مبادى اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۴ -


فصل سوم: اهميت تهذيب نفس

قرآن كريم، تزكيه نفس را برجسته‏ترين هدف رسالت عامه دانسته است. گرچه دربخشى از آيات، تزكيه نفوس از برنامه‏هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دانسته شده; ولى دعاى‏ابراهيم خليل (عليه‏السلام) اين است كه:

«ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم‏» (1) :

خدايا در بين مردم، پيامبرى مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها تلاوت و آنها را پس از علم به كتاب و حكمت، تزكيه كند. اين مسئله هم، هدف نوع انبياست و هم اهميت آن به قدرى است كه هر انسان عاقلى آن را مى‏خواهد و مايل است‏سعادت خود را به دست آورد.

ديدگاههاى مختلف براى سعادت و نيكبختى تفاسير متنوعى دارند و منشا همه اين آراى متعدد هم، انسان شناسى، معرفت نفس و مانند آن است. اگر كسى انسان را موجودى مادى بداند، قهرا سعادت و خير او هم، در مسائل رفاهى و مادى خلاصه مى‏شود; و اگر حقيقت انسان را امرى مجرد بداند، خير و نيكبختى او در معارف، اخلاق و فضايل نفسانى، خلاصه مى‏شود.

اهميت تهذيب نفس از زاويه‏اى ديگر

افزون بر آنچه گذشت، مشكلات جامعه را نيز اخلاق حل مى‏كند; اعتماد به يكديگر و عمل به وظيفه از سوى هر كارگزار، مشكل جامعه را حل مى‏كند و كسى كه شغل آزاد دارد، اگر در همان محدوده كسب آزادش متخلق به اخلاق الهى باشد، مردم از او در رفاهند، كارمند دولت نيز در كارگزارى دولتى، اگر مهذب باشد، مراجعان، از او راضيند. مشكلات مادى و اقتصادى كم و بيش در هر جامعه‏اى هست; ولى هرگز فشار اقتصادى، انسان عاقل آزاده را وادار نمى‏كند كه روحش را براى ابد، تيره كند و اين به سود هيچ كس نيست، به سود ديگران نيست چون ديگران را در فشار قرار دادن و چيزى را بى حساب از كسى گرفتن و كار كسى را به تاخير انداختن، به سود آنها نيست، به سود خود شخص هم نيست; گناه قبل از اين كه به ديگرى ضرر بزند، به گناهكار ضرر مى‏رساند، همان طور كه هيزم پيش از اين كه پارچه را بسوزاند، ماده و بدنه خود را مى‏سوزاند. گناه، در حقيقت آتش است و قبل از اين كه به كسى آسيب برساند، خود گناهكار را مى‏سوزاند; از اين رو، قرآن كريم، از ظالمان، تعبير به «حطب‏» يعنى هيزم مى‏كند:

«و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا» (2) :

ظالمان هيزم جهنمند!

هيچ عاقلى، حاضر نيست‏بسوزد و كسى كه دست‏به تبهكارى مى‏زند خيال مى‏كند گناه، امرى اعتبارى است و امر اعتبارى با گذشت دوره اعتبار، از حوزه حقيقت، رخت‏بر مى‏بندد; غافل از اين كه گناه امرى حقيقى است و ريشه تكوينى دارد. چنان كه ثواب، امرى حقيقى تكوينى است و اعتبار و قرارداد نيست كه بر اثر تغيير زمان اعتبار و مكان قرار داد، عوض شود.

بهشت و جهنم اخلاقى

قرآن كريم، حقيقت اخلاق بد و خوب را به بهشت و جهنم ارجاع داده است، باطن اخلاق بد جهنم و حقيقت اخلاق خوب بهشت است. قرآن، بهشت و جهنم را مظاهر اسماى حسناى خداوندمى‏داند و خداى سبحان را غفار و قهار«ارحم‏الراحمين‏»و«اشد المعاقبين‏»معرفى مى‏كند; يعنى خدا هر حكمى كه دارد، اسماى حسناى او دارد و هر حكمى كه اسماى حسناى او دارد، مظاهر او دارد و هر حكمى كه مظاهر او دارد آثار آن مظاهر دارد.

قرآن درباره ذات اقدس اله، مرحله به مرحله گاهى با پرده و گاهى بى‏پرده سخن مى‏گويد، گاهى از اصل هستى خدا و گاه از قرب او به نيايشگران:

«و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع‏» (3)

«نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون‏» (4)

«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (5)

و گاهى بى‏پرده به عنوان «شاهد بازارى‏» مى‏فرمايد:

«و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه‏» (6)

قلب انسان، همان حقيقت انسان است. بنابراين، معناى آيه شريفه اين است كه خدا ميان انسان و حقيقت وى فاصله مى‏شود.

