مبانى نظرى تزكيه

محمد شجاعى

- ۹ -


تجليات

از جمله مسائلى كه در مقام سلوك با عنايات ربوبى براى سالك الى الله به تناسب مراحل و منازل سير، و در مراتب مختلف پيش مى‏آيد، تجليات اسماء حسنى و صفات علياى حضرت حق در وجود سالك است .

در باب تجليات اگر با دقت مسئله را بررسى بكنيم. بايد گفت كه از همان اوائل سلوك اين مسئله، يعنى تجليات اسماء و صفات نيز شروع مى‏شود و به تناسب حركت در مسير عبودى و توجه به حضرت حق، و به عبارتى، به تناسب انصراف از اغيار و انقطاع الى الله، ابواب تجليات اسماء و صفات به روى سالك باز مى‏گردد ولكن در اوائل سلوك به لحاظ اينكه هنوز آن صفا و طهارت لازم در قلب و سر سالك محقق نگشته و قابليت و صلاحيت كافى را به دست نياورده و در نتيجه از اين تجليات در حد بسيار ضعيفى برخوردار گرديده، آثار اين تجليات چندان معلوم و مشهود نمى‏باشد.

شراب لطف خداوند را كرانى نيست   وگر كرانه نمايد قصور جام بود
بقدر روزنه افتد بخانه نور قمر   اگر بمشرق و مغرب ضياش عام بود
تو جام هستى خود را قوامى ده   كه آن شراب قديمست و با قوام بود [95]

با مجاهدتهاى پى گير و با دوام ذكر و طلب، و با حصول صفا و طهارت لازم، از تجليات اسماء و صفات الهى در حد بالاترى برخوردار گشته و آثار تجليات را در وجود خود مى‏يابد .قلب سالك به اندازه‏اى كه از نقش اغيار و رسوم خودى پاك گرديده، به همان اندازه هم صلاحيت تابش انوار اسماء و صفات حق را يافته است. درد و طلب هر قدر صادقانه و جدى باشد، نقش اغيار را از دل پاك نموده و دل را به تضرع انداخته و به فقر و مسكنت كشيده و رسوم خودى را از دل محو كرده و همانند آينه‏اى قرار مى‏دهد كه از خود او خبرى نبوده و به همان صورتى كه در او مى‏تابد، مى‏آيد. پيداست كه در چنين مقامى آنچه در دل مى‏تابد، صورت اسماء و صفات حق است. (دقت شود).

هر كجا دردى دوا آنجا رود   هر كجا فقرى نوا آنجا رود
هر كجا مشكل جواب آنجا رود   هر كجا پستى است آب آنجا رود
آب كم جو تشنگى آور بدست   تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا سقا هم ربهم آيد خطاب‏   تشنه باش الله اعلم بالصواب
آب رحمت بايدت رو پست شو   و آنگهان خور خمر رحمت مست شو [96]

طلب در مقام صدق، عبوديت در مقام اخلاص آن چنان نقش اغيار را از دل پاك مى‏كند و چنان دل رابه تضرع و فقر مى‏كشد كه نه تنها چيزى به عنوان مطلوب براى انسان و به عنوان مأنوس براى او مطرح نمى‏باشد بلكه، از اينكه چيزى غير از حق در دل وى جا داشته و مقصود دل باشد، به خداى متعال پناه آورده و به سوى او فرار مى‏كند و از التذاذ و خوش بودن به غير ذكر حق - اگر چه اندك باشد - شرم دارد .

حضرت زين العابدين سلام الله عليه در مناجات الذاكرين مى‏گويد: «و استغفرك من كل لذة بغير ذكرك و من كل راحة بغير أنسك و من كل سر ور بغير قربك و من كل شغل بغيرطاعتك»يعنى (پروردگارا، از هرگونه لذت با غير ذكر تو، و از هر راحتى و آرامشى با غير أنس به تو، و از هر خوشى و شادى با غير قرب به تو، و از هرگونه اشتغال به غير طاعت تو، از تو طلب مغفرت دارم) و بالاخره ذكر و طلب صادقانه وجه قلب را به سوى وجه حق بر مى‏گرداند و وجه قلب، مواجه با وجه الله مى‏گردد و اسماء و صفات در آن متجلى مى‏شود.

نظرى بر دلها

بايد به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه قبل از تزكيه و تجريد، و قبل از مجاهدت و تحصيل انقطاع، وجه قلب انسان متوجه وجه حق نيست بلكه، متوجه به اغيار و منصرف از وجه حق است. به بيان روشن‏تر، درون ما و باطن ما روى به حق نياورده و ما در درون خويش روى به خدا نيستيم و روى به او نمى‏آوريم. لذا اگر در نماز صورت ظاهرى خود را متوجه به قبله ظاهرى بكنيم، صورت درونى و باطنى ما كه همان وجه قلب است، متوجه به قبله حقيقى نيست و در حقيقت، توجه به قبله اصلى در باطن نمازهاى ما تحقق نيافته و ما در نماز باطناً روى به قبله نيستيم. دليل روشن بر اين مسئله هم به طورى كه قبلا نيز اشاره‏اى كرديم، حضور نداشتن در نماز است، تا جايى كه هر چه تصميم مى‏گيريم و سعى مى‏كنيم در اثناى نماز به اين سو و آن سو نرويم و پراكنده نشويم، موفق بر اين امر نمى‏شويم. يعنى هر چه سعى مى‏كنيم روى به قبله حقيقى بياوريم و در حالى كه روى به قبله هستيم باشيم، موفق نمى‏گرديم. مى‏بينيم صورت ظاهر را متوجه قبله نمودن بسيار آسان است ولى صورت قلب را متوجه قبله كردن بسيار مشكل و يا فوق مشكل. پيداست وقتى قلب ما از اساس روى به خدا نياورده است و در اين باب هيچگونه مجاهدتى انجام نگرفته است و وجه قلب متوجه به اغيار و فانى در آنهاست، هرگز اين امكان نخواهد بود كه ما به يك تصميم و سعى جزئى بتوانيم وجه قلب خود را در نماز به قبله حقيقى متوجه بكنيم و باطناً هم روى به قبله باشيم. آن وقت امكان اين امر وجود خواهد داشت كه ما به عنايات الهى و بر اثر مجاهدتها موفق به تحصيل انقطاع بوده و قلب خويش را از اسارت به اغيار نجات داده و متوجه حضرت حق كرده باشيم. طبيعى است كه در چنين موقعيت و منزلتى هميشه روى به قبله حقيقى آورده‏ايم و در نماز هم قدرت اين معنى را خواهيم داشت كه وجه قلب را متوجه قبله حقيقى نموده و از انحراف به اين سو و آن سو به اذن الله محفوظ باشيم.

البته اين گفتار بدان معنى نيست كه نمازهاى ما به لحاظ اينكه وجه قلب ما در عالم درون به قبله حقيقى آن چنان كه بايد، متوجه نبوده و به اين طرف و آن طرف روى مى‏آورد، محكوم به بطلان است. منظور ما اين است كه نمازهاى ما از اين نظر فاقد حضور است كه وجه قلب ما روى به حق نياورده و آن چنان كه بايد باشد، نيست. مقصود ما بيان اين حقيقت است كه در نماز بايد صورت ظاهر به سوى قبله ظاهرى بوده و صورت باطن به سوى قبله حقيقى باشد و توجه به قبله بايد در ظاهر و باطن باشد و آنچه بسيار مهم است، توجه درونى به قبله حقيقى است .

آياتى كه در قرآن كريم هست، مانند آيه «انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفاً و ما أنا من المشركين »و آيه «و من أحسن دينا ممن أسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفاً و اتخذالله ابراهيم خليلا» و آيه «بلى من أسلم وجهه لله و هو محسن فله أجره عند ربه ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون» همه ناظر بر تحصيل انقطاع قلبى از اغيار و متوجه كردن وجه قلب به سوى حضرت حق است. و نيز، استحباب تلاوت آيه اول به هنگام ايستادن به طرف قبله و به هنگام قيام به نماز، به خوبى حاكى از اين معنى است كه در نماز كامل بايد وجه قلب را متوجه به حق كرد. ناگفته نماند كه چگونگى قلب را در اين مقام هرگز ما نمى‏توانيم تصور بكنيم، بلكه ارباب قلوب مى‏دانند كه قلب انسان با تحصيل انقطاع در مقام سلوك به چه صورتى در مى‏آيد و چه مى‏شود؟ و آنان به اين حقيقت پى مى‏برند كه چگونه دل همانند آينه صاف محل تجليات اسماء و صفات الهى مى‏گردد؟

گام در صحراى دل بايد نهاد   زانكه در صحراى گل نبود گشاد
ايمن آباد است دل اى مردمان   حصن محكم موضع امن و امان
گلشن خرم بكام دوستان   چشمه‏ها و گلستان در گلستان [97]

دل، تو اين آلوده را پنداشتى

اصولا ما به يك پندار ناصحيح گرفتار هستيم كه به مقتضاى آن از نيل به بسيارى از حقايق و اسرار وجودى خود محروم بوده و حتى از تصور آنها عاجزيم و احياناً بودن چنين حقايق و اسرار را در وجود خويش بعيد مى‏شماريم و يا انكار مى‏كنيم. پندار ناصحيح و نادرستى كه ما گرفتار آن هستيم عبارت است از اينكه ما فكر مى‏كنيم «دل» يعنى آنچه ما داريم و نام آن را «دل» گذاشته‏ايم. اين پندار موجب اين امر مى‏شود كه اولا ما از حقيقت «دل» آن چنان كه هست، غفلت داشته و از حقايق و اسرار موجود در «دل» نيز بى خبر باشيم و حتى نتوانيم آنها را تصور بكنيم. و ثانياً گمان بكنيم كه «دل» همين هست كه ما داريم و هر دلى هم اين چنين است و در نتيجه آنچه بعضيها از «دل» مى‏گويند و آن حقايق و اسرارى كه از «دل» مى‏شمارند، براى ما مورد سؤال قرار گرفته و نتوانيم آنها را بفهميم و طبعاً يا بعيد بشماريم و يا انكار بكنيم و يا بالاخره براى ما معما مى‏گردد كه اينها يعنى چه؟ اگر ما اين پندار را نداشتيم و به اين واقعيت رسيده بوديم كه «دل» به معنى صحيح كلمه، حقيقت ديگرى است و غير از آن است كه ما نام آن را «دل» نهاده‏ايم، مسلماً چنين تبعاتى را به دنبال خود نداشت. يعنى در اين صورت از اول مى‏دانستيم كه «دل» حقيقتى از حقايق اسرارآميز، و مخلوقى از مخلوقات بالاتر حق، و مظهر اسماء و صفات او، و جلوه جامع و كامل آنها، و برخوردار از حيطه و سعه وجودى، و پر از حقايق و اسرار است، و آنچه ما داريم و نام «دل» بر آن نهاده‏ايم، آن نيست و بلكه مى‏تواند آن باشد. و به همين لحاظ كه مى‏تواند آن باشد، نام آن بر اين گذاشته و «دل» ناميده‏ايم!. و يا اينكه، آنچه ما داريم، آن نيست و بلكه به زنجير كشيده شده آن و آلوده گشته آن و پر و بال شكسته آن و در حالت احتضار آن مى‏باشد. و به تعبيرى، محجوب آن است.

حق همى گويد نظر مان بر دلست   نيست بر صورت كه آن آب و گلست
تو همى گوئى مرا دل نيز هست   دل فراز عرش باشد نى به پست
در گل تيره يقين هم آب هست   ليك از آن آبت نشايد آب دست
ز آنكه گر آبست‏مغلوب گلست   پس دل خود مگو كاين هم دلست
آن دلى كز آسمانها برتر است   آن دل ابدال يا پيغمبر است
پاك گشته آن ز گل صافى شده   در فزونى آمده وافى شده
ترك گل كرده سوى بحر آمده   رسته از زندان گل بحرى شده
آب ما محبوس گل ماندست همين   بحر رحمت جذب كن ما را زطين [98]

مولوى دل محجوب و دل به اسارت درآمده را به آب محبوس در گل تشبيه نموده و مى‏گويد: آب محبوس در گل مى‏خواهد روى به دريا آورد و به دريا برسد، ولى گل پاى آب را گرفته و به طرف خود مى‏كشد و نمى‏گذارد. اگر آب محبوس در گل بخواهد هم صورت اصلى خويش رابيابد و هم به دريا برسد، بايد خود را از دست گل نجات بدهد. دل محجوب و به اسارت درآمده هم همانند آب محبوس در گل است كه تعلقات و اسارتها او را محبوس گردانيده و به طرف خود مى‏كشند و نمى‏گذارند به بحر حقيقت نايل آيد. دل اسير و دل محجوب نيز اگربخواهد ههم صورت اصلى خويش را بيابد و هم به بحر حقيقت برسد، بايد خود را از دست تعلقات و اسارتها، و به عبارتى، از دست اغيار نجات بدهد.

آب گل خواهد كه در دريا رود   گل گرفته پاى او را مى‏كشد
گر رهاند پاى خود از دست گل   گل بماند خشك و او شد منتقل
آن كشيدن چيست از گل آب را   جذب تو نقل و شراب ناب را
همچنين هر شهوتى اندر جهان   خواه مال و خواه آب و خواه نان [99]

سپس مولوى به اين نكته اشاره مى‏كند كه صاحب دل به اسارت درآمده و دل محجوب اگر خود را صاحب دل بداند و گمان بكند كه او نيز «دل» دارد، همانند اين است كه آب محبوس در گل، خود را «آب» بداند و در رديف آبها قرار داده و لاف آب بودن سر زند و چنين پندارد كه آن كمالات و آثارى را كه آبها دارند، او نيز دارا مى‏باشد و يا انتظار داشته باشد خصوصيات آبها را او هم واجد باشد. نه اين پندار او درست است و نه اين انتظار او، انتظار به جاست.

سركشيدى تو كه من صاحبدلم   حاجت غيرى ندارم و اصلم
آنچنانكه آب در گل سركشد   كه منم آب و چرا جويم مدد
دل تو اين آلوده را پنداشتى   لاجرم دل ز اهل دل برداشتى [100]

البته در اين اشعار نكات ديگرى نيز غير از آنچه ذكر شد، وجود دارد كه مقصود ما پرداخت به آنها نيست .

اشارات آيات قرآنى در تفاوت دلها

تدبر در آيات كريمه قرآن و تأمل در روايات وارده با كمال وضوح و به خوبى حاكى از اين حقيقت است كه قلوب انسانها به لحاظ راه و روشى كه در پيش مى‏گيرند كاملا متفاوت و فاصله بين آنها از نظر رتبه وجودى و داشتن كمالات و فقدان آنها، و از نظر سعه وجودى و سقوط و انحطاط، بسيار زياد و در بعضى موارد آن چنان قلب يك انسان به پستى و انحطاط كشيده مى‏شود كه به كلى ساقط گشته و گويى قلبى وجود ندارد. به بعضى از اين قبيل آيات و روايات در مباحث گذشته و مخصوصاً در مبحث «ظهور انوار الهى در قلب سالك» اشاره كرده‏ايم. در اينجا نيز به بعضى ديگر از آيات قرآنى با توضيح اجمالى اشاره نموده و تدبر بيشتر را به عهده اهل تدبر مى‏گذاريم و اصولا به ارباب بصيرت توصيه مى‏كنيم تا در آياتى كه در آنها از «قلب» سخن به ميان آمده و متجاوز از يك صد و سى آيه است، و در لحن و تعبيرات و نكات و اشارات آنها تدبر عميق بكنند و به مسئله اسرارآميز بودن «دل» و فرق بين «دل» و بين آنچه «دل» ناميده مى‏شود ولى «دل» نيست، و نيز به سعه وجودى «دل» و بالاخره به حقايق عاليه و بى شمارى در خصوص «دل» تا حدودى پى ببرند. و همچنين در روايات وارده در اين باب و دقايق آنها تأمل كافى داشته باشند. و اينك بعضى ديگر از آيات:

آيه 193 و 194 سوره شعراء كه مى‏فرمايد: «نزل به الروح الامين - على قلبك لتكون من المنذرين» قلب شريف رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را محل نزول روح الامين و محل نزول وحى الهى و حقايق عاليه وحى معرفى مى‏كند و در عبارت كوتاه، قلب آن حضرت را محل تفصيل اسرار وجود از مبدأ تا منتهى بيان مى‏كند. نه ما مى‏فهميم قلب شريف آن حضرت چه بوده و نه مى‏توانيم بفهميم. نه آنچه در قلب شريف آن حضرت بود براى ما مفهوم است و نه ظرفيت فهم آن را داريم. همين قدر مى‏دانيم كه قلب آن حضرت هم «قلب» است. اين يك نمونه از «قلب» است، و حال نمونه‏هاى ديگر:

آيه 179 سوره اعراف كه مى‏فرمايد: «و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها...»قلوب بعضيها را كه زياد هم هستند آن چنان تنزل يافته و آلوده معرفى مى‏كند كه گوئى داراى قلوب نيستند. و نيز، آيه 46 سوره حج كه مى‏فرمايد: «فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور»بعضى از دلها را نابينا و ساقط معرفى مى‏نمايد. و همچنين آيه 4 سوره فصلت كه مى‏فرمايد: «و قالوا قلوبنا فى أكنة مما تدعونا اليه »قلوب عده‏اى را محجوب و محبوس در حجابها و پرده‏اى به خصوص بيان مى‏كند. و آيه 74 سوره بقره كه مى‏فرمايد: «ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة أو أشد قسوة»بعضى از دلها را در روى نياوردن به سوى رشد و كمال و بى توجهى به اصل خويش و ادامه دادن به راه سقوط، همانند سنگ و سخت‏تر از آن توصيف مى‏كند. اينها هم نمونه‏هاى ديگرى است از «قلب» و به اينها هم «قلب» يا «دل» گفته مى‏شود.

