مبادى اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۳ -


فصل دوم: منشا نياز به اخلاق

ذات اقدس خداوند كه جهان را حكيمانه آفريده، موجودات را به سه بخش تقسيم كرده است:بخشى كه كارشان بر اساس غريزه، يكنواخت است; بخشى كه كارشان بر اساس عصمت فرشته بودن، يكنواخت است و بخشى كه كارشان يكنواخت نيست‏بلكه دوگونه است و اين دوگونگى، مايه تزاحم و منشا نياز به اخلاق است و به همين جهت‏خداى سبحان قدرت معدله‏اى را در گروه سوم ايجاد كرده است.

اما گروه اول كه بر اساس غريزه و طبيعت، كار يكنواخت دارند، مانند كارهايى كه خاكها در دل كوه دارند تا معدنى خاص متكون شود كه سالها، عصرها، بلكه قرنها بايد تا تكه‏اى سنگ «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن‏». بالاخره اين موجود، راه طبيعى خود را مى‏پيمايد و اگر به مانعى در سر راه رسيد، مى‏كوشد آن را برطرف كند و اگر توان برطرف كردن آن را نداشته باشد، محروم مى‏شود. اين كار مشخصى است كه يك موجود طبيعى بدون تزاحم انجام مى‏دهد. البته بدون تزاحم در جهاز داخلى خود و گرنه تزاحم درعالم حركت هست. چون از يك سو، همه در حركت و تلاش و كوششند تا به مقصد برسند و از سوى ديگر، معصوم نبوده و از غفلت، مصون نيستند; مثلا ، كمال يك نسيم به آن است كه رشد كند و توفان شود يا كمال دريا در خروش و اوج و موج آن است و نمى‏تواند كسى را كه در آنجا وارد شده غرق نكند.

پس تزاحم در جهان طبيعت، كه همه موجودات آن در حركتند و به سمت كمال مى‏روند، قهرى است. و اگر خداى سبحان بخواهد جهان طبيعت را به گونه‏اى تنظيم كند كه هيچ برخوردى در آن وجود نداشته باشد، لازمه‏اش آن است كه يا هيچ كدام اهل حركت نباشند و يا همه معصوم، عاقل، عالم و عادل باشند تا مثلا وقتى مانعى در سر راهشان بود صبر كنند تا مانع رخت‏بربندد; در حالى كه چنين نيست و چنين عالمى را خدا فقط در بهشت‏يا در بين فرشته‏ها قرار داده است.

مجردات نيز مانند فرشته‏ها تكامل خود را دارند ولى بر اساس:

«و ما منا الا له مقام معلوم‏» (1)

به صورت كامل خلق شده‏اند; در آنجا مشكل جنگ درونى و بيرونى نيست و آنها از جهاد اصغر و اكبر معافند: نه در درون، گرفتار تزاحمند تا نياز به اصول اخلاقى و جهاد اكبر داشته باشند و نه در بيرون، مبتلا به مزاحم بيرونى تا نيازمند به جهاد اصغر باشند.

انواع تزاحمها درانسان

اما بخش سوم، موجودى است كه به دو تزاحم و در نتيجه به دو جهاد مبتلاست: تزاحم بيرونى كه جهاد اصغر عهده دار رفع و تامين پيروزى در آن است و تزاحم و جهاد درونى كه احيانا بين دستگاههاى درونى رخ مى‏دهد و دستگاههاى درونى هم از چند جهت‏با هم درگيرند: از يك طرف، قوه واهمه و عاقله با هم درگيرند و از طرف ديگر، خيال با عاقله و پيدايش مغالطات نيز بر اثر دخالت قوه‏هاى وهمى و خيالى در كارهاى عقلى است; وقتى عقل بخواهد استدلال كند، اگر قوه وهم يا خيال، دخالت‏بيجا داشته باشد، قهرا مغالطه رخ مى‏دهد و پيروزى در اين جهاد علمى مراقبت تام عاقله را طلب مى‏كند كه نيز خود، جهاد اكبر است.

