از جمله مسائلى كه در مقام سلوك با عنايات ربوبى براى سالك الى الله به تناسب
مراحل و منازل سير، و در مراتب مختلف پيش مىآيد، تجليات اسماء حسنى و صفات علياى
حضرت حق در وجود سالك است .
در باب تجليات اگر با دقت مسئله را بررسى بكنيم. بايد گفت كه از همان اوائل سلوك
اين مسئله، يعنى تجليات اسماء و صفات نيز شروع مىشود و به تناسب حركت در مسير
عبودى و توجه به حضرت حق، و به عبارتى، به تناسب انصراف از اغيار و انقطاع الى
الله، ابواب تجليات اسماء و صفات به روى سالك باز مىگردد ولكن در اوائل سلوك به
لحاظ اينكه هنوز آن صفا و طهارت لازم در قلب و سر سالك محقق نگشته و قابليت و
صلاحيت كافى را به دست نياورده و در نتيجه از اين تجليات در حد بسيار ضعيفى
برخوردار گرديده، آثار اين تجليات چندان معلوم و مشهود نمىباشد.
با مجاهدتهاى پى گير و با دوام ذكر و طلب، و با حصول صفا و طهارت لازم، از
تجليات اسماء و صفات الهى در حد بالاترى برخوردار گشته و آثار تجليات را در وجود
خود مىيابد .قلب سالك به اندازهاى كه از نقش اغيار و رسوم خودى پاك گرديده، به
همان اندازه هم صلاحيت تابش انوار اسماء و صفات حق را يافته است. درد و طلب هر قدر
صادقانه و جدى باشد، نقش اغيار را از دل پاك نموده و دل را به تضرع انداخته و به
فقر و مسكنت كشيده و رسوم خودى را از دل محو كرده و همانند آينهاى قرار مىدهد كه
از خود او خبرى نبوده و به همان صورتى كه در او مىتابد، مىآيد. پيداست كه در چنين
مقامى آنچه در دل مىتابد، صورت اسماء و صفات حق است. (دقت شود).
طلب در مقام صدق، عبوديت در مقام اخلاص آن چنان نقش اغيار را از دل
پاك مىكند و چنان دل رابه تضرع و فقر مىكشد كه نه تنها چيزى به عنوان
مطلوب براى انسان و به عنوان مأنوس براى او مطرح نمىباشد بلكه، از
اينكه چيزى غير از حق در دل وى جا داشته و مقصود دل باشد، به خداى
متعال پناه آورده و به سوى او فرار مىكند و از التذاذ و خوش بودن به
غير ذكر حق - اگر چه اندك باشد - شرم دارد .
حضرت زين العابدين سلام الله عليه در مناجات الذاكرين مىگويد: «و
استغفرك من كل لذة بغير ذكرك و من كل راحة بغير أنسك و من كل سر ور
بغير قربك و من كل شغل بغيرطاعتك»يعنى (پروردگارا، از هرگونه لذت با
غير ذكر تو، و از هر راحتى و آرامشى با غير أنس به تو، و از هر خوشى و
شادى با غير قرب به تو، و از هرگونه اشتغال به غير طاعت تو، از تو طلب
مغفرت دارم) و بالاخره ذكر و طلب صادقانه وجه قلب را به سوى وجه حق بر
مىگرداند و وجه قلب، مواجه با وجه الله مىگردد و اسماء و صفات در آن
متجلى مىشود.
بايد به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه قبل از تزكيه و تجريد، و قبل
از مجاهدت و تحصيل انقطاع، وجه قلب انسان متوجه وجه حق نيست بلكه،
متوجه به اغيار و منصرف از وجه حق است. به بيان روشنتر، درون ما و
باطن ما روى به حق نياورده و ما در درون خويش روى به خدا نيستيم و روى
به او نمىآوريم. لذا اگر در نماز صورت ظاهرى خود را متوجه به قبله
ظاهرى بكنيم، صورت درونى و باطنى ما كه همان وجه قلب است، متوجه به
قبله حقيقى نيست و در حقيقت، توجه به قبله اصلى در باطن نمازهاى ما
تحقق نيافته و ما در نماز باطناً روى به قبله نيستيم. دليل روشن بر اين
مسئله هم به طورى كه قبلا نيز اشارهاى كرديم، حضور نداشتن در نماز
است، تا جايى كه هر چه تصميم مىگيريم و سعى مىكنيم در اثناى نماز به
اين سو و آن سو نرويم و پراكنده نشويم، موفق بر اين امر نمىشويم. يعنى
هر چه سعى مىكنيم روى به قبله حقيقى بياوريم و در حالى كه روى به قبله
هستيم باشيم، موفق نمىگرديم. مىبينيم صورت ظاهر را متوجه قبله نمودن
بسيار آسان است ولى صورت قلب را متوجه قبله كردن بسيار مشكل و يا فوق
مشكل. پيداست وقتى قلب ما از اساس روى به خدا نياورده است و در اين باب
هيچگونه مجاهدتى انجام نگرفته است و وجه قلب متوجه به اغيار و فانى در
آنهاست، هرگز اين امكان نخواهد بود كه ما به يك تصميم و سعى جزئى
بتوانيم وجه قلب خود را در نماز به قبله حقيقى متوجه بكنيم و باطناً هم
روى به قبله باشيم. آن وقت امكان اين امر وجود خواهد داشت كه ما به
عنايات الهى و بر اثر مجاهدتها موفق به تحصيل انقطاع بوده و قلب خويش
را از اسارت به اغيار نجات داده و متوجه حضرت حق كرده باشيم. طبيعى است
كه در چنين موقعيت و منزلتى هميشه روى به قبله حقيقى آوردهايم و در
نماز هم قدرت اين معنى را خواهيم داشت كه وجه قلب را متوجه قبله حقيقى
نموده و از انحراف به اين سو و آن سو به اذن الله محفوظ باشيم.
البته اين گفتار بدان معنى نيست كه نمازهاى ما به لحاظ اينكه وجه
قلب ما در عالم درون به قبله حقيقى آن چنان كه بايد، متوجه نبوده و به
اين طرف و آن طرف روى مىآورد، محكوم به بطلان است. منظور ما اين است
كه نمازهاى ما از اين نظر فاقد حضور است كه وجه قلب ما روى به حق
نياورده و آن چنان كه بايد باشد، نيست. مقصود ما بيان اين حقيقت است كه
در نماز بايد صورت ظاهر به سوى قبله ظاهرى بوده و صورت باطن به سوى
قبله حقيقى باشد و توجه به قبله بايد در ظاهر و باطن باشد و آنچه بسيار
مهم است، توجه درونى به قبله حقيقى است .
آياتى كه در قرآن كريم هست، مانند آيه «انى وجهت وجهى للذى فطر
السموات و الارض حنيفاً و ما أنا من المشركين »و آيه «و من أحسن دينا
ممن أسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفاً و اتخذالله
ابراهيم خليلا» و آيه «بلى من أسلم وجهه لله و هو محسن فله أجره عند
ربه ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون» همه ناظر بر تحصيل انقطاع قلبى از
اغيار و متوجه كردن وجه قلب به سوى حضرت حق است. و نيز، استحباب تلاوت
آيه اول به هنگام ايستادن به طرف قبله و به هنگام قيام به نماز، به
خوبى حاكى از اين معنى است كه در نماز كامل بايد وجه قلب را متوجه به
حق كرد. ناگفته نماند كه چگونگى قلب را در اين مقام هرگز ما نمىتوانيم
تصور بكنيم، بلكه ارباب قلوب مىدانند كه قلب انسان با تحصيل انقطاع در
مقام سلوك به چه صورتى در مىآيد و چه مىشود؟ و آنان به اين حقيقت پى
مىبرند كه چگونه دل همانند آينه صاف محل تجليات اسماء و صفات الهى
مىگردد؟
اصولا ما به يك پندار ناصحيح گرفتار هستيم كه به مقتضاى آن از نيل
به بسيارى از حقايق و اسرار وجودى خود محروم بوده و حتى از تصور آنها
عاجزيم و احياناً بودن چنين حقايق و اسرار را در وجود خويش بعيد
مىشماريم و يا انكار مىكنيم. پندار ناصحيح و نادرستى كه ما گرفتار آن
هستيم عبارت است از اينكه ما فكر مىكنيم «دل» يعنى آنچه ما داريم و
نام آن را «دل» گذاشتهايم. اين پندار موجب اين امر مىشود كه اولا ما
از حقيقت «دل» آن چنان كه هست، غفلت داشته و از حقايق و اسرار موجود در
«دل» نيز بى خبر باشيم و حتى نتوانيم آنها را تصور بكنيم. و ثانياً
گمان بكنيم كه «دل» همين هست كه ما داريم و هر دلى هم اين چنين است و
در نتيجه آنچه بعضيها از «دل» مىگويند و آن حقايق و اسرارى كه از «دل»
مىشمارند، براى ما مورد سؤال قرار گرفته و نتوانيم آنها را بفهميم و
طبعاً يا بعيد بشماريم و يا انكار بكنيم و يا بالاخره براى ما معما
مىگردد كه اينها يعنى چه؟ اگر ما اين پندار را نداشتيم و به اين
واقعيت رسيده بوديم كه «دل» به معنى صحيح كلمه، حقيقت ديگرى است و غير
از آن است كه ما نام آن را «دل» نهادهايم، مسلماً چنين تبعاتى را به
دنبال خود نداشت. يعنى در اين صورت از اول مىدانستيم كه «دل» حقيقتى
از حقايق اسرارآميز، و مخلوقى از مخلوقات بالاتر حق، و مظهر اسماء و صفات او، و
جلوه جامع و كامل آنها، و برخوردار از حيطه و سعه وجودى، و پر از حقايق
و اسرار است، و آنچه ما داريم و نام «دل» بر آن نهادهايم، آن نيست و
بلكه مىتواند آن باشد. و به همين لحاظ كه مىتواند آن باشد، نام آن بر
اين گذاشته و «دل» ناميدهايم!. و يا اينكه، آنچه ما داريم، آن نيست و
بلكه به زنجير كشيده شده آن و آلوده گشته آن و پر و بال شكسته آن و در
حالت احتضار آن مىباشد. و به تعبيرى، محجوب آن است.
مولوى دل محجوب و دل به اسارت درآمده را به آب محبوس در گل تشبيه
نموده و مىگويد: آب محبوس در گل مىخواهد روى به دريا آورد و به دريا
برسد، ولى گل پاى آب را گرفته و به طرف خود مىكشد و نمىگذارد. اگر آب
محبوس در گل بخواهد هم صورت اصلى خويش رابيابد و هم به دريا برسد، بايد
خود را از دست گل نجات بدهد. دل محجوب و به اسارت درآمده هم همانند آب
محبوس در گل است كه تعلقات و اسارتها او را محبوس گردانيده و به طرف
خود مىكشند و نمىگذارند به بحر حقيقت نايل آيد. دل اسير و دل محجوب
نيز اگربخواهد ههم صورت اصلى خويش را بيابد و هم به بحر حقيقت برسد،
بايد خود را از دست تعلقات و اسارتها، و به عبارتى، از دست اغيار نجات
بدهد.
سپس مولوى به اين نكته اشاره مىكند كه صاحب دل به اسارت درآمده و
دل محجوب اگر خود را صاحب دل بداند و گمان بكند كه او نيز «دل» دارد،
همانند اين است كه آب محبوس در گل، خود را «آب» بداند و در رديف آبها
قرار داده و لاف آب بودن سر زند و چنين پندارد كه آن كمالات و آثارى را
كه آبها دارند، او نيز دارا مىباشد و يا انتظار داشته باشد خصوصيات
آبها را او هم واجد باشد. نه اين پندار او درست است و نه اين انتظار
او، انتظار به جاست.
البته در اين اشعار نكات ديگرى نيز غير از آنچه ذكر شد، وجود دارد
كه مقصود ما پرداخت به آنها نيست .
تدبر در آيات كريمه قرآن و تأمل در روايات وارده با كمال وضوح و به
خوبى حاكى از اين حقيقت است كه قلوب انسانها به لحاظ راه و روشى كه در
پيش مىگيرند كاملا متفاوت و فاصله بين آنها از نظر رتبه وجودى و داشتن
كمالات و فقدان آنها، و از نظر سعه وجودى و سقوط و انحطاط، بسيار زياد
و در بعضى موارد آن چنان قلب يك انسان به پستى و انحطاط كشيده مىشود
كه به كلى ساقط گشته و گويى قلبى وجود ندارد. به بعضى از اين قبيل آيات
و روايات در مباحث گذشته و مخصوصاً در مبحث «ظهور انوار الهى در قلب
سالك» اشاره كردهايم. در اينجا نيز به بعضى ديگر از آيات قرآنى با
توضيح اجمالى اشاره نموده و تدبر بيشتر را به عهده اهل تدبر مىگذاريم
و اصولا به ارباب بصيرت توصيه مىكنيم تا در آياتى كه در آنها از «قلب»
سخن به ميان آمده و متجاوز از يك صد و سى آيه است، و در لحن و تعبيرات
و نكات و اشارات آنها تدبر عميق بكنند و به مسئله اسرارآميز بودن «دل»
و فرق بين «دل» و بين آنچه «دل» ناميده مىشود ولى «دل» نيست، و نيز به
سعه وجودى «دل» و بالاخره به حقايق عاليه و بى شمارى در خصوص «دل» تا
حدودى پى ببرند. و همچنين در روايات وارده در اين باب و دقايق آنها
تأمل كافى داشته باشند. و اينك بعضى ديگر از آيات:
آيه 193 و 194 سوره شعراء كه مىفرمايد: «نزل به الروح الامين - على
قلبك لتكون من المنذرين» قلب شريف رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
را محل نزول روح الامين و محل نزول وحى الهى و حقايق عاليه وحى معرفى
مىكند و در عبارت كوتاه، قلب آن حضرت را محل تفصيل اسرار وجود از مبدأ
تا منتهى بيان مىكند. نه ما مىفهميم قلب شريف آن حضرت چه بوده و نه
مىتوانيم بفهميم. نه آنچه در قلب شريف آن حضرت بود براى ما مفهوم است
و نه ظرفيت فهم آن را داريم. همين قدر مىدانيم كه قلب آن حضرت هم
«قلب» است. اين يك نمونه از «قلب» است، و حال نمونههاى ديگر:
آيه 179 سوره اعراف كه مىفرمايد: «و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من
الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها...»قلوب بعضيها را كه زياد هم
هستند آن چنان تنزل يافته و آلوده معرفى مىكند كه گوئى داراى قلوب
نيستند. و نيز، آيه 46 سوره حج كه مىفرمايد: «فانها لا تعمى الابصار
ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور»بعضى از دلها را نابينا و ساقط معرفى
مىنمايد. و همچنين آيه 4 سوره فصلت كه مىفرمايد: «و قالوا قلوبنا فى
أكنة مما تدعونا اليه »قلوب عدهاى را محجوب و محبوس در حجابها و
پردهاى به خصوص بيان مىكند. و آيه 74 سوره بقره كه مىفرمايد: «ثمّ
قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة أو أشد قسوة»بعضى از دلها را در
روى نياوردن به سوى رشد و كمال و بى توجهى به اصل خويش و ادامه
دادن به راه سقوط، همانند سنگ و سختتر از آن توصيف مىكند. اينها هم
نمونههاى ديگرى است از «قلب» و به اينها هم «قلب» يا «دل» گفته
مىشود.
باز از طرفى آيه 83 و 84 سوره صافات كه مىفرمايد: «و ان من شيعته
لابراهيم - اذجاء ربه بقلب سليم» قلب حضرت ابراهيم عليه السلام را قلب
سليم و پاك از آنچه بايد پاك باشد، بيان مىكند و نيز، آيه 88 و 89
سوره شعراء كه مىفرمايد: «يوم لا ينفع مال و لا بنون - الا من أتى
الله بقلب سليم» قلوب بعضيها را سليم و پاك از غير خدا معرفى مىنمايد
و از آوردن كلمه «سليم» با توجه بر معنى لغوى آن و با توجه بر تفسيرى
كه از امام سلام الله عليه نقل شده، چنين استفاده مىشود كه اينگونه
قلبها اولا سالم و صورت اصلى خود را دارا بوده و ثانياً در هر قلبى اگر
صورت اوليه و اصلى خود را دارا باشد، جز حق و تجليات او، چيز ديگرى
وجود ندارد.
و از طرف ديگر، آيه 14 سوره مطففين كه مىفرمايد: «كلا بل ران على
قلوبهم ما كانوا يكسبون»قلوب بعضى را بر اثر روشى كه در پيش مىگيرند،
آميخته به تيرگيها و آلودگيها بيان نموده و آيه 125 سوره توبه كه
مىفرمايد: «و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا
و هم كافرون» دلهاى بعضيها را مريض و داراى خباثتهاى متراكم معرفى
مىكند و بالاخره آيه 37 سوره ق كه مىفرمايد: «ان فى ذلك لذكرى لمن
كان له قلب اوألقى السمع و هو شهيد» خبر از اين حقيقت مىدهد كه «قلب»
به معنى كلمه را هر كسى ندارد.