باز از طرفى آيه 83 و 84 سوره صافات كه مى‏فرمايد: «و ان من شيعته لابراهيم - اذجاء ربه بقلب سليم» قلب حضرت ابراهيم عليه السلام را قلب سليم و پاك از آنچه بايد پاك باشد، بيان مى‏كند و نيز، آيه 88 و 89 سوره شعراء كه مى‏فرمايد: «يوم لا ينفع مال و لا بنون - الا من أتى الله بقلب سليم» قلوب بعضيها را سليم و پاك از غير خدا معرفى مى‏نمايد و از آوردن كلمه «سليم» با توجه بر معنى لغوى آن و با توجه بر تفسيرى كه از امام سلام الله عليه نقل شده، چنين استفاده مى‏شود كه اينگونه قلبها اولا سالم و صورت اصلى خود را دارا بوده و ثانياً در هر قلبى اگر صورت اوليه و اصلى خود را دارا باشد، جز حق و تجليات او، چيز ديگرى وجود ندارد.

و از طرف ديگر، آيه 14 سوره مطففين كه مى‏فرمايد: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون»قلوب بعضى را بر اثر روشى كه در پيش مى‏گيرند، آميخته به تيرگيها و آلودگيها بيان نموده و آيه 125 سوره توبه كه مى‏فرمايد: «و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون» دلهاى بعضيها را مريض و داراى خباثتهاى متراكم معرفى مى‏كند و بالاخره آيه 37 سوره ق كه مى‏فرمايد: «ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب اوألقى السمع و هو شهيد» خبر از اين حقيقت مى‏دهد كه «قلب» به معنى كلمه را هر كسى ندارد.

اينها هم قسمتى از آيات مربوط به «قلب» يا «دل» مى‏باشد كه در هر كدام از آنها اشارتهاو حكايتها هست. نه اين قبيل نوشته‏ها مى‏تواند بيانگر اين اشارتها و حكايتها باشد و نه نويسنده داراى چنين بضاعتى است و نه اصولا مقاصد عاليه آيات را كسى جز خدا و رسول و أئمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين مى‏تواند بيابد. همين قدر از اين آيات و از آيات ديگر بر مى‏آيد كه «قلب» اگر «قلب» باشد، چيز ديگرى است و اينكه انواع قلوب بسيار زياد و فاصله بين آنها نيز فاصله عجيبى است.

خود روا دارى كه آن دل باشد اين   كه بود در عشق شير وانگبين
لطف شير و انگبين عكس دلست   هر خوشى را آن خوش از دل حاصلست
پس بود دل جوهر و عالم عرض   سايه دل چون بود دل را غرض
آن دلى كو عاشق مالست و جاه   يا زبون اين گل و آب سياه
يا خيالاتى كه در ظلمات او   مى‏پرستد شان براى گفتگو
دل نباشد غير آن درياى نور   دل نظرگاه خدا و آنگاه كور [101]

با بيانى كه گذشت، براى ما روشن شد كه نبايد چنين فكر بكنيم كه همه دلها يكى است بلكه، دل در مرتبه‏اى چنان ساقط و به بند كشيده است كه گويى دل نيست و در مرتبه‏اى محل تجليات حق و اسماء و صفات او و معدن اسرار وجود است و بين اين دو نيز مراتبى هست .

حال بعد از اين توضيح به بيان اجمالى تجليات اسماء و صفات حق در وجود سالك مى‏پردازيم.

تجليات اسماء در وجود انسان به تناسب كنار رفتن حجابهاست

به طورى كه سابقاً در مبحث «حقيقت انسان» و «تنزل وى از صورت اصلى» گفتيم، روح انسان در مرتبه اصلى و اوليه خود و قبل از اينكه تنزل پيدا بكند، همان «روح خدا» و خلق اول و اعظم حضرت حق، و جلوه تام و كامل همه اسماء و صفات اوست .

روح انسان در مقام تنزل خويش، منازل و مراحلى را پشت سر مى‏گذارد و در هر منزلى، محجوب به حجابهاى نورى گشته و محدود و محدودتر مى‏گردد و چهره اصلى و اوليه آن كه مظهر و مجلاى اتم و اكمل اسماء و صفات است، در آن سوى حجابها مى‏افتد. در مقام تنزل هر چه پايين‏تر مى‏آيد، حجابها زيادتر شده و محدوديت وجودى آن نيز زيادتر مى‏شود و سعه وجودى خود را بيشتر از دست مى‏دهد. يعنى مظهريت آن براى اسماء و صفات الهى محدودتر مى‏گردد. تا جايى كه به آخرين منزل از منازل سير نزول خود كه ظهور در بدن مادى است برسد. در اين منزل اخير علاوه بر حجابهايى كه در منازل قبلى برداشته، حجابهاى ديگر و جديدى را كه حجب ظلمانى است، بر مى‏دارد و آن چنان محدوديت وجودى پيدا مى‏كند كه از چهره اصلى و صورت اوليه آن چندان خبرى نمى‏ماند و گويى اين، آن نيست و فقط نشانى از آن دارد. يعنى از مظهريت آن براى اسماء و صفات الهى، آثار بسيار جزئى مى‏ماند و بقيه به پشت حجابها مى‏افتد. با اضافه شدن حجب ديگر ظلمانى، از قبيل اوصاف و اخلاق رذيله، خصلت‏هاى پست، عادات، اوهام و تخيلات، اسارتها و تعلقات، و نظاير اينها، روح انسان كاملا محجوب گشته و در اسفل السافلين قرار مى‏گيرد و آثار بسيار جزئى كه از مظهريت اسماء و صفات الهى در آن باقى مانده بود نيز بيش از پيش ضعيف‏تر و محدودتر مى‏گردد. اين يك تصوير اجمالى است از صورت اصلى انسان و حقيقت او و همچنين، از تنزل وى از مرتبه اصلى و اوليه خود كه مشروح آن در مباحث گذشته بيان گرديده است .

روح انسان در مقام برگشت و در مقام صعود الى الله كه با قدم گذاشتن در طريق سلوك شروع مى‏شود، اين حجابها را يكى پس از ديگرى از خود بر طرف نموده و كنار مى‏گذارد. يعنى با شروع شدن مجاهدت و سير الى الله، كنار رفتن حجابها نيز شروع مى‏گردد. هر چه سالك در سفر خود موفق و مؤيد باشد و هر چه پيش برود، اين حجابها بر طرف شده و كمتر مى‏شوند. تا جايى كه همه حجب ظلمانى و نورانى كنار برود و خبرى از حجابهاى حاجب باقى نماند.

از همان هنگام كه با شروع شدن مجاهدت و سلوك عبودى وبرطرف شدن حجابها نيز شروع مى‏شود، چهره اصلى روح انسان هم به تدريج ظهور پيدا مى‏كند و به اندازه‏اى كه حجابها كنار مى‏روند، به همان اندازه صورت اوليه روح نيز ظاهر مى‏گردد. يعنى چهره اصلى آن كه مظهر اسماء و صفات الهى است به ظهور مى‏رسد و در حقيقت، اسماء و صفات حق در روح سالك و در وجود او تجلى مى‏كند.

بنابراين، تجليات اسماء و صفات حضرت حق در وجود انسان به تناسب كنار رفتن حجابهاست. با كنار رفتن حجابها از روح انسان، و به عبارتى، با كنار رفتن حجابها از قلب يا «دل» و با پاك شدن روح، به عبارتى، با پاك شدن قلب يا «دل» از آنچه بعداً عارض گشته، اسماء الهى و صفات او در روح، و به عبارتى، در قلب انسان تجلى مى‏كند. با اين بيان به اين حقيقت هم متوجه شديم كه تجليات اسماء و صفات حق در وجود سالكين الى الله يكسان نبوده و داراى مراتب خواهد بود. كما اينكه، اين تجليات در منازل سير و مدارج سلوك نيز يكسان نخواهد بود .

به نكته اسرارآميز ديگرى نيز بايد توجه داشته و آن اينكه، تجلى اسم‏ء و صفات حق در وجود سالكين الى الله علاوه بر اينكه به لحاظ تفاوت منزلتهاى آنان متفاوت است، از جهات ديگرى هم فرق مى‏كند. در وجود بعضى از آنان همه اسماء الهى به تناسب منزلتهاى آنان، متجلى مى‏گردد و در وجود بعضى ديگر نه همه اسماء بلكه، برخى از اسماء الهى تجلى مى‏كند. اين دسته نيز متفاوت هستند و بعضى از آنان بقدر منزلت خويش مظهر و مجلاى قسمتى از اسماء الهى بوده و بعضى از آنان مظهر و مجلاى اسماء ديگرى از اسماء الهى مى‏باشند. در وجود بعضى از آنان اسمى از اسماء الهى تجلى مى‏كند و در وجود بعضى اسم ديگرى، در بعضى چندين اسم و در بعضى چندين اسم ديگر تجلى مى‏كند. در بعضى اسم «عليم» در بعضى اسم«حكيم»، در بعضى اسم «خبير»، در بعضى اسم «سميع» در بعضى اسم «بصير» در بعضى اسم «هاد» در بعضى اسم «جوار» در بعضى اسم «روف»، در بعضى اسم «عفو»، در بعضى اسم «محيى»، در بعضى اسم «شافى»، در بعضى اسم ديگرى، و در بعضى هم همه اينها يا چندين اسم از اين اسماء، و در بعضى اسم يا اسماء ديگرى تجلى مى‏كند.

ابعاد اين مسئله و جزئيات آن بسيار زياد و يا بى‏شمار است و جز ذات حق كسى از آن آگاه نيست، مگر آنان كه مشمول عنايات خاصه او هستند و از تعليم خاص الهى برخوردارند، آن هم در همان حدى كه او خواسته و در همان حدى كه او تعليم فرموده است. و اما اينكه سر مسئله چيست؟ و چرا بعضى مظهر و مجلاى همه اسماء و بعضى و مجلاى قسمتى از اسماء مى‏شوند؟ و نيز، چرا بعضى مظهر اين اسم مى‏شوند و بعضى ديگر مظهر آن اسم؟ بايد گفت، سر اينها هم آن چنان كه بايد، براى انسانها روشن نيست و اگر بعضى از ابعاد آن روشن باشد، همه ابعاد آن معلوم نگشته است. و در حقيقت، سر اين مسئله هم نزد حق است و كسى با خبر نيست گر آنان كه از تعليم و هدايت او برخوردارند. سر مسئله هر چه باشد بالاخره جان مسئله در مشيت او خلاصه مى‏شود.

بر عدمها كان ندارد چشم و گوش   چون فسون خواند همى آيد بجوش
از فسون او عدمها زود زود   خوش معلق مى‏زند سوى وجود
باز بر موجود افسونى چو خواند   زود او را در عدم دو اسبه راند
گفت با جسم آيتى تا جان شد او   گفت با خورشيد تا رخشان شد او
باز در گوشش دمد نكته مخوف   در رخ خورشيد افتد صد كسوف
گفت در گوش گل و خندانش كرد   گفت با لعل خوش و تابانش كرد
تا بگوش خاك حق چه خوانده است   كو مراقب گشت و خامش مانده است
تا بگوش ابر آن گويا چه خواند   كوچو مشك از ديده خود آب راند [102]

توجه به اين حقيقت هم لازم است كه تجليات اسماء براى همه سالكين الى الله پيش نمى‏آيد و براى هر سالكى تحقق نمى‏يابد. بعضى از سالكان طريق عبوديت در عين اينكه در اين طريق موفقند و درعين اينكه اهل مجاهدت هستند و مشمول عنايات مى‏باشند، در عين حال، به لحاظ اسرارى كه در اين بين هست، در زندگى دنيوى در وجود آنان اسماء الهى متجلى نمى‏شود و آثار تجليات اسماء و صفات در آنها به ظهور نمى‏رسد. و اين بدان معنى نيست كه آنان در باطن امر نيز مظهر و مجلاى اسماء الهى نيستند، بلكه، منظور اين است كه اين تجليات و آثار آنها در حيات ظاهرى آنان معلوم نمى‏شود و بروز نمى‏كند. كما اينكه امكان دارد بعضى از اسماء الهى در وجود سالكى به تجلى برسد و زمانى در همين حال باشد، ولكن در زمانى ديگر همين تجلى يا تجليات و آثار آن به ظاهر برچيده شود، آن هم نه به جهت قصور يا تقصير در مقام عبوديت و نه به جهت تنزل از مقام و منزلتى كه نزد خداى متعال داشت، بلكه، باز به لحاظ اسرارى كه در اين بين هست .

با تجلى هر اسم و هر صفتى، آثار آن در وجود انسان به ظهور مى‏رسد

هر اسمى از اسماء حسنى و هر صفتى ازصفات علياى الهى كه در وجود سالك الى الله تجلى مى‏كند، در هر مرتبه‏اى از مراتب تجلى آن، به تناسب همان مرتبه، آثار اين تجلى در وجود وى ظاهر مى‏گردد. در اينجا بعنوان مثال به مواردى اشاره اجمالى مى‏كنيم:

1- در مقام تجلى اسم «بصير» در وجود سالك به تناسب مرتبه تجلى، سالك از ديد بالاترى و برترى برخوردار مى‏گردد و مى‏بيند آنچه را كه قبلا نمى‏ديد و آنچه را كه ديگران نمى‏بينند. مشاهده صور نامرئى و حقايق و موجودات برزخى و عوالم مثالى، و به طور كلى، مشاهده آنچه در پشت پرده است، از آثار تجلى اين اسم در وجود انسان مى‏باشد. به اندازه‏اى كه قلب سالك و وجود وى ظرفيت و صلاحيت تجلى اين اسم را دارد، به همان اندازه اين اسم در قلب و در وجود او متجلى مى‏گردد و به اندازه‏اى كه اين اسم الهى تجلى كرده، به همان اندازه هم ديدنيهاى محجوب ازنظرها را مى‏بيند.

پيداست كه اين قدرها و اندازه همه به انسان و به مخلوق بر مى‏گردد و الا اسماء و صفات حق از قدرها و اندازه‏ها پاك است و بى حد و بى نهايت است (سبحان الله عمايصفون - الا عبادالله؛ المخلصين») [103]

بى حدى تو در جمال و در كمال‏   در كژى ما بى حديم و در ضلال
بى حدى خويش بگمار اى كريم   بر كژى بيحد مشتى لئيم
هين كه از تقطيع ما يك تار ماند   مصر بوديم و يكى ديوار ماند
البقيه البقيه‏اى خديو   تا نگردد شاد كلى جان ديو
بهر مانى بهر آن لطف نخست   كه تو كردى گمرهان را باز جست [104]

2- در مقام تجلى اسم «سميع» در وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از سمع بالاتر و برترى بهره‏مند است و مى‏شنود آنچه را كه قبلا نمى‏شنيد و آنچه را كه ديگران نمى‏شنوند. شنيدن اصوات و صداها و كلامهاى پشت پرده، از آثار تجلى اين اسم در وجود انسان مى‏باشد. در اينجا هم به اندازه صلاحيت و ظرفيت وجودى سالك و به اندازه تجلى اين اسم، شنيدنيهاى پشت پرده، شنيده مى‏شود.

3- در مقام تجلى اسم «عليم» در وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى، سالك از علم بالاتر و برترى برخوردار بوده و علم پيدا مى‏كند به آنچه قبلا به آن علم نداشت و به آنچه ديگران به آن علم ندارند. علم به امور پشت پرده، علم بر ضمائر انسانها و احوال درونى آنها، و بالاخره علم به آنچه كه محجوب است، از آثار تجلى اين اسم در وجود انسان مى‏باشد. اينجا هم مراتب تجلى، مراتب مختلف است و بقدر صلاحيت و به اندازه تجلى، سالك از علوم و دانستنيهاى پشت حجاب عالم وجود به اذن الله بهره‏مند مى‏گردد.

4- در مقام تجلى اسم «محيى»در وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از دم مسيحايى برخوردار گشته و صاحب دم حيات بخش مى‏گردد و از ارباب انفاس قدسيه مى‏شود. داشتن نفس قدسى و توجه مؤثر، و داراى اين نظر كارساز بودن، و نظاير اينها، از آثار تجلى اين اسم در وجود انسان است. و مراتب تجلى اين اسم، مراتب مختلف اسم و هر كسى به مقتضاى مرتبه تجلى اين اسم در وجود وى از آثار و بركات آن بهره‏مند مى‏باشد.

