مبانى نظرى تزكيه

محمد شجاعى

- ۱۰ -


شهود و فناء

قبل از اينكه به بيان مسئله شهود و توضيح مراتب آن بپردازيم، لازم است به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه اگر چه با تابش انوار ربوبى در وجود سالك ابواب مكاشفات و مشاهدات و تجليات به روى او باز مى‏گردد ولكن اين انوار در اصل براى جذب سالك به سوى حضرت حق، و براى هدايت وى به سوى وجه حق است. اصولاً اين انوار، انوار وجه حق است و با تابش در قلب و مشاعر سالك، به اندازه‏اى كه تابش مى‏كند، وى را به سوى وجه الله، هدايت مى‏نمايد. به عبارت روشن‏تر، با تجلى اين انوار در قلب و در مشاعر، به طورى كه تا حدودى شرح داديم، سالك به حقايق پشت پرده راه مى‏يابد و عوالم بالا و حقايق و اسرار آنها، براى او در حدى كه از اين تجليات نورى برخوردار است. مشهود و مكشوف مى‏افتد، ولى بايد توجه داشته باشيم كه اصل مسئله غير از اين و بالاتر از اين بوده و اثر اصلى اين تجليات نورى، هدايت شدن سالك به سوى شهود وجه حق است، كما اينكه در مراتب عاليه كشف معنوى به طورى كه قبلا توضيح داديم سالك به شهود وجه حق در مظاهر اسماء و نيز به شهود و فناء در مقام احديت، نايل مى‏گردد.

اگر در همين تعبير كه مى‏گوئيم، اين انوار، انوار وجه حق است، خوب دقت كنيم خواهيم فهميد كه اين انوار به سوى چه چيزى هدايت مى‏كند و به كجا مى‏برد. انوار يا نورى كه از وجه الله مى‏تابد و نور وجه اوست و به وجه او منتهى مى‏گردد، به همان سو هدايت خواهد نمود و به سوى وجه الله مجذوب خواهد كرد. (دقت شود).

در سوره نور در قسمتى از آيه نور مى‏فرمايد: «يهدى الله لنوره من يشاء» يعنى (خداى متعال كسى را كه مى‏خواهد، به سوى نور خود، هدايت مى‏فرمايد) تعبير «لنوره» تعبير خاصى است. در اين تعبير مى‏بينيم «نور» را به خداى متعال نسبت داده و «نوره» آورده است. لفظ «نوره» به معنى «نور خود» است .و اين به خوبى حكايت از اين امر مى‏كند كه نور، نور اوست وهدايت كننده به سوى او .

شهود وجه الله در مجالى و مظاهر نوريه خلقيه

نور الهى وقتى در قلب و در مشاعر جلوه‏گر شد و سالك مراحل ابتدايى تجليات نور را با عنايات ربوبى گذشت و به مراحل كامل‏ترى از اين تجليات، نايل آمد و در حقيقت، همين كه تجليات نورى در قلب و در مشاعر از مراحل ابتدايى گذشت و كامل‏تر گشت ،سالك به شهودوجه الله در مجالى و مظاهر نازله آن مى‏رسد ووجه حق را در اين مجالى كه مخلوقات حق هستند و به اندازه خود وجه او رانشان مى‏دهند، شاهد مى‏گردد. اين مرحله، از مراحل ابتدايى شهود وجه الله در مظاهر و مجالى وجه است .

آنچه سالك را به سوى مجالى وجه او مى‏برد، نور او و به تعبير بهتر، نوروجه اوست. نور وجه او به سوى وجه او مى‏كشد و طبعاً در مرحله اول و درمرحله ابتدايى، سالك با مظاهر نازله وبا مجالى پايين‏تر آن مواجه مى‏شود و وجه او را در آنها مشاهده مى‏كند. اين مجالى ومظاهر كه سالك در مرحله اول به شهود وجه الله در آن نايل مى‏گردد، فوق زمان و مكان وفوق جهات است و به زمان و مكان و جهات و به موجودات زمانى و مكانى و به ما احاطه دارند و ما از آنها در حجاب بوده و آنها را نمى‏بينيم و نمى‏يابيم. يعنى چون ما از نورى كه به سوى آنها هدايت مى‏كند و حجاب را كنار زده وبه آنها مى‏رساند، محروم بوده و فاقد آن نور هستيم، از نيل به اين مجالى و مظاهر و از شهود وجه الله در آنها نيز محروم بوده و در غفلت مى‏باشيم.

اى برادر چون ببينى قصر او   چونكه در چشم دلت رستست مو
چشم دل از موى علت پاك آر   وآنگهان ديدار قصرش چشم دار
هر كه را هست از هوسها جان پاك   زود بيند حضرت و ايوان پاك
چون محمد (ص) پاك شد از نار و دود   هر كجا رو كرد وجه الله بود
چون رفيقى وسوسه بدخواه را   كى ببينى ثم وجه الله را
هر كه را باشد ز سينه فتح باب‏   اوزهر ذره ببيند آفتاب [129]

آيه شريفه «فأينما تولوا فثم وجه الله» براى هر كسى كه از عقل و فكرى برخوردار است، حكايتها دارد و براى ارباب باطن، حقايقى را كشف مى‏كند و معرفتها مى‏آورد. اولين اشارتى كه آيه شريفه دارد، اين است كه وجه الله در همه جا و همه چيز و همه سو ظاهر، و به همه جا و همه چيز و همه سو محيط، و با همه چيز و با ماست و ما از وجه او در غفلت و در حجابيم و يا شعور به او نداريم و يا نه اين است و نه آن، بلكه، شعور به شعور نداريم بيدار شدن از اين غفلت اسرارآميز و كنار زدن اين حجاب اسرار آميزتر و شعور يافتن و شناختن وجه ظاهر در همه جا و در همه سو، با تجلى نور ربوبى در قلب و درمشاعر است. زيرا اين نور، نور همين وجه ظاهر در همه جا و در همه سو مى‏باشد و از وجه ظاهر سر چشمه مى‏گيرد و به او منتهى مى‏گردد و به سوى آن در همه سو هدايت مى‏نمايد. حضرت سيدالشهداء حسين بن على سلام الله عليهما در دعاى عرفه مى‏گويد: «أنت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائك حتى عرفوك»يعنى (خدايا اين تو هستى كه با عنايات خاصه خود، انوار را در قلوب اولياى خود با اشراقات ربوبى ظاهر نمودى تا اينكه آنها تو را شناختند).

از اين بيان امام عليه السلام با كمال وضوح و روشنى مى‏فهيم كه نور الهى متجلى در قلب و در مشاعر، به سوى وجه الله و به او هدايت مى‏كند و وجه الله را مى‏شناساند و از غفلت اسرارآميز نجات مى‏دهد و حجاب بر مى‏گيرد و سالك را به خود مى‏آورد و به او شعور تازه‏اى داده و به معرفت مى‏رساند («حتى عرفوك».)

شهود و تحير

سالك در اين مرحله اين حقيقت را عيناً و شهوداً مى‏يابد كه مجالى وجه او با همه چيز هست و محيط به همه است و در حقيقت وجه الله با همه چيز و محيط به همه چيز است و چيزى نيست كه در احاطه وجه او نبوده و با وجه او نباشد. مى‏بيند همه چيز با وجه اوست و كاملا با وجه او و با خبر از وجه او. باز مى‏بيند چيزى جدا از وجه او و بى خبر از وجه او نيست. اينجاست كه با يك حقيقت تحيرآورى مواجه مى‏گردد و آن عبارت است از اينكه، گويى همه شاهد وجه او و عالم به وجه او هستند ولى شعور به علم خود و شعور به شهود خود ندارند و بالاخره، شعور به شعور ندارند. و گويى انسان هم اين چنين است و شاهد وجه حق و با وجه حق است ولى شعور به شهود خود و شعور به شعور خود ندارد. در دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء حسين بن على سلام الله عليهما اين چنين مى‏خوانيم: «تعرفت لكل شى‏ء فما جهلك شى‏ء» يعنى (پروردگارا، خود را به همه چيز شناسانده‏اى، پس چيزى به تو جاهل نيست).