اينها هم قسمتى از آيات مربوط به «قلب» يا «دل» مىباشد كه در هر
كدام از آنها اشارتهاو حكايتها هست. نه اين قبيل نوشتهها مىتواند
بيانگر اين اشارتها و حكايتها باشد و نه نويسنده داراى چنين بضاعتى است
و نه اصولا مقاصد عاليه آيات را كسى جز خدا و رسول و أئمه اطهار صلوات
الله و سلامه عليهم اجمعين مىتواند بيابد. همين قدر از اين آيات و از
آيات ديگر بر مىآيد كه «قلب» اگر «قلب» باشد، چيز ديگرى است و اينكه
انواع قلوب بسيار زياد و فاصله بين آنها نيز فاصله عجيبى است.
با بيانى كه گذشت، براى ما روشن شد كه نبايد چنين فكر بكنيم كه همه
دلها يكى است بلكه، دل در مرتبهاى چنان ساقط و به بند كشيده است كه
گويى دل نيست و در مرتبهاى محل تجليات حق و اسماء و صفات او و معدن
اسرار وجود است و بين اين دو نيز مراتبى هست .
حال بعد از اين توضيح به بيان اجمالى تجليات اسماء و صفات حق در
وجود سالك مىپردازيم.
تجليات اسماء در وجود انسان به تناسب كنار رفتن حجابهاست
به طورى كه سابقاً در مبحث «حقيقت انسان» و «تنزل وى از صورت اصلى»
گفتيم، روح انسان در مرتبه اصلى و اوليه خود و قبل از اينكه تنزل پيدا
بكند، همان «روح خدا» و خلق اول و اعظم حضرت حق، و جلوه تام و كامل همه
اسماء و صفات اوست .
روح انسان در مقام تنزل خويش، منازل و مراحلى را پشت سر مىگذارد و
در هر منزلى، محجوب به حجابهاى نورى گشته و محدود و محدودتر مىگردد و
چهره اصلى و اوليه آن كه مظهر و مجلاى اتم و اكمل اسماء و صفات است، در
آن سوى حجابها مىافتد. در مقام تنزل هر چه پايينتر مىآيد، حجابها
زيادتر شده و محدوديت وجودى آن نيز زيادتر مىشود و سعه وجودى خود را
بيشتر از دست مىدهد. يعنى مظهريت آن براى اسماء و صفات الهى محدودتر
مىگردد. تا جايى كه به آخرين منزل از منازل سير نزول خود كه ظهور در
بدن مادى است برسد. در اين منزل اخير علاوه بر حجابهايى كه در منازل
قبلى برداشته، حجابهاى ديگر و جديدى را كه حجب ظلمانى است، بر مىدارد
و آن چنان محدوديت وجودى پيدا مىكند كه از چهره اصلى و صورت اوليه آن
چندان خبرى نمىماند و گويى اين، آن نيست و فقط نشانى از آن دارد. يعنى
از مظهريت آن براى اسماء و صفات الهى، آثار بسيار جزئى مىماند و بقيه
به پشت حجابها مىافتد. با اضافه شدن حجب ديگر ظلمانى، از قبيل اوصاف و
اخلاق رذيله، خصلتهاى پست، عادات، اوهام و تخيلات، اسارتها و تعلقات،
و نظاير اينها، روح انسان كاملا محجوب گشته و در اسفل السافلين قرار
مىگيرد و آثار بسيار جزئى كه از مظهريت اسماء و صفات الهى در آن باقى
مانده بود نيز بيش از پيش ضعيفتر و محدودتر مىگردد. اين يك تصوير
اجمالى است از صورت اصلى انسان و حقيقت او و همچنين، از تنزل وى از
مرتبه اصلى و اوليه خود كه مشروح آن در مباحث گذشته بيان گرديده است .
روح انسان در مقام برگشت و در مقام صعود الى الله كه با قدم گذاشتن
در طريق سلوك شروع مىشود، اين حجابها را يكى پس از ديگرى از خود بر
طرف نموده و كنار مىگذارد. يعنى با شروع شدن مجاهدت و سير الى الله،
كنار رفتن حجابها نيز شروع مىگردد. هر چه سالك در سفر خود موفق و مؤيد
باشد و هر چه پيش برود، اين حجابها بر طرف شده و كمتر مىشوند. تا جايى
كه همه حجب ظلمانى و نورانى كنار برود و خبرى از حجابهاى حاجب باقى
نماند.
از همان هنگام كه با شروع شدن مجاهدت و سلوك عبودى وبرطرف شدن
حجابها نيز شروع مىشود، چهره اصلى روح انسان هم به تدريج ظهور پيدا
مىكند و به اندازهاى كه حجابها كنار مىروند، به همان اندازه صورت
اوليه روح نيز ظاهر مىگردد. يعنى چهره اصلى آن كه مظهر اسماء و صفات
الهى است به ظهور مىرسد و در حقيقت، اسماء و صفات حق در روح سالك و در
وجود او تجلى مىكند.
بنابراين، تجليات اسماء و صفات حضرت حق در وجود انسان به تناسب كنار
رفتن حجابهاست. با كنار رفتن حجابها از روح انسان، و به عبارتى، با
كنار رفتن حجابها از قلب يا «دل» و با پاك شدن روح، به عبارتى، با پاك
شدن قلب يا «دل» از آنچه بعداً عارض گشته، اسماء الهى و صفات او در
روح، و به عبارتى، در قلب انسان تجلى مىكند. با اين بيان به اين حقيقت
هم متوجه شديم كه تجليات اسماء و صفات حق در وجود سالكين الى الله
يكسان نبوده و داراى مراتب خواهد بود. كما اينكه، اين تجليات در منازل
سير و مدارج سلوك نيز يكسان نخواهد بود .
به نكته اسرارآميز ديگرى نيز بايد توجه داشته و آن اينكه، تجلى
اسمء و صفات حق در وجود سالكين الى الله علاوه بر اينكه به لحاظ تفاوت
منزلتهاى آنان متفاوت است، از جهات ديگرى هم فرق مىكند. در وجود بعضى
از آنان همه اسماء الهى به تناسب منزلتهاى آنان، متجلى مىگردد و در
وجود بعضى ديگر نه همه اسماء بلكه، برخى از اسماء الهى تجلى مىكند.
اين دسته نيز متفاوت هستند و بعضى از آنان بقدر منزلت خويش مظهر و
مجلاى قسمتى از اسماء الهى بوده و بعضى از آنان مظهر و مجلاى اسماء
ديگرى از اسماء الهى مىباشند. در وجود بعضى از آنان اسمى از اسماء
الهى تجلى مىكند و در وجود بعضى اسم ديگرى، در بعضى چندين اسم و در
بعضى چندين اسم ديگر تجلى مىكند. در بعضى اسم «عليم» در بعضى
اسم«حكيم»، در بعضى اسم «خبير»، در بعضى اسم «سميع» در بعضى اسم «بصير»
در بعضى اسم «هاد» در بعضى اسم «جوار» در بعضى اسم «روف»، در بعضى اسم
«عفو»، در بعضى اسم «محيى»، در بعضى اسم «شافى»، در بعضى اسم ديگرى، و
در بعضى هم همه اينها يا چندين اسم از اين اسماء، و در بعضى اسم يا
اسماء ديگرى تجلى مىكند.
ابعاد اين مسئله و جزئيات آن بسيار زياد و يا بىشمار است و جز ذات
حق كسى از آن آگاه نيست، مگر آنان كه مشمول عنايات خاصه او هستند و از
تعليم خاص الهى برخوردارند، آن هم در همان حدى كه او خواسته و در همان
حدى كه او تعليم فرموده است. و اما اينكه سر مسئله چيست؟ و چرا بعضى
مظهر و مجلاى همه اسماء و بعضى و مجلاى قسمتى از اسماء مىشوند؟ و نيز،
چرا بعضى مظهر اين اسم مىشوند و بعضى ديگر مظهر آن اسم؟ بايد گفت، سر
اينها هم آن چنان كه بايد، براى انسانها روشن نيست و اگر بعضى از ابعاد
آن روشن باشد، همه ابعاد آن معلوم نگشته است. و در حقيقت، سر اين مسئله
هم نزد حق است و كسى با خبر نيست گر آنان كه از تعليم و هدايت او
برخوردارند. سر مسئله هر چه باشد بالاخره جان مسئله در مشيت او خلاصه
مىشود.
بر عدمها كان ندارد چشم و گوش |
|
چون فسون خواند همى آيد بجوش |
از فسون او عدمها زود زود |
|
خوش معلق مىزند سوى وجود |
باز بر موجود افسونى چو خواند |
|
زود او را در عدم دو اسبه راند |
گفت با جسم آيتى تا جان شد او |
|
گفت با خورشيد تا رخشان شد او |
باز در گوشش دمد نكته مخوف |
|
در رخ خورشيد افتد صد كسوف |
گفت در گوش گل و خندانش كرد |
|
گفت با لعل خوش و تابانش كرد |
تا بگوش خاك حق چه خوانده است |
|
كو مراقب گشت و خامش مانده است |
تا بگوش ابر آن گويا چه خواند |
|
كوچو مشك از ديده خود آب راند
[102] |
توجه به اين حقيقت هم لازم است كه تجليات اسماء براى همه سالكين الى
الله پيش نمىآيد و براى هر سالكى تحقق نمىيابد. بعضى از سالكان طريق
عبوديت در عين اينكه در اين طريق موفقند و درعين اينكه اهل مجاهدت
هستند و مشمول عنايات مىباشند، در عين حال، به لحاظ اسرارى كه در اين
بين هست، در زندگى دنيوى در وجود آنان اسماء الهى متجلى نمىشود و آثار
تجليات اسماء و صفات در آنها به ظهور نمىرسد. و اين بدان معنى نيست كه
آنان در باطن امر نيز مظهر و مجلاى اسماء الهى نيستند، بلكه، منظور اين
است كه اين تجليات و آثار آنها در حيات ظاهرى آنان معلوم نمىشود و
بروز نمىكند. كما اينكه امكان دارد بعضى از اسماء الهى در وجود سالكى
به تجلى برسد و زمانى در همين حال باشد، ولكن در زمانى ديگر همين تجلى
يا تجليات و آثار آن به ظاهر برچيده شود، آن هم نه به جهت قصور يا
تقصير در مقام عبوديت و نه به جهت تنزل از مقام و منزلتى كه نزد خداى
متعال داشت، بلكه، باز به لحاظ اسرارى كه در اين بين هست .
با تجلى هر اسم و هر صفتى، آثار آن در وجود انسان به ظهور مىرسد
هر اسمى از اسماء حسنى و هر صفتى ازصفات علياى الهى كه در وجود سالك
الى الله تجلى مىكند، در هر مرتبهاى از مراتب تجلى آن، به تناسب همان
مرتبه، آثار اين تجلى در وجود وى ظاهر مىگردد. در اينجا بعنوان مثال
به مواردى اشاره اجمالى مىكنيم:
1- در مقام تجلى اسم «بصير» در وجود سالك
به تناسب مرتبه تجلى، سالك از ديد بالاترى و برترى برخوردار مىگردد و
مىبيند آنچه را كه قبلا نمىديد و آنچه را كه ديگران نمىبينند.
مشاهده صور نامرئى و حقايق و موجودات برزخى و عوالم مثالى، و به طور
كلى، مشاهده آنچه در پشت پرده است، از آثار تجلى اين اسم در وجود انسان
مىباشد. به اندازهاى كه قلب سالك و وجود وى ظرفيت و صلاحيت تجلى اين
اسم را دارد، به همان اندازه اين اسم در قلب و در وجود او متجلى
مىگردد و به اندازهاى كه اين اسم الهى تجلى كرده، به همان اندازه هم
ديدنيهاى محجوب ازنظرها را مىبيند.
پيداست كه اين قدرها و اندازه همه به انسان و به مخلوق بر مىگردد و
الا اسماء و صفات حق از قدرها و اندازهها پاك است و بى حد و بى نهايت
است (سبحان الله عمايصفون - الا عبادالله؛ المخلصين»)
[103]
بى حدى تو در جمال و در كمال |
|
در كژى ما بى حديم و در ضلال |
بى حدى خويش بگمار اى كريم |
|
بر كژى بيحد مشتى لئيم |
هين كه از تقطيع ما يك تار ماند |
|
مصر بوديم و يكى ديوار ماند |
البقيه البقيهاى خديو |
|
تا نگردد شاد كلى جان ديو |
بهر مانى بهر آن لطف نخست |
|
كه تو كردى گمرهان را باز جست
[104] |
2- در مقام تجلى اسم «سميع» در وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى،
سالك به اذن الله از سمع بالاتر و برترى بهرهمند است و مىشنود آنچه
را كه قبلا نمىشنيد و آنچه را كه ديگران نمىشنوند. شنيدن اصوات و
صداها و كلامهاى پشت پرده، از آثار تجلى اين اسم در وجود انسان
مىباشد. در اينجا هم به اندازه صلاحيت و ظرفيت وجودى سالك و به اندازه
تجلى اين اسم، شنيدنيهاى پشت پرده، شنيده مىشود.
3- در مقام تجلى اسم «عليم» در وجود سالك،
به تناسب مرتبه تجلى، سالك از علم بالاتر و برترى برخوردار بوده و علم
پيدا مىكند به آنچه قبلا به آن علم نداشت و به آنچه ديگران به آن علم
ندارند. علم به امور پشت پرده، علم بر ضمائر انسانها و احوال درونى
آنها، و بالاخره علم به آنچه كه محجوب است، از آثار تجلى اين اسم در
وجود انسان مىباشد. اينجا هم مراتب تجلى، مراتب مختلف است و بقدر
صلاحيت و به اندازه تجلى، سالك از علوم و دانستنيهاى پشت حجاب عالم
وجود به اذن الله بهرهمند مىگردد.
4- در مقام تجلى اسم «محيى»در وجود سالك،
به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از دم مسيحايى برخوردار گشته و
صاحب دم حيات بخش مىگردد و از ارباب انفاس قدسيه مىشود. داشتن نفس
قدسى و توجه مؤثر، و داراى اين نظر كارساز بودن، و نظاير اينها، از
آثار تجلى اين اسم در وجود انسان است. و مراتب تجلى اين اسم، مراتب
مختلف اسم و هر كسى به مقتضاى مرتبه تجلى اين اسم در وجود وى از آثار و
بركات آن بهرهمند مىباشد.
عالمى را يك سخن ويران كند |
|
روبهان مرده را شيران كند |
جانها در اصل خود عيسى دمند |
|
يك زمان زخمند و ديگر مرهمند |
گر حجاب از جانها برخاستى |
|
گفت هر جانى مسيح آساستى [105] |
البته آثار و بركات تجلى اين اسم، مخصوصاً در مراتب عاليه تجلى آن،
بسيار گسترده و اسرارآميز است و در آنچه اشاره كرديم، خلاصه نمىشود.
آنان كه از تجلى اين اسم برخور دارند، به ابعاد و ريزه كاريهاى آن و به
دقايق و اسرار آن آگاهند. چگونگى اين تجلى در قلب، چگونگى نفس قدسى و
دم مسيحايى، رموز نهفته و عجايب موجود در يك چنين قلب و در يك چنين
انفاس و چگونگى تأثيرات آنها، و بالاخره چگونگى امر، چنين نيست كه براى
افهام و عقول عادى و معمولى قابل فهم باشد و چيزى نيست كه الفاظ و
عبارات، و تصوير و تصور ذهنى، از عهده بيان آنها و از عهده تصوير يا
تصور آنها برآيند.
5- در مقام تجلى اسم «فعال لما يريد» در
وجود سالك، به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از اراده نافذ و
برتر برخوردار گشته و صاحب اراده كارساز مىگردد نافذ بودن اراده،
مستجاب بودندعا، و اشباه اينها از آثار تجلى اين اسم است و مراتب تجلى
هم به جاى خود محفوظ است .
اينك مىگوييم با تجلى اين اسم و بر اثر آن، سالك به اذن الله از
اراده نافذ برخوردار مىگردد و اراده او نافذ مىشود، در حقيقت بدين
معنى است كه اراده وى فانى در اراده حق شده و به عبارتى، قلب سالك مجرا
و محل اراده حق مىگردد. و در بيان روشنتر، قلب وى از مجارى اراده
حضرت حق و از مجالى اسم «فعال لما يريد» مىشود. بنابراين، نافذ بودن
اراده سالك با تجلى اين اسم، به معنى سبز شدن يك اراده نافذ ديگر در
برابر اراده حضرت حق نيست، بلكه، به معنى مظهر و مجلا بودن وى براى
اراده اوست (دقت شود).