عالمى را يك سخن ويران كند   روبهان مرده را شيران كند
جانها در اصل خود عيسى دمند   يك زمان زخمند و ديگر مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستى   گفت هر جانى مسيح آساستى [105]

البته آثار و بركات تجلى اين اسم، مخصوصاً در مراتب عاليه تجلى آن، بسيار گسترده و اسرارآميز است و در آنچه اشاره كرديم، خلاصه نمى‏شود. آنان كه از تجلى اين اسم برخور دارند، به ابعاد و ريزه كاريهاى آن و به دقايق و اسرار آن آگاهند. چگونگى اين تجلى در قلب، چگونگى نفس قدسى و دم مسيحايى، رموز نهفته و عجايب موجود در يك چنين قلب و در يك چنين انفاس و چگونگى تأثيرات آنها، و بالاخره چگونگى امر، چنين نيست كه براى افهام و عقول عادى و معمولى قابل فهم باشد و چيزى نيست كه الفاظ و عبارات، و تصوير و تصور ذهنى، از عهده بيان آنها و از عهده تصوير يا تصور آنها برآيند.

5- در مقام تجلى اسم «فعال لما يريد» در وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از اراده نافذ و برتر برخوردار گشته و صاحب اراده كارساز مى‏گردد نافذ بودن اراده، مستجاب بودن‏دعا، و اشباه اينها از آثار تجلى اين اسم است و مراتب تجلى هم به جاى خود محفوظ است .

اينك مى‏گوييم با تجلى اين اسم و بر اثر آن، سالك به اذن الله از اراده نافذ برخوردار مى‏گردد و اراده او نافذ مى‏شود، در حقيقت بدين معنى است كه اراده وى فانى در اراده حق شده و به عبارتى، قلب سالك مجرا و محل اراده حق مى‏گردد. و در بيان روشن‏تر، قلب وى از مجارى اراده حضرت حق و از مجالى اسم «فعال لما يريد» مى‏شود. بنابراين، نافذ بودن اراده سالك با تجلى اين اسم، به معنى سبز شدن يك اراده نافذ ديگر در برابر اراده حضرت حق نيست، بلكه، به معنى مظهر و مجلا بودن وى براى اراده اوست (دقت شود).

در مراتب عاليه تجلى اين اسم در قلب انسان، مظهريت قلب براى اين اسم، مظهريت كامل بوده و مجراى اراده حق در تدبير وجود مى‏گردد و اينجاست كه قلب، هم قلب است و هم عرش الرحمن («ثم استوى على العرش يدبر الامر»). البته اين مقام به رسول اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، اختصاص دارد. چگونگى تجلى اين اسم و چگونگى آثارآن و اسرار و دقايق نهفته د رآن نيز براى اهل آن، آن هم در مراتب مختلف، روشن است.

لحن مرغان را اگر واصف شوى‏   بر ضمير مرغ كى واقف شوى
گر بياموزى صفير بلبلى‏   تو چه دانى كه چه گويد با گلى
ور بدانى باشد آن هم از گمان   چون زلب جنبان گمانها گران [106]

6- در مقام تجى اسم «هادى» در وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از قدرت تصرف در ارواح و ايجاد تحول درونى در انسانها و مجذوب نمودن آنها به سوى حضرت حق، و نيز، از فتح ابواب به روى آنها در باطن، برخوردار مى‏شود. در حقيقت، هدايتهاى الهى و عنايات خاصه او از طريق قلب وى كه مظهر و مجلاى اين اسم است، به انسان و ارواح آنها مى‏رسد. اسرار بسيار زيادى هم در اين باب هست كه براى ارباب بصيرت تا حدودى معلوم است. توصيه‏ها و تاكيداتى كه در روايات وارده از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در خصوص مجالست و مصاحبت بندگان صالح آمده، و آثار و بركاتى كه در همين روايات براى اين مجالستها و مصاحبتها ذكر گرديده است، قسمت مهمى از آنها ناظر بر همين حقيقت است كه عنايات خاصه الهى و هدايتهاى ربوبى را در اين مجالستها و مصاحبتها بايد جست و اينكه، وجود بندگان صالح حق، از مجالى و مجارى افاضات حق است.

يك زمانى صحبتى با اوليا   بهتر از صد ساله طاعت بى ريا
گر تو سنگ خاره و مرمر بوى   چون بصاحبدل رسى گوهر شوى
مهر پاكان در ميان جان نشان   جان مده الا بمهر دلخوشان

7- با تجلى اسم «محيط» سالك به اندازه تجلى اين اسم در وجود وى از احاطه وجودى به اذن الله برخوردار گشته و در مراتب بالاتر اين تجلى، از محدوديتهاى زمانى و مكانى و مادى و از لوازم و آثار آنها، در مراتب مختلف، آزاد مى‏گردد. حضور در اماكن متعدد در زمان واحد، سير مسافتهاى به ظاهر طولانى و حضور در مكانهاى دور بر خلاف محاسبات معمولى زمانى و مكانى و بر خلاف محاسبات ديگر، و همچنين حضور در عوالم فوق ماده، و اشباه اينها، از آثار تجلى اين اسم و بر اثر بهره‏مند بودن از احاطه وجودى با عنايات ربوبى است. آزاد بودن از قيد وبند بدن مادى، و استفاده از بدن نورى در عين بودن با بدن مادى نيز در همين مقام مى‏باشد. دقايق مربوط به اين مقام، مخصوصاً در مراتب بالاتر تجلى اين اسم، با گفتن و نوشتن تمام نمى‏شود و يا اصولا در گفته و نوشته نمى‏گنجد. در چنين مقامى ظاهر انسان همانند ظاهر ديگران است و باطن او عاملى بى كران.

صورتش بر خاك و جان در لامكان   لامكانى فوق و هم سالكان
لامكانى نى كه در وهم آيدت   هر دمى در وى خيالى زايدت
بل مكان و لا مكان در حكم او   همچو در حكم بهشتى چار جو
شرح اين كوته كن و رخ زين بتاب‏   دم مزن و الله اعلم بالصواب [107]

اينها مواردى از تجليات اسماء و صفات الهى در وجود سالك و ظهور آثار آنها در وجود او بود كه به عنوان مثال آورديم و در اسماء و صفات ديگر نيز اين چنين است، يعنى با تجلى هر اسم و هر صفتى، آثار خاص همان اسم و يا صفت، در وجود او به تناسب مرتبه تجلى به ظهور مى‏رسد.

تجليات مقام ربوبى در مظاهر مختلف براى سالك

نمونه‏هايى از تجليات اسماء و صفات الهى در وجود سالك را به نحو اجمال گفتيم تا ارباب بصيرت با دقت و تأمل به تجليات ديگر و به آثار آنها نيز پى ببرند.

لازم است بدانيم كه آنچه گفتيم و نمونه‏هايى كه توضيح داديم، همه ناظر به معنى خاصى از تجليات اسماء و صفات بود. يعنى تجليات اسماء و صفات در همان معنى كه شرح داديم، خلاصه نمى‏شود و معانى ديگرى هم دارد. تجليات به معنايى كه توضيح داديم، به معنى ظهور اسماء و صفات الهى در وجود سالك و اتصاف وى با آنهاست، البته در حدى كه صلاحيت وجودى وى ايجاب مى‏كند. و به همين لحاظ هم سالك در مرتبه خود مظهر و مجلاى اسماء و صفات الهى مى‏گردد و مظهريت براى آنها پيدا مى‏كند و اطلاق عنوان «مجلا» و «مظهر» نسبت به سالك و نسبت به انسان، معمولا به همين لحاظ و به اعتبار همين معنى مى‏باشد.

يكى ديگر از معانى تجليات اسماء و صفات كه در اين مقام بهتر است به آن نيز اشاره اجمالى داشته باشيم، تجليات مقام ربوبى با اسماء و صفات مختلف براى سالك الى الله است كه عنايات الهى و عنايات ربوبى به اقتضاى ربوبيت آنها را ايجاب مى‏نمايد. اين تجليات در حقيقت، تجليات حق با اسماء و صفات مختلف است در مقام ربوبيت. يعنى تربيت سالك و تكميل او، و پيش بردن و جذب نمودن و حركت دادن او، و بالاخره بالا بردن و به مقصد رسانيدن او، به اين تجليات نياز داشته و با اين تجليات به تحقق مى‏رسد. به لحاظ اينكه مقام ربوبى نسبت به سالك صادق و دردمند، عطف و عنايت دارد و مى‏خواهد او را تربيت نموده و لايق جوار خويش سازد، با اسماء و صفات مختلف براى او تجلى مى‏كند و با هر تجلى از جهت خاصى وى را تربيت مى‏فرمايد و نقايص و معايب وجودى را از وجود وى بر طرف كرده و به تكميل او مى‏پردازد.

مقام ربوبى براساس عنايات و الطاف خود با هر اسم و هر صفتى كه تجلى مى‏كند، به مقتضاى همان اسم و همان صفت، سالك را در جهت به خصوصى تربيت مى‏فرمايد و نواقص و نقايص و معايب خاصى را از وجود سالك و از باطن او پاك مى‏نمايد و كمالات و محاسن وجودى مخصوصى را در وجود سالك و در باطن وى ايجاد مى‏كند و به او صلاحيت جديدى مى‏بخشد، و به عبارتى، به او قرب بيشترى داده و نزديك و نزديكترش مى‏گرداند و على الاتصال او را جذب نموده و در نهايت او را به آرزوى او كه لقاء و فناء فى الله است، مى‏رساند و بعد از آن باز عنايات و الطاف ديگرى به او داشته و حساب ديگرى پيش مى‏آيد.

تجليات مقام ربوبى در مظاهر مختلف، همان ولايت حق است

اين موضوع، همان ولايت حق است كه آيات شريفه ناطق بر آن است، آيات كريمه با صراحت گوياى اين حقيقت است كه صاحبان ايمان و عمل صالح تحت ولايت حضرت حق بوده و حضرت حق به ولايت آنان پرداخته و آنها را از حجب ظلمانى و از همه حجابها نجات داده و در مسيرى كه بايد پيش بروند، آنها را پيش مى‏برد تا جايى كه آنها را به جوار خود و به لقاء خود نايل گرداند.

در آيه 257 سوره بقره مى‏فرمايد: «الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا أوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات أولئك اصحاب النار هم فيها خالدون»يعنى (خداى متعال ولايت مى‏كند آنانى را كه ايمان آورده‏اند و با ولايت خود آنها را از ظلمتها بيرون مى‏آورد و به عالم نور مى‏رساند، و آنها كه كفر ورزيدند اولياء آنها شيطان و جنود او هستند كه با ولايت خود آنها را از عالم نور بيرون مى‏آورند و به ظلمتها وارد مى‏سازند و آنها ياران آتش بوده و در آتش به طور هميشه خواهند بود).

دقت و تدبر در آيه شريفه به خوبى معلوم مى‏كند كه صاحبان ايمان و عمل صالح تحت ولايت خاص خداى متعال مى‏باشند و او خود آنان را ولايت مى‏كند و اوست كه با ولايت امور آنان، از ظلمتها و حجابهاى ظلمانى آنها را نجات داده و بالا مى‏برد. پيداست كه اين ولايت الهى داراى مراتب و درجات بوده و هر كسى به اندازه ايمان و عمل صالح خود، و به اندازه صدق و اخلاص خود از ولايت الهى برخوردار مى‏باشد، و به عبارتى، هر كسى به اندازه ايمان و عمل و صدق و اخلاصى كه دارد، خود را تحت ولايت او قرار مى‏دهد و طبعاً هر چه ايمان و عمل انسان و صدق و اخلاص او كامل‏تر باشد، مسلماً به نحو كامل‏ترى از ولايت الهى برخوردار خواهد بود تا جايى كه جز خداى متعال كسى و چيزى بر او ولايت نداشته و تصرفى براى غير حق در امور او و در وجود او نباشد و از عبوديت به معنى كلمه، و همچنين، از توحيد كامل برخوردار گردد. در آيه 196 سوره اعراف از زبان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: «ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين»يعنى (ولايت من به دست خداست، خدايى كه كتاب را نازل فرمود، و او خود ولايت مى‏كند بندگان صالح خود را).

لحن و تعبيرات به خصوص و نكات آيه با كمال وضوح از اين حقيقت حكايت مى‏كند كه ولايت شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نيز، ولايت صالحين كه از مقام و منزلت بسيار بالاترى در مقام عبوديت و توحيد بهره‏منده هستند و خود آن حضرت هم از آنان و در رأس همه آنان مى‏باشد، فقط به دست خداى متعال بوده و تصرفى از غير او در وجود آنان و در امور آنان، وجود ندارد. جمله «ان وليى الله» و جمله «و هو يتولى الصالحين» با تركيب خاص و لحن مخصوص كه دارند، گوياى حقيقتى هستند كه توضيح داديم. صالحين در مقام عبوديت از صلاحيت عبوديت به معنى كلمه برخوردارند و چيزى بر آنان ولايت ندارد و خود نيز در مقام اراده خداى متعال از خود اراده‏اى نشان نمى‏دهند و اراده آنان فانى در اراده حق و اوصاف و افعال آنان فانى در اوصاف و افعال حق و بالاخره ذات آنان فانى در مقام أحديت است و نمى‏خواهند مگر آنچه را كه او مى‏خواهد و خواست آنان، خواست اوست و او خود بر آنان ولايت مى‏كند و بس.

گرچه تا حدودى به حاشيه مى‏رويم، با اين همه، به منظور تذكر ارباب ذوق و معرفت، چه بهتر در خصوص جمله «و هو يتولى الصالحين»تدبر بيشتر داشته و به بعضى از نكات آن اشاره‏اى بكنيم .

به كار بردن عنوان «صالحين» در خصوص بعضى از بندگان حق در قرآن كريم، مانند به كار بردن عنوان «متقين» و «مخبتين» و «صديقين» و «مقربين» و «شهداء» و «ابرار» و نظاير اينها، به لحاظ خصوصيتى است كه آنان در مقام عبوديت واجد آن هستند. به طورى كه متقين از خصوصيت تقوا برخوردار بوده و در مقام عبوديت با آن متصف مى‏باشند و به همين جهت با عنوان «متقين» از آنها ياد فرموده، و به طورى كه مخبتين از خصوصيت اخبات برخوردار بوده و در عبوديت با آن متصف هستند و به همين اعتبار به آنها عنوان «مخبتين» را اطلاق نموده، و به طورى كه هر كدام از صديقين و مقربين و شهداء و ابرار و نظاير آنها از خصوصيت مخصوص به خود برخوردار بوده و در مقام عبوديت با آن متصف مى‏باشند و به همين لحاظ نيز با عناوين مزبور از آنان ياد نموده، همين طور صالحين هم از خصوصيت «صلاح» در مقام عبوديت برخوردارند و با آن متصف هستند و اين خصوصيت، خصوصيت وجودى خود آنان است و آنان خود در اين مقام، يعنى عبوديت، صالح مى‏باشند. و جان مسئله همين است كه انسان از صالح بودن براى عبوديت بهره‏مند باشد و حق عبوديت را آن چنان كه از يك مخلوق و از يك انسان بر مى‏آيد، نه آن چنان كه عظمت حق و جمال و جلال او ايجاب مى‏كند، ادا كرده باشد و اطلاق كلمه «عبد» در خصوص او، از باب اطلاق آن بر معنى صحيح خود بوده و رنگى جز رنگ عبوديت نداشته باشد و اين خود بالاترين كمال براى يك مخلوق و براى يك انسان است كما اينكه در خصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در نمازها هميشه اين شهادت را مى‏دهيم كه «و أشهد ان محمداً عبده» و در اصل، خداى متعال اين شهادت را مى‏دهد .

بنابراين، صالحين كسانى هستند كه قرآن كريم آنها را صالح براى عبوديت و صالح در عبوديت ناميده است. از اين نكته بسيار باريك نيز نبايد غفلت بكنيم كه اعطاى اين عنوان (صالحين) به آنان، و صالح ناميدن آنان، از جانب خود خداى متعال است، نه از جانب من و تو، و اين به جاى خود حكايتهاى زيادى دارد .

چه كرامتى بالاتر از اين مى‏تواند باشد كه خداى متعال كسى را عبد خود بداند و بنده خويش بنامد، آن هم عبدى كه خود خداى متعال بگويد او صلاحيت عبوديت را واجد است و صالح براى عبوديت و بندگى است؟ و چه ابتهاجى مى‏تواند بالاتر از ابتهاج كسى باشد كه از معبود و محبوب خود بشنود كه او مى‏گويد، توبنده من و صالح بر بندگى من هستى؟ خلاصه مطلب اينكه، مقام و منزلت صالحين را خداى متعال مى‏داند و خود صالحين

منزلت صالحين در اصل و در مرتبه حقيقى و اعلاى آن، منزلتى است كه حضرت يوسف سلام الله عليه آرزوى نيل به آن را در آخرت، و آرزوى لحوق به جمعى صالحين را در قيامت و در حشر، داشته و از خداى متعال مى‏خواهد كه او را در آخرت در جمع صالحين قرار داده و به آنها ملحق بفرمايد. ارباب ذوق را به دقت در اين آيه دعوت مى‏كنيم كه از زبان يوسف (ع) مى‏فرمايد: «رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تأويل الاحاديث فاطر السموات و الارض أنت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلماً و ألحقنى بالصالحين» [108]. يعنى (پروردگارا، توبه من ملك عنايت كردى و تأويل احاديث را به من تعليم فرمودى، اى آفريننده آسمانها و زمين اين تو هستى كه عهده دار ولايت من در دنيا و آخرت مى‏باشى، مرا در حال تسليم و رضاى به سوى خود اخذ كن و مرا در آخرت به بندگان صالح خود ملحق بفرما).