از جمله نكاتى كه در اين مقام بايد توجه داشته باشيم اين است كه اشراق اين نور در قلب و در مشاعر سالك از جانب خداى متعال، به لحاظ احتياج سالك دردمند است كه صادقانه قدم در طريق طلب گذاشته و به مجاهدت پرداخته است. هيچ كس همانند يك سالك صادق و همانند يك سالك شيفته و از همه چيز گذشته، دردمند نيست. و هيچ كس همانند او محتاج عنايت خاص الهى و سراپا فقر و حاجت نيست. هيچ دلى مانند دل او، مضطرب و پريشان نيست وهيچ قلبى همانند قلب او در سوز و گداز و مستحق تفضل نيست. تمام وجود او، و قلب و چشم قلب او محتاج نور الهى است تا با آن نور هدايت كننده و به كمك آن بتواند راه به سوى مقصد ومقصود ببرد تا با آن نور به شهود وجه او نايل آيد ودل نا آرام او آرام گيرد و قلب پريشان او با نيل به مقصود و با نظر به وجه او، به آرامش و انس برسد و سپس راز دل گويد.

مولوى در دفتر دوم مثنوى مى‏گويد:

زانكه بى حاجت خداوند عزيز   مى‏نبخشد هيچكس را هيچ چيز
گر نبودى حاجت عالم زمين‏   نافريدى هيچ رب العالمين
وين زمين مضطرب محتاج كوه   گر نبودى نافريدى پرشكوه
گر نبودى حاجت افلاك هم   هفت گرودن ناوريدى از عدم
آفتاب و ماه و اين استارگان   جز بحاجت كى پديد آيد عيان
پس كمند هست‏ها حاجت بود   قدر حاجت مرد را آلت بود
پس بيفزا حاجت اى محتاج زود   تا بجوشد از كرم درياى جود

آن كس كه در عالم اغيار و در تماشاى آنها و طلب آنها مستغرق گشته و دل بدآنهاخوش نموده و انس به آنها پيداكرده و با آنها آرام گشته و مطلوب او در اول و در آخر و در همه وقت، همان اغيار است و حاجت بدانها دارد و داشتن آنها را رفع حاجت خود مى‏داند و اصولا فكر و عقيده او اين است كه انسان بايد همين مظاهر دنيوى و همين اغيار را داشته باشد و سعادت و كمال انسان را در به دست آوردن و داشتن آنها مى‏بيند و انسان را محتاج آنها دانسته و نرسيدن ونداشتن آنها را فقر و حرمان مى‏داند و خلاصه مطلب اينكه، از تمام وجود او، از عقل و فكر او، و از قلب او نداى احتياج به اغيار سر مى‏زند و نه به وجه حق و شهود وجه او، چنين كسى ذره‏اى احتياج به شهود در وجه او و در قلب او نيست و غم و حزنى از اين باب براى او نبوده و رنج و دردى از اين لحاظ در قلب وى نيست. نه سوزى در دل دارد ونه اشكى در چشم، نه آهى از درون مى‏آيد و نه شوقى از دل بر مى‏خيزد و بالاخره حاجتى به شهود وجه الله ندارد و هرگز از نور هدايت كننده به سوى وجه او بهره نخواهد برد، زانكه بى حاجت خداوند عزيز، مى نبخشد هيچ كس را هيچ چيز. و آنها كه تمام وجود آنها و قلب آنها پر از اغيار و محبت اغيار بوده و باطن آنها محل توارد و تداخل اغيار است و مملو از اسارتهاست، و با اين حال به بعضى از اوراد و اذكار مى‏پردازند و انتظار شهود را دارند، بدون اينكه در تطهير دل بكوشند و حاجت به شهود پيدابكنند، هرگز به آنچه انتظار دارند، نمى‏رسند، زيرا كه در دل آنها آنچه وجود ندارد، حاجت و فقر به شهود وجه الله است، و هرگز از نور هدايت كننده، يعنى نور الهى برخوردار نمى‏گردند، زيرا اين نور را خداى متعال به آنان كه فقر و احتياج به شهود دارند، عنايت مى‏كند.

پس كمند هست‏ها حاجت بود   قدر حاجت مرد را آلت بود

عطار در اين زمينه گويد:

چون فرود آئى بوادى طلب‏   پيشت آيد هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اينجا بود   طوطى گردون مگس اينجا بود
جد و جهد اينجات بايد سالها   ز آنكه اينجا قلب گردد حالها
مال اينجا بايدت انداختن   ملك اينجا بايدت در باختن
در ميان خونت بايد آمدن   وز همه بيرونت بايد آمدن
چون نماند هيچ معلومت بدست   دل ببايد پاك كرد از هر چه هست
چون دل تو پاك گردد از صفات   تافتن گيرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشكار   در دل تو يك طلب گردد هزار

در هر صورت، سالكى كه صادق و دردمند است وقلب وى پر از اشتياق بوده ومدتها در اين اشتياق بسر برده است، با نيل به شهود، از ابتهاج خاصى برخوردار مى‏شود كه جز اهل آن، از چگونگى اين ابتهاج و لذت شهود، كسى نمى‏تواند با خبر باشد.

آشنايى با جمال و جه و اشتياق به شهود بالاتر

پيداست كه سالك در اين مقام با شهود وجه الله در مجالى و مظاهر، با جمال وجه او تا حدودى آشنا مى‏گردد كه گويى تازه اولين قدم را در شناخت جمال و كمال حق بر مى‏دارد و تازه مى‏خواهد از معرفت جمال وجه او با خبر شود. و به عبارتى، با شهود وجه الله به قصور خود در معرفت حق و در معرفت بهاء و كمال و جمال وجه او پى مى‏برد. او در اين شهود به جمال و كمالى برخورد مى‏كند كه تصور نمى‏كرد و نمى‏توانست تصور بكند و اصولا تصور كردنى نبوده بلكه، يافتنى وشهودى بوده است، جمال و كمالى كه اشتياق او را صد چندان مى‏كند و قلب وى را شيفته‏تر و مجذوب‏تر و سرگشته‏تر مى‏سازد و او را از خود بى خود مى‏گرداند. طبعاً با شدت يافتن اشتياق به شهود بهتر و بيشتر و نزديك‏تر، طالب شهود بهتر و كامل‏تر مى‏گردد.

آشنايى با جلال وجه و خوف از حرمان

همچنين او در اين شهود به جلال و كبريايى برخورد مى‏كند كه باز تصور آن را نمى‏كرد و نمى‏توانست تصور بكند و نمى‏شد با تصور به آن رسيد بلكه، يافتنى و شهودى بوده است، جلال و كبريايى كه خوف و خشيت او را صد چندان مى‏كند و قلب وى را مى‏گيرد و به مجاهدت او مى‏افزايد و او را در عين مجاهدت، به اعتراف به قصور در معرفت و عبوديت مى‏آورد و وادار به اظهار مسكنت و استكانت مى‏كند و زبان او را به تملق و تضرع مى‏كشد و اميد او را از مجاهدت و عبوديت و اعمالى كه انجام داده، قطع مى‏كند و چشم اميد او را فقط متوجه فضل و مسامحه حق در خصوص وى مى‏كند و مجاهدتها و عبوديتهاى او را كوششى در جهت نيل به فضل حق و شمول عطف او قرار مى‏دهد.

