مبانى نظرى تزكيه

محمد شجاعى

- ۷ -


مكاشفات و مشاهدات

از مطالب گذشته و از تحليلى كه در خصوص ظهور انوار الهى در قلب و در مشاعر داشتيم، به اين نتيجه مى‏رسيم كه با تجلى اين انوار در قلب و در مشاعر باطنى وظاهرى، ابواب مشاهدات و مكاشفات در مراتب مختلف، به روى انسان باز مى‏شود.

مسئله مشاهدات و مكاشفات و اقسام مختلف و انواع آن، و مارتب مختلف و ابعاد آن، و ريزه كاريها و دقايق و اسرار آن، با گفتن و نوشتن، آن هم در اين قبيل نوشته‏ها كه بنابر عللى بايد هم خلاصه و مختصر باشند و هم در سطح معين، هرگز تمام نمى‏شود و اصولا خيلى از مسائل و بسيارى از حقايق مربوط به مشاهدات و مكاشفات و برخى از اقسام و مراتب آنها نه گفتنى است و نه نوشتنى، نه در تصور مى‏گنجد و نه در قالب معانى محدود مى‏آيد. آن قسمت هم كه در مقام بيان به صورت گفته و نوشته در مى‏آيد و در محدوده معانى ذهنى و تصورى مى‏افتد، حقيقت خود را از دست مى‏دهد و غير آن مى‏شود كه هست. يعنى آنچه در مشاهدات صحيح و مكاشفات حقه پيش مى‏آيد، چيزى نيست كه كلمات و الفاظ و عبارات رايج در بين ما با معانى ومفاهيم آنها در اصل براى گرفتن و منتقل كردن مسائل و موضوعات محدود مادى و زمانى و مكانى است. با چنين وضعى به كار بردن الفاظ و مفاهيم آنها در مسائل و موضوعات مربوط به فوق ماده و فوق زمان و مكان، از قبيل مشاهدات و مكاشفات و نظاير اينها، از باب اضطرار خواهد بود وتبيين اين قبيل حقايق، آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد، با اين الفاظ و مفاهيم آنها، امكان‏پذير نخواهد بود. حال بعد از اين توضيح به بيان مطلب مى‏پردازيم .

با تجلى انوار ربوبى در قلب و در مشاعر باطنى وظاهرى، ابواب مشاهدات و مكاشفات به روى انسان باز مى‏شود. به اندازه تجلى انوار و به تناسب برخوردارى قلب ومشاعر از اين انوار، مشاهدات و مكاشفات نيز شروع مى‏گردد. سالكين الى الله به تناسب مقام و منزلت عبودى خود و به تناسب برخوردارى خود از تجليات نورى، از مشاهدات و مكاشفات بهره‏مند مى‏شوند.

به طورى كه قبلاً اشاره شده، با ظهور انوار در قلب و در مشاعر، هم قلب و هم هر يك از مشاعر باطنى و ظاهرى از ادراك برترى برخوردار مى‏گردند و حجابها از برابر آنها به كنار رفته و به حقايق پشت پرده نايل مى‏شوند. مكشوف گشتن حقايق پشت پرده را «كشف» يا «مكاشفه» مى‏ناميم. به يك نظر، كشف به دو قسم: كشف صورى، و كشف معنوى، منقسم مى‏گردد.

كشف صورى و اقسان آن

كشف صورى عبارت است از مكشوف شدن صور و حقايق مثالى و برزخى در مراتب مختلف و به تعبيرى، عبارت است از معلوم گشتن حقايق ملكوتى پايين‏تر در مراتب مختلف كه براى هر يك از سالكين در حد مقام و منزلت عبودى وى به اساس مشيت و عنايت حضرت حق و به اذن او و در حدى كه او مى‏خواهد، از طريق مشاعر ظاهرى و يا بعضى از مشاعر باطنى، پيش مى‏آيد (البته اشتباه نشود كه منظور، همان مشاعر برتر و يا مشاعر منور به نور الهى و مشاعر قلبى است).

كشف صورى هم در خواب و در رويا تحقق مى‏يابد و هم در بيدارى. براى بعضيها اول در خواب و رؤيا شروع مى‏شود و سپس هم در خواب و هم در بيدارى از آن برخوردار مى‏گردند، و براى برخى ديگر، در مرحله اول در بيدارى شروع مى‏گردد و سپس هم در بيدارى و هم در خواب از آن برخوردار مى‏شوند. در مجموع، اشخاص سالك به مقتضاى حالات متنوع و خصوصيات متفاوت روحى و اسباب و علل زياد، با يكديگر فرق مى‏كنند و كشف صورى در خصوص همه‏آنها به يك نسق نمى‏باشد و چگونگى آن و ابعاد مختلف آن در خصوص تك تك آنان، فرق مى‏كند و بيان جزئيات اين مسئله از عهده بيان و گفتار، خارج است .

كشف صورى هم به اعتبارى منقسم مى‏شود به: كشف ابصارى، كشف سماعى، كشف شمى، كشف ذوقى، و كشف لمسى. حال به توضيح اين اقسام تا حدودى كه امكان دارد، مى‏پردازيم.

كشف ابصارى و مراتب آن

كشف ابصارى عبارت است از مشاهده و ديدن صورمثالى و حقايق برزخى و موجودات نورى در مراتب مختلف، چه در خواب و رؤيا و چه در بيدارى. ابعاد كشف ابصارى بسيار زياد است. سالكين الى الله به تناسب منزلت عبودى خود از اين كشف در مراتب مختلف برخوردار مى‏باشند. گاهى به تناسب مرتبت خود، حقايق برزخى و موجودات مثالى و ارواح را با قوالب نورى و مثالى مشاهده مى‏نمايند و در حقيقت، به عالم مثال و حقايق آنجا اشراف پيدا مى‏كنند و ديدنيهاى آن عالم يا عوالم را مى‏بينند. و گاهى حقايق برترى را در صور مثالى آنها مشاهده مى‏نمايند و در حقيقت حقايق مجرد را در تمثلهاى برزخى مى‏بيند و مى‏يابند. گاهى هم حالات و خصوصيات روحى و درونى خويش را در صور مثالى و در تمثلها مشاهده مى‏كنند و طبعاً آنچه را كه بايد بفهمند، مى‏فهمند. و گاهى نيز حالات و خصوصيات روحى و درونى ديگران را در صور مثالى آنها مى‏بينند. به طورى كه اشاره شد، اين مشاهدات گاهى در خواب و در رؤياست و گاهى در بيدارى و گاهى هم در حالتى كه نه حالت خواب است و نه حالت بيدارى بلكه، بين اين دو و حالت ثالثى است، گاهى هم هيچكدام از اينها نيست و در حالتى است كه براى بعضى از سالكين در بعضى از اوقات پيش مى‏آيد و در لفظ نمى‏آيد.

مكشوف گشتن برازخ و عوالم مثالى و حقايق آنها و حالات انسانها در آنها در مراتب مختلف، و مشاهده و ديدن آنها، از موضوعات مسلم است. اگر چه مقام و منزلت حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، بسيار بالاتر از مشاهده برازخ و موجودات آنها و حقايق آنهاست و به عوالم برتر از عوالم برزخى به اذن الله اشراف داشتند و طبعاً مشاهده عوالم برزخى و حقايق آن عوالم و نيز، مشاهده حالات برزخيان براى آنان يك مسئله مهمى نبوده ولكن چون كه صد آمد نود هم پيش ماست، و آنان به عوالم برزخى و حقايق مثالى نيز اشراف داشتند و آنها را مشاهده مى‏نمودند و مى‏ديدند. در روايات و آثار وارده به اين حقيقت در موارد زيادى برخورد مى‏كنيم. به روايتى در اين زمينه كه در كافى از حبه عرنى نقل كرده، اشاره مى‏كنيم:

«قال: خرجت مع اميرالمؤمنين عليه السلام الى الظهر فوقف بوادى السلام كانه مخاطب لاقوام فقمت بقيامه حتى أعييت، ثم جلست حتى مللت، ثم قمت حتى نالنى مثل مانالنى أولا، ثم جلست حتى مللت، ثم قمت و جمعت ردائى فقلت: يا أميرالمؤمنين أنى قدأشفقت عليك من طول القيام فراحة ساعة، ثمّ طرحت الرداء ليجلس عليه فقال: يا حبه ان هوالا محادثة مؤمن او مؤانسته، قال: قلت يا أميرالمؤمنين و انهم لكذلك؟ قال: نعم ولو كشف لك لرأيتهم حلقا حقا محتبين يتحادثون، فقلت أجسام أم أرواح؟ فقال: أرواح، و ما من مؤمن يموت فى بقعة من بقاع الارض الا قيل لروحة الحقى بوادى السلام، و أنها لبقعة من جنة عدن».

يعنى (حبه عرنى مى‏گويد: با اميرالمؤمنين على بن ابيطالب صلوات الله و سلام عليه بيرون آمديم. آن حضرت در وادى السلام توقف نمود و ايستاد. مثل اينكه با كسانى گفتگو مى‏كرد و به آنها خطاب مى‏نمود. پس من نيز ايستادم تا جايى كه خسته شدم. سپس نشستم تا وقتى كه خسته شدم. دوباره بلند شدم و ايستادم و خسته گشتم. باز نشستم تا هنگامى كه خسته شدم. پس بلند شده و عبا از دوش گرفتم و گفتم يا اميرالمؤمنين، از اينكه ايستادن شما به طول انجاميد، دلم بر شما سوخت، ساعتى استراحت فرمائيد. عباى خود را به زمين انداختم تا آن حضرت روى آنها بنشيند. فرمود: اى حبه، آنچه ديدى جز گفتگو و أنس گرفتن با مؤمن، چيز ديگرى نبود. حبه عرنى مى‏گويد: گفتم يا اميرالمؤمنين آيا مؤمنين بعد از مرگ اين چنين هستند، گفتگو و صحبت مى‏كنند و أنس مى‏گيرند؟ فرمود: بلى، و اگر براى تو مكشوف مى‏گشت، آنها را مى‏ديدى كه حلقه حلقه و دسته دسته در حالى كه دستها را در زانوها حلقه زده و نشسته‏اند، با يكديگر گفتگو مى‏كنند. گفتم: اجسام هستند يا ارواح؟ فرمود ارواح هستند و هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در هر كجا و در هر نقطه‏اى از زمين، وفات بكند به روح وى گفته مى‏شود به جمع ارواح مؤمنين در وادى السلام ملحق گردد و وادى السلام بقعه‏اى از بهشت عدن مى‏باشد).