همچنين، مقام صالحين در اصل و در مرتبه حقيقى و اعلاى آن، مقامى است كه حضرت ابراهيم سلام الله عليه نيل به آن و لحوق به جمع صالحين را آرزو نموده و از خداى متعال مسئلت مى‏كند و مى‏گويد: «رب هب لى حكما و ألحقنى بالصالحين» [109] يعنى (پروردگارا، به من «حكم» عنايت كن و مرا به بندگان صالح خود ملحق بفرما). و خداى متعال هم در خصوص آن حضرت و در مقام بيان عنايات خود به وى در آيه 130 سوره بقره چنين مى‏فرمايد: «و لقد أصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين» يعنى (و البته ما ابراهيم را در دنيا به رسالت از جانب خود برگزيديم و او در آخرت از صالحين است). و نيز، در آيه 122 نحل مى‏فرمايد: «و آتيناه فى الدنيا حسنه و انه فى الاخرة لمن الصالحين»يعنى (و ما به ابراهيم در دنيا خوبى و سعادت داديم و او در

آخرت از صالحين است) يعنى آن حضرت نيل به منزل عاليه صالحين و لحوق به جمع آنان را از خداى متعال طلب مى‏كند و خدا نيز اين خواست او را بر آورده و اجابت نموده و چنين عنايتى را در آخرت براى وى وعده مى‏دهد. و اينجاست كه معلوم مى‏شود اين مقام كه مقام رسول الله و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين است، مقام بسيار بالاترى است. دقت بيشتر در اين آيات را به ارباب معرفت توصيه مى‏كنيم و حال بر مى‏گرديم به اصل مطلب:

همه صاحبان ايمان و عمل صالح به مضمون آيات شريفه تحت ولايت خداى متعال هستند و ولايت حق در خصوص آنان داراى درجات و مراتب بوده و هر كدام از آنها به اندازه ايمان و عمل به اندازه صدق و اخلاص خود در مقام عبوديت، از آن بهره‏مند مى‏باشند سالك صادق و طالب دردمند به تناسب صدق و طلب و اخلاصى كه دارد، و به تناسب منزلتى كه نزد حضرت حق دارد، تحت ولايت حق بوده و او خود به تربيت و تكميل او مى‏پردازد و در مقام ربوبيت براى بالا بردن او با اسماء و صفات مختلف خود براى او تجلى مى‏كند.

تجليات مقام ربوبى در مظاهر مختلف، ظهورات متنوع اسم «رب» است

اين تجلى در حقيقت، تجلى اسم «رب» در جلوات مختلف، و به بيان ديگر، تجلى اسم «رب» در مجالى اسماء مختلف و ظهور آن در مظاهر مختلف است. اسم «رب» كه از اسماء عام حضرت حق است، در مقام ربوبيت مخلوقات، در جلوه‏هاى اسماء مختلف، جلوه مى‏كند و به ربوبيت مخلوقات مى‏پر دازد. در هر كجا بنگريم و به هر مودى نظر بكنيم، مقام ربوبى يا اسم «رب» را در جلوه خاصى و در مظهر اسم به خصوصى خواهيم ديد و در همه جا و در همه چيز شاهد ربوبيت خواهيم بود ولكن در هر جا و در هر چيزى با جلوه خاص. گاهى در جلوه «فاطر»، گاهى در جلوه «فالق»، گاهى در جلوه «رزاق»، گاهى در جلوه «جبار»، گاهى در جلوه «نصير»، گاهى در جلوه «مصور»، گاهى در جلوه «هادى»، گاهى در جلوه «عزيز» گاهى در جلوه «عفو»، گاهى در جلوه «تواب» و گاهى در جلوه‏ديگر شاهد آن خواهيم بود. مقام ربوبى يا اسم «رب» در كل نظام وجود و در همه هستى اين چنين است و جلوه‏ها و ظهورات دارد و تجليات مختلف مقام ربوبى براى سالك نيز گوشه‏اى از اين امر مى‏باشد.

مقام ربوبى به منظور تربيت سالك گاهى در جلوه «هادى»، گاهى در جلوه «تواب»، گاهى در جلوه «عزيز»، گاهى در جلوه «عفو»، گاهى در جلوه «جبار» و گاهى در جلوه ديگرى براى او تجلى مى‏كند. و همين طور، گاهى با اسماء جمال، و گاهى با اسماء جلال با اسم «قابض» و گاهى با اسم «باسط» بر او جلوه مى‏كند. در هر كدام از اين تجليات و به مقتضاى هر يك از آنها، سالك از حالات و خصوصيات به خصوص برخوردار شده و وظايف جديدى داشته و مجاهدات خاصى دارد. در اينجا به مواردى از تجليات مقام ربوبى در مجالى مختلف كه براى سالكين الى الله در مراتب مختلف پيش مى‏آيد به عنوان مثال و به صورت اجمال، اشاره مى‏كنيم تا با دقت و تأمل در آنها موارد ديگر نيز تا حدودى روشن گردد. ناگفته پيداست كه حقيقت امر در مقام عمل روشن مى‏شود و آن چنان كه هست، معلوم و مشهود مى‏گردد.

تجلى مقام ربوبى در جلوه اسما «هادى» براى سالك

در مرحله تجلى مقام ربوبى در جلوه «هادى» و ظهور اين مقام در مظهر اين اسم براى سالك، وى از هدايتهاى پروردگار برخوردار گشته و به تناسب منزل خود آنچه را كه لازم است بداند، مى‏داند و آنچه را كه لازم است متذكر باشد و بفهمد، متذكر مى‏گردد و مى‏فهمد. به معايب خود درابعاد مختلف، به نقائص و نواقص، به قصورات و تقصيرات، به لغزشها و اشتباهات، به ناخالصيها و آميختگيها، و نيز، به آنچه كمال و يا وظيفه اوست، به آنچه بايد جبران بكند، به آنچه بايد تحصيل بنمايد، به مجاهدتهايى كه بايد داشته باشد، و به اينكه چگونه بايد بكند و چگونه بايد باشد، هدايت مى‏شود. هر اندازه سالك صادقانه پيش بيايد، به همان اندزاه هم از اين هدايتها بهره‏مند خواهد بود («و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»).

از اين حقيقت هم نبايد غفلت داشته باشيم كه تجلى مقام ربوبى در جلوه اسم «هادى» براى سالك، در مراحل و منازل مختلف سلوك، فرق مى‏كند و در هر مرحله و در هر منزلى به تناسب همان مرحله و همان منزل مى‏باشد، در اوايل به نحوى و در اواسط به نحوى و در نهايات سير نيز به نحوى خواهد بود و در بيان روشن‏تر و دقيق‏تر، در هر قدمى به نحوى بوده و قدم به قدم هدايتهاى ربوبى متوجه سالك الى الله است.

اين هدايتها در اصل در قلب سالك است و او بايد در قلب خود و از قلب خود جوياى آنها باشد و ببيند در قلب او چه مى‏گويند؟ و يا قلب او چه مى‏گويد؟ و در عين حال، خود را در پناه حق قرار بدهد و از او كمك بخواهد و مواظب اين معنى باشد كه هدايتهاى ربوبى و ملكى را خوب دريافت نموده و از مكايد شيطان و نفس اماره مصون ومحفوظ گردد. البته با علم به موازين شرعى و با تعبد كامل به آنها، تشخيص مكايد شيطانى و مكرهاى نفسانى امر مشكلى نخواهد بود و عنايات ربوبى شامل حال انسان خواهد شد.

تجلى مقام ربوبى در جلوه اسم «تواب» براى سالك

آثار تجلى مقام ربوبى در جلوه «تواب» در وجود سالك و در حالات او اين چنين به ظهور مى‏رسد كه سالك با عنايات جذب كننده متوالى و على الاتصال خداى متعال مواجه مى‏گردد و از اينكه به سوى غفلات و سستيها، يأس و نااميديها، و تعلقات و اسارتها كشيده شود، محفوظ مى‏گردد. سالك الى الله مادامى كه در اين دنياست هميشه و مخصوصاً در اوايل سلوك، در معرض اغوائات شيطانى، كششهاى نفسانى، فريب زينتهاى دنيوى، و نيز، در معرض تهاجم غفلات، سستيها، مسامحه‏ها، يأسها، احياناً ابهامها، و اشباه اين قبيل موضوعات و مسائل باز دارنده و هلاكت آور مى‏باشد كه هر كدام به نحوى مى‏خواهد او را از مسير</*> سلوك بيرون آورده و يا مانع سير و حركت باشد. لكن او در همه اين مراحل با جذبات و نداهاى درونى و كششهاى باطنى الهى مواجه مى‏گردد، جذبات و نداها و كششهايى كه او را از هلاكت و سقوط و از توقف در سير، باز مى‏دارد و بالاخره به فرياد او مى‏رسد. و در حقيقت، عنايات ربوبى در همه اين مراحل او را حفظ مى‏كند و در همه اين موارد كه سالك مى‏خواهد بر گردد و يا از حركت بماند، مقام ربوبى به او اقبال مى‏نمايد و او را نجات مى‏دهد. و اين همان تجلى ربوبيت در جلوه «تواب» براى سالك است، و به عبارتى، اين همان مواجه شدن مقام ربوبى است با سالك الى الله با اسم «تواب».

ترس و نوميديت دان آواز غول   مى‏كشد گوش تو تا قعر سفول
هر ندائى كه ترا بالا كشد   آن ندائى دان كه از بالا رسد [110]

البته بايد توجه داشته باشيم كه از جمله آثار تجلى مقام ربوبى در جلوه «تواب» كه در حقيقت تضمين كننده سير سالكان طريق مى‏باشد، قبول كردن ورد نكردن سالك با وجود معايب و قصورات و لغزشها، و اقبال با رحمت به سوى اوست در مقام بازگشت او، اگر چه اين معايب و لغزشها و به دنبال آنها اين بازگشتها مكرر باشد.

معايب و قصورات و لغزشهاى سالك داراى درجات و مراتب است و در هر مرحله و منزلى از مراحل و منازل سير، به تناسب همان مرحله و همان منزل، معايب و قصورات و لغزشهاى خاصى هست كه اگر مقام ربوبى با متذكر شدن و بازگشت و ندامت سالك در هر كدام از منازل سير، او به سوى خود راه ندهد و او را قبول نكند، هرگز سالك نمى‏تواند به سير خود ادامه دهد و هرگز نمى‏تواند در اين سفر مهم موفق باشد. و همچنين اگر اين راه دادن براى يكى دوبار باشد و بعد از آن راه را به روى او ببندد و او را رد كند، باز سالك در اين سفر خود موفق نخواهد بود. اين قبول مكرر پروردگار با خطاى مكرر و بازگشت مكرر سالك، از آثار تجلى ربوبيت در مظهر «تواب» است و در هر قبولى، مقام ربوبى با اسم تواب براى بنده خود تجلى مى‏كند.

تجلى مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك

در تجلى مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك، خطاها و لغزشهاى وى كأن لم يكن گشته و موانع از سر راه برداشته مى‏شود. به طورى كه مكرر اشاره كرديم، طريق سلوك از جهات مختلف و در ابعاد متنوع، طريق پر فراز و نشيب و طريق پر از مشكلات و پر مخاطره است و طى اين طريق به آسانى انجام نمى‏گيرد. انسان در تنزل خويش مراحل و منازل زيادى را پشت سر گذاشته و در منزل اخير، يعنى در حيات دنيوى خود نيز با غرق شدن در عالم اغيار، و با اكتساب حجب ظلمانى متراكم و اسارتهاى گوناگون، فاصله بين خود و بين مقصد اعلى را از حد گذرانيده وآنچنان كسب دورى كرده است كه اگر بخواهد بر گردد و راه برگشت را در پيش گيرد، يعنى اگر بخواهد سفر الى الحق را آغاز كند و قدم در طريق برگشت بگذارد، سفر مهمى را شروع نموده و در طريق بسيار طولانى و پر مخاطره‏اى قدم گذاشته است كه در هر قدمى با لغزشها و سختيهايى كه او را تهديد مى‏كند، مواجه خواهد بود. و اگر به دقت در جوانب اين امر مطالعه بكنيم، از طرفى علو مقصد را در نظر بگيريم و از طرفى فاصله بسيار دور و راه بسيار طولانى را به نظر بياوريم و از طرف ديگر به ضعف و بى بضاعتى مسافر اين راه و كمى زاد سفر و يا فقدان آن‏نگاه بكنيم و از سوى ديگر مخاطرات همه جانبه راه را هم در نظر خود مجسم بنماييم، به اين واقعيت خواهيم رسيد كه اگر عنايت خاص خداى متعال نباشد، هرگز كسى در اين سفر و در اين طريق، موفق نخواهد بود. و روشن‏تر اينكه، او خود از انسان قرار گرفته در اسفل السافلين ياد كرده و به رأفت خود خواسته است او را نجات داده و به او حيات ببخشد، و او خود مى‏خواهد به رحمت واسعه خويش انسان را بالا ببرد و مشيت خود او بر اين رأفت و رحمت و بر اين فضل و احسان، علاقه گرفته است، والا انسان خاكى در بند خاك و محبوس در سلاسل كجا و او كجا؟!

براى ارباب ذوق و عرفان، و براى صاحبدلان، اشارتهاى قرآنى در اين زمينه، بسيار گويا و اسرارآميز و جذاب است. از باب مثال: در آيه 10 سوره انبياء مى‏فرمايد: «لقد أنزلنا اليكم كتاباً فيه ذكر كم أفلا تعقلون»يعنى (به سوى شما انسانها كتابى (قرآن) فرستاديم كه در آن از شما ياد كرده‏ايم، آيا تعقل نمى‏كنيد؟!) جمله «فيه ذكر كم» از اشارت يا اشارتهاى خاصى برخوردار است و جمله «افلا تعقلون» نيز حكايتها دارد. يكى از اين اشارتها و حكايتها اين است كه اطلاق رأفت و سعه رحمت اين چنين اقتضا كرده است والا انسان خاكى كجا و قصد لقاى او كجا؟!

تشنگان گر آب جويند از جهان   آب هم جويد بعالم تشنگان
چو نكه عاشق اوست تو خاموش باش‏   او چه گوشت مى‏دهد تو گوش باش [111]

و در آيه 50 همين سوره مى‏فرمايد: «و هذا ذكر مبارك أنزلناه أفأنتم له منكرون» يعنى (و اين قرآن ياد پر بركتى است كه به سوى شما فرستاديم، آيا شما آن را انكار خواهيد كرد؟!) جمله «و هذا ذكر مبارك» حاكى از اين امر است كه خود قرآن، ياد پر بركتى است از او نسبت به انسانها و فرستادن قرآن از باب اين است كه او از انسانها ياد فرموده و آنان را به سوى خود دعوت نموده است و اين دعوت بدين معنى است كه او خود نجات دهنده و بالا برنده كسانى است كه دعوت او را اجابت نموده‏اند. پيداست كه اعراض انسان از چنين ياد و چنين عنايتى، جز فرط جهل و نادانى، چيز ديگرى نخواهد بود.

بحر گويد من ترا در خود كشم   ليك مى‏لافى كه من آب خوشم
لاف تو محروم مى‏دارد ترا   ترك آن پنداشت كن در من درآ [112]

تنها اين آيه نيست كه مى‏گويد قرآن كريم، ذكر و يادى است از جانب حضرت حق نسبت به انسانها، بلكه آيات متعددى با وضوح و صراحت به اين امر دلالت دارد و اصولا يكى از نامهاى قرآن كريم «ذكر» است و معنى صاف و مفهوم آن همين است كه قرآن، ياد خداى متعال از انسانهاست .

خلاصه مطلب اينكه، خود او انسان را مشمول عنايات خود قرار داده و از وى ياد نموده وبه سوى خود دعوت فرموده، و او خود خواسته كه انسان را نجات بدهد و بر اين امر عنايت به خصوص دارد و اين عنايت به خصوص به دنبال خود آثارى دارد از اين قرار:

اولاً: همين عنايت به خصوص بر انسان و بر بالا بردن اوست كه به او جرأت مى‏بخشد كه در عالم خاكى نشسته و قصد حق كند و روى به حضرت حق آورده و قرب او و جوار او را بخواهد، و با ضعف و فقر و فقدان بضاعت، و با اينكه راه بسيار طولانى در پيش دارد ونيز، با وجود مخاطراتى كه او را تهديد مى‏كند، سفر به سوى حضرت حق را آغاز نموده و با اميد خاصى به مجاهدت بپردازد. اين حقيقت در دعاهاى وارده از حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين با وضوح به چشم مى‏خورد و براى ارباب ذوق و عرفان، تعبيرات موجود در اين باب و نكات آنها، معنى خاصى دارد. در دعاى افتتاح در شبهاى ماه مبارك چنين مى‏خوانيم كه: «اللهم أذنت لى فى دعائك و مسئلتك فاسمع يا سميع مدحتى و أجب يا رحيم دعوتى» يعنى (پروردگارا، تو خود به من اذن و اجازه داده‏اى كه ترا بخوانم و خواسته خود را از تو بخواهم، پس اى خداى سميع، از من ثاء و حمد مرا بپذير، واى خداى رحيم، به رحمت خود خواسته مرا اجابت بفرما). ما فقط به ترجمه ساده اين قطعه اكتفا نموديم و تأمل عميق در معنى بسيار وسيع آن را به عهده اهل نظر مى‏گذاريم. آيا از اين بيان به اين حقيقت پى نمى‏بريم كه اگر نبود عنايت به خصوص او، هرگز مفهومى نداشت انسان خاكى به خود جرأت داده و روى به او آورده و جوار او و قرب او و لقاء او را بخواهد؟!

