فصل سوم: اهميت تهذيب نفس
قرآن كريم، تزكيه نفس را برجستهترين هدف رسالت عامه دانسته است. گرچه دربخشى از
آيات، تزكيه نفوس از برنامههاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دانسته شده;
ولى دعاىابراهيم خليل (عليهالسلام) اين است كه:
«ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و
يزكيهم» (1) :
خدايا در بين مردم، پيامبرى مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها تلاوت و آنها را پس
از علم به كتاب و حكمت، تزكيه كند. اين مسئله هم، هدف نوع انبياست و هم اهميت آن به
قدرى است كه هر انسان عاقلى آن را مىخواهد و مايل استسعادت خود را به دست آورد.
ديدگاههاى مختلف براى سعادت و نيكبختى تفاسير متنوعى دارند و منشا همه اين آراى
متعدد هم، انسان شناسى، معرفت نفس و مانند آن است. اگر كسى انسان را موجودى مادى
بداند، قهرا سعادت و خير او هم، در مسائل رفاهى و مادى خلاصه مىشود; و اگر حقيقت
انسان را امرى مجرد بداند، خير و نيكبختى او در معارف، اخلاق و فضايل نفسانى، خلاصه
مىشود.
اهميت تهذيب نفس از زاويهاى ديگر
افزون بر آنچه گذشت، مشكلات جامعه را نيز اخلاق حل مىكند; اعتماد به يكديگر و
عمل به وظيفه از سوى هر كارگزار، مشكل جامعه را حل مىكند و كسى كه شغل آزاد دارد،
اگر در همان محدوده كسب آزادش متخلق به اخلاق الهى باشد، مردم از او در رفاهند،
كارمند دولت نيز در كارگزارى دولتى، اگر مهذب باشد، مراجعان، از او راضيند. مشكلات
مادى و اقتصادى كم و بيش در هر جامعهاى هست; ولى هرگز فشار اقتصادى، انسان عاقل
آزاده را وادار نمىكند كه روحش را براى ابد، تيره كند و اين به سود هيچ كس نيست،
به سود ديگران نيست چون ديگران را در فشار قرار دادن و چيزى را بى حساب از كسى
گرفتن و كار كسى را به تاخير انداختن، به سود آنها نيست، به سود خود شخص هم نيست;
گناه قبل از اين كه به ديگرى ضرر بزند، به گناهكار ضرر مىرساند، همان طور كه هيزم
پيش از اين كه پارچه را بسوزاند، ماده و بدنه خود را مىسوزاند. گناه، در حقيقت آتش
است و قبل از اين كه به كسى آسيب برساند، خود گناهكار را مىسوزاند; از اين رو،
قرآن كريم، از ظالمان، تعبير به «حطب» يعنى هيزم مىكند:
«و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا» (2) :
ظالمان هيزم جهنمند!
هيچ عاقلى، حاضر نيستبسوزد و كسى كه دستبه تبهكارى مىزند خيال مىكند گناه،
امرى اعتبارى است و امر اعتبارى با گذشت دوره اعتبار، از حوزه حقيقت، رختبر
مىبندد; غافل از اين كه گناه امرى حقيقى است و ريشه تكوينى دارد. چنان كه ثواب،
امرى حقيقى تكوينى است و اعتبار و قرارداد نيست كه بر اثر تغيير زمان اعتبار و مكان
قرار داد، عوض شود.
بهشت و جهنم اخلاقى
قرآن كريم، حقيقت اخلاق بد و خوب را به بهشت و جهنم ارجاع داده است، باطن اخلاق
بد جهنم و حقيقت اخلاق خوب بهشت است. قرآن، بهشت و جهنم را مظاهر اسماى حسناى
خداوندمىداند و خداى سبحان را غفار و قهار«ارحمالراحمين»و«اشد المعاقبين»معرفى
مىكند; يعنى خدا هر حكمى كه دارد، اسماى حسناى او دارد و هر حكمى كه اسماى حسناى
او دارد، مظاهر او دارد و هر حكمى كه مظاهر او دارد آثار آن مظاهر دارد.
قرآن درباره ذات اقدس اله، مرحله به مرحله گاهى با پرده و گاهى بىپرده سخن
مىگويد، گاهى از اصل هستى خدا و گاه از قرب او به نيايشگران:
«و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع» (3)
«نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون» (4)
«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»
(5)
و گاهى بىپرده به عنوان «شاهد بازارى» مىفرمايد:
«و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» (6)
قلب انسان، همان حقيقت انسان است. بنابراين، معناى آيه شريفه اين است كه خدا
ميان انسان و حقيقت وى فاصله مىشود.
