كشف معنوى و مراتب آن
با توضيحى كه در خصوص كشف صورى گذشت، معنى كشف معنوى به طور اجمال براى ما روشن
شد و دانستيم كه كشف معنوى در تعريف كلى عبارت است از مكشوف شدن حقايق عوالم فوق
برزخ، و اسرار و دقايق وجود.
در سير الى الله به تناسب هر كدام از منازل سير، و با عنايات الهى، عالم يا
عوالم و حقايقى از آنچه محجوب و مستور است، براى انسان مكشوف مىگردد. در بعضى از
منازل سير، عوالم مثالى و حقايق برزخى در مراتب مختلف براى او ظاهر گشته و مشهود
مىشود. و در بعضى ديگر از منازل سير، عوالم بالاتر و حقايق عاليه و اسرار وجود و
دقايقى هستى در مدارج مختلف به ظهور مىرسد و مكشوف مىگردد. به بيان ديگر، انسان
در مقام صعود و بازگشت به سوى اصل خويش، همان منازل و مراحلى را كه در مقام تنزل از
مرتبه اصلى و اولى خود از آنها گذشته، يكى پس از ديگرى طى مىكند و در هر منزلى، در
عالمى از عوالم وجود قرار مىگيرد و طبعاً در هر كدام از منازل صعود يا منازل سير،
عالمى براى او مكشوف گشته و به حقايق و اسرارى نايل مىگردد و در نتيجه، با پشت
سرگذاشتن برازخ و عوالم مثالى، و با ورود به منازل بالاتر، عوالم فوق مثال و حقايق
و دقايق آن عوالم به ترتيب و به تدريج براى او كشف مىگردد.
تعداد منازل و مراحلى كه انسان در مقام تنزل آنها را پشت سر گذاشته و در مرتبه
حيات دنيوى قرار گرفته، بسيار زياد است. در مقام صعود وبازگشت نيز همه آنها را بايد
پشت سر بگذارد و به سوى موطن اصلى و اولى خويش رهسپار باشد. پيداست كه در يك چنين
سفر طولانى آنچه در مسير خود خواهد يافت، بسيار زياد بوده و عوالم زيادى را سير
خواهد نمود. در هر منزل جديدى كه قدم مىگذارد، حجاب جديدى را كنار مىزند و با
عالم نو و حقايق و اسرار تازهاى مواجه مىگردد و كشف جديدى براى او پيش مىآيد.
بنابراين، مراتب كشف معنوى بسيار زياد خواهد بود. يعنى آنچه بعد از گذشتن از برازخ
براى او مكشوف مىشود، همه از باب كشف معنوى بوده و در هر منزلى و با برطرف شدن هر
حجابى، كشف معنوى تازهاى خواهد داشت. لازم است به اين نكته توجه داشته باشيم كه در
مراحل ابتدايى مكاشفات، يعنى در مكاشفات صورى كه عوالم مثالى و حقايق برزخى مكشوف
مىشود، در ضمن همان مكاشفات صورى، معانى غيبيه و حقايق عاليه و اسرارى نيز مكشوف
مىگردد و كشفها يا مكاشفات صورى هم توأم با مكاشفات معنوى مىباشد.
گرچه به يك نظر مراتب كشف معنوى حد و حصرى ندارد ولكن به نظر ديگر مىشود گفت
مراتب كليه آن محصور است. بعضيها براى كشف معنوى شش مرتبه كلى و بعضى ديگر براى آن،
هفت مرتبه كلى ذكر كردهاند. ارباب ذوق و محققين از عرفاى شيعه و علماى فن، مراتب
ششگانه كشف معنوى را از اشارات روايات وارده از حضرات معصومين صلوات الله و سلامه
عليهم اجمعين در باب مراتب و مدارج ايمان، استفاده كرده و مراتب كليه كشف معنوى را
به مراتب و مدارج ششگانه ايمان كه در اين قبيل روايات ذكر گرديده تطبيق نمودهاند.
كما اينكه، عده ديگر از محققين و علماى فن، مراتب هفتگانه كشف را نيز از</*>
روايات استفاده نموده و به مدارج هفتگانه ايمان كه در روايات به آن نيز
اشاره شده، تطبيق كردهاند و همين طور مراتب هفتگانه بطون قرآن را كه
در احاديث آمده، به مراتب كليه كشف معنوى منطبق دانستهاند .
در حقيقت بايد گفت در مقام كشف يا مكاشفات، با عنايات الهى عوالم
عاليه وجود و اسرار آنها براى انسان مكشوف و مشهود مىگردد و چون تعداد
عوالم عاليه با لحاظها و اعتبارها فرق مىكند، طبعاً مراتب كشف نيز با
لحاظها و اعتبارها فرق خواهد كرد. به همين جهت است كه مىبينيم بعضى از
عرفاى بزرگ، مراتب كليه كشف معنوى را به يك نظر نود هزار دانسته و به
برخى از احاديث كه حجب بين خدا و خلق را نود هزار حجاب ذكر كرده،
استناد نموده و گفته است كه منظور از حجب مذكور، حجب معنوى است و هر
حجابى عالمى است و با گذشتن از هر عالمى، حجابى بر طرف شده و كشف جديدى
تحقق مىيابد. و به نظر ديگر، مراتب كليه كشف معنوى را نود مرتبه
دانسته و به بعضى ديگر از احاديث كه تعداد حجب را نود حجاب ذكر كرده،
استناد نموده و همچنين اعداد ديگرى نيز گفته كه در هر كدام از آنها به
روايات و اشارات روايات، استناد كرده است و به اين نكته هم اشاره نموده
كه لحاظها و اعتبارها فرق مىكند. يعنى به طورى كه اعداد تعيين شده در
خصوص عوالم و حجب، مختلف و متفاوت بوده و اين اختلاف و تفاوت هم براساس
لحاظها و اعتبارهاى گوناگون است، همين طور تعداد مراتب كشف معنوى هم
بالحاظها و اعتبارهاى گوناگون، مختلف و متفاوت مىباشد. در هر صورت
جمعى ازبزرگان علما و محققين عرفا با استفاده از اشارات روايات براى
كشف معنوى مراتب هفتگانه كلى ذكر كردهانده كه ما در اينجا به اجمال به
آنها اشاره مىكنيم .
مرتبه اول: كشف حدسى
مرتبه اول از كشف معنوى كه مرتبه أدنى و پايينتر از همه مراتب است
و ابتدايىترين قدم در مقام كشف معنوى به حساب مىآيد، كشف حدسى است.
در اين مرتبه از كشف، قوه متفكره انسان بر اثر تجلى انوار ربوبى در آن
و به لحاظ تجريد باطن از تيرگيها، داراى كمال به خصوصى مىگردد و بدون
به كار بردن مقدمات عقلى و حركتهاى استدلالى و برهانى، به يك سلسله
حقايق و معانى غيبى نايل مىشود. به عبارت ديگر، كشف حدسى عبارت است از
ظهور حقايق و معانى غيبى در قوه متفكره بدون احتياج به استدلال و اقامه
برهان و بدون احتياج به ترتيب مقدمات و نتيجهگيرى از آنها، به نحوى كه
در حركتهاى فكرى معمولى هست. به عبارت روشنتر وقتى باطن انسان با سلوك
عبودى و با تحصيل انقطاع و دوام ذكر، از تيرگيها و ظلمتها تا حدودى پاك
شد و غبار از چهره اصلى روح تا حدودى برطرف گشت و تابش انوار الهى در
باطن شروع شده و تجلى دو اسم «عليم» و «حكيم» در وجود انسان آغاز
گرديد، آثار اين تحولات درونى در مراحل اوليه به اين شكل ظاهر مىشود
كه معانى غيبيه به فكر انسان مىرسد و براى قوه متفكره ظاهر مىگردد
بدون اينكه احتياجى به حركتهاى استدلالى معمولى باشد. يعنى فكر انسان
با يك حركت با توجه جزئى و اجمالى و در عين حال سريع، به معانى غيبيه
نايل مىشود. همين كه فكر انسان به موضوع مطلوب خود متوجه شد، با يك
انتقال سريع و اجمالى از موضوع مطلوب به سوى مبادى و مقدمات، به همان
موضوع كه مطلوب اوست مىرسد و به آن علم پيدا مىكند، به نحوى كه اگر
از طريق معمولى</*>
فكرى پيش مىرفت و حركت معمول در مقام تفكر را انجام مىداد و از مطلوب
به سوى مبادى و مقدمات منتقل مىشد و بعد از سير در مقدمات به سوى
مطلوب حركت مىنمود، راه دور و درازى در پيش داشت و مثنوى هفتاد من
كاغذ مىشد، آن هم در صورتى كه حركت فكرى او، حركت درستى بود و در
صورتى كه حركت فكرى امكانپذير بود. به طورى كه ارباب كشف مىدانند، در
بعضى از موارد كشف حدسى، با حركتهاى معمولى فكرى نمىتوان پيش رفت و به
معانى غيبيهاى كه از راه كشف حدسى معلوم گشته، نايل آمد .
كشف حدسى داراى ابعاد زيادى مىباشد و همچنين مراتب مختلفى دارد كه
براى اهل كشف، روشن است. در يك بيان ديگر بايد گفت، با تجلى انوار
ربوبى در وجود انسان، فكر نيزمانند مشاعر ديگر از كمال به خصوصى
برخوردار مىگردد و كاملتر مىشود و در حقيقت، شعور فكرى برترى در
وجود انسان به ظهور مىرسد.
مرتبه دوم: كشف قدسى
مرتبه دوم از مراتب كشف معنوى، كشف قدسى است. اين مرتبه نيز مانند
مرتبه قبل، از مراتب ابتدايى محسوب مىشود. كشف قدسى عبارت است از ظهور
معارف عقلى و معانى غيبى در قوه عاقله. در مقام سلوك و عبوديت بر اثر
مجاهدات علمى و عملى، و با تجلى انوار ربوبى، عقل انسان نيز از اين
انوار بهرهمند شده و در ميدان عمل خود كاملتر گشته و به معانى غيبيه
و معارف عاليه نايل مىگردد و به عبارتى با حصول استعداد در قوه عاقله،
معانى و حقايق غيبى و معارف و اسرار وجود در مراتب مختلف براى قوه
عاقله مكشوف مىشود. در مقام كشف قدسى است كه اشارات آيات قرآن و رموز
آنها و نيز، اشارات و رموز بيانات وارده از حضرات معصومين صلوات الله و
سلامه عليهم اجمعين، معنى پيدا مىكند و گوياى اسرار مىگردد. در همين
مقام است كه بطون آيات قرآنى به اندازهاى كه اين مقام اقتضا مىكند،
براى انسان مكشوف و معلوم مىشود. و در اين مقام است كه اسرار اول وجود
و آخر آن، در حدى كه اين مقام ايجاب مىنمايد، معلوم مىگردد .
خلاصه مطلب اينكه، در چنين مقام است كه با عنايات الهى كتاب تكوينى
و كتاب تشريعى و آيات وجود و آيات قرآن براى انسان، تفسير مىگردد و هر
دو يك سخن مىگويند و يك زبان دارند. در چنين مقامى مىشود عقل را، عقل
ناميد و نه در غير اين مقام، و در جايى كه عقل بر اثر غلبه نفس و
هواهاى نفسانى، نه حقايق وجود را مىيابد و نه موجوديت اصلى خود را به
ياد مىآورد و تا جايى تنزل كرده است كه جزابزار براى نفس نبوده و
وسيلهاى است براى آن در طريق خواستهها و هواهاى آن. ناگفته نماند كه
كشف قدسى را بعضى از عرفا، كشف نظرى ناميدهاند .
تذكر اين نكته هم لازم است كه احتمال لغزش و اشتباه در اين دو مرحله
از كشف، يعنى در كشف حدسى و در كشف قدسى، بيش از مراحل ديگر وجود دارد
و ممكن است آنچه مكشوف افتاده، بر خلاف واقعيت باشد. لذا بعضى از ارباب
كشف براى تأييد كشف، و به منظور اثبات مطابقت كشف با واقعيت، از طريق
اقامه برهان پيش آمده و آنچه را كه مكشوف گشته است هم با زبان كشف و
ذوق به بيان آن مىپردازند و هم
با زبان استدلال و برهان. البته اتخاذ طريقه استدلال و برهان در مقام
بيان مكاشفات، هميشه بدين منظور نبوده و گاهى به منظور تفهيم حقايق
است. به طور كلى، ارباب كشف در مقام بيان مكاشفات خود يا با زبان مخصوص
كشف و ذوق پيش مىآيند، يا با زبان دليل و برهان، و يا با هر دو زبان،
چه زبان كشف و چه زبان برهان.
گر دليلى گفت آن مرد وصال |
|
گفت بهر فهم اصحاب جدال |
بهر طفلى نو پدر تى تى كند |
|
گرچه عقلش هندسه گيتى كند |
كم نگردد فضل استاد از علو |
|
گر الف چيزى ندارد گويد او |
از پى تعليم آن بسته دهن |
|
از زبان خود برون بايد شدن |
در زبان او ببايد آمدن |
|
تا بياموزد ز تو او علم و فن [69] |
با توضيحى كه گذشت، متوجه اين نكته شديم كه اين دو مرتبه از مراتب
كشف معنوى، يعنى كشف حدسى و كشف قدسى، از مراتب ابتدايى بوده و از
قدمهاى اوليه در كشف معنوى مىباشند و به يكديگر قريب الافق هم هستند .
مرتبه سوم: كشف الهامى
مرتبه سوم از مراتب كشف معنوى، كشف الهامى است. اين مرتبه از كشف را
مىشود سر فصلى در باب كشف معنوى به حساب آورد. زيرا در اين مرحله است
كه كشف يا مكاشفه به قلب انسان راه يافته و در قلب او تحقق مىيابد ،به
عبارتى، كشف از طريق قلب انجام مىگيرد.
در اين مرتبه از كشف، معانى و حقايق غيبى در قلب انسان به ظهور
مىرسد. وقتى قلب بر اثر مجاهدات علمى و عملى از كدورات و ظلمات تعلقات
گوناگون پاك شد و با دوام ذكر به سوى حضرت حق و مقصد اعلى اقبال نمود،
و انوار الهى در آن ظاهر گشت، ابواب معانى غيبيه و معارف و اسرار به
روى آن باز مىشود و با الهام الهى و ملكى، اسرار و معانى غيبى به قلب
انسان، الهام مىگردد. بايد توجه داشته باشيم كه ظهور اسرار و معانى
غيبى در قلب، نوع خاصى از ظهور است و شبيه ظهور معانى غيبيه در قوه
متفكره يا در قوه عاقله كه در كشف حدسى و كشف قدسى بود، نيست و اصولا
سنخ ديگرى مىباشد كه براى ارباب كشف و آنانى كه برخوردار از آن هستند،
روشن است .