شهود جمال وجه و انبساط سالك

آنجا كه شهود بهاء و جمال وجه حق را مى‏كند و اشتياق او صد چندان گشته و مجذوب‏تر و شيفته‏تر است، از ذوق و انبساط خاصى برخوردار است و حال او در مقام عبوديت و طلب و نيز، كيفيت حركت عبودى او، حال خاص و كيفيت به خصوصى است و احياناً بعضى از حالات او غير قابل هضم براى ديگران است و يا غير قابل فهم براى آنان.

دوستان عيب من بيدل حيران مكنيد   گوهرى داريم و صاحبنظرى مى‏جويم
خنده و گريه عشاق زجائى دگر است   مى‏سرايم بشب و وقت سحر مى‏مويم [130]

شهود جلال وجه و انقباض سالك

و آنجا كه جلال و كبرياء وجه حق را مشاهده مى‏كند و خوف و خشيت او صد چندان گشته و اعتراف به قصور د رمعرفت و عبوديت مى‏كند، از خشيت و انقباض به خصوصى برخوردار است و حال او در مقام عبوديت و طلب و نيز، زبان او در مقام راز و نياز و اظهار عبوديت ،حال ديگر و زبان ديگرى بوده و كيفيت حركت عبودى وى، كيفيت خاصى مى‏باشد.

در اينجا هم بعضى از حالات و بعضى از گفتار او غير قابل هضم و يا غير قابل فهم براى ديگران مى‏باشد. آنان كه دور از عالم وى هستند و از همه جا و همه چيز بى خبرند، وقتى مجاهدت او در مقام عبوديت را مى‏بينند و او را در صراط مستقيم مى‏يابند، و از طرفى خشيت سخت و انقباض شديد و حزن و اندوه و گريه‏هاى وى را ملاحظه مى‏كنند و در بعضى از گفته‏هاى او در مقام راز و نياز با حق و در مقام دعا دقت مى‏نمايند، نمى‏توانند بفهمند كه با آن همه مجاهدتها و عبوديتها و با آن همه مراقبتها و با التزامى كه او به صراط مستقيم دارد، اين خشيت سخت و اين انقباض شديد او يعنى چه؟! واين حزن و اندوه و گريه‏هاى او يعنى چه؟! و اين گفته‏هاى وى در مقام دعا و راز و نياز به خداى متعال يعنى چه؟!

و اما او كه شاهد جلال وجه حق است و مى‏يابد آنچه را كه آنان نمى‏يابند، نه مجاهدتهاى خود را مجاهدت مى‏بيند و نه عبوديت خود را مناسب ساحت عزو قدس حق مى‏يابد. طبعاً خشيت و انقباض، و حزن و اندوه همه وجود او را مى‏گيرد و تنها اميد او به فضل حضرت حق مى‏باشد و تضرعها و گريه‏ها داشته و زبان خاصى دارد. و بالاتر اينكه:

سخن در احتياج ما واستغناى معشوقست   چه سود افسونگرى اى دل چو در دلبر نمى‏گيرد
خدا را رحمى اى منعم كه درويش سركويت   درى ديگر نمى‏داند رهى ديگر نمى‏گيرد [131]

مراتب شهود وجه الله در مجالى و مظاهر نوريه

شهود وجه حق در مجالى و مظاهر نوريه، به لحاظ اينكه خود اين مجالى از نظر رتبه وجودى در طول يكديگر قرار گرفته و بعضى بالاتر از بعضى است، داراى مراتب مى‏باشد و سالكان طريق به تناسب منزلهاى خويش از مراتب مختلف آن با عنايات ربوبى برخوردار مى‏گردند .

شهود وجه الله در مظاهر اسماء

با شهود وجه حق در مجالى مخلوقات بالاتر، و با مجذوب شدن به سوى وجه حق، اشتياق سالك به شهود كامل‏تر و بهتر، همه وجود او را مى‏گيرد و عشق به لقاء كامل‏تر همه قلب را گرفته و آن را سرگشته‏تر مى‏كند.

او با هدايت مقام ربوبى به اين حقيقت پى مى‏برد كه اين مخلوقات بالاتر و موجودات نورى د رعين اينكه مجالى و مظاهر وجه الله هستند و وجه او را نشان مى‏دهند، حجابهاى وجه الله نيز هستند، و در عين اينكه به لحاظ شدت نوريت و طهارت وجودى خود در وجه حق فانى بوده و جز حكايت جمال و جلال وجه او حكايت ديگرى ندارند، با اين نكته باريك هم هدايت مى‏شود كه كنار زدن اين حجابها و گذر نمودن از آنها و به عبارتى، خرق اين حجابها جز با عنايات خاصه الهى امكان‏پذير نيست و او خود بايد عنايتى بكند و نور نافذى به چشم دل ببخشد تا وى بتواند اين حجابها را بشكافد و به آن سوى آنها راه يافته و وجه الله را بدون آنها و بى پرده مشاهده كند. اينجاست كه سالك مانند هميشه بلكه بيش از پيش به عنايات و الطاف مقام ربوبى نيازمند بوده و زبان به تضرع و تملق گشوده وطالب لطف و عنايت بوده و دواى درد خويش را از او مى‏خواهد.

چنين كه در دل من داغ زلف سركش تست   بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان اميدت گشاده‏ام در چشم   كه يك نظر فكنى خود فكندى از نظرم [132]

با مجاهدتها وتضرعها، الطاف و عنايات ربوبى به فرياد او مى‏رسد و انوار متجلى در قلب وى كامل‏تر مى‏گردد و چشم دل از نور بالاترى بهره‏مند گشته و همه اين حجب را كنار مى‏زند و سالك به شهود وجه الله در مظاهر اسماء و صفات نايل مى‏گردد. يعنى از مجالى مخلوقات نورى بالاتر كه در مرحله اول به شهود وجه الله در اين مجالى نايل گشته بود مى‏گذرد و به شهود كامل‏تر و بى پرده وجه الله مى‏رسد.

اضمحلال تعينات و فناء فى وجه الله

او در اين مرحله به كلى از تعينات و رسوم خودى رها شده و وجه الخلقى خود را از خود دور كرده است، والا با بقاى تعينات و با حفظ نام و نشان خودى هرگز امكان وصول به اين مرحله وجود ندارد.

او در اين مرحله همه اشياء را فانى در وجه الله ديده و فقط وجه او را مى‏بيند («كل شى‏ء هالك الا وجهه») به بيان روشن‏تر، در اين مرحله از شهود كه سالك از عالم خلق گذشته و به عالم اسماء و صفات الهى قدم گذاشته و در عالم تجليات اسمائى وارد شده است، نه از وجه الخلقى خود او خبرى مانده و نه از وجه الخلقى مخلوقات ديگر اثرى به چشم مى‏خورد. هم خود او فانى در وجه الله گشته و هم همه موجودات. و به لحاظى معنى فناء او در وجه الله اين است كه او خود جنبه وجه اللهى يافته و وجه الخلقى او و نيز احكام آن هالك گشته است. («كل شى‏ء هالك الا وجهه له الحكم») و هر چه او دارد، از حضرت حق است («له الحكم»).

