب است كه انسان از لطف عميم و ستر صميم او غفلت كرده گناه كند.

در كتابهاى اخلاقى بابى با عنوان «الادب مع الله‏» هست كه از رعايت ادب با خدا در خلوت و جلوت بحث مى‏كند.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

دنيا شما را فريب نداده و راستگوست; زيرا آنچه را ديگران داشتند به شما عرضه و آنگاه تهديد كرده كه: نيروى چشم، گوش، بازو، پست و ميز و مقام را از شما مى‏گيرم و گرفت و انسان هر چه بر عمرش افزوده مى‏شود قواى خود را يكى پس از ديگرى از دست مى‏دهد، ولى متوجه نمى‏شود كه اين قوا عاريه است و چون مى‏گيرند معلوم مى‏شود از آن او نيست:

«ام متى غرتك؟ ابمصارع آبائك من البلى، ام بمضاجع امهاتك تحت الثرى؟... ان الدنيا دار صدق لمن صدقها ودار عافية لمن فهم عنها ودار غنى لمن تزود منها ودار موعظة لمن اتعظ بها... فمن ذا يذمها وقد آذنت‏ببينها ونادت بفراقها ونعت نفسها واهلها فمثلت لهم ببلائها البلاء...» (34)

«و حقا اقول: ما الدنيا غرتك ولكن بها اغتررت ولقد كاشفتك العظات وآذنتك على سواء ولهي بما تعدك من نزول البلاء بجسمك والنقص في قوتك، اصدق واوفى من ان تكذبك او تغرك... ولئن تعرفتها في الديار الخاوية والربوع الخالية لتجدنها من حسن تذكيرك وبلاغ موعظتك بمحلة الشفيق عليك والشحيح بك...» (35) .


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره علق، آيه 14.

2. همه تعليمات قرآن بر اساس تشويق به بهشت و ترهيب از دوزخ نيست، بلكه بخش قابل توجهى از آن، معرفتهاى عارفانه و حكيمانه است و ما را به حياى از خدا وامى‏دارد، مانند اين كه مى‏پرسد: آيا انسان نمى‏داند كه خدا او را مى‏بيند؟

بنابراين، اگر جهنم نبود، باز هم جا داشت كه انسان گناه نكند، چنانكه هيچ انسان باحيايى در كنار سفره مهماندار و دوست‏خود آشكارا در برابر او به خالفت‏برنمى‏خيزد.

3. سوره بلد، آيه 7.

4. سوره زخرف، آيه 80.

5. سوره بلد، آيه 5.

6. سوره قيامت، آيه 3.

7. سوره عنكبوت، آيه 4.

8. سوره همزه، آيه 3.

9. سوره انبياء، آيه 34.

10. سوره مؤمنون، آيه 115.

11. سوره زخرف، آيه 37.

12. سوره كهف، آيه 104.

13. سوره ابراهيم، آيه 43.

14. سوره شمس، آيات 7 8.

15. سوره فرقان، آيه 70.

16. شرح الاربعين، ص 34.

17. سوره توبه، آيه 104.

18. اصول كافى، ج 1، ص 183.

19. شرح الاربعين، ص 44.

20. نهج‏البلاغه، حكمت 133.

21. مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.

22. سوره يونس، آيه 31.

23. سوره طه، آيه 118.

24. سوره ملك، آيه 1.

25. سوره يس، آيه 83.

26. سوره ق، آيه 35.

27. سوره‏نساء، آيه 123.

28. بحار، ج 4، ص 160.

29. سوره ملك، آيه 1.

30. سوره يس، آيه 83.

31. سوره اعراف، آيه 57.

32. نهج‏البلاغه، خطبه 223، بند 9.

33. نهج‏البلاغه، خطبه 175، بند 3.

34. نهج‏البلاغه، حكمت 131.

35. نهج‏البلاغه، خطبه 223، بند 10.