كيفيت كشف الهامى و نيز آنچه در اين مقام به قلب انسان الهام و
افاضه مىگردد، در الفاظ و عبارات و مفاهيم محدود نمىگنجد. همين قدر
بايد بدانيم كه انسان در يك چنين مقامى از پراكندگى نجات يافته و خود
را پيدا كرده و تحت ولايت ربوبى قرار گرفته و قلب او محل نزول ملائكه
الهى گشته و در حقيقت، او در قلب خود خلاصه شده و در خانه دل همنشين
ملائكه است. او حيات جديدى پيدا كرده و در منزل جديدى قدم گذاشته و با
ملائكه به گفتگو پرداخته و كلام آنها را مىشنود و اسرار را از زبان
آنها ياد مىگيرد و از تعليم الهى به توسط آنها برخوردار مىباشد.
خلاصه مطلب اينكه، او ديگر به آن سو روى آورده و از اين سو
منصرف گرديده است و گوش دل به آنجا داده و چشم دل به آنجا دوخته است تا
خوب به آنجا كه مىخواهد، برسد .
دم مزن تا بشنوى ز آنمه لقا |
|
الصلا اى پاكبازان الصلا |
دم مزن تا بشنوى اسرار حال |
|
از زبان بى زبان كه قم تعال |
دم مزن تا بشنوى ز آن دم زنان |
|
آنچه نايد در بيان و در زبان |
دم مزن تا بشنوى ز آن آفتاب |
|
آنچه نايد در كتاب و در خطاب [70] |
كشف الهامى نيز به جاى خود داراى مراتب مختلف مىباشد. در مراتب
ابتدايى آن، بعضى از مسائل و معانى غيبى در قلب مىافتد و در دل به
ظهور مىرسد بدون اينكه انسان اين حقيقت را بيابد كه آنچه در قلب او
پيدا شده، الهام الهى و از ناحيه ملائكه است ولى با اين همه، به حق و
صدق بودن آن پى مىبرد و از اين راه به قسمتى از حقايق پوشيده مطلع
مىگردد و نيز، بعضى از هدايتهاى لازم در مقام عبوديت را اخذ مىكند و
اساساً مسئله اصلى در كشف الهامى در بعضى از صور، همين امر است .
در بعضى مراتب كه تا حدودى مراتب كاملتر است، از طرفى مسائل و
معانى غيبى در ابعاد گستردهاى در قلب انسان به ظهور مىرسد و از طرفى،
حقيقت امر براى او معلوم بوده مىيابد كه آنچه به قلب او مىرسد، الهام
الهى است به توسط ملائكه. و در بعضى مراتب، علاوه بر آن، كلام ملائكه
را نيز مىشنود و در مراتب عاليه آن، خود ملائكه را هم مشاهده مىكند.
رسول اكرم و ائمه اطهار و همه انبياى الهى صلوات الله و سلامه عليهم
از مراتب عاليه آن با انعام و عنايات الهى برخوردار بودند. البته اين
بدان معنى نيست كه مقام و منزلت آنان در اين حد بوده است. مقام و منزلت
آنان نزد خداى متعال با تفاوت درجات، بالاتر از اينها مىباشد ولكن چون
كه صد آيد، نود هم پيش ماست .
با شرحى كه گذشت متوجه اين حقيقت شديم كه كشف الهامى در مقام موسوم
به مقام قلبى، تحقق مىيابد.
تجليات مقام روحى انسان بر خود او
مراتب سه گانه كشف معنوى كه تا اينجا توضيح داديم، در اصل، از آثار
تجليات و ظهورات مقام روحى خود انسان است كه فوق مقام قلبى و يكى ديگر
از مقامات هفتگانه ذات او مىباشد. در حقيقت بايد گفت آنچه در مراتب
مذكور قبلى، يعنى در كشف حدسى و قدسى و الهامى براى انسان مكشوف
مىگردد، همه از افاضات و از آثار مقام روحى خود انسان مىباشد.
به عبارت روشنتر، انسان در مقام و مرتبت روحى خود از سعه وجودى
برخوردار بوده و به اذن الله به عوالم عاليه وجود و به حقايق پشت پرده
و اسرار هستى احاطه به خصوصى دارد و از علم و شعور برترى بهرهمند است
و از علوم خود در حد معين و محدودى، به خود در مراتب پايينتر خود،
افاضه مىكند و در اصل، خود او به مشيت خداى متعال تعليم دهنده خويش
است. و اين هيچگونه منافاتى با اين معنى ندارد
كه بگوييم آنچه در مراتب پايينتر، يعنى در كشف حدسى و قدسى و الهامى
براى انسان مكشوف مىگردد، از القائات و تعليمات و هدايتهاى ملكى است و
به توسط ملائكه مىباشد، زيرا كه ملائكه تعليم دهنده در اين مراتب، از
جناحها و از جلوات مقام روحى خود انسان بوده و در حقيقت، مقام روحى
انسان، و يا انسان در مقام روحى است كه در جلوه ملائكه تعليم دهنده و
در مظهر آنها جلوه گر شده و به تعليم خود در مراتب نازله خويش
مىپردازد.
همچنين، هيچگونه منافاتى با اين حقيقت ندارد كه بگوييم آنچه در
مكاشفات براى انسان مكشوف مىشود، از تعليمها و هدايتهاى الهى است،
زيرا كه مقام روحى انسان و يا انسان در مقام روحى، مانند هر مخلوق
ديگرى، چه در اصل وجود و چه در آثار و كمالات وجودى، از مبدأ متعال
بوده و از او نشأت مىگيرد و قائم به او و مرتبط به اوست و در حقيقت،
خداى متعال است كه از طريق خود انسان در مقام روحى، به خود او در مراتب
نازله، تعليم مىكند و يا از طريق ملائكه كه جلوات و مظاهر انسان در
مقام روحى است، به خود او در مراتب پايينتر او، تعليم مىدهد.
خلاصه مطلب اينكه ،انسان در مراتب نازله ذات خويش، از افاضات مراتب
عاليه ذات خود بهرهمند است و اين از اسرار و دقايق معارف است كه هر چه
به تعمق در آن بپردازيم، به همان اندازه به اسرارآميز بودن اين مسئله و
به ابعاد عميقتر و لطيفتر آن پى مىبريم و حقيقت امر آن چنان كه
بايد، براى صاحبان اسرار، آن هم در حدى كه امكان دارد، روشن است .
عرفاى بزرگ در اين زمينه مطالب و تحقيقات جالب و مفيدى دارند كه در
گفتهها و نوشتههاى آنان به چشم مىخورد و در بعضى موارد گفتههاى
آنان بسيار عميق و از اشارتهاى دقيق برخوردار است كه شايسته دقت و تعمق
مىباشد. عارف بزرگ قرن هفتم هجرى قمرى، ابن فارض مصرى در تائيه خود
اشارات و تصريحاتى دارد كه خيلى آموزنده و دقيق است، و عارف محقق سعيد
الدين فرغانى در شرح عربى و فارسى خود كه بر تائيه ابن فارض نوشته، اين
اشارات و تصريحات را به خوبى توضيح داده و با تحقيقات سودمندى حق مطلب
را ادا نموده است .
در اينجا به ابياتى از ابن فارض در اين زمينه كه به عنوان مثال در
مقام بيان احكام و آثار «حضرت جمع» و بيان «تمكين در تلوين» آورده است،
اشاره مىكنيم تا ارباب بصيرت به گوشهاى از اسرار وجود خود پى ببرند و
در ضمن به وحدت ذات خويش در عين كثرت و نيز، به كثر ذات خود در عين
وحدت، تا حدودى آشنا باشند. او بعد ازبيان چند مثال در مقام بيان «حضرت
جمع» و بيان «تمكين در تلوين» به آوردن مثال ديگرى پرداخته و مىگويد:
و قل لى من ألقى اليك علومه |
|
و قد ركدت منك الحواس بغفوة |
و ما كنت تدرى قبل يومك ماجرى |
|
بامسك او ما سوف يجرى بغدوة |
فأصبحت ذا علم بأخبار من مضى |
|
و اسرار من يأتى مدلا بخبرة |
يعنى (به من بگو چه كسى علوم خود را به تو به هنگامى كه خوابيدهاى و
حواس تو راكد شده است، القا مىكند، و تو قبل از آن نمىدانستى كه
ديروز چه گذشت و يا فردا چه پيش خواهد آمد ولى با القا در خواب و به
واسطه تعليمى كه در حال خواب به تو مىشود، از احوال و اخبار كسى يا
كسانى كه گذشته است و يا از اسرار و احوال كسى و كسانى كه بعداً تحقق
خواهد يافت، مطلع گشته و بر اثر اين علم و اطلاعى كه
براى تو حاصل شده، مسرور مىگردى؟)
وى بعد از طرح اين سؤال در مقام جواب و توضيح، مىگويد:
أتحسب من جاراك فى سنة الكرى |
|
سواك بأنواع العلوم الجلية |
و ما هى الاالنفس عند اشتغالها |
|
بعالمها عن مظهر البشرية |
تجلت لها بالغيب فى شكل عالم |
|
هداها الى فهم المعانى الغريبة |
و قد طبعت فيها العلوم و أعلمت |
|
بأسمائها قدما بوحى الابوة |
يعنى (آيا تو گمان مىكنى آن كس كه ترا در بيهوشى خواب به انواع علوم و
اسرار با خبر گردانيد، غير از تو مىباشدؤ چنين نيست بلكه، او همان
حقيقت تو، همان اصل توست كه به هنگام خواب و انصراف تو از تدبير بدن و
روى آوردن تو به سوى عالم اصلى و موطن خود، برخود تو در عالم غيبت، به
شكل عالمى تجلى مىكند و ظاهر مىگردد و ترا به فهم علوم و مسائل و
معانى غريب، هدايت مىنمايد و اين علوم در حقيقت تو و در اصل تو قبلا
با مشيت الهى منطبع گشته و به آن با تعليم اسماء، تعليم گرديده و از
طريق وحى و تعليم به آدم عليه السلام به حقيقت تو نيز اعلام شده است).
ابن فارض بعد از آوردن اين مثال، به مسئله مكاشفه پرداخته و
مىگويد:
لو آنهاقبل المنام تجردت |
|
لشاهدتها مثلى بعين صحيحة |
و تجريدها العادى اثبت اولا |
|
تجردها الثانى المعادى فاثبت |
يعنى (و اگر اين روح تو در غير خواب و د رحال بيدارى نيز از قيود
تدبيرى و از علايق وشواغل و از حجابها تجرد پيدا كند، تو نيز همانند
من، حقيقت خود را با چشم درست و حقيقت بين مىديدى و مشاهده مىكردى و
مىيافتى كه آنچه مىيابى در خود مىيابى و از خود مىيابى و آنچه بر
تو معلوم مىگردد، از خود تو افاضه مىشود. و همين تجرد و انقطاعى كه
از طريق عادت خواب در اول سلوك براى روح پيش مىآيد و بر اثر آن، علوم
و مسائلى را از حقيقت خود و از اصل خود اخذ مىكند، به خوبى اين حقيقت
را اثبات مىنمايد كه براى روح در مرحله بعدى، تجرد و انقطاع ديگرى در
مقام بازگشت و سفر الى الحق و جود دارد كه در اين مرحله در حال بيدارى
و به نحو اكمل و اتم، روح به مشاهده اصل ذات خود نايل گشته و علوم و
اسرار را از حقيقت و از اصل خويش تلقى مىكند. پس اين نكته را خوب
دريافت بكن و ثابت باش).
ابن فارض در اين ابيات كه ذكر شد، در مرحله اول به روياهاى صادقه،
يعنى به مسئله خواب و مسائلى كه در حالت خواب براى انسان مكشوف مىشود،
اشاره نموده و مىگويد آنچه د رحالت خواب به انسان تعليم مىگردد، از
جانب حقيقت خود انسان مىباشد، و سپس به مكاشفات در حال بيدارى اشاره
كرد و مىگويد آنچه در مقام مكاشفه به انسان معلوم گشته و تعليم
مىشود، باز از جانب حقيقت خود اوست .
مولوى هم در همين زمينه سخنانى دارد. او در جايى مىگويد:
چيز ديگر ماند اما گفتنش |
|
با تو روح القدس گويد نى منش |
نى، تو گوئى هم بگوش خويشتن |
|
نى من و نى غير من اى هم تو من |
همچو آنوقتى كه خواب اندر روى |
|
تو ز پيش خود بپيش خود شوى |
بشنوى از خويش و پندارى فلان |
|
با تو اندر خواب گفتست آن نهان
|
تو يكى تو نيستى اى خوش رفيق |
|
بلكه گردونى و درياى عميق |
آن توئى زفتست كآن نهصد توست |
|
قلز مست و غرقه گاه صد تو است
[71] |
و در جاى ديگر مىگويد:
خويش را صافى كن از اوصاف خود |
|
تا ببينى ذات پاك صاف خود |
بينى اندر دل علوم انبيا |
|
بى كتاب و بى معيد و اوستا [72] |
و باز در جايى مىگويد:
آن صفاى آينه وصف دل است |
|
صورت بى منتها را قابل است |
صورت بى صورت بيحد غيب |
|
ز آينه دل تافت بر موسى ز جيب
[73] |
بعيد نيست بعضى از رواياتى كه از حضرات معصومين صلوات الله عليهم
اجمعين نقل شده است، ناظر بر همين حقيقت هم باشد. در اينجا به تعدادى
از اين قبيل روايات كه برخى را قبلا نيز ذكر كردهايم، اشاره مىكنيم
تا ارباب بصيرت از انوار آنها بهرهمند شوند و به تعمق در مسئله
بپردازند. رواياتى كه مىآوريم از مولى الموحدين على بن ابيطالب سلام
الله عليه است كه از كتاب غرر و درر آمدى نقل مىكنيم:
1- «قال عليه السلام: من عرف نفسه فقد
انتهى الى غاية كل معرفة و علم »يعنى (هر كس خود را بشناسد، به آخرين
درجه هر معرفت و هر علمى نايل آمده است).