به طورى كه از اين روايت بر مى‏آيد، امام عليه السلام برزخ و برزخيان را مشاهده مى‏نمود و مى‏ديد و با برزخيان گفتگو مى‏كرده است. جمله «ولو كشف لك لرأيتهم حلقا حلقاً...» به معنى (و اگر براى تو مكشوف مى‏گشت، مى‏ديدى آنها را كه حلقه حلقه...) حاكى از اين است كه اگر پرده برداشته شود، ديدنيهاى عالم برزخ، يعنى حقايق و صور برزخى ديده مى‏شوند. به عبارتى ديگر، اگر انسان از چشم برتر و ديد برترى برخوردار باشد، موجودات برزخى را مى‏بيند و اين همان كشف ابصارى است .

از بعضى روايات اين چنين استفاده مى‏شود كه در بعضى موارد با توجه حضرات معصومين سلام الله عليهم اجمعين برخى از مؤمنين و اصحاب آنان از كشف ابصارى برخوردار گشته و صور مثالى و نورى را مشاهده مى‏كردند و مى‏ديدند. يعنى بر اثر اين توجه خاص به اذن خداى متعال، قلبها و مشاعرشان از انوار الهى بهره‏مند مى‏گشت و با تجلى اين انوار از ادراك بالاتر و ديد برترى برخوردار مى‏شدند و در نتيجه حجابها كنار مى‏رفت و ماوراى حجب در حد معين براى آنها مشهود مى‏شد و مكشوف مى‏گرديد.

به يك روايت در اين زمينه كه در بصائر الدرجات با سند از سماعه نقل كرده است، اشاره مى‏كنيم:

«عن سماعة قال: كنت عند ابى الحسن عليه السلام فأطلت الجلوس عنده فقال: أتحب أن ترى ابا عبدالله عليه السلام فقلت: وددت و الله، فقال: قم و ادخل ذلك البيت، فدخلت البيت فاذا ابو عبدالله عليه السلام قاعد» يعنى (سماعه مى‏گويد: در محضر حضرت ابى الحسن عليه السلام بودم و در محضر طولانى نشستم. به من فرمود: آيا دوست دارى كه حضرت ابى عبدالله عليه السلام را ببينى؟ گفتم قسم به خداى متعال بسيار دلم مى‏خواهد. فرمود: بلند شو و داخل آن خانه شو. پس بلند شد ه و داخل همان خانه شدم و ديدم حضرت ابى عبدالله عليه السلام نشسته است).

اين هم از مصاديق كشف ابصارى است كه براى سماعه با توجه خاص حضرت ابى الحسن عليه السلام پيش آمده است. سماعه با توجه خاص مقام ولايت به اذن پروردگار، از ديد بالاترى بهره‏مند گشته و حضرت ابى عبدالله عليه السلام را با بدن نورى مشاهده كرده و ديده است. اين توجه خاص به حال حيات حضرات معصومين عليهم السلام منحصر نيست و در هر حال از جانب آنان نسبت به صاحبان صلاحيت، وجود دارد. مشاهده ملائكه مثالى و ملائكه بالاتر در صورتهاى مثالى يا در تمثلها نيز از مراتب كشف ابصارى است .

از بعضى روايات و آثار وارده بر مى‏آيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ملائكه الهى را در صور مثالى و نورى مشاهده مى‏فرمود و مى‏ديد. با دقت در موارد مختلف اين قبيل روايات و آثار، به اين حقيقت مى‏رسيم كه مشاهده ملائكه در صورتهاى مثالى به دو صورت بوده است. در بعضى موراد ملائكه مثالى و نورى را با همان صور نورى و مثالى مشاهده مى‏فرمود و مى‏ديد و در بعضى موارد ملائكه مقربين و ملائكه بالاتر را در تمثلهاى نورى و در صور مثالى مشاهده مى‏فرمود. در اينجا تذكر اين نكته را هم لازم مى‏دانيم كه مقام و منزلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بسيار بالاتر از اينهاست و اين قبيل مشاهدات و كشفها در مقايسه به مقام و منزلت آن حضرت چندان مسئله مهمى نبوده، و مقام و منزلتى كه خداى متعال به او عنايت فرموده است. اين قبيل مشاهده‏ها و كشفها ازباب اين بوده كه: چون كه صد آمد نودهم پيش ماست، والا به طورى كه اهل نظر مى‏دانند، ملائكه از جلوات حقيقت او و نور اوست.

در شب دنيا كه مججوبست شيد   ناظر حق بود وزو بودش اميد
از الم نشرح دو چشمش سرمه يافت   ديد آنچه جبرئيل آن برنتافت
مريتيمى را كه حق سرمه كشد   گردد او در يتيم با رشد
نور او بر درها غالب شود   آنچنان مطلوب را طالب شود
در نظر بودش مقامات العباد   لاجرم نامش خدا شاهد نهاد [47]
 
عاشق از حق چون غذا يابد رحيق‏   عقل آنجا گم شود گم اى رفيق
عقل جزوى عشق را منكر شود   گرچه بنمايد كه صاحب سر بود
زيرك و داناست اما نيست نيست   تا فرشته لانشد اهريمنى است
او بقول و فعل يار ما بود   چون بحكم حال آئى لا بود

مراتب كشف ابصارى

از جمله موضوعاتى كه لازم است به آن اشاره شود، مراتب كشف ابصارى است. ديدن پشت پرده و مشاهده حقايق ماوراى حجب، داراى مراتب است. خود حقايق پشت پرده وقتى داراى مراتب است، طبعاً مشاهده و ديدن آنها نيز داراى مراتب مختلف خواهد بود.

حقايق و عوالم بالاتر از عالم ماده، از مراتب مختلف زيادى برخوردار است. بالاتر از عالم ماده، عوالم مثالى و يا برزخى و ملكوت سفلى است كه عوالم زياد و داراى مراتب است و بعضى از آنها فوق بعضى و به عكس، بعضى پايين‏تر از بعضى مى‏باشد و بالاتر از همه عوالم مثالى، عوالم تجرد و ملكوت علياست كه باز عوالم زياد و داراى مراتب است و بعضى بالاتر از بعضى مى‏باشد و فوق عوالم تجرد، عوالم اسماء حسنى و تجليات اسمائى حضرت حق است .

اگر مجموع عوالم فوق ماده را در نظر بياوريم، در قوس صعودى اولين عالم بالاتر از عالم ماده، عالم اول از عوالم مثالى يا برزخى است كه نسبت به عالم ما باطن است ولى نسبت به عالم بالاتر از خود كه آن هم از عوالم مثالى است، ظاهر محسوب مى‏گردد و در حقيقت، هم ظاهر عالم بالاتر از خود هست و هم حجاب آن، زيرا كه هر ظاهرى حجاب باطن خود مى‏باشد كه اينكه هر باطنى محيط به ظاهر خود است و همين طور در همه عوالم، چه عوالم مثالى، چه عوالم تجرد، و چه عوالم اسماء، هر عالم به جاى خود نسبت به عالم پايين‏تر از خود، هم باطن است و هم محيط و نسبت به عالم بالاتر از خود، هم ظاهر است و هم حجاب .

بنابراين، عوالم بالا داراى مراتب بوده و در نتيجه كشف ابصارى نيز مراتب خواهد داشت. يعنى اين چنين نيست كه اگر كسى بر اثر عنايات ربانى و بر اثر تجلى نور الهى در قلب و در مشاعر وى، از چشم بالاتر و ديد برترى برخوردار شد و حجابى كنار رفت و به اولين عالم بالاتر از ماده و به حقايق‏آن يك نوع اشراف پيدا كرد و آنها را مشاهده نمود و ديد، به طور كلى بتواند همه عوالم بالاتر از ماده را مشاهده بكند و ببيند وبا مكشوف گشتن اولين عالم و حقايق آن، عوالم بالاتر نيز مكشوف گردد.

نور متجلى در قلب و در چشم او، به همان اندازه است كه به اولين عالم و به حقايق آن مى‏رسد و مى‏رساند و نه به بيش از آن. در حقيقت، صلاحيت وجودى و قلبى او بيش از اين نيست والا نور الهى محدود نمى‏باشد و حد و اندازه از خود اوست و آينه قلب او، آينه محدودى است. اگر او با مجاهدت و تحصيل انقطاع بيشتر، قلب خود را آماده‏تر و پذيراتر بگرداند و احتياج و فقر شديدترى پيدا بكند و آينه دل را صاف‏تر بنمايد و زبان سر او خواستار تكميل نور گشته و بگويد: «ربنا اتمم لنا نور نا» و اين دعا از او به اجابت برسد، نور الهى در قلب و در چشم او بيش از پيش تجلى مى‏كند و در نتيجه مى‏تواند به بالاتر از عالم اول نيز راه يافته و مشاهده بكند، آن هم باز به اندازه‏اى كه از نور نافذ و محيط الهى بهره‏مند شده است و نه بيش از آن .

به طورى كه اشاره شد، اولين عالم بالاتر از ماده، يعنى عالم اول از عوالم مثالى در قوس صعودى، حجاب عالم بالاتر از خود مى‏باشد و همين طور، هر عالمى حجاب بالاتر از خود است. و اين بدان معنى است كه اگر كسى با عنايت حق و به نور او توانست حجابى را كنار بزند و عالم اول مثالى و حقايق آن را مشاهده كند و ببيند، خود همين عالم اول براى او حجاب خواهد بود، حجابى كه مانع و حجاب از مشاهده عالم بالاتر از خود مى‏باشد. چنين كسى اگر چه حجاب ماده را كنار زده و اولين عالم مثالى و حقايق آن را مشاهده مى‏كند و مى‏بيند، ولى همين عالم و حقايق آن، براى او حجاب است و نمى‏گذارد عالم بالاتر از آن را مشاهده نموده و ببيند. او در اين مرحله فاقد آن چشم است كه بتواند از اين عالم و حقايق آن بگذرد و عبور بكند و حاجب بودن آن را بشكند و اين حجاب را بشكافد و به عالم برتر از آن برسد و آن را ببيند. به عبارتى ديگر، او در اين مرحله فاقد آن نور است كه بتواند به كمك آن از اين حجاب بگذرد و اين حجاب را كنار بزند و به عالم بالاتر راه يافته و آن را ببيند. او در اينجا به نور بيشتر و كامل‏تر، و به تعبيرى، به چشم نافذتر و به چشم ديگرى احتياج دارد؛ چشمى كه اين حجاب جديد را بشكند، چشمى كه تيزبين‏تر است، چشمى كه حجاب عالم اول مثال را از چهره عالم بالاتر از آن كنار زده و آن را ببيند.