در دعاى كميل نيز اين چنين مى‏خوانيم كه: «فانك قضيت على عبادك بعبادتك و امرتهم بدعائك و ضمنت لهم الاجابة فاليك يارب نصبت وجهى و اليك يارب مددت يدى فبعزتك استجب لى دعائى و بلغنى مناى ولا تقطع من فضلك رجائى»در اين قسمت از دعا بعد از بيان خواست خود به منظور جلب عنايت بيشتر خداى متعال با اين زبان پيش مى‏آيد كه (پروردگارا، تو خود اين عنايت را كرده‏اى كه بندگانت را به عبادت و پرستش خود امر نموده‏اى و به آنان دستور داده‏اى تو را بخوانند و تو را بخواهند و خود تضمين فرموده‏اى اجابت آنان و خواسته آنان را، پس به سوى تو روى آورده‏ام و به طرف تو دست بلند كرده‏ام، پس به عزت خود دعاى مرا اجابت كن و مرا به آرزويم برسان و با فضل خود نا اميدم نگردان) پيداست كه خواسته چيست؟ و واضح است كه آرزو كدام است و اميد بر چه چيز است؟ دقت بيشتر در اين بيان و تعمق در لحن اين كلام را باز به عهده اهل دقت و صاحبدلان مى‏گذاريم و فقط مى‏گوييم از اين بيان نيز همان حقيقت استفاده مى‏شود كه اشاره كرديم.

آن پيك نامور كه رسيد از ديار دوست   آورد حر زجان ز خط مشكبار دوست
خوش مى‏دهد نشان جلال و جمال يار   خوش مى‏كند حكايت عز و وقار دوست
جان دادمش بمژده و خجلت همى برم   زين نقد كم عيار كه كردم نثار دوست [113]

البته اين عنايت و اين ياد و اين دعوت حق از انسان خاكى، حامل اشارت اسرارآميزى ديگرى نيز هست و آن اينكه، همين انسان خاكى در نهاد و در سر ذات خويش از صلاحيت به خصوصى برخوردار بوده و چيزى در سر وجود خود دارد كه او را مستحق چنين عنايت و چنين ياد و دعوتى مى‏كند («انا عرضنا الامانة على السموات و الارض فأبين ان يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً») [114]

آسمان بار امانت نتوانست كشيد   قرعه فال بنام من ديوانه زدند [115]

و در اين اشارت اسرارآميز گفتنيهاى زيادى هست كه از آنها صرفنظر نموده و طالبان معرفت را به تدبر در آيه امانت كه ذكر كرديم، توصيه مى‏كنيم. مولوى در اين زمينه در دفتر اول مثنوى مى‏گويد:

عاشق آئينه باشد روى خوب   صيقل جان آمد از تقوى القلوب
هر كه دارد روى خوب با نظام   طالب آئينه باشد والسلام

و اين عشق هم در حقيقت از عشق ذات به ذات خود سرچشمه مى‏گيرد.

انسان خاكى در عين اينكه يك موجود به ظاهر خاكى است، حامل و ديعه الهى بوده و اصل او كه روح اوست، اين استعداد را دارد كه آينه جمال و جلال حق گردد و وجه حق را نشان دهد و حضرت حق درآينه انسان شاهد جمال خويش باشد. عشق ذات حق به ذات خود و عشق او به جمال و جلال خود، بالتبع عشق به آينه و اقبال به آن را به دنبال خود خواهد داشت. مولوى مى‏گويد، دوستى از دوستان حضرت يوسف سلام الله عليه به ديدن او آمد و بعد از صحبتهايى كه رد و بدل شد، يوسف (ع) به او گفت، چه ارمغانى براى من آورده‏اى؟ جواب داد، هر چه فكر كردم به نظرم چيزى نيامد كه تو آن را نداشته باشى و در خزانه تو بهتر از آن نباشد. ديدم آنچه نظير ندارد، روى خوب و حسن توست و لذا شايسته ديدم كه آينه‏اى براى تو بياورم كه چون در آن بنگرى، روى خوب بى نظير خود بينى.

لايق آن ديدم كه من آئينه‏اى   پيش تو آرم چو نور سينه‏اى
تا ببينى روى خوب خود در آن   اى تو چون خورشيد شمع آسمان
آينه آوردمت اى روشنى   تا چو بينى روى خود يادم كنى [116]

ثانياً: همين عنايت به خصوص حق است كه قدم به قدم انسان را يارى نموده و در فراز و نشيب اين سفر طولانى و پر مخاطره او را كمك كرده و در ابعاد مختلف دست او را مى‏گيرد و او را پيش مى‏برد. آنجا كه احتياج به هدايت هست، او را هدايت مى‏كند، آنجا كه بايد به او اميد بدهد، اميد مى‏دهد، آنجا كه بايد بترساند، مى‏ترساند، آنجا كه بايد جذب بكند و شور و اشتياق بدهد،جذب مى‏كند و به شور و اشتياق مى‏اندازد، آنجا كه بايد حفظ بكند، حفظ مى‏كند، و بالاخره در هر قدمى عهده‏دار بالا بردن او بوده و آنچه را كه بايد بكند، مى‏كند از جمله اينكه، لغزشها و خطاهاى او را بر او نمى‏گيرد و از آنها مى‏گذرد اگر چه لغزش او لغزش بزرگى بوده و خطاى او خطاى بزرگترى باشد، آن هم به نحوى كه از طرفى لغزش و خطاى وى را كأن لم يكن قرار مى‏دهد و آثار سوء آنها را از ميان بر مى‏دارد تا حركت و سير او را به مخاطره نيندازد، و از طرفى او را از تكرار لغزش وخطا براى هميشه، پاك مى‏گرداند. گذشت و عفو او از كيفيت خاصى برخوردار است كه هم لغزش ناديده گرفته مى‏شود و هم سالك از تكرار آنها و از آلودگى هميشگى به آنها پاك مى‏گردد. زيرا با حفظ اين آلودگيها و با وجود اين نقيصه‏ها، نمى‏شود به لقاء خداى متعال نايل آمد. عفو و گذشت مقام ربوبى، عفو و گذشت توأم با تطهير و تكميل است. اين چنين نيست كه لغزشها و خطاها ناديده گرفته شود و مبادى آنها در وجود سالك و در قلب وى باقى بماند. و اين چيزى است كه براى سالكين الى الله روشن است و معنى «جميل العفو» و «حسن التجاوز» به يك نظر، همين است .

اين چشم پوشى از خطاها و لغزشها، از جلوات بسيار مهم همين عنايت به خصوص و بلكه، بالاترين مهم‏ترين جلوه آن است. زيرا خطاهاولغزشها در مدارج مختلف سلوك و در منازل متنوع آن، هم زياد و بى شمار است و هم بسيار بزرگ. يعنى در هر كدام از منازل سولك به تناسب هر منزلى، لغزشها و خطاهاى خاصى هست و خطاها و لغزشهاى هر منزلى به جاى خود، هم زياد است و هم بزرگ و پر اهميت است. چه بسا مسائل و موضوعاتى كه در اوايل سير از خطاها و لغزشها به حساب نمى‏آيد ولى در اواسط سير از خطاها و از لغزشها محسوب گشته و در نهايات از جرائم بسيار بزرگ به حساب مى‏آيد و اگر عفو و گذشت حضرت حق و سرعت عفو او نباشد، هرگز اين سفر به آخر نمى‏رسد و اين حقيقت براى آنان كه قدم صادقانه در طريق سلوك گذاشته‏اند، كاملاً واضح و اهميت آن بر آنان تاحدودى روشن است. اين همان تجلى مقام ربوبى با اسم «عفو» است براى سالك. يعنى مقام ربوبى با اين اسم به وى اقبال نموده وبر او تجلى مى‏كند.

عفو ربوبى و اشارتهاى قبل از عفو

از همان اول سلوك در عين اينكه سالك به مجاهدت و مراقبت مى‏پردازد و با صدق و اخلاص در طريق طلب مى‏افتد، در عين حال، به لحاظ علل و عوامل مختلفى لغزشها و خطاها و غفلتها از او سر مى‏زند كه هر كدام به جاى خود بزرگ و تهديد كننده مى‏باشد و طبعاً خوف از سخط وطرد حق، و خوف بازماندن از سير و حركت و افتادن به خسران و حرمان، وجود او و قلب او را فرا مى‏گيرد. از لغزش و از خطاى خود نادم مى‏گرددو با تضرع و شرمندگى روى به مقام ربوبى مى‏آورد در حالى كه هم مى‏ترسد و هم اميد دارد. اينجاست كه مقام ربوبى از يك سو و قبل از عفو با اشارتهاى باطنى آثار سوء لغزش وخطا را به او معلوم مى‏كند و او را به لطمه‏ها و خطراتى كه از جهت متوجه سير و حركت اوست، متذكر مى‏فرمايد تا اين لغزش و خطا ديگر تكرار نگردد، و از سوى ديگر بعد از تضرع وندامت وى، و بعد از تصميم بر عود نكردن بر لغزش و غفلت، با صفت عفو به او اقبال نموده و با اسم «عفو» بر او تجلى مى‏كند و لغزش و آثار آن را از ميان بر مى‏دارد، به نحوى كه گويى چنين چيزى وجود نداشته است. در نتيجه، نه آن اشارتهاى باطنى قبل از عفو مقام ربوبى از دل و جان مى‏رود و نه اين عفو و احسان او به فراموشى سپرده مى‏شود، مخصوصاً با توجه بر اينكه او غنى است و انسان هم فقير، او قدار بر مؤاخذه است و انسان هم عاجز، وطبعاً خوف، انكسار، و ادب عبوديت، مانع از تكرار لغزش وخطا و بلكه، مانع از فكر لغزش و خطا مى‏گردد و بالاخره منتهى به طهارت از آنها مى‏شود.

چگونگى اشارتهاى باطنى قبل از عفو را ارباب باطن مى‏دانند و با عبارات و الفاظ نمى‏شود آنها را بيان نمود. اشارتهايى است معنى دار و اشارتهايى است كه سالك را تأديب مى‏كند و اسرارى را به او مى‏فهماند وادب عبوديت و وفاى به عهد را به وى مى‏آموزد، و خوب هم مى‏آموزد به نحوى كه ديگر به خود اجازه نمى‏دهد مرتكب آن لغزشها و خطاها بشود و خلاصه سخن اينكه راه و رسم عبوديت و طلب را على الاتصال براى سالك الى الله ترسيم مى‏كند و آداب عشق و محبت را به او ياد مى‏دهد. توأم با اين اشارتها و به دنبال آنها، عفو و گذشت از لغزش و خطا نيز براى اشارتهاى مزبور، معنى و مفهومى ديگرى</*> مى‏بخشد.

چون اشارتهايش را بر جان نهى   در وفاى آن اشارت جان دهى
پس اشارتهايش اسرارت دهد   بار بردارد ز تو كارت دهد
حاملى محمول گرداند ترا   قابلى مقبول گرداند ترا
قابل امروئى قابل شوى   وصل جوئى بعد از آن واصل شوى [117]

عفو ربوبى مانع از يأس و موجب طمع و اميد سالك است

در سفر طولانى و پر از فراز و نشيب سلوك، تجليات مقام ربوبى با اسم «عفو» و عفو وگذشت الهى، مانع از اين مى‏گردد كه يأس و ناميدى وجود سالك را فرا گرفته و از مجاهدت باز بدارد. و نه تنها مانع از يأس و نا اميدى مى‏شود بلكه، موجب تشويق و ترغيب او گشته و به او اميد مى‏دهد و او را بيش از پيش به طمع مى‏اندازد كه مجاهدت خود را كامل‏تر و شديدتر بكند و به سعى و كوشش خود بيفزايد و مشتاقانه طالب نيل به مقصد باشد و با تكميل مجاهدت، به لحاظ شدت اشتياق به لقاء و شدت خوف از حرمان، از تكرار لغزش و خطا نيز پاك گردد. و همچنين، عفو و گذشت الهى به سالك الى الله در مقام طلب و عبوديت، زبان خاصى داده و به او ادلال مى‏بخشد تا در مقام راز و نياز با حق و در مقام مناجات با او همانند كسى كه هيچگونه لغزش وخطايى از او سر نزده ،به دعا و عبوديت بپردازد.

در دعاى افتتاح در شب‏هاى ماه مبارك رمضان اين چنين مى‏خوانيم كه: «اللهم ان عفوك عن ذنبى و تجاوزك عن خطيئتى و صفحك عن ظلمى و سترك على قبيح عملى و حملك عن كثير جرمى عند ماكان من خطاى و عمدى أطمعنى فى ان اسئلك مالا استوجبه منك الذى رزقتنى و من رحمتك و أريتنى من قدرتك و عرفتنى من اجابتك فصرت أدعوك آمنا و أسئلك مستانسا لا خائفاً ولا وجلا مدلا عليك فيما قصدت فيه اليك»يعنى (پروردگارا، عفو تو از گناه من و گذشت تو از خطاى من و چشم پوشى تو از ظلم من و ستر و پوشش تو بر عمل بد من و حلم تو در برابر جرم من در خطا و در عمد ،مرا به طمع انداخته است كه از تو بخواهم آنچه را كه سزوار آن نيستم. آن رحمتها كه به من مبذول داشته و آن قدرتها كه به من ارائه نموده و آن اجابت درخواستها كه به من نشان داده‏اى!! كه بر اثر آنها در حالى كه احساس امن مى‏كنم، ترا مى‏خوانم و با استيناس و بدون اينكه بترسم و بدون اينكه اضطرابى به خود راه بدهم، از تو مسئلت مى‏كنم و د رآنچه مى‏خواهم و به سوى تو روى آورده‏ام، گستاخى در برابر تو مى‏كنم).

اجمال سخن اينكه، آثار تجليات مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك، بسيار گسترده مى‏باشد و آنچه گفتيم، نمونه‏هايى از آنهاست .

تجلى مقام ربوبى در جلوه «غفور» براى سالك

در اين تجلى، آنچه نقيصه و عيب است و آنچه مانع حركت و بالاخره مانع وصال و لقاء است، با ايصال رحمت وافاضه كمال، از ميان برداشته مى‏شود. خداى متعال عين كمال و محض كمال است و در مقابل، هر مخلوقى و از جمله انسان، عين فقر و فاقه، و عين نقيصه و فقدان است. او بى نهايت در جانب كمال است و ما بى‏نهايت در جانب فقر و فقدان.

بى حدى تو در جمال و در كمال‏   در كژى ما بيحديم و در ضلال
بى حدى خويش بگمار اى كريم   بر كژى ببحد مشتى لئيم [118]

با تجلى ربوبيت با اسم «غفور» براى سالك الى الله، نقايص و عيوب وجودى وى بر طرف مى‏شود و به يك نظر، نقائص و عيوب وى ستر مى‏گردد. و به عبارتى، سالك الى الله صبغه الهى پيدا مى‏كند («صبغة الله و من أحسن من الله صبغة»). غفران ربوبى در مراتب مختلف و به تناسب مدارج سير و منازل سلوك، موجب رفع نقايص و تكميل سالك مى‏گردد تا جايى كه وى را به كلى از رسوم خودى برهاند و به لقاء برساند .

فرق بين عفو و غفران

فرق بين عفو و غفران، فرق بسيار باريك و دقيق است و دريافت اين فرق به دقت و تعمق كامل احتياج دارد و چه بسا بعضيها اين دو را يكى حساب بكنند و عفو و غفران را يك چيز بدانند در صورتى كه اين چنين نيست و عفو غير از غفران، و غفران نيز غير از عفو مى‏باشد.

به طورى كه قبلا توضيح داديم، عفو الهى يا عفو ربوبى، ناديده گرفتن و به حساب نياوردن لغزشها و خطاها و نقيصه‏هاو عيبها، و محو آثار نا مطلوب آنهاست. هر لغزش و هر خطايى و هر نقيصه و هر عيبى به جاى خود در مقام سلوك و عبوديت داراى نقش خاص و اثر نامطلوب و باز دارنده و يا ساقط كننده است و اگر خداى سريع الحساب روى آنها حساب بكند و با آنها مؤاخذه بفرمايد و آثار آنها را بر آنها مترتب بنمايد، سالك در سفر خود هرگز موفق نخواهد بود. ناديده گرفتن و حساب نكردن روى آنها و محو آثار آنها همان عفو ربوبى است .