از اين بيان امام سلام الله عليه مىتوان اين حقيقت را استفاده نمود
كه هر علم و هر معرفتى از جانب خداى متعال به حقيقت اصلى و به ذات پشت
پرده انسان تعليم و افاضه شده است («و علم آدم الاسماء كلها») و انسان
در ذات پشت پرده خود، از هر علم و هر معرفتى برخوردار بوده و به آنچه
دانستنى است، احاطه علمى دارد و اصل ذات او به عوالم وجود و اسرار و
دقايق هستى، علم دارد و صورت وجود در او نقش بسته است و در نتيجه، آنچه
براى انسان در مقام مكاشفه معلوم مىگردد، از خود او و از مراتب عاليه
ذات خويش به او مىرسد و خود او، خود را به اذن الله تعليم مىكند و به
عبارتى، انسان در منزلتهاى پايينتر، از خود در منزلتهاى بالاتر، تعليم
مىگيرد و «من» نازل، از «من» عالى استفاضه مىنمايد.
رونعمره ننكسه بخوان |
|
دل طلب كن دل منه بر استخوان |
كآن جمال دل جمال باقى است |
|
دو لبش از آب حيوان ساقى است |
خودهم او آب و هم او ساقى و مست |
|
هر سه يك شد چون طلسم تو شكست |
آن يكى را تو ندانى از قياس |
|
بندگى كن ژاژ كم خا ناشناس [74] |
2- «قال عليه السلام: كفى بالمرء معرفة ان
يعرف نفسه »يعنى (براى مرد در تحصيل شناخت و معرفت، همين بس كه خود را
بشناسد) با توجه به بيانى كه گذشت، از توضيح اين روايت صرفنظر مىكنيم
و دقت بيشتر را به عهده اهل دقت مىگذاريم .
3- «قال عليه السلام: كيف يعرف غيره من
يجهل نفسه »يعنى (چگونه غير خود را خواهد شناخت كسى كه خود را
نمىشناسد).
از اين بيان امام سلام الله عليه مىشود اين چنين برداشت نمود كه
براى رسيدن به معرفت حقايق و براى تحصيل علم و شناخت اسرار وجود، راهى
جز شناخت «خود» وجود ندارد و فقط از طريق عرفان «خود» مىتواند به
حقايق و اسرار عوالم هستى پى برد و همه حقايق و اسرار وجود، در ذات خود
انسان و در حقيقت خود او نقش بسته است و صورت هستى در لوح حقيقت او
كتابت شده و اصل او، صورت علمى عوالم وجود مىباشد. و اين بدان معنى
است كه هر چه به انسان در مراتب نازله او تعليم بشود، از آسمان حقيقت
خود او، به او مىرسد و معلم او به اذن الله خود اوست. در مقام سلوك
الى الله در عين اينكه انسان با حركت عبودى خود از اغيار و هواها و
تعلقات دنيوى منصرف شده و روى به سوى مقصد اعلى مىآورد و طالب رضوان
حق و لقاء اوست، در عين حال، روى به سوى حقيقت خود نيز مىآورد و به
حقيقت ذات خويش هم اقبال مىكند و طبعاً از علوم ذات خود به اندازهاى
كه ذات او بر خود او تجلى مىكند، بهرهمند مىگردد. پيداست كه تجلى
حقيقت ذات او برخود او، به صورتهاى مختلف و در مظاهر و مجالى متنوع
خواهد بود و از جمله اينكه، در مظاهر نورى و مجالى ملكى به ظهور خواهد
رسيد و به تعليم خود خواهد پرداخت.
احسن التقويم در والتين بخوان |
|
كه گرامى گوهر است ايدوست جان |
احسن التقويم از فكرت برون |
|
احسن التقويم از عرشش فزون |
گر بگويد قيمت آن ممتنع |
|
من بسوزم هم بسوزد مستمع [75] |
با بيانى كه گذشت، متوجه اين حقيقت شديم كه نه تنها كشف حدسى و قدسى
و الهامى از افاضات مقام روحى خود انسان است بلكه، به طور كلى انسان در
مراتب نازله ذات خود، از افاضات مراتب عاليه ذات خويش بهرهمند بوده و
در نهايت و در مرتبه اعلاى ذات خود از تعليم و افاضه حضرت حق، استفاضه
مىكند. در تعبير بهتر و صحيحتر، انسان در منازل سير و مدارج سلوك،
تحت تعليم خاص الهى قرار مىگيرد و اين تعليم خاص در مراتب نازله ذات
انسان از جانب خداى متعال توسط مراتب عاليه ذات خود او به او مىرسد و
در مرتبه اعلاى ذات وى به طور مستقيم و به تعليم اسماء و تجليات اسمائى
اين تعليم خاص الهى انجام مىگيرد. آنجا كه تعليم الهى از طريق مراتب
عاليه ذات خود او به او مىرسد نيز تعليم در حقيقت از خداى متعال
مىباشد و مراتب عاليه ذات انسان در اين بين، به عنوان يك سبب و وسيله،
مطرح است و مجرا و طريقى بيش نيست .
قرائت كتاب وجود خود
در تقرير اين حقيقت كه ذكر شد، مىتوانيم بگوييم انسان در مراتب
مختلف كشف به قرائت كتاب حقيقت خود مىپردازد و در مراتب ذات خود سير
نموده و به علوم و اسرار موجود در مراتب ذات خويش نايل
مىگردد. هر چه در مدارج حقيقت خود پيش مىرود و هر اندازه چهره اصلى
او براى او مشهود مىافتد، به همان اندازه به حقايق هستى پى مىبرد و
صور عوالم وجود را در ذات خود مىيابد و آنجا كه به چهره اصلى خويش
مىرسد، صورت عوالم و دقايق هستى را در خود مىبيند و در كتاب وجود خود
مشاهده مىكند .
بكم يسلك الى الرضوان
در اين مقام لازم است به سرى از اسرار نيز توجه داشته باشيم و آن
عبارت از اين است كه بهرهمند بودن انسان در مراتب نازله ذات خويش از
افاضات مراتب عاليه ذات خود و نيز، بهرهمند بودن بى واسطه وى در مرتبه
اعلاى ذات خويش از افاضات ربوبى، منافاتى با استضائه و استفاضه وى در
همه اين مراتب از افاضات جان ولايت مطلقه ندارد. سالك در همه اين
مراتب، چه در مراتب نازله، چه در مراتبه عاليه، و چه در مرتبه اعلاى
ذات خويش، از انوار و از افاضات حضرات معصومين صلوات الله و سلامه
عليهم اجمعين كه صاحبان ولايت مطلقه هستند بهرهمند بوده و انوار و
افاضات ربوبى از طريق آنان به وى مىرسد.
به بيان روشنتر، سالك در مراتب نازله ذات خويش به يك نظر از افاضات
مراتب عاليه ذات خود برخوردار مىگردد و به نظر ديگر، يعنى در باطن
امر، از افاضات مقام ولايت بهرهمند مىشود. كما اينكه، در حقيقت و در
اصل و در باطن اخير از افاضات ربوبى استفاضه مىكند و مقام ولايت، طريق
و واسطه افاضات ربوبى است .
افاضات از مقام ربوبى به مقام ولايت مىرسد و از مقام ولايت به
مرتبه أعلى و مراتب عاليه ذات سالك رسيده و از اين مراتب نيز به مراتب
نازله ذات او مىرسد. در نظر ابتدايى و سطحى افاضاتى كه به سالك مىرسد
از مراتب عاليه ذات خود اوست در پشت پرده از مقام ولايت مىباشد و اگر
جان مسئله را در نظر بگيريم، همه افاضات از مقام ربوبى است. به لحاظ
توحيد و به لحاظ ناديده گرفتن اسباب و علل و يا وسائط فيض، همه آنچه به
سالك الى الله افاضه مىگردد، از جانب مبدأ متعال بوده و مبدأ همه
افاضات، مقام ربوبى است. و اگر اسباب و علل و وسائط را كه مجارى فيض
هستند در نظر بگيريم، آنچه به سالك الى الله افاضه مىشود، به يك نظر
از ملائكه، به يك نظر از مراتب عاليه ذات خود سالك خواهيم ديد، و
چنانچه از اين حجاب گذشته و به آن سوى آن نظر كنيم، افاضات را از مقام
ولايت مطلقه خواهيم يافت، و در اينجا نيز اگر به باطن امر متوجه باشيم،
افاضات را از مقام ربوبى خواهيم ديد («هو الاول و الاخر و الظاهر و
الباطن»).
به همين جهت سالك در مكاشفات و مشاهدات خود، چه در رؤيا، و چه در
بيدارى، افاضات و عنايات الهى را گاهى از ملائكه در مراتب مختلف و گاهى
از خود و گاهى از حضرات اولياء، صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين و
گاهى نيز از مقام ربوبى مىيابد. آنجا كه افاضات الهى از طريق حضرات
اولياء به وى مىرسد، حساب خاص و لذت و ابتهاج مخصوص داشته و ابواب
زيادى به روى او باز شده و آثار و اسرار بسيارى را به دنبال خود
مىآورد.
آن افاضات الهى و آن عنايات ربوبى كه در نظر و توجه حضرات اولياى
معصومين سلام الله عليهم
اجمعين نهفته است، و آنچه نظر خاص و توجه آنان حامل آن است، چيزى نيست
كه در تصور گنجد. در اينكه افاضات ربوبى از طريق مقام ولايت به صاحبان
ايمان و سالكين الى الله مىرسد، هيچگونه شبههاى وجود ندارد.
اشارات آيات مربوط به ولايت و اشارات و تصريحات روايات وارده با
كمال وضوح به اين حقيقت دلالت دارد كه مقام ولايت مطلقه بين انسانها
وبين خداى متعال وساطت در فيض داشته و افاضات ربوبى از طريق ولايت و به
تعبيرى، از طريق اوليا عليهم الصلوة و السلام به انسانها مىرسد. آيات
و روايات مربوطه داراى اشارتها و حكايتهاى بسيار عميق و دقيق و حاكى از
اسرار عاليهاى است كه براى اهل نظر و براى ارباب ذوق و عرفان تا حدودى
روشن است. در دعاهاى مأثوره و در زيارات نيز تعبيرات عميق و گوياى
اسرار، و جملات پر معنى و حاكى از معانى عاليه وجود دارد كه باز براى
اهل نظر تا حدودى واضح است .
جمله «بكم يسلك الى الرضوان» كه در عنوان مطلب در اينجا آورديم، از
همين جملات است و در زيارت جامعه كبيره است. معنى اين جمله كه در مقام
زيارت حضرات ائمه اطهار صلوات الله عليهم و خطاب به آنان مىگوييم اين
است كه: به وسيله شما و به توسط شما حركت و سلوك به سوى رضوان خداى
متعال انجام مىگيرد. يعنى سلوك سالك به سوى رضوان و به سوى لقاء به
سبب آنان تحقق مىيابد آنچه از جذبات و هدايتها و عنايتها و اشارتها و
انوار الهى و افاضات ربوبى از همان اول شروع به سلوك تاآخر آن به سالك
الى الله مىرسد، و آن مددها كه قدم به قدم از جانب حضرت حق به وى
مىشود، همه و همه ازطريق آنان و به توسط آنان مىباشد.
آنكه به اذن الله دست سالك را مىگيرد وپيش مىبرد، آنان هستند كه
دست خدا مىباشند. و آنكه به اذن الله در هر قدم و در هر منزلى بابى به
سوى مقصد اعلى به سوى سالك صادق و دردمند باز مىكند، باز آنان هستند.
و خلاصه سخن اينكه هر فيضى كه به سالك از مقام ربوبى مىرسد، از طريق
آنان مىرسد و هر قدمى كه سالك به سوى مقصد بر مىدارد، به توسط آنان
وبه كمك و ارشاد و راهگشايى آنان بر مىدارد. و اين به مشيت خود حضرت
حق و به اذن خود اوست و او خود چنين خواسته و چنين اراده فرموده است و
آنان را وسائط فيض خود و باب خود قرار داده است و خود آنان نيز مخلوق
او و قائم به او و محتاج به او و فقير اويند و اصل وجود وآثار وجودى
خود را از او مىگيرند و از او دارند (و انتجبكم لنوره»). به طورى كه
ملائكه مقربين و حمله عرش و ملائكه مدبر از سعه وجودى و ازآثار وجودى
در تدبير نظام هستى برخوردار مىباشند و افاضات ربوبى در ابعاد مختلف
از طريق آنها به عنوان وسائط فيض به مخلوقات و موجودات مىرسد و در عين
حال خود آنها، چه از نظر اصل وجود و چه از نظر آثار وجودى، از حضرت حق
سرچشمه مىگيرند و قائم به او هستند و هر چه دارند، از او و به او
دارند و اگر او نخواهد نه خود را دارند و نه آثار وجودى خود را دارند،
همين طور صاحبان ولايت مطلقه نيز به اذن الله سعه وجودى بسيار برتر و
بالاترى دارند و افاضات ربوبى از طريق آنان به عنوان وسائط فيض به
مخلوقات بوده و از جمله به انسانها مىرسد. البته با اين تفاوت كه آنان
بالاتر از همه وسائط و بالاتر از همه مخلوقات بوده و حقايق نورى آنان
قبل از همه و بالاتر از همه مىباشد و در حقيقت، ساير وسائط فيض از
جلوات وجودى آنان در مراتب مختلف هستند و آنچه از طريق آنها به مخلوقات
مىرسد نيز در اصل از طريق آنان، يعنى صاحبان ولايت مطلقه مىرسد.
شناخت مقام و منزلت ولايت مطلقه محمديّه كه شخص رسول اكرم و ساير
معصومين صلوات الله عليهم اجمعين حامل آن مقام و منزلت هستند، آن چنان
كه هست، براى ما مقدور نيست و در روايات هم به اين نكته اشاره شده است.
دعاى «اللهم عرفنى نفسك...» كه دستور دادهاند بعد از نماز بخوانيم،
بدين منظور است كه از خداى متعال بخواهيم تا خود را و رسول خود را و
حجت خود را به ما بشناساند، البته در حدى كه براى ما امكان داشته و
صلاحيت ما اقتضا مىكند.
اصول انوار متجلى در قلب و مشاعر سالك، يعنى انوار الهى و ربوبى،
انوار ولايت است. به عبارت روشنتر، آن انوار الهى كه از اول سلوك تا
آخر آن، به تناسب منزلتهاى سالكين در قلوب و مشاعر ظاهرى و باطنى آنان
متجلى مىگردد و با تجليات آن انوار، ابواب عنايات و افاضات ربوبى، و
ابواب تعليمها وهدايتها و اشارتهاى الهى، و ابواب مكاشفات و مشاهدات و
تجليات، و بالاخره ابواب شهود وجه الله و فناء و توحيد به روى سالكين
الى الله باز مىشود، انوار ولايت يا انوار اوليا عليهم الصلوة و
السلام است. اين انوار به لحاظى انوار الهى و انوار ربوبى است و به
لحاظ ديگر انوار ولايت يا انوار حقيقت اولياست. حقيقت اولياى معصومين
عليهم الصلوة والسلام، همان نور حق است كه در درجات مختلف در نظام وجود
و در قلوب ومشاعر متجلى است. حقيقت آنان، جلوه اول و ظهور تام نور الهى
است .