همان گونه كه قرآن كريم درباره ذات اقدس اله، نخست از اصل هستى و آنگاه از نزديكى او، سپس از نزديكتر بودن او به محتضر از ديگران، سخن به ميان مى‏آورد و بعد مى‏فرمايد: من به انسان از رگ گردن او نزديكترم و بين انسان و حقيقت وى فاصله مى‏شود; درباره بهشت و جهنم نيز گاهى از اصل وجود بهشت و جهنم سخن مى‏گويد كه بسيارى از آيات قرآن كريم ناظر به اين بخش است. و گاهى از مظاهر و قرب و تجلى و مانند آن بحث مى‏كند. چنانكه بسيارى از آيات توحيدى ناظر به اصل وجود مبدء و نيز راجع به مظاهر الهى است.

به طور فشرده مى‏توان بيان قرآن كريم را درباره دوزخ و بهشت، چنين دسته بندى كرد:

1 بهشت و جهنم موجود است.

2 نه تنها در قيامت، بلكه هم اكنون نيز موجودند.

3 نه تنها بهشت و جهنم هم اكنون موجودند، بلكه به انسان نزديكند.

4 نه تنها نزديكند، بلكه از چيزهاى ديگر به انسان نزديكترند.

5 نه تنها به انسان از چيزهاى ديگر نزديكترند بلكه از رگ گردن او نيز نزديكترند.

6 حقيقت انسان را بهشت و جهنم تشكيل مى‏دهد و هم اكنون انسان در جهنم يا در بهشت‏به سر مى‏برد.

البته همه اين مراحل حق است، اما بسيارى از مردم در مرحله اول به سر مى‏برند. برخى، گذشته از طى مرحله اول، به مرحله دوم مى‏رسند. چون توده مردم چنين فكر مى‏كنند كه بهشت و جهنم در قيامت، يافت مى‏شود، در حالى‏كه از بيان نورانى امام رضا (عليه السلام) كاملا برمى‏آيد كه:

«از ما نيست‏يعنى آن فضيلت‏برتر را ندارد كسى كه بگويد بهشت و جهنم هم اكنون مخلوق نيست، بلكه بهشت و جهنم هم اكنون مخلوقند» (7) .

قرآن كريم درباره تك‏تك مراحل ياد شده گاهى به صورت «شاهد بازارى‏» و گاهى به صورت «پرده نشين‏» سخنى دارد; گاهى مى‏فرمايد بهشت‏«اعدت للمتقين‏» (8) يا جهنم و آتش‏«اعدت للكافرين‏» (9) ;يعنى بهشت و جهنم نه تنها هم اكنون موجود است، بلكه هم اكنون آماده است. گاهى از اين مرحله بى‏پرده‏تر مى‏گويد:«و ازلفت الجنة للمتقين‏» (10) هشت‏براى مردان پرهيزكار آماده است.

گاهى ظريفتر از اين مى‏گويد:«ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد» (11) نه تنها آماده شده و نزديك است، بلكه تاكيد كرده و چنين فرمود كه بهشت گذشته از همه اوصاف قرب‏آميز خود، داراى وصف ديگرى است كه دور نيست و گاهى هم به عنوان شاهد بازارى مى‏فرمايد:

«فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم‏» (12)

خود مؤمن مقرب، روح و ريحان و بهشت نعيم است نه اينكه براى او روح و ريحان هست; چنانكه در مورد مؤمنان آمده:«هم درجات‏» (13) خود آنان درجات هستند، نه اينكه براى آنان درجاتى است.

امام صادق (عليه السلام) خطاب به اهل ولايت فرمود:

«شما اهل بهشتيد، اكنون نيز در بهشت هستيد. چون معتقد به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) هستيد; پس، دعا كنيد كه از بهشت‏بيرون نرويد» (14) .

مرحوم صدوق نقل مى‏كند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) فرمود:

«يا علي! انا مدينة الحكمة و هي الجنة و انت‏يا علي بابها» (15)

من شهر حكمتم و حكمت‏بهشت است و تو اى على، در اين بهشتى.

پس «جنة الحكمة‏» و «جنة الولاية‏» اكنون نيز موجود است، و حيكم الهى و ولى‏الله هم اكنون در بهشتند.

درباره اهل جهنم نيز همين گونه مى‏فرمايد:

«الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» (16)

مال يتيم خواران هم اكنون آتش مى‏خورند. در بخش ديگرى مى‏فرمايد:

«ان جهنم لمحيطة بالكافرين‏» (17)

جهنم، محيط بر كفار است. اين مشتق «محيطة‏» حقيقت در «متلبس بالفعل‏» است. بنابراين، جهنمى‏ها هم اكنون در جهنم هستند.

تعبير لطيف قرآن كريم اين است:

«فليدع ناديه سندع الزبانيه‏» (18)

آن شخص تبهكار، اعضاى انجمن خود را بخواند، ما هم آتش را مى‏خوانيم. «زبانيه‏» آتش جهنم در حقيقت همان مجلس بزم و محفل ميگسارى و نامحرم‏بينى، ندا كننده است، به طورى كه ناديه امروز همان زبانيه فرداست! فردا ظهور مى‏كند نه آنكه حادث گردد.