چشم دل، يكى نيست و چشمهاست

بنابراين، در كشف ابصارى براى مشاهده و ديدن هر عالمى چشم مناسب با آن عالم و يا ديد مناسب با آن و حقايق آن، لازم است. در نتيجه بايد گفت چشم بالاتر و برتر نه يكى است و نه دو، بلكه،به تناسب هر كدام از عوالم وجود و براى مشاهده هر كدام از آنها، چشمى هست و انسان غير ازاين چشم ظاهر معمولى، چشمها در پشت حجابها دارد كه با برطرف شدن حجابها يكى پس از ديگرى، اين چشمها نيز يكى پس از ديگرى به ظهور مى‏رسند. به بيان ديگر، انسان غير از اين چشم ظاهرى، چشمها دارد كه با تجلى انوار الهى در قلب وى اين چشمها يكى پس از ديگرى، يعنى به تناسب مراتب انوار متجلى در قلب، به ظهور مى‏رسند و باز مى‏شوند. اينها چشمهاى دل است و با اين چشمهاى دل مى‏توان عوالم پشت پرده و حقايق و موجودات آنها را مشاهده كرد .

چشم دل، يكى نيست و نمى‏شود يكى باشد. با چشمى كه اولين عالم مثالى و حقايق آن ديده مى‏شود، هرگز عوالم بالاتر مثالى مشهود نمى‏گردد و نيز، نمى‏شود عوالم تجرد را با آن چشم ،مشاهده نمود و همچنين، امكان ندارد با آن با مشاهده اسماء و تجليات اسمائى حضرت حق وبالاخره به مشاهده وجه الله نايل آمد. آن چشم دل كه وجه حق را مى‏بيند و به وجه او نظر مى‏كند و صلاحيت شهود وجه الله را دارد، آن چشم دل نيست كه صور مثالى و حقايق برزخى را مى‏بيند و آن نيست كه مى‏تواند برازخ را مشاهده مى‏كند .

چشم دل ناظر به وجه حق

چشمى كه چشم دل يا «عين قلب» است و در اين عالم و آن عالم مى‏تواند ناظر وجه الله و شاهد آن باشد، چشمى نيست كه غير از عقل و سمع و مشاعر ديگر، غير از قلب و سر، و غير از حقيقت خود انسان باشد بلكه، عين حقيقت انسان و قلب و سر او، و عين عقل و سمع و مشاعر ديگر اوست.

در آن مقام كه انسان چهره اصلى و حقيقت خود را مى‏يابد، همه وجود او عقل است و همه وجود او بصر است و همه سمع و همه... است. در اين مقام هيچگونه تفرقه بين خود او وقواى ادراكى او و نيز، هيچگونه تفرقه و كثرتى بين قواى ادراكى او نيست. يعنى در اين مقام به هيچ وجه غيريت و كثرت بين خود انسان و بين عقل و چشم و گوش او وجود ندارد و نيز، به هيچ وجه غيرت و كثرت بين عقل و چشم گوش و قواى ديگر وجود ندارد. تمام وجود او عقل است و تمام وجود او چشم است و تمام وجود او گوش است. عقل، عين چشم، و چشم، عين عقل، و هر دو، عين گوش، و همه، عين هر ادراك ديگرى است. كثرت و غيرتى كه در حيات نازل بين خود انسان و مشاعر او و نيز بين خود مشاعر هست، در اين مقام، وجود ندارد.

در چينن مقامى انسان با تمام وجود، تعقل مى‏كند و سير در عوالم كلى مى‏نمايد و تعقل او هم شبيه تعقل در حيات نازل نيست بلكه، سير در عوالم نورى و وحدت با آنها و خلاصه، چيز ديگرى است. همچنين، با تمام وجود مى‏بيند و ديدن او مانند ديدن او در حيات نازل نيست كه يك سو را ببيند و از سوى ديگر در حجاب باشد و يا ظاهر را ببيند و از باطن، بى خبر بوده و باطن را نبيند و يا حال را ببيند و گذشته و آينده از وى محجوب باشد. خلاصه مطلب اينكه، با تمام وجود مى‏شنود و با تمام وجود مى‏چشد. انسان در مقام اصلى خويش اين چنين است و فوق اين چنين و آن چنان است.

احسن التقويم در والتين بخوان   كه گرامى گوهر است ايدوست جان
احسن التقويم از فكرت برون   احسن التقويم از عرشش فزون
گر بگويم قيمت آن ممتنع‏   من بسوزم هم بسوزد مستمع [48]

در اين مقام كه همه وجود او چشم است و ديد است، چشم او چشم دل است، اما نه آن چشم دل كه صور مثالى و حقايق برزخى را مى‏بيند و نه آن چشم دل كه اغيار را مشاهده مى‏كند بلكه، آن چشم دل كه همه پرده‏ها را كنار مى‏زند و همه حجب را مى‏شكافد و از همه نفوذ مى‏كند و حقيقت را كه وجه الله است مى‏بيند و در همه جا و همه سو و همه چيز، وجه او را مشاهده مى‏نمايد.

مولوى مى‏گويد:

آدمى ديده است باقى پوستست   ديده آنست آنكه ديد دوستست
چونكه ديد دوست نبود كور به   دوست كو باقى نباشد دور به [49]

باز او مى‏گويد:

اين سبب‏ها بر نظرها پرده‏هاست   كه نه هر ديدار صنعش را سزاست
ديده‏اى بايد سبب سوراخ كن   تا حجب را بر كند از بيخ و بن
تا مسبب بيند اندر لامكان   هرزه بيند جهد و اسباب دكان [50]

تعدد چشم دل، تعدد رتبه‏اى است

با بيانى كه گذشت فهميديم چشم دل نه يكى است و نه دو، بلكه، چشمهاست و دل از چشمها برخوردار مى‏باشد. در اينجا بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه تعدد چشم دل، تعدد عددى نيست بلكه، تعدد رتبى است، يعنى چشم دل داراى مراتب است و هر مرتبه‏اى از مراتب، غير از مرتبه ديگر است و با هر مرتبه‏اى مى‏توان عالمى از عوالم پشت پرده و حقايقى از حقايق ماوراى حجب را مشاهده نمود و با اعلى مرتبه آن مى‏توان به وجه الله نظر كرد.

بنابراين، اينكه مى‏گوييم چشم دل نه يكى است و نه دو، بلكه، چشمهاست، بدين معنى است كه چشم دل داراى مراتب است و هر مرتبه‏اى از مراتب آن، چشمى از براى دل محسوب مى‏گردد و در مجموع، دل از چشمها برخوردار مى‏باشد .

تنها چشم دل نيست كه مراتب دارد بلكه، گوش دل هم مراتب دارد و همين طور، همه‏مشاعر قلبى داراى مراتب مى‏باشند. يعنى گوش دل، يكى نيست و گوشهاست و شم دل، يكى نيست و شمهاست و همه مشاعر قلبى، متعدد است ولى با تعدد رتبى، نه عددى.

هر كشف ابصارى، كشف صورى نيست

گرچه كشف ابصارى را در مرحله اول به عنوان قسمى از اقسام كشف صورى ذكر كرديم، لكن با شرحى كه در مراتب كشف ابصارى گذشت، به اين حقيقت پى برديم كه هر كشف ابصارى، كشف صورى نيست و نمى‏شود هر كشف ابصارى را از اقسام كشف صورى به حساب آورد. آن قسمت از كشفهاى ابصارى كه مربوط به صور مثالى و حقايق برزخى و تمثلهاى برزخى مى‏باشد، از اقسام كشف صورى است. اما آن كشفهاى ابصارى كه مربوط به عوالم فوق برزخ و حقايق مجرد و عوالم ملكوت اعلى و موجودات آنها و عالم اسماء مى‏باشد، از اقسام كشف صورى نبوده و بلكه از اقسام و مراتب كشف معنوى است. توضيح كشف معنوى و شرح آن، بعد از بيان بقيه اقسام كشف صورى يعنى بعد از بيان كشف سماعى، كشف شمى، كشف ذوقى، و كشف لمسى، خواهد آمد.

كشف سماعى و مراتب آن

كشف سماعى از جمله اقسام كشف صورى است. كشف سماعى عبارت است از مكشوف شدن اصوات و مسموعات مثالى و برزخى با برخوردارى از سمع برتر و بالاتر.

وقتى سالك الى الله با مجاهدتها و عبوديتها مشمول عنايات خاصه الهى گشته و انوار ربوبى در قلب و در مشاعر وى به ظهور رسيد و در نتيجه از مشاعر برتر و كامل‏ترى برخوردار شده و از علم و ادراك بالاتر بهره‏مند گشت و حقايق پشت پرده به تدريج و به تناسب منزلت عبودى او به اذن الله براى او مكشوف گرديد، مسموعات مثالى و برزخى را مى‏شنود. اصوات برزخى و مسموعات مثالى اگر چه يك نوع احاطه به عالم مادى دارد ولكن از أسماع عامه مردم و از سمع ما در حجاب است، يعنى اين گوشها آن صلاحيت وجودى و آن قدرت را ندارند كه بتوانند آنها را بشنوند و حجاب يا حجابها در حقيقت در همين گوشهاست. به عبارت ديگر، سمع ما، سمع بسيار محدود و نارساست. كمال سمع به عنوان كمالى از كمالات وجودى، مانند هر كمال وجودى ديگر داراى مراتب شديد و ضعيفى مى‏باشد. ما انسانها در مرتبه نازله حيات خود، از مرتبه نازله سمع خود برخوردار هستيم. اگر به مراتب عاليه حيات خود نايل باشيم، از مراتب عاليه سمع نيز بهره‏مند خواهيم بود و اين هم با سلوك عبودى و تحصيل انقطاع و تجريد دل و با تجلى انوار الهى در قلب و در مشاعر خواهد بود .

همه جوانب و اطراف ما، و نه تنها جوانب و اطراف ما، بلكه درون و باطن ما، و بالاخره همه جا را مسموعات و اصوات، سخنها و گفتارها، و نداها و صداها پر كرده است و ما نمى‏شنويم، نه اينكه سخنى نيست و گفتارى نيست و نه اينكه مسموعات و اصوات و نداها و صداها همانهاست كه ما مى‏شنويم.

هست بر سمع و بصر مهر خدا   در حجب بس صورتست و بس صدا
آنچه او خواهد رساند آن بچشم   از جمال و از كمال و از كرشم
و آنچه او خواهد رساند آن بگوش   از سماع و از بشارت وز خروش
گرچه هستى تو كنون غافل از آن   وقت حاجت حق كند آنرا عيان [51]

آنجا كه سالك الى الله با قدم صدق در طريق طلب پيش مى‏رود و درد دل و دل پردرد دارد و در سير و حركت خود به سوى مقصد به هدايت بيشتر حضرت حق و عنايات خاصه او احتياج دارد و گاهى بشارت بايد باشد و گاهى هم خروش، اين صداها به گوش او مى‏رسد (وقت حاجت حق كند آنرا عيان).