در مراتب عاليه تجلى اين اسم در قلب انسان، مظهريت قلب براى اين
اسم، مظهريت كامل بوده و مجراى اراده حق در تدبير وجود مىگردد و
اينجاست كه قلب، هم قلب است و هم عرش الرحمن («ثم
استوى على العرش يدبر الامر»). البته اين مقام به رسول اكرم و ائمه
اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، اختصاص دارد. چگونگى تجلى اين
اسم و چگونگى آثارآن و اسرار و دقايق نهفته د رآن نيز براى اهل آن، آن
هم در مراتب مختلف، روشن است.
لحن مرغان را اگر واصف شوى |
|
بر ضمير مرغ كى واقف شوى |
گر بياموزى صفير بلبلى |
|
تو چه دانى كه چه گويد با گلى |
ور بدانى باشد آن هم از گمان |
|
چون زلب جنبان گمانها گران
[106] |
6- در مقام تجى اسم «هادى» در وجود سالك،
به تناسب مرتبه تجلى، سالك به اذن الله از قدرت تصرف در ارواح و ايجاد
تحول درونى در انسانها و مجذوب نمودن آنها به سوى حضرت حق، و نيز، از
فتح ابواب به روى آنها در باطن، برخوردار مىشود. در حقيقت، هدايتهاى
الهى و عنايات خاصه او از طريق قلب وى كه مظهر و مجلاى اين اسم است، به
انسان و ارواح آنها مىرسد. اسرار بسيار زيادى هم در اين باب هست كه
براى ارباب بصيرت تا حدودى معلوم است. توصيهها و تاكيداتى كه در
روايات وارده از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در خصوص مجالست
و مصاحبت بندگان صالح آمده، و آثار و بركاتى كه در همين روايات براى
اين مجالستها و مصاحبتها ذكر گرديده است، قسمت مهمى از آنها ناظر بر
همين حقيقت است كه عنايات خاصه الهى و هدايتهاى ربوبى را در اين
مجالستها و مصاحبتها بايد جست و اينكه، وجود بندگان صالح حق، از مجالى
و مجارى افاضات حق است.
يك زمانى صحبتى با اوليا |
|
بهتر از صد ساله طاعت بى ريا |
گر تو سنگ خاره و مرمر بوى |
|
چون بصاحبدل رسى گوهر شوى |
مهر پاكان در ميان جان نشان |
|
جان مده الا بمهر دلخوشان |
7- با تجلى اسم «محيط» سالك به اندازه تجلى
اين اسم در وجود وى از احاطه وجودى به اذن الله برخوردار گشته و در
مراتب بالاتر اين تجلى، از محدوديتهاى زمانى و مكانى و مادى و از لوازم
و آثار آنها، در مراتب مختلف، آزاد مىگردد. حضور در اماكن متعدد در
زمان واحد، سير مسافتهاى به ظاهر طولانى و حضور در مكانهاى دور بر خلاف
محاسبات معمولى زمانى و مكانى و بر خلاف محاسبات ديگر، و همچنين حضور
در عوالم فوق ماده، و اشباه اينها، از آثار تجلى اين اسم و بر اثر
بهرهمند بودن از احاطه وجودى با عنايات ربوبى است. آزاد بودن از قيد
وبند بدن مادى، و استفاده از بدن نورى در عين بودن با بدن مادى نيز در
همين مقام مىباشد. دقايق مربوط به اين مقام، مخصوصاً در مراتب بالاتر
تجلى اين اسم، با گفتن و نوشتن تمام نمىشود و يا اصولا در گفته و
نوشته نمىگنجد. در چنين مقامى ظاهر انسان همانند ظاهر ديگران است و
باطن او عاملى بى كران.
صورتش بر خاك و جان در لامكان |
|
لامكانى فوق و هم سالكان |
لامكانى نى كه در وهم آيدت |
|
هر دمى در وى خيالى زايدت |
بل مكان و لا مكان در حكم او |
|
همچو در حكم بهشتى چار جو |
شرح اين كوته كن و رخ زين بتاب |
|
دم مزن و الله اعلم بالصواب
[107] |
اينها مواردى از تجليات اسماء و صفات الهى در وجود سالك و ظهور آثار
آنها در وجود او بود كه به عنوان مثال آورديم و در اسماء و صفات ديگر
نيز اين چنين است، يعنى با تجلى هر اسم و هر صفتى، آثار خاص همان اسم و
يا صفت، در وجود او به تناسب مرتبه تجلى به ظهور مىرسد.
تجليات مقام ربوبى در مظاهر مختلف براى سالك
نمونههايى از تجليات اسماء و صفات الهى در وجود سالك را به نحو
اجمال گفتيم تا ارباب بصيرت با دقت و تأمل به تجليات ديگر و به آثار
آنها نيز پى ببرند.
لازم است بدانيم كه آنچه گفتيم و نمونههايى كه توضيح داديم، همه
ناظر به معنى خاصى از تجليات اسماء و صفات بود. يعنى تجليات اسماء و
صفات در همان معنى كه شرح داديم، خلاصه نمىشود و معانى ديگرى هم دارد.
تجليات به معنايى كه توضيح داديم، به معنى ظهور اسماء و صفات الهى در
وجود سالك و اتصاف وى با آنهاست، البته در حدى كه صلاحيت وجودى وى
ايجاب مىكند. و به همين لحاظ هم سالك در مرتبه خود مظهر و مجلاى اسماء
و صفات الهى مىگردد و مظهريت براى آنها پيدا مىكند و اطلاق عنوان
«مجلا» و «مظهر» نسبت به سالك و نسبت به انسان، معمولا به همين لحاظ و
به اعتبار همين معنى مىباشد.
يكى ديگر از معانى تجليات اسماء و صفات كه در اين مقام بهتر است به
آن نيز اشاره اجمالى داشته باشيم، تجليات مقام ربوبى با اسماء و صفات
مختلف براى سالك الى الله است كه عنايات الهى و عنايات ربوبى به اقتضاى
ربوبيت آنها را ايجاب مىنمايد. اين تجليات در حقيقت، تجليات حق با
اسماء و صفات مختلف است در مقام ربوبيت. يعنى تربيت سالك و تكميل او، و
پيش بردن و جذب نمودن و حركت دادن او، و بالاخره بالا بردن و به مقصد
رسانيدن او، به اين تجليات نياز داشته و با اين تجليات به تحقق مىرسد.
به لحاظ اينكه مقام ربوبى نسبت به سالك صادق و دردمند، عطف و عنايت
دارد و مىخواهد او را تربيت نموده و لايق جوار خويش سازد، با اسماء و
صفات مختلف براى او تجلى مىكند و با هر تجلى از جهت خاصى وى را تربيت
مىفرمايد و نقايص و معايب وجودى را از وجود وى بر طرف كرده و به تكميل
او مىپردازد.
مقام ربوبى براساس عنايات و الطاف خود با هر اسم و هر صفتى كه تجلى
مىكند، به مقتضاى همان اسم و همان صفت، سالك را در جهت به خصوصى تربيت
مىفرمايد و نواقص و نقايص و معايب خاصى را از وجود سالك و از باطن او
پاك مىنمايد و كمالات و محاسن وجودى مخصوصى را در وجود سالك و در باطن
وى ايجاد مىكند و به او صلاحيت جديدى مىبخشد، و به عبارتى، به او قرب
بيشترى داده و نزديك و نزديكترش مىگرداند و على الاتصال او را جذب
نموده و در نهايت او را به آرزوى او كه لقاء و فناء فى الله است،
مىرساند و بعد از آن باز عنايات و الطاف ديگرى به او داشته و حساب
ديگرى پيش مىآيد.
تجليات مقام ربوبى در مظاهر مختلف، همان ولايت حق است
اين موضوع، همان ولايت حق است كه آيات شريفه ناطق بر آن است، آيات
كريمه با صراحت گوياى اين حقيقت است كه صاحبان ايمان و عمل صالح تحت
ولايت حضرت حق بوده و حضرت حق به ولايت
آنان پرداخته و آنها را از حجب ظلمانى و از همه حجابها نجات داده و در
مسيرى كه بايد پيش بروند، آنها را پيش مىبرد تا جايى كه آنها را به
جوار خود و به لقاء خود نايل گرداند.
در آيه 257 سوره بقره مىفرمايد: «الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من
الظلمات الى النور و الذين كفروا أوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور
الى الظلمات أولئك اصحاب النار هم فيها خالدون»يعنى (خداى متعال ولايت
مىكند آنانى را كه ايمان آوردهاند و با ولايت خود آنها را از ظلمتها
بيرون مىآورد و به عالم نور مىرساند، و آنها كه كفر ورزيدند اولياء
آنها شيطان و جنود او هستند كه با ولايت خود آنها را از عالم نور بيرون
مىآورند و به ظلمتها وارد مىسازند و آنها ياران آتش بوده و در آتش به
طور هميشه خواهند بود).
دقت و تدبر در آيه شريفه به خوبى معلوم مىكند كه صاحبان ايمان و
عمل صالح تحت ولايت خاص خداى متعال مىباشند و او خود آنان را ولايت
مىكند و اوست كه با ولايت امور آنان، از ظلمتها و حجابهاى ظلمانى آنها
را نجات داده و بالا مىبرد. پيداست كه اين ولايت الهى داراى مراتب و
درجات بوده و هر كسى به اندازه ايمان و عمل صالح خود، و به اندازه صدق
و اخلاص خود از ولايت الهى برخوردار مىباشد، و به عبارتى، هر كسى به
اندازه ايمان و عمل و صدق و اخلاصى كه دارد، خود را تحت ولايت او قرار
مىدهد و طبعاً هر چه ايمان و عمل انسان و صدق و اخلاص او كاملتر
باشد، مسلماً به نحو كاملترى از ولايت الهى برخوردار خواهد بود تا
جايى كه جز خداى متعال كسى و چيزى بر او ولايت نداشته و تصرفى براى غير
حق در امور او و در وجود او نباشد و از عبوديت به معنى كلمه، و همچنين،
از توحيد كامل برخوردار گردد. در آيه 196 سوره اعراف از زبان رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: «ان وليى الله الذى نزل الكتاب و
هو يتولى الصالحين»يعنى (ولايت من به دست خداست، خدايى كه كتاب را نازل
فرمود، و او خود ولايت مىكند بندگان صالح خود را).
لحن و تعبيرات به خصوص و نكات آيه با كمال وضوح از اين حقيقت حكايت
مىكند كه ولايت شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نيز، ولايت
صالحين كه از مقام و منزلت بسيار بالاترى در مقام عبوديت و توحيد
بهرهمنده هستند و خود آن حضرت هم از آنان و در رأس همه آنان مىباشد،
فقط به دست خداى متعال بوده و تصرفى از غير او در وجود آنان و در امور
آنان، وجود ندارد. جمله «ان وليى الله» و جمله «و هو يتولى الصالحين»
با تركيب خاص و لحن مخصوص كه دارند، گوياى حقيقتى هستند كه توضيح
داديم. صالحين در مقام عبوديت از صلاحيت عبوديت به معنى كلمه
برخوردارند و چيزى بر آنان ولايت ندارد و خود نيز در مقام اراده خداى
متعال از خود ارادهاى نشان نمىدهند و اراده آنان فانى در اراده حق و
اوصاف و افعال آنان فانى در اوصاف و افعال حق و بالاخره ذات آنان فانى
در مقام أحديت است و نمىخواهند مگر آنچه را كه او مىخواهد و خواست
آنان، خواست اوست و او خود بر آنان ولايت مىكند و بس.
گرچه تا حدودى به حاشيه مىرويم، با اين همه، به منظور تذكر ارباب
ذوق و معرفت، چه بهتر در خصوص جمله «و هو يتولى الصالحين»تدبر بيشتر
داشته و به بعضى از نكات آن اشارهاى بكنيم .
به كار بردن عنوان «صالحين» در خصوص بعضى از بندگان حق در قرآن
كريم، مانند به كار بردن عنوان «متقين» و «مخبتين» و «صديقين» و
«مقربين» و «شهداء» و «ابرار» و نظاير اينها، به لحاظ
خصوصيتى است كه آنان در مقام عبوديت واجد آن هستند. به طورى كه متقين
از خصوصيت تقوا برخوردار بوده و در مقام عبوديت با آن متصف مىباشند و
به همين جهت با عنوان «متقين» از آنها ياد فرموده، و به طورى كه مخبتين
از خصوصيت اخبات برخوردار بوده و در عبوديت با آن متصف هستند و به همين
اعتبار به آنها عنوان «مخبتين» را اطلاق نموده، و به طورى كه هر كدام
از صديقين و مقربين و شهداء و ابرار و نظاير آنها از خصوصيت مخصوص به
خود برخوردار بوده و در مقام عبوديت با آن متصف مىباشند و به همين
لحاظ نيز با عناوين مزبور از آنان ياد نموده، همين طور صالحين هم از
خصوصيت «صلاح» در مقام عبوديت برخوردارند و با آن متصف هستند و اين
خصوصيت، خصوصيت وجودى خود آنان است و آنان خود در اين مقام، يعنى
عبوديت، صالح مىباشند. و جان مسئله همين است كه انسان از صالح بودن
براى عبوديت بهرهمند باشد و حق عبوديت را آن چنان كه از يك مخلوق و از
يك انسان بر مىآيد، نه آن چنان كه عظمت حق و جمال و جلال او ايجاب
مىكند، ادا كرده باشد و اطلاق كلمه «عبد» در خصوص او، از باب اطلاق آن
بر معنى صحيح خود بوده و رنگى جز رنگ عبوديت نداشته باشد و اين خود
بالاترين كمال براى يك مخلوق و براى يك انسان است كما اينكه در خصوص
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در نمازها هميشه اين شهادت را
مىدهيم كه «و أشهد ان محمداً عبده» و در اصل، خداى متعال اين شهادت را
مىدهد .
بنابراين، صالحين كسانى هستند كه قرآن كريم آنها را صالح براى
عبوديت و صالح در عبوديت ناميده است. از اين نكته بسيار باريك نيز
نبايد غفلت بكنيم كه اعطاى اين عنوان (صالحين) به آنان، و صالح ناميدن
آنان، از جانب خود خداى متعال است، نه از جانب من و تو، و اين به جاى
خود حكايتهاى زيادى دارد .
چه كرامتى بالاتر از اين مىتواند باشد كه خداى متعال كسى را عبد
خود بداند و بنده خويش بنامد، آن هم عبدى كه خود خداى متعال بگويد او
صلاحيت عبوديت را واجد است و صالح براى عبوديت و بندگى است؟ و چه
ابتهاجى مىتواند بالاتر از ابتهاج كسى باشد كه از معبود و محبوب خود
بشنود كه او مىگويد، توبنده من و صالح بر بندگى من هستى؟ خلاصه مطلب
اينكه، مقام و منزلت صالحين را خداى متعال مىداند و خود صالحين
منزلت صالحين در اصل و در مرتبه حقيقى و اعلاى آن، منزلتى است كه
حضرت يوسف سلام الله عليه آرزوى نيل به آن را در آخرت، و آرزوى لحوق به
جمعى صالحين را در قيامت و در حشر، داشته و از خداى متعال مىخواهد كه
او را در آخرت در جمع صالحين قرار داده و به آنها ملحق بفرمايد. ارباب
ذوق را به دقت در اين آيه دعوت مىكنيم كه از زبان يوسف (ع) مىفرمايد:
«رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تأويل الاحاديث فاطر السموات و
الارض أنت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلماً و ألحقنى بالصالحين»
[108]. يعنى (پروردگارا،
توبه من ملك عنايت كردى و تأويل احاديث را به من تعليم فرمودى، اى
آفريننده آسمانها و زمين اين تو هستى كه عهده دار ولايت من در دنيا و
آخرت مىباشى، مرا در حال تسليم و رضاى به سوى خود اخذ كن و مرا در
آخرت به بندگان صالح خود ملحق بفرما).