بنابراين، همان گونه كه توحيد، بهشت و جهنم در چند بخش در قرآن كريم ارائه شده، اخلاق نيز چنين است. عبادات در سفيدرو كردن و روسفيد شدن انسان سهم موثرى دارد; در اين زمينه قرآن مى‏فرمايد:

«يوم تبيض وجوه و تسود وجوه‏» (19)

برخى در قيامت روسفيد و سفيدرو و عده‏اى ديگر روسياه و سياه‏رو هستند.

در روايتى از امام صادق (عليه‏السلام) آمده است كه وقتى حضرت آدم (عليه السلام) به سراغ درخت ممنوع رفت و چيزى را خورد كه نبايد بخورد، در اثر آن، لكه سياهى در صورتش پيدا شد، اما پس از چندين نماز، اين لكه سياه به تدريج زايل شد (20) .

ائمه (عليهم السلام) با اين تشبيه معقول به محسوس به ما آموختند كه خطيئه و گناه، مايه سيه‏رويى و روسياهى در قيامت است و نماز سهم موثرى در تبديل روسياهى به روسفيدى دارد.

مهمترين عضو ظاهرى انسان صورت اوست، به همين جهت، انسان هنگامى‏كه شرمنده مى‏شود، صورتش عرق مى‏كند و سرخ مى‏شود; نه دست و پاى او، ارتباط ويژه‏اى بين صورت و جان آدمى وجود دارد، حيا نيز در چشم ظهور خاصى دارد. در اسلام، دستور داده شده است كه حتى صورت حيوان را نزنيد! در قيامت، ممكن است همه بدن انسان تبه‏كار سياه باشد ولى قرآن فقط از سياهى صورت او خبر مى‏دهد. قرآن نمى‏فرمايد: عده‏اى در قيامت، سياه‏پوست محشور مى‏شوند، بلكه مى‏فرمايد: سياه روى محشور مى‏شوند. به اين ترتيب مى‏بينيم ذات اقدس اله، مسائل اخلاقى را به اين برمى‏گرداند كه باطن اخلاق بد، جهنم است و حقيقت اخلاق خوب، بهشت است.

جهنم منقول!

با اين توضيح، روشن مى‏شود كه چگونه جهنم را در قيامت مى‏آورند! ما معتقديم جهنم در قيامت و هم اكنون نيز وجود دارد و داراى حركاتى است. در اين زمينه ذات اقدس اله مى‏فرمايد:

«و جى‏ء يومئذ بجهنم‏» (21) :

آن روز، جهنم آورده مى‏شود. بر اين اساس جهنم جزو منقولات است. امكان دارد دو جهنم يا جهنمهاى متعدد وجود داشته باشد و هيچ دليلى بر حصر آن در رقم معين نيست، ولى در هر صورت، جهنم منقول است.

در ذيل اين كريمه، روايتى است كه هنگام ظهر، جهنم را با زنجيرهايى كشان كشان مى‏آورند، در حالى‏كه آن روز، سخن از زوال و طلوع و غروب نيست. چون در آن روز، بساط آسمان و زمين برچيده مى‏شود:

«و الارض قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه‏» (22)

بلكه شمس و قمر برچيده مى‏شود:

«اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت‏» (23) .

بنابراين، ديگر سخن از زمين نيست كه به دور آفتاب بگردد وسالى پيدا شود يا به دور خويش بگردد و شب و روزى پديد آيد.

تحليل قرآن كريم در تهذيب روح و مسائل اخلاقى، مانند كتاب اخلاقى ساده نيست كه ما را به موعظه دعوت كند; بلكه نخست ما را با معارف عميق دينى آشنا مى‏كند، رابطه توحيد را با اسماى حسنا و رابطه آن را با مظاهر و رابطه مظاهر را با بهشت و جهنم ذكر مى‏كند; دركات جهنم و درجات بهشت را شرح مى‏دهد، رابطه آن دو را با انسان و اخلاق تبيين مى‏كند، و انسان بايد ببيند كه مشغول حرير و پرنيان بافى است‏يا آبيارى درخت‏خار؟!:

اگر بار خار است، خود كشته‏اى

وگر پرنيان است، خود رشته‏ايى

خلود؟!

خدا عده‏اى را به جهت كفر، شرك ونفاق، در دوزخ ابدى و برخى ديگر را به جهت ايمان در بهشت، مخلد مى‏داند. اين اصلى قرآنى است و درباره اهل بهشت‏سؤال برانگيز نيست كه چگونه انسان مومن در مدت كوتاهى در دنيا با ايمان و عمل صالح به سر مى‏برد و براى ابد در بهشت‏خلد، جاودان است. چون بهشت، بر اساس فضل و لطف الهى است و اين مشكلى ندارد كه ذات اقدس اله تفضل كند و در قبال عمل محدود، پاداش نامحدود عطا كند; چنانكه درباره انفاق يا مسائل خير ديگر در مرحله اول مى‏فرمايد:

«من جاء بالحسنة فله خير منها» (24)

و در مرحله دوم:

«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (25)

و در مرحله سوم:

«مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فى كل سنبلة ماءة حبة‏»:

مثل كسى كه در راه خدا انفاق مى‏كند، مثل آن بذرافشانى است كه بذرى را در زمين مستعد بپاشد تا به صورت هفت‏خوشه درآيد و هر خوشه، داراى صد حبه باشد كه به اين ترتيب، بازده يك حبه، هفتصد حبه خواهد بود; آنگاه مى‏فرمايد:

«و الله يضاعف لمن يشاء»

اگر «يضاعف‏» به معناى دو برابر باشد، يك حبه هزار و چهارصد برابر مى‏شود و اگر به معناى چند برابر باشد قابل شمارش نيست.