قسم ديگر تزاحمهايى است كه بين خواسته‏ها و اوصاف نفسانى وجود دارد; مثلا، انسان از يك سو حس امانت طلبى دارد و از امين و صادق بودن لذت مى‏برد و يا از اين كه اهل نثار و ايثار باشد بهره مى‏برد; ولى از سوى ديگر، خوى آز و حرص و فزون طلبى هم در نهان او هست، و تلاش و كوشش مى‏كند كه ايثار نكند و از ذخيره كردن لذت مى‏برد.

حكومت عقل نظرى و عملى در تزاحمها

در اين محور، عقل عملى كامل بايد خصلتهاى اخلاقى را تعديل كند; چنانكه عقل نظرى كامل بايد در جهاد علمى مرز وهم و خيال را مشخص كند تا عقل درمسائل علمى مبتلا به مغالطه نشود. پس عقل عملى در اوصاف نفسانى و عقل نظرى در تنظيم يافته‏ها و مدركات، حاكم مطلق هستند. اين دو بخش از جهاد درونى است و بخش ديگر آن، محدوده جنگ و گريز بين نشئه طبيعت و نشئه دركهاست و آن اين است كه طبيعت و يا دستگاه بدن، چيزهايى را طلب مى‏كند كه با خواسته‏هاى آن هماهنگ باشد; يعنى، غذاى بيش از اندازه نياز و يا غذاى زيانبار طلب نمى‏كند. خواسته دستگاه گوارش چيزى است كه با آن هماهنگ باشد و اگر به زبان در آيد، مى‏گويد به من چيزى بدهيد كه تامين كننده نياز من است و من زايد بر آن مقدار را نمى‏خواهم.

اما دستگاه ادراك، كارى با مسئله طبيعت ندارد و فقط به فكر لذت خويش است; مثلا، ذائقه از خوردن، لذت مى‏برد; خواه به سود دستگاه گوارش و هاضمه باشد و خواه براى آن زيانبار باشد. اين دستگاه ادراكى، غذاى لذيذ و شيرين را نه براى سير شدن بلكه براى لذت بردن مى‏خواهد كه در اين جا بين ذائقه كه دستگاهى ادراكى است‏با هاضمه كه دستگاه گوارش طبيعى است جنگ و گريز دارد. در اين هنگام است كه عقل براى تنظيم خواسته‏ها وارد عمل مى‏شود، به ذائقه مى‏گويد تو مقدمه‏اى; به همين دليل آنها كه عقل ندارند لذت ذائقه را بر خواسته‏هاى طبيعى هاضمه ترجيح مى‏دهند. از اين رو كسانى كه وضع ماليشان خوب است و وضع فكرى آنها بد، يا پيش از ديگران مى‏ميرند و يا بيش از ديگران بيمار مى‏شوند; زيرا امكانات رفاهى دارند ولى عقل ندارند و در نتيجه، پرخورى و بدخورى مايه انواع گوناگون بيمارى آنان است.

انسان عاقل ديرتر مى‏ميرد و سالمتر از ديگران به سر مى‏برد; زيرا عقل او خواسته‏هاى ادراكى و طبيعى را ارزيابى مى‏كند و مى‏فهمد معيار ارزش ذائقه و هاضمه چيست. البته تنها رابطه ذائقه با دستگاه گوارش نيست; بلكه باصره و شامه نيز با ساير قوا چنين هستند.

شايان ذكر است مسئله مرگ كه با قضا و قدر الهى همراه است‏بحث‏خاص خود را دارد و خارج از حوزه بحث كنونى است، ولى در تبيين علل و عوامل شناخته شده براى دوام عمر، رعايت‏بهداشت و پرهيز از پرخورى و بدخورى، كه چنين تقوايى فتواى عقل است، سهم مؤثرى دارد.