در زيارت جامعه كبير مىخوانيم كه: «السلام على الائمة الدعاة و...
و نوره و برهانه »يعنى (سلام بر پيشوايانى كه به سوى خداى متعال دعوت
مىكنند و... و نور او و برهان او هستند).
تعبير »ونوره» دلالت بر اين حقيقت مىكند كه آنان نور حق مىباشند.
يعنى حقيقت آنان همان نور حق است كه در همه نظام وجود و در قلوب و
مشاعر سالكين الى الله در مراتب مختلف جلوهگر است، و همان نور حق است
كه جلوه اول و جمعى همه اسماء و صفات است. (دقت شود).
باز در دهمين زيارت جامعه مىخوانيم كه: «و انتم نور الاخيار» يعنى
(و شماييد نور بندگان خوب خدا). دقت در اين تعبير كه تعبير به خصوصى
است، به خوبى حاكى از اين حقيقت است كه انوار متجلى در وجود اخيار و در
قلوب آنان، همان انوار ولايت، و به عبارتى، همان انوار اولياى معصومين
عليهم الصلوة والسلام، و در بيان ديگرى، همان تجليات حقيقت نورى اولياء
الهى است. و همچنين در زيارت ائمه عليهم السلام مىخوانيم كه: «السلام
عليكم يا نور الله فى ظلمات الارض»يعنى (سلام بر شما اى انوار خدا در
ظلمتهاى زمين) و نيز در زيارت حضرت بقية الله سلام الله عليه در روز
جمعه مىخوانيم كه: «السلام عليك يا نور الله الذى يهتدى به
المهتدون»يعنى (سلام بر تو اى نور خدا، نورى كه هدايت شدهها با آن و
به سبب آن به صراط مستقيم هدايت مىشوند). اين قبيل تعبيرات در زيارت و
أدعيه مأثوره و روايات وارده زياد به چشم مىخورد و در هر كدام از
تعبيرات نيز نكات و اشارات خاصى وجود دارد كه براى ارباب معرفت در هر
يك از آنها معانى و حقايق زيادى نهفته است .
براى همه مؤمنين و مخصوصاً براى سالكين الى الله لازم است در خصوص
شناخت مقام ولايت و منزلت اوليا عليهم الصلوة و السلام جديت زيادى
داشته باشند و سعى كنند در حدى كه امكان دارد به مقام آنان معرفت بيش
از پيش تحصيل كنند تا از نعمت وجودى آنان آن چنان كه بايد، در طريق
سلوك و در سفر الى الحق بهرهمند گردند. از سالكين الى الله آنان كه
معرفت خوبى به مقام ولايت داشته و از منزلت
اولياى الهى تا حدودى با خبر بودهاند، با استفاده از بركات وجودى
اولياء در اين سفر مهم به موفقيتهاى چشمگيرى نايل گشتهاند و چه بسا
راه صد ساله را در يك لحظه طى نموده و بر اثر توجه كار ساز حضرات
اوليا، ابواب عنايات ربوبى به روى آنان باز شده است .
و نيز، از سالكان طريق الى الله بسيار بودهاند كسانى كه به لحاظ
نداشتن شناخت كافى نسبت به مقام ولايت، و به لحاظ غفلت از اسرار موجود
در مقام ولايت، مدتهاى طولانى راه به جايى نبرده و سپس متوجه گشته و با
شناخت مقام ولايت و پى بردن به اسرار ولايت، از بركات اين مقام و از
توجهات حضرات اولياء عليهم السلام برخوردار شدهاند، يعنى طريق الى
الله را آن چنان كه خداى متعال معين فرموده ،در پيش گرفته و موفق
گرديدهاند .
در زيارت جامعه كبيره چنين مىخوانيم كه «من أتيكم نجى و من لم
يأتكم هلك» يعنى (هر كس به سوى شما بيايد و از طريق شما روى به حضرت حق
بياورد، او نجات يافته است و به عكس، كسى كه از شما روى بگرداند و از
طريق شما وارد نشود، او به هلاكت رسيده است). باز در همين زيارت
مىخوانيم كه: «و فاز من تمسك بكم و امن من لجأاليكم و سلم من صدقكم و
هدى من اعتصم بكم»يعنى (و به مقصد رسيد كسى كه به شما تمسك جست، و در
حفظ و در امان قرار گرفت كسى كه به شما پناه آورد، و در سلامت بود كسى
كه شما را تصديق كرد، و هدايت گرديد كسى كه به شما اعتصام نموده و از
شما تبعيت كرد). جمله «و فاز من تمسك بكم »با كمال وضوح از اين حقيقت
خبر مىدهد كه در سفر الى الله و در طريق طلب، آنهايى موفق بوده و فايز
گشته و به مقصد مىرسند كه تمسك به حضرات اولياى الهى صلوات الله عليهم
نمودهاند. قبول ولايت آنان و تبعيت از آنان و محبت آنان و بالاخره كسب
توجه اسرارآميز آنان است كه سالك را به سوى مقصد برده و به آن نايل
مىگرداند. جمله «و امن من لجأ اليكم »به خوبى حاكى از اين امر است كه
در طريق پر فراز ونشيب و پر مخاطره سلوك، آنهايى در امن و امان بوده و
از انحرافات و لغزشهاى هلاكتآور مصون مىگردند كه به اولياى الهى پناه
مىآورند و جمله «و سلم من صدقكم» نيز از همين امر خبر مىدهد و گوياى
اين حقيقت است كه با تصديق اولياى الهى مىتوان از مخاطرات تهديد كننده
در همه ابعاد، مصون و محفوظ بود. و بالاخره، جمله «و هدى من اعتصبكم»
حكايت از اين مىكند كه با اعتصام به اولياى الهى مىشود به صراط
مستقيم در سلوك الى الله هدايت يافت .
بنابراين، سالك الى الله بايد علاوه بر قبول ولايت و علاوه بر تبعيت
و اطاعت از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين و علاوه بر محبت
آنان، از طرفى سعى در شناخت مقام ولايت و منزلت اولياء بكند و از طرف
ديگر در كسب توجه آنان مجاهدت داشته باشد و هر چه مىتواند از شفاعت
آنان و از نظر خاص و اسرارآميز آنان در اين سفر مهم برخوردار گردد.
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند |
|
آيا بود كه گوشه چشمى بما كنند
[76] |
مرتبه چهارم: كشف روحى
مرتبه چهارم از مراتب كليه كشف معنوى، كشف روحى است كه در مقام روحى
پيش مىآيد. مقام روحى از جمله مقامات هفتگانه و فوق مقام قلبى است.
[77]سالك الى الله وقتى به مقام
روحى رسيد، باب مكاشفات روحى به روى او باز مىشود و از كشف روحى
برخوردار مىگردد.
كشف روحى نيز مانند هر كشف ديگرى داراى مراتب مىباشد. كشف يا
مكاشفات روحى با كشف حدسى و قدسى و الهامى، فرق مىكند. در كشف روحى،
در مراتب مختلف، حقايق اشياء براى انسان به ظهور مىرسد. يعنى حجابها
بر طرف شده و حقايق عينى اشياء آن چنان كه هست، براى انسان به
اندازهاى كه مقام روحى وى اقتضا مىكند، مكشوف مىافتد و به عبارتى،
انسان به حقايق اشياء مىرسد و حقايق محجوب را مىيابد و به تناسب مقام
روحى خود به آنها نايل مىشود .
در كشف روحى و در مراحل اوليه آن، عوالم پشت پرده اخروى، يعنى عوالم
حشر و حساب و كتاب، بهشتها و جهنمها، درجات جنان و دركات نيران،
نعمتهاى بهشتى و عذابهاى جهنمى، و احكام و خصوصيات آنها، تا حدودى كه
مرتبت روحى انسان ايجاب مىكند، مكشوف مىگردد. مكشوف گشتن عوالم اخروى
در همين دنيا براى خوبان در درجات مختلف، از مسائل مسلم بوده و
ازصراحتها و اشارتهاى موجود در بعضى از آيات قرآنى و روايات و بيانات
وارده از حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، مىتوانيم
اين حقيقت را استفاده بكنيم .
در مباحث گذشته تحت عنوان «مشاعر قلبى در آيات و روايات» به برخى از
آيات و روايات وارده در اين زمينه، اشاره كردهايم - طالبين مىتوانند
به آنجا مراجعه كنند - در همان جاروايتى را از كافى نقل كرديم كه در آن
به خصوصيات يك جوان سالك صاحبدل و از ارباب يقين، اشاره شده است، جوانى
كه با عنايات الهى و توجهات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، و بر
اثر سلوك عبودى، شاهد عوالم اخروى و بهشت و جهنم و بهشتيان و جهنميان و
احوال آنان بوده و آنچه را كه مشاهده مىنموده و مىيافته، به رسول
الله صلى الله عليه وآله و سلم بيان مىكند و آن حضرت نيز او را تصديق
مىفرمايد. در ضمن به اشعارى از مولوى در شرح همين داستان نيز به طريق
حذف و ايصال، اشاره نموديم .
در اينجا قسمتى ديگر از اشعار مولوى را كه از زبان آن جوان (زيد) در
مقام بيان حال وى آورده است،ذكر مىكنيم. او مىگويد:
يا رسول الله بگويم سر حشر |
|
در جهان پيدا كنم امروز نشر |
هل مرا تا پردهها را بر درم |
|
تا چو خورشيدى بتابد گوهرم |
تا كسوف آيد زمن خورشيد را |
|
تا نمايم نخل را و بيد را |
وانمايم روز رستاخيز را |
|
نقد راو نقد قلبآميز را |
دستها ببريده اصحاب شمال |
|
وانمايم رنگ كفر و رنگ آل |
واگشايم هفت سوراخ نفاق |
|
در ضياء ماه بى خسف و محاق |
وانمايم من پلاس اشقيا |
|
بشنوانم طبل و كوس انبيا |
دوزخ وجنات و برزخ در ميان |
|
پيش چشم كافران آرام عيان |
وانمايم حوض كوثر را بجوش |
|
كآب بر روشان زند بانگش بگوش |
و آن كسان كه تشنه گردش مىزيند |
|
يك بيك را وانمايم تا كيند |
مىبسايد دوششان بر دوش من |
|
نعرههاشان مىرسد در گوش من [78] |
از جمله موضوعاتى كه در مراحل اوليه كشف روحى با مكشوف شدن عوالم
اخروى و بهشتها و جهنمها براى انسان مكشوف مىگردد، صور اخروى عقايد و
اوصاف و اخلاق و اعمال است. در مقام كشف روحى، اين باب به روى انسان
باز مىشود كه عقايد حقه و اوصاف و اخلاق حسنه و اعمال صالحه،در آخرت و
در بهشتها چگونه متمثل مىشوند و به كدام صورتها ظاهر مىگردند و هر يك
از آنها به صورت كدام نعمت از نعمتهاى بهشتى در مىآيد و از چه خصوصيتى
برخوردار مىباشد و چه نتيجهاى را براى انسان به بار مىآورد، و نيز،
اين باب به روى انسان باز مىگردد كه عقايد انحرافى و اوصاف و اخلاق
ذميمه و اعمال ناصالح در آخرت و در جهنمها چگونه متمثل گشته و به كدام
صورتها ظاهر شده و هر يك از آنها به صورت كدام عذاب از عذابهاى جهنمى
در مىآيد و از چه خصوصيتى برخوردار بوده و چه نتيجهاى براى انسان به
دنبال خود مىآورد؟
اين باب از ابواب مكاشفات روحى، به جاى خود بسيار عميق و اسرارآميز
و داراى ابعاد وسيع، و بسيار جالب و جاذب است. با باز شدن اين باب به
روى انسان، آيات و روايات مربوط به معاد و جزا، براى انسان معانى
عميقترى پيدا كرده و از اشارتهاى به خصوصى برخوردار مىگردند. يعنى
آيات و روايات با اشارتهايى كه دارند، از صور اخروى عقايد و اوصاف و
اعمال، و از ريزه كاريهاى تمثلات اخروى آنها،و از اسرار و رموز نعمتها
و عذابها، خبر مىدهند و بالاخره با انسان سخن جديدى مىگويند و
هدايتهاى جديدى ارائه مىكنند.
در اينجا لازم است به اين نكته توجه داشته باشيم كه از آيات و
روايات به خوبى و با وضوح اين حقيقت استفاده مىگردد كه عوالم اخروى و
بهشتها و جهنمها و عوالم بهشتى و جهنمى انسانها بعداً به وجود نخواهند
آمد، بلكه وجود داشته و محجوب از نظرها بوده و بعداً به ظهور خواهند
رسيد. يعنى آنچه در قيامت پيش مىآيد، بر طرف شدن حجابها و ظاهر گشتن
ماوراى حجابهاست. در اين زمينه به بعضى از آيات اشاره مىكنيم: در سوره
ق آيه 22 مىفرمايد: «لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك
اليوم حديد»يعنى (در روز قيامت و به هنگامى كه انسانها محشور مىشوند و
با عوالم حساب و كتاب و بهشتها و جهنمها مواجه مىگردند، به انسانها
اين چنين خطاب مىشود كه: تو اى انسان در غفلت از اين بودى، پس ما پرده
از برابر تو برداشتيم و امروز چشم تو بيناتر و تيزبين شده است) يعنى
اينهايى كه مىبينى، همه قبلا هم بود ولى تو در حجاب بودى و اينها از
تو محجوب بودند و طبعاً توجه نداشتى و از وجود
اينها غافل بود و ما فقط حجاب را برداشتيم و در نتيجه چشم تو بيناتر
گشته و مىبينى و مىيابى آنچه را كه قبلا نمىديدى و نمىيافتى. حال،
اگر عنايات الهى حجاب را در همين زندگى دنيوى از برابركسى برداشت،
مسلماً او شاهد آنها خواهد بود .