آنگاه در ذيل آيه مى‏فرمايد:

«و الله واسع عليم‏» (26)

معلوم نيست وسعت الهى، چه اندازه پاداش، به دنبال دارد، چون گاهى پاداشى كه خدا مى‏دهد، بهشتى است‏به پهناى نظام كيهانى:

«عرضها السموات و الارض‏» (27)

ولى اينها بالاخره محدود است، اگر به اندازه نظام كيهانى كنونى هم خدا به كسى عطا كند، از نظر امتداد زمانى يا آنچه به منزله زمان است، محدود است.

بنابراين، اگر خدا بخواهد در برابر ايمان و عمل صالح، بهشت جاودان مرحمت كند، سؤال برانگيز نيست; ولى مسئله كيفر، سؤال برانگيز است كه چگونه انسان كافر، مشرك يا منافقى كه در مدت كوتاه عمر دنيايى به تبهكارى تن دردهد، در قيامت‏براى هميشه و ابد كيفر مى‏بيند.

از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد: چگونه مردانى كه در دنيا با عمر محدود گناه كردند در دوزخ به شكل نامحدودى كيفر مى‏بينند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:

چون نيت تبهكاران و دوزخيان اين بود كه هر اندازه كه در دنيا بمانند، گناه كنند و از طرفى خداوند هم بر اساس نيت، كيفر مى‏دهد، نه صرف عمل خارجى. درباره بهشتى‏ها نيز چنين است; يعنى، درباره بهشتى‏ها فرمود: چون قصد آنان اين بود كه هر اندازه در دنيا بمانند، اطاعت كنند (28) .

اين سخن معصوم (عليه السلام) شايد در نظر اول براى حل مشكل، كافى به نظر برسد، ولى براى محقق پژوهشگر، باز سؤال ديگر توليد مى‏شود كه در اين جواب، دو اشكال يا نقد مى‏تواند وجود داشته باشد: نخست آنكه: نوع فقيهان نامدار اماميه فتوا داده‏اند كه عزم بر گناه، گناه نيست و كسى را به علت عزم بر گناه كيفر نمى‏كنند. ديگرى اينكه: اگر عزم بر گناه، گناه باشد، اين اشكال بر خود عزم هم هست; يعنى اشكال اول دوباره برمى‏گردد كه اين عزم محدود است و نمى‏شود گفت عزم محدود و موقت، كيفر نامحدود دارد. زيرا با عقل و عدل و قسط الهى هماهنگ نيست.

معيار مؤاخذه و كيفر الهى

امام صادق (عليه السلام) پس از پاسخ مذكور، اين آيه نورانى قرآن را تلاوت كردند كه:

«قل كل يعمل على شاكلته‏» (29) :

اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جواب مردم بگو كه هر كسى بر اساس سيرت خود عمل مى‏كند; همان طور كه در ساير روايات آمده:

«اصل الانسان لبه‏» (30) :

اصل و ريشه حقيقى هر انسانى را قلب و روح او تشكيل مى‏دهد و هر سنتى كه در قلب و روح نفوذ كند، به منزله فصل مقوم جوهر هستى مى‏شود به گونه‏اى كه خدا درباره كافران مى‏فرمايد:

«سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون‏» (31)

يا مى‏فرمايد: قوم عاد به پيغمبرشان حضرت هود (عليه السلام) گفتند:

«سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين‏» (32) .

بنابراين، با توجه به اينكه ملكات نفسانى، نخست، «حال‏» و سپس «ملكه‏» و پس از آن به منزله فصل هويت و نحوه وجود است، عمل صالح و فاسد، نشانه اين اصل هويت انسان است و از اين رو، هركسى را بر همان سريرت، نهان و نهاد او اخذ مى‏كنند و كيفر مى‏دهند.

اگر در فقه اين مطلب نيامده، در كلام آمده است. به علاوه، در فقه گفته شده: عزم بر گناه، گناه نيست; اما كفر و انكار واقعيت و نپذيرفتن حقايق ماوراى طبيعت، امر درونى و عمل قلب است; نه عمل بدن و اين خود معصيت‏بزرگ و جاودانه است و معصيت جاودانه، كيفر جاودانه طلب مى‏كند; يعنى هر كسى بر اساس نحوه هستى و حقيقت‏خود كه او را ساخته عمل مى‏كند، اگر خوب باشد، پاداش خوب ابدى و اگر بد باشد، كيفر تلخ ابدى دارد.