همچنين، مقام صالحين در اصل و در مرتبه حقيقى و اعلاى آن، مقامى است
كه حضرت ابراهيم سلام الله عليه نيل به آن و لحوق به جمع صالحين را
آرزو نموده و از خداى متعال مسئلت مىكند و مىگويد: «رب هب لى حكما و
ألحقنى بالصالحين» [109]
يعنى (پروردگارا، به من «حكم» عنايت كن و مرا به بندگان صالح خود ملحق
بفرما). و خداى متعال هم در خصوص آن حضرت و در مقام بيان عنايات خود به
وى در آيه 130 سوره بقره چنين مىفرمايد: «و لقد أصطفيناه فى الدنيا و
انه فى الاخرة لمن الصالحين» يعنى (و البته ما ابراهيم را در دنيا به
رسالت از جانب خود برگزيديم و او در آخرت از صالحين است). و نيز، در
آيه 122 نحل مىفرمايد: «و آتيناه فى الدنيا حسنه و انه فى الاخرة لمن
الصالحين»يعنى (و ما به ابراهيم در دنيا خوبى و سعادت داديم و او در
آخرت از صالحين است) يعنى آن حضرت نيل به منزل عاليه صالحين و لحوق
به جمع آنان را از خداى متعال طلب مىكند و خدا نيز اين خواست او را بر
آورده و اجابت نموده و چنين عنايتى را در آخرت براى وى وعده مىدهد. و
اينجاست كه معلوم مىشود اين مقام كه مقام رسول الله و ائمه اطهار
صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين است، مقام بسيار بالاترى است. دقت
بيشتر در اين آيات را به ارباب معرفت توصيه مىكنيم و حال بر مىگرديم
به اصل مطلب:
همه صاحبان ايمان و عمل صالح به مضمون آيات شريفه تحت ولايت خداى
متعال هستند و ولايت حق در خصوص آنان داراى درجات و مراتب بوده و هر
كدام از آنها به اندازه ايمان و عمل به اندازه صدق و اخلاص خود در مقام
عبوديت، از آن بهرهمند مىباشند سالك صادق و طالب دردمند به تناسب صدق
و طلب و اخلاصى كه دارد، و به تناسب منزلتى كه نزد حضرت حق دارد، تحت
ولايت حق بوده و او خود به تربيت و تكميل او مىپردازد و در مقام
ربوبيت براى بالا بردن او با اسماء و صفات مختلف خود براى او تجلى
مىكند.
تجليات مقام ربوبى در مظاهر مختلف، ظهورات متنوع اسم «رب» است
اين تجلى در حقيقت، تجلى اسم «رب» در جلوات مختلف، و به بيان ديگر،
تجلى اسم «رب» در مجالى اسماء مختلف و ظهور آن در مظاهر مختلف است. اسم
«رب» كه از اسماء عام حضرت حق است، در مقام ربوبيت مخلوقات، در
جلوههاى اسماء مختلف، جلوه مىكند و به ربوبيت مخلوقات مىپر دازد. در
هر كجا بنگريم و به هر مودى نظر بكنيم، مقام ربوبى يا اسم «رب» را در
جلوه خاصى و در مظهر اسم به خصوصى خواهيم ديد و در همه جا و در همه چيز
شاهد ربوبيت خواهيم بود ولكن در هر جا و در هر چيزى با جلوه خاص. گاهى
در جلوه «فاطر»، گاهى در جلوه «فالق»، گاهى در جلوه «رزاق»، گاهى در
جلوه «جبار»، گاهى در جلوه «نصير»، گاهى در جلوه «مصور»، گاهى در جلوه
«هادى»، گاهى در جلوه «عزيز» گاهى در جلوه «عفو»، گاهى در جلوه «تواب»
و گاهى در جلوهديگر شاهد آن خواهيم بود. مقام ربوبى يا اسم «رب» در كل
نظام وجود و در همه هستى اين چنين است و جلوهها و ظهورات دارد و
تجليات مختلف مقام ربوبى براى سالك نيز گوشهاى از اين امر مىباشد.
مقام ربوبى به منظور تربيت سالك گاهى در جلوه «هادى»، گاهى در جلوه
«تواب»، گاهى در جلوه
«عزيز»، گاهى در جلوه «عفو»، گاهى در جلوه «جبار» و گاهى در جلوه ديگرى
براى او تجلى مىكند. و همين طور، گاهى با اسماء جمال، و گاهى با اسماء
جلال با اسم «قابض» و گاهى با اسم «باسط» بر او جلوه مىكند. در هر
كدام از اين تجليات و به مقتضاى هر يك از آنها، سالك از حالات و
خصوصيات به خصوص برخوردار شده و وظايف جديدى داشته و مجاهدات خاصى
دارد. در اينجا به مواردى از تجليات مقام ربوبى در مجالى مختلف كه براى
سالكين الى الله در مراتب مختلف پيش مىآيد به عنوان مثال و به صورت
اجمال، اشاره مىكنيم تا با دقت و تأمل در آنها موارد ديگر نيز تا
حدودى روشن گردد. ناگفته پيداست كه حقيقت امر در مقام عمل روشن مىشود
و آن چنان كه هست، معلوم و مشهود مىگردد.
تجلى مقام ربوبى در جلوه اسما «هادى» براى سالك
در مرحله تجلى مقام ربوبى در جلوه «هادى» و ظهور اين مقام در مظهر
اين اسم براى سالك، وى از هدايتهاى پروردگار برخوردار گشته و به تناسب
منزل خود آنچه را كه لازم است بداند، مىداند و آنچه را كه لازم است
متذكر باشد و بفهمد، متذكر مىگردد و مىفهمد. به معايب خود درابعاد
مختلف، به نقائص و نواقص، به قصورات و تقصيرات، به لغزشها و اشتباهات،
به ناخالصيها و آميختگيها، و نيز، به آنچه كمال و يا وظيفه اوست، به
آنچه بايد جبران بكند، به آنچه بايد تحصيل بنمايد، به مجاهدتهايى كه
بايد داشته باشد، و به اينكه چگونه بايد بكند و چگونه بايد باشد، هدايت
مىشود. هر اندازه سالك صادقانه پيش بيايد، به همان اندزاه هم از اين
هدايتها بهرهمند خواهد بود («و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»).
از اين حقيقت هم نبايد غفلت داشته باشيم كه تجلى مقام ربوبى در جلوه
اسم «هادى» براى سالك، در مراحل و منازل مختلف سلوك، فرق مىكند و در
هر مرحله و در هر منزلى به تناسب همان مرحله و همان منزل مىباشد، در
اوايل به نحوى و در اواسط به نحوى و در نهايات سير نيز به نحوى خواهد
بود و در بيان روشنتر و دقيقتر، در هر قدمى به نحوى بوده و قدم به
قدم هدايتهاى ربوبى متوجه سالك الى الله است.
اين هدايتها در اصل در قلب سالك است و او بايد در قلب خود و از قلب
خود جوياى آنها باشد و ببيند در قلب او چه مىگويند؟ و يا قلب او چه
مىگويد؟ و در عين حال، خود را در پناه حق قرار بدهد و از او كمك
بخواهد و مواظب اين معنى باشد كه هدايتهاى ربوبى و ملكى را خوب دريافت
نموده و از مكايد شيطان و نفس اماره مصون ومحفوظ گردد. البته با علم به
موازين شرعى و با تعبد كامل به آنها، تشخيص مكايد شيطانى و مكرهاى
نفسانى امر مشكلى نخواهد بود و عنايات ربوبى شامل حال انسان خواهد شد.
تجلى مقام ربوبى در جلوه اسم «تواب» براى سالك
آثار تجلى مقام ربوبى در جلوه «تواب» در وجود سالك و در حالات او
اين چنين به ظهور مىرسد كه سالك با عنايات جذب كننده متوالى و على
الاتصال خداى متعال مواجه مىگردد و از اينكه به سوى غفلات و سستيها،
يأس و نااميديها، و تعلقات و اسارتها كشيده شود، محفوظ مىگردد. سالك
الى الله مادامى كه در اين دنياست هميشه و مخصوصاً در اوايل سلوك، در
معرض اغوائات شيطانى، كششهاى نفسانى، فريب زينتهاى دنيوى، و نيز، در
معرض تهاجم غفلات، سستيها، مسامحهها، يأسها، احياناً ابهامها، و اشباه
اين قبيل موضوعات و مسائل باز دارنده و هلاكت آور مىباشد كه هر كدام
به نحوى مىخواهد او را از مسير</*>
سلوك بيرون آورده و يا مانع سير و حركت باشد. لكن او در همه اين مراحل
با جذبات و نداهاى درونى و كششهاى باطنى الهى مواجه مىگردد، جذبات و
نداها و كششهايى كه او را از هلاكت و سقوط و از توقف در سير، باز
مىدارد و بالاخره به فرياد او مىرسد. و در حقيقت، عنايات ربوبى در
همه اين مراحل او را حفظ مىكند و در همه اين موارد كه سالك مىخواهد
بر گردد و يا از حركت بماند، مقام ربوبى به او اقبال مىنمايد و او را
نجات مىدهد. و اين همان تجلى ربوبيت در جلوه «تواب» براى سالك است، و
به عبارتى، اين همان مواجه شدن مقام ربوبى است با سالك الى الله با اسم
«تواب».
ترس و نوميديت دان آواز غول |
|
مىكشد گوش تو تا قعر سفول |
هر ندائى كه ترا بالا كشد |
|
آن ندائى دان كه از بالا رسد
[110] |
البته بايد توجه داشته باشيم كه از جمله آثار تجلى مقام ربوبى در
جلوه «تواب» كه در حقيقت تضمين كننده سير سالكان طريق مىباشد، قبول
كردن ورد نكردن سالك با وجود معايب و قصورات و لغزشها، و اقبال با رحمت
به سوى اوست در مقام بازگشت او، اگر چه اين معايب و لغزشها و به دنبال
آنها اين بازگشتها مكرر باشد.
معايب و قصورات و لغزشهاى سالك داراى درجات و مراتب است و در هر
مرحله و منزلى از مراحل و منازل سير، به تناسب همان مرحله و همان منزل،
معايب و قصورات و لغزشهاى خاصى هست كه اگر مقام ربوبى با متذكر شدن و
بازگشت و ندامت سالك در هر كدام از منازل سير، او به سوى خود راه ندهد
و او را قبول نكند، هرگز سالك نمىتواند به سير خود ادامه دهد و هرگز
نمىتواند در اين سفر مهم موفق باشد. و همچنين اگر اين راه دادن براى
يكى دوبار باشد و بعد از آن راه را به روى او ببندد و او را رد كند،
باز سالك در اين سفر خود موفق نخواهد بود. اين قبول مكرر پروردگار با
خطاى مكرر و بازگشت مكرر سالك، از آثار تجلى ربوبيت در مظهر «تواب» است
و در هر قبولى، مقام ربوبى با اسم تواب براى بنده خود تجلى مىكند.
تجلى مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك
در تجلى مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك، خطاها و لغزشهاى وى كأن
لم يكن گشته و موانع از سر راه برداشته مىشود. به طورى كه مكرر اشاره
كرديم، طريق سلوك از جهات مختلف و در ابعاد متنوع، طريق پر فراز و نشيب
و طريق پر از مشكلات و پر مخاطره است و طى اين طريق به آسانى انجام
نمىگيرد. انسان در تنزل خويش مراحل و منازل زيادى را پشت سر گذاشته و
در منزل اخير، يعنى در حيات دنيوى خود نيز با غرق شدن در عالم اغيار، و
با اكتساب حجب ظلمانى متراكم و اسارتهاى گوناگون، فاصله بين خود و بين
مقصد اعلى را از حد گذرانيده وآنچنان كسب دورى كرده است كه اگر بخواهد
بر گردد و راه برگشت را در پيش گيرد، يعنى اگر بخواهد سفر الى الحق را
آغاز كند و قدم در طريق برگشت بگذارد، سفر مهمى را شروع نموده و در
طريق بسيار طولانى و پر مخاطرهاى قدم گذاشته است كه در هر قدمى با
لغزشها و سختيهايى كه او را تهديد مىكند، مواجه خواهد بود. و اگر به
دقت در جوانب اين امر مطالعه
بكنيم، از طرفى علو مقصد را در نظر بگيريم و از طرفى فاصله بسيار دور و
راه بسيار طولانى را به نظر بياوريم و از طرف ديگر به ضعف و بى بضاعتى
مسافر اين راه و كمى زاد سفر و يا فقدان آننگاه بكنيم و از سوى ديگر
مخاطرات همه جانبه راه را هم در نظر خود مجسم بنماييم، به اين واقعيت
خواهيم رسيد كه اگر عنايت خاص خداى متعال نباشد، هرگز كسى در اين سفر و
در اين طريق، موفق نخواهد بود. و روشنتر اينكه، او خود از انسان قرار
گرفته در اسفل السافلين ياد كرده و به رأفت خود خواسته است او را نجات
داده و به او حيات ببخشد، و او خود مىخواهد به رحمت واسعه خويش انسان
را بالا ببرد و مشيت خود او بر اين رأفت و رحمت و بر اين فضل و احسان،
علاقه گرفته است، والا انسان خاكى در بند خاك و محبوس در سلاسل كجا و
او كجا؟!
براى ارباب ذوق و عرفان، و براى صاحبدلان، اشارتهاى قرآنى در اين
زمينه، بسيار گويا و اسرارآميز و جذاب است. از باب مثال: در آيه 10
سوره انبياء مىفرمايد: «لقد أنزلنا اليكم كتاباً فيه ذكر كم أفلا
تعقلون»يعنى (به سوى شما انسانها كتابى (قرآن) فرستاديم كه در آن از
شما ياد كردهايم، آيا تعقل نمىكنيد؟!) جمله «فيه ذكر كم» از اشارت يا
اشارتهاى خاصى برخوردار است و جمله «افلا تعقلون» نيز حكايتها دارد.
يكى از اين اشارتها و حكايتها اين است كه اطلاق رأفت و سعه رحمت اين
چنين اقتضا كرده است والا انسان خاكى كجا و قصد لقاى او كجا؟!
تشنگان گر آب جويند از جهان |
|
آب هم جويد بعالم تشنگان |
چو نكه عاشق اوست تو خاموش باش |
|
او چه گوشت مىدهد تو گوش باش
[111] |
و در آيه 50 همين سوره مىفرمايد: «و هذا ذكر مبارك أنزلناه أفأنتم
له منكرون» يعنى (و اين قرآن ياد پر بركتى است كه به سوى شما فرستاديم،
آيا شما آن را انكار خواهيد كرد؟!) جمله «و هذا ذكر مبارك» حاكى از اين
امر است كه خود قرآن، ياد پر بركتى است از او نسبت به انسانها و
فرستادن قرآن از باب اين است كه او از انسانها ياد فرموده و آنان را به
سوى خود دعوت نموده است و اين دعوت بدين معنى است كه او خود نجات دهنده
و بالا برنده كسانى است كه دعوت او را اجابت نمودهاند. پيداست كه
اعراض انسان از چنين ياد و چنين عنايتى، جز فرط جهل و نادانى، چيز
ديگرى نخواهد بود.
بحر گويد من ترا در خود كشم |
|
ليك مىلافى كه من آب خوشم |
لاف تو محروم مىدارد ترا |
|
ترك آن پنداشت كن در من درآ
[112] |
تنها اين آيه نيست كه مىگويد قرآن كريم، ذكر و يادى است از جانب
حضرت حق نسبت به انسانها، بلكه آيات متعددى با وضوح و صراحت به اين امر
دلالت دارد و اصولا يكى از نامهاى قرآن كريم «ذكر» است و معنى صاف و
مفهوم آن همين است كه قرآن، ياد خداى متعال از انسانهاست .
خلاصه مطلب اينكه، خود او انسان را مشمول عنايات خود قرار داده و از
وى ياد نموده وبه سوى خود دعوت فرموده، و او خود خواسته كه انسان را
نجات بدهد و بر اين امر عنايت به خصوص دارد و اين عنايت به خصوص به
دنبال خود آثارى دارد از اين قرار:
اولاً: همين عنايت به خصوص بر انسان و بر
بالا بردن اوست كه به او جرأت مىبخشد كه در عالم خاكى نشسته و قصد حق
كند و روى به حضرت حق آورده و قرب او و جوار او را بخواهد، و با ضعف و
فقر و فقدان بضاعت، و با اينكه راه بسيار طولانى در پيش دارد ونيز، با
وجود مخاطراتى كه او را تهديد مىكند، سفر به سوى حضرت حق را آغاز
نموده و با اميد خاصى به مجاهدت بپردازد. اين حقيقت در دعاهاى وارده از
حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين با وضوح به چشم مىخورد
و براى ارباب ذوق و عرفان، تعبيرات موجود در اين باب و نكات آنها، معنى
خاصى دارد. در دعاى افتتاح در شبهاى ماه مبارك چنين مىخوانيم كه:
«اللهم أذنت لى فى دعائك و مسئلتك فاسمع يا سميع مدحتى و أجب يا رحيم
دعوتى» يعنى (پروردگارا، تو خود به من اذن و اجازه دادهاى كه ترا
بخوانم و خواسته خود را از تو بخواهم، پس اى خداى سميع، از من ثاء و
حمد مرا بپذير، واى خداى رحيم، به رحمت خود خواسته مرا اجابت بفرما).
ما فقط به ترجمه ساده اين قطعه اكتفا نموديم و تأمل عميق در معنى بسيار
وسيع آن را به عهده اهل نظر مىگذاريم. آيا از اين بيان به اين حقيقت
پى نمىبريم كه اگر نبود عنايت به خصوص او، هرگز مفهومى نداشت انسان
خاكى به خود جرأت داده و روى به او آورده و جوار او و قرب او و لقاء او
را بخواهد؟!