در سوره روم آيه 7 مىفرمايد: «يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم
عن الاخرة هم غافلون»يعنى (اكثر انسانها فقط به ظاهرى از حيات دنيا علم
دارند و از آخرت در غفلت مىباشند). از لحن و تعبير آيه شريفه بر
مىآيد كه اكثر انسانها بر اثر محدوديت علمى از دريافت عوالم اخروى
عاجز بوده و به آنها توجه نداشته و با اينكه اين عوالم به آنان احاطه
دارد، با اين همه از آنها غافل هستند. به عبارت دقيقتر، از لحن و
تعبير آيه چنين بر مىآيد كه اكثر انسانها به لحاظ درك ناقص، فقط ظاهرى
از حيات دنيوى را مىيابند و از باطن آن كه همان آخرت يا عوالم اخروى
است و در پشت پرده حيات دنيوى قرار گرفته، غافل مىباشند و اگر حجاب از
برابر آنان كنار مىرفت به آنها علم پيدا مىكردند و شاهد آن عوالم
مىشدند .
در سوره شعراء آيه 90 و 91 مىفرمايد: «و أزلفت الجنة للمتقين - و
بر زت الجحيم للغاوين »يعنى (روز قيامت بهشت به متقين نزديك آورده شده
و جهنم براى منحرفين ظاهر گدانيده مىشود). تعبير «ازلفت» و«برزت» به
خوبى حاكى از محجوب بودن بهشتها و جهنمها از انسانها در حيات دنيوى، و
ظاهر گشتن آنها در قيامت براى آنان مىباشدو چنانچه حجاب داشته
شود،آنها مشهود خواهند بود و مكشوف خواهند شد.
اينها نمونههايى از آيات قرآنى است و آيات ديگرى نيز وجود دارد كه
از تعبيرات خاص و از نكات و اشارات آنها حقيقت مذكور استفاده مىشود.
همچنين از اشارات روايات با تأمل و دقت مىتوانيم اين حقيقت را برداشت
بكنيم .
بنابراين، عوالم اخروى، بهشتها و جهنمها، و منازل بهشتى يا جهنمى
انسانها، در پشت پرده وجود داشته و محجوب از نظرهاست و بعد از مرگ و با
قيام قيامت، پردهها كنار رفته و آنچه در پرده بود به ظهور خواهد رسيد.
از همين آيات و از آيات ديگر قرآنى با وضوح كامل به اين معنى پى
مىبريم كه عوالم اخروى و بهشتها و جهنمهاو منازل بهشتى و جهنمى
انسانها در عين اينكه موجود هستند و در عين اينكه نوعى احاطه به
انسانها داشته و نزد آنان حاضرند، حجابى يا حجابهايى بين آن عوالم و
بين انسانها هست كه مانع آنان از مشاهده آن عوالم بوده و موجب غفلت
آنان از وجود و از حضور نزديك همان عوالم مىباشد. پيداست كه اگر اين
حجاب يا حجابها در همين زندگى دنيوى با برخوردارى از حيات بالاتر و با
عنايات الهى از برابر كسى برداشته شود، او شاهد آن عوالم بوده و آنها
را خواهد ديد و خواهد يافت .
در كشف روحى همين حجابها در مراتب مختلف برداشته مىشود و عوالم
مزبور براى مكاشف به اذن الله به ظهور مىرسد. در حقيقت او در همين
دنيا از مرتبه حيات دنيوى بالاتر رفته و از حيات برترى بهرهمند گشته و
داراى ادراكات كاملترى شده و به آنچه از محبوسين در حيات دنيوى و از
صاحبان درك ناقص در حجاب مىباشد، نايل آمده است .
از جمله موضوعاتى كه در كشف روحى در مراتب مختلف پيش مىآيد، مشاهده
ملائكه و مكالمه روحانيه با آنهاست. شرح اين مشاهده و مخصوصاً بيان
كيفيت مكالمه روحانيه با ملائكه، از عهده گفتن و
نوشتن، خارج است و دريافت آنها از محدوده درك عقلى و فكرى بيرون.
وراى عقل طورى دارد انسان |
|
كه بشناسد بدان اسرار پنهان |
در مراحل بالاتر كشف روحى، عوالم نامتناهى براى انسان مكشوف مىگردد و
مسئله زمان و مكان و به تعبيرى، حجاب زمان و مكان برداشته مىشود و ازل
و ابد به ظهور مىرسند و ازل و ابد با هم يكى مىگردند. با ازميان
برخاستن حجاب زمان، و با قرار گرفتن در فوق زمان، مسائل و اسرار زيادى
به ظهور مىرسد. علم به گذشته و آينده و خبردار شدن از حوادث ماضيه و
مستقبله، از آثار و لوازم همين مقام است كه در مراتب مختلف و به اذن
الله براى اهل اين مقام پيش مىآيد. و با از ميان برخاستن حجاب مكان،
مسائل و اسرار ديگرى تحقق مىيابد مشاهده مكانهاى دور و ديدن آنچه در
مكانها و فاصلههاى دور اتفاق مىافتد، از آثار و لوازم اين مقام
مىباشد كه باز در درجات مختلف براى اهل آن به اذن الله حاصل مىشود.
تو مكانى اصل تو در لامكان |
|
اين دكان بربند و بگشا آن دكان |
شش جهت مگريز زيرا در جهات |
|
شش در است و شش درهمات است مات
[79] |
خلاصه مطلب اينكه، با قرار گرفتن در افق بالاتر از زمان و مكان، و
با مجرد گشتن از قيود آنها، انسان از سعه وجودى برخوردار مىگردد.
بيشتر خوارق عادات و به تعبيرى، بيشتر كرامات از قبيل اشراق بر خواطر و
اطلاع بر امور پشت پرده و نظاير اينها در چنين مرحلهاى به تحقق
مىرسد.
آنچه ارباب باطن در مقام ارشاد و تذكر به سالك مبتدى، از خصوصيات
درونى وى به او خبر داده و نصيحت لازم را انجام مىدهند، به حكم همين
مرحله مىباشد.
اين طبيبان بدن دانشورند |
|
بر مقام تو ز تو واقفترند |
تا زقار و ره همى بينند حال |
|
كه ندانى تو از آنرو اعتدال |
هم زنبض و هم ز رنگ و هم زدم |
|
بو برند از تو بصد گونه سقم |
پس طبيبان الهى در جهان |
|
چون ندانند از تو اسرار نهان |
هم زنبضت هم زچمشت هم ز رنگ |
|
صد سقم بينند از تو بيدرنگ |
اين طبيبان نو آموزند خود |
|
كه بدين آياتشان حاجت بود |
كاملان از دور نامت بشنوند |
|
تا بقعر تار و پودت در روند |
بلكه پيش از زادن تو سالها |
|
ديده با شندت بچندين سالها |
حال تو دانند يك يك مو بمو |
|
ز آنكه پر هستند از اسرار هو [80] |
چگونگى آزاد شدن از قيود زمانى و مكانى و قرار گرفتن درافق بالاتر
از زمان و مكان، و چگونگى علم به گذشته و آينده، و موضوعات ديگرى كه
ذكر شد، به لفظ و بيان نمىآيد و با تصورات ذهنى هم قابل درك نيست و
يافتنى و رسيدنى است نبى اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم
اجمعين از مراحل عاليه كشف روحى نيز با عنايات خاصه ربوبى برخوردار
بودند و غير آنان هر كسى به هر اندازه و در هر مرتبهاى
از آن بهرهمند باشد، از طريق آنان و با عنايات الهى خواهد بود. و اين
گفتار باز بدين معنى نيست كه مقام و منزلت آنان در اين حد مىباشد.
مرتبه پنجم: كشف سرى
مرتبه پنجم از اقسام كشف معنوى، كشف سرى است كه در مقام سر براى
انسان با عنايات خاصه الهى پيش مىآيد. كشف سرى عبارت است از مكشوف شدن
حقايق قدسيه و مفارقات عقليه و نوريهاى كه معادن اسرار الهيه هستند.
در كشف سرى بواطن ارواح و بواطن اشياء و آن سوى موجودات، در مراتب
مختلف، براى انسان معلوم و مشهود مىگردد. به عبارت روشنتر، سر وجود و
سر آفرينش موجودات و از جمله ارواح، و معنى هر موجودى و مفهوم آن،
مكشوف گشته و روشن مىشود كه اين موجود با اين خصوصيات يعنى چه؟ و آن
موجود با آن خصوصيات يعنى چه؟ و نيز معلوم و مكشوف مىشود كه روح من
يعنى چه؟ و روح تو يعنى چه؟ و روح هر انسانى يعنى چه؟ باطن امر در نظام
وجود و نظام خلقت و سر مسئله، با عنايات حق به ظهور مىرسد و حروف و
كلمات و كتاب وجود و هستى، معنى پيدا مىكند. (دقت شود).
اسرار وجود از ما پوشيده است
براى ما انسانهاى معمولى، چيزى از اسرار وجود و هستى معلوم نيست («و
ما أوتيتم من العلم الا قليلا». فقط ظاهرى از نظام هستى و ظاهرى از
موجودات، آن هم از عالم ماده، و آن هم در محدوده بسيار كم، براى ما
معلوم و مشهود است. نه نظام هستى براى ما معنى پيدا كرده و نه تك تك
موجودات. آنچه مىيابيم و مىبينيم، اين سوى هستى و اين سوى هر كدام از
موجودات است. آن سوى هستى و آنسوى هر موجود و هر مخلوقى از ما پوشيده
مىباشد. و همچنين، اين سوى قوانين و سنن حاكم در نظام هستى و در هر
كدام از موجودات را مىيابيم و تا حدودى مىفهميم، ولى آنسوى اين
قوانين و سنن براى ما معلوم و مكشوف نبوده و نمىدانيم اين قانون حاكم
يعنى چه و آن قانون حاكم يعنى چه؟ و نيز، ما اين سوى روابط بين موجودات
را تا حدودى مىشناسيم، لكن آن سوى اين روابط، و به تعبيرى، سر اين
روابط و معنى آنها از ما پوشيده است .
قسمتى از قافله وجود و هستى كه براى ما مشهود است و با حساب و نظم
خاصى در حال گذر و تبدل و تحول بوده و به سرعت هم مىگذرد، حاكى از اين
است كه در پشت پرده و در آن سوى اين قافله خيلى چيزها بوده و هست و
تدبير امر اين قافله از همان سو مىباشد و خبرها همه در آنجا و از
آنجاست. و حاكى از اين است كه معنى كل اين قافله و معنى جزئيات آن، و
تفسير همه آنچه در اين قافله ديده مىشود، همه در آن سو و د رپشت پرده
مىباشد. سر اين قافله مشهود، و سر اين گذرها و تبدلها، و بالاخره، سر
اين آمدنها و چگونه آمدنها، و سر اين رفتنها و چگونه رفتنها، در آن سو
و در پشت پرده بوده و براى ما معلوم و مكشوف نيست.
اين جهان چون خس بدست باد غيب |
|
عاجزى پيشه گرفت از داد غيب |
گه به بحرش مىبرد گاهيش بر |
|
گاه خشكش مىكند گاهيشتر |
دست پنهان و قلم بين خط گزار |
|
اسب در جولان وناپيدا سوار |
گه بلندش مىكند گاهيش پست |
|
گه درستش مىكند گاهى شكست |
گه يمينش مىبرد گاهى يسار |
|
گه گلستانش كند گاهيش خار |
تير پران بين و ناپيدا كمان |
|
جانها پيدا و پنهان جان جان |
تير رامشكن كه اين تير شهى است |
|
نيست پرتابى ز شست آگهى است |
مار ميت اذر ميت گفت حق |
|
كار حق بر كارها دارد سبق |
خشم خود بشكن تو مشكن تير را |
|
چشم خشمت خون نمايد شير را [81] |
در آيه 5 سوره سجده مىفرمايد: «يدبر الامر من السماء الى الارض ثم
يعرج اليه فى يوم كان مقداره ألف سنة مما تعدون» يعنى (خداى متعال
ازآسمان به تدبير امر زمين مىپردازد، سپس به سوى او عروج مىكند در
روزى كه مقدار آن به حساب شما انسانها هزار سال مىباشد). ودرآيه 21
سوره يوسف مىفرمايد: «و الله غالب على أمره ولكن أكثر الناس لا
يعلمون»يعنى (و خداى متعال بر امر خود غالب است ولكن اكثر مردم بر اين
حقيقت آگاه نيستند) .و در آيه 34 سوره يونس مىفرمايد: «قل الله يبدأ
الخلق ثم يعيده فأنى تؤفكون» يعنى (بگو تنها خداست كه خلقت هر چيز را
آغازمى كند و سپس آن را به سوى خود بر مىگرداند، پس در كدام وادى فريب
و دروغ افتادهايد!) و درآيه 80 سوره مؤمنون مىفرمايد: «و هو الذى
يحيى و يميت و له اختلاف الليل و النهار أفلا تعقلون»يعنى (و اوست كه
زنده مىگرداند و مىميراند، و پشت سر هم آمدن شب و روز از اوست، آيا
تعقل نمىكنيد؟) و بالاخره آيات زيادى كه هر كدام داراى لحن و اشارات
به خصوصى بوده و همه گوياى اين حقيقت هستند كه آنچه مشهود شما
انسانهاست و آنچه مىبينيد و مىيابيد، همه از آن سو بوده و از آن سو
هدايت مىشوند. و اين بدان معنى است كه تفسير همه اينها در آن سو و
معنى همه در آنجا و سر همه نيز در همان جاست.
هر چه در پستى است آمد از علا |
|
چشم را سوى بلندى نه هلا |
روشنى بخشد نظر سوى علا |
|
گرچه اول خيرگى آرد بلا |
چشم را در روشنائى خوى كن |
|
گرنه خفاشى نظر آن سوى كن [82] |
در كشف سرى، باب اسرار به روى انسان باز مىشود
هنگامى كه كسى مشمول عنايات خاصه پروردگار خويش مىگردد و از آن سو
به روى او و به سر وجود او بابى باز مىشود، به اندازهاى كه خدا
خواسته است از اسرار با خبر گشته و اشياء و موجودات براى او معنى پيدا
كرده و تفسير مىگردد. و اين همان كشف سرى است كه در درجات مختلف براى
خوبان پيش مىآيد. و اين آن وقت است كه سر وجود از غير او پاك بوده و
جز حق بر سر انسان حاكم نباشد.
آنكه او بى نقش و ساده سينه شد |
|
نقشهاى غيب را آئينه شد |
در چنين صورتى خداى متعال باب يا ابواب اسرار را به روى بنده خود
باز نموده و او را به اسرار وجود با خبر مىگرداند. پيداست كه او با
ديگران هرگز مساوى نخواهد بود «قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا
يعلمون انما يتذكر أولو الالباب»يعنى (آيا آنانى كه مىدانند با آنها
كه نمىدانند يكسان هستند؟ و اين صاحبان عقل هستند كه متذكر مىباشند). و الذين لا
يعلمون انما يتذكر أولو الالباب»يعنى (آيا آنانى كه مىدانند با آنها
كه نمىدانند يكسان هستند؟ و اين صاحبان عقل هستند كه متذكر مىباشند).