همان گونه كه خداى سبحان بر اساس اعمال بدنى محاسبه مى‏كند، اعمال، معارف و حقايق قلبى را نيز محاسبه مى‏كند:

«ان تبدوا ما فى انفسكم او تحفوه يحاسبكم به الله‏» (33) :

آنچه را در نهان و نهاد خود داريد، چه اظهار كنيد و چه آن را مخفى داريد، خداوند حسابرسى مى‏كند.

از اين جا رمز حديث

«القرآن يصدق بعضه بعضا» (34)

روشن مى‏شود; امام صادق (سلام الله عليه) علت‏خلود دوزخيان را در دوزخ و بهشتيان را در بهشت، به استناد آيه:

«قل كل يعمل على شاكلته‏» (35)

حل كرده و اين آيه، مفسر، مبين و شارح آيات «خلود» است و از همين جا نحوه تهذيب روح مشخص مى‏شود كه اگر كسى خواست روحش را مهذب كند بايد شاكله‏اى بهشت آفرين فراهم سازد.

ظهور ملكات در قيامت

لطايف ديگرى نيز از اين تفسير آيه به آيه برمى‏آيد كه بدان اشاره مى‏كنيم: كيفر در دوزخ، محصول عقايد و ملكاتى است كه دائما حضور و ظهور دارند، به دنبال هر خيال و فكر عاطلى كه تبهكار دوزخى، در دل و سر خود مى‏پروراند، وجود برزخى يا اخروى مناسب با همان نشئه آخرت پديد مى‏آيد مثلا، مار و عقرب تازه‏اى پيدا مى‏شود و از هر چه مى‏ترسد، گرفتار همان خواهد شد. اگر به ذهنش شعله افروخته‏تر صورت يافت، فورا همان شعله افروخته‏تر ظهور مى‏كند! چنانكه درباره بهشتيان نيز آمده:

«لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد» (36)

هر چه بخواهند حاصل مى‏شود.

مردان بهشتى در دنيا هم كه بودند، جز به خير، صلاح و فلاح نمى‏انديشيدند، در بهشت هم كه هستند، جز به آنها نمى‏انديشند، محصول آن انديشه‏ها و باورها جز

«جنات تجرى من تحتها الانهار»

نخواهد بود.

دوزخيان كه تبهكاران دنيا بودند، در دنيا جز به مكر و خدعه، كينه و نيرنگ نمى‏انديشيدند، در آخرت نيز همان ملكات ظهور مى‏كند آرا و افكار آنها جز تباهى چيز ديگر نيست و محصول ظهور آن ملكات هم

«نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة‏» (37)

است. آنها در دنيا دائما در فكر سركوب ديگران بودند و همين حقيقت در قيامت در قلب آنها مى‏گذرد و در نتيجه

«و لهم مقامع من حديد» (38)

مى‏گردد و بر سر آنان كوفته مى‏شود. اين عذابها گذشته از اينكه روحى است، حسى نيز هست; عذابى است كه پوست و گوشت را مى‏سوزاند و به صورت پتك در مى‏آيد و صداى پتك شنيدنى است. اين از لطيفترين نمونه‏هاى تفسير قرآن به قرآن است كه تهذيب روح و اخلاق را هم به دنبال دارد.

اشتعال قواى تعديل نشده

قوا و شئونى كه خداى سبحان آنها را به عنوان نعمت و وديعت الهى به انسان، مرحمت كرده، اگر به صورت صحيح مورد استفاده قرار نگيرد، به‏سان امواج آتش، ظهور مى‏كند:

«نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة‏» (39)

فؤاد يا قلب كه امرى مجرد و معنوى است‏بر اثر تعديل نكردن اين نيروها مشتعل خواهد شد و شعله آن، همه شئون هستى بشر را خاكستر مى‏كند; چنان كه اگر قوا تعديل شوند قلب، گلستانى خواهد شد و انسان، گذشته از بوستان بيرون، در درون خود نيز روح و ريحان مى‏شود:

«و اما من كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم‏» (40) .

اگر عقل فرزانه در انسان ظهور نكند، جهل فرومايه به جاى عقل مى‏نشيند و جهالت، خود آفت است و اگر صبر و حلم و بردبارى در انسان، جايگزين نشود، غضب كه خود، آتش مواج است‏به جاى حلم مى‏نشيند و اگر عفت و پاكدامنى در جان انسان رسوخ نكند، شهوت به جاى آن مى‏نشيند كه خود، آتش مواج است. هركدام از اينها كه به صورت شعله در آمده باشد قبل از اين كه ديگرى را بسوزاند از خود سوزى شروع مى‏كند و اين ويژگى آتش است.

جاهل قبل از اين كه ديگران را گرفتار كند خود را به دام مى‏اندازد و انسان خشمگين، قبل از اين كه به ديگران آسيب برساند خود را مى‏سوزاند. اگر كسى انسان عصبانى را نصيحت كند فريادش بلندتر و بدگويى و فحشش بيشتر مى‏شود و نه تنها خشم انسان غضبناك را فرو نمى‏نشاند بلكه مايه بددهنى او نيز مى‏شود.