و اما غفران ربوبى: غفران عبارت است از افاضات و رحمتهايى كه به دنبال ناديده گرفتن لغزشها و خطاها و نقيصه‏ها، متوجه سالك مى‏گردد و او را تكميل مى‏كند و نقايص و عيوب وجودى وى را بر طرف مى‏نمايد. غفران بعد از عفو است، عفو، ناديده گرفتن بديهاست و غفران، بر طرف كردن آنها از وجود سالك و تبديل آنها به خوبيها و كمالات است. عفو، ناديده گرفتن و به حساب نياوردن موانع سير و موانع حركت است و غفران، از ميان برداشتن موانع و اعطاى كمال به جاى آنهاست. عفو، چشم پوشى است از آنچه نبايد باشد و غفران، برداشتن آن و پركردن جاى آن به چيزى است كه بايد باشد. عفو ذنب و خطيئه، ناديده گرفتن ذنب و خطيئه، و محو آثار آنها، و ناديده گرفتن نقيصه‏اى است در وجود انسان كه منشأ ذنب و خطيئه مى‏گردد ولكن غفران ذنب و خطيئه، مبدل ساختن آنهاست به طاعت و عبوديت يا مبدل كردن نقيصه مزبور به حسن و كمالى كه منشأ طاعت و عبوديت مى‏شود. كسى كه مشمول عفو مى‏گردد، ذنب و خطيئه او و نيز نقيصه‏اى كه در وجود او هست و او را به ذنب و خطيئه مى‏كشاند، ناديده گرفتن مى‏شود و آثار ذنب و خطيئه و نيز آثار اين نقيصه از عالم وى محو مى‏گردد، و كسى كه مشمول مغفرت مى‏شود، نقيصه‏اى كه در وجود وى هست و مبدأ ذنب و خطاست با غفران ربوبى از ميان برداشته مى‏شود و به جاى آن حسن و كمالى به او افاضه مى‏گردد كه ديگر به طرف ذنب و خطا كشيده نمى‏شود و ذنب و خطيئه از او سر نمى‏زند و ذنبها و خطاهاى گذشته نيز از ميان برداشته مى‏شود.

اگر دقيق باشيم به اين حقيقت نايل مى‏شويم كه هر ذنب و هر خطيئه‏اى در هر كدام از منازل سلوك، از يك نقيصه و عيبى كه در وجود سالك هست، سرچشمه مى‏گيرد. يعنى در هر يك از مدارج و منازل سير، به تناسب همان درجه و همان منزل، يك سلسله ذنبها و خطاها وجود دارد كه از يك سلسله نقايص و عيوب وجودى سالك نشأت مى‏گيرد و در حقيقت، دو مسئله در اين بين هست، يكى نقايص و عيوبى كه در ذات سالك مى‏باشد، ود يگرى ذنبها و خطاهايى كه به لحاظ داشتن همان نقايص و عيوب از وى سر مى‏زند. آنجا كه مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك تجلى مى‏كند و با صفت عفو و گذشت با وى مواجه مى‏شود، هر دو مسئله را ناديده مى‏گيرد و آثار نامطلوب و مضر هر دو را محو و نابود مى‏نمايد تا سالك در سير خود چوب آثار نامطلوب اين دو را نخورد. و اما آنجا كه مقام ربوبى با اسم «غفور» براى سالك تجلى مى‏كند و با صفت غفران با وى مواجه مى‏شود، هر دو مسئله را از ميان بر مى‏دارد، آن هم بدين ترتيب كه در مرتبه اول با ايصال رحمت و افاضه كمال، نقايص و عيوب وجودى و ذاتى سالك را مبدل به محاسن و كمالات مى‏كند و در مرتبه بعدى با از ميان برداشتن نقايص و عيوب مزبور او را از خطاها و ذنبهاى گذشته و آينده پاك مى‏دارد و نه تنها از آنها پاك مى‏دارد بلكه، با تبديل نقايص و عيوب به محاسن و كمالات، او را به طاعتها و عبوديتها موفق مى‏دارد.

اگر ارباب معرفت در اين توضيحى كه داديم به خوبى دقت بكنند، به اين نكته مى‏رسند كه اگر عفو و گذشت ربوبى نباشد، سالك با شكست روبرو شده و كنار زده مى‏شود، و اگر غفران ربوبى نباشد، سالك از حركت و پيشرفت مى‏ماند و متوقف مى‏گردد. (دقت شود).

عفو الهى سالك را از سقوط و هلاكت نجات مى‏دهد، و غفران الهى به سالك پر و بال عطا مى‏كند و بالا مى‏برد. او به هر دو نياز دارد و چشمى به عفو الهى دوخته و چشمى به غفران او. در هر دو طمع دارد، طمع در عفو الهى دارد تا سقوط نكند و به حرمان و خسران نيفتد، و طمع در غفران او دارد تا به مقصد برسد. و آنچه از اين دو براى سالك دردمند مهم است، گاهى عفو است و گاهى غفران، يعنى در بعضى حالات آنچه براى او بيشتر اهميت دارد، عفو و گذشت مى‏باشد و اين آن وقت است كه حالت خوف و خشيت بر او غلبه داشته باشد و نقايص و عيوب او، و لغزشها و خطاهاى او در نظرش بيشتر و بزرگتر جلوه كند، و در بعضى حالات آنچه براى او اهميت زياد دارد، غفران مى‏باشد و اين آن وقت است كه حالت رجاء و انبساط بر او غالب باشد.

به يك نظر، آنچه كارساز است و كار سالك دردمند را يكسره مى‏كند و مشكل او را حل مى‏نمايد، همان غفران واسع ربوبى است. به هر كسى كه خود او عنايت بيشتر كرد و با غفران خود همه نقايص و عيوب وجودى او را از ميان برداشت، از طرفى موانع سير و موانع وصال را از وجود او بر طرف نموده، و از طرفى او را از آلودگى به لغزشها و خطاهاى باز دارنده و تهديد كننده، نجات داده است .

براى ارباب ذوق اين نكته هم پوشيده نيست كه در دعاهاى وارده مسئله طلب غفران، بيشتر از مسئله طلب عفو به چشم مى‏خورد، آن هم به نسبت خيلى بالاتر. نه تنها در دعاها اين چنين است بلكه در آيات قرآنى نيز مسئله «غفران» و «مغفرت» بيش از مسئله «عفو» عنوان شده است. يعنى مسئله «عفو» در حدود بيست يا بيست و يك آيه از آيات قرآنى مطرح گرديده ولكن مسئله «غفران» تقريباً در دويست و سى يا دويست و سى و يك آيه عنوان گشته است. و اين خود از اهميت غفران ربوبى حكايت مى‏كند. علاوه بر اين، در آياتى كه در آنها مغفرت الهى مطرح شده، نكات و اشارت به خصوصى وجود دارد كه باز خبر از اهميت غفران مى‏دهد. اگر در آيات عفو و مغفرت به بررسى بپردازيم، خواهيم ديد اسم «عفو» كمتر از اسم «غفور» به چشم مى‏خورد و به عكس، اسم «غفور» خيلى بيشتر از اسم «عفو» آمده است. خلاصه مطلب اينكه، اگر در آيات مربوط به عفو و در آيات مربوط به مغفرت به تدبر پرداخته و تأمل عميق بكنيم، به اين حقيقت مى‏رسيم كه آنچه در سير و حركت انسانها و در بازگشت آنها به سوى حضرت حق داراى نقش اساسى است، همان غفران ربوبى است و اين غفران واسع است كه نقايص و عيوب را از انسانها بر مى‏دارد و آنها را تكميل نموده ولايق جوار حق مى‏گرداند.

با بيانى كه گذشت، معنى غفران ذنب و خطيئه را كه در آيات و روايات و دعاها با لحنهاى مختلف آمده، فهميديم و دانستيم كه غفران ذنب و خطيئه غير از عفو ذنب و خطيئه است و اينكه، غفران عبارت است از ستر يا برداشتن نقيصه‏ها و عيوبى كه منشأ ذنبها و خطيئه‏ها مى‏گردد و با برداشتن آنها ذنبها و خطيئه‏هاى گذشته و آينده انسان نيز برداشته مى‏شود و موانع از سر راه انسان در حركت عبودى وى كنار مى‏رود و با برخوردارى از كمال وجودى به جاى آن نقيصه‏ها و عيوب، پر و بال وى در سير الهى الله باز مى‏گردد. به عبارتى، غفران ربوبى عبارت است از تجلى جمال و كمال بى نهايت حق در وجود سالكين در مراتب مختلف .

غفران ربوبى در سلوك الى الله موجب سرعت در سير مى‏گردد

با شرحى كه گذشت، به اين حقيقت پى مى‏بريم كه تجلى مقام ربوبى با اسم «غفور» براى سالك دردمند و براى طالب مشتقاق، آثار به خصوصى را به دنبال خود مى‏آورد. سالك در اين مقام از تنگنا خلاص مى‏شود و راه را براى خود باز مى‏بيند و گويى از سلاسل و قيود، و از بند و حبس، و از ركود و خمود، نجات يافته است. خود را در حركت و انقطاع و حضرت حق را در جذب و عطف و عنايت خاص مى‏يابد. گاهى غفران ربوبى آن چنان به سالك الى الله پر و بال مى‏دهد كه راه چندين ساله را در يك شب طى مى‏كند، و گاهى غفران ربوبى مشكلات چندين ساله او را حل نموده و آرزوهاى ديرينه او را بر آورده مى‏نمايد. گاهى نيز غفران ربوبى براى سالك آن چنان حامل الطاف و عنايات مى‏باشد كه خود او چنين احتمالى را نمى‏داد.

اقبال حق با اسم «غفور» به سالك دلسوخته، در هر لحظه‏اى لطف و عنايت به خصوصى را در بر دارد كه براى سالكان طريق و براى آنان كه اهل عمل هستند و از تجليات غفور بهره‏مند مى‏باشند، معلوم و مشهود مى‏باشد و براى ما نامعلوم، لطفها و عنايتهايى كه نه در لفظ آيد و نه در تصور گنجد.

حافظ مى‏گويد:

هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است   اين گدا بين كه چه شايسته انعام افتاد
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت   كانكه شد كشته او نيك سر انجام افتاد
آن شد اى خواجه كه در صومعه بازم بينى   كار ما با رخ ساقى و لب جام افتاد

سالك از همان اول سلوك و از همان لحظه كه بيدار مى‏شود و توبه مى‏كند و قدم در طريق سلوك مى‏گذارد، چشم به غفران ربوبى دارد و سخت نيازمند به آن است. او كه تازه بيدار گشته و توبه كرده و قدم در طريق گذاشته، اسير نفس و كششهاى نفسانى، و محبوس در جهنم نفس، و بسته به سلاسل و اغلال هواهاى نفسانى است. همين اسارت در برابر نفس و خواسته‏هاى نفسانى براى او مهم‏ترين مانع و رادع و خطرناكترين دشمن در همين طريق مى‏باشد. خلاص كردن خود از اسارت نفس، و كنار زدن كششهاى نفسانى، و نجات يافتن از جهنم آن، و پاره كردن سلاسل و اغلال هواهاى نفسانى، و بالاخره، شكستن بت نفس كه از همان اول شروع به سلوك بايد شروع بشود، چيزى نيست كه بدون عنايات خاصه ربوبى، يعنى بدون شمول غفران الهى، امكان‏پذير باشد («ان النفس لا مارة بالسوء الا ما رحم ربى») [119]

 

بت شكستن سهل باشد نيل سهل   سهل ديدن نفس را جهلست جهل
صورت نفس ار بجوئى اى پسر   قصه دوزخ بخوان با هفت در
هر نفس مكرى و در هر مكر از آن   غرق صد فرعون با فرعونيان [120]

وقتى سالك صادقانه در وادى طلب قدم گذاشت و مخلصانه پيش آمد و اين گرفتارى خويش را كه به دست خود براى خود فراهم آورده است، به پروردگار خويش گفت و عجز خود را در نجات دادن خود از اين اسارت نيز به او عرضه كرد و رهايى از اين گرفتارى را از او خواست و درخواسته خويش اصرار ورزيد و با تذلل و تضرع نداى «لا اله الا أنت سبحانك انى كنت من الظالمين» سر داد و به اين ندا ادامه داد، به مقتضاى «فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين »مقام ربوبى با غفران خود بر او تجلى مى‏كند و با شمول غفران ربوبى، شعله‏هاى جهنم نفس به تدريج رو به خاموشى گذاشت و سير سالك الى الله سريع‏تر مى‏شود و با تجليات پى در پى ربوبيت با اسم «غفور» و با شمول بيشتر غفران، اين بت شكسته‏تر مى‏شود و پر و بال روح به كار مى‏افتد و سالك در سفر خود موفق مى‏گردد.

حق قدم بر وى نهد از لامكان‏   آنكه او ساكن شود از كن فكان

شكسته شدن بت نفس و خلاص شدن سالك از اسارتهاى نفسانى، و پاره گشتن سلاسل و اغلال هواها و آزاد گرديدن از قيد و بند آنها، در حقيقت بر طرف شدن قسمت مهمى از نقايص و عيوب وجودى سالك و پاك شدن وى از بسيار از لغزشها و خطاهاست.

بنابراين، تجلى مقام ربوبى با اسم «غفور» براى سالك، از همان اول سلوك موجب سرعت در سير الى الله بوده و در همه منازل سلوك نيز اين چنين است. به هر اندازه سالك از اين تجلى برخوردار باشد، به همان اندازه در سفر خود موفق‏تر است و اين بستگى به اين دارد كه سالك چه اندازه بتواند عنايت حق را به خود جلب نموده و خود را در معرض اين تجليات قرار داده، و به عبارتى، خود را در معرض غفران ربوبى و شمول غفران او قرار بدهد. پيداست كه هر چه سالك با تضرع و اصرار از او مغفرت بخواهد، مسلماً از اين تجليات بهره بيشترى خواهد داشت. به همين لحاظ مى‏بينيم خداى متعال در آيات زيادى روى اين مسئله با تعبيرات مختلف تأكيد فرموده و به طلب غفران و مغفرت از خود دعوت مى‏كند و يا امر مى‏نمايد. از باب مثال: در آيه 110 سوره نساء مى‏فرمايد: «و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجدالله غفوراًرحيماً» يعنى (و هر كس لغزشى از او سرزند و يا به خود ظلم بكند و سپس از خد طلب مغفرت كند، خدا را صاحب غفران و رحمت خواهد يافت).

اشاراتى از آيات قرآنى در غفران ربوبى

در اينجا براى ارباب ذوق و عرفان در زمينه تحليلى كه در باب غفران ربوبى داشتيم، به بعضى ازآيات شريفه اشاره مى‏كنيم و نكات و اشارتهاى آنها را تا حدودى بررسى مى‏نماييم تا با عنايات الهى با مسئله غفران آشنايى بيشترى داشته باشيم و سعى بكنيم در سلوك عبودى خود ازآن بهره‏مند باشيم .

1- در آيه 99 سوره نساء مى‏فرمايد: «فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفوراً »يعنى (پس آنان را اين اميد هست كه خداى متعال از گناه آنها گذشت كند و خداوند عفو كننده و صاحب مغفرت است). آوردن اسم «غفور» بعد از اسم «عفو» در اين آيه، در مرحله اول از اين امر حكايت مى‏كند كه اسم «غفور» غير از اسم «عفو» و غفران او غير از عفو اوست. و در مرحله دوم از اين نكته خبر مى‏دهد كه غفران ربوبى بعد از عفو ربوبى است. و در مرحله سوم حامل اين اشارت است كه غفران او بعد از عفو او، عنايتى است بعد از عنايت، و عنايتى است فوق عنايت.

2- در قسمتى از آيه آخر سوره بقره از زبان بندگان حق در مقام دعا اين چنين مى‏خوانيم كه: «واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا أنت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين»يعنى (و از ما عفو بفرما و ما را مشمول غفران خود قرار بده و به ما رحم كن، تويى مولاى ما، پس به ما در برابر كفار يارى فرما). در اينجا هم آوردن جمله «و اغفر لنا »بعد ازجمله «و اعف عنا» همان حكايتها و همان معانى را در بر دارد كه در آيه گذشته، يعنى آيه 99 سوره نساء توضيح داديم.

3- در آيه 5 سوره شورى مى‏فرمايد: «و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض الا إنّ الله هو الغفور الرحيم» يعنى (و ملائكه الهى تسبيح مى‏كنند پروردگارشان را با حمد او و از او براى آنان كه در روى زمين هستند طلب غفران مى‏نمايد، آگاه باشيد وبدانيد كه خداى متعال است صاحب غفران و اوست صاحب رحمت). تدبر در اين آيه به خوبى اين حقيقت را براى ما روشن مى‏گرداند كه غفران ربوبى به توسط ملائكه الهى كه وسائط فيض حق هستند، به آنان كه در روى زمين مى‏باشند، مى‏رسد و اين حاكى از اين معنى است كه غفران ربوبى از افاضات خاصى است كه از جانب مبدأ متعال از طريق ملائكه مدبر به منظور تربيت و تكميل، و به منظور رفع نقايص و عيوب وجودى، به آنها كه در زمين هستند، واصل مى‏گردد. به عبارت روشن‏تر، از آيه شريفه چنين بر مى‏آيد كه غفران ربوبى نيز مانند هر كمال ديگرى است كه از مبدأ كمال در مقام ربوبيت خلق، از طريق مجارى فيض و ربوبيت، به مخلوقات و به انسانها افاضه مى‏شود .

4- در قسمتى از آيه 159 سوره آل عمران خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: «فاعف عنهم و استغفرلهم »يعنى (تو اى پيامبر، از قصورات آنان گذشت نموده و از خداى متعال براى آنان طلب غفران كن). از اين آيه هم بر مى‏آيد كه غفران ربوبى از افاضات خاص ربوبى است كه در مقام تكميل و رفع نقايص وجودى و پر كردن خلا انسانها، از طريق شخص پيامبر به لحاظ ولايت تكوينى وى و به لحاظ وساطت در فيض، به آنها مى‏رسد. دقت بيشتر در اين آيه را به عهده ارباب ذوق و به عهده آشنايان به حقيقت ولايت مى‏گذاريم .

5- در آيه 96 سوره نساء در خصوص مجاهدين فى سبيل الله و فضيلت وجودى آنان مى‏فرمايد: «درجات منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفوراً رحيماً»يعنى (اجر عظيم و فضيلتى كه خداى متعال به مجاهدين فى سبيل الله عنايت مى‏فرمايد، مدارج ومنازل بالاترى است از جانب او، و غفران به خصوص و رحمت خاصى است كه به آنان عطا مى‏كند ،و خداى متعال صاحب غفران و رحمت است). از اين آيه و از تعبيرات واقع در آن با كمال وضوح و روشنى بر مى‏آيد كه غفران ربوبى، افاضه‏اى است از او نسبت به انسان كه او را تكميل مى‏كند و او را لايق جوار حق و لقاء او قرار مى‏دهد و به عبارتى، نقايص او را بر طرف و كمبودهاى او را جبران مى‏نمايد. آوردن جمله «و مغفرة» بعد از جمله «درجات منه» حاكى از حقيقتى است كه اشاره كرديم. جمله «و كان الله غفوراً رحيما» نيز اشارتها دارد، از جمله اينكه، مقام ربوبى با اسم«غفور» و با اسم «رحيم» بر مجاهدين فى سبيل الله تجلى مى‏كند و آنان را مشمول غفران به خصوص خود قرارداده و به منزلت يا منزلتهايى مى‏رساند كه او خود مى‏داند. آن انقطاعى كه براى مجاهد فى سبيل الله هست، و آن اقبالى كه از وى به سوى حضرت حق است، او را مشمول عنايت خاص حق و وجود او را محل تجليات غفران ربوبى قرار مى‏دهد.

شاد از وى شو مشو از غير وى   كو بهار است و دگرها ماه دى
هر چه غير او است استدراج تست   گرچه تخت و ملكتست و تاج تست
شاد از غم شو كه غم دام بقاست   اندرين ره سوى پستى ارتقاست [121]

اينها مواردى ازآيات بود كه در اينجا ذكر كرديم و چه بهتر كه اهل نظر در همه آيات مربوط به غفران به تدبر عميق پرداخته و از انوار آنها بهره‏مند گردند و در بين اين آيات نيز در آن دسته از آياتى كه غفران ربوبى را د رآخرت نيز مطرح نموده و خبر از مغفرت در عوالم اخروى مى‏دهد، به تأمل بيشتر بپردازند.

مراتب غفران

با دقت و تدبر در آيات قرآنى و روايات و ادعيه مأثوره، و براساس شرحى كه گذشت، به اين حقيقت نيز مى‏رسيم كه غفران ربوبى داراى مراتب مى‏باشد و در هر درجه‏اى از درجات ايمان و در هر منزلى از منازل سلوك، به تناسب همان درجه و همان منزل، مرتبه خاصى از غفران هست. به هر اندازه كه غفران او شامل سالك مى‏گردد، به همان اندازه هم رسوم خودى از او بر طرف مى‏شود تا جايى كه با شمول كامل غفران از نام و نشان خودى او خبرى نمانده و همه رسوم وى هالك گشته و وجه الله در وجود او به ظهور برسد و او فانى در آن گردد. و اين هم ناگفته نماند كه وجه الله، عين غفران است («يا رضوان يا غفران يا سبحان»).

بدام زلف تو دل مبتلاى خويشتنست   بكش بغمزه كه اينش سزاى خويشتنست
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما   بدست باش كه خيرى بجاى خويشتنست
بجانت اى بت شيرين دهن كه همچون شمع   شبان تيره مرادم فناى خويشتنست
چو راى عشق زدى با تو گفتم اى بلبل‏   مكن كه آن گل خندان براى خويشتنست [122]

مراتب عاليه غفران به تصور نيايد و مرتبه اعلاى آن در فهم نگنجد. أعلى مرتبه آن همان است كه به هدايت خود حضرت حق به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اشاره مى‏شود و به وى امر مى‏گردد كه: «فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان تواباً» [123].

تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و اسماء جلال

مقام ربوبى به اقتضاى ربوبيت و به منظور تربيت و تكميل سالك الى الله، با اسماء و صفات جمال و با اسماء و صفات جلال براى وى تجلى مى‏كند. از طرفى با اسماء جمال براى وى تجلى مى‏نمايد و از طرفى با اسماء جلال. به عبارت ديگر، مبدأ متعال در مقام ربوبيت، هم با اسماء جمال به تربيت سالك مى‏پردازد، و هم با اسماء جلال او را تربيت مى‏كند. از سويى با اسماء جمال براى او تجلى نموده و به سوى او اقبال مى‏نمايد و از سويى با اسماء جلال. آنجا كه با اسماء جمال به سوى او اقبال و بر او تجلى مى‏كنند، سالك به مقتضاى اسماء جمال از وضع به خصوصى برخوردار بوده و حالات خاصى داشته و به دنبال آن حالات به وظائف عبودى مخصوصى هدايت مى‏گردد. و آنجا كه با اسماء جلال به سوى او اقبال و بر او تجلى مى‏نمايد، سالك به مقتضاى اسماء جلال از وضع روحى ديگرى برخوردار گشته و حالات ديگرى داشته و به دنبال آن حالات نيز وظائف و حركات عبودى ديگرى دارد .

قبل از اينكه به توضيح اجمالى تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و اسماء جلال براى سالك و بيان آثار اين تجليات بپردازيم، بهتر است متوجه اين حقيقت باشيم كه تجليات ربوبيت با اسماء جمال و با اسماء جلال، چيزى نيست كه مخصوص سالكين الى الله باشد. اين تجليات در همه وجود و در همه نظام هستى، وجود دارد و آنان كه از اهل نظر و از ارباب شهود هستند، هر كدام به تناسب دقت نظر و به تناسب منزلت خود به اين تجليات و به آثار آنها علم دارند و شاهد مى‏باشند. اهل نظر به نحوى و در حدى كه عقل نظرى كمك آنان هست، به اين حقيقت توجه دارند و ارباب كشف و شهود نيز به نحوى ديگرى و در حدى كه منزلت آنان اقتضا مى‏كند .

دسته اول به كمك عقل و با عمق نظر به اين حقيقت مى‏رسند كه مبدأ متعال در مقام ربوبيت عوالم هستى، با اسماء جمال و جلال به ربوبيت مى‏پردازد و در همه جا آثار اسماء جمال و آثار اسماء جلال را به خوبى مى‏يابند. با بررسى و با تعمق به اين واقعيت نايل مى‏گردند كه ربوبيت در همه جا و در همه چيز به نحو كاملا روشن و چشم‏گيرى حضور دارد و اين حضور نيز به صورت به خصوصى مى‏باشد و آن اينكه، از سويى جذب مى‏كند و از سويى رد مى‏نمايد و با اين جذب ورد، و به عبارتى، با اين جذب و دفع، هر موجود و هر مخلوقى را در مسير خود آن موجود و آن مخلوق، تكميل و تربيت نموده و پيش مى‏برد. يعنى اين حقيقت را مى‏يابند كه مقام ربوبى با اسماء جمال به سوى موجود و به سوى مخلوق اقبال مى‏كند و او را به طرف بالا مى‏كشد و با اسماء جلال به سوى آن اقبال نموده و او را رد مى‏نمايد تا نقايص و معايب خود را كنار گذاشته و خود را پاك بگرداند و سپس به راه بيفتد. (دقت شود).

در بيان روشن‏تر، عقل و نظر در مقام تحقيق ومطالعه خلقت به اين نكته مى‏رسد كه: موجود و مخلوق از طرفى جذب مى‏شود و از طرفى دفع مى‏گردد، از طرفى به او راه داده مى‏شود و از طرفى راه بر او بسته مى‏گردد،از سويى به جانب كمال كشيده مى‏شود و از سوى ديگر به عقب رانده مى‏گردد. وقتى جذب مى‏شود و راه را به روى خود باز مى‏بيند، براساس عشق به كمال مى‏خواهد پيش برود و با حفظ نقايص و معايب وجودى هم پيش برود، ولكن اين يك خيال خام است و بايد نقايص و معايب وجودى خود را با حركت به خصوصى از خود دور كند تا بتواند قدمى بردارد. لذا رد مى‏گردد و دفع مى‏شود تا به خود برسد و خود را ازنقايص و معايب جدا كند و اين رد و اين دفع در حالى است كه جذب نيز هست، يعنى رد و دفع، در عين جذب و كشش است، آن هم به اين نحو كه به ظاهر رد و دفع است ولى در باطن و در وراى اين رد كردن، جذب نمودن است. با اين رد و دفع و بر اثر آن به خود بر مى‏گردد و نقايص و عيوب خود را كه مانع حركت و پيشرفت و موجب رد و دفع است، مى‏بيند و به آنها متوجه مى‏شود و به بر طرف كردن آنها از خود و جدا ساختن خود از آنها مى‏پردازد تا با كنار گذاشتن آنها به حركت افتاده و به مقتضاى جذب ازآن سو و عشق از اين سو، در مسير خود پيش برود. همين كه آنها را كنارگذاشت، قدمى برداشته و بالا مى‏رود. باز مى‏خواهد بالاتر برود و به كمال بالاترى نايل آيد و به عبارتى، باز مجذوب مى‏گردد و به سوى مرتبه بالاتر و برتر از آنچه رسيده، كشيده مى‏شود و طبعاً براساس عشق به كمال مى‏خواهد پيش برود ولكن با رد و دفع جديدى مواجعه مى‏گردد و به خود مراجعه نموده و نقايص و عيوب جديدى در خود مى‏يابد كه قبلا به آنها توجه نداشته و مانع در راه خود نمى‏ديد، زيرا قبلا مانع هم نبودند و از اين به بعد كه راه حركت، راه دقيق‏تر و باريك‏ترى شده، مانع هستند و بايد به كنار گذاشته شوند. طبعاً به مقتضاى همان عشق به كمال بالاتر و به حكم جذب از آن سو، آنها را نيز كنار مى‏گذارد و پيش مى‏رود. و همينطور، قدم به قدم با جذب از يك سو و دفع از سوى ديگر، به حركت در مسير خود ادامه داده و رو به كمال پيش مى‏رود، تا جايى كه به نقطه آخر برسد.

اسماء جمال، جذب مى‏كند و بالا مى‏كشد و اسماء جلال، دفع مى‏كند و به نقايص وجودى متوجه مى‏نمايد و وادار به رفع آنها مى‏كند. اسماء جمال، مى‏خواند ومى كشاند و مى‏چشاند و اسماء جلال، نهيب مى‏زند و آمادگى مى‏خواهد و صلاحيت ايجاد مى‏كند. در مرحله اول، اسماء جمال تجلى نموده و مى‏خواند و مى‏كشاند و مى‏چشاند، و سپس اسماء جلال متجلى شده و هشدار مى‏دهد و دعوت به آمادگى و رفع نقايص مى‏كند و اين در حالى است كه جذب و كشش اسماء جمال به جاى خود باقى است ولكن در پشت پرده اسماء جلال. به بيان ديگر: لطف او ظاهر مى‏گردد و به سوى او مى‏خواند، سپس قهر او به ظهور رسيده و مى‏راند بلكه، نقايص و عيوب ورنگهاى عارضى او را از او مى‏راند و او را جدا از آنها مى‏خواهد و در حقيقت، قهر نيست و رأفت است .

دراينجا براى بيشتر روشن شدن اين موضوع به «خاك» به عنوان مثال، نگاه مى‏كنيم. ربوبيت مى‏خواهد خاك را بالا ببرد و به كمال برساند. خاك را جذب مى‏كند و به سوى بالا مى‏خواند. خاك مى‏خواهد با حفظ حدود خاكى و با همان نقايص و عيوب وجودى به راه بيفتد. لكن ربوبيت نمى‏گذارد و او را بر مى‏گرداند و به خود متوجه مى‏كند و به او مى‏فهماند كه چه چيزها را بايد از خود دور كند و بعد از آن به راه بيفتد. خاك آنها را از خود و خود را از آنها جدا مى‏كند و قدمى پيش مى‏رود و به كمال نباتى نايل مى‏شود. باز ربوبيت مى‏خواهد او را بالا ببرد و به كمال بالاتر برساند و او را جذب مى‏نمايد و به سوى بالا مى‏خواند. او مى‏خواهد با حفظ حدود نباتى و با نقايص و عيوبى كه در مرحله نباتى دارد به راه بيفتد. لكن ربوبيت در اينجا نيز نمى‏گذارد او با حفظ حدودى نباتى كه همان نقايص و عيوب وجودى او در مرحله نباتى است، پيش برود و به راه بيفتد و او را بر مى‏گرداند و به خود متوجه مى‏كند و به او مى‏فهماند كه چه چيزها را بايد از خود دور كند و سپس به راه بيفتد. او نيز آنها را از خود و خود را از آنها جدا مى‏سازد و قدم ديگرى در طريق كمال بر مى‏دارد و به كمال بالاترى، مانند كمال حيوانى يا كمال انسانى، نايل مى‏شود، و همين طور، قدم به قدم، به طرف كمال مطلوب خويش پيش مى‏رود. آنكه خاك را بالا مى‏كشد وآنكه به خاك درس عشق مى‏دهد و بى قرارش مى‏كند، ربوبيت با اسماء جمال و به تعبيرى، اسماء جمال است، و آنكه در عين بالا كشيدن و درس عشق بگوش او خواندن، به او مى‏گويد خود را و «خودى» خاكى را بگذار و بيا، ربوبيت با اسماء جلال، و به عبارتى، اسماء جلال است. اسماء جمال به او عشق را مى‏آموزد و او را به عشق مى‏آورد و به سوى بالا جذب مى‏نمايد، و اسماء جلال به او آداب عشق را ياد مى‏دهد و شرط ادب در ميان مى‏نهد.

اين يك مثال بود كه د راين زمينه آورديم. در همه جا و در همه چيز آثار جمال و جلال ربوبى را مى‏يابيم و هر چه در اين باب به تفكر و تأمل بپردازيم، اسرار و رموزى را به اذن الله خواهيم يافت و به دقايق زيادى نايل خواهيم شد. مسئله جدا ساختن خبيث از طيب كه در همه خلقت هست و از مسائل مهم و اسرارآميز مى‏باشد و قرآن كريم آن را از جمله سنن الهى در نظام هستى مى‏شمارد، از آثار تجليات ربوبيت با اسماء جمال و اسماء جلال است. در آيه 37 سوره انفال مى‏فرمايد: «ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعضه فيركمه جميعاً فيجعله فى جهنم اولئك هم الخاسرون»آيه شريفه با توجه بر سياق آيات، مخصوصاً با توجه به آيه قبل از آن و نيز با توجه بر آيات ديگرى كه در خصوص متمايز ساختن و جدا كردن خبيث از طيب در زمينه‏هاى مختلف، وجود دارد، با كمال وضوح از اين حقيقت حكايت مى‏كند كه مشيت مقام ربوبى، جدا كردن ناپاك از پاك و متمايز ساختن خبيث از طيب و جمع كردن و درهم آميختن همه ناپاكها و خبيثها و سوق دادن آنها به سوى جهنم و قرار دادن در آن مى‏باشد، و اين يكى از سنن ربوبى و الهى است. جمله «ليميزالله الخبيث من الطيب» حاكى از ضرورت اين جدا سازى و غير قابل اجتناب بودن آن، و خبر از سنتى از سنن ربوبى مى‏دهدو جمله «و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعاً فيجعله فى جهنم» اين معنى را تأكيد نموده و گوياى اين واقعيت است كه مقام ربوبى علاوه بر جدا ساختن ناپاكها از پاكها، همه ناپاكها را به ربوبيت خود در مسيرهايى كه همه را به سوى عالم جهنم مى‏رساند، درهم مى‏آميزد و پيش مى‏برد.