طبعاً شهود وجه الله در چنين مرحله‏اى معنى خاصى پيدا مى‏كند. يعنى هم سالك نظر به وجه الله مى‏كند و هم اين نظر از خود حق و به نور حق است. (دقت شود) و در اينجاست كه بايد گفت «و بك عرفتك» يعنى (با تو، ترا شناختم)و نيز در اينجا بايد گفت كه شاهد و مشهود به يك نظر خود اوست.

چون نقاب زلف مشكين از جمال خود گشود   صبح صادق در شب ديجور ناگه رو نمود
هم بچشم دوست ديدم چون جمالش جلوه كرد   كآفتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود

(تذكر اين نكته را لازم مى‏بينيم كه منظور از «زلف» در اصطلاح بعضى از عرفا همان تعينها و كثرتها و حجابهاست.)

اين مرحله از شهود، يعنى شهود وجه الله در مظاهر اسماء و مجالى صفات، مرحله بالاترى از شهود است و نيل به آن از هر كسى برآورده نيست و به تعبير صحيح، اين عنايت به هر كسى نمى‏شود. آنچه مسلم مى‏باشد اين است كه رسول اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين از اين عنايت الهى برخوردار بودند، كما اينكه از عنايات بالاتر از آن نيز بهره‏مند بوده و اصولا خداى متعال و خود آنان مى‏دانند كه در چه مقامى و د رچه منزلتى قرار گرفته‏اند. مرحوم فيض در قرة العيون از حضرت سيدالاولياء اميرالمؤمنين سلام الله عليه نقل مى‏كند كه فرمود: «نزلونا عن الربوبية ثم قولوا فى فضلنا ماشئتم فان البحر لا ينزف و سر الغيب لا يعرف و كلمة الله لا توصف، و قال عليه السلام: نحن اسرار الله المودعة فى الهيا كل البشرية» يعنى (ما را از مقام ربوبيت پايين‏تر بياوريد و پروردگار حساب نكنيد و مخلوق خدا بدانيد كه مخلوق او هستيم و سپس در برترى و فضيلت ومنزلتى كه خدا به ما عنايت فرموده هر چه خواستيد، بگوييد براى اينكه دريا به آخر نمى‏رسد و سر غيب، شناخته نمى‏شود و كلمه خدا توصيف نگردد، و باز آن حضرت فرمود: ما اسرار الهى هستيم كه در صورتهاى انسانى و هيكلهاى بشرى به وديعت گذاشته شده است).

در هر صورت، آنان از اين مرحله شهود با عنايات ربوبى برخوردار بوده وشاهد وجه الله در مظاهر اسماء و صفات بودند. در عبارت ديگر، فانى در وجه الله بوده و وجه الله گشته و ناظر وجه الله بودند. حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه در دعاى عرفه چنين مى‏گويد كه: «متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيباً» يعنى (پروردگارا، كى غايب از نظر بوده‏اى تا احتياج بر دليلى باشد كه به سوى تو هدايت و بر تو دلالت كند؟! و كى دور بوده‏اى تا آثار خلقت تو به سوى تو اشارت كند؟ كور است چشمى كه ترا در حالى كه مراقب و حافظ او هستى، نبيند). از اين قبيل جملات و تعبيرات، و اشاراتى از اين قبيل، در كلمات آنان و در دعاهاى مأثوره از آنان، يكى دو تا نبوده و زياد به چشم مى‏خورد. البته در هر كدام از اين قبيل گفتارها، اسرار و حقايق عاليه و رموز و نكات عميقى وجود دارد كه براى ارباب معرفت تا حدودى روشن بوده و اصل مقاصد عاليه آنان كه در قالب اين گفته‏ها به ظهور رسيده، جز خود آنان براى كسى معلوم و مفهوم، و به تعبيرى، قابل درك و هضم نيست .

شهود وجه الله در مظاهر اسماء، داراى مراتب مى‏باشد

اين مرحله از شهود نيز مانند مرحله قبلى داراى مراتب است. مراتب اين شهود به مراتب اسماء الهى ومنازل سالكين بر مى‏گردد. به طورى كه سابقاً اشاره كرديم، اسماء الهى مراتب داشته و بعضى متفرع بر بعضى و نيز، بعضى عام و بعضى خاص مى‏باشد، اسم اعظم الهى از نظر رتبى مقدم بر اسماء ديگر، و اسماء عام در مراتب مختلف مقدم بر اسماء خاص، و اسماء ذات، مقدم بر اسماء فعل است .

در مراحل اوليه اين شهود، سالك با عنايات ربوبى به شهود وجه الله در مظاهر اسماء فعل، آن هم در مراتب مختلف، نايل مى‏گردد. و در مراحل بالاتر به شهود در مظاهر اسماء خاص و در مراحل عاليه به شهود در مظاهر اسماء عام در مراتب مختلف نايل گشته و بالاخره فايز به شهود اسم اعظم الهى در درجات مختلف و به نحوى كه امكان دارد، مى‏گردد. درحقيقت، سالك با سير در مراتب اين شهود، به سير در عالم اسماء و صفات پرداخته و متنعم درجنت اسماء مى‏باشد. و به يك نظر، او در اين مقام در جمال و جلال الهى سير مى‏كند و عالمى دارد كه نه در وهم آيد ونه در تصور گنجد و نه در الفاظ و عبارات مى‏آيد. همين قدر بايد گفت، مقصود ذاتى و فطرى دل، آنچه دل در نهاد و سر خويش طالب آن است، آنچه اضطراب هميشگى دل از فراق اوست، آنچه آرامش و سكون و اطمينان دل با اوست،، و آنچه لذت و ابتهاج دل از اوست، و بالاخره آنچه قرار بر دل بى قرار مى‏بخشد، شهود وجه الله فناى در آن مى‏باشد و بس. و الا چه سرى هست كه دل به هيچ چيز آرام نمى‏گيرد و به هر مطلوبى كه به ظاهر مطلوب اوست مى‏رسد، باز قرار نمى‏يابد و به دنبال مطلوب ديگر مى‏رود وخيال مى‏كنده با نيل به آن به آنچه مى‏خواهد، رسيده است و وقتى به آن نيز مى‏رسد، باز در خود اضطراب مى‏بيند و چيزى را مى‏خواهد. و همين طور، به هر چه مى‏رسد و به هر سو اقبال مى‏كند، آرام نشده و هميشه در اضطراب بوده و تا آخر عمر در همين اضطراب بسر مى‏برد و تا آخر به مطلوب واقعى و فطرى خود نه پى ميبرد و نه مى‏رسد؟ و چه سرى هست كه هيچ دلى با هيچ مطلوبى به آرامش واقعى و دائمى خود، و نه به آرامش كاذب و زودگذر، هرگز نايل نمى‏گردد؟ آنچه مطلوب فطرى دل بوده و دل به زبان فطرت او را مى‏خواهد و اگر به او برسد، آرام خواهد گفت، چيست؟ و آيا اين اضطراب دائم در دل، حاكى از اين معنى نيست كه دل بيچاره مطلوبى دارد؟ آيا معنى آرام نگشتن دل با اين و آن و معنى دوام بى قرارى دل، اين نيست كه مطلوب اصلى وى اين و آن نبوده و چيزى ديگرى است؟ تأمل و تعمق در اين سؤالها، ما را به آنچه جواب حق است، هدايت مى‏كند. اگر معنى طلب فطرى را به نحو صحيح در نظر بگيريم، و اگر زبان فطرت را بفهميم، مسلماً خواهيم فهميد كه مطلوب حقيقى دل، هيچكدام از اينها كه دل با هيچيك از آنها آرام نمى‏گيرد، نيست. و خواهيم فهميد كه مطلوب وى همان است كه مطلوب همه وجود مى‏باشد. و آن، وجه الله است («ؤلا بذكر الله تطمئن القلوب - و ان الى ربك المنتهى»).