در مراحل اوليه كشف سماعى، صداها و اصوات پشت پرده به صورتهاى خاصى به گوش مى‏رسد، چه در حالت خواب، چه در حالت بيدارى، چه در بين نوم و يقظه، و چه در بعضى از حالات كه نه خواب است و نه بيدارى و نه حالت بين نوم و يقظه، بلكه، حالتى است كه براى سالك پيش مى‏آيد و با الفاظ و عبارات نمى‏شود آن را بيان نمود. مكشوف شدن اين صدها و اصوات در مراحل اوليه كشف، اگر چه به صورتهاى خاصى است، لكن نمى‏شود براى آن ضابطه و حدود مشخص و معينى ذكر كرد، زيرا كه اشخاص سالك و خصوصيات سير آنها، و همچنين خصوصيات روحى و جزئيات حالات آنها، متفاوت است ؛ علاوه براينها، اسباب و علل زياد و ريزه كاريهاى بى شمارى در اين بين هست كه با گفتن و نوشتن تمام شدنى نيست و يا احياناً به گفته و نوشته در نمى‏آيد. در هر صورت كيفيت كشف سماعى را در مراحل اوليه آن نمى‏شود دقيقاً مشخص نمود كه چه صداها و اصواتى و يا كدام نداها و سخنهايى به گوش مى‏رسد ويا چگونه و با چه كيفيتى شنيده مى‏شود. اگر چه بعضى چيزها را گفته‏اند و نوشته‏اند ولى حقيقت امر اين است كه براى اشخاص مختلف سالك، به مقتضاى خصوصيات مختلف روحى و براساس حالات متنوع و به دليل وجود ريزه كاريهاى زيادى، فرق مى‏كند. البته، مسئله القائات باطل و شيطانى هم مسئله ديگرى است و آنچه ما مى‏گوييم، در خصوص كشف صحيح سماعى است .

در مراحل اوليه كشف سماعى كه هنوز مسئله زمان و مكان و جهت و نظاير اينها در وجود سالك و در فكر وذهن او به صورت يك سلسله مسائل اساسى و فراگير بوده و آنها را به همه جا و همه چيز، سرايت مى‏دهد و مى‏خواهد آنها را به همه جا ببرد، مكشوف شدن بعضى از اصوات و مسموعات، موجب يك نوع تحير مى‏گردد، او كه هنوز با فوق زمان و مكان و فوق جهت و باحقايقى كه زمان و مكان نداشته و جهت و اين سو و آن سو ندارد، مأنوس نيست و هر چه تا به حال ديده و شنيده، زمان و مكان و جهت مشخص داشته، وقتى در مراحل اوليه كشف سماعى، اصوات و مسموعاتى به گوش او مى‏رسد، متحير است كه از كجاست و كدام سو و كدام جهت است؟ همچنين متحير است كه از ظاهر است يا از باطن؟ تا جايى كه با حقيقت امر آشنا گردد.

كشف سماعى مانند هر كشف ديگرى با عنايات الهى و به تناسب سير عبودى سالك، كامل و كامل‏تر مى‏گردد و سالك از مراحل اوليه كشف، به مراحل بالاتر آن راه مى‏يابد. براى يك سالك دردمندى كه مقصدى جز لقاء حق ندارد، آنچه معمولا در كشف سماعى براى او پيش مى‏آيد و آنچه مى‏شنود، در جهت هدايت بيشتر و بهتر او به سوى مقصد مى‏باشد و يا در جهت هدايت بيشتر و بهتر كسى كه با اوست و أخوت الهى بين آنها هست و يا از او تعليم مى‏گيرد و خصوصيتى بين آنها وجود دارد كه چنين چيزى را ايجاد مى‏كند.

آنچه در كشف سماعى براى سالك صادق و دردمند پيش مى‏آيد و در جهت هدايت بيشتر او نبوده و دواى درد او نمى‏باشد. مورد توجه او قرار نمى‏گيرد و از آن مى‏گذرد و آنچه هدايتى را در بر داشته و حامل تذكر و اشارتى بوده و يا بشارت يا تحذيرى در بر دارد، به لحاظ هدايت، تذكر، اشارت، بشارت، و تحذير، مورد توجه سالك قرار مى‏گيرد، آن هم در حدى كه مى‏تواند آنچه را در بر دارد و حامل آن است، اخذ بكند و نه بيش از آن .

به عبارت روشن‏تر، سالك صادق وقتى قدم صادقانه در طريق عبوديت گذاشت و به وادى طلب، مخلصانه وارد شد و براى نيل به مقصود به مجاهدت پرداخت. از همه لحظات و اوقات خود براى همين منظور استفاده مى‏كند و فرصتها را از دست نمى‏دهد او از همان وقتى كه قدم در طريق گذاشته، دل به او مى‏دهد و هميشه او را مى‏خواهد و از هر چه غير اوست دل بر مى‏دارد و روى همين مسئله مراقبت مى‏نمايد. او از اينكه دل او لحظه‏اى غافل از حق باشد، سخت اجتناب مى‏كند و مراقب اين امر است كه چيزى دل را مشغول به خود نگرداند و چيزى وارد دل نگردد، به نحوى كه دل او را به خود جذب نموده و ازياد مقصود بازداشته وبا طلب او منافات داشته باشد. و بالاخره او از مشغول شدن قلب، كاملا بايد در اجتناب باشد والا سالك مخلص و طالب صادق نخواهد بود («يوم لا ينفع مال و لا بنون - الا من أتى الله بقلب سليم») [52]و («هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم» [53]).

توجه به غير حق در مقام طلب، شرك است و شرك در طريق طلب، ناديده گرفته نمى‏شود («ان الله لا يغفران يشرك به » [54]. دلى كه مى‏گويد، او را فقط مى‏خواهد، بايد چشم از غير او ببندد.

هرگز نبرى راه بسر منزل الا   تا مرحله پيمانشوى وادى لا را

مادامى كه ابواب مكاشفات به روى سالك الى الله باز نشده، بايد مراقب اين باشد كه دنيا و متاع دنيا و خواسته‏هاى دنيوى و هواهاى نفسانى، قلب اور ا به صورتهاى مختلف و در جلوه‏هاى متنوع، به خود مشغول نكند. و وقتى ابواب مكاشفات به روى او باز شد، بايد مراقب اين باشد كه قلب او به آنچه مكشوف مى‏شود، مشغول نگردد والا از سير باز مانده و به مقصد اعلى نايل نخواهد شد. او بايد از آنچه در مقام كشف مى‏بيند، بگذرد و از آنچه مى‏شنود، بگذرد و بالاخره از آنچه مى‏يابد و با آن مواجه مى‏گردد، عبور بكند و مشغول به آنها و مجذوب به سوى آنها نباشد. و چه بسا آنچه مى‏بيند، بسيار ديدنى باشد و آنچه مى‏شنود، بسيار شنيدنى.

در اين مقام، يعنى در مقام كشف سماعى چه بسا اصول و مسموعاتى بشنود كه به هيچوجه ربطى به مقصد سالك نداشته و مربوط به مسائل عادى و امور دنيوى و يا امور عوالم بالا باشد. پيداست بايد به آنها توجه نكند و خود را با آن مشغول نگرداند و بايد هيچگونه ترتيب اثر بدانها ندهد و بگذرد و به كار خود ادامه بدهد و از ذكر و طلب، غفلت نكند. حتى بايد از اين قبيل مكشوفات، سخنى نگويد و به طور كلى ناديده بگيرد.بعضيها كه احياناً به اين حقيقت توجه ندارد، روى اين قبيل كشفها حساب باز مى‏كنند و مشغول آنها مى‏شوند و از طريق، باز مى‏مانند.

چه بسا در كشف سماعى نغمات و اصواتى به گوش او برسد كه حكايتها و اشارتهاى خوب و هدايت كننده داشته ولى بسيار جذاب باشد. در اينجا هم بايد از حكايتها و اشارتها استفاده نموده و در طلب، جدى‏تر باشد ولكن به استماع آنها مشغول نگردد والا توقف خواهد كرد. يعنى اين نغمات و اصوات بايد پيش برنده باشد و نه به خود جذب كننده، و اين سالك است كه بايد هوشيار بوده و استفاده صحيح داشته باشد والا اين نعمات و اصوات به منظور جذب سالك به سوى خود و براى مشغول كردن او نيست.

سر پنهانست اندر زير و بم   فاش اگر گويم جهان برهم زنم

و بالاخره بايد گفت، كشف سماعى مانند هر كشف ديگرى، بايد در طريق سالك الى الله قرار بگيرد، نبايد مانع در طريق او ايجاد كند و حجاب سالك گردد و اين در اصل به عنايات خاصه حق و به هدايت او موقوف بوده و سپس به هوشيارى سالك بستگى دارد كه آن هم به عنايت حق خواهد بود.

بر سماع راست هر تن چيز نيست   طعمه هر مرغكى انجير نيست

اگر سالك الى الله خود را در پناه حق قرار داده و صراط مستقيم قرآنى را در پيش گرفته و به اين سو و آن سو نلغزد و تعبد كامل در برابر موازين اسلامى و قرآنى داشته باشد، خداى متعال او را تحت ولايت خود قرار داده و به سوى خود هدايت مى‏فرمايد و از لغزش و توقف در صراط، حفظ مى‏كند. به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم راه سلوك به يك نظر، راه پر مخاطره‏اى است و بايد دقيقاً از كتاب و عترت، تبعيت نمود و در همه احوال از خداى متعال با تضرع كامل، عنايت خواست .

استفاده از فرد كامل در طريق سلوك

بهتر است سالك، مخصوصاً آنجا كه دچار ضعف روحى است و توهمات و تخيلات بر او غلبه دارد، براى اينكه به دام وسوسه‏هاى باز دارند و القائات شيطانى نيفتد و در سلوك الى الله از صراط مستقيم منحرف نگردد، علاوه بر آنچه گفتيم، سعى بكند از تعليم و ارشاد فرد كاملى نيز بهره‏مند باشد. البته اشتباه نشود كه منظور ما همان صورت معقول و ممدوح اين مسئله است و نه صورتهاى نامعقول و احياناً نامشروع و ضلالت آورد آن. فرد كاملى كه با تبعيت از قرآن وپ‏يامبر و عترت او در مكتب اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين و با انوار ولايت آنان به مجاهدت پرداخته و با مراقبت صحيح و كامل به كمال رسيده، به لحاظ مجاهدتهاى علمى و عملى كه داشته، چه از نظر علمى و چه از نظر عملى، به جزئيات و دقايق و ريزه‏كاريهاى طريق عبوديت، و به جزئيات مراحل و مدارج طريق، و به خصوصيات احوال درونى و حالات، و به ابعاد مختلف اغوائات أبليسى و القائات شيطانى و مكايد نفسانى، و به علامات و نشانه‏هاى آنها و ضوابط تشخيص آنها، و به اطوار گوناگون دخالتهاى و هم و خيال، و به راه و روش مقابله با اين دخالتها، و به صور متنوع كيد شيطان و مكر نفس، علم و اطلاع داشته و آشنا مى‏باشد، مصاحبت با او و استفاده از تعليم و ارشاد او نه تنها يك امر معقول و ممدوح است بلكه، در روايات وارده از حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليه اجمعين، سفارشها و تأكيدات زيادى بر مصاحبت و معاشرت و استفاده از تعليم و ارشاد و بركات چنين افرادى، به عمل آمده است و حتى سعى و جديت در پيدا كردن آنها، و به زحمت افتادن و رفتن به سراغ آنان، از عبادات شمرده شده است.

