بخش چهارم: فرزانگان و اخلاق
اهميت اخلاق از نظر شاگردان معصومين (ع)
شاگردان معصومين با الهام از قرآن و روايات و سيره معصومين (عليهم السلام)
مهمترين كارشان يا نوشتن فن اخلاق براى ديگران بود و يا اگر به كارهاى عميق علمى
ديگر مىپرداختند، در كنار آن از فن اخلاق نمىگذشتند; حكماى بزرگوار و متالهان، از
متقدمان و متاخران، سعى مىكردند در فن اخلاق، كتابى بنگارند; يعنى هم معلم اخلاق و
هم مؤلف كتاب اخلاق باشند.
مرحوم فارابى، شيخ رئيس، ابن مسكويه، ابوريحان بيرونى و صدرالمتالهين از بزرگان
علم و عمل، شيفتگان اهل بيت عصمت (عليهمالسلام) و تربيتيافتگان قرآن و عترت بودند
و ارسطو و افلاطون نيز از شاگردان انبياى گذشته بودند.
استاد ما، حكيم متاله محمد حسين فاضل تونى (رضوان اللهعليه) مىفرمودند: من
شبهاى جمعه براى جناب ارسطو فاتحه مىخوانم; زيرا قرآن كريم در آياتى مانند
«منهم امة مقتصدة» (1)
و
«ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون ايات الله» (2)
از آنان به عظمتياد مىكند; همه پيروان حضرت موساى كليم و عيساى مسيح، يكسان
نبودند; در بين آنان بزرگانى از اهل معرفت و اخلاق بودند كه آيات الهى كتاب آسمانى
عصر خود را شبانه روز تلاوت مىكردند. بدين گونه، قرآن از بزرگان اهل كتاب، حق
شناسى و از آنان به بزرگى ياد مىكند.
در اين بخش به بررسى اجمالى رابطه و پيوند اين فرزانگان با اخلاق مىپردازيم.
فصل يكم: فارابى و اخلاق
جناب فارابى گرچه «مدينه فاضله» نوشته اما در «فصول منتزعه» و مانند آن،
بحثهاى فراوانى در باره تهذيب روح دارد. وى در آغاز آن رساله مىگويد: همان طور كه
بدن، سلامتى و بيمارى دارد، روح آدمى و جامعه انسانى هم گاهى بيمار و گاهى سالم
است. جناب ابونصر فارابى اين مطلب را از پيشينيان و پيشگامان فن تهذيب روح نقل
مىكند و اين همان رهآورد معرفتى قرآن كريم است كه جامعه بدون قرآن، مريض و انسان
بدون وحى، بيمار است:
«و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا»
(3)
و از اين كه انبيا به عنوان «اطباء»، معرفى شدهاند و صحايف آسمانى آنان به
«كتاب طب» تشبيه شده است، حكما مدد گرفتهاند.
البته طبيب برتر كسى است كه «انسان» را درمان كند، نه آنكه كار او تنها درمان
بيماريهاى مشترك انسان و حيوان باشد. گاهى دستيا پاى انسان مىشكند و آسيب مىبيند
و پزشك معالج آنها را ترميم مىكند ولى دست و پا، حقيقت انسان نيست، حقيقت انسان
روح اوست نه بدن او، پس طبيب انسان كسى است كه مشكلات اخلاقى و روحى او را درمان
كند; نه بيماريهاى بدنى او را.
ممكن است پاى طبيبى مصدوم يا دست وى شكسته باشد ولى در عين حال بتواند پا يا دست
مصدوم ديگرى را درمان كند; اما طبيب روح چنين نيست. يك عالم حوزوى يا دانشگاهى اگر
جانش مريض باشد، هرگز توان تربيت ديگران را ندارد: «خفته را خفته كى كند بيدار».
ما، قبل از اين كه به درمان تن خود يا ديگرى بينديشيم، بايد به معالجه جانمان فكر
كنيم و قبل از اين كه به معالجه جانمان بپردازيم بايد سرى به خويشتن خويش بزنيم كه
آيا سالميم يا بيمار؟ اگر بيمار بوديم، ابتدا خود را درمان كنيم و اگر سالم بوديم،
سلامتخود را نگه داريم.
فارابى مىگويد: همان طور كه تحصيل سلامتبدن بر عهده طبيب است، تحصيل سلامت
جامعه نيز بر عهده ملك يعنى مسئول مدينه فاضله است. در بخشهاى ديگرى از رسالههاى
جناب فارابى آمده است كه مسئول رهبرى و هدايت جامعه، هم ملك، هم فيلسوف و هم امام
ناميده مىشود. همان طور كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مىفرمايد:
«من اتخذ الحق لجاما اتخذه الناس اماما» (4) :
كسى كه همه كارها را با لگام حق، كنترل كند. امام جامعه است. مؤمن، نه تنها
«ملجم» يعنى دهان او لگام دارد و سخن و كار و نگاه و شنيدن ناحساب ندارد، بلكه اين
لگام در سراسر هستى او وجود دارد. چنين كسى كه حق را لجام خود قرار داد و لجام
گسيخته زندگى نكرده است، مردم او را به عنوان امام مىپذيرند يعنى وظيفه مردم هم
اين است كه با او بيعت كنند. اين گونه از تعبيرات كه عترت طاهرين (عليهم السلام) در
روايات خود فرمودهاند، شاگردان خود را هم برابر آنها پروراندهاند.