مباش بى مى‏و مطرب كه زير طاق و سپهر   بدين ترانه غم از دل بدر توانى كرد
بعزم مرحله عشق پيش نه قدمى   كه سودها كنى ار اين سفر توانى كرد
بيا كه چاره ذوق حضور و نظم امور   بفيض بخشى اهل نظر توانى كرد
گل مراد تو آنگه نقاب بگشايد   كه خدمتش چو نسيم سحر توانى كرد [133]

چگونگى شهود را با عقل و فكر نمى‏توان يافت

و اما اينكه شهود وجه الله يعنى چه؟ ونظر به وجه الله يعنى چه؟ و فناء در آن چه معنايى دارد؟ و اين شهود و فناء چگونه مى‏باشد؟ وچه لذتى و كدام ابتهاجى در شهود و فناء هست؟ و اين لذت و ابتهاج چگونه بوده و چطور هيچ لذت و ابتهاجى به آن نمى‏رسد و اصولا قابل مقايسه با آن نيست؟ و سؤالات ديگرى از اين قبيل، مسائل و موضوعاتى هستند كه يافتنى و رسيدنى بوده و در قالب الفاظ و در محدوده مفاهيم ذهنى نمى‏آيند. دريافت چگونگى آنها از عهده عقل و حس معمولى خارج است و اصولا از طور ادراكات معمولى بيرون بوده و به طور ديگرى از ادراك، نياز دارد.

بحث عقلى گر در و مرجان بود   آن دگر باشد كه بحث جان بود
بحث جان اندر مقامى ديگر است   باده جان را قوامى ديگر است [134]

البته عقل نيز اين اندازه مى‏تواند دريافت بكند كه نيل به جمال و جلال بى حد و بى نهايت و فناء در آن، و به تعبيرى، شهود جمال بى حد و نظر به جمال بى نهايت و سير در آن ، و نيز رها شدن از حدود و قيود كثرتها و تعينها، و نجات يافتن از قيد و بند زمان و مكان، و خلاص شدن از شرور و بديها و از فقدانهاو حرمانها، و وارد شدن به عالم جمع و وحدت و كمال و جمال، و قرار گرفتن در فوق زمان و مكان، و جبران شدن همه فقدآنهاو حرمانها و كامل گشتن د رهمه ابعاد وجودى، و اشباه اينها، فوز عظيم و بالاترين آرزوى انسان بوده و لذت و ابتهاج فوق تصور را در بر دارد، و به عكس، محروم گشتن از اينها براى هميشه، افتادن به وادى سقوط، گرفتار شدن به انواع عذابها براى هميشه، خسران عظيم بوده و دردناك بودن آن نيز فوق تصور مى‏باشد. لكن دريافت عقلى كجا و شهود عينى كجا؟ تعقل و تصور ذهنى محدود و از دور كجا و نيل به واقعيت عينى كجا؟ و بالاخره صور ذهنى و جه الله و نظر به جمال ربوبى را مقصد اعلى بيان نموده و فوز عظيم مى‏شمارد و از انسانها آنهايى را صاحبان عقل و بصيرت مى‏داند و آنهايى را در فلاح مى‏بيند و آنهايى را در صراط مستقيم مى‏شمارد كه مقصدى جز وجه الله ندارند. از باب مثال:

1- در آيه 22 سوره رعد در تعريف أولى الالباب، يعنى صاحبان عقل و بصير، چنين مى‏فرمايد: «و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلوة و انفقوا ممار زقنا هم سرا و علانية و يدرئون بالحسنة السيئة أولئك لهم عقبى الدار»يعنى (و آنها كسانى هستند كه در حيات دنيا براى نيل به وجه پروردگارشان صبر را در پيش مى‏گيرند و نماز را بپا مى‏دارند و از آنچه به آنها داده‏ايم پنهان و آشكار انفاق مى‏نمايند و در مقابل بديهاى مردم به آنها نيكى مى‏كنند، اينها هستند كه در عاقبت امر و در آخرت از منزلت و جايگاه خوبى برخوردارند). در اين آيه با صراحت كامل به بيان اين حقيقت مى‏پردازد كه اولو الالباب با روش عبودى و الهى خود در حيات دنيا مقصدى جز طلب وجه الله و نيل به آن، ندارند (ابتغاء وجه ربهم») و همچنين آيه شريفه حاكى از اين حقيقت هم هست كه آنان با عنايات ربوبى به مقصد اعلاى خود در آخرت و يا در دنيا و آخرت نايل مى‏گردند.

گرچه منزل بس خطرناكست و مقصد ناپديد   هيچ راهى نيست كآنرا نيست پايان غم مخور
حافظ در كنج فقر و خلوت شبهاى تار   تابود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

2- در آيه 38 سوره روم مى‏فرمايد: «فآت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجه الله و أولئك هم المفلحون»يعنى (حقوق نزديكان ومساكين و در راه ماندگان را ادا كن كه اين كار براى آنان كه طالب وجه الله هستند بهترين كار است و آنان هستند كه در فلاح و رستگارند). در اين آيه آنانى را كه اراده مى‏كنند وجه الله را و مقصدشان شهود و لقاء وجه الله است، تنها كسانى مى‏داند كه به فلاح رسيده و از هر غم و حزن، و از هر رنج و اندوهى نجات مى‏يابند. به عبارت ديگر، در اين آيه نجات يافته‏ها و به فلاح رسيده‏ها را كسانى مى‏شمارد كه قصد وجه الله كرده باشند و به آن در آخرت و يا در دنيا و آخرت نايل آينده. جمله «يريدون وجه الله» به معنى (اراده مى‏كنند وجه الله را) خبر از قدم گذاشتن سالك صادق در طريق طلب، و حاكى از اراده ثابت و محكم او، و نشان دهنده انقطاع او از همه اغيار، و اقبال او به جانب حضرت حق، و گوياى عشق و محبت اوست. و جمله «و أولئك هم المفلحون»با تركيب و آهنگ خاصى كه دارد، خبرها دارد كه با گفتن و نوشتن تمام و يا ادا نگردد.

3- در آيه 9 سوره دهر در مقام بيان خصوصيات ابرار مى‏فرمايد: «انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاءاً ولا شكوراً» يعنى ابرار به منظور رضوان حق و به مقتضاى محبت به حق، به مسكين و يتيم و اسير اطعام مى‏كنند و مى‏گويند (ما فقط براى نيل به وجه الله به شما اطعام مى‏كنيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى نمى‏خواهيم) اين آيه كه براساس روايات وارده از طريق عامه و خاصه در اصل در خصوص حضرت سيدالاولياء على بن ابيطالب و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين سلام الله عليهم و نيز فضه، در مورد اعطاى غذاى افطار در سه شب متوالى به فقرا نازل گرديده، با صراحت كامل حكايت از اين امر مى‏كند كه مقصد و مقصود آنان و همچنين مطلوب همه ابرار، همان وجه الله مى‏باشد و مقصد ديگرى ندارند. و اين بدان معنى است كه مقصدى بالاتر از شهود وجه حق نيست.

مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست   دل سر گشته ما غير ترا ذاكر نيست
اشكم احرام طواف حرمت مى‏بندد   گرچه از خون دل ريش دمى طاهر نيست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشى   طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست
عاشق مفلس اگر قلب دلش كرد نثار   مكنش عيب كه بر نقد روان قادر نيست
عاقبت دست بر آن سر و بلندش برسد   هر كه در راه طلب همت او قاصر نيست [135]

و بالاخره درآيه 28 سوره كهف از آنان كه مقصودى در زندگى دنيوى خود جز لقاء و شهود ندارند، چنين ياد مى‏كند كه: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا» يعنى (و هميشه با آنان باش كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند و وجه او را مى‏خواهند و از آنان چشم برندار كه به زينت دنيا تمايل كنى). لحن و تعبيرات اين آيه براى ارباب ذوق و عرفان، حكايتها و اشارتها دارد و هر كسى به اندازه خود از آنها استفاده خواهد كرد.

شهود وجه الله الواحد القهار

در مقام شهود وجه الله در مظاهر اسماء كه شرح آن تا حدودى گذشت، سالك با هدايت انوار ربوبى در عين اينكه وجه الله را در مظاهر مختلف اسماء و صفات مى‏بيند و به شهود وجه او در مراتب اسماء نايل مى‏گردد، به سر وحدت نيز مى‏رسد. يعنى در همان حال كه وجه حق را در مجالى مختلف اسماء مشاهده مى‏كند و در جلوه‏هاى متنوع به شهود آن مى‏رسد، و به تعبيرى، در همان حال كه به سير در تجليات اسمائى مى‏پردازد و نظر به وجه الله در جلوات گوناگون اسماء و صفات مى‏كند، با هدايت انوار قاهر ربوبى به اين حقيقت مى‏رسد كه همه اين جلوه‏هاى متنوع يا همه اين مجالى و مظاهر كه در مرحله اول، جلوه‏هاى گوناگون و مظاهر مختلف وجه او به نظر مى‏آيد، همه در حقيقت يكى است و همه به وجه واحد او مى‏رسد.

او كه وجه الله را در مظاهر مختلف اسماء و صفات مى‏بيند و شاهد وجه‏الله در جلوه‏هاى متنوع اسماء مى‏باشد و وجه حق را گاهى در اين جلوه و گاهى در آن جلوه، گاهى در اين مظهر و گاهى در آن مظهر، گاهى در مجلاى اين اسم و گاهى در مجلاى آن اسم، مشاهده مى‏نمايد، با عنايات الهى به اين واقعيت اسرارآميز نايل مى‏گردد كه همه اينها يكى است و وجه الله واحد قهار است كه در اين جلوه و آن جلوه، و در اين مظهر و آن مظهر، و در مجلاى اين اسم و آن اسم، متجلى مى‏باشد. مى‏بيند و جه واحد حق است كه در اين جلوه‏ه‏هاى و در اين مظاهر و مجالى مختلف و متنوع جلوه‏گر است، و مى‏بيند آنچه در همه اينها متجلى است، يك وجه است و آن، وجه الله الواحد القهار است، و مى‏بيند همه اينها جلوه‏هاى وجه واحد اوست و حقيقت همه اينها يكى است .

او در اين مرحله از كثرات اسماء و صفات تا حدودى گذشته و به واحديت رسيده و به شهود وجه الله در مقام واحديت نايل گشته است. و به عبارتى، به شهود وجه الله در مظهر اسم «واحد» فايز گرديده است. در مقام واحديت، كثرات اسمائى به صورتى كه توضيح داديم، در بين نيست. همه اسماء و صفات حق در حضرت واحديت يا در مقام واحديت، با تجلى واحدى متجلى است. يعنى همه اسماء حسنى و صفات عليا و همه كمالات الهى با يك وجود و به نحو جمع و وحدت، در اين مقام كه مقام واحديت است، موجود مى‏باشد و وجه حق در اين مقام، همه جمال و جلال را با يك تجلى در بر دارد. همه آنچه از جمال و جلال الهى در مظاهر اسماء و صفات براى سالك قبل از نيل به اين مرحله مشهود بود، در اين مرحله به نحو جمع و وحدت، مشهود مى‏گردد و او هر حسن و هر جمالى را در وجه واحد حق و نيز، هر كبرياء و جلالى را در وجه الله الواحد مشاهده مى‏كند و همه را يكى مى‏بيند. در اين مرحله از شهود، كثرت خلق و امر، و كثرات اسمائى از ميان برخاسته و همه تعينات مصداقى و مفهومى كنار رفته است. سالك در اين مرحله همه مخلوقات را فانى در وجه الله الواحد يافته و نور وجه واحد حق را قاهر بر همه مى‏بيند و همه را به شهود و عيان در وجه حق و قائم به وجه حق مى‏يابد و مخاطب به خطاب «لمن الملك اليوم» مى‏گردد و جواب مى‏دهد كه: «لله الواحد القهار» و اين همان حقيقتى است كه در قيامت كبرى براى همه مكشوف و مشهود مى‏افتد. در آيه 16 سوره مؤمن مى‏فرمايد: «يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى‏ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار»يعنى (روزى كه همه در محضر حضرت حق و نزد او حاضر گشته و از آنها چيزى بر او پوشيده نمى‏باشد. ملك و حكم در چنين روزى براى چه كسى است؟ براى خداى واحد قهار).در آيه 48 سوره ابراهيم مى‏فرمايد: «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و بر زوالله الواحد القهار»يعنى (روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها به غير اين آسمانها مبدل مى‏شوند و در محضر خداى واحد قهار و نزد حاضر گردند).

بايد توجه داشته باشيم كه اين آيات از مضمون خاصى برخوردار است، زيرا كه لحن و تعبيرات به خصوصى در آنها وجود دارد. همه انسانها و همه آسمانها و زمين و همه موجودات در همه اوقات و در همه عوالم، چه در قيامت و چه قبل از قيامت، نزد حضرت حق و در پيشگاه او حاضر و براى او مشهود و معلوم بوده و چيزى از آنها و خصوصيات آنها از او پوشيده نمى‏باشد و نيز، همه آنها در همه اوقات و در همه مراحل و عوالم، چه در قيامت و چه در غير آن، ملك حضرت حق و قائم به او و از او بوده و مقهور او و حكم و اراده اوست، كما اينكه آيات ديگرى قرآنى با صراحت كامل به اين حقايق، دلالت مى‏كند و عقل و استدلال نيز ما را به سوى اين حقايق، هدايت مى‏نمايد. بنابراين، آيات مذكور كه مى‏گويد همه انسانها و همه آسمانها و زمين در روز قيامت در محضر خداى واحد قهار و در نزد او حاضر گشته و چيزى از آنها بر او پوشيده نمى‏باشد و ملك در آن روز به او مخصوص مى‏باشد، بدين معنى نيست كه در غير آن روز و قبل از قيامت، اين چنين نبوده و اين اشياء از خدا غايب و از او دور بوده و ملك او و قائم به او نيستند. مفاد آيات مذكور اين نيست و چيز ديگرى است. مفاد اين آيات و مقصود از آنها و همچنين مقصود ازآيات مشابه آنها اين است كه در روز قيامت همه حجابها كنار رفته و اين حقايق كه قبلا در پشت پرده بود و براى انسانها و بعضى ديگر از مخلوقات، به صورت عينى و شهودى روشن نبود، روشن و عينى مى‏گردد و براى همه مشهود مى‏افتد كه همه انسانها و آسمانها و زمين و همه موجودات در محضر خداى واحد قهار و در احاطه كامل او بوده و چيزى از آنها از او پوشيده نبوده و اينكه همه قائم به او و از او مى‏باشند و همه ملك او هستند. مقصود آيات اين است كه در همه اوقات اين چنين است ولكن مشهود نيست و در قيامت با كنار رفتن حجابها مشهود مى‏گردد. تعبير «بار زون» در آيه اول و تعبير «برزوا» در آيه دوم نيزناظر بر اين نكته مى‏باشد، زيرا كه لفظ «بروز» در جايى به كار مى‏رود كه چيزى در پشت پرده باشد و معلوم و مشهود نباشد و سپس پرده‏ها كنار رفته و آشكار گردد.