نه تنها در روايات بلكه، در آيات قرآنى نيز به مصاحبت با خوبان و مجالست با آنان، تأكيد شده و از دور شدن و دور ماندن از آنان، نهى گرديده است. و نكته اين امر كاملا روشن است كه چيست، مصاحبت و مجالست خوبان براى اين است كه نگاه به آنان انسان را به ياد خدا مى‏اندازد، حالات آنان انسان را به خود مى‏آورد، گفتار آنان انسان را بيدار مى‏كند، تذكرات آنان انسان را به عيوب و نقائصش متوجه مى‏نمايد، ارشادهاى آنان انسان را به ريزه كاريهاى طريق عبوديت و سلوك الى الله آشنا مى‏سازد، تعليمهاى آنان انسان را از خطرات راه و لغزشها نجات مى‏دهد، و خلاصه مطلب اينكه، مصاحبت و مجالس آنان د رحركت انسان به سوى خدا، نقش بسزايى دارد، كما اينكه دور ماندن از آنان هرگز به نفع انسان تمام نمى‏شود .

در آيه 28 سوره كهف مى‏فرمايد: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغذاة و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا ولا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان أمره فرطا»يعنى (و خود را به محبت و مصاحبت و مجالست آنان كه صبح و شام پروردگار خويش را ياد مى‏كنند و لقاء و شهود وجه او را مى‏طلبند، وادار بكن و در اين امر شكيبا باش و از آنان چشم مپوش كه به زينتهاى دنيا روى بياورى، و هرگز از كسى كه دل او را از ياد خود غافل كرده‏ايم و تابع هواى نفس خويش گشته و به تباهى كشيده شده، متابعت نكن) دقت و تعمق در آيه شريفه و در نكات واشارات آن را به عهده ارباب ذوق و اهل نظر مى‏گذاريم.

استفاده‏هايى كه از تعليم و ارشاد يك فرد كامل و عالم الهى مى‏شود كرد و همچنين، آثار و بركاتى كه از محبت و مصاحبت و مجالست با وى عايد انسان مى‏گردد، يكى دو تا نيست و داراى ابعاد زيادى است. دقت و تأمل در روايات وارده در اين باب، مى‏تواند ما را به ابعاد گسترده اين استفاده‏ها و اين آثار و بركات و به بسيارى از اسرار و دقايق، هدايت بكند. طبعاً براى سالك طريق سلوك كه قدم در طريق پر مخاطره‏اى گذاشته است، اين موضوع بيش از ديگران اهميت خواهد داشت.

يك زمانى صحبتى با أوليا   بهتر از صد ساله طاعت بى ريا
گر تو سنگ خاره و مرمر بوى   چون بصاحبدل رسى گوهر شوى
مهر پاكان در ميان جان نشان   جان مده الا بمهر دلخوشان
كوى نوميدى مرو اميدهاست   سوى تاريكى مرو خورشيدهاست
دل ترا در كوى اهل دل كشد   تن ترا در حبس آب و گل كشد
هين غذاى دل طلب از همدلى   رو بجوى اقبال را از مقبلى
دست زن در ذيل صاحب دولتى   تا ز افضالش بيابى رفعتى
صحبت صالح ترا صالح كند   صحبت طالح ترا طالح كند [55]

بنابراين، استفاده كردن از تعليم و ارشاد يك فرد كامل، در حدى كه از متون اسلامى بر مى‏آيد، نه تنها اشكالى ندارد بلكه، يك امر ممدوح نيز مى‏باشد و روى آن كاملا تأكيد به عمل آمده است و چه بهتر در طى طريق سلوك از چنين فردى استفاده شود، فردى كه به خوبى راه و روش سلوك الى الله را به نحوى كه در قرآن و روايات ارائه شده، يعنى صراط مستقيم قرآنى را مى‏داند و خود در مقام عمل از سالكين طريق مى‏باشد و ريزه كاريهاى سلوك را عملا و عيناً ديده است و آشنا به جزئيات بوده و با مجاهدت علمى و عملى به كمال رسيده و از عنايات خاصه حق برخوردارگشته و راه را طى نموده و به مقام قرب نايل آمده است، فردى كه در طريق توحيد و عبوديت پيش رفته و با عنايات الهى از هواها پاك شده و از ظلمات گذشته و از انوار ربوبى بهره‏مند گرديده و منازل را پشت سر گذاشته و به اسرارى كه با عمل مى‏شود به آنها رسيد، اطلاع يافته و در مقامات عاليه توحيد و عبوديت مى‏باشد. راهنماييهاى چنين فرد كاملى چه در اول سلوك و به هنگام شروع، و چه در مراحل بعدى، مخصوصاً در مسائل دقيق و به خصوصى كه در مشاهدات و مكاشفات و نيز در منازل و مدارج سلوك پيش مى‏آيد، كاملا مى‏تواند به اذن الله مفيد بوده و يا حياتى باشد .

با شرحى كه گذشت به اصل مسئله كشف سماعى پى برديم و فهميديم كه با تابش نور نافذ الهى در سمع سالك و با برخوردارى وى از سمع نافذ، مسموعات مثالى و برزخى پشت حجاب به سمع او مى‏رسد و به تعبير بهتر، سمع او به مسموعات برزخى و اصوات پشت پرده مثالى مى‏رسد و شنيدنيهاى عوالم برزخى را به اندازه‏اى كه انوار نافذ و محيط الهى در وجود او تجلى كرده، مى‏شنود. كشف سماعى به معنى مكشوف گشتن مسموعات ماوراى حجب براى بعضيها در زندگى دنيوى بر اثر عنايات ربوبى، از نظر شواهد موجود در متون اسلامى، يك امر مسلم است و مراتب اين كشف، مانند هر كشف ديگرى، به حسب مراتب قرب، متفاوت است. در بيانى كه قبلا از نهج البلاغه در خصوص اهل ذكر و رجال الهى آورديم، جمله «و يسمعون ما لا يسمعون» حاكى از كشف سماعى است و همچنين جمله «و كانى الان أسمع زفير الناريدور فى مسامعى»كه در روايت منقول از اسحاق بن عمار، وجود دارد و قبلا به آن نيز اشاره شده حكايت از كشف سماعى مى‏كند .

مراتب كشف سماعى

كشف سماعى به معنى شنيدن اصوات و مسموعات مثالى و برزخى پشت پرده كه با گوش دل انجام مى‏گيرد، از اقسام كشف صورى محسوب مى‏شود. و اين بدان معنى نيست كه هر كشف سماعى از اقسام كشف صورى باشد. كشف سماعى در مراتب بالاتر آن، با توجه به تعريفى كه از كشف صورى داشتيم، از اقسام كشف صورى نبوده بلكه، از اقسام كشف معنوى مى‏باشد. بنابراين، كشف سماعى هم مانند كشف ابصارى داراى مراتب است. در بعضى مراتب از اقسام كشف صورى و در بعضى ديگر از اقسام كشف معنوى است.

مراتب گوش دل و گوش جان

با توجه به آنچه گذشت، گوش دل و جان نيز داراى مراتب بوده و به تعبيرى، متعدد مى‏باشد ولى با تعدد رتبى، نه تعدد عددى.

مرتبه نازله گوش دل، اصوات و مسموعات برزخى و مثالى را در خواب يا بيدارى مى‏شنود، آن هم در درجات مختلف به تناسب منازل سالكين. مراتب بالاتر گوش دل و گوش جان، تسبيح موجودات و تكلم آنها را در مراتب مختلف مى‏شنود. و گوش جان در مرتبه‏اى كلام ملائكه و روح اعظم را مى‏شنود. گوش جان در مرتبه‏اى هم وحى را با واسطه يا بى واسطه مى‏شنود. هر كدام از اين مرتبه‏ها نيز داراى مراتبى مى‏باشد .

آن گوش دل كه اصوات مثالى و مسموعات برزخى را مى‏شنود، غير از آن گوش دل است كه تسبيح موجودات را مى‏شنود. اين چنين نيست كه اگر كسى بعضى از صداها و نداها و اصوات را شنيد و بعضى از مسموعات و شنيدنيهاى پشت پرده براى وى مكشوف گشت، بتواند تسبيح موجودات را بشنود و بفهمد. آن گوش دل و يا گوش جان مى‏تواند تسبيح موجودات را بشنود كه از نور حق در مرتبه بالاترى برخوردار باشد، نورى كه نور نافذ و نور محيط است و از عطاى حق و به مشيت اوست. به عبارت روشن‏تر، در مقامى كه انسان به حقيقت خود نايل گشته و چهره اصلى خويش را يافته و در مرتبه تجرد و عقلانى خود قرار گرفته، و در مقامى كه تمام وجود او سمع است و همه وجود او بصر و همه او عقل است ،و در مقامى كه سمع و بصر و عقل و همه مشاعر ادراكى، عين يكديگر بوده و انسان، عين هر يك از آنهاست، و در مقامى كه تفرقه و غيريت و كثرتى بين خود انسان و مشاعر او و همين طور، غيريت و كثرتى در بين خود مشاعر نيست، در يك چين مقامى، گوش دل و جان كه همه دل و جان و همه حقيقت انسان و همه مشاعر اوست، سخن همه موجودات و كلام و گفتار همه و نيز، تسبيح همه آنها را مى‏شنود. در اين مقام هم انسان از گوش دل و جان برخوردار است، اما اين گوش دل كجا و آن يكى كه اصوات برزخى را مى‏شنود، كجا!. در اين مقام، كلام موجودات و تسبيح آنها را مى‏شنود و مقاصد آنها و معانى گفتار و تسبيح آنها را هم مى‏فهمد. در اين مقام، همه چيز با انسان سخن مى‏گويد و انسان سخن همه را به اذن الله مى‏شنود و مقصود همه را مى‏فهمد و تسبيح همه چيز را مى‏شنود و معنى تسبيح همه چيز را هم مى‏فهمد. در اين مقام، نه سكونى در نظام وجود و در موجودات هست و نه سكوتى، نه مرده‏اى هست و نه بى‏جانى، نه بى خبرى هست و نه بى سخنى. در اين مقام، همه در حركتند و در خروش، همه زنده‏اند و با جان، همه با خبرند و سخن مى‏گويند.