لزوم آمادگى در برابر دشمن

دشمن، گاهى از درون و گاهى از بيرون، حمله مى‏كند و اگر جهاد، جهاد اصغر و اكبر است، پس آماده شدن و مسلح بودن، هم در جهاد اصغر و هم در جهاد اكبر لازم است. همانگونه كه بر همه ما لازم است مرز دارى كنيم و كشور خود را براى دفاع آماده كنيم تا از تهاجم بيگانگان مصون باشيم، نيز بر هر فردى لازم است كه خودسازى كند تا هنگام تهاجم غضب يا شهوت يا جهالت در امان باشد.

ممكن نيست كسى بگويد من در عالم طبيعت و در جوامع بشرى زندگى مى‏كنم ولى اهل شهوت يا غضب نيستم; زيرا برخى از امور، جاذبه و برخى از آنها دافعه دارند و اگر كسى مسلح به نيروى دفاع در برابر جذب و دفع كاذب نباشد، به دام اين جذب و يا به تور آن دفع مى‏افتد و گرفتار مى‏شود. آموختن خطر غضب و آشنا شدن با فضايل صبر و حلم و بردبارى، انسان را از خطر خشم، و آشنايى با فضايل عفت و فرزانگى انسان را از خطر شهوت و جهالت، مى‏رهاند.

خشم و بردبارى

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در باره مسلح شدن انسان به صبر و حلم، مى‏فرمايد:

«و احترزوا من سورة الغضب و اعدوا له ما به تجاهدونه من الكظم و الحلم‏» (41)

از شدت غضب، احتراز كنيد و خود را با فرونشاندن خشم و حلم،آماده سازيد تا در جنگ با غضب، پيروز بشويد. نيز مى‏فرمايد:

«الغضب نار موقدة‏»

غضب، آتش افروخته است. كسى كه اين آتش را مهار كند، از سوخت و سوز، مصون است و اگر آن را رها كند:

«كان اول محترق به‏» (42)

اولين چيزى كه سوخته مى‏شود خود انسان است. البته اين اختصاصى به مسئله غضب ندارد; زيرا شهوت و جهالت نيز چنين است و به همين جهت گفته‏اند بالاترين مالكيت، مالكيت نفس در حال غضب است:

«افضل الملك ملك الغضب‏» (43) .

كسى كه هنگام خشم، مالك اعضاى خود است و كارى نمى‏كند يا حرفى نمى‏زند كه مايه ندامت‏باشد، او داراى «افضل الملك‏» است; بالاترين دارايى، دارايى نفس است كه انسان بر خود مسلط باشد; نه اين كه غضب بر او سلطه داشته باشد.

براى صبر و بردبارى، فضايل و براى غضب، رذايلى ذكر شده، مانند:

«لا ادب مع غضب‏» (44)

انسان غضبناك، مؤدب نيست;

«احضر الناس جوابا من لم يغضب‏» (45)

«اقدر الناس على الثواب من لم يغضب‏» (46)

يعنى در مناظرات، مصاحبات، مجادلات و بحثهاى علمى، كسى كه عصبانى نمى‏شود حاضر جوابتر و صوابگوتر از ديگران است. غضب و شهوت كسانى كه خود را ساخته و تهذيب كرده‏اند زير نظر عقل آنان رهبرى مى‏شود.

نيز اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«العاقل من يملك نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب‏» (47) .

عاقل كسى است كه خود را در حال غضب و خشم، رغبت و رهبت‏حفظ كند. علاقه شديد، راه عقل را مى‏بندد و موجب مى‏شود كه انسان در تصميم گيرى عجولانه فتوا دهد; يا اگر ترس، شديد وعقل، ضعيف شود، انسان در حال ترس، خود را مى‏بازد. البته مقصود از اين عقل، عقل عملى است. پس عاقل، كسى است كه مالك خويشتن خويش باشد.

عاقلتر از همه، انبيا و اوليا و معصومين (عليهم السلام) هستند. آنها كسانى هستند كه غضب يا مهرورزى و اشتياقشان براى خداست.

وقتى در محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سخن از مسائل علمى مطرح مى‏شد، اصحاب مامور بودند آن را يادداشت كنند. روزى يكى از صحابه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: ما هرچه از شما مى‏شنويم، حتى اگر در حال رضا و غضب باشد، آن را يادداشت كنيم؟ فرمود:

«آرى حتى در حال رضا و غضب‏» (48) .

علت آن سؤال و اين جواب آن است كه انسان وقتى خيلى راضى و خوشحال باشد، گاهى حرفهاى غير عاقلانه و غير منطقى مى‏گويد، وعده‏هاى بيجا مى‏دهد و مدح و ثناى بيجا مى‏كند و هنگامى هم كه خمشگين شود، وعيدهاى ناروا و قدح و هجاى بيجا دارد; ولى رضا و غضب معصوم، حساب شده است، همه سخنان او صواب و حق است. هر كسى به ميزان مت‏خود بايد اين راه را تعقيب و خود را تعديل كند.

از بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه:

«ردع الشهوة و الغضب جهاد النبلاء» (49)

افراد «نبيل‏»، فرزانه و عاقل، كسانى هستند كه در جنگ با شهوت و غضب، آنها را رام و منع مى‏كنند، بر شهوت و غضب لگام مى‏زنند نه اين كه زمام آنها به دست‏شهوت و غضب باشد.

راه غلبه بر غضب

به ما گفته‏اند: اگر غضبناك شديد، بنشينيد و اگر نشسته‏ايد بيارميد تا خشمتان فروبنشيند; چنانكه به ما گفته‏اند: اگر سگى به شما حمله كرد بنشينيد; زيرا آن‏سگ وقتى مى‏بيند شما قصد مقابله نداريد، پس از چند بار صدا كردن، شما را رها مى‏كند; اما وقتى ايستاده‏ايد احساس مى‏كند قصد مقابله داريد و حمله مى‏كند.

قدرت بدنى، سلامت، داشتن اعصاب سالم، قدرت غضب و خشم و انتقام، نعمت الهى است. به ما دستور داده‏اند غضب را در صحنه‏هاى درون مرزى بر عليه دوستانتان بكار نبريد و اگر در داخل منزل يا محل كار، عصبانى شديد، اين غضب را اعمال نكنيد; اما اگر با دشمنان دين در افتاديد، آن را اعمال كنيد اين دو بيان از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. آن حضرت، نسبت‏به بى‏مهرى و ايذايى كه از ناحيه دوستان به انسان مى‏رسد مى‏فرمايد:

«وقتى قدرت انتقام نداريم، صبر و حلم و آنگاه كه قدرت انتقام داريم، گذشت و بخشايش، بهترين نعمت است‏» (50) .

و بيان آن حضرت نسبت‏به دشمنان دين و نظام اسلامى اين است كه:

«من احد سنان الغضب لله سبحانه قوى على اشداء الباطل‏» (51)

كسى كه دندان غضب را براى رضاى خدا تيز كند، مى‏تواند دشمنان دين را از پا در آورد. على (عليه السلام) كه نسبت‏به صحنه‏هاى درون مرزى، اين همه دستور صبر، حلم و بردبارى و گذشت مى‏دهد نسبت‏به جبهه‏هاى جنگ با دشمن برون مرزى مى‏فرمايد: آن قدر غضبناك شويد كه دندانها را به هم بفشاريد تا خشم و قدرت شما دو چندان شود (52) .

آتش جهل

براى كسى كه در جهالت غوطه ور است اگر برهانى اقامه كنيد تا او را از هالت‏برهانيد، او آن را هم مغالطه تلقى مى‏كند و بدفهمى او باعث مى‏شود كه وهمش بر فهمش حاكم باشد; در حالى كه ما ماموريم فهم را بر وهم حاكم كنيم كه اين هم از بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.

در اين گونه از موارد، آيه شريفه

«نار الله الموقدة التى تطلع على‏الافئدة‏» (53)

مصداق پيدا كرده ظهور مى‏كند، يعنى قبل از اينكه ما به قيامت‏برسيم خود سوزى را در درون خود احساس مى‏كنيم. گاهى انسان از شدت غضب، سكته مى‏كند و اگر هم سكته نكند بالاخره سلامت اعصاب خود را از دست مى‏دهد.

از فاطمه بنت الحسين (عليها السلام) حديثى نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

اگر كسى داراى سه اصل باشد، ايمان او كامل است:

«الذي اذا رضي لم يدخله رضاه فى الباطل و اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق و اذا قدر لم يتعاط ما ليس له‏» (54) :

آن كس كه اگر حال نشاط و سرور به او دست داد، نشاط و سرور او، وى را از حق به باطل نكشاند. (گاهى انسان در حال لذت مثلا در مجلس جشن و... غفلت مى‏كند و دست‏به گناه دراز مى‏كند). و آن كس كه اگر غضبناك شد، از حق بيرون نرود. و اگر به مقامى راه يافت و قدرتى پيدا كرد، چيزى كه از آن او نيست نگيرد و منصبى را كه حق او نيست غصب نكند.

در باره فاطمه زهرا(سلام‏الله‏عليها) آمده است كه غضب و رضاى آن حضرت، غضب و رضاى خداست (55) .

مايه طغيان ستمگران

اينها بيمارى است و قرآن كريم خود را به عنوان شفا معرفى كرده مى‏فرمايد:

«و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين‏»

اگر كسى در حدى باشد كه دارو در او اثر كند، شفا پذير است; اما اگر سراسر وجودش شعله سوزان شود، آيات قرآنى كه به منزله آب زلال است، وقتى بر او تلاوت مى‏شود نه تنها شفابخش نيست‏بلكه مايه طغيان اوست.