باب اسرار در اصل و در مرحله اول با عنايات الهى به روى پيامبر و
ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين باز بوده و حاملين اسرار،
چه اسرار وجود بگوييم و چه اسرار الهى بناميم، همانها هستند يعنى از
جانب خداى متعال اين باب به روى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
باز شده و از طريق آن حضرت نيز ابواب اسرار به روى اميرالمؤمنين على بن
ابيطالب صلوات الله عليه و از طريق آن بزرگوار به روى امام حسن مجتبى
صلوات الله عليه و از طريق وى به روى حضرت سيدالشهداء صلوات الله عليه،
و همين طور يكى پس از ديگرى به روى همه ائمه اطهار سلام الله علهيم
اجمعين، باز شده است. در نتيجه، كشف سرى به معنى مكشوف شدن اسرار وجود،
در مرتبه جامع و كامل و در اعلى مرتبه آن، مخصوص آنان بوده و هر كسى از
ديگران به هر اندازه از آن برخوردار باشد، از طريق آنان و به توسط آنان
خواهد بود و افاضات الهى به واسطه آنان به او خواهد رسيد.
در اينجا به روايتى از بين روايات زيادى كه در اين زمينه وارد شده،
اشاره مىكنيم:
«حدثنا أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن القاسم بن محمد عن على عن
أبى بصير قال سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: أسرالله سره الى جبرئيل
و أسره جبرئيل الى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و أسره محمد صلى
الله عليه و آله و سلم الى على عليه السلام و أسره على عليه السلام الى
من شاء واحداً بعد واحد» [83].
يعنى (ابوبصير مىگويد: شنيدم از امام باقر سلام الله عليه كه
مىفرمود: خداى متعال سر خود را نزد جبرئيل به وديعت گذاشت و جبرئيل هم
نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وديعت گذاشت و آن حضرت نيز
نزد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب سلام الله عليه به وديعت گذاشت و على
عليه السلام هم نزد آنكه مىخواست، يكى پس از ديگرى به وديعت گذاشت).
لازم است به اين نكته توجه داشته باشيم كه تعليم سر، چه از جانب
حضرت حق نسبت به جبرئيل، چه از جانب وى نسبت به رسول الله (ص)، چه از
جانب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به اميرالمؤمنين عليه
السلام، و چه از جانب وى نسبت به ائمه عليهم السلام، تعليم به خصوصى
است ومانند تعليم يك مطلب از كسى به كسى ديگر كه در بين ما معمول
مىباشد، نيست. و همچنين، در خصوص ديگران نيز تعليم به تعليمهاى شناخته
شده از براى ما، شباهتى ندارد. بعيد نيست كه تعبير «اسر» در روايت، كه
تعبير به خصوصى است، ناظر بر همين امر باشد. بايد به اين حقيقت هم
متوجه باشيم كه اسرار وجود و اسرار الهى از طريق حضرات معصومين عليهم
السلام افاضه مىشود، بعضى از مراتب نازله سر است، آن هم در بعضى از
ابعاد، نه همه مراتب آن و نه همه آنچه نزد آنان هست.
آنان حاملين اسرار و حافظين و امناى اسرار هستند. نه غير آنان مىتواند
حامل همه مراتب آن اسرار باشد و نه آنان آنچه را كه نبايد اظهار بكنند،
به كسى اظهار مىكنند و يا تعليم مىدهند. در عين اينكه معادن اسرارند،
حافظ اسرارند.
از ارباب باطن هم كسانى كه برخوردار از اسرار مىگردند و از طريق
آنان بعضى از مراتب سر به آنها تعليم مىشود و اصحاب كشف سرى مىناميم،
در حفظ اسرار كاملا مراقبت مىكنند و چيزى به زبان نمىآورند.
عارفان كه جام حق نوشيدهاند |
|
رازها دانسته و پوشيدهاند |
هر كه را اسرار حق آموختند |
|
مهر كردن و دهانش دوختند [84] |
به زبان آوردن اسرار و در قالب الفاظ و مفاهيم ذهنى محدود در آوردن
آنها امرى غير ممكن بوده و اگر مبادرت به چنين چيزى بشود و از طرفى
مستمع هم ظرفيت لازم را نداشته و قدرت ادراك و هضم آنها را فاقد باشد،
مسلماً نتايج نامطلوبى را به دنبال خود خواهد داشت.
[85] البته علت حفظ و كتمان اسرار
در اين، خلاصه نمىشود و جهات ديگرى نيز در اين بين، وجود دارد.
به هر صورت، اسرار وجود و اسرار الهى نزد حضرات معصومين صلوات الله
و سلامه عليهم از جانب حضرت حق به وديعت گذاشته شده و اگر از طريق آنان
شمهاى از اسرار به كسى كه صلاحيت دارد، افاضه شود، مسلماً به اذن الله
خواهد بود و در حقيقت هم افاضه حق از طريق آنان خواهد بود. در اين
زمينه نيز به روايتى از روايات وارده در اين مورد، اشاره مىكنيم:
«حدثنا بنان بن محمد عن معمر بن خلاد عن ابى الحسن عليه السلام قال:
لا يقدر العالم ان يخبر بما يعلم فان سر الله اسره الى جبرئيل و اسر
جبرئيل الى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اسره محمد صلى الله عليه
و آله و سلم الى من شاء الله » [86]
يعنى (معمر بن خلاد از حضرت ابوالحسن عليه السلام نقل مىكند كه
فرمود: عالم (منظور امام (ع) است) نمىتواند آنچه را كه مىداند، خبر
بدهد، زيرا كه خداى متعال سر خود را نزد جبرئيل به وديعت گذاشته و
جبرئيل نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به وديعت گذاشته و آن
حضرت نيز نزد كسانى كه خداى متعال خواسته، به وديعت گذاشته است).
جمله «لا يقدر العالم ان يخبر بما يعلم »با توجه بر جملات بعدى
روايت، حاكى از حقيقتى است كه گفته شد .
در زيارت حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه
در شب مبعث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و در روز آن، چنين
مىخوانيم كه «السلام عليك يا خاصة الله... ومعدن حكم الله و
سره». جمله «و معدن حكم الله و سره» به معنى (سلام بر تواى معدن حكم
خدا و سرخدا) ناظر بر حقيقتى است كه شرح داديم .
در زيارت حضرت بقية الله ارواحنا لتراب مقدمه الفداء مىخوانيم كه:
«السلام على بقية الله فى بلاده... المؤتمن على السر»جمله «المؤتمن على
السر»به معنى (سلام بر امين سر) نيز به حقيقت مذكور بر مىگردد.
در جامعه كبيرة در زيارت ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين
مىخوانيم كه: «السلام على محال معرفة الله و مساكن بركة الله و معادن
حكمة الله و حفظة سرالله»جمله «و حفظة سرالله»به معنى (سلام بر حافظين
سر خدا) اشاره بر همين حقيقت مىكند .
در فسمت ديگرى از همين زيارت جامعه چنين مىخوانيم «و أشهدانكم
الائمة الراشدون... اصطفاكم بعلمه و ارتضاكم لغيبه و اختاركم لسره»جمله
«و اختاركم لسره» به معنى (و شهادت مىدهم كه خداى متعال شما را براى
سر خود انتخاب و اختيار نمود) به اين حقيقت ناظر مىباشد. و اصولا حافظ
سر و امين سر بودن ائمه عليهم السلام از جمله خصوصيات و فضائل وجودى
آنان است كه در روايات وارده و زيارات و أدعيه مأثوره به آن اشاره شده
است .
در بيانات وارده از حضرات معصومين سلام الله عليهم اجمعين، از جانب
خود آنان به اين نكته هم اشاره شده است كه اسرار موجود در نزد آنان
براى ديگران قابل درك و هضم و تحمل نيست. اميرالمؤمنين على بن ابيطالب
سلام الله عليه مىفرمايد: «اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطر بتم
اضطراب الارشية فى الطوى البعيدة»يعنى (وجودم پر از علوم و اسرار
مكنونى است كه اگر اظهار كنم، به لرزه و اضطراب مىافتيد همانند لرزيدن
و اضطراب ريسمانها در چاه طولانى و عميق). و باز مىفرمايد: «ان هيهنا
لعلماً جمالو أصبت له حملة »يعنى (سينهام پر از علمى است كه نيافتم
كسانى را كه صلاحيت تحمل آن را داشته باشند).
تو از عالم همين لفظى شنيدى |
|
بيا برگو كه از عالم چه ديدى؟ |
چه دانستى ز صورت يا زمعنا |
|
چه باشد آخرت چونست دنيا [87] |
مرتبه ششم: كشف خفى
مرتبه ششم از مراتب كشف معنوى، كشف خفى است كه در مقام فناى سالك
مسالك توحيد و عرفان، با عنايات ربوبى پيش مىآيد. يعنى با انقطاع از
اغيار و با كنار رفتن حجب، و با شهود وجه الله، اين مرتبه از كشف به
تحقق مىرسد.
در تعريف كشف خفى بايد گفت: اولا نه اشاره بر اين مقام ممكن است و
نه الفاظ و عبارات در بيان آن كافى است و عرفاى بزرگ، دو مرتبه اخيره،
يعنى كشف سرى و كشف خفى را قصواى مراتب كشف معنوى شمرده و گفتهاند كه
به اين دو مرتبه نه اشارهاى مىتوان نمود و نه در عبارت و بيان
مىتوان آورد.
حكيم و عارف محقق، ملا عبدالله نورى در انوار جليه در اين زمينه
مىگويد: «جماعتى از ايشان به اين
شش مرتبه اقصار نموده دو مرتبه اخيره را قصواى مراتب و درجات كشف معنوى
شمرده و گفتهاند كه نه اشاره به اين دو مقام و در اين دو مقام ممكن، و
نه عبارت و بيان در استكشاف آنها كافى و وافى تواند بود. آن را كه خبر
شد خبرى باز نيامد». و ثانياً آنچه در حد گفتار مىشود آورد نيز با
روشى كه ما در اين نوشته در پيش گرفتهايم، سازگار نيست. به طورى كه
قبلا هم اشاره كردهايم، ما در اين نوشته در يك سطح معين پيش آمده و از
پرداختن به مباحث عميق و در عين حال مبسوط، اجتناب مىكنيم .
با اين وصف آنچه در تعريف كشف خفى مىتوانيم بگوييم عبارت است از
اينكه: در كشف خفى با شهود حقايق اشياء، و با شهود چهرههاى حقيقيى
آنها، اسماء و صفات حضرت احديت براى انسان مكشوف و مشهود مىگردد و به
تعبيرى، عالم اسماء براى او مكشوف گشته و سير در عالم اسماء و صفات
مىكند.
وقتى وجود انسان از انوار ربوبى در مرتبه بالاترى برخوردار شد، و
هنگامى كه تجليات نورى وجود وى را فرا گرفت و او را از حدود و رسوم
خودى پاك نمود، همه حجابهاى حاجب به كنار رفته و ذات غيبى با اسماء
حسنى و صفات علياى خود در همه جا و در همه چيز تجلى مىكند و انسان در
همه جا شاهد اسماء و صفات جمال و جلال او مىگردد و جز اسماء او و جز
نعوت جمال و جلال او نمىبيند.
چشم دريا ديگر است و كف دگر |
|
كف بهل وز ديده در دريا نگر |
جنبش كفها ز دريا روز و شب |
|
كف همى بينى و دريا نى عجب |
ما چو كشتيها بهم برميزنيم |
|
تيره چشميم و در آب روشنيم |
اى تو در كشتى تن رفته بخواب |
|
آب را ديدى نگر در آب آب |
آب را آبى است كو ميرانديش |
|
روح را روحيست كو مىخواندش [88] |
براى بهتر و بيشتر روشن شدن كشف خفى و آنچه در اين مقام براى انسان
مكشوف و مشهود مىگردد، تا حدودى كه در اينجا امكان دارد و به نحو
اجمال، به توضيحى در اين خصوص مىپردازيم .
اسماء حسنى، جلوات هويت غيبيهاند
ذات حق كه با «حضرت ذات» و «هويت غيبيه» و «ذات غيبى» از آن تعبير
آورده مىشود، همه كمالات را به نحو بساطت، واجد مىباشد. يعنى ذات حق
در عين بساطت، همه كمال است و عين هر كمال است. كمالات يا صفات كماليه
در مقام ذات، عين ذات و عين يكديگرند و جدا از ذات و يا غير ذات و يا
همچنين، جدا از يكديگر و غير يكديگر نيستند. به عبارت ديگر، كمالات و
صفات حق، در مقام، به نحوى كه غير از ذات و غير از يكديگر باشند، مطرح
نبوده و هيچگونه كثرتى را به حضرت ذات غيبى راه نيست .
در خطبه اول نهج البلاغه در بيان حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب
صلوات الله و سلامه عليه اين جمله را مىبينيم كه: «و كمال الاخلاص له
نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة انهاغير الموصوف، و شهادة كل موصوف انه
غير الصفة »يعنى (و اخلاص كامل در مقام توحيد، نفى صفات از مقام ذات
است، زيرا هر صفتى شهادت مىدهد بر اين كه غير از موصوف است و هر
موصوفى شهادت مىدهد بر اينكه غير
از صفت است) منظور از نفى صفات از مقام ذات، نفى صفات جدا از ذات و
متمايز از ذات، و نفى صفاتى است كه غير از ذات و غير يكديگر باشند.
منظور اين نيست كه ذات حق داراى صفات كماليه نبوده و بايد كمالات را از
ذات الهى نفى نمود. به عبارت روشنتر، مقصود آن حضرت اين است كه صفات
كمال در مقام ذات حق، به عنوان صفات متمايز از ذات به عنوان موصوف،
مطرح نبوده و بلكه عين ذات و عين يكديگرند.
اين، حكم صفات در مقام ذات غيبى است و اما در مقام تجلى ذات غيبى:
در مقام تجلى ذات غيبى و به تعبيرى، در مقام ظهور ذات غيبى، صفات
كماليه به ظهور مىرسند و نعوت جمال و جلال در مراتب مختلف ظاهر
مىگردند. در حقيقت صفات جمال وجلال، جلوههاى حضرت ذات غيبى و تعينهاى
ذات بى تعين هستند. هر صفتى،جلوهاى از ذات و تعين خاصى از ذات و ظهورى
از اوست .