در دعاى كميل نيز اين چنين مىخوانيم كه: «فانك قضيت على عبادك
بعبادتك و امرتهم بدعائك و ضمنت لهم الاجابة فاليك يارب نصبت وجهى و
اليك يارب مددت يدى فبعزتك استجب لى دعائى و بلغنى مناى ولا تقطع من
فضلك رجائى»در اين قسمت از دعا بعد از بيان خواست خود به منظور جلب
عنايت بيشتر خداى متعال با اين زبان پيش مىآيد كه (پروردگارا، تو خود
اين عنايت را كردهاى كه بندگانت را به عبادت و پرستش خود امر نمودهاى
و به آنان دستور دادهاى تو را بخوانند و تو را بخواهند و خود تضمين
فرمودهاى اجابت آنان و خواسته آنان را، پس به سوى تو روى آوردهام و
به طرف تو دست بلند كردهام، پس به عزت خود دعاى مرا اجابت كن و مرا به
آرزويم برسان و با فضل خود نا اميدم نگردان) پيداست كه خواسته چيست؟ و
واضح است كه آرزو كدام است و اميد بر چه چيز است؟ دقت بيشتر در اين
بيان و تعمق در لحن اين كلام را باز به عهده اهل دقت و صاحبدلان
مىگذاريم و فقط مىگوييم از اين بيان نيز همان حقيقت استفاده مىشود
كه اشاره كرديم.
آن پيك نامور كه رسيد از ديار دوست |
|
آورد حر زجان ز خط مشكبار دوست |
خوش مىدهد نشان جلال و جمال يار |
|
خوش مىكند حكايت عز و وقار دوست |
جان دادمش بمژده و خجلت همى برم |
|
زين نقد كم عيار كه كردم نثار دوست
[113] |
البته اين عنايت و اين ياد و اين دعوت حق از انسان خاكى، حامل اشارت
اسرارآميزى ديگرى نيز هست و آن اينكه، همين انسان خاكى در نهاد و در سر
ذات خويش از صلاحيت به خصوصى برخوردار بوده و چيزى در سر وجود خود دارد
كه او را مستحق چنين عنايت و چنين ياد و دعوتى مىكند («انا عرضنا
الامانة على السموات و الارض فأبين ان يحملنها و أشفقن منها و حملها
الانسان انه كان ظلوماً جهولاً»)
[114]
آسمان بار امانت نتوانست كشيد |
|
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
[115] |
و در اين اشارت اسرارآميز گفتنيهاى زيادى هست كه از آنها صرفنظر
نموده و طالبان معرفت را به تدبر در آيه امانت كه ذكر كرديم، توصيه
مىكنيم. مولوى در اين زمينه در دفتر اول مثنوى مىگويد:
عاشق آئينه باشد روى خوب |
|
صيقل جان آمد از تقوى القلوب |
هر كه دارد روى خوب با نظام |
|
طالب آئينه باشد والسلام |
و اين عشق هم در حقيقت از عشق ذات به ذات خود سرچشمه مىگيرد.
انسان خاكى در عين اينكه يك موجود به ظاهر خاكى است، حامل و ديعه
الهى بوده و اصل او كه روح اوست، اين استعداد را دارد كه آينه جمال و
جلال حق گردد و وجه حق را نشان دهد و حضرت حق درآينه انسان شاهد جمال
خويش باشد. عشق ذات حق به ذات خود و عشق او به جمال و جلال خود، بالتبع
عشق به آينه و اقبال به آن را به دنبال خود خواهد داشت. مولوى مىگويد،
دوستى از دوستان حضرت يوسف سلام الله عليه به ديدن او آمد و بعد از
صحبتهايى كه رد و بدل شد، يوسف (ع) به او گفت، چه ارمغانى براى من
آوردهاى؟ جواب داد، هر چه فكر كردم به نظرم چيزى نيامد كه تو آن را
نداشته باشى و در خزانه تو بهتر از آن نباشد. ديدم آنچه نظير ندارد،
روى خوب و حسن توست و لذا شايسته ديدم كه آينهاى براى تو بياورم كه
چون در آن بنگرى، روى خوب بى نظير خود بينى.
لايق آن ديدم كه من آئينهاى |
|
پيش تو آرم چو نور سينهاى |
تا ببينى روى خوب خود در آن |
|
اى تو چون خورشيد شمع آسمان |
آينه آوردمت اى روشنى |
|
تا چو بينى روى خود يادم كنى
[116] |
ثانياً: همين عنايت به خصوص حق است كه قدم
به قدم انسان را يارى نموده و در فراز و نشيب اين سفر طولانى و پر
مخاطره او را كمك كرده و در ابعاد مختلف دست او را مىگيرد و او را پيش
مىبرد. آنجا كه احتياج به هدايت هست، او را هدايت مىكند، آنجا كه
بايد به او اميد بدهد، اميد مىدهد، آنجا كه بايد بترساند، مىترساند،
آنجا كه بايد جذب بكند و شور و اشتياق بدهد،جذب مىكند و به شور و
اشتياق مىاندازد، آنجا كه بايد حفظ بكند، حفظ مىكند، و بالاخره در هر
قدمى عهدهدار بالا بردن او بوده و آنچه را كه بايد بكند، مىكند از
جمله اينكه، لغزشها و خطاهاى او را بر او نمىگيرد و از آنها مىگذرد
اگر چه لغزش او لغزش بزرگى بوده و خطاى او خطاى بزرگترى باشد، آن هم به
نحوى كه از طرفى لغزش و خطاى وى را كأن لم يكن قرار مىدهد و آثار سوء
آنها را از ميان بر مىدارد تا حركت و سير او را به مخاطره نيندازد، و
از طرفى او را از تكرار لغزش وخطا براى هميشه، پاك مىگرداند. گذشت و
عفو او از كيفيت خاصى برخوردار است كه هم لغزش ناديده گرفته مىشود و
هم سالك از تكرار آنها و از آلودگى هميشگى به آنها پاك مىگردد. زيرا
با حفظ اين آلودگيها و با وجود اين نقيصهها، نمىشود به لقاء خداى
متعال نايل آمد. عفو و گذشت مقام ربوبى، عفو و گذشت توأم با تطهير و
تكميل است. اين چنين نيست كه لغزشها و خطاها ناديده گرفته شود و مبادى
آنها در وجود سالك و در قلب وى باقى بماند. و اين چيزى است كه براى
سالكين الى الله روشن است و معنى «جميل العفو» و «حسن التجاوز» به يك
نظر، همين است .
اين چشم پوشى از خطاها و لغزشها، از جلوات بسيار مهم همين عنايت به
خصوص و بلكه، بالاترين مهمترين جلوه آن است. زيرا خطاهاولغزشها در
مدارج مختلف سلوك و در منازل متنوع آن، هم زياد و بى شمار است و هم
بسيار بزرگ. يعنى در هر كدام از منازل سولك به تناسب هر منزلى، لغزشها
و خطاهاى خاصى هست و خطاها و لغزشهاى هر منزلى به جاى خود، هم زياد است
و هم بزرگ و پر اهميت است. چه بسا مسائل و موضوعاتى كه در اوايل سير از
خطاها و لغزشها به حساب نمىآيد ولى در اواسط سير از خطاها و از لغزشها
محسوب گشته و در نهايات از جرائم بسيار بزرگ به حساب مىآيد و اگر عفو
و گذشت حضرت حق و سرعت عفو او نباشد، هرگز اين سفر به آخر نمىرسد و
اين حقيقت براى آنان كه قدم صادقانه در طريق سلوك گذاشتهاند، كاملاً
واضح و اهميت آن بر آنان تاحدودى روشن است. اين همان تجلى مقام ربوبى
با اسم «عفو» است براى سالك. يعنى مقام ربوبى با اين اسم به وى اقبال
نموده وبر او تجلى مىكند.
عفو ربوبى و اشارتهاى قبل از عفو
از همان اول سلوك در عين اينكه سالك به مجاهدت و مراقبت مىپردازد و
با صدق و اخلاص در طريق طلب مىافتد، در عين حال، به لحاظ علل و عوامل
مختلفى لغزشها و خطاها و غفلتها از او سر مىزند كه هر كدام به جاى خود
بزرگ و تهديد كننده مىباشد و طبعاً خوف از سخط وطرد حق، و خوف
بازماندن از سير و حركت و افتادن به خسران و حرمان، وجود او و قلب او
را فرا مىگيرد. از لغزش و از خطاى خود نادم مىگرددو با تضرع و
شرمندگى روى به مقام ربوبى مىآورد در حالى كه هم مىترسد و هم اميد
دارد. اينجاست كه مقام ربوبى از يك سو و قبل از عفو با اشارتهاى باطنى
آثار سوء لغزش وخطا را به او معلوم مىكند و او را به لطمهها و خطراتى
كه از جهت متوجه سير و حركت اوست، متذكر مىفرمايد تا اين لغزش و خطا
ديگر تكرار نگردد، و از سوى ديگر بعد از تضرع وندامت وى، و بعد از
تصميم بر عود نكردن بر لغزش و غفلت، با صفت عفو به او اقبال نموده و با
اسم «عفو» بر او تجلى مىكند و لغزش و آثار آن را از ميان بر مىدارد،
به نحوى كه گويى چنين چيزى وجود نداشته است. در نتيجه، نه آن اشارتهاى
باطنى قبل از عفو مقام ربوبى از دل و جان مىرود و نه اين عفو و احسان
او به فراموشى سپرده مىشود، مخصوصاً با توجه بر اينكه او غنى است و
انسان هم فقير، او قدار بر مؤاخذه است و انسان هم عاجز، وطبعاً خوف،
انكسار، و ادب عبوديت، مانع از تكرار لغزش وخطا و بلكه، مانع از فكر
لغزش و خطا مىگردد و بالاخره منتهى به طهارت از آنها مىشود.
چگونگى اشارتهاى باطنى قبل از عفو را ارباب باطن مىدانند و با
عبارات و الفاظ نمىشود آنها را بيان نمود. اشارتهايى است معنى دار و
اشارتهايى است كه سالك را تأديب مىكند و اسرارى را به او مىفهماند
وادب عبوديت و وفاى به عهد را به وى مىآموزد، و خوب هم مىآموزد به
نحوى كه ديگر به خود اجازه نمىدهد مرتكب آن لغزشها و خطاها بشود و
خلاصه سخن اينكه راه و رسم عبوديت و طلب را على الاتصال براى سالك الى
الله ترسيم مىكند و آداب عشق و محبت را به او ياد مىدهد. توأم با اين
اشارتها و به دنبال آنها، عفو و گذشت از لغزش و خطا نيز براى اشارتهاى
مزبور، معنى و مفهومى ديگرى</*> مىبخشد.
چون اشارتهايش را بر جان نهى |
|
در وفاى آن اشارت جان دهى |
پس اشارتهايش اسرارت دهد |
|
بار بردارد ز تو كارت دهد |
حاملى محمول گرداند ترا |
|
قابلى مقبول گرداند ترا |
قابل امروئى قابل شوى |
|
وصل جوئى بعد از آن واصل شوى
[117] |
عفو ربوبى مانع از يأس و موجب طمع و اميد سالك است
در سفر طولانى و پر از فراز و نشيب سلوك، تجليات مقام ربوبى با اسم
«عفو» و عفو وگذشت الهى، مانع از اين مىگردد كه يأس و ناميدى وجود
سالك را فرا گرفته و از مجاهدت باز بدارد. و نه تنها مانع از يأس و نا
اميدى مىشود بلكه، موجب تشويق و ترغيب او گشته و به او اميد مىدهد و
او را بيش از پيش به طمع مىاندازد كه مجاهدت خود را كاملتر و شديدتر
بكند و به سعى و كوشش خود بيفزايد و مشتاقانه طالب نيل به مقصد باشد و
با تكميل مجاهدت، به لحاظ شدت اشتياق به لقاء و شدت خوف از حرمان، از
تكرار لغزش و خطا نيز پاك گردد. و همچنين، عفو و گذشت الهى به سالك الى
الله در مقام طلب و عبوديت، زبان خاصى داده و به او ادلال مىبخشد تا
در مقام راز و نياز با حق و در مقام مناجات با او همانند كسى كه
هيچگونه لغزش وخطايى از او سر نزده ،به دعا و عبوديت بپردازد.
در دعاى افتتاح در شبهاى ماه مبارك رمضان اين چنين مىخوانيم كه:
«اللهم ان عفوك عن ذنبى و تجاوزك عن خطيئتى و صفحك عن ظلمى و سترك على
قبيح عملى و حملك عن كثير جرمى عند ماكان من خطاى و عمدى أطمعنى فى ان
اسئلك مالا استوجبه منك الذى رزقتنى و من رحمتك و أريتنى من قدرتك و
عرفتنى من اجابتك فصرت أدعوك آمنا و أسئلك مستانسا لا خائفاً ولا وجلا
مدلا عليك فيما قصدت فيه اليك»يعنى (پروردگارا، عفو تو از گناه من و
گذشت تو از خطاى من و چشم پوشى تو از ظلم من و ستر و پوشش تو بر عمل بد
من و حلم تو در برابر جرم من در خطا و در عمد ،مرا به طمع انداخته است
كه از تو بخواهم آنچه را كه سزوار آن نيستم. آن رحمتها كه به من مبذول
داشته و آن قدرتها كه به من ارائه نموده و آن اجابت درخواستها كه به من
نشان دادهاى!! كه بر اثر آنها در حالى كه احساس امن مىكنم، ترا
مىخوانم و با استيناس و بدون اينكه بترسم و بدون اينكه اضطرابى به خود
راه بدهم، از تو مسئلت مىكنم و د رآنچه مىخواهم و به سوى تو روى
آوردهام، گستاخى در برابر تو مىكنم).
اجمال سخن اينكه، آثار تجليات مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك،
بسيار گسترده مىباشد و آنچه گفتيم، نمونههايى از آنهاست .
تجلى مقام ربوبى در جلوه «غفور» براى سالك
در اين تجلى، آنچه نقيصه و عيب است و آنچه مانع حركت و بالاخره مانع
وصال و لقاء است، با ايصال رحمت وافاضه كمال، از ميان برداشته مىشود.
خداى متعال عين كمال و محض كمال است و در مقابل،
هر مخلوقى و از جمله انسان، عين فقر و فاقه، و عين نقيصه و فقدان است.
او بى نهايت در جانب كمال است و ما بىنهايت در جانب فقر و فقدان.
بى حدى تو در جمال و در كمال |
|
در كژى ما بيحديم و در ضلال |
بى حدى خويش بگمار اى كريم |
|
بر كژى ببحد مشتى لئيم [118] |
با تجلى ربوبيت با اسم «غفور» براى سالك الى الله، نقايص و عيوب
وجودى وى بر طرف مىشود و به يك نظر، نقائص و عيوب وى ستر مىگردد. و
به عبارتى، سالك الى الله صبغه الهى پيدا مىكند («صبغة الله و من أحسن
من الله صبغة»). غفران ربوبى در مراتب مختلف و به تناسب مدارج سير و
منازل سلوك، موجب رفع نقايص و تكميل سالك مىگردد تا جايى كه وى را به
كلى از رسوم خودى برهاند و به لقاء برساند .
فرق بين عفو و غفران
فرق بين عفو و غفران، فرق بسيار باريك و دقيق است و دريافت اين فرق
به دقت و تعمق كامل احتياج دارد و چه بسا بعضيها اين دو را يكى حساب
بكنند و عفو و غفران را يك چيز بدانند در صورتى كه اين چنين نيست و عفو
غير از غفران، و غفران نيز غير از عفو مىباشد.
به طورى كه قبلا توضيح داديم، عفو الهى يا عفو ربوبى، ناديده گرفتن
و به حساب نياوردن لغزشها و خطاها و نقيصههاو عيبها، و محو آثار نا
مطلوب آنهاست. هر لغزش و هر خطايى و هر نقيصه و هر عيبى به جاى خود در
مقام سلوك و عبوديت داراى نقش خاص و اثر نامطلوب و باز دارنده و يا
ساقط كننده است و اگر خداى سريع الحساب روى آنها حساب بكند و با آنها
مؤاخذه بفرمايد و آثار آنها را بر آنها مترتب بنمايد، سالك در سفر خود
هرگز موفق نخواهد بود. ناديده گرفتن و حساب نكردن روى آنها و محو آثار
آنها همان عفو ربوبى است .