وسيله تامين نيازهاى طبيعى

به هر حال، ذائقه مزدبگيرى بيش نيست و صاحب كار، طبيعت و از آن بالاتر، عقل است. چون انسان مانند گياه يا حيوان نيست كه غذايش در سفره طبيعت، آماده باشد. او بايد غذا را خود تهيه و تحصيل كند و تحصيل غذا رنج دارد و اگر در قبال آن مزدى دريافت نكند، هرگز به دنبال تحصيل غذا نمى‏رود و مزد او در حقيقت، لذت زود گذرى است كه در دهان او ظهور مى‏كند و او از خوردن لذت مى‏برد. در اين جا انسان عاقل مى‏فهمد كه او براى لذت بردن خلق نشده و اين لذت ذائقه، مطلوب اصلى بالذات نيست‏بلكه مزد كار است تا انسان به نيازهاى طبيعى خود برسد، سالم بماند، نميرد و بر اثر حفظ حيات ظاهرى به آن مراحل عميق علمى راه يابد اما ديگران كه راز لذت بردن را نمى‏دانند مى‏پندارند كه براى خوردن زنده‏اند.

حكيم الهى «صدرالمتالهين‏» با اصرار تمام، اين مطلب را ثابت مى‏كند كه آنچه در ذائقه انسان مى‏گذرد به منزله مزد كار است; چنانكه در مسائل زناشويى نيز چنين است. انسان عاقل مى‏داند نكاح براى حفظ نسل است; ولى كسى كه عاقل نيست‏خيال مى‏كند نكاح براى تامين لذت است.

پس عاملى كه بين خواسته‏هاى جهاز هاضمه و لذتهاى ذائقه يا غريزه جنسى، داورى را به عهده مى‏گيرد، نيروى عقل از درون و وحى از بيرون است و عقل، تنظيم امور و داورى را در آن دو جبهه مخالف دارد; يعنى عقل نظرى در بخشهاى ادراكى، به خيال و وهم حكم مى‏كند كه از مرزشان نگذرند و مى‏گويد شما مدركى نيستيد كه داورى ادراكى شما، مطلوب اصيل باشد بلكه شما دستياران عقل هستيد و بايد مقدمات حكم را فراهم كنيد ولى در داورى عقل دخالت نكنيد. و عقل عملى در بخشهاى تحريكى نيز به خواسته‏هاى نفسانى مى‏گويد شما پيشنهاد و گزارش بدهيد; اما در قلمرو عقل عملى كه مايه عبادت رحمان و كسب جنان است (2) ، دخالت نكنيد. عقل نهايى انسان چنين فتوا مى‏دهد و وحى هم از بيرون همين را شكوفا مى‏كند: «ليثيروا لهم دفائن العقول‏» (3) .

تقواى علمى و عملى

جامع همه اين سه بخش، يعنى جهاد بين خيال و وهم از يك سو و عقل انديشمند از سوى ديگر در جبهه ادراك، و جهاد بين خواسته‏هاى نفسانى و عقل عملى از سوى دوم و جهاد بين خواسته‏هاى جهاز هاضمه و خواسته‏هاى ذائقه، لامسه و... از سوى سوم اين است كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «وعسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم وعسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم‏» (4) بسا چيزى كه محبوب شما ولى براى شما زيانبار باشد و بر عكس، ممكن است چيزى را خوش نداشته باشيد ولى به حال شما سودمند باشد; و انسان عاقل متشرع، در هر سه صحنه، پيروز است از اين رو غذايى كه زيانبار است، هم عقلا و هم نقلا حرام است و او هم نمى‏خورد ولى دارويى كه براى شفا و تامين سلامتى او، سودمند است مصرف مى‏كند; زيرا عقلا واجب و نيز مورد تاييد نقل است.

در بخشهاى عقل نظرى اگر انسان بخواهد به علوم و معارف توحيدى بار يابد، پرهيز از دخالت‏بيجاى خيال و وهم واجب و خود، تقواى علمى است; چنانكه در بخشهاى اخلاق، اگر انسان بخواهد به اخلاق الهى متخلق بشود، پرهيز از خواسته‏هاى آز و حرص و طمع و مانند آن لازم است، و تقواى عملى به حساب مى‏آيد كه بر او واجب است چنان كه پرهيز از غذاى مضر، تقواى عملى و واجب است. اينها را ذات اقدس اله در قرآن كريم در ابعاد گوناگون بيان كرده است; وقتى انسان متخلق به اخلاق خدا مى‏شود كه اصل و فرع را از هم باز شناسد.

قوه واهمه از پيروزيهاى كاذب، لذت مى‏برد ولى عقل آن را تنظيم مى‏كند; چنانكه ذائقه، از غذاهايى كه لذت كاذب در بر دارند طرفى مى‏بندد ولى عاقله آن راتنظيم مى‏كند. از اين رو اراده غير از اشتهاست. بزرگانى كه بين «اراده‏» و «شوق‏» فرق گذاشته‏اند، از همين جا پايه و مايه علمى آن را تامين كرده گفته‏اند انسان، اراده بعضى از چيزها را دارد ولى به آنها اشتياق ندارد، مانند بيمارى كه اراده مى‏كند داروى تلخى را مصرف كند ولى اشتهايى به آن ندارد يا ممكن است علاقمند به غذايى گوارا باشد كه اشتها دارد ولى آن را اراده نمى‏كند و از آن پرهيز مى‏كند، مانند كسى كه در حال روزه‏دارى از مشتهيات، پرهيز مى‏كند. كه همان حكومت عقل بر شهوات است، نيروهاى اشتهايى در انسان از غذا خوردن و آب نوشيدن در حال گرسنگى و تشنگى، لذت مى‏برند ولى عقل به تحمل گرسنگى و تشنگى فتوا مى‏دهد و نقل هم بدان حكم مى‏كند.

از اين رو در بيانات اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است:

«رب شهوة ساعة اورثت‏حزنا طويلا» (5)

اين بيان هر سه بخش ياد شده را شامل مى‏شود و بارزترين مصداق آن است كه خوردن غذاى مضر، داراى لذتى زودگذر است ولى حزنى طولانى در بر دارد.

در بخشهاى نظرى هم چنين است; واهمه و يا خيال از اين كه در دستگاه عالمانه عقل دخالت كند لذت مى‏برد; ولى اين دخالت، حسرت دائمى عقل را به همراه دارد; و يا اگر قدرت شهوى يا غضبى در كارهاى عقل عملى دخالت كنند، لذت زودگذرى مى‏برند و انسان، احساس تشفى مى‏كند; ولى او در حقيقت، عقلش را مريض كرده است; به عنوان مثال، اگر كسى با دوستش در افتد و قدرت غضبيه او نظر بدهد كه او را از پا در بياورد، گرچه اين عمل براى قوه غضبيه لذت آنى دارد اما براى قوه عقل عملى افسوس مى‏آورد.

فرمايش حضرت امير (عليه‏السلام) اختصاص به شهوت ندارد و در مسئله غضب هم هست و در حقيقت‏بايد گفت: «رب شوق ساعة اورث حزنا طويلا» و شوق، غير از شهوت است; زيرا قوه شوقيه را به قوه غضبيه و شهويه تقسيم مى‏كنند; قوه غضبيه، شايق به درندگى و قوه شهويه، شايق به چريدن است، و منشا مشترك قوه شهوت وغضب، شوق است و شوق يك لحظه، گاهى حزن فراوانى را در بر دارد.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره صافات، آيه 164.

2. «العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان‏» (كافى، ج 1، ص 11، ح 3).

3. نهج البلاغه، خطبه 1، ب 37.

4. سوره بقره، آيه 216.

5. بحار، ج 67، ص 321، ح 38.