الان هم همه چيز در محضر حضرت حق و در احاطه او و قائم به او و از اوست، و الان هم همه چيز ملك خداى واحد قهار است. و به تعبيرى، الان هم همه چيز فانى در وجه الله الواحد القهار است ولكن حجاب در بين هست و ما نمى‏بينيم و نمى‏يابيم. اگر انسان مشمول عنايات خاصه ربوبى گردد و عنايات او حجاب يا حجابها را از ميان بر دارد و به قلب و چشم قلب از نور نافذ و قاهر و هدايت كننده خود افاضه كند، الان هم شاهد وجه الله الواحد القهار مى‏گردد و همه چيز را فانى در وجه او مى‏بيند و روشن از نور وجه او و سرچشمه گرفته از نور او وقائم به وجه او مى‏يابدو بالاخره، خطاب «لمن الملك اليوم» را به گوش قلب مى‏شنود و جواب مى‏دهد كه: «لله الواحد القهار»، و يا اينكه، جواب را نيز از خود او مى‏شنود، و يا به لحاظ اينكه خود نيز در اين مرحله فانى در وجه واحد قهار است، جوابى را كه مى‏دهد، هم از خود مى‏بيند و هم از او، زيرا به طورى كه قبلاً اشاره كرديم، در مقام فناء فى وجه الله، آنچه از انسان است، به يك نظر او و به يك نظر از وجه حق است. (دقت شود) به بيان ديگر، اگر انسان از صورت اوليه و از اصل خويش برخوردار گشته و به موطن اولى خود برگردد و چهره فانى خود در وجه حق را بيابد، شاهد وجه الله واحد بوده و نور وجه او را قاهر بر همه چيز مى‏بيند. او در اين موطن اصلى چشم ديگرى دارد كه آنچه را «حق» است.مى‏بيند نه آن چه را كه باطل است و حق مى‏نمايد و پرده بر روى حق است آنچه «حق» است، و جه الله الواحد است و آنچه باطل است و حق مى‏نمايد، موجودات سرابى و حجب مخلوقات است. قرآن كريم مى‏فرمايد آنچه «حق»آشكار است و انسانها نمى‏دانند، خداى متعال مى‏باشد و در وقت خود خواهند دانست. در آيه 25 سوره نور مى‏فرمايد: «يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين»يعنى (در آن روز خداى متعال جزاى كامل و به حق آنها را داده و د رآن روز مى‏دانند كه خداى متعال است حق آشكار) و در آيه 30 سوره لقمان مى‏فرمايد: «ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلى الكبير»يعنى (اينها كه بيان نموديم بدين جهت مى‏باشد كه آنچه حق است، خداى متعال است و اينكه غير از خدا آنچه مى‏خوانند و مى‏خواهند و پرستش مى‏كنند، باطل بوده و اينكه، خدا صاحب علو و كبرياء و عظمت است).

او در موطن اصلى خويش به چشم دل وجه الله الواحد را كه «حق» است مى‏بيند و اگر خواست به جلوات نازله انوار وجه الله نظرى بياندازد، با هدايت همين انوار به آنها متوجه شده و از آن سو به جلوات نازله انوار وجه او كه همان مخلوقات در مراتب مختلف است، نظر مى‏كند و مخلوقات را در حالى كه جلوه‏هايى از انوار وجه او هستند، مى‏بيند و با چهره جديدى آنها رامشاهده مى‏كند، و نه به نحوى كه ما مى‏بينيم و يا با چهره باطل آنها. (دقت شود) به عبارت ديگر، آنها را در حالى كه فانى در وجه الله الواحد مى‏باشند، مى‏يابد و نه در حالى كه حجاب وجه او هستند. انسان در موطن اصلى خويش چنين است و نه چنان كه مى‏بينيم و مى‏بينيد.

اگر آن طاير قدسى زدرم بازآيد   عمر بگذشته به پيرانه سرم باز آيد
دارم اميد بر اين اشك چه باران كه دگر   برق دولت كه بر فت از نظرم باز آيد
گر نثار قدم يار گرامى نكنم   گوهر جان، به چه كار دگرم باز آيد
آنكه تاج سر من خاك كف پايش بود   از خدا مى‏طلبم تا بسرم باز آيد
كوس نو دولتى از بام سعادت بزنم   گر ببينم كه مه نو سفرم باز آيد
خواهم اندر عقبش رفت بياران عزيز   شخصم از باز نگردد خبرم باز آيد [136]

باز شدن ابواب بى شمار حقايق و اسرار به روى انسان در مقام شهود حضرت واحديت

از جمله موضوعاتى كه لازم است در اينجا متذكر شويم، باز شدن ابواب بى شمار حقايق و اسرار به روى انسان در مرحله شهود وجه الله الواحد القهار است. حقايق وجود و اسرار الهى در چنين مرحله‏اى با عنايات ربوبى و با هدايت انوار وجه او براى انسان معلوم و مشهود مى‏گردد. اصولا بايد گفت، انسان در اين مرحله از ديد ديگر و يا از نوع ديگرى از علم و درك برخوردار مى‏گردد. يعنى نه تنها علم و درك او كامل‏تر مى‏گردد، بلكه، از علم و درك صحيح و درستى بهره‏مند مى‏باشد. او در اين مرحله هم حقايق را درك مى‏كند و مى‏يابد، و هم به نحو صحيح درك نموده و درست مى‏يابد. از طرفى حقايق و اسرار براى وى معلوم مى‏گردد، و از طرفى آن چنان كه هست، معلوم مى‏شود.

او در اين مرحله به لحاظ اينكه همه موجودات و مخلوقات در وجه الله و در انوار قاهر آن فانى و مستهلك هستند، به هنگام توجه و استغراق در شهود وجه الله، هيچ يك از موجودات و مخلوقات را نمى‏بيند و گويى چيزى جز وجه واحد قهار، و جز جمال و جلال بى نهايت او وجود ندارد، آن هم جمال و جلالى كه در وهم نگنجد و در تصور نيايد و با توصيف هم حق آن ادا نشود و نهايت و حدى ندارد و به هنگام توجه به موجودات و مخلوقات، يعنى آنجا كه مى‏خواهد آنها را ببيند و قصد آنها را مى‏كند، به لحاظ اينكه در افق بالاترى قرار گرفته و از آن سو به آنها نظر مى‏كند و نه از اين سو، و به لحاظ اينكه از جانب حق به سوى خلق مى‏آيد و از مرتبه حضرت و احديت و به نور وجه او به طرف مخلوقات حركت مى‏كند، همه موجودات و مخلوقات را با چهره‏هاى حق و حقيقى آنها مى‏بيند و نه باچهره‏هاى باطل آنها كه ما مى‏بينيم يا آنان كه از اين سو به آنها نظر مى‏كنند، مى‏بينند. يعنى موجودات و مخلوقات را جلوات انوار وجه الله در مراتب مختلف و متنوع مى‏بيند و هر كدام را جلوه‏اى مى‏يابد كه به نوعى از وجه الله خبر مى‏دهد و نه به نحوى كه خود را به صورت يك حقيقت مستقل و يا يك واقعيت، نشان بدهد. كما اينكه براى آنان كه از اين سو به مخلوقات نظر مى‏كنند اين چنين است و آنان اين مخلوقات را به صورت واقعيتها و حقيقتهاى مستقل مى‏يابند كه گويى اينها براى خود و به جاى خود چيزى هستند، نه اينكه وجه الله را نشان دهند و خود را عرضه نكنند، و از او خبر دهند و حجاب او نباشند. (دقت شود).