و اما غفران ربوبى: غفران عبارت است از افاضات و رحمتهايى كه به
دنبال ناديده گرفتن لغزشها و خطاها و نقيصهها، متوجه سالك مىگردد و
او را تكميل مىكند و نقايص و عيوب وجودى وى را بر طرف مىنمايد. غفران
بعد از عفو است، عفو، ناديده گرفتن بديهاست و غفران، بر طرف كردن آنها
از وجود سالك و تبديل آنها به خوبيها و كمالات است. عفو، ناديده گرفتن
و به حساب نياوردن موانع سير و موانع حركت است و غفران، از ميان
برداشتن موانع و اعطاى كمال به جاى آنهاست. عفو، چشم پوشى است از آنچه
نبايد باشد و غفران، برداشتن آن و پركردن جاى آن به چيزى است كه بايد
باشد. عفو ذنب و خطيئه، ناديده گرفتن ذنب و خطيئه، و محو آثار آنها، و
ناديده گرفتن نقيصهاى است در وجود انسان كه منشأ ذنب و خطيئه مىگردد
ولكن غفران ذنب و خطيئه، مبدل ساختن آنهاست به طاعت و عبوديت يا مبدل
كردن نقيصه مزبور به حسن و كمالى كه منشأ طاعت و عبوديت مىشود. كسى كه
مشمول عفو مىگردد، ذنب و خطيئه او و نيز نقيصهاى كه در وجود او هست و
او را به ذنب و خطيئه مىكشاند، ناديده گرفتن مىشود و آثار ذنب و
خطيئه و نيز آثار اين نقيصه از عالم وى محو مىگردد، و كسى كه مشمول
مغفرت مىشود، نقيصهاى كه در وجود وى هست و مبدأ ذنب و خطاست با غفران
ربوبى از ميان برداشته مىشود و به جاى آن حسن و
كمالى به او افاضه مىگردد كه ديگر به طرف ذنب و خطا كشيده نمىشود و
ذنب و خطيئه از او سر نمىزند و ذنبها و خطاهاى گذشته نيز از ميان
برداشته مىشود.
اگر دقيق باشيم به اين حقيقت نايل مىشويم كه هر ذنب و هر خطيئهاى
در هر كدام از منازل سلوك، از يك نقيصه و عيبى كه در وجود سالك هست،
سرچشمه مىگيرد. يعنى در هر يك از مدارج و منازل سير، به تناسب همان
درجه و همان منزل، يك سلسله ذنبها و خطاها وجود دارد كه از يك سلسله
نقايص و عيوب وجودى سالك نشأت مىگيرد و در حقيقت، دو مسئله در اين بين
هست، يكى نقايص و عيوبى كه در ذات سالك مىباشد، ود يگرى ذنبها و
خطاهايى كه به لحاظ داشتن همان نقايص و عيوب از وى سر مىزند. آنجا كه
مقام ربوبى با اسم «عفو» براى سالك تجلى مىكند و با صفت عفو و گذشت با
وى مواجه مىشود، هر دو مسئله را ناديده مىگيرد و آثار نامطلوب و مضر
هر دو را محو و نابود مىنمايد تا سالك در سير خود چوب آثار نامطلوب
اين دو را نخورد. و اما آنجا كه مقام ربوبى با اسم «غفور» براى سالك
تجلى مىكند و با صفت غفران با وى مواجه مىشود، هر دو مسئله را از
ميان بر مىدارد، آن هم بدين ترتيب كه در مرتبه اول با ايصال رحمت و
افاضه كمال، نقايص و عيوب وجودى و ذاتى سالك را مبدل به محاسن و كمالات
مىكند و در مرتبه بعدى با از ميان برداشتن نقايص و عيوب مزبور او را
از خطاها و ذنبهاى گذشته و آينده پاك مىدارد و نه تنها از آنها پاك
مىدارد بلكه، با تبديل نقايص و عيوب به محاسن و كمالات، او را به
طاعتها و عبوديتها موفق مىدارد.
اگر ارباب معرفت در اين توضيحى كه داديم به خوبى دقت بكنند، به اين
نكته مىرسند كه اگر عفو و گذشت ربوبى نباشد، سالك با شكست روبرو شده و
كنار زده مىشود، و اگر غفران ربوبى نباشد، سالك از حركت و پيشرفت
مىماند و متوقف مىگردد. (دقت شود).
عفو الهى سالك را از سقوط و هلاكت نجات مىدهد، و غفران الهى به
سالك پر و بال عطا مىكند و بالا مىبرد. او به هر دو نياز دارد و چشمى
به عفو الهى دوخته و چشمى به غفران او. در هر دو طمع دارد، طمع در عفو
الهى دارد تا سقوط نكند و به حرمان و خسران نيفتد، و طمع در غفران او
دارد تا به مقصد برسد. و آنچه از اين دو براى سالك دردمند مهم است،
گاهى عفو است و گاهى غفران، يعنى در بعضى حالات آنچه براى او بيشتر
اهميت دارد، عفو و گذشت مىباشد و اين آن وقت است كه حالت خوف و خشيت
بر او غلبه داشته باشد و نقايص و عيوب او، و لغزشها و خطاهاى او در
نظرش بيشتر و بزرگتر جلوه كند، و در بعضى حالات آنچه براى او اهميت
زياد دارد، غفران مىباشد و اين آن وقت است كه حالت رجاء و انبساط بر
او غالب باشد.
به يك نظر، آنچه كارساز است و كار سالك دردمند را يكسره مىكند و
مشكل او را حل مىنمايد، همان غفران واسع ربوبى است. به هر كسى كه خود
او عنايت بيشتر كرد و با غفران خود همه نقايص و عيوب وجودى او را از
ميان برداشت، از طرفى موانع سير و موانع وصال را از وجود او بر طرف
نموده، و از طرفى او را از آلودگى به لغزشها و خطاهاى باز دارنده و
تهديد كننده، نجات داده است .
براى ارباب ذوق اين نكته هم پوشيده نيست كه در دعاهاى وارده مسئله
طلب غفران، بيشتر از مسئله طلب عفو به چشم مىخورد، آن هم به نسبت خيلى
بالاتر. نه تنها در دعاها اين چنين است بلكه در آيات قرآنى نيز مسئله
«غفران» و «مغفرت» بيش از مسئله «عفو» عنوان شده است. يعنى مسئله «عفو»
در حدود بيست يا بيست و يك آيه از آيات قرآنى مطرح گرديده ولكن مسئله «غفران»
تقريباً در دويست و سى يا دويست و سى و يك آيه عنوان گشته است. و اين
خود از اهميت غفران ربوبى حكايت مىكند. علاوه بر اين، در آياتى كه در
آنها مغفرت الهى مطرح شده، نكات و اشارت به خصوصى وجود دارد كه باز خبر
از اهميت غفران مىدهد. اگر در آيات عفو و مغفرت به بررسى بپردازيم،
خواهيم ديد اسم «عفو» كمتر از اسم «غفور» به چشم مىخورد و به عكس، اسم
«غفور» خيلى بيشتر از اسم «عفو» آمده است. خلاصه مطلب اينكه، اگر در
آيات مربوط به عفو و در آيات مربوط به مغفرت به تدبر پرداخته و تأمل
عميق بكنيم، به اين حقيقت مىرسيم كه آنچه در سير و حركت انسانها و در
بازگشت آنها به سوى حضرت حق داراى نقش اساسى است، همان غفران ربوبى است
و اين غفران واسع است كه نقايص و عيوب را از انسانها بر مىدارد و آنها
را تكميل نموده ولايق جوار حق مىگرداند.
با بيانى كه گذشت، معنى غفران ذنب و خطيئه را كه در آيات و روايات و
دعاها با لحنهاى مختلف آمده، فهميديم و دانستيم كه غفران ذنب و خطيئه
غير از عفو ذنب و خطيئه است و اينكه، غفران عبارت است از ستر يا
برداشتن نقيصهها و عيوبى كه منشأ ذنبها و خطيئهها مىگردد و با
برداشتن آنها ذنبها و خطيئههاى گذشته و آينده انسان نيز برداشته
مىشود و موانع از سر راه انسان در حركت عبودى وى كنار مىرود و با
برخوردارى از كمال وجودى به جاى آن نقيصهها و عيوب، پر و بال وى در
سير الهى الله باز مىگردد. به عبارتى، غفران ربوبى عبارت است از تجلى
جمال و كمال بى نهايت حق در وجود سالكين در مراتب مختلف .
غفران ربوبى در سلوك الى الله موجب سرعت در سير مىگردد
با شرحى كه گذشت، به اين حقيقت پى مىبريم كه تجلى مقام ربوبى با
اسم «غفور» براى سالك دردمند و براى طالب مشتقاق، آثار به خصوصى را به
دنبال خود مىآورد. سالك در اين مقام از تنگنا خلاص مىشود و راه را
براى خود باز مىبيند و گويى از سلاسل و قيود، و از بند و حبس، و از
ركود و خمود، نجات يافته است. خود را در حركت و انقطاع و حضرت حق را در
جذب و عطف و عنايت خاص مىيابد. گاهى غفران ربوبى آن چنان به سالك الى
الله پر و بال مىدهد كه راه چندين ساله را در يك شب طى مىكند، و گاهى
غفران ربوبى مشكلات چندين ساله او را حل نموده و آرزوهاى ديرينه او را
بر آورده مىنمايد. گاهى نيز غفران ربوبى براى سالك آن چنان حامل الطاف
و عنايات مىباشد كه خود او چنين احتمالى را نمىداد.
اقبال حق با اسم «غفور» به سالك دلسوخته، در هر لحظهاى لطف و عنايت
به خصوصى را در بر دارد كه براى سالكان طريق و براى آنان كه اهل عمل
هستند و از تجليات غفور بهرهمند مىباشند، معلوم و مشهود مىباشد و
براى ما نامعلوم، لطفها و عنايتهايى كه نه در لفظ آيد و نه در تصور
گنجد.
حافظ مىگويد:
هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است |
|
اين گدا بين كه چه شايسته انعام افتاد |
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت |
|
كانكه شد كشته او نيك سر انجام افتاد |
آن شد اى خواجه كه در صومعه بازم بينى |
|
كار ما با رخ ساقى و لب جام افتاد |
سالك از همان اول سلوك و از همان لحظه كه بيدار مىشود و توبه مىكند و
قدم در طريق سلوك مىگذارد،
چشم به غفران ربوبى دارد و سخت نيازمند به آن است. او كه تازه بيدار
گشته و توبه كرده و قدم در طريق گذاشته، اسير نفس و كششهاى نفسانى، و
محبوس در جهنم نفس، و بسته به سلاسل و اغلال هواهاى نفسانى است. همين
اسارت در برابر نفس و خواستههاى نفسانى براى او مهمترين مانع و رادع
و خطرناكترين دشمن در همين طريق مىباشد. خلاص كردن خود از اسارت نفس،
و كنار زدن كششهاى نفسانى، و نجات يافتن از جهنم آن، و پاره كردن سلاسل
و اغلال هواهاى نفسانى، و بالاخره، شكستن بت نفس كه از همان اول شروع
به سلوك بايد شروع بشود، چيزى نيست كه بدون عنايات خاصه ربوبى، يعنى
بدون شمول غفران الهى، امكانپذير باشد («ان النفس لا مارة بالسوء الا
ما رحم ربى») [119]
بت شكستن سهل باشد نيل سهل |
|
سهل ديدن نفس را جهلست جهل |
صورت نفس ار بجوئى اى پسر |
|
قصه دوزخ بخوان با هفت در |
هر نفس مكرى و در هر مكر از آن |
|
غرق صد فرعون با فرعونيان [120] |
وقتى سالك صادقانه در وادى طلب قدم گذاشت و مخلصانه پيش آمد و اين
گرفتارى خويش را كه به دست خود براى خود فراهم آورده است، به پروردگار
خويش گفت و عجز خود را در نجات دادن خود از اين اسارت نيز به او عرضه
كرد و رهايى از اين گرفتارى را از او خواست و درخواسته خويش اصرار
ورزيد و با تذلل و تضرع نداى «لا اله الا أنت سبحانك انى كنت من
الظالمين» سر داد و به اين ندا ادامه داد، به مقتضاى «فاستجبناله و
نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين »مقام ربوبى با غفران خود بر او
تجلى مىكند و با شمول غفران ربوبى، شعلههاى جهنم نفس به تدريج رو به
خاموشى گذاشت و سير سالك الى الله سريعتر مىشود و با تجليات پى در پى
ربوبيت با اسم «غفور» و با شمول بيشتر غفران، اين بت شكستهتر مىشود و
پر و بال روح به كار مىافتد و سالك در سفر خود موفق مىگردد.
حق قدم بر وى نهد از لامكان |
|
آنكه او ساكن شود از كن فكان |
شكسته شدن بت نفس و خلاص شدن سالك از اسارتهاى نفسانى، و پاره گشتن
سلاسل و اغلال هواها و آزاد گرديدن از قيد و بند آنها، در حقيقت بر طرف
شدن قسمت مهمى از نقايص و عيوب وجودى سالك و پاك شدن وى از بسيار از
لغزشها و خطاهاست.
بنابراين، تجلى مقام ربوبى با اسم «غفور» براى سالك، از همان اول
سلوك موجب سرعت در سير الى الله بوده و در همه منازل سلوك نيز اين چنين
است. به هر اندازه سالك از اين تجلى برخوردار باشد، به همان اندازه در
سفر خود موفقتر است و اين بستگى به اين دارد كه سالك چه اندازه بتواند
عنايت حق را به خود جلب نموده و خود را در معرض اين تجليات قرار داده،
و به عبارتى، خود را در معرض غفران ربوبى و شمول غفران او قرار بدهد.
پيداست كه هر چه سالك با تضرع و اصرار از او مغفرت بخواهد، مسلماً از
اين تجليات بهره بيشترى خواهد داشت. به همين لحاظ مىبينيم خداى متعال
در آيات زيادى روى اين مسئله با تعبيرات مختلف تأكيد فرموده و به طلب
غفران و مغفرت از خود دعوت مىكند و يا امر مىنمايد. از باب مثال: در
آيه 110 سوره نساء مىفرمايد: «و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر
الله يجدالله غفوراًرحيماً» يعنى (و هر كس لغزشى از او سرزند و يا به خود ظلم بكند و سپس
از خد طلب مغفرت كند، خدا را صاحب غفران و رحمت خواهد يافت).
اشاراتى از آيات قرآنى در غفران ربوبى
در اينجا براى ارباب ذوق و عرفان در زمينه تحليلى كه در باب غفران
ربوبى داشتيم، به بعضى ازآيات شريفه اشاره مىكنيم و نكات و اشارتهاى
آنها را تا حدودى بررسى مىنماييم تا با عنايات الهى با مسئله غفران
آشنايى بيشترى داشته باشيم و سعى بكنيم در سلوك عبودى خود ازآن
بهرهمند باشيم .
1- در آيه 99 سوره نساء مىفرمايد: «فاولئك
عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفوراً »يعنى (پس آنان را اين
اميد هست كه خداى متعال از گناه آنها گذشت كند و خداوند عفو كننده و
صاحب مغفرت است). آوردن اسم «غفور» بعد از اسم «عفو» در اين آيه، در
مرحله اول از اين امر حكايت مىكند كه اسم «غفور» غير از اسم «عفو» و
غفران او غير از عفو اوست. و در مرحله دوم از اين نكته خبر مىدهد كه
غفران ربوبى بعد از عفو ربوبى است. و در مرحله سوم حامل اين اشارت است
كه غفران او بعد از عفو او، عنايتى است بعد از عنايت، و عنايتى است فوق
عنايت.
2- در قسمتى از آيه آخر سوره بقره از زبان
بندگان حق در مقام دعا اين چنين مىخوانيم كه: «واعف عنا و اغفرلنا و
ارحمنا أنت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين»يعنى (و از ما عفو بفرما
و ما را مشمول غفران خود قرار بده و به ما رحم كن، تويى مولاى ما، پس
به ما در برابر كفار يارى فرما). در اينجا هم آوردن جمله «و اغفر لنا
»بعد ازجمله «و اعف عنا» همان حكايتها و همان معانى را در بر دارد كه
در آيه گذشته، يعنى آيه 99 سوره نساء توضيح داديم.
3- در آيه 5 سوره شورى مىفرمايد: «و
الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض الا إنّ الله هو
الغفور الرحيم» يعنى (و ملائكه الهى تسبيح مىكنند پروردگارشان را با
حمد او و از او براى آنان كه در روى زمين هستند طلب غفران مىنمايد،
آگاه باشيد وبدانيد كه خداى متعال است صاحب غفران و اوست صاحب رحمت).
تدبر در اين آيه به خوبى اين حقيقت را براى ما روشن مىگرداند كه غفران
ربوبى به توسط ملائكه الهى كه وسائط فيض حق هستند، به آنان كه در روى
زمين مىباشند، مىرسد و اين حاكى از اين معنى است كه غفران ربوبى از
افاضات خاصى است كه از جانب مبدأ متعال از طريق ملائكه مدبر به منظور
تربيت و تكميل، و به منظور رفع نقايص و عيوب وجودى، به آنها كه در زمين
هستند، واصل مىگردد. به عبارت روشنتر، از آيه شريفه چنين بر مىآيد
كه غفران ربوبى نيز مانند هر كمال ديگرى است كه از مبدأ كمال در مقام
ربوبيت خلق، از طريق مجارى فيض و ربوبيت، به مخلوقات و به انسانها
افاضه مىشود .