ظهور ذات غيبى در مظاهر صفات، مراتب دارد. شرح اين مراتب به بسط
كلام احتياج داشته و در اين نوشته نمىگنجد. ظهور ذات در مظاهر صفات را
اسماء حسنى مىناميم. اسماء حسنى عبارتند از ظهور هويت غيبيه و يا ذات
غيبى در مظاهر صفات كماليه. به بيان ديگر، اسماء حسنى عبارتند از
تجليات از ذات با صفات، به طورى كه اشاره شد، ظهور يا تجلى ذات در
مظاهر و مجالى صفات، داراى مراتب است و در نتيجه، اسماء حسنى داراى
مراتب خواهد بود. اسم اعظم، اسم عام و اسم خاص، اسماء كليه و اسماء
جزئيه، اسماء جلال و اسماء جمال، اسماء ذات و اسماء فعل، و نظاير
اينها، به همين مراتب بر مىگردد.
بنابراين، اسماء حسنى، جلوات هويت غيبيه و يا تجليات ذات حق و يا
ظهورات ذات غيبى با صفات هستند.
عوالم وجود، جلوات اسماء و صفات هستند.
با دقت و تدبر در آيات قرآنى و روايات وارده و أدعيه مأثوره از
حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين به اين حقيقت پى
مىبريم كه خلق و ايجاد، به عبارتى ديگر، همه عوالم وجود و همه
موجودات، از اسماء حسنى و صفات علياى حضرت حق سرچشمه مىگيرند و در
مراتب مختلف از آثار و جلوات اسماء و صفات مىباشند .
مسئله اسماء حسنى از مختصات قرآن كريم است. اگر به خوبى در آيات
قرآن به تدبر بپردازيم و علاوه بر صراحتها، اشارتهاى آيات را نيز در
نظر بگيريم، مىبينيم قرآن كريم همه آنچه را كه به وجود آمده و مىآيد،
و آنچه را كه در نظام وجود مىگذرد، و بالاخره خلق و ايجاد را به اسماء
و صفات الهى منتهى مىداند. نه تنها در مرحله ابتداى خلق و ايجاد، بلكه
در مرحله عود و بازگشت نيز همه چيز را منتهى به اسماء و صفات حق دانسته
است. در هر دو مرحله، چه در مرحله ابتدا و چه در مرحله عود، هر چيز را
به اسم و صفات متناسب با آن، نسبت مىدهد. از باب مثال: در آيه 95 سوره
انعام مىفرمايد: «ان الله فالق الحب و النوى يخرج الحى من الميت و
مخرج الميت من الحى ذلكم الله فانى تؤفكون»يعنى (خداى متعال شكافنده
دانه و هسته است. اوست كه زنده را از مرده بيرون مىآورد و اوست بيرون
آورنده مرده از زنده آنكه اين كارها را مىكند، خداى متعال است، پس به
كدام وادى دروغ و فريب روى مىآوريد!!).
در اين آيه شريفه، شكافته شدن دانهها و هستهها و بيرون آمدن
نباتات و سبزهها و درختها از درون
آنها، و شكافته شدن ذرات مرده و بيرون آمدن زندهها از درون آنها، و
نيز، شكافته شدن ذرات و بيرون آمدن مردهها از درون زندهها را، از
آثار اسم «فالق» و يا صفت «فالق» كه از جمله اسماء و صفات حضرت حق است،
مىشمارد. هر كجا دانهاى مىشكافد و هر كجا هستهاى شكافته شده و سبزه
يا درختى از درون آن سر مىزند، اثر و جلوهاى از اسم «فالق» حق است و
حق با اسم «فالق» خود در آنجا حضور دارد.و در هر كجا و در هر زمان
ذرهاى، عنصرى، و نطفهاى شكافته مىشود و موجود زنده و داراى حيات، و
به تعبيرى، حيات وحى از درون آن سر مىزند، اثر و جلوهاى از اسم
«فالق» حق بوده و حق با اسم «فالق» خود در آنجا حاضر است .
همه اينها از جلوات اين اسم و اين صفت است و همه اينها جلوهها و
ظهوراتى از اين اسم و از اين صفت هستند در پشت پرده اين جلوهها و در
آن سوى آنها اسم «فالق» يا صفت «فالق» هست. به بيان ديگرى، در پشت پرده
اين جلوهها، حضرت حق با اسم «فالق» هست. و اگر اين پردهها كنار برود.
انسان شاهد اسم «فالق» يا شاهد حضرت حق با اسم «فالق» خواهد بود و به
شهود او در مظهر اين اسم نايل خواهد شد .
مولوى گويد:
ديدهاى بايد سبب سوراخ كن |
|
تا حجب را بر كند از بيخ و بن |
و شبسترى گويد:
بزير پرده هر ذره پنهان |
|
جمال جانفزاى روى جانان |
و ديگرى گويد:
جمالا روى تو هرگه نقاب بگشايد |
|
ز زير پرده هر ذره مهر بنمايد |
و حافظ گويد:
جلوه بر من مفروش اى ملك الحاج كه تو |
|
خانه مىبينى و من خانه خدا مىبينم |
و با زبان ديگرى مىگويد:
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال |
|
با كه گويم كه در اين پرده چها مىبينم |
در آيه 24 سوره حشر مىفرمايد: «هو الله الخالق البارئ المصور له
الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم
»يعنى (اوست «الله» كه آفريدگار عوالم وجود و پديد آورنده موجودات و
تصوير كننده صورتهاست و براى اوست اسماء حسنى. همه آنچه در آسمانها و
زمين است به تسبيح او مشغول بوده و اوست عزيز و حكيم).
در اين آيه شريفه به ظهور هويت غيبيه در مظهر اسم اعظم «الله» و در
مظاهر اسم «خالق» و اسم «بارى» و اسم «مصور» و همه اسماء حسنى و نيز،
در مظاهر اسم «عزيز» و اسم «حكيم» اشاره شده است. آيه شريفه در باب
اسماء حسنى و در باب تجليات حضرت ذات و تجليات اسماء، متضمن اسرار
عاليه و نكات دقيقه و معارف بى شمارى است و براى ارباب بصيرت و اهل ذوق
و عرفان، و بارى هر تدبر كنندهاى به اندازه صلاحيت خويش، پيامها و
هدايتها و اشارتها دارد.
اين آيه مىگويد: هر كجا خلق و ايجادى هست، اثر و جلوهاى است كه از
اسم «خالق» و ظهورى است از آن، به هر كجا و به هر سو بنگريم، هميشه و
على الاتصال خلق و ايجاد است. همه خلقها و ايجادها، جلوهها
و ظهورها اسم «خالق» هستند و در پشت پرده اين جلوهها و در آن سوى
آنها، اسم «خالق» و يا حضرت حق با اسم «خالق» را شاهد خواهيم بود .
«آيه شريفه مىگويد: هر كجا چيزى از باطن چيز ديگرى به ظهور مىرسد
و به عبارتى، قشرها كنار مىرود و چيزى از درون قشرها پديدار مىگردد و
در حقيقت، پديدهاى ظاهر مىشود، اثر و جلوهاى است از اسم «بارى» و
ظهورى است از آن. به هر سو بنگريم و نظر بياندازيم، با پديد آمدنها و
پديدهها مواجه مىشويم. همه آنها جلوهها و ظهورهاى اسم «بارى» هستند
و در پشت پرده اين جلوهها، اسم «بارى» و يا صفت «بارى» هست. اگر از
اين پردهها بگذريم، و اگر اين حاجبها را كنار بزنيم، شاهد اين اسم و
يا شاهد حضرت حق در مظهر اين اسم خواهيم بود. متجلى، اسم «بارى» يا
حضرت حق با اسم «بارى» است و اينها جلوهها. جلوهها، پردههاست كه اگر
كنار گذاشته شوند، متجلى بىپرده ظاهر خواهد شد .
و باز آيه شريفه مىگويد: هر كجا تصويرى هست و به چيزى صورت داده
مىشود، اثر و جلوهاى است از اسم «مصور» و ظهورى است از آن،. به هر
طرف نگاه مىكنيم، ذرات و عناصر و وجودات مختلف و متنوع را در حال صورت
پذيرفتن وصورت به خود گرفتن مىيابيم و مىبينيم على الاتصال صورتهاى
جديد مىگيرند و تصوير به طور متصل و منظور در همه جا به چشم مىخورد.
اين تصويرها و صورتهايى كه در هر سو مىبينيم، جلوهها و ظهورهاى اسم
«مصور» هستند و در پشت پرده اين جلوهها اسم«مصور» و يا صفت «مصور»
هست. اگر از اين پردهها بگذريم، و اگر آنها راكنار بزنيم، شاهد اسم
«مصور» و يا شاهد حضرت حق در مظهر اين اسم خواهيم بود. اين تصويرها و
صورتها در عين اينكه جلوهها و ظهوراتى از اسم «مصور» هستند، حجابهاى
اين اسم نيز هستند كه اگر از آنهاگذر كنيم، به شهود آنچه در آن سوى اين
حجابهاست، نايل خواهيم شد.
خلاصه مطلب اينكه: آيه شريفه همه عوالم وجود و همه آنچه را كه در
نظام وجود هست، از آثار و جلوات اسماء حسنى و صفات حق مىداند و
مىگويد، آنچه مىبينيد و آنچه هست، جلوهها و ظهورهاى اسماء و صفات
اوست و در آن سوى اين جلوهها، اسماء و صفات او و در آن سوى اسماء و
صفات، حضرت ذات او .
دو مورد ازآيات قرآن كريم را به عنوان مثال دراينجا آورديم. آياتى
كه اين حقيقت از آنها استفاده مىشود، بسيار زياد است و به يك نظر همه
قرآن و همه آيات آن گوياى همين حقيقت است. در روايات و أدعيه مأثوره
نيز اين حقيقت با وضوح كامل به چشم مىخورد. به عنوان نمونه: در دعاى
كميل مىخوانيم (و با سمائك التى ملات اركان كل شىء» يعنى (پروردگارا،
سوگند به اسماء تو كه اركان هر چيزى راپر كرده است، از تو مسئلت
مىكنم). از اين جمله به خوبى بر مىآيد كه اسماء الهى و صفات او به
همه چيز احاطه داشته و همه جا را پر كرده است و همه اشياء، جلوات و
ظهورات اسماء او هستند و ماوراى حجب اشياء، اسماء و عالم اسماء است .
بنابراين، عوالم وجود و همه موجودات و اشياء، جلوهها و ظهورات
اسماء در مراتب مختلف هستند و به لحاظ اينكه جلوات اسماء هستند،
حجابهاى اسماء نيز هستند. در نتيجه، اگر كسى بر اثر عنايات خاصه
پروردگار از تجليات انوار ربوبى در مرتبه بالاترى برخوردار بوده ونور
نافذ ومحيط الهى در وجود وى به ظهور رسيده وداراى درك و ديد نافذ باشد،
در اين جلوهها و يا حجابها متوقف نمىشود و در حقيقت، اين
جلوهها و يا حجابها از برابر او كنار مىرود و ماوراى حجب اشياء براى
او مشهود و مكشوف مىافتد و اسماء و صفات حق را مىبيند و وارد به عالم
اسماء مىشودو سير در آن عالم مىكند. يعنى شاهد حق ووجه حق در مجالى و
مظاهر اسماءو صفات مىگردد كه خود مسئلهها و حسابها داشته و سيرها و
منزلها دارد. و اين همان مقام كشف خفى است.
تلقين و درس اهل نظر يك اشارتست |
|
كردم اشارتى و مكرر نمىكنم [89] |
به لحاظ اينكه اسماء حسنى داراى مراتب است، و همچنين به لحاظهاى
ديگر، كشف خفى نيز داراى مراتب ومدارج مىباشد.
اگر چه مقام و منزلت اصلى رسول اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و
سلامه عليهم بالاتر از اين مقام است ولكن به اعتبار جامعيت، از اين
مقام و از اعلا مرتبه آن نيز با عنايت وموهبت الهى برخوردار بودند.
جملهاى كه از دعاى كميل آورديم، خود حاكى از اين است كه حضرت
اميرالمؤمنين على عليه الصلوة والسلام در همه جا و در همه چيز شاهد
اسماء و صفات حق بوده است. نه تنها اين جمله، بلكه جملات بسيار زيادى
كه در دعاها هست و در آنها به اسماء الهى اشاره شده، حكايت از اين امر
مىكند كه آنان شاهد اسماءو صفات حق در همه جا و در همه چيز بودهاند و
حضرت حق با اسماء خود براى آنان مشهود بوده است. علاوه بر اين قبيل
جملات، شواهد زياد ديگرى نيز در أدعيه مأثوره وجود دارد كه دلالت بر
اين امر مىنمايد، و ما به لحاظ مراعات اختصار از آوردن آنها خوددارى
مىكنيم و فقط به يك جمله از دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء صلوات الله
وسلامه عليه اشاره مىنماييم. در قسمتى از دعا چنين مىگويد:
«و انت الذى تعرفت الى فى كل شىء فرأيتك ظاهراً فى كل شىء و أنت
الظاهر لكل شىء» يعنى (و تويى پروردگارا كه در همه چيز خود را به من
شناساندى پس در همه چيز ترا ظاهر ديدم و تويى ظاهر بر همه چيز).
آن يكى خورشيد عليين بود |
|
وين دگر خفاش كز سجين بود |
آن يكى نورى ز هر عيبى برى |
|
وين يكى كورى گداى هر درى |
آن يكى ماهى كه بر پروين زند |
|
و آن دگر كرمى كه بر سرگين تند
[90] |
مرتبه هفتم: كشف أخفى
مرتبه هفتم از مراتب كشف معنوى، كشف اخفى است كه بعضى از محققين
عرفا واساطين فن به آن اشاره كردهاند. البته آن دسته از عرفا كه براى
كشف معنوى، شش مرتبه ذكر نمودهاند، اين مرتبه از كشف معنوى را داخل در
مرتبه ششم، يعنى كشف خفى دانستهاند و از مراحل عاليه آن به حساب
آوردهاند. در هر صورت ،اين مرتبه از كشف را از آيه 7 سوره طه كه
مىفرمايد: «و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى»اخذ كردهاندو
گفتهاند بيان حضرت مولى الموحدين على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه
عليه كه مىفرمايد: «و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» و همچنين «الفقر
فخرى» و آيه شريفه «فكان قاب قوسين اوأدنى»و نيز بعضى از تعبيرات ديگر،
به همين مقام اشاره مىكنند .
مقصود از كشف اخفى، شهود جمال احدى و استغراق در بحر توحيد است كه
گاهى با كشف ذاتى از آن تعبير آورده مىشود.