همان گونه كه قرآن كريم درباره ذات اقدس اله، نخست از اصل هستى و آنگاه از
نزديكى او، سپس از نزديكتر بودن او به محتضر از ديگران، سخن به ميان مىآورد و بعد
مىفرمايد: من به انسان از رگ گردن او نزديكترم و بين انسان و حقيقت وى فاصله
مىشود; درباره بهشت و جهنم نيز گاهى از اصل وجود بهشت و جهنم سخن مىگويد كه
بسيارى از آيات قرآن كريم ناظر به اين بخش است. و گاهى از مظاهر و قرب و تجلى و
مانند آن بحث مىكند. چنانكه بسيارى از آيات توحيدى ناظر به اصل وجود مبدء و نيز
راجع به مظاهر الهى است.
به طور فشرده مىتوان بيان قرآن كريم را درباره دوزخ و بهشت، چنين دسته بندى
كرد:
1 بهشت و جهنم موجود است.
2 نه تنها در قيامت، بلكه هم اكنون نيز موجودند.
3 نه تنها بهشت و جهنم هم اكنون موجودند، بلكه به انسان نزديكند.
4 نه تنها نزديكند، بلكه از چيزهاى ديگر به انسان نزديكترند.
5 نه تنها به انسان از چيزهاى ديگر نزديكترند بلكه از رگ گردن او نيز نزديكترند.
6 حقيقت انسان را بهشت و جهنم تشكيل مىدهد و هم اكنون انسان در جهنم يا در
بهشتبه سر مىبرد.
البته همه اين مراحل حق است، اما بسيارى از مردم در مرحله اول به سر مىبرند.
برخى، گذشته از طى مرحله اول، به مرحله دوم مىرسند. چون توده مردم چنين فكر
مىكنند كه بهشت و جهنم در قيامت، يافت مىشود، در حالىكه از بيان نورانى امام رضا
(عليه السلام) كاملا برمىآيد كه:
«از ما نيستيعنى آن فضيلتبرتر را ندارد كسى كه بگويد بهشت و جهنم هم اكنون
مخلوق نيست، بلكه بهشت و جهنم هم اكنون مخلوقند» (7) .
قرآن كريم درباره تكتك مراحل ياد شده گاهى به صورت «شاهد بازارى» و گاهى به
صورت «پرده نشين» سخنى دارد; گاهى مىفرمايد بهشت«اعدت للمتقين» (8)
يا جهنم و آتش«اعدت للكافرين» (9) ;يعنى بهشت و جهنم نه تنها هم اكنون
موجود است، بلكه هم اكنون آماده است. گاهى از اين مرحله بىپردهتر مىگويد:«و
ازلفت الجنة للمتقين» (10) هشتبراى مردان پرهيزكار آماده است.
گاهى ظريفتر از اين مىگويد:«ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد» (11) نه
تنها آماده شده و نزديك است، بلكه تاكيد كرده و چنين فرمود كه بهشت گذشته از همه
اوصاف قربآميز خود، داراى وصف ديگرى است كه دور نيست و گاهى هم به عنوان شاهد
بازارى مىفرمايد:
«فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم» (12)
خود مؤمن مقرب، روح و ريحان و بهشت نعيم است نه اينكه براى او روح و ريحان هست;
چنانكه در مورد مؤمنان آمده:«هم درجات» (13) خود آنان درجات هستند، نه
اينكه براى آنان درجاتى است.
امام صادق (عليه السلام) خطاب به اهل ولايت فرمود:
«شما اهل بهشتيد، اكنون نيز در بهشت هستيد. چون معتقد به ولايت اهل بيت (عليهم
السلام) هستيد; پس، دعا كنيد كه از بهشتبيرون نرويد» (14) .
مرحوم صدوق نقل مىكند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين
(سلام الله عليه) فرمود:
«يا علي! انا مدينة الحكمة و هي الجنة و انتيا علي بابها» (15)
من شهر حكمتم و حكمتبهشت است و تو اى على، در اين بهشتى.
پس «جنة الحكمة» و «جنة الولاية» اكنون نيز موجود است، و حيكم الهى و ولىالله
هم اكنون در بهشتند.
درباره اهل جهنم نيز همين گونه مىفرمايد:
«الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا»
(16)
مال يتيم خواران هم اكنون آتش مىخورند. در بخش ديگرى مىفرمايد:
«ان جهنم لمحيطة بالكافرين» (17)
جهنم، محيط بر كفار است. اين مشتق «محيطة» حقيقت در «متلبس بالفعل» است.