4- در قسمتى از آيه 159 سوره آل عمران خطاب
به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: «فاعف عنهم و
استغفرلهم »يعنى (تو اى پيامبر، از قصورات آنان گذشت نموده و از خداى
متعال براى آنان طلب غفران كن). از اين آيه هم بر مىآيد كه غفران
ربوبى از افاضات خاص ربوبى است كه در مقام تكميل و رفع نقايص وجودى و
پر كردن خلا انسانها، از طريق شخص پيامبر به لحاظ ولايت تكوينى وى و به
لحاظ وساطت در فيض، به آنها مىرسد. دقت بيشتر در اين آيه را به عهده
ارباب ذوق و به عهده آشنايان به حقيقت ولايت مىگذاريم .
5- در آيه 96 سوره نساء در خصوص مجاهدين فى
سبيل الله و فضيلت وجودى آنان مىفرمايد: «درجات منه و مغفرة و رحمة و
كان الله غفوراً رحيماً»يعنى (اجر عظيم و فضيلتى كه خداى متعال به
مجاهدين فى سبيل الله عنايت مىفرمايد، مدارج ومنازل بالاترى است از
جانب او، و غفران به خصوص و رحمت خاصى است كه به آنان عطا مىكند ،و
خداى متعال صاحب غفران و رحمت است). از اين آيه و از تعبيرات واقع در
آن با كمال وضوح و روشنى بر مىآيد كه غفران ربوبى، افاضهاى است از او
نسبت به انسان كه او را تكميل مىكند و او را لايق جوار حق و لقاء او
قرار مىدهد و به عبارتى، نقايص او را بر طرف و كمبودهاى او را جبران
مىنمايد. آوردن جمله «و مغفرة» بعد از جمله «درجات منه» حاكى از
حقيقتى است كه اشاره كرديم. جمله «و كان الله غفوراً رحيما» نيز
اشارتها دارد، از جمله اينكه، مقام ربوبى با اسم«غفور» و با اسم «رحيم»
بر مجاهدين فى سبيل الله تجلى مىكند و آنان را مشمول غفران به خصوص
خود قرارداده و به منزلت يا منزلتهايى مىرساند كه او خود مىداند. آن
انقطاعى كه براى مجاهد فى سبيل الله هست، و آن اقبالى كه از وى به سوى
حضرت حق است، او را مشمول عنايت خاص حق و وجود او را محل تجليات غفران
ربوبى قرار مىدهد.
شاد از وى شو مشو از غير وى |
|
كو بهار است و دگرها ماه دى |
هر چه غير او است استدراج تست |
|
گرچه تخت و ملكتست و تاج تست |
شاد از غم شو كه غم دام بقاست |
|
اندرين ره سوى پستى ارتقاست
[121] |
اينها مواردى ازآيات بود كه در اينجا ذكر كرديم و چه بهتر كه اهل
نظر در همه آيات مربوط به غفران به تدبر عميق پرداخته و از انوار آنها
بهرهمند گردند و در بين اين آيات نيز در آن دسته از آياتى كه غفران
ربوبى را د رآخرت نيز مطرح نموده و خبر از مغفرت در عوالم اخروى
مىدهد، به تأمل بيشتر بپردازند.
مراتب غفران
با دقت و تدبر در آيات قرآنى و روايات و ادعيه مأثوره، و براساس
شرحى كه گذشت، به اين حقيقت نيز مىرسيم كه غفران ربوبى داراى مراتب
مىباشد و در هر درجهاى از درجات ايمان و در هر منزلى از منازل سلوك،
به تناسب همان درجه و همان منزل، مرتبه خاصى از غفران هست. به هر
اندازه كه غفران او شامل سالك مىگردد، به همان اندازه هم رسوم خودى از
او بر طرف مىشود تا جايى كه با شمول كامل غفران از نام و نشان خودى او
خبرى نمانده و همه رسوم وى هالك گشته و وجه الله در وجود او به ظهور
برسد و او فانى در آن گردد. و اين هم ناگفته نماند كه وجه الله، عين
غفران است («يا رضوان يا غفران يا سبحان»).
بدام زلف تو دل مبتلاى خويشتنست |
|
بكش بغمزه كه اينش سزاى خويشتنست |
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما |
|
بدست باش كه خيرى بجاى خويشتنست |
بجانت اى بت شيرين دهن كه همچون شمع |
|
شبان تيره مرادم فناى خويشتنست |
چو راى عشق زدى با تو گفتم اى بلبل |
|
مكن كه آن گل خندان براى خويشتنست
[122] |
مراتب عاليه غفران به تصور نيايد و مرتبه اعلاى آن در فهم نگنجد.
أعلى مرتبه آن همان است كه به هدايت خود حضرت حق به رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم اشاره مىشود و به وى امر مىگردد كه: «فسبح بحمد ربك
و استغفره انه كان تواباً» [123].
تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و اسماء جلال
مقام ربوبى به اقتضاى ربوبيت و به منظور تربيت و تكميل سالك الى
الله، با اسماء و صفات جمال و با اسماء و صفات جلال براى وى تجلى
مىكند. از طرفى با اسماء جمال براى وى تجلى مىنمايد و از طرفى با
اسماء جلال. به عبارت ديگر، مبدأ متعال در مقام ربوبيت، هم با اسماء
جمال به تربيت سالك مىپردازد، و هم با اسماء جلال او را تربيت مىكند.
از سويى با اسماء جمال براى او تجلى نموده و به سوى او اقبال مىنمايد
و از سويى با اسماء جلال. آنجا كه با اسماء جمال به سوى او اقبال و بر
او تجلى مىكنند، سالك به مقتضاى اسماء جمال از وضع به خصوصى برخوردار
بوده و حالات خاصى داشته و به دنبال آن حالات به وظائف عبودى مخصوصى
هدايت مىگردد. و آنجا كه با اسماء جلال به سوى او اقبال و بر او تجلى
مىنمايد، سالك به مقتضاى اسماء جلال از وضع روحى ديگرى برخوردار گشته
و حالات ديگرى داشته و به دنبال آن حالات نيز وظائف و حركات عبودى
ديگرى دارد .
قبل از اينكه به توضيح اجمالى تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و
اسماء جلال براى سالك و بيان آثار اين تجليات بپردازيم، بهتر است متوجه
اين حقيقت باشيم كه تجليات ربوبيت با اسماء جمال و با اسماء جلال، چيزى
نيست كه مخصوص سالكين الى الله باشد. اين تجليات در همه وجود و در همه
نظام هستى، وجود دارد و آنان كه از اهل نظر و از ارباب شهود هستند، هر
كدام به تناسب دقت نظر و به تناسب منزلت خود به اين تجليات و به آثار
آنها علم دارند و شاهد مىباشند. اهل نظر به نحوى و در حدى كه عقل نظرى
كمك آنان هست، به اين حقيقت توجه دارند و ارباب كشف و شهود نيز به نحوى
ديگرى و در حدى كه منزلت آنان اقتضا مىكند .
دسته اول به كمك عقل و با عمق نظر به اين حقيقت مىرسند كه مبدأ
متعال در مقام ربوبيت عوالم هستى، با اسماء جمال و جلال به ربوبيت
مىپردازد و در همه جا آثار اسماء جمال و آثار اسماء جلال را به خوبى
مىيابند. با بررسى و با تعمق به اين واقعيت نايل مىگردند كه ربوبيت
در همه جا و در همه چيز به نحو كاملا روشن و چشمگيرى حضور دارد و اين
حضور نيز به صورت به خصوصى مىباشد و آن اينكه، از سويى جذب مىكند و
از سويى رد مىنمايد و با اين جذب ورد، و به عبارتى، با اين جذب و دفع،
هر موجود و هر مخلوقى را در مسير خود آن موجود و آن مخلوق، تكميل و
تربيت نموده و پيش مىبرد. يعنى اين حقيقت را مىيابند كه مقام ربوبى
با اسماء جمال به سوى موجود و به سوى مخلوق اقبال مىكند و او را به
طرف بالا مىكشد و با اسماء جلال به سوى آن اقبال نموده و او را رد
مىنمايد تا نقايص و معايب خود را كنار
گذاشته و خود را پاك بگرداند و سپس به راه بيفتد. (دقت شود).
در بيان روشنتر، عقل و نظر در مقام تحقيق ومطالعه خلقت به اين نكته
مىرسد كه: موجود و مخلوق از طرفى جذب مىشود و از طرفى دفع مىگردد،
از طرفى به او راه داده مىشود و از طرفى راه بر او بسته مىگردد،از
سويى به جانب كمال كشيده مىشود و از سوى ديگر به عقب رانده مىگردد.
وقتى جذب مىشود و راه را به روى خود باز مىبيند، براساس عشق به كمال
مىخواهد پيش برود و با حفظ نقايص و معايب وجودى هم پيش برود، ولكن اين
يك خيال خام است و بايد نقايص و معايب وجودى خود را با حركت به خصوصى
از خود دور كند تا بتواند قدمى بردارد. لذا رد مىگردد و دفع مىشود تا
به خود برسد و خود را ازنقايص و معايب جدا كند و اين رد و اين دفع در
حالى است كه جذب نيز هست، يعنى رد و دفع، در عين جذب و كشش است، آن هم
به اين نحو كه به ظاهر رد و دفع است ولى در باطن و در وراى اين رد
كردن، جذب نمودن است. با اين رد و دفع و بر اثر آن به خود بر مىگردد و
نقايص و عيوب خود را كه مانع حركت و پيشرفت و موجب رد و دفع است،
مىبيند و به آنها متوجه مىشود و به بر طرف كردن آنها از خود و جدا
ساختن خود از آنها مىپردازد تا با كنار گذاشتن آنها به حركت افتاده و
به مقتضاى جذب ازآن سو و عشق از اين سو، در مسير خود پيش برود. همين كه
آنها را كنارگذاشت، قدمى برداشته و بالا مىرود. باز مىخواهد بالاتر
برود و به كمال بالاترى نايل آيد و به عبارتى، باز مجذوب مىگردد و به
سوى مرتبه بالاتر و برتر از آنچه رسيده، كشيده مىشود و طبعاً براساس
عشق به كمال مىخواهد پيش برود ولكن با رد و دفع جديدى مواجعه مىگردد
و به خود مراجعه نموده و نقايص و عيوب جديدى در خود مىيابد كه قبلا به
آنها توجه نداشته و مانع در راه خود نمىديد، زيرا قبلا مانع هم نبودند
و از اين به بعد كه راه حركت، راه دقيقتر و باريكترى شده، مانع هستند
و بايد به كنار گذاشته شوند. طبعاً به مقتضاى همان عشق به كمال بالاتر
و به حكم جذب از آن سو، آنها را نيز كنار مىگذارد و پيش مىرود. و
همينطور، قدم به قدم با جذب از يك سو و دفع از سوى ديگر، به حركت در
مسير خود ادامه داده و رو به كمال پيش مىرود، تا جايى كه به نقطه آخر
برسد.
اسماء جمال، جذب مىكند و بالا مىكشد و اسماء جلال، دفع مىكند و
به نقايص وجودى متوجه مىنمايد و وادار به رفع آنها مىكند. اسماء
جمال، مىخواند ومى كشاند و مىچشاند و اسماء جلال، نهيب مىزند و
آمادگى مىخواهد و صلاحيت ايجاد مىكند. در مرحله اول، اسماء جمال تجلى
نموده و مىخواند و مىكشاند و مىچشاند، و سپس اسماء جلال متجلى شده و
هشدار مىدهد و دعوت به آمادگى و رفع نقايص مىكند و اين در حالى است
كه جذب و كشش اسماء جمال به جاى خود باقى است ولكن در پشت پرده اسماء
جلال. به بيان ديگر: لطف او ظاهر مىگردد و به سوى او مىخواند، سپس
قهر او به ظهور رسيده و مىراند بلكه، نقايص و عيوب ورنگهاى عارضى او
را از او مىراند و او را جدا از آنها مىخواهد و در حقيقت، قهر نيست و
رأفت است .
دراينجا براى بيشتر روشن شدن اين موضوع به «خاك» به عنوان مثال،
نگاه مىكنيم. ربوبيت مىخواهد خاك را بالا ببرد و به كمال برساند. خاك
را جذب مىكند و به سوى بالا مىخواند. خاك مىخواهد با حفظ حدود خاكى
و با همان نقايص و عيوب وجودى به راه بيفتد. لكن ربوبيت نمىگذارد و او
را بر مىگرداند و به خود متوجه مىكند و به او مىفهماند كه چه چيزها
را بايد از خود دور كند و بعد از آن به راه بيفتد. خاك آنها را از خود
و خود را از آنها جدا مىكند و قدمى پيش مىرود و به كمال نباتى نايل
مىشود. باز ربوبيت مىخواهد او را بالا ببرد و به كمال بالاتر برساند
و او را جذب مىنمايد و به سوى بالا مىخواند. او مىخواهد با حفظ حدود
نباتى و با نقايص و عيوبى كه در مرحله نباتى دارد به راه بيفتد. لكن
ربوبيت در اينجا نيز نمىگذارد او با حفظ حدودى نباتى كه همان نقايص و
عيوب وجودى او در مرحله نباتى است، پيش برود و به راه بيفتد و او را بر
مىگرداند و به خود متوجه مىكند و به او مىفهماند كه چه چيزها را
بايد از خود دور كند و سپس به راه بيفتد. او نيز آنها را از خود و خود
را از آنها جدا مىسازد و قدم ديگرى در طريق كمال بر مىدارد و به كمال
بالاترى، مانند كمال حيوانى يا كمال انسانى، نايل مىشود، و همين طور،
قدم به قدم، به طرف كمال مطلوب خويش پيش مىرود. آنكه خاك را بالا
مىكشد وآنكه به خاك درس عشق مىدهد و بى قرارش مىكند، ربوبيت با
اسماء جمال و به تعبيرى، اسماء جمال است، و آنكه در عين بالا كشيدن و
درس عشق بگوش او خواندن، به او مىگويد خود را و «خودى» خاكى را بگذار
و بيا، ربوبيت با اسماء جلال، و به عبارتى، اسماء جلال است. اسماء جمال
به او عشق را مىآموزد و او را به عشق مىآورد و به سوى بالا جذب
مىنمايد، و اسماء جلال به او آداب عشق را ياد مىدهد و شرط ادب در
ميان مىنهد.
اين يك مثال بود كه د راين زمينه آورديم. در همه جا و در همه چيز
آثار جمال و جلال ربوبى را مىيابيم و هر چه در اين باب به تفكر و تأمل
بپردازيم، اسرار و رموزى را به اذن الله خواهيم يافت و به دقايق زيادى
نايل خواهيم شد. مسئله جدا ساختن خبيث از طيب كه در همه خلقت هست و از
مسائل مهم و اسرارآميز مىباشد و قرآن كريم آن را از جمله سنن الهى در
نظام هستى مىشمارد، از آثار تجليات ربوبيت با اسماء جمال و اسماء جلال
است. در آيه 37 سوره انفال مىفرمايد: «ليميز الله الخبيث من الطيب و
يجعل الخبيث بعضه على بعضه فيركمه جميعاً فيجعله فى جهنم اولئك هم
الخاسرون»آيه شريفه با توجه بر سياق آيات، مخصوصاً با توجه به آيه قبل
از آن و نيز با توجه بر آيات ديگرى كه در خصوص متمايز ساختن و جدا كردن
خبيث از طيب در زمينههاى مختلف، وجود دارد، با كمال وضوح از اين حقيقت
حكايت مىكند كه مشيت مقام ربوبى، جدا كردن ناپاك از پاك و متمايز
ساختن خبيث از طيب و جمع كردن و درهم آميختن همه ناپاكها و خبيثها و
سوق دادن آنها به سوى جهنم و قرار دادن در آن مىباشد، و اين يكى از
سنن ربوبى و الهى است. جمله «ليميزالله الخبيث من الطيب» حاكى از ضرورت
اين جدا سازى و غير قابل اجتناب بودن آن، و خبر از سنتى از سنن ربوبى
مىدهدو جمله «و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعاً فيجعله فى
جهنم» اين معنى را تأكيد نموده و گوياى اين واقعيت است كه مقام ربوبى
علاوه بر جدا ساختن ناپاكها از پاكها، همه ناپاكها را به ربوبيت خود در
مسيرهايى كه همه را به سوى عالم جهنم مىرساند، درهم مىآميزد و پيش
مىبرد.
آنكه پاكها و پاكيها را به طرف بالا مىكشد، مقام ربوبى با اسماء
جمال، و به بيانى، اسماء جمال است، و آنكه ناپاكها و ناپاكيها را در
اين بالا بردن از پاكها و پاكيها جدا مىسازد و همه را به سوى جهنم
مىبرد، مقام ربوبى با اسماء جلال و به تعبيرى، اسماء جلال است. اسماء
جلال حق هرگز به ناپاك و ناپاكى اين اجازه را نمىدهد كه به سوى عوالم
قرب و عوالم نور و عوالم قدس، راه يابد.