صنع بيند مرد محجوب از صفات |
|
در صفات آنست كو گم كرد ذات |
و اصلان چون غرق ذاتند اى پسر |
|
كى كنند اندر صفات او نظر |
چونكه اندر قعر جو باشد سرت |
|
كى برنگ آب افتد منظرت |
ور برنگ آب باز آئى زقعر |
|
پس پلاسى بستدى دادى تو شعر |
طاعت عامه گناه خاصه گان |
|
وصلت عامه حجاب خاص دان [91] |
در اينجا نيز براى روشن شدن مسئله كشف اخفى و فرق اين مرتبه از كشف
با مرتبه از آن، يعنى فرق اين كشف با كشف خفى، به يك توضيح اجمالى
مىپردازيم .
اسماء حسنى در مراتب مختلف، تعينات مقام احديث ذات هستند
ذات حضرت حق، صرف وجود، و وجود صرف، و محض وجود، و وجود محض، و
داراى بساطت فوق بساطت، و مبرا از هرگونه نقص و حد و عدم، و منزه از
هرگونه كثرت مفهومى و مصداقى و از هر نوع تركيب، و نيز، مبرا از هرگونه
تعيين مفهومى و مصداقى و حتى از قيد تعين نداشتن و يا از قيد اطلاق
مىباشد .
اولين تعين براى ذات غيبى، عبارت است از اطلاق و تعين نداشتن، و به
تعبيرى، عبارت است از پاك بودن از تعينات. پيداست كه همين امر، يعنى
اطلاق و مبرا بودن از تعينات، به جاى خود، نوعى تعيين است، نوعى تعين
كه همه تعينات در اين مقام به كلى بر چيده است. اين اولين تعيين كه
تعين بى تعينى است، اولين اسم از اسماء حسنى بوده و همان مقام أحديت
است. حضرت استاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه، در رساله دوم
از رسائل سبع كه رساله اسماء است و از جمله رسائل خطى است كه اينجانب
در دوران استفاده از محضر ايشان از روى نوشته خود ايشان استنساخ
نمودهام، در فصل سوم عبارتى در اين زمينه دارند كه براى بيشتر روشن
گشتن حقيقت براى ارباب بصيرت در اينجا عين آن را نقل مىكنيم و از
ترجمه آن با توجه بر توضيحى كه گذشت و در حقيقت ترجمه مبسوط همين عبارت
بود، صرفنظر مىكنيم. مىفرمايد:
«قد عرفت فى الفصل الاول ان ذاته المقدسة ذات صرافة و اطلاق مبراة
من جميع التعينات مفهومية و مصداقية حتى عن نفس الاطلاق و حيث كان هذا
بعينه تعينا ما ينمحق عنده التعينات و يطوى بساط جميع الكثرات كان هذا
اول الاسماء و اول التعينات و هو المسمى بمقام الاحدية.»
بنابراين، اولين تعين ذات غيبى، تعين نداشتن است و اين همان تعين
احدى و اسم «احد» است كه مقام احديت، احديت ذات، و ذات احدى مىناميم.
و گاهى به همين مقام، هويت غيبيه اطلاق مىشود كما اينكه به ذات غيبى نيز اطلاق مىگردد.
ذات در مقام احديت هيچگونه تعين اسمى و وصفى ندارد و فقط تعين
نداشتن، تعين آن است. سپس ذات بى تعين و بى نام و نشان احدى، در مراتب
مختلف تعينها داشته و در مظاهر اسماء حسنى و صفات عليا ظهور دارد. يعنى
مقام احديت، در مجالى اسماء و مظاهر صفات عليا متجلى است. تجلى مقام
احديت يا ذات احدى در مجالى اسماء و صفات به طورى كه اشاره شد، در
مراتب مختلف بوده و در مرحله اول در مجالى اسماء عام و در مراحل بعدى
در مجالى و مظاهر اسماء خاص جلوهگر است. اين از يك سو و از نظر ترتب
طولى اسماء است و از سوى ديگر، يعنى از نظر عرضى نيز در مجالى و مظاهر
مختلف اسماء جمال، اسماء جلال، اسماء ذات، و اسماء فعل و بالاخره اسماء
جزئيه جلوه مىكند و تعينها مىپذيرد.
قرآن كريم براى كسى كه با ذوق و بصيرت در آيات آن به تدبر
مىپردازد، از اول تا آخر، خبر از همين تجليات مقام احديت در مظاهر
مختلف مىدهد. در اينجا به آياتى از قرآن كريم از باب نمونه اشاره
مىكنيم و تدبر و تعمق را به عهده صاحبان ذوق و اهل نظر مىگذا السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون -
هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات
و الارض و هو العزيز الحكيم »يعنى (اوست «الله»، آنكه معبودى جز او
نيست. اوست عالم غيب و شهادت، و اوست رحمن و رحيم. اوست «الله») آنكه
معبودى جز او نيست. او ملك است و قدوس، سلام است و مؤمن، مهيمن است و
عزيز، جبار است و متكبر. و او ازآنچه با او شريك حساب مىكنند منزه
است. اوست «الله»، خالق، بارئ، و مصور، براى اوست همه اسماء حسنى. همه
آنچه در آسمانها و زمين هست به تسبيح او مشغول مىباشد و اوست عزيز و
اوست حكيم).
در اين آيات شريفه به ظهور احديت غيبى، و به عبارتى، به تجلى ذات
احدى يا مقام احديت، در مجالى مختلف صفات و به ظهور آن در مظاهر اسماء
حسنى، با تعبيرات بسيار گويا و جذاب و با اشارتهاى هدايت كننده، اشاره
فرموده است. اين آيات براى اصحاب معنى و عرفان و براى ارباب كشف و
شهود، حقايق و اسرار بى شمارى را در بر دارد. اين آيات مىگويد:
هويت غيبيه احديه ،و به تعبيرى، حضرت احديت بى تعين و بى نام و نشان
است كه در تعينها جلوهگر است و اين نام و نشانها را به خود گرفته است.
و اوست كه در جلوههاى گوناگون به ظهور رسيده است. الله، عالم الغيب و
الشهادة، رحمن، رحيم، ملك، قدوس، سلام، مؤمن، مهيمن، عزيز، جبار،
متكبر، خالق، بارى، مصور، همه اسماء حسنى، و حكيم، تعينها و نام و
نشانهاى او و ظهورها و جلوههاى اوست. در هر كدام از اين جلوهها دقت
كنيم، در صورتى كه از اهل كشف و شهود باشيم، حضرت احديت را خواهيم ديد
و همه را او خواهيم يافت و هر يك را تعين به خصوص و جلوه خاصى از او
ديده و آن بى تعين را در تعينها مشاهده خواهيم كرد. و در آيه دوم سوره
حديد مىفرمايد: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىء
عليم». يعنى (اوست اول، اوست آخر، اوست ظاهر، اوست باطن، و اوست كه به
همه چيز عليم است). و در آيه سوم همين سوره به تجليات فعلى احديت، و
ظهور حضرت مقام احدى در مقام فعل، اشاره مىفرمايد: و مىگويد: «هو
الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش...»
هر دو عالم يك فروغ روى اوست |
|
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم |
داستان در پرده مىگويم ولى |
|
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
[92] |
اسماء و صفات، حجب احديت هستند
بنابراين، مقام احديث در مظاهر اسماء و صفات، آن هم در مراتب مختلف،
جلوهگر مىباشد و همه اسماء و صفات، جلوهها و تعينها و ظهورات اين
مقام هستند. باطن و آن سوى اين جلوهها و تعينها و ظهورها، مقام احديت
است. يعنى مقام احدى در آن سوى اينها و در ماوراى اينهاست. به عبارتى،
اين جلوهها و تعينها، حجابهاى مقام احدى هستند.
مقام احديت در حجب اسماء حسنى و صفات علياى الهى مكنون و مخزون است.
تعبير «اسم مكنون» و «اسم مخزون» كه در بعضى از روايات و أدعيه مأثوره
آمده، به همين مقام ناظر است. در اينجا به قسمتى از روايتى كه در كافى
نقل كرده و حضرت استاد علامه طباطبائى نيز در رساله اسماء آن را آورده
و جامعترين روايت نسبت به همه مباحث مطروحه در همان رساله دانسته است،
اشاره مىكنيم. در اين روايت كه در جزء اول اصول كافى در باب حدوث
اسماء با سند از امام صادق صلوات الله و سلامه عليه نقل نموده است.
امام عليه السلام بعد از بيان يك سلسله حقايق و اسرار دقيق مربوط به
اسماء و بعد از بيان مراتب تجليات اسمائى حضرت حق و بعد از شمردن
تعدادى از اسماء حسنى مىفرمايد:
«فهذه الاسماء و ما كان من الاسماء الحسنى حتى تتم ثلاث مأة و ستين
اسماً فهى نسبة لهذه الاسماء الثلاثة و هذه الاسماء الثلاثة اركان و
حجب للسلام الواحد المكنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة و ذلك قوله
تعالى: قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن أياً ماتدعوافله الاسماء
الحسنى».
يعنى (پس اين اسمائى كه شمرده شد و ساير اسمء حسنى تا سيصد و شصت
اسم، همه آنها فروعات و ظهورات اين اسماء سه گانه (الله، تبارك، تعالى)
هستند و اين اسماء سه گانه هم اركان و حجابها هستند براى آن يك اسمى كه
مكنون و مخزون در اين اسماء سه گانه و محجوب با آنهاست. و اين است قول
خداى متعال كه مىفرمايد: بگو بخوانيد«الله» را يا بخوانيد «رحمن» را،
به هر اسمى او را بخوانيد، او را خواندهايد و براى اوست همه اسماء
حسنى).
از اين روايت به خوبى اين حقيقت استفاده مىشود كه اسماء حسنى در
مراتب مختلف از جلوات و ظهورات اسماء سه گانه «الله» و «تبارك» و
«تعالى» بوده و اين اسماء سه گانه هم جلوات و ظهورات و تعينات يك اسم
بالاترى كه اسم مكنون و مخزون است، مىباشند. حضرت استاد علامه
طباطبائى رضوان الله تعالى عليه، بعد از نقل روايت مزبور، و بعد از
توضيح قسمتى از دقايق آن در همان رساله اسماء، مىفرمايد: «و يظهر منه
ان المراد بالاسم الواحد المكنون المخزون هو مقام الاحديةاذهو المحجوب
بهذه الاسماء الثلاثة»يعنى (و از روايت بر مىآيد كه مقصود از يك اسم
مكنون و مخزون، همان مقام احديت است، زيرا همين مقام است كه با اين
اسماء سه گانه محجوب مىباشد) ناگفته نماند كه حق مطلب اين بود روايت
به طور كامل آورده شود و دقايق ومعارف عاليهاى كه در بر دارد توضيح
گردد، ولى مقصود ما بحث
در اسماء و صفات و تحقيق و بررسى در اين باب نيست و اين بحث اجمالى فقط
به عنوان يك مقدمه در مبحث ما مىباشد .
با بيانى كه گذشت به اين نتيجه مىرسيم كه هر اسمى از اسماء حسنى و
هر صفتى از صفات عليا در مرتبه خود، جلوهاى است از مقام احديث و ظهورى
است از آن، و نيز، حجابى است بر آن. اگر حجب اسماء و صفات به كنار رود
و خرق شود و به تعبيرى، اگر تعينات اسمائى پشت سر گذاشته شود و مراحل
اسماء طى گردد، مقام احديت كه به هيچوجه از كثرات و تعينات در آن مقام
خبرى نيست و همه مستهلك در نور احدى است، به ظهور مىرسد و جمال احدى
طالع مىگردد. پيداست كه نيل انسان به چنين مقامى هرگز با باقى بودن
رسوم خودى و با داشتن نام و نشان اگر چه بسيار ضعيف و كم باشد، و اگر
چه به صورت توجه جزئى به خود و خصوصيات و احوال خود باشد، نمىسازد.
غيرتش غير در جهان نگذاشت |
|
زين سبب اصل جمله اشيا شد |
و به قول مولوى:
پيش بيحد هر چه محدود است لاست |
|
كل شىء غير وجه الله فناست [93] |
به بيان روشنتر، وصول به اين مقام كه مقام «فناى در توحيد» و مقام
«جمع جمع» و مقام «طمس كلى» و«محو كلى» نيز ناميده مىشود، در مرحله
فناى در فنا تحقق مىيابد. يعنى در مرحلهاى كه انسان به فناى خود نيز
توجه نداشته باشد. نه خود را بداند و نه بر فناى خود متوجه باشد. بعضى
از بيانات وارده از رسول اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم
از نظر محققين عرفا به همين مقام ناظر است، بياناتى از قبيل: «عرفت ربى
بربى» و «عرف الله بالله» و «بك عرفتك» و «انت دللتنى عليك» نظاير
اينها .
در حديث شريف كميل در خصوص «حقيقت»، جمله «جذب الاحدية لصفة
التوحيد» نيز به همين مقام اشاره مىكند. از ترجمه و توضيح اين بيان به
لحاظ اينكه از حوصله اين نوشته خارج است، صرفنظر نموديم .
با دقت و تأمل در توضيحى كه گذشت، معلوم گرديد كه كشف أخفى عبارت
است از طى مراحل أسماء و خرق حجب أسماء و صفات و استغراق در مقام
احديث. و معلوم شد كه شهود جمال احدى معنى خاصى دارد و شهودى نيست كه
با نام و نشان خودى شاهد و با وجود سرابى او سازگار باشد.
آنكه كف را ديد نيتها كند |
|
و آنكه دريا ديد دل دريا كند |
آنكه كف را ديد باشد در شمار |
|
و آنكه دريا ديد شد بى اختيار |
آنكه كف را ديد در گردش بود |
|
و آنكه دريا ديد او بيغش بود |
آنكه كف را ديد پيكارش كند |
|
و آنكه دريا ديد بردارش كند |
آنكه كف را ديد گردد مست او |
|
و آنكه دريا ديد باشد غرق هو |
آنكه كف را ديد آيد در سخن |
|
و آنكه دريا ديد شد بى ما و من |
آنكه كف را ديد پالوده شود |
|
و آنكه دريا ديد آسوده شود [94] |
كشف خفى و كشف اخفى مخصوص رسول اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه
عليهم اجمعين مىباشد. آنان با موهبت و عنايات خاصه پروردگار از صورت
كامل اين دو مرتبه از كشف نيز برخوردار بودند. اگر در غير آنان خبرى از
چنين عنايت، آن هم در مراتب نازله آن وجود داشته باشد، از طريق آنان و
از رشحات انوار ولايت مطلقه آنان به اذن خداى متعال خواهد بود .