آنكه پاكها و پاكيها را به طرف بالا مى‏كشد، مقام ربوبى با اسماء جمال، و به بيانى، اسماء جمال است، و آنكه ناپاكها و ناپاكيها را در اين بالا بردن از پاكها و پاكيها جدا مى‏سازد و همه را به سوى جهنم مى‏برد، مقام ربوبى با اسماء جلال و به تعبيرى، اسماء جلال است. اسماء جلال حق هرگز به ناپاك و ناپاكى اين اجازه را نمى‏دهد كه به سوى عوالم قرب و عوالم نور و عوالم قدس، راه يابد.

جمع شدن ناپاكها و ناپاكيها با يكديگر، كشيده شدن آنه به سوى همديگر، به راه افتادن جمعى آنها در مسيرهاى منتهى به عالم جحيم، و نيز، وحدت و جمع پاكها و پاكيها با يكديگر، مجذوب شدن آنها به سوى همديگر، به راه افتادن جمعى آنها در مسيرهاى منتهى به عالم قدس و طهارت و به عالم قرب و لقاء و بهشتها، كه از آثار تجليات مقام ربوبى با اسماء جلال و اسماء جمال است، آن چنان ابعاد گسترده و اسرار عميق دارد كه شرح مبسوط آن احتياج به يك بحث مستقل و تأليف جدا گانه داشته و در اين گفتار اجمالى حق آن هرگز ادا نميگردد و يا اصولا با گفتن و نوشتن نمى‏شود حق مطلب را ادا كرد و اسرار و رموز دقيق آن را بيان نمود و بلكه، اصل مسئله و ريزه كاريهاى آن را بايد با عشق و عبوديت به دست آورد.

طيبات از بهر كه للطيبين   خوب خوبى را كند جذب از يقين
در هر آن چيزى كه تو ناظر شوى   مى‏كند با جنس سير اى معنوى
در جهان هر چيز چيزى جذب كرد   گرم را گرمى كشيد و سرد سرد
قسم باطل باطلان را مى‏كشد   باقيان را مى‏كشند اهل رشد
ناريان مرناريان را جاذبند   نوريان مرنوريان را طالبند
صاف را هم صافيان طالب شوند   درد را هم تيرگان جاذب بوند [124]

بنابراين، اهل نظر مى‏توانند به كمك عقل و نظر و با تدبر در آيات قرآنى و تفكر د رآيات خلقت، با كمال وضوح به تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و اسماء جلال در كل نظام هستى پى ببرند و هر كدام به تناسب دقت نظر و به اندازه مجاهدت علمى خود از اين تجليات و از آثار آنها با خبر باشند. دسته دوم،يعنى ارباب كشف و شهود نيز به تناسب منزلتهاى خود، علاوه بر اينكه از طريق عقل و فكر به اين تجليات و آثار آنها در همه خلقت پى مى‏برند، از طريق كشف و شهود و به صورت دريافت عينى هم شاهد تجليات جمال و جلال ربوبى بوده و به شكل ديگرى به آنها نايل گشته و حقايق و اسرار زياد و رموز پوشيده‏اى براى آنان در درجات مختلف،مكشوف و مشهود مى‏گردد كه عقل و نظر هيچوقت به آنها راه ندارد .

حال كه تا حدودى با اصل كلى تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و اسماء جلال در همه نظام وجود آشنا شديم، به توضيح اجمالى اين تجليات در خصوص سالك مى‏پردازيم .

تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال براى سالك الى الله

وقتى مقام ربوبى با اسماء جمال به سالك الى الله اقبال نموده و بر او تجلى مى‏كند، سالك به تناسب منزلت خويش از وضع روحى به خصوصى برخوردار گشته و حالات خاص و وظايف عبودى مخصوصى دارد. در تعريف كلى بايد گفت: سالك در اين مرحله به اقتضاى اسماء جمال از انبساط در درجات مختلف برخوردار بوده و حالات متناسب با انبساط داشته و در سلوك خود با عشق و محبت پيش مى‏رود و آثار انبساط در همه احوال و اعمال او سريان دارد. مراتب اين اقبال و تجلى بر حسب منزلتها فرق مى‏كند و هر كدام از سالكان طريق در حدى كه منزلت وى اقتضا مى‏كند، از آن بهره‏مند مى‏باشد. و براساس همين فرق است كه درجات انبساط نيز فرق داشته و هر سالكى در حدى كه از اين اقبال و تجلى مقام ربوبى برخوردار است، انبساط داشته و هر چه مقام ربوبى با اسماء جمال خويش بر او تجلى كند، از انبساط بالاترى بهره‏مند مى‏گردد. از درجات مختلف انبساط در منازل سلوك، با نامها و عناوين خاصى تعبير مى‏آورند و جامع همه آنها همان «انبساط» است .

اسماءجمال، سالك را جذب مى‏كند و بالا مى‏كشد، و او را مى‏خوند و به او اشتياق و اميد مى‏دهد، و شوق لقاء و وصال در دل او نهاده و سوز محبت به دل مى‏دهد و بالاخره او را به هيمان، عشق، فناء، بقاء، و توحيد، مى‏رساند. سالك در اين مقام به حكم حال انبساط، به حكم اشتياق، به حكم محبت، به حكم هيمان، به حكم عشق، به حكم فنا، و به حكم بقاء و توحيد، زبان خاصى در مقام عبوديت داشته و سلوك به خصوص و سير مخصوصى دارد .

حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين به تناسب منزلت بالاتر خويش در اين مقام براساس آنچه در روايات و مخصوصاً در دعاهاى مأثوره به چشم مى‏خورد، زبان به خصوص در عبوديت و سلوك خاصى داشته‏اند. البته منزلت آنان و مقاصد عاليه آنان و معانى گفته‏ها و راز ونيازهاى آنان و حقيقت سلوك عبودى آنان را جز خداى متعال و جز خود آنان، كسى ديگر نمى‏تواند بفهمد و نمى‏تواند دريافت بكند و نايل گردد. همين قد رمى بينيم آنان در اين مقام به نحو خاصى راز ونياز نموده وسلوك عبودى به خصوصى داشته‏اند، راز و نياز و سلوكى كه در مقام ديگر، يعنى در مقام خوف و خشيت و قبض و هيبت، آن راز و نياز و آن زبان و نيز، آن سلوك را نداشته و بلكه، زبان ديگر و سلوك عبودى ديگرى داشته‏اند. از باب مثال: از زبان حضرت على بن الحسين سلام الله عليهما در اين مقام چنين مى‏خوانيم: «و غلتى لا يبردها الا وصلك ولو عتى لا يطفيها الا لقائك و شوقى اليك لا يبله الا النظر الى وجهك و قرارى لا يقردون دنوى منك و لهفتى لا يردها الا روحك و سقمى لا يشفيه الا طبك و غمى لا يزيله الا قربك» [125]يعنى «پروردگارا، سوز محبت و حرارت عشقم را جزوصال تو فرو نمى‏نشاند، و شعله سوز و گداز قلبم را جز لقاى تو خاموش نمى‏گرداند، و آتش اشتياقم را جز نظر به وجه تو خنك نمى‏كند، و دلم جز در جوار و در قرب تو قرار نمى‏يابد، و حسرتم را جز رحمت و روح تو از ميان بر نمى‏دارد، و دردم را جز دواى تو شفا نمى‏دهد، و غم دلم را جز قرب تو از بين نمى‏برد). آنچه در قلب شريف آن حضرت به هنگام اين گفتارها بوده و در قالب اين الفاظ و عبارات ظاهر گشته، چيزى نيست كه ما بيابيم و هضم بكنيم.

عاقلان نظقه پرگار وجودند ولى   عشق داند كه درين دايره سرگردانند
وصف رخساره خورشيد ز خفاش مپرس‏   كه در آن آينه صاحبنظران حيرانند [126]

اصولا منطق عشق و سخن عشق، منطق و سخن ديگرى و از آن سو ست و نه از اين سو. سخن عشق را و زبان عاشق را فقط خود عشق و فقط عاشق مى‏فهمد و مى‏يابد، آن هم در درجات مختل*.

چون سخن در وصف اين حالت رسيد   هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد

آنچه از زبان آن حضرت نقل كرديم، نمونه‏اى از مناجات و راز و نياز آن حضرت و نمونه‏اى از زبان وى در اين مقام است كه هم زبان به خصوص است و هم خبر ازسلوك عبودى به خصوص در چنين مقامى مى‏دهد. فقرات بسيار زيادى در همين زمينه از آن حضرت و از ديگر معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در دعاهاى مأثوره وجود دارد كه براى ارباب ذوق و عرفان، پوشيده نيست، فقراتى كه هر كدام داراى حقايق و نكات به خصوصى است. براى مشتاقان اين توصيه را داريم كه درفقرات دعاهاى وارده، مانند مناجات الراغبين، مناجات المريدين، مناجات المحبين، مناجات المفتقرين، مناجات العارفين، مناجات الذاكرين، مناجات الزاهدين، دعاى صباح، دعاى كميل، دعاى ابو حمزه، مناجات شعبانيه، دعاى عرفه سيدالشهداء صلوات الله عليه، و دعاهاى ديگر، هر چه مى‏توانند به دقت و تأمل بپردازند و از انوار و معارف و حقايق عاليه آنها در اين زمينه و همچنين در زمينه‏هاى ديگر بهره‏مند گردند.

در مقام تجليات ربوبيت با اسماء جمال، سالك نه تنها در عبوديت خويش از زبان خاص و سلوك به خصوص برخوردار است بلكه، در همه احوال خوددارى زبان و رفتار مخصوص مى‏باشد و گفتار و رفتار او در اين مقام، با گفتار و رفتارش درمقام ديگر، يعنى در مقام خوف و قبض، فرق مى‏كند، و اين، مقتضاى حال او در اين مقام است.

عارفان از عشق اگر گردند مست   رازها در سينه كى پنهان كنند

تجليات مقام ربوبى با اسماء جلال براى سالك الى الله

وقتى مقام ربوبى با اسماء جلال به سالك الى الله اقبال نموده و بر او تجلى مى‏كند، سالك به تناسب منزلت خويش از وضع روحى ديگرى بر خوردار گشته و حالات ديگر و وظايف و سلوك عبودى مخصوصى دارد. در اينجا نيز در تعريف كلى بايد گفت: سالك در اين مرحله به اقتضاى اسماء جلال از انقباض در درجات مختلف برخوردار مى‏گردد و حالات و سلوك او نيز متناسب با انقباض اوست و آثار انقباض در همه حالات و اعمال او به ظهور مى‏رسدو در همه آنها سريان دارد.

اقبال و تجلى مقام ربوبى با اسماء جلال به سالك، بر حسب منزلت وى بوده و به لحاظ تفاوت منزلتهاى سالكين، اين اقبال و تجلى داراى مراتب بوده و هر كدام از آنان در حدى كه منزلت او اقتضا مى‏كند، از آن بهره‏مند مى‏باشد. به همين جهت نيز انقباض داراى درجات است و هر سالكى در حدى كه از اين اقبال و تجلى مقام ربوبى برخوردار است. انقباض داشته و هر چه اين اقبال و تجلى در مرتبه بالاتر باشد، از انقباض بيشترى بهره‏مند مى‏گردد. قبض و انقباض در درجات مختلف به حسب منازل سلوك، در اصطلاح علماى فن، با نامهاى متنوع و تعبيرهاى گوناگونى كه از اشارات آيات و روايات و دعاها اتخاذ گرديده، ناميده مى‏شود. از درجات عاليه آن، با مقام قبض و هيبت، مقام هيبت اجلال، و نظاير اينها، تعبير آورده مى‏شود و جامع همه آنها همان «قبض» و «انقباض» است .

اسماء جلال به ظاهر سالك را رد مى‏كند و به عقب ميراند و او را بر مى‏گرداند و به نقايص و عيوب وجوديش متوجه مى‏كند و به او مى‏فهماند كه بايد چگونه باشد؟ و چه چيزها را بگذارد و سپس به حركت افتد؟ و در نهايت به سالك نهيب مى‏زند و مى‏گويد: خود را بگذار و سپس بيا. به عبارتى، اسماء جلال به سالك الى الله آداب عبوديت و آداب محبت و عشق را مى‏آموزد و او را وادار مى‏كند تا آنچه را كه با عبوديت، محبت، عشق، فناء، بقاء، و توحيد، نمى‏سازد، كنار بگذارد. سالك در اين مقام به نقايص و عيوب خود، به قصورات و تقصيرات خود، به لغزشها و خطاهاى خود، به فقر وفاقه خود، به تناسب منزلت</*> خويش، متوجه مى‏گردد. خوف و خشيت، قبض و هيبت، وجود او و قلب او را فرا مى‏گيرد. خود را دور مى‏بيند و نقايص و عيوب خود را بى شمار و لغزشها و خطاهاى خود را بسيار بزرگ و فقر و فاقه خود را بسيار شديد مى‏يابد. طبعاً هم زبان خاصى در پيشگاه حق دارد و هم سلوك خاص. هم زبان او متناسب با حال اوست و هم سلوك عبودى او به مقتضاى حال حاكم بر اوست، كما اينكه رفتار و گفتار او در غير عبوديت نيز متأثر از حال غالب بر او خواهد بود .

حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در اين مقام نيز به تناسب منزلت عاليه خويش به حسب آنچه در روايات و مخصوصاً در دعاهاى مأثوره مى‏بينيم، زبان به خصوص در پيشگاه حق و سلوك عبودى خاصى داشته‏اند كه غير از زبان و سلوك آنان در مقام تجليات اسماء جمال است. از باب مثال: از زبان حضرت على بن الحسين در اين مقام چنين مى‏خوانيم: «الهى نفس أعززتها بتوحيدك كيف تذلها [127] بمهانة هجر انك و ضمير انعقد على مودتك كيف تحرقه بحرارة نيز انك الهى أجرنى من اليم غضبك و عظيم سخطك»يعنى (پروردگارا، كى را كه به سبب توحيدت به او عزت بخشيده‏اى، چگونه با ذلت هجرانت او را خوار مى‏گردانى؟! و دلى را كه اسير محبت تو مى‏باشد، چگونه با حرارت آتش غضبت مى‏سوزانى؟! پروردگارا، مرا از غضبت كه بسيار دردناك است، و از خشمت كه بسيار سخت است، در پناه خود بگير). اين هم نمونه‏اى از مناجات آن حضرت، و نمونه‏اى از زبان وى در اين مقام است كه هم زبان به خصوص است و هم حكايت از سلوك عبودى ديگرى در چنين مقامى مى‏كند. در اين زمينه نيز فقرات زيادى در دعاها از آن حضرت و از ديگر حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين وجود دارد.

توجه به اين نكته هم لازم است كه جلال ربوبى در حالى سالك را بر مى‏گرداند و او را متوجه نقايص و عيوبش مى‏كند كه جمال ربوبى از سوى ديگر او را جذب مى‏كند. جلال ربوبى در حالى به او نهيب مى‏زند و آداب عبوديت و عشق را به او مى‏آموزد و از او صلاحيت و آمادگى مى‏خواهد كه جمال ربوبى او را به سوى خود مى‏كشد. (دقت شود) اگر در همين جملاتى كه از مناجات الخائفين نقل كرديم به دقت بپردازيم، همين حقيقت را در آنها با كمال وضوح متجلى خواهيم ديد. و همچنين لازم است اين حقيقت را هم بدانيم كه برخوردارى سالك از انقباض در اين مقام، به معنى غلبه حال انقباض بر او، و به معنى غلبه آثار آن مى‏باشد، يعنى حال غالب بر او، حال انقباض بوده و آثار آن د رهمه حالات و اعمال او، چه در مقام عبوديت و چه در غير آن، ظاهر مى‏گردد. كما اينكه، بر خوردارى سالك از انبساط در مقام تجلى ربوبيت با اسماء جمال به او نيز به معنى غلبه حال انبساط به وى، و به معنى غلبه آثار آن است .

حركت سالك با بسط و قبض

با بيانى كه گذشت به اين مسئله پى برديم كه سالك از همان اول سلوك بر اثر تجليات جمال و جلال ربوبى، با بسط و قبض، در طريق الى الله حركت نموده و پيش مى‏رود. تجليات جمال ربوبى او را جذب مى‏كند و اشتياق مى‏دهد و تجليات جلال ربوبى او را به عقب مى‏راند و متوجه نقايص و عيوبش نموده و وادار به كنار گذاشتن آنها و پاك كردن خود ازآنها مى‏كند. در هر منزلى از منازل به تناسب هم منزل، بسط و جذبى هست كه او را مجذوب نموده و بالا مى‏كشد و نيز قبض خاصى هست كه او را رد نموده و متوجه عيوب و نقايص وى در همان منزل مى‏كند و او را وادار به تطهير خود از آنها مى‏نمايد. هر دو لطف ربوبى هستند، اولى لطف آشكار است و دومى لطف پنهان و به ظاهر قهر. و آنان كه مشمول اين الطاف هستند، هم اولى را مى‏يابند و هم دومى را مى‏فهمند.

قهر را از لطف داند هر كسى   خواه نادان خواه دانا يا خسى
ليك لطفى قهر در پنهان شده   يا كه قهرى در دل لطف آمده
كم كسى داند مگر ربا نئى   كش بوددر دل محك جانئى [128]