جمع شدن ناپاكها و ناپاكيها با يكديگر، كشيده شدن آنه به سوى
همديگر، به راه افتادن جمعى آنها در مسيرهاى منتهى به عالم جحيم، و
نيز، وحدت و جمع پاكها و پاكيها با يكديگر، مجذوب شدن آنها به سوى
همديگر، به راه افتادن جمعى آنها در مسيرهاى منتهى به عالم قدس و طهارت
و به عالم قرب و لقاء و بهشتها، كه از آثار تجليات مقام ربوبى با اسماء
جلال و اسماء جمال است، آن چنان ابعاد گسترده و اسرار عميق دارد كه شرح
مبسوط آن احتياج به يك بحث مستقل و تأليف جدا گانه داشته و در اين
گفتار اجمالى حق آن هرگز ادا نميگردد و يا اصولا با گفتن و نوشتن
نمىشود حق مطلب را ادا كرد و اسرار و رموز دقيق آن را بيان نمود و
بلكه، اصل مسئله و ريزه كاريهاى آن را بايد با عشق و عبوديت به دست
آورد.
طيبات از بهر كه للطيبين |
|
خوب خوبى را كند جذب از يقين |
در هر آن چيزى كه تو ناظر شوى |
|
مىكند با جنس سير اى معنوى |
در جهان هر چيز چيزى جذب كرد |
|
گرم را گرمى كشيد و سرد سرد |
قسم باطل باطلان را مىكشد |
|
باقيان را مىكشند اهل رشد |
ناريان مرناريان را جاذبند |
|
نوريان مرنوريان را طالبند |
صاف را هم صافيان طالب شوند |
|
درد را هم تيرگان جاذب بوند
[124] |
بنابراين، اهل نظر مىتوانند به كمك عقل و نظر و با تدبر در آيات
قرآنى و تفكر د رآيات خلقت، با كمال وضوح به تجليات مقام ربوبى با
اسماء جمال و اسماء جلال در كل نظام هستى پى ببرند و هر كدام به تناسب
دقت نظر و به اندازه مجاهدت علمى خود از اين تجليات و از آثار آنها با
خبر باشند. دسته دوم،يعنى ارباب كشف و شهود نيز به تناسب منزلتهاى خود،
علاوه بر اينكه از طريق عقل و فكر به اين تجليات و آثار آنها در همه
خلقت پى مىبرند، از طريق كشف و شهود و به صورت دريافت عينى هم شاهد
تجليات جمال و جلال ربوبى بوده و به شكل ديگرى به آنها نايل گشته و
حقايق و اسرار زياد و رموز پوشيدهاى براى آنان در درجات مختلف،مكشوف و
مشهود مىگردد كه عقل و نظر هيچوقت به آنها راه ندارد .
حال كه تا حدودى با اصل كلى تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال و
اسماء جلال در همه نظام وجود آشنا شديم، به توضيح اجمالى اين تجليات در
خصوص سالك مىپردازيم .
تجليات مقام ربوبى با اسماء جمال براى سالك الى الله
وقتى مقام ربوبى با اسماء جمال به سالك الى الله اقبال نموده و بر
او تجلى مىكند، سالك به تناسب منزلت خويش از وضع روحى به خصوصى
برخوردار گشته و حالات خاص و وظايف عبودى مخصوصى دارد. در تعريف كلى
بايد گفت: سالك در اين مرحله به اقتضاى اسماء جمال از انبساط در درجات
مختلف برخوردار بوده و حالات متناسب با انبساط داشته و در سلوك خود با
عشق و محبت پيش مىرود و آثار انبساط در همه احوال و اعمال او سريان
دارد. مراتب اين اقبال و تجلى بر حسب منزلتها فرق مىكند و هر كدام از
سالكان طريق در حدى كه منزلت وى اقتضا مىكند، از آن بهرهمند مىباشد.
و براساس همين فرق است كه درجات انبساط نيز فرق داشته و هر سالكى در
حدى كه از اين اقبال و تجلى مقام ربوبى
برخوردار است، انبساط داشته و هر چه مقام ربوبى با اسماء جمال خويش بر
او تجلى كند، از انبساط بالاترى بهرهمند مىگردد. از درجات مختلف
انبساط در منازل سلوك، با نامها و عناوين خاصى تعبير مىآورند و جامع
همه آنها همان «انبساط» است .
اسماءجمال، سالك را جذب مىكند و بالا مىكشد، و او را مىخوند و به
او اشتياق و اميد مىدهد، و شوق لقاء و وصال در دل او نهاده و سوز محبت
به دل مىدهد و بالاخره او را به هيمان، عشق، فناء، بقاء، و توحيد،
مىرساند. سالك در اين مقام به حكم حال انبساط، به حكم اشتياق، به حكم
محبت، به حكم هيمان، به حكم عشق، به حكم فنا، و به حكم بقاء و توحيد،
زبان خاصى در مقام عبوديت داشته و سلوك به خصوص و سير مخصوصى دارد .
حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين به تناسب منزلت
بالاتر خويش در اين مقام براساس آنچه در روايات و مخصوصاً در دعاهاى
مأثوره به چشم مىخورد، زبان به خصوص در عبوديت و سلوك خاصى داشتهاند.
البته منزلت آنان و مقاصد عاليه آنان و معانى گفتهها و راز ونيازهاى
آنان و حقيقت سلوك عبودى آنان را جز خداى متعال و جز خود آنان، كسى
ديگر نمىتواند بفهمد و نمىتواند دريافت بكند و نايل گردد. همين قد
رمى بينيم آنان در اين مقام به نحو خاصى راز ونياز نموده وسلوك عبودى
به خصوصى داشتهاند، راز و نياز و سلوكى كه در مقام ديگر، يعنى در مقام
خوف و خشيت و قبض و هيبت، آن راز و نياز و آن زبان و نيز، آن سلوك را
نداشته و بلكه، زبان ديگر و سلوك عبودى ديگرى داشتهاند. از باب مثال:
از زبان حضرت على بن الحسين سلام الله عليهما در اين مقام چنين
مىخوانيم: «و غلتى لا يبردها الا وصلك ولو عتى لا يطفيها الا لقائك و
شوقى اليك لا يبله الا النظر الى وجهك و قرارى لا يقردون دنوى منك و
لهفتى لا يردها الا روحك و سقمى لا يشفيه الا طبك و غمى لا يزيله الا
قربك» [125]يعنى
«پروردگارا، سوز محبت و حرارت عشقم را جزوصال تو فرو نمىنشاند، و شعله
سوز و گداز قلبم را جز لقاى تو خاموش نمىگرداند، و آتش اشتياقم را جز
نظر به وجه تو خنك نمىكند، و دلم جز در جوار و در قرب تو قرار
نمىيابد، و حسرتم را جز رحمت و روح تو از ميان بر نمىدارد، و دردم را
جز دواى تو شفا نمىدهد، و غم دلم را جز قرب تو از بين نمىبرد). آنچه
در قلب شريف آن حضرت به هنگام اين گفتارها بوده و در قالب اين الفاظ و
عبارات ظاهر گشته، چيزى نيست كه ما بيابيم و هضم بكنيم.
عاقلان نظقه پرگار وجودند ولى |
|
عشق داند كه درين دايره سرگردانند |
وصف رخساره خورشيد ز خفاش مپرس |
|
كه در آن آينه صاحبنظران حيرانند
[126] |
اصولا منطق عشق و سخن عشق، منطق و سخن ديگرى و از آن سو ست و نه از
اين سو. سخن عشق را و زبان عاشق را فقط خود عشق و فقط عاشق مىفهمد و
مىيابد، آن هم در درجات مختل*.
چون سخن در وصف اين حالت رسيد |
|
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد |
آنچه از زبان آن حضرت نقل كرديم، نمونهاى از مناجات و راز و نياز آن
حضرت و نمونهاى از زبان وى در اين مقام است كه هم زبان به خصوص است و
هم خبر ازسلوك عبودى به خصوص در چنين مقامى
مىدهد. فقرات بسيار زيادى در همين زمينه از آن حضرت و از ديگر معصومين
صلوات الله عليهم اجمعين در دعاهاى مأثوره وجود دارد كه براى ارباب ذوق
و عرفان، پوشيده نيست، فقراتى كه هر كدام داراى حقايق و نكات به خصوصى
است. براى مشتاقان اين توصيه را داريم كه درفقرات دعاهاى وارده، مانند
مناجات الراغبين، مناجات المريدين، مناجات المحبين، مناجات المفتقرين،
مناجات العارفين، مناجات الذاكرين، مناجات الزاهدين، دعاى صباح، دعاى
كميل، دعاى ابو حمزه، مناجات شعبانيه، دعاى عرفه سيدالشهداء صلوات الله
عليه، و دعاهاى ديگر، هر چه مىتوانند به دقت و تأمل بپردازند و از
انوار و معارف و حقايق عاليه آنها در اين زمينه و همچنين در زمينههاى
ديگر بهرهمند گردند.
در مقام تجليات ربوبيت با اسماء جمال، سالك نه تنها در عبوديت خويش
از زبان خاص و سلوك به خصوص برخوردار است بلكه، در همه احوال خوددارى
زبان و رفتار مخصوص مىباشد و گفتار و رفتار او در اين مقام، با گفتار
و رفتارش درمقام ديگر، يعنى در مقام خوف و قبض، فرق مىكند، و اين،
مقتضاى حال او در اين مقام است.
عارفان از عشق اگر گردند مست |
|
رازها در سينه كى پنهان كنند |
تجليات مقام ربوبى با اسماء جلال براى سالك الى الله
وقتى مقام ربوبى با اسماء جلال به سالك الى الله اقبال نموده و بر
او تجلى مىكند، سالك به تناسب منزلت خويش از وضع روحى ديگرى بر خوردار
گشته و حالات ديگر و وظايف و سلوك عبودى مخصوصى دارد. در اينجا نيز در
تعريف كلى بايد گفت: سالك در اين مرحله به اقتضاى اسماء جلال از انقباض
در درجات مختلف برخوردار مىگردد و حالات و سلوك او نيز متناسب با
انقباض اوست و آثار انقباض در همه حالات و اعمال او به ظهور مىرسدو در
همه آنها سريان دارد.
اقبال و تجلى مقام ربوبى با اسماء جلال به سالك، بر حسب منزلت وى
بوده و به لحاظ تفاوت منزلتهاى سالكين، اين اقبال و تجلى داراى مراتب
بوده و هر كدام از آنان در حدى كه منزلت او اقتضا مىكند، از آن
بهرهمند مىباشد. به همين جهت نيز انقباض داراى درجات است و هر سالكى
در حدى كه از اين اقبال و تجلى مقام ربوبى برخوردار است. انقباض داشته
و هر چه اين اقبال و تجلى در مرتبه بالاتر باشد، از انقباض بيشترى
بهرهمند مىگردد. قبض و انقباض در درجات مختلف به حسب منازل سلوك، در
اصطلاح علماى فن، با نامهاى متنوع و تعبيرهاى گوناگونى كه از اشارات
آيات و روايات و دعاها اتخاذ گرديده، ناميده مىشود. از درجات عاليه
آن، با مقام قبض و هيبت، مقام هيبت اجلال، و نظاير اينها، تعبير آورده
مىشود و جامع همه آنها همان «قبض» و «انقباض» است .
اسماء جلال به ظاهر سالك را رد مىكند و به عقب ميراند و او را بر
مىگرداند و به نقايص و عيوب وجوديش متوجه مىكند و به او مىفهماند كه
بايد چگونه باشد؟ و چه چيزها را بگذارد و سپس به حركت افتد؟ و در نهايت
به سالك نهيب مىزند و مىگويد: خود را بگذار و سپس بيا. به عبارتى،
اسماء جلال به سالك الى الله آداب عبوديت و آداب محبت و عشق را
مىآموزد و او را وادار مىكند تا آنچه را كه با عبوديت، محبت، عشق،
فناء، بقاء، و توحيد، نمىسازد، كنار بگذارد. سالك در اين مقام به
نقايص و عيوب خود، به قصورات و تقصيرات خود، به لغزشها و خطاهاى خود،
به فقر وفاقه خود، به تناسب منزلت</*>
خويش، متوجه مىگردد. خوف و خشيت، قبض و هيبت، وجود او و قلب او را فرا
مىگيرد. خود را دور مىبيند و نقايص و عيوب خود را بى شمار و لغزشها و
خطاهاى خود را بسيار بزرگ و فقر و فاقه خود را بسيار شديد مىيابد.
طبعاً هم زبان خاصى در پيشگاه حق دارد و هم سلوك خاص. هم زبان او
متناسب با حال اوست و هم سلوك عبودى او به مقتضاى حال حاكم بر اوست،
كما اينكه رفتار و گفتار او در غير عبوديت نيز متأثر از حال غالب بر او
خواهد بود .
حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در اين مقام نيز به
تناسب منزلت عاليه خويش به حسب آنچه در روايات و مخصوصاً در دعاهاى
مأثوره مىبينيم، زبان به خصوص در پيشگاه حق و سلوك عبودى خاصى
داشتهاند كه غير از زبان و سلوك آنان در مقام تجليات اسماء جمال است.
از باب مثال: از زبان حضرت على بن الحسين در اين مقام چنين مىخوانيم:
«الهى نفس أعززتها بتوحيدك كيف تذلها
[127] بمهانة هجر انك و ضمير
انعقد على مودتك كيف تحرقه بحرارة نيز انك الهى أجرنى من اليم غضبك و
عظيم سخطك»يعنى (پروردگارا، كى را كه به سبب توحيدت به او عزت
بخشيدهاى، چگونه با ذلت هجرانت او را خوار مىگردانى؟! و دلى را كه
اسير محبت تو مىباشد، چگونه با حرارت آتش غضبت مىسوزانى؟! پروردگارا،
مرا از غضبت كه بسيار دردناك است، و از خشمت كه بسيار سخت است، در پناه
خود بگير). اين هم نمونهاى از مناجات آن حضرت، و نمونهاى از زبان وى
در اين مقام است كه هم زبان به خصوص است و هم حكايت از سلوك عبودى
ديگرى در چنين مقامى مىكند. در اين زمينه نيز فقرات زيادى در دعاها از
آن حضرت و از ديگر حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين وجود دارد.
توجه به اين نكته هم لازم است كه جلال ربوبى در حالى سالك را بر
مىگرداند و او را متوجه نقايص و عيوبش مىكند كه جمال ربوبى از سوى
ديگر او را جذب مىكند. جلال ربوبى در حالى به او نهيب مىزند و آداب
عبوديت و عشق را به او مىآموزد و از او صلاحيت و آمادگى مىخواهد كه
جمال ربوبى او را به سوى خود مىكشد. (دقت شود) اگر در همين جملاتى كه
از مناجات الخائفين نقل كرديم به دقت بپردازيم، همين حقيقت را در آنها
با كمال وضوح متجلى خواهيم ديد. و همچنين لازم است اين حقيقت را هم
بدانيم كه برخوردارى سالك از انقباض در اين مقام، به معنى غلبه حال
انقباض بر او، و به معنى غلبه آثار آن مىباشد، يعنى حال غالب بر او،
حال انقباض بوده و آثار آن د رهمه حالات و اعمال او، چه در مقام عبوديت
و چه در غير آن، ظاهر مىگردد. كما اينكه، بر خوردارى سالك از انبساط
در مقام تجلى ربوبيت با اسماء جمال به او نيز به معنى غلبه حال انبساط
به وى، و به معنى غلبه آثار آن است .
حركت سالك با بسط و قبض
با بيانى كه گذشت به اين مسئله پى برديم كه سالك از همان اول سلوك
بر اثر تجليات جمال و جلال ربوبى، با بسط و قبض، در طريق الى الله حركت
نموده و پيش مىرود. تجليات جمال ربوبى او را جذب مىكند و اشتياق
مىدهد و تجليات جلال ربوبى او را به عقب مىراند و متوجه نقايص و
عيوبش نموده و وادار به كنار گذاشتن آنها و پاك كردن خود ازآنها
مىكند. در هر منزلى از منازل به تناسب هم منزل، بسط و
جذبى هست كه او را مجذوب نموده و بالا مىكشد و نيز قبض خاصى هست كه او
را رد نموده و متوجه عيوب و نقايص وى در همان منزل مىكند و او را
وادار به تطهير خود از آنها مىنمايد. هر دو لطف ربوبى هستند، اولى لطف
آشكار است و دومى لطف پنهان و به ظاهر قهر. و آنان كه مشمول اين الطاف
هستند، هم اولى را مىيابند و هم دومى را مىفهمند.
قهر را از لطف داند هر كسى |
|
خواه نادان خواه دانا يا خسى |
ليك لطفى قهر در پنهان شده |
|
يا كه قهرى در دل لطف آمده |
كم كسى داند مگر ربا نئى |
|
كش بوددر دل محك جانئى [128] |