«و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (56)

يعنى، همين آيات الهى كه نور و شفاست وقتى بر افراد ظالم خوانده مى‏شود مايه طغيان كفر آنهاست; مثل اينكه، شما اگر روى آتش زياد مقدارى آب بريزيد، آتش افروخته‏تر مى‏شود.

چنانكه اگر كسى كه به بيمارى دستگاه گوارش مبتلا باشد اگر گلابى شاداب، شيرين و پرآبى را بخورد دردش افزونتر مى‏شود. و نمونه‏هاى فراوان ديگرى كه خير، مايه افزايش شر مى‏گردد.

آنگاه كه نصيحت كسى در ما اثر كرد خدا را شاكر باشيم كه آتش درون ما قابل خاموش شدن است; و اگر بيجا به امرى دل بسته‏ايم و كسى هم ما را نصيحت كرد و آن را پذيرفتيم، شاكر باشيم كه در مسير علاج هستيم و اگر مطلبى را نمى‏دانيم و كسى ما را راهنمايى كرد، وهم ما تحت ولايت فهممان در آمد و برهان را به صورت مغالطه تلقى نكرديم خدا را شاكر باشيم كه قابل درمان و در مسير معرفتيم و اگر اين گونه نبوديم، بدانيم مشمول ذيل آيه مذكور هستيم كه:

«و لا يزيد الظالمين الا خسارا».

كسى كه چشمش سالم است، از آفتاب لذت مى‏برد و در بركت پرتو آن، همه اشيا را مى‏بيند; ولى كسى كه چشم او مرمد، مريض و آفت زده است، هر چه هوا صافتر و آفتاب درخشانتر و شفافتر باشد رنج و درد او بيشتر است.

به هر حال، قواى درونى انسان، نعمت‏خداست; ولى اگر خداى ناكرده ما اين نعمت را به نقمت تبديل كنيم، تلى از آتش و خودسوزى و آنگاه ديگر سوزى، شروع مى‏شود و هيچ آبى هم آن را خاموش نخواهد كرد.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره بقره، آيه 129.

2. سوره جن، آيه 15.

3. سوره بقره، آيه 186.

4. سوره واقعه، آيه 85.

5. سوره ق، آيه 16.

6. سوره انفال، آيه 24.

7. بحار، ج 4، ص 3، ح 4.

8. سوره آل عمران، آيه 133.

9. سوره بقره، آيه 24.

10. سوره شعراء، آيه 90. «ازلفت‏» از «اعدت‏» رقيقتر است; چون اعداد و استعداد، گاه استعداد بعيد و متوسط را نيز شامل مى‏شود، ولى «ازلاف‏» آمادگى نزديك را مى‏گويند.

11. سوره ق، آيه 31.

12. سوره واقعه، 87 88.

13. سوره آل عمران، آيه 163.

14. «انتم في الجنة فاسئلوا الله ان لا يخرجكم منها» (بحار، ج 65، ص 102، ح 11).

15. همان، ج 40، ص 201، ح 2.

16. سوره نساء، آيه 10.

17. سوره توبه، آيه 49.

18. سوره علق، آيات 17 18.

19. سوره آل عمران، آيه 106.

20. «لما اهبط الله آدم من الجنة ظهرت فيه شامة سوداء في وجهه...»(علل الشرايع،ج 2،ص 34، ح 2).

21. سوره فجر، آيه 23.

22. سوره زمر، آيه 67.

23. سوره تكوير، آيات 1 2.

24. سوره نمل، آيه 89.

25. سوره انعام، آيه 160.

26. سوره بقره، آيه 261.

27. سوره آل عمران، آيه 133.

28. «انما خلد اهل النار في النار لان نياتهم كانت في الدنيا...»(كافى، ج 2، ص 85، ح 5).

29. سوره اسراء، آيه 84.

30. بحار، ج 1، ص 82، ح 2.

31. سوره بقره، آيه 5.

32. سوره شعراء، آيه 136.

33. سوره بقره، آيه 284.

34. نهج البلاغه، خطبه 18.

35. سوره اسراء، آيه 84.

36. سوره ق، آيه 35.

37. سوره همزه، آيات 6 7.

38. سوره حج، آيه 21.

39. سوره همزه، آيات 6 7.

40. سوره واقعه، آيات 88 89.

41. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 12، ح 13376.

42. شرح غرر الحكم، ج 2، ص 47.

43. همان، ص 380.

44. همان، ج 6، ص 361.

45. همان، ج 2، ص 390.

46. همان، ص 408.

47. همان، ص 111.

48. «قلت‏يا رسول الله اكتب كلما اسمع منك؟ قال: نعم...»(بحار، ج 2، ص 147، ح 19).

49. شرح غررالحكم، ج 4، ص 89.

50. نهج البلاغه، حكمت 11 و 52.

51. همان، حكمت 174.

52. همان، خطبه 66.

53. سوره همزه، آيات 6 7.

54. اختصاص مفيد، ص 233.

55. قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم:

«ان الله تبارك و تعالى ليغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها» (بحار، ج 43، ص‏26، ح 26).

56. سوره اسراء، آيه 82.