چقدر فرق هست بين اين دو نوع درك و ديد كه يكى به هر چيزى نظر مى‏كند، وجه الله را به او نشان مى‏دهد و به سوى آن هدايت مى‏كند و خبرى از آن دارد، و ديگرى به هر چيزى نظر مى‏كند، خود همان چيزى را مى‏بيند و بس، و آن را يك واقعيت مى‏يابد و ديگر نه خبرى را كه همان چيز با خود دارد، مى‏يابد و نه هدايت آن را مى‏فهمد و نه آنچه راكه نشان مى‏دهد، مى‏بيند؟ فاصله زيادى هست بين آنكه قبل از هر چيزى و بعد از هر چيزى و با هر چيزى وجه الله را مى‏بيند و مى‏گويد: «ما رأيت شيئاً الا ورايت الله قبله و بعده و معه» و بين آنكه اين همه اشياء و موجودات را مى‏بيند و همه را واقعيتهاى مستقل مى‏يابد و به زور استدلال نيز نمى‏تواند گوشه‏اى از آنچه را كه اين اشياء و موجودات با خود دارند، بفهمد و نمى‏تواند حتى به كمك عقل به گوشه‏اى از آنچه اين اشياء با تمام وجود از آن مى‏گويند، راه بيابد و بالاخره آينه وجه او را نديده و صور د رآن را حقايق مى‏داند؟ آيا اين دو، با يكديگر فاصله زيادى ندارند؟! و آيا اين بدان معنى نيست كه انسان در مقام شهود وجه الله الواحد از ديد ديگر و از درك ديگرى برخوردار گشته است؟! و آيا در چنين مقامى همه چيز صورت ديگر پيدا نمى‏كند و ابواب بى‏شمارى از حقايق وجود و اسرار الهى به روى انسان باز نمى‏شود و نظام هستى معنى ديگرى نمى‏يابد و...؟!

در چنين مقامى اين جمله معنى خود را پيدا مى‏كند كه در دعاى كميل مى‏گويد: «و بنور وجهك الذى اضاء له كل شى‏ء...» و همين طور، جملات ديگرى كه در ادعيه مأثوره به چشم مى‏خورد و مشابه همين جمله است، معنى خورا پيدا مى‏كند. كما اينكه معانى و معارف عاليه بعضى از آيات قرآن كريم نيز در چنين مقامى معلوم و روشن مى‏گردد. از باب مثال: آيه 53 سوره فصلت كه مى‏فرمايد: «اولم يكف بر بك انه على كل شى‏ء شهيد»يعنى (آيا در خصوص پروردگار تو اين امر كفايت نمى‏كند كه او نزد همه موجودات حاضر و بر همه آنها گواه است؟!) در اين مقام كاملا معنى خود را پيدا كرده و مضمون بسيار عالى آن براى كسى كه در اين مقام است، معلوم و روشن مى‏گردد، زيرا در نظر او وجه حق در همه جا و نزد همه اشياء حاضر بوده و خود را در همه چيز و همه جا نشان مى‏دهد و خود او بهترين دليل برخود اوست.

آفتاب آمد دليل آفتاب‏   گر دليلت بايد از وى رو متاب
از وى ار سايه نشانى مى‏دهد   شمس هر دم نور جانى مى‏دهد [137]

و همچنين آيه بعد از همين آيه، يعنى آيه 54 سوره فصلت كه مى‏فرمايد: «الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه لكل شى‏ء محيط»يعنى (بدانيد كه آنان در شك و ترديدى از لقاء پروردگارشان هستند، بخود بيائيد و بدانيد كه او به همه چيز احاطه دارد) در چنين مقامى معلوم گشته و معنى خود را مى‏يابد. و نيز، آيه 88 سوره قصص كه مى‏فرمايد: «ولا تدع مع الله الها آخر لااله‏الا هو كل شى‏ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون» يعنى (و با خداى متعال معبود ديگرى اتخاذ نكن كه غير او معبودى نيست و بدان كه هر چيزى جز وجه او، هالك و از ميان رفتنى است و براى اوست حكم و اراده و به سوى او باز گردانيده مى‏شويد) در اين مقام و براى اهل آن، روشن است. زيرا اين آيه در مرحله اول مى‏گويد همه چيز هالك و از ميان رفتنى است جزوجه او، و سپس ذيل آيه خبر از بازگشت انسانها به سوى خداى متعال مى‏دهد و در آيات ديگر قرآن نيز نه تنها از بازگشت انسان، بلكه از بازگشت همه مخلوقات به سوى او سخن به ميان مى‏آورد. اينجاست كه بايد ديد اين هالك بودن و از ميان رفتن در عين بازگشت، و باقى بودن وجه او با هالك گشتن و بازگشت همه به طرف او، چيست و چگونه است؟ و اين براى كسى در كه چنين مقام است، روشن مى‏باشد، زيرا او به خوبى مى‏يابد كه موجودات در مقام فناء فى وجه الله الواحد القهار چهره‏هاى قبلى و كاذب خود را ندارند و آنها با آن چهره‏ها كه داشتند، هالك گشته و از ميان رفته‏اند و با چهره‏هاى ديگرى هستند كه چهرهاى حق و حقيقى آنها بوده و فانى در وجه الله است. او مى‏يابد كه در اين مقام و در اين مرحله، هم همه چيز هالك گشته و فقط وجه او باقى است، هم همه چيز چهره حقيقى خود را يافته و در وجه او فانى و به وجه او باقى است، و هم همه چيز به سوى او برگشته هر كدام نيز موقعيت خاص خود را داشته و جزاى خويش را نايل است. و او مى‏يابد كه در قيامت نيز اين چنين خواهد بود و آنچه در پس پرده‏هاست، ظاهر خواهد شد («يوم تبلى السرائر»).

شهودى ديگر و فناء در فناء

بعد از طى مراحل اسماء و بعد از طى مرتبه و احديت، شهود ديگرى هست كه شهود ذات در مقام احديت است و بارى خاصان مى‏باشد و فناء در فناء را در بر دارد. شرح اين مرحله اصولا ناممكن بوده و در حدى كه در لفظ و بيان مى‏آيد نيز در مباحث گذشته، يعنى در توضيح «كشف أخفى» گفته شد. در مراحل قبلى شهود كه اجمالا بيان نموديم، سالك در مراتب شهود و مراحل فناء فى وجه الله سير مى‏كند، ولى در اين مرحله از فناء خود نيز فانى گشته و طبعاً شهود او نيز شهود ديگرى مى‏باشد. (دقت شود).

رسول اكرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين با عنايات خاصه الهى از اين مرحله ونيز، از شهود وجه الله الواحد و از مراتب ديگر شهود، برخوردار بودند. در اينجا ارباب ذوق و عرفان را به اين ختام مسك كه از دعاى عرفه است، متوجه مى‏كنيم: حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه در قسمتى از اين دعا مى‏گويد: «متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك»يعنى (پروردگارا، كى از نظرم غايب بوده‏اى تا احتياج به دليلى داشته باشى كه بر تو دلالت كند) و سپس بعد از چندين فقره مى‏فرمايد: «الهى اخرجنى من ذل نفسى و طهرنى من شكى و شركى» يعنى (خدايا مرا از ذلت نفسم بيرون آر و از شك و شركم پاك بدار) تامل با شماست .