مرده زين سويند وز آن سو زنده‏اند   خامش اينجا و آنطرف گوينده‏اند
چون از آنسوشان فرستد سوى ما   آن عصا گردد سوى ما اژدها
كوهها هم لحن داودى شود   جوهر آهن بكف مومى بود
باد حمال سليمانى شود   بحر با موسى سخندانى شود
ماه با احمد اشارت بين شود   نار ابراهيم را نسرين شود
خاك قارون را چو مارى دركشد   استن حنانه آيد در رشد
سنگ احمد را سلامى مى‏كند   كوه يحيى را پيامى مى‏كند
جمله ذرات عالم در نهان   با تو مى‏گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مى‏رويد   محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهان جان رويد   غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت   وسوسه تأويلها نربايدت [56]

آيه 44 سوره اسراء كه مى‏فرمايد: «يسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفوراً»كه خبر از تسبيح همه چيز مى‏دهد، با آوردن جمله «ولكن لا تفقهون تسبيحهم»به اين حقيقت اشاره مى‏كند كه شنيدن تسبيح همه و فهم آن، به سمع برتر و گوش جان، موكول است. و آيه 79 سوره انبياء كه مى‏فرمايد: «و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين» و نيز، آيه 18 سوره ص كه مى‏فرمايد: «انا سخر ناالجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق» كه خبر از تسبيح كوهها و پرنده‏ها مى‏دهند، با جمله‏هاى «مع داود» و «معه» به شنيدن و فهميدن تسبيح آنها با گوش جان از جانب حضرت داود عليه السلام و همصدا گشتن وى با آنها، اشارت مى‏كنند و بالاخره، همه قرآن به سخن گفتن همه چيز با رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، و به شنيدن سخن همه و تسبيح همه با گوش جان از جانب آن حضرت، اشارت مى‏كند.

بدين ترتيب، آن گوش دل و جان كه كلام و تسبيح ملائكه، مخصوصاً ملائكه مقربين و روح اعظم و حقايق عاليه وجود و هستى را مى‏شنود و مى‏يابد، گوش ديگر و برترى است. و نيز، آن گوش جان كه كلام حق، يعنى وحى را با واسطه مى‏شنود، گوش ديگر و برتر، و آن گوش كه وحى را بى واسطه مى‏شنود، گوش ديگر است. در همه اين صور، گوش دل و جان، غير از دل و جان و غير از مشاعر ديگر و غير از خود انسان نيست بلكه، عين دل و جان و عين مشاعر ديگر و عين حقيقت انسانى است.

سركشد گوش محمد (ص) در سخن   كش بگويد در نبى حق هو اذن
سر بسر گوشست و چشمست آن نبى   رحمت او مرضعست و ماصبى [57]

با اين توضيح به اين حقيقت پى مى‏بريم كه گوش دل و گوش جان، داراى مراتب مختلف و زيادى است و از بعضى مراتب آن، سالكين الى الله با تفاوت درجات مى‏توانند به اذن الله و با عنايت و عطاى او برخوردار باشند و بعضى مراتب آن كه مراتب عاليه است، مخصوص انبياء و رسل و أئمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين است با تفاوت مقامات و با تفاوت درجات.

كشف شمى و مراتب آن

از جمله اقسام كشف صورى، كشف شمى است. با تجلى انوار ربوبى در قلب و در مشاعر، سالك الى الله از شم بالاتر و برترى نيز برخوردار مى‏گردد و روايح ربوبى و نفحات الهى را كه در همه جاى نظام وجود و در مجالى مختلف، وجود دارد استنشاق و استشمام مى‏كند. سالك الى الله با برخوردارى از شم بالاتر، روايحى را استشمام مى‏كند كه قبلا قادر به استشمام آنها نبود و آن شم را نداشت و ديگران نيز قادر به استشمام آنها نيستند و آن شم را ندارند. و همچنين از محل وزش نسيمهاى الطاف رحمانى، نفحاتى را استشمام مى‏كند كه قبلا نمى‏توانست و ديگران نيز نمى‏توانند.

اين بيان از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تا حدودى معروف است كه فرمود: «لله فى أيام دهركم نفحات، الافتعر ضوالها» يعنى (براى خداى متعال در ايام دهر شما نفحاتى هست، پس سعى كنيد خود را در معرض آن نفحات الهى قرار داده و آنها را استشمام كنيد) اين نفحات، حامل الطاف رحمانى و روايح حيات بخش است و بهره‏مند شدن از آنها آمادگى خاصى مى‏خواهد و شم بالاتر و برترى لازم دارد و آن نيز با تجلى انوار ربوبى در وجود انسان، تحقق مى‏يابد.

بينى آن باشد كه او بوئى برد   بوى او را جانب كوئى برد
هر كه بويش نيست بى‏بينى بود   بوى آن بويست كآن دينى بود [58]

براى كسى كه فاقد اين شم بالاتر و برتر هست، همه ايام و همه افراد و همه احوال، و به يك نظر، همه چيز يكسان است. نه نفحات الهى را در ايام دهر مى‏يابد، و نه روايح رحمانى را در جلوه‏هاى مختلف آن استشمام مى‏كند. و طبعاً به آنجا و آنجاها كه اين نفحات و اين روايح رحمانى هدايت مى‏كنند، راه نمى‏يابد و از خبرها و حكايتها و اسرارى كه اين نفحات و روايح با خود دارند، بى خبر و بى اطلاع مى‏باشد. كشف شمى نيز مانند هر كشف ديگرى در مراحل اوليه‏به نحو خاصى شروع مى‏شود و به لحاظ تفاوت حالات سالكين و خصوصيات روحى آنها و مسائل ديگر، كيفيت شروع آن به صورتهاى مختلف مى‏باشد. همين طور مانند هر كشف ديگرى گاهى در خواب و گاهى در بيدارى و در بعضى مواقع در بين خواب و بيدارى پيش مى‏آيد. و همچنين در برخى از حالات كه سالكين الى الله دارند و خود مى‏دانند و به زبان و قلم در نمى‏آيد، نيز تحقق مى‏يابد .

مراتب كشف شمى

به طورى كه كشف ابصارى و كشف سماعى داراى مراتب بودند، همين طور كشف شمى هم داراى مراتب مى‏باشد. بعضى از مراتب كشف شمى از اقسام كشف صورى محسوب بوده و بعضى از مراتب آن از اقسام كشف معنوى است و اين چنين نيست كه همه مراتب آن از اقسام كشف صورى و يا همه مراتب آن از اقسام كشف معنوى باشند.

استنشاق روايح برزخيه كه در مراتب مختلف پيش مى‏آيد، در مجموع از باب كشف صورى به حساب مى‏آيد و استشمام روايح بالاتر و نفحات رحمانى در مراتب عاليه كه باز در مراتب مختلف پيش مى‏آيد، در مجموع از باب كشف معنوى و از اقسام آن مى‏باشد.

روايح و نفحات غيبى، حكايتها واشارتها دارند

نكته‏اى كه لازم است در اينجا به آن توجه داشته باشيم، معنى دار بودن روايح و نفحات است، چه روايح برزخيه، چه روايح و چه نفحات رحمانى. همه از معانى و حقايق و اسرار خبر مى‏دهند و حكايتها دارند، آن هم هر كدام به نحوى به صورت خاصى. روايح و نفحات، با معانى و حقايق و اسرار وجود، همراه بوده و حامل پيامها هستند، به عبارتى، به سوى معانى و حقايق مى‏برند و هدايت مى‏كنند و با هر رايحه و هر نفحه‏اى، باب به روى انسان باز مى‏شود و حقيقتى مكشوف مى‏گردد و پرده‏اى كنار مى‏رود و سرى معلوم مى‏شود و خبرى به انسان مى‏رسد.

بو قلاوز است و رهبر مرترا   مى‏برد تا خلد و كوثر مرترا
بو دواى چشم باشد نورساز   شد زبوئى ديده يعقوب باز
بوى بد مرديده را تارى كند   بوى يوسف ديده را يارى كند [59]

روايح و نفحاتى كه سالك الى الله از طريق كشف شمى بدانها مى‏رسد، از روايح و نفحات شناخته شده نبوده و همچنين، روايح و نفحاتى نيستند كه دلالت و حكايتى نداشته باشند.

البته در مراحل اوليه كشف شمى و در شروع آن، روايحى كه به مشام سالك مى‏رسند و از روايح برزخيه هستند از جهاتى شبيه روايح شناخته شده بوده و از جهاتى با آنها فرق داشته و داراى خصوصيات جديد و ناشناخته‏اى مى‏باشند و دلالت و حكايتى ندارند. يعنى سالك به چيزى جز خود آن روايح، متوجه نمى‏شود و در حقيقت، هنوز كشف در مراحل ابتدايى است .

با كامل‏تر شدن كشف، روايحى كه به مشام مى‏رسند، چه از روايح برزخيه بوده و چه از روايح بالاتر باشند، هم ابعاد گسترده‏ترى پيدا نمود و نا شناخته‏تر مى‏گردند و در بعضى از مراتب هيچگونه شباهتى به روايح معمولى ندارند، و هم گويا و معنى‏دار گشته و دلالت كننده و حكايت كننده مى‏باشند و در بعضى مراتب به طورى كه اشاره شد، حامل اسرار دقيق مى‏شوند و ابوابى از علوم و معارف را به روى انسان، باز مى‏كنند و احياناً انسان را به حقايق و عوالمى مى‏رسانند كه نه در قالب الفاظ مى‏گنجد و نه در تصور مى‏آيد.

همين روايح است كه از اسرار درونى افراد و حالات آنان، از خصائل و صفات باطنى انسانها و نيات آنها خبر مى‏دهند. و همين روايح است كه انسان را به سوى عوالم قرب و دقايق جلوات اسماء الهى هدايت مى‏كنند. باز همين روايح است كه مسالك غيبى را براى سالك الى الله معلوم نموده و راههاى قرب بيشتر را به او نشان مى‏دهند و بالاخره همين روايح و نفحات است كه سالك را به سوى مقصد اعلى مجذوب مى‏كنند.

بنابراين، كسى كه از شم بالاتر برخوردار بوده و اين روايح و نفحات را استشمام مى‏كند، به حقايقى نايل مى‏گردد كه ديگران از آنها در حجاب هستند.

