فصل پنجم: شناخت اراده، ميل و اختيار
از مسائلى كه در تحقيق علم اخلاق، نقش دارد شناخت مسئله «اراده»، «ميل» و
«اختيار» است. راى مرحوم علامه طباطبايى (رضوان الله عليه) نخست اين بود كه اراده،
به علم به «بايد» برمىگردد; يعنى وقتى انسان نياز خود را احساس كرد و براى رفع اين
نياز، كار معينى را تشخيص داد و انجام آن كار را به حال خود سودمند و لازم دانست،
حكم مىكند و مىگويد: «بايد اين كار را انجام بدهم». بنابراين، اراده همان «علم
به بايدها»ست.
ولى ايشان در بحثهاى ديگر، از اين نظر برگشتند; چون روشن شد كه اراده از سنخ علم
نيست، بلكه مانند اخلاص، نيت و عزم، از سنخ عمل و از شئون عقل عملى است; چنانكه
احساس، تخيل، توهم، تعقل و... زير پوشش عقل نظرى و ادراك قرار دارند; زيرا ما در
خود اين دو حال را جداى از هم مىيابيم گرچه احيانا ملازم هم هستند كه با يك شان
مىفهميم و با شان ديگر، گرايش پيدا مىكنيم و آنچه مربوط به گرايش و عمل است، جزء
شئون عقل عملى و آنچه مربوط به درك و بينش است، جزو عقل نظرى به شمار مىآيد
(1) و قهرا اراده و مانند آن جزو عقل عملى محسوب مىشود. چنانچه حكم به
«بايد» از نفس هم نشات بگيرد، اراده به دنبال آن حكم و بعد از علم به «بايد» ظهور
مىكند.
فرق بين اراده و ميل
كشش و تلاشى كه نفس براى انجام كارى از خود نشان مىدهد، هم ميل و هم اراده است;
ولى با دقت مىبينيم چارهاى جز تفكيك بين اراده و ميل نيست; گرچه اراده، مراتبى
دارد كه يكى از مراتب نازله آن ميل محسوب مىشود و ميل نيز مراتبى دارد كه بعضى از
مراتب عاليه آن را اراده مىگويند; ولى بايد ديد مرزى كه اين دو از هم جدا مىشوند
كجاست و فرق آنها چيست؟
مرحوم صدرالمتالهين بر اين باور است كه مرز جدايى انسان از حيوان، اراده و ميل
است; زيرا انسان متحرك بالارادة، ولى حيوان، متحرك بالميل است. ايشان در فلسفه نظرى
و عملى، چند ابتكار ارائه كردهاند:
1 ديگران مىگفتند حيوان «جنس سافل» و انسان «نوع الانواع» و «نوعاخير» است;
اما وى بر اساس حركت جوهرى به اين نتيجه رسيد كه حيوان، «جنس متوسط» است و انسان
هم «نوع اخير» نيست; بلكه «نوع متوسط» و نيز جنس سافلاست و تحت آن انواعى وجود
دارد كه ممكن است آن انواع هم داراى انواع گوناگونى باشد و در هر حال بر اساس حركت
جوهرى، انسان نوع الانواع و نوع اخير نيست.
2 اهل منطق در تعريف حيوان مىگويند: حيوان، «جوهر نامى حساس متحرك بالاراده»
است ولى ايشان مىگويد: حيوان «متحرك بالميل» است; نه «بالاراده» و فرق ميل و
اراده اين است كه اگر نيروى كشش و جاذبه و تلاش و كوشش، تحت رهبرى وهم، شهوت و غضب
تنظيم شود، ميل ناميده مىشود و موجودى كه در حد وهم مىانديشد و بر اساس وهم كار
مىكند، متحرك بالميل است نه بالاراده; ولى اگر اين تلاش و كوشش و جذب را عقل عملى
به عهده بگيرد نه وهم، اراده نام دارد و موجودى كه با رهبرى عقل، تلاش و كوشش
مىكند متحرك بالاراده است.
همان طور كه در حكمت نظرى فرق بين متخيله و متفكره را چنين بيان كردهاند كه اگر
اين قوه متصرفه زير پوشش واهمه كار كند، متخيله نام دارد و اگر زير پوشش عاقله تلاش
كند، متفكره ناميده مىشود; و اين، صرف نام گذارى نيستبلكه جهتيابى، كار، حسن و
قبح، سود و زيان و حق و باطل كار اينها فرق مىكند و به همان معيار، نيروى تلاش و
كوششى كه در انسان هست و به جنبه عملى او بر مىگردد نه جنبه نظرى اگر تحت تدبير
واهمه تنظيم شود، ميل و اگر تحت تدبير عاقله، اداره شود، اراده ناميده مىشود.