بنابراين، جهنمىها هم اكنون در جهنم هستند.
تعبير لطيف قرآن كريم اين است:
«فليدع ناديه سندع الزبانيه» (18)
آن شخص تبهكار، اعضاى انجمن خود را بخواند، ما هم آتش را مىخوانيم. «زبانيه»
آتش جهنم در حقيقت همان مجلس بزم و محفل ميگسارى و نامحرمبينى، ندا كننده است، به
طورى كه ناديه امروز همان زبانيه فرداست! فردا ظهور مىكند نه آنكه حادث گردد.
بنابراين، همان گونه كه توحيد، بهشت و جهنم در چند بخش در قرآن كريم ارائه شده،
اخلاق نيز چنين است. عبادات در سفيدرو كردن و روسفيد شدن انسان سهم موثرى دارد; در
اين زمينه قرآن مىفرمايد:
«يوم تبيض وجوه و تسود وجوه» (19)
برخى در قيامت روسفيد و سفيدرو و عدهاى ديگر روسياه و سياهرو هستند.
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام) آمده است كه وقتى حضرت آدم (عليه السلام)
به سراغ درخت ممنوع رفت و چيزى را خورد كه نبايد بخورد، در اثر آن، لكه سياهى در
صورتش پيدا شد، اما پس از چندين نماز، اين لكه سياه به تدريج زايل شد (20)
.
ائمه (عليهم السلام) با اين تشبيه معقول به محسوس به ما آموختند كه خطيئه و
گناه، مايه سيهرويى و روسياهى در قيامت است و نماز سهم موثرى در تبديل روسياهى به
روسفيدى دارد.
مهمترين عضو ظاهرى انسان صورت اوست، به همين جهت، انسان هنگامىكه شرمنده
مىشود، صورتش عرق مىكند و سرخ مىشود; نه دست و پاى او، ارتباط ويژهاى بين صورت
و جان آدمى وجود دارد، حيا نيز در چشم ظهور خاصى دارد. در اسلام، دستور داده شده
است كه حتى صورت حيوان را نزنيد! در قيامت، ممكن است همه بدن انسان تبهكار سياه
باشد ولى قرآن فقط از سياهى صورت او خبر مىدهد. قرآن نمىفرمايد: عدهاى در قيامت،
سياهپوست محشور مىشوند، بلكه مىفرمايد: سياه روى محشور مىشوند. به اين ترتيب
مىبينيم ذات اقدس اله، مسائل اخلاقى را به اين برمىگرداند كه باطن اخلاق بد، جهنم
است و حقيقت اخلاق خوب، بهشت است.
جهنم منقول!
با اين توضيح، روشن مىشود كه چگونه جهنم را در قيامت مىآورند! ما معتقديم جهنم
در قيامت و هم اكنون نيز وجود دارد و داراى حركاتى است. در اين زمينه ذات اقدس اله
مىفرمايد:
«و جىء يومئذ بجهنم» (21) :
آن روز، جهنم آورده مىشود. بر اين اساس جهنم جزو منقولات است. امكان دارد دو
جهنم يا جهنمهاى متعدد وجود داشته باشد و هيچ دليلى بر حصر آن در رقم معين نيست،
ولى در هر صورت، جهنم منقول است.
در ذيل اين كريمه، روايتى است كه هنگام ظهر، جهنم را با زنجيرهايى كشان كشان
مىآورند، در حالىكه آن روز، سخن از زوال و طلوع و غروب نيست. چون در آن روز، بساط
آسمان و زمين برچيده مىشود:
«و الارض قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه» (22)
بلكه شمس و قمر برچيده مىشود:
«اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت» (23) .
بنابراين، ديگر سخن از زمين نيست كه به دور آفتاب بگردد وسالى پيدا شود يا به
دور خويش بگردد و شب و روزى پديد آيد.
تحليل قرآن كريم در تهذيب روح و مسائل اخلاقى، مانند كتاب اخلاقى ساده نيست كه
ما را به موعظه دعوت كند; بلكه نخست ما را با معارف عميق دينى آشنا مىكند، رابطه
توحيد را با اسماى حسنا و رابطه آن را با مظاهر و رابطه مظاهر را با بهشت و جهنم
ذكر مىكند; دركات جهنم و درجات بهشت را شرح مىدهد، رابطه آن دو را با انسان و
اخلاق تبيين مىكند، و انسان بايد ببيند كه مشغول حرير و پرنيان بافى استيا آبيارى
درختخار؟!:
اگر بار خار است، خود كشتهاى
وگر پرنيان است، خود رشتهايى
خلود؟!
خدا عدهاى را به جهت كفر، شرك ونفاق، در دوزخ ابدى و برخى ديگر را به جهت ايمان
در بهشت، مخلد مىداند. اين اصلى قرآنى است و درباره اهل بهشتسؤال برانگيز نيست كه
چگونه انسان مومن در مدت كوتاهى در دنيا با ايمان و عمل صالح به سر مىبرد و براى
ابد در بهشتخلد، جاودان است. چون بهشت، بر اساس فضل و لطف الهى است و اين مشكلى
ندارد كه ذات اقدس اله تفضل كند و در قبال عمل محدود، پاداش نامحدود عطا كند;
چنانكه درباره انفاق يا مسائل خير ديگر در مرحله اول مىفرمايد:
«من جاء بالحسنة فله خير منها» (24)
و در مرحله دوم:
«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (25)
و در مرحله سوم:
«مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتتسبع سنابل فى كل سنبلة
ماءة حبة»:
مثل كسى كه در راه خدا انفاق مىكند، مثل آن بذرافشانى است كه بذرى را در زمين
مستعد بپاشد تا به صورت هفتخوشه درآيد و هر خوشه، داراى صد حبه باشد كه به اين
ترتيب، بازده يك حبه، هفتصد حبه خواهد بود; آنگاه مىفرمايد:
«و الله يضاعف لمن يشاء»
اگر «يضاعف» به معناى دو برابر باشد، يك حبه هزار و چهارصد برابر مىشود و اگر
به معناى چند برابر باشد قابل شمارش نيست.
آنگاه در ذيل آيه مىفرمايد:
«و الله واسع عليم» (26)
معلوم نيست وسعت الهى، چه اندازه پاداش، به دنبال دارد، چون گاهى پاداشى كه خدا
مىدهد، بهشتى استبه پهناى نظام كيهانى:
«عرضها السموات و الارض» (27)
ولى اينها بالاخره محدود است، اگر به اندازه نظام كيهانى كنونى هم خدا به كسى
عطا كند، از نظر امتداد زمانى يا آنچه به منزله زمان است، محدود است.
بنابراين، اگر خدا بخواهد در برابر ايمان و عمل صالح، بهشت جاودان مرحمت كند،
سؤال برانگيز نيست; ولى مسئله كيفر، سؤال برانگيز است كه چگونه انسان كافر، مشرك يا
منافقى كه در مدت كوتاه عمر دنيايى به تبهكارى تن دردهد، در قيامتبراى هميشه و ابد
كيفر مىبيند.
از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد: چگونه مردانى كه در دنيا با عمر محدود گناه
كردند در دوزخ به شكل نامحدودى كيفر مىبينند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:
چون نيت تبهكاران و دوزخيان اين بود كه هر اندازه كه در دنيا بمانند، گناه كنند
و از طرفى خداوند هم بر اساس نيت، كيفر مىدهد، نه صرف عمل خارجى. درباره بهشتىها
نيز چنين است; يعنى، درباره بهشتىها فرمود: چون قصد آنان اين بود كه هر اندازه در
دنيا بمانند، اطاعت كنند (28) .
اين سخن معصوم (عليه السلام) شايد در نظر اول براى حل مشكل، كافى به نظر برسد،
ولى براى محقق پژوهشگر، باز سؤال ديگر توليد مىشود كه در اين جواب، دو اشكال يا
نقد مىتواند وجود داشته باشد: نخست آنكه: نوع فقيهان نامدار اماميه فتوا دادهاند
كه عزم بر گناه، گناه نيست و كسى را به علت عزم بر گناه كيفر نمىكنند. ديگرى
اينكه: اگر عزم بر گناه، گناه باشد، اين اشكال بر خود عزم هم هست; يعنى اشكال اول
دوباره برمىگردد كه اين عزم محدود است و نمىشود گفت عزم محدود و موقت، كيفر
نامحدود دارد. زيرا با عقل و عدل و قسط الهى هماهنگ نيست.
معيار مؤاخذه و كيفر الهى
امام صادق (عليه السلام) پس از پاسخ مذكور، اين آيه نورانى قرآن را تلاوت كردند
كه:
«قل كل يعمل على شاكلته» (29) :
اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جواب مردم بگو كه هر كسى بر اساس سيرت
خود عمل مىكند; همان طور كه در ساير روايات آمده:
«اصل الانسان لبه» (30) :
اصل و ريشه حقيقى هر انسانى را قلب و روح او تشكيل مىدهد و هر سنتى كه در قلب و
روح نفوذ كند، به منزله فصل مقوم جوهر هستى مىشود به گونهاى كه خدا درباره كافران
مىفرمايد:
«سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون» (31)
يا مىفرمايد: قوم عاد به پيغمبرشان حضرت هود (عليه السلام) گفتند:
«سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين» (32) .
بنابراين، با توجه به اينكه ملكات نفسانى، نخست، «حال» و سپس «ملكه» و پس از
آن به منزله فصل هويت و نحوه وجود است، عمل صالح و فاسد، نشانه اين اصل هويت انسان
است و از اين رو، هركسى را بر همان سريرت، نهان و نهاد او اخذ مىكنند و كيفر
مىدهند.
اگر در فقه اين مطلب نيامده، در كلام آمده است. به علاوه، در فقه گفته شده: عزم
بر گناه، گناه نيست; اما كفر و انكار واقعيت و نپذيرفتن حقايق ماوراى طبيعت، امر
درونى و عمل قلب است; نه عمل بدن و اين خود معصيتبزرگ و جاودانه است و معصيت
جاودانه، كيفر جاودانه طلب مىكند; يعنى هر كسى بر اساس نحوه هستى و حقيقتخود كه
او را ساخته عمل مىكند، اگر خوب باشد، پاداش خوب ابدى و اگر بد باشد، كيفر تلخ
ابدى دارد.
همان گونه كه خداى سبحان بر اساس اعمال بدنى محاسبه مىكند، اعمال، معارف و
حقايق قلبى را نيز محاسبه مىكند:
«ان تبدوا ما فى انفسكم او تحفوه يحاسبكم به الله» (33) :
آنچه را در نهان و نهاد خود داريد، چه اظهار كنيد و چه آن را مخفى داريد، خداوند
حسابرسى مىكند.
از اين جا رمز حديث
«القرآن يصدق بعضه بعضا» (34)
روشن مىشود; امام صادق (سلام الله عليه) علتخلود دوزخيان را در دوزخ و بهشتيان
را در بهشت، به استناد آيه:
«قل كل يعمل على شاكلته» (35)
حل كرده و اين آيه، مفسر، مبين و شارح آيات «خلود» است و از همين جا نحوه تهذيب
روح مشخص مىشود كه اگر كسى خواست روحش را مهذب كند بايد شاكلهاى بهشت آفرين فراهم
سازد.
ظهور ملكات در قيامت
لطايف ديگرى نيز از اين تفسير آيه به آيه برمىآيد كه بدان اشاره مىكنيم: كيفر
در دوزخ، محصول عقايد و ملكاتى است كه دائما حضور و ظهور دارند، به دنبال هر خيال و
فكر عاطلى كه تبهكار دوزخى، در دل و سر خود مىپروراند، وجود برزخى يا اخروى مناسب
با همان نشئه آخرت پديد مىآيد مثلا، مار و عقرب تازهاى پيدا مىشود و از هر چه
مىترسد، گرفتار همان خواهد شد. اگر به ذهنش شعله افروختهتر صورت يافت، فورا همان
شعله افروختهتر ظهور مىكند! چنانكه درباره بهشتيان نيز آمده:
«لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد» (36)
هر چه بخواهند حاصل مىشود.
مردان بهشتى در دنيا هم كه بودند، جز به خير، صلاح و فلاح نمىانديشيدند، در
بهشت هم كه هستند، جز به آنها نمىانديشند، محصول آن انديشهها و باورها جز
«جنات تجرى من تحتها الانهار»
نخواهد بود.
دوزخيان كه تبهكاران دنيا بودند، در دنيا جز به مكر و خدعه، كينه و نيرنگ
نمىانديشيدند، در آخرت نيز همان ملكات ظهور مىكند آرا و افكار آنها جز تباهى چيز
ديگر نيست و محصول ظهور آن ملكات هم
«نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة» (37)
است. آنها در دنيا دائما در فكر سركوب ديگران بودند و همين حقيقت در قيامت در
قلب آنها مىگذرد و در نتيجه
«و لهم مقامع من حديد» (38)
مىگردد و بر سر آنان كوفته مىشود. اين عذابها گذشته از اينكه روحى است، حسى
نيز هست; عذابى است كه پوست و گوشت را مىسوزاند و به صورت پتك در مىآيد و صداى
پتك شنيدنى است. اين از لطيفترين نمونههاى تفسير قرآن به قرآن است كه تهذيب روح و
اخلاق را هم به دنبال دارد.
اشتعال قواى تعديل نشده
قوا و شئونى كه خداى سبحان آنها را به عنوان نعمت و وديعت الهى به انسان، مرحمت
كرده، اگر به صورت صحيح مورد استفاده قرار نگيرد، بهسان امواج آتش، ظهور مىكند:
«نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة» (39)
فؤاد يا قلب كه امرى مجرد و معنوى استبر اثر تعديل نكردن اين نيروها مشتعل
خواهد شد و شعله آن، همه شئون هستى بشر را خاكستر مىكند; چنان كه اگر قوا تعديل
شوند قلب، گلستانى خواهد شد و انسان، گذشته از بوستان بيرون، در درون خود نيز روح و
ريحان مىشود:
«و اما من كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم» (40) .
اگر عقل فرزانه در انسان ظهور نكند، جهل فرومايه به جاى عقل مىنشيند و جهالت،
خود آفت است و اگر صبر و حلم و بردبارى در انسان، جايگزين نشود، غضب كه خود، آتش
مواج استبه جاى حلم مىنشيند و اگر عفت و پاكدامنى در جان انسان رسوخ نكند، شهوت
به جاى آن مىنشيند كه خود، آتش مواج است. هركدام از اينها كه به صورت شعله در آمده
باشد قبل از اين كه ديگرى را بسوزاند از خود سوزى شروع مىكند و اين ويژگى آتش است.
جاهل قبل از اين كه ديگران را گرفتار كند خود را به دام مىاندازد و انسان
خشمگين، قبل از اين كه به ديگران آسيب برساند خود را مىسوزاند. اگر كسى انسان
عصبانى را نصيحت كند فريادش بلندتر و بدگويى و فحشش بيشتر مىشود و نه تنها خشم
انسان غضبناك را فرو نمىنشاند بلكه مايه بددهنى او نيز مىشود.
لزوم آمادگى در برابر دشمن
دشمن، گاهى از درون و گاهى از بيرون، حمله مىكند و اگر جهاد، جهاد اصغر و اكبر
است، پس آماده شدن و مسلح بودن، هم در جهاد اصغر و هم در جهاد اكبر لازم است.
همانگونه كه بر همه ما لازم است مرز دارى كنيم و كشور خود را براى دفاع آماده كنيم
تا از تهاجم بيگانگان مصون باشيم، نيز بر هر فردى لازم است كه خودسازى كند تا هنگام
تهاجم غضب يا شهوت يا جهالت در امان باشد.
ممكن نيست كسى بگويد من در عالم طبيعت و در جوامع بشرى زندگى مىكنم ولى اهل
شهوت يا غضب نيستم; زيرا برخى از امور، جاذبه و برخى از آنها دافعه دارند و اگر كسى
مسلح به نيروى دفاع در برابر جذب و دفع كاذب نباشد، به دام اين جذب و يا به تور آن
دفع مىافتد و گرفتار مىشود. آموختن خطر غضب و آشنا شدن با فضايل صبر و حلم و
بردبارى، انسان را از خطر خشم، و آشنايى با فضايل عفت و فرزانگى انسان را از خطر
شهوت و جهالت، مىرهاند.
خشم و بردبارى
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در باره مسلح شدن انسان به صبر و حلم،
مىفرمايد:
«و احترزوا من سورة الغضب و اعدوا له ما به تجاهدونه من الكظم و الحلم»
(41)
از شدت غضب، احتراز كنيد و خود را با فرونشاندن خشم و حلم،آماده سازيد تا در جنگ
با غضب، پيروز بشويد. نيز مىفرمايد:
«الغضب نار موقدة»
غضب، آتش افروخته است. كسى كه اين آتش را مهار كند، از سوخت و سوز، مصون است و
اگر آن را رها كند:
«كان اول محترق به» (42)
اولين چيزى كه سوخته مىشود خود انسان است. البته اين اختصاصى به مسئله غضب
ندارد; زيرا شهوت و جهالت نيز چنين است و به همين جهت گفتهاند بالاترين مالكيت،
مالكيت نفس در حال غضب است:
«افضل الملك ملك الغضب» (43) .
كسى كه هنگام خشم، مالك اعضاى خود است و كارى نمىكند يا حرفى نمىزند كه مايه
ندامتباشد، او داراى «افضل الملك» است; بالاترين دارايى، دارايى نفس است كه انسان
بر خود مسلط باشد; نه اين كه غضب بر او سلطه داشته باشد.
براى صبر و بردبارى، فضايل و براى غضب، رذايلى ذكر شده، مانند:
«لا ادب مع غضب» (44)
انسان غضبناك، مؤدب نيست;
«احضر الناس جوابا من لم يغضب» (45)
«اقدر الناس على الثواب من لم يغضب» (46)
يعنى در مناظرات، مصاحبات، مجادلات و بحثهاى علمى، كسى كه عصبانى نمىشود حاضر
جوابتر و صوابگوتر از ديگران است. غضب و شهوت كسانى كه خود را ساخته و تهذيب
كردهاند زير نظر عقل آنان رهبرى مىشود.
نيز اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
«العاقل من يملك نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب» (47) .
عاقل كسى است كه خود را در حال غضب و خشم، رغبت و رهبتحفظ كند. علاقه شديد، راه
عقل را مىبندد و موجب مىشود كه انسان در تصميم گيرى عجولانه فتوا دهد; يا اگر
ترس، شديد وعقل، ضعيف شود، انسان در حال ترس، خود را مىبازد. البته مقصود از اين
عقل، عقل عملى است. پس عاقل، كسى است كه مالك خويشتن خويش باشد.
عاقلتر از همه، انبيا و اوليا و معصومين (عليهم السلام) هستند. آنها كسانى هستند
كه غضب يا مهرورزى و اشتياقشان براى خداست.
وقتى در محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سخن از مسائل علمى مطرح
مىشد، اصحاب مامور بودند آن را يادداشت كنند. روزى يكى از صحابه از رسول اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم پرسيد: ما هرچه از شما مىشنويم، حتى اگر در حال رضا و غضب
باشد، آن را يادداشت كنيم؟ فرمود:
«آرى حتى در حال رضا و غضب» (48) .
علت آن سؤال و اين جواب آن است كه انسان وقتى خيلى راضى و خوشحال باشد، گاهى
حرفهاى غير عاقلانه و غير منطقى مىگويد، وعدههاى بيجا مىدهد و مدح و ثناى بيجا
مىكند و هنگامى هم كه خمشگين شود، وعيدهاى ناروا و قدح و هجاى بيجا دارد; ولى رضا
و غضب معصوم، حساب شده است، همه سخنان او صواب و حق است. هر كسى به ميزان متخود
بايد اين راه را تعقيب و خود را تعديل كند.
از بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه:
«ردع الشهوة و الغضب جهاد النبلاء» (49)
افراد «نبيل»، فرزانه و عاقل، كسانى هستند كه در جنگ با شهوت و غضب، آنها را
رام و منع مىكنند، بر شهوت و غضب لگام مىزنند نه اين كه زمام آنها به دستشهوت و
غضب باشد.
راه غلبه بر غضب
به ما گفتهاند: اگر غضبناك شديد، بنشينيد و اگر نشستهايد بيارميد تا خشمتان
فروبنشيند; چنانكه به ما گفتهاند: اگر سگى به شما حمله كرد بنشينيد; زيرا آنسگ
وقتى مىبيند شما قصد مقابله نداريد، پس از چند بار صدا كردن، شما را رها مىكند;
اما وقتى ايستادهايد احساس مىكند قصد مقابله داريد و حمله مىكند.
قدرت بدنى، سلامت، داشتن اعصاب سالم، قدرت غضب و خشم و انتقام، نعمت الهى است.
به ما دستور دادهاند غضب را در صحنههاى درون مرزى بر عليه دوستانتان بكار نبريد و
اگر در داخل منزل يا محل كار، عصبانى شديد، اين غضب را اعمال نكنيد; اما اگر با
دشمنان دين در افتاديد، آن را اعمال كنيد اين دو بيان از اميرالمؤمنين (عليه
السلام) است. آن حضرت، نسبتبه بىمهرى و ايذايى كه از ناحيه دوستان به انسان
مىرسد مىفرمايد:
«وقتى قدرت انتقام نداريم، صبر و حلم و آنگاه كه قدرت انتقام داريم، گذشت و
بخشايش، بهترين نعمت است» (50) .
و بيان آن حضرت نسبتبه دشمنان دين و نظام اسلامى اين است كه:
«من احد سنان الغضب لله سبحانه قوى على اشداء الباطل» (51)
كسى كه دندان غضب را براى رضاى خدا تيز كند، مىتواند دشمنان دين را از پا در
آورد. على (عليه السلام) كه نسبتبه صحنههاى درون مرزى، اين همه دستور صبر، حلم و
بردبارى و گذشت مىدهد نسبتبه جبهههاى جنگ با دشمن برون مرزى مىفرمايد: آن قدر
غضبناك شويد كه دندانها را به هم بفشاريد تا خشم و قدرت شما دو چندان شود (52)
.
آتش جهل
براى كسى كه در جهالت غوطه ور است اگر برهانى اقامه كنيد تا او را از
هالتبرهانيد، او آن را هم مغالطه تلقى مىكند و بدفهمى او باعث مىشود كه وهمش بر
فهمش حاكم باشد; در حالى كه ما ماموريم فهم را بر وهم حاكم كنيم كه اين هم از
بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.
در اين گونه از موارد، آيه شريفه
«نار الله الموقدة التى تطلع علىالافئدة» (53)
مصداق پيدا كرده ظهور مىكند، يعنى قبل از اينكه ما به قيامتبرسيم خود سوزى را
در درون خود احساس مىكنيم. گاهى انسان از شدت غضب، سكته مىكند و اگر هم سكته نكند
بالاخره سلامت اعصاب خود را از دست مىدهد.
از فاطمه بنت الحسين (عليها السلام) حديثى نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه
و آله و سلم فرمود:
اگر كسى داراى سه اصل باشد، ايمان او كامل است:
«الذي اذا رضي لم يدخله رضاه فى الباطل و اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق و اذا
قدر لم يتعاط ما ليس له» (54) :
آن كس كه اگر حال نشاط و سرور به او دست داد، نشاط و سرور او، وى را از حق به
باطل نكشاند. (گاهى انسان در حال لذت مثلا در مجلس جشن و... غفلت مىكند و دستبه
گناه دراز مىكند). و آن كس كه اگر غضبناك شد، از حق بيرون نرود. و اگر به مقامى
راه يافت و قدرتى پيدا كرد، چيزى كه از آن او نيست نگيرد و منصبى را كه حق او نيست
غصب نكند.
در باره فاطمه زهرا(سلاماللهعليها) آمده است كه غضب و رضاى آن حضرت، غضب و
رضاى خداست (55) .
مايه طغيان ستمگران
اينها بيمارى است و قرآن كريم خود را به عنوان شفا معرفى كرده مىفرمايد:
«و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»
اگر كسى در حدى باشد كه دارو در او اثر كند، شفا پذير است; اما اگر سراسر وجودش
شعله سوزان شود، آيات قرآنى كه به منزله آب زلال است، وقتى بر او تلاوت مىشود نه
تنها شفابخش نيستبلكه مايه طغيان اوست.
«و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (56)
يعنى، همين آيات الهى كه نور و شفاست وقتى بر افراد ظالم خوانده مىشود مايه
طغيان كفر آنهاست; مثل اينكه، شما اگر روى آتش زياد مقدارى آب بريزيد، آتش
افروختهتر مىشود.
چنانكه اگر كسى كه به بيمارى دستگاه گوارش مبتلا باشد اگر گلابى شاداب، شيرين و
پرآبى را بخورد دردش افزونتر مىشود. و نمونههاى فراوان ديگرى كه خير، مايه افزايش
شر مىگردد.
آنگاه كه نصيحت كسى در ما اثر كرد خدا را شاكر باشيم كه آتش درون ما قابل خاموش
شدن است; و اگر بيجا به امرى دل بستهايم و كسى هم ما را نصيحت كرد و آن را
پذيرفتيم، شاكر باشيم كه در مسير علاج هستيم و اگر مطلبى را نمىدانيم و كسى ما را
راهنمايى كرد، وهم ما تحت ولايت فهممان در آمد و برهان را به صورت مغالطه تلقى
نكرديم خدا را شاكر باشيم كه قابل درمان و در مسير معرفتيم و اگر اين گونه نبوديم،
بدانيم مشمول ذيل آيه مذكور هستيم كه:
«و لا يزيد الظالمين الا خسارا».
كسى كه چشمش سالم است، از آفتاب لذت مىبرد و در بركت پرتو آن، همه اشيا را
مىبيند; ولى كسى كه چشم او مرمد، مريض و آفت زده است، هر چه هوا صافتر و آفتاب
درخشانتر و شفافتر باشد رنج و درد او بيشتر است.
به هر حال، قواى درونى انسان، نعمتخداست; ولى اگر خداى ناكرده ما اين نعمت را
به نقمت تبديل كنيم، تلى از آتش و خودسوزى و آنگاه ديگر سوزى، شروع مىشود و هيچ
آبى هم آن را خاموش نخواهد كرد.