رايجه رحمن از يمن آيد

اين بيان معروف را از زبان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيده‏ايم كه «انى لا جد نفس الرحمان من جانب اليمن»يعنى (من نفس رحمان را از جانب يمن استشمام مى‏كنم).

البته، به طورى كه قبلا نيز گفتيم، مقام و منزلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بسيار بالاتر از اينهاست لكن، چون كه صد آيد نود هم پيش ماست. منظور آن حضرت در اين بيان، استشمام رايحه رحمن و دم رحمانى از أويس است كه در يمن بود. تذكر اين نكته لازم است كه اين بيان با عبارت ديگرى كه گوياى همين معنى مى‏باشد نيز آمده است و محقق زنوزى در انوار جليه به همين نحو آورده است.

كه محمد (ص) گفته بر دست صبا   از يمن مى‏آيدم بوى خدا
بوى رامين مى‏رسد از جان ويس‏   بوى يزدان مى‏رسد هم از أويس
از أويس و از قرن بوى عجب   مرنبى را مست كرد و پر طرب
چون أويس از خويش فانى گشته بود   آن زمينى آسمانى گشته بود
آن هليله پروريده در شكر   چاشنى تلخيش نبود دگر
آن هليله رسته از ما و منى   نقش دارد از هليله طعم نى
آن كسى كز خود بكلى در گذشت   اين منى و مائى خود در نوشت [60]

براى كسانى كه فاقد شم بالاتر هستند به لحاظ اينكه شم ندارند، روايح و نفحات غيبى معلوم نيست و اصولا براى آنان روايح و نفحاتى مطرح نبوده و همه چيز يكى است .

براى فاقدين شم، كفر و ايمان، فلاح و خسران، طاعت و عصيان، رحمت وخذلان، لعنت و غفران، سخط و رضوان، فوز و حرمان، و وصل و هجران يكى است. از نظر آنان و در شم ناقص آنها، نه رايحه‏اى براى كفر هست و نه رايحه‏اى براى ايمان، نه طاعت رايحه‏اى دارد و نه عصيان، نه از آنكه در وصل است رايحه‏اى استشمام مى‏كنند و از أويس‏ها چيزى مى‏يابند و نه از آنكه در هجران است رايحه‏ى به مشام آنان مى‏رسد، زيرا كه مشامى نيست .

رايج جنت و نار، روايح احوال درون، روايحى كه از دل خود آنها بر مى‏خيزد، و نفحاتى كه از غيب مى‏رسد، هيچكدام براى فاقدين شم به لحاظ فقدان شم، معلوم نيست؛ به عكس، همه اينها در مراتب مختلف براى صاحبان شم، معلوم و مكشوف است و از آنها پوشيده نيست .

باز مولوى مى‏گويد:

آنكه يابد بوى رحمن از يمن   چون نيابد بوى باطل را زمن
مصطفى چون بوى برد از راه دور   چون نيابد از دهان ما بخور
هم بيابد ليك پوشاند زما   بوى نيك و بد برآيد بر سما
تو همى خسبى و بوى ن حرام   ميزند بر آسمان سبز فام
همره انفاس زشتت مى‏شود   تا ببوگيران گردون مى‏رود
بوى كبر و بوى حرص و بوى آز   در سخن گفتن بيابد چون پياز
گر خورى سوگند من كى خورده‏ام   از پياز و سير تقوى كرده‏ام
آن دم سوگند غمازى كند   بر دماغ همنشينان برزند
پس دعاها رد شود از بوى آن   آن دل كژ مى‏نمايد از زبان
أخسئوا آيد جواب آن دعا   چوب رد باشد جزاى هر دغا [61]

كشف ذوقى و مراتب آن

يكى ديگر از اقسام كشف صورى، كشف ذوقى است. كشف ذوقى عبارت است از چشيدن طعوم برتر با ذائقه برتر، و به عبارتى، كشف ذوقى عبارت است از خوردن و آشاميدن طعامهاى ملكوتى و شرابهاى برزخى و برخوردارى از آنها كه در درجات مختلف براى سالكين الى الله وبندگان صالح با عنايات ربوبى پيش مى‏آيد. با تجلى انوار ربوبى در قلب و در مشاعر سالك و با بهره‏مند شدن وى از مشاعر و ادراكات برتر، سالك از ذائقه بالاترى برخوردار مى‏گردد كه مى‏تواند از أطعمه و أشربه ملكوتى و مثالى استفاده نموده وبچشد آنچه را كه ديگران از آن محرومند و بخورد وبياشامد آنچه را كه براى ديگران و آنانى كه در حجاب هستند، صلاحيت آن نيست و آن ذائقه را ندارند كه طعوم برتر را بچشند.

طعامها و شرابهاى دنيوى و تلخيها و شيرينيها و طعوم ديگر موجود در عالم ماده وموجودات مادى، با همين ذائقه معمولى و ظاهرى كه براى همه انسانها هست، قابل استفاده و قابل ادراك است. اما طعامها و شرابهاى ملكوتى و برزخى و تلخيها و شيرينيها و طعوم ديگر موجود در عوالم ملكوتى و نظامهاى برزخى، با اين ذائقه معمولى و ظاهرى كه براى همه هست، قابل استفاده و قابل ادراك نيست. براى استفاده از آنها و براى دريافت آنها، ذائقه مناسب با آنها لازم است. دريافت نكردن طعوم ملكوتى و برزخى با ذائقه معمولى و ظاهرى، مانند دريافت نكردن ديدنيها و شنيدنيهاى ملكوتى و برزخى با چشم و گوش ظاهرى و معمولى است. براى دريافت حقايق هر عالمى، مشاعر متناسب با آن لازم است. حقايق برزخى را با مشاعر برزخى، و حقايق فوق برزخ را با مشاعر فوق برزخ مى‏توان يافت و با فقدان اين مشاعر، هرگز به آن حقايق نمى‏توان نايل گشت و اصولا وجود آن حقايق را كه همه جاى عالم را پر كرده است، نمى‏توان احساس نمود .

در آيه 7 سوره روم مى‏فرمايد: «يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون» يعنى (اكثر انسانها ظاهرى از حيات دنيا را مى‏دانند و از آخرت در غفلت هستند) آيه شريفه ازلحن به خصوصى برخوردار است. اين آيه با اشارتهايى كه دارد، خبر از غفلت و بى خبرى اكثر انسانها از حقايق اخروى و حقايق برتر مى‏دهد و حاكى از اين است كه عوالم اخروى و حقايق آنها همه جا را و همه اطراف و جوانب ما و ظاهر و باطن ما را پر كرده و به ما احاطه دارند ولكن ما از آنها در حجاب و در غفلت هستيم. تعبير «غفلت» و «غافل» درجايى آورده مى‏شود كه چيزى نزد انسان و در حضور باشد و با انسان بوده و حاضر باشد ولى انسان توجه به آن و علم و شعور به آن نداشته و وجود و حضور آن را نيابد.

طعامها و شرابهاى برزخى و فوق برزخى، و شيرينيها و تلخيها و طعوم ديگر خوب و بد محجوب از ما و از ذائقه‏هاى ما، از جمله همين حقايق است. ما از آنها در غفلت و در حجاب بوده و آنها نزد ما حاضر. و نه تنها نزد ما حاضر وما از وجود آنها بى خبريم بلكه، در پشت پرده از آنها بهره‏مند نيز هستيم ولكن نمى‏دانيم و بعد از مرگ، در عالم برزخ و در قيامت خواهيم فهميد و دريافت خواهيم نمود.

حبذا خوانى نهاده در جهان   ليك از چشم خسيسان بس نهان
گر جهان باغى پر از نعمت شود   قسم مار و مور هم خاكى بود
قسمشان خاكست گردى گر بهار   مير كونى خاك چون نوشى چومار
در ميان چوب گويد كرم چوب   مر كرا باشد چنين حلواى خوب
در ميان خاك گويد كرم خرد   اين چنين حلوا بعالم كس نخورد
كرم سرگين در ميان آن حدث‏   در جهان نقلى نداند جز خبث [62]

با سلوك عبودى و با نايل گشتن به مشاعر بالاتر، و با بهره‏مند شدن از ذوق و ذائقه برتر، سالك الى الله ازطعام و شراب الهى و باطنى، به اندازه صلاحيت و به تناسب منزلت خويش، برخوردار مى‏گردد و با برخوردارى از آنها ابوابى از اميدها به روى او باز شده و در طريقى كه پيش گرفته، اشتياق وى مضاعف و انجذاب او به سوى لقاء حق و شهود وجه الله، بيشتر مى‏گردد.

ساقى بنور باده بر افروز جام ما   مطرب بگو كه كار جهان شد بكام ما
ما در پياله عكس رخ يار ديده‏ايم   اى بى خبر ز لذت شرب مدام ما [63]

در نتيجه، سير و حركت او سريع‏تر و شور فناء فى وجه الله در وجود او سيطره مى‏اندازد و راحتى و حيات، و بقاء و وصال را در فناء مى‏بيند و لذت و ابتهاج فناء بر او غالب گشته و هوس فناء مى‏كند.

شور شراب و سوز عشق آن نفسم ز سر رود   كاين سر پر هوس شود خاك در سراى تو
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان   قال و مقال عالمى مى‏كشم از براى تو
مهر رخت سرشت من خاك درت بهشت من   عشق تو سر نوشت من راحت من رضاى تو [64]

و با غلبه شور فناء بر قلب سالك، با عنايات خاصه حق و با هدايتها و اشارتهاى ربوبى، رموز فناء و اسرار آن و نيز، راههاى غيبى فناء فى الله براى او معلوم و مكشوف مى‏شود و نه تنها رموز فناء و اسرار آن، بلكه، ابوابى از اسرار بر او مكشوف مى‏گردد.

صوفى بيا كه آينه صافيست جام را   تا بنگرى صفاى مى لعل‏فام را
راز درون پرده زرندان مست پرس‏   كاين حال نيست زاهد عالى مقام را
عنقا شكار كس نشود دام بازگير   كاينجا هميشه باد بدست است دام را [65]

در مجموع بايد گفت، طعامها و شرابهاى ملكوتى و غيبى، هر كدام به نحوى به سوى مقصد اعلى پيش برده و هر كدام هم طعم و حلاوت و لذت به خصوصى دارد و بندگان حق به تناسب مقام و منزلت خويش از آنهابهره‏مند مى‏گردند.

شراب طهور أنس

در مقام أنس و محبت و در مراتب مختلف آن، سالك الى الله به تناسب منزلت خود از شراب أنس كه لذت و حلاوت خاصى دارد، سيراب گشته و مشتاق‏تر مى‏گردد. شراب أنس به دنبال خود در وجود سالك و در دل وى شور و اشتياق ديگرى ايجاد مى‏كند و او را براى نيل به قرب بيشتر، به اصرار و تملق و زارى ديگرى وادار مى‏كند. و اينك در فقراتى از أدعيه مأثوره از حضرات معصومين عليهم الصلوة و السلام به دقت مى‏پردازيم:

1- حضرت سيد الشهداء حسين بن على سلام الله عليهما در دعاى عرفه مى‏گويد: «يامن أذاق أحبائه حلاوة المؤانسة فقاموا بين يديه متملقين »يعنى (اى خدايى كه به دوستان خود، حلاوت انس و مؤانست را چشانيده و آنان در پيشگاه او ايستاده و زبان به زارى و اصرار و تملق گشوده‏اند).

2- امام سجاد سلام الله عليه در مناجات المحبين مى‏گويد: «الهى من ذا الذى ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا»يعنى (پروردگارا، كيست كه حلاوت محبت ترا چشيده باشد و بعد از آن به جاى تو، غير تو را بخواهد).

چه خوش صيد دلم كردى بنازم چشم مستت را   كه كس آهوى وحشى را از اين خوشتر نمى‏گيرد

3- در مناجات مريدين مى‏گويد: (و ما را از آنانى قرار بده كه از اغيار دل برداشته و صادقانه قدم در طريق طلب گذاشته و به سوى مقصد اعلى مسارعت نموده و على الدوام به سلوك و حركت پرداخته و شب و روز ترا مى‏خواهند، و از طرفى از دورى و حرمان و خسران مى‏ترسند و جلال و هيبت تو سراسر وجود آنان را فرا گرفته است به لحاظ همين مجاهدت و عبوديت، مشمول عنايات و هدايتها و ملاطفتهاى خاصه تو گشته‏اند و...) سپس مى‏فرمايد: «و ملات لهم ضمائر هم من حبك و رويتهم من صافى شربك فبك الى لذيذ مناجات و صلوا ومنك أقصى مقاصد هم حصلوا»يعنى (و به آنها ملاطفت نموده و ضماير و قلوب آنان را پر از محبت خود كرده‏اى و آنان را از شراب صاف و خالص محبت سيراب نموده‏اى، پس با عناياتت به لذيد مناجات با تو نايل گشته‏اند و از تو آخرين مقاصد خود را گرفته و به دست آورده‏اند).

دراينجا به اين نكته اشاره شده است كه شراب صاف الهى شوق و اشتياق را زيادتر و لذت مناجات و عبوديت را بيشتر و حركت و سلوك را سريع‏تر نموده و به سوى آخرين مقصد و منزل مى‏برد.

مى‏خور كه عمر سر مد گر در جهان توان يافت   جز باده بهشتى هيچش سبب نباشد

حلاوت شراب أنس و محبت، و طعم به خصوص آن، و چگونگى گوارايى و دل نشينى آن را در قالب الفاظ و معانى ذهنى و متداول نمى‏شود آورد. اصولا عبارات و الفاظ و مفاهيم آنها كه براى بيان و نقل و انتقال حقايق مادى و دنيوى است، صلاحيت خبر دادن و حكايت كردن حقايق فوق ماده و حقايق عاليه را ندارند. و چه بسا هنگام به كار بردن اين الفاظ و عبارات و مفاهيم آنها در مقام بيان حقايق عاليه، اين اشتباه پيش بيايد كه بدون توجه به مقايسه حقايق عاليه به حقايق مادى و دنيوى مبادرت شده و حقايق عوالم بالاتر وجود به حقايق دنيوى تشبيه گردد. در صورتى كه اين مقايسه و اين تشبيه از اساس نادرست بوده و عوالم عاليه وجود و حقايق آنها، عوالم و حقايق ديگرى بوده و از احكام خاصى هم برخوردار مى‏باشند.

عالم ماده با همه آنچه در آن هست، نازل‏ترين عالم از عوالم وجود است و به عكس، عوالم فوق ماده و آنچه در آنها هست، از رتبه‏هاى وجودى بالاتر و از كمال و سعه وجودى برترى برخوردار هستند، آن هم با تفاوت درجات و مراتب. با عقل و استدلال هم جز كارى كه از عقل و استدلال برآورده است، كار ديگرى نمى‏توان انجام داد عقل و استدلال ما را به اصل وجود عوالم فوق ماده، به خصوصيات كلى آنها، و به احكام و قوانين مخصوص آنها هدايت مى‏كند، نه به چگونگى آن عوالم و حقايق و چگونگى خصوصيات و احكام مخصوص آنها. چگونگى آنها را با شهود عينى مى‏توان يافت، و به عبارتى، چگونگى آنها دانستنى نيست بلكه، يافتنى است. چگونگى شراب انس و محبت، چگونگى حلاوت آن، طعم به خصوص آن، و چگونگى آثار و ابعاد ديگر آن را عقل و استدلال نمى‏يابد و به تصور و تصوير ذهنى نمى‏آيد. [66] و به همين لحاظ هست كه حالات و خصوصيات ارباب حال و اصحاب معنى را دريافت كردن و هضم نمودن، براى ديگران و بى خبران، امرى ناممكن و احياناً سؤال‏انگيز و حيرت آور است.

در نظر بازى ما بى خبران حيرانند   من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى   عشق داند كه درين دايره سرگردانند
وصف رخساره خورشيد زخفاش مپرس‏   كه در آن آينه صاحبنظران حيرانند [67]

و به هر صورت، ارباب كشف ذوقى هستند كه به تناسب درجات خود، از حلاوت و طعم و گوارايى به خصوص شراب طهور الهى كه در مقام انس و محبت و ملاطفت به بعضيها عنايت شده و از آن سيراب مى‏گردند، با خبر مى‏باشند. نه تنها شراب انس و محبت اين چنين است بلكه، همه طعامها و شرابهاى غيبى و ملكوتى همين طور است .

در اينجا به فرازهايى از مناجات العارفين امام سجاد سلام الله عليه دقت مى‏كنيم:

«الهى فاجعلنا من الذين‏تر سخت أشجار الشوق اليك فى حدائق صدور هم و أخذت لوعة محبتك بمجامع قلوبهم فهم الى أوكارالافكار يأوون و فى رياض القرب و المكاشفة يرتعون و من حياض المحبة بكأس الملاطفة يكرعون».

يعنى (پروردگار، پس ما را از آنانى قرار بده كه شجره‏هاى شوق به سوى تو، در باغهاى سينه‏هاى آنان ريشه انداخته و سوزش عشق و محبت تو قلوب آنان را فرا گرفته و مجذوب نموده، به طورى كه به آشيانه‏هاى فكر روى آورده و به فكر فرو مى‏روند و در جنات و باغات قرب و مكاشفه سير نموده و بهره‏مند گشته و از حوضها و چشمه‏هاى محبت با جامهاى ملاطفت و أنس، مى‏آشامند و سيراب مى‏شوند).

و اما فرازى ديگر:

«و ما أطيب طعم حبك و ما أعذب شرب قربك»يعنى (پروردگارا، چه گوارا و لذيد است طعم محبت تو، و چه شيرين و دلنشين است شراب قرب تو) دقت و تعمق را به عهده ارباب نظر مى‏گذاريم.

در آيات 17 ، 18، 19 سوره واقعه مى‏خوانيم: «يطوف عليهم ولدان مخلدون - باكواب و أباريق و كأس من معين - لا يصدعون عنها و لاينزفون».

ايا پر لعل كرده جام زرين   ببخشا بر كسى كش زر نباشد
شرابى بى خمارم بخش يارب   كه با وى هيچ دردسر نباشد [68]

شراب طهور الهى، نه يكى است و نه دو تا، بلكه، شرابهاست. هر شرابى حلاوت خاص و طعم خاص و بركات مخصوصى دارد. شراب انس و ملاطفت، طعم و حلاوتى و لذت و ابتهاجى دارد و شراب ود، طعم و حلاوت ديگرى و ابتهاج و انبساط ديگر، و شراب عفو از حلاوت و آثار و بركات خاصى برخوردار است. با تجلى هر اسمى از اسماء جمال، شراب طهور مخصوصى هست و براى هر شرابى، حلاوت و آثارى وجود دارد. در دعاها مى‏خوانيم «أذقنى بر دعفوك»يعنى (پروردگارا، خنكى عفو خودت را بر من بچشان) خلاصه مطلب اينكه، با برخوردارى از كشف ذوقى، سالك الى الله به تناسب منزلت عبودى خويش از طعامها و شرابهاى غيبى بهره‏مند مى‏گردد. بيش از اين نه گفتنى است و نه نوشتنى، بلكه فقط يافتنى است .

مراتب كشف ذوقى

كشف ذوقى نيز داراى مراتب است. در بعضى مراتب از كشف صورى محسوب مى‏گردد و در بعضى مراتب از اقسام كشف معنوى به حساب مى‏آيد. در مراحل اوليه و ابتدايى، سالك از بعضى طعامها و شرابهاى مثالى و برزخى، چه در خواب، چه در بيدارى، چه در حالتى بين خواب و بيدارى، و چه در بعضى حالات خاص، بهره‏مند مى‏گردد. با بهره‏مند شدن از آنها آثارى در وجود خود احساس مى‏كند. با ادامه سير بر اثر عنايات ربوبى به مراحل بالاتر كشف ذوقى نايل مى‏شود. شرح جزئيات نيز در عهده گفتن و نوشتن نيست و براى اهل كشف هم روشن است. تذكر اين نكته لازم است كه كشف ذوقى نيز مانند كشفهاى ديگر، چه در مراحل اوليه و ابتدايى، و چه در مراحل عاليه، از نظر كم و كيف، فرق مى‏كند و به لحاظ تفاوت خصوصيات سالكين و اسباب و علل ديگر، متفاوت مى‏باشد (البته منظور، كشف صحيح ذوقى است).

كشف لمسى

از جمله اقسام كشف صورى، كشف لمسى است. با برخوردارى سالك از مشاعر برتر و از جمله لامسه برتر، كشف لمسى نيز شروع مى‏گردد و سالك، لمس مى‏كند آنچه را كه قبلا لمس نمى‏كرد.

اين كشف هم مانند كشفهاى ديگر در مراحل اوليه و ابتدايى به نحو خاصى شروع مى‏شود. گاهى در خواب و گاهى در بيدارى و گاهى در بعضى از حالات مخصوص پيش مى‏آيد. با ادامه سير و با عنايات خاصه الهى، مراحل عاليه آن تحقق مى‏يابد. كشف لمسى داراى مراتب مختلف است. از توضيح اين كشف و بيان ابعاد آن، صرفنظر مى‏كنيم. در اينجا به بيان اقسام كشف صورى خاتمه مى‏دهيم. آنانى كه قدم در طريق سلوك مى‏گذارند، به ريزه كاريهاى آن پى مى‏برند.