البته قرآن كريم با اين كه در باره تبهكاران مىفرمايد: «اولئك كالانعام بل هم
اضل» (2) و براى آنان جز ميل، چيز ديگرى قايل نيست; با اين حال، اراده
به معناىاعم را كه شامل درجات ضعيف «ميل» هم مىشود در باره آنان به كار مىبرد:
«فاعرض عن من تولى عن ذكرنا ولم يرد الا الحيوة الدنيا × ذلك مبلغهم من العلم»
(3) : اعراض كن از كسى كه جز دنيا چيزى اراده نمىكند; زيرا دانشش تا به همين
جا رسيده و جز به زرق و برق فريباى دنيا راهى نيافته است. بنابراين، انسان چيزى را
اراده مىكند كه بفهمد و چيزى مانند آخرت را كه نمىفهمد اراده نمىكند.
اما عدهاى كه بينش آنان وسيعتر است و آنان هم دنيا و هم آخرت را مىفهمند، آخرت
را طلب مىكنند، چنانكه ذات اقدس اله از زبان نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
نقل مىكند كه آن حضرت به همسرانش طبق وحى فرمود: «ان كنتن تردن الحيوة الدنيا
وزينتها فتعالين امتعكن واسرحكن سراحا جميلا × وان كنتن تردن الله ورسوله والدار
الاخرة فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما» (4) يعنى، هر يك از شما
دنيا را اراده كردهايد، بياييد تا شما را به خوبى و خوشى طلاق دهم و هر كدام كه
خدا، پيامبر و آخرت را اراده كردهايد، آنگاه با همين زندگى ساده مىسازيد و خداوند
براى اهل احسان و نيك از شما پاداش بزرگى آماده كرده است. پس گرچه اراده و ميل
مراتبى دارند اما مرز دقيقى كه اراده در آن حد، از ميل جدا مىشود، اين است كه
اراده را عقل و ميل را وهم، رهبرى مىكند.
مراتب جاذبه و دافعه
جذب و دفع در نوع موجودات هست اما هرچه موجود، كاملتر باشد جذب و دفع در آن،
رقيقتر مىشود و نام لطيفترى مىگيرد، چنانكه قبلا به آن اشاره شد كه خاك بايد مواد
مخصوص را جذب كند و از موانع مخصوص بپرهيزد تا معدن طلا يامس يا... شود. همين جذب و
دفع در گياهان هم هست; اگر گياهى بخواهد رشد كند، هر مادهاى را نمىتواند جذب كند;
بلكه ماده مناسب خود را بايد جذب كند و به همين جهت پرورش مىيابد.
جذب و دفع در سطحى بالاتر از سطح گياهان يعنى در سطح حيوان و انسان هم هست; اما
در حيوانات به صورت شهوت و غضب ظهور مىكند و در انسانها به عنوان اراده و كراهتيا
عداوت و محبت ناميده مىشود; و اگر از همه اين مراحل گذشت و رقيق شد، «تولى» و
«تبرى» نام مىگيرد; يعنى، همان جاذبه وقتى تحت تربيت عقل و وحى رقيق شود، تولى، و
همان دافعه وقتى تحت تدبير عقل و وحى قرار گيرد، تبرى و جزء اركان فروع دين مىشود
و بدين گونه بين انسان و همه موجوداتى كه جذب و دفع دارند تمايز حاصل مىشود.
انسان و اختيار
در حكمت متعاليه، حيوان، «متحرك بالميل» و انسان، «متحرك بالاراده » است و سر
اين نامگذارى هم آن است كه اگر حس و خيال، نيروى گرايش را رهبرى كند، «ميل» و اگر
عقل و وحى آن را هدايت كنند، «اراده» مىشود; اما ريشه اين سخن در گفتههاى فارابى
ديده مىشود. جناب ابونصر فارابى كه از بزرگترين حكماى اسلامى و از ربيتيافتگان
مكتب قرآن و عترت (عليهم السلام) استبين اراده و اختيار; فرق گذاشته است; درحالى
كه در حكمت متعاليه، بين ميل و اراده فرق گذاشته شده ولى جامع هر دو يكى است و اين
فرق صرفا امتيازى اصطلاحى است. البته بين اراده و اختيار ذاتى و فعلى فرق است ولى
در قرآن كريم هم اراده و هم اختيار به خدا اسناد داده شده است، مثل اين كه
مىفرمايد: «يريد الله بكم اليسر» (5) ، «انما امره اذا اراد شيئا ان
يقول له كن فيكون» (6) ، «وربك يخلق ما يشاء ويختار ما كان لهم
الخيرة» (7) . پس خدا هم با تعبير «مريد» و هم «مختار» در قرآن معرفى
شده است.
بر اساس سخن جناب فارابى چون انسان هم داراى حس و خيال و هم داراى عقل است،
كارهاى او بر دو گونه است: اگر انسان با مبدا حسى و خيالى حركت كند، متحرك بالاراده
و اگر با مبدا عقلى، تلاش و كوشش كند، متحرك بالاختيار است; ولى حيوانات چون فاقد
عقلند و انديشههاى آنها را حس و تخيل و وهم، اداره مىكند، قهرا متحرك بالاراده
هستند و شايد تعريف معروف: «حساس متحرك بالاراده» كه در باره حيوان گفته مىشود،
ناشى از بيانات قدما باشد.
در هر صورت در اين بخش; بين انسان و حيوان فرقى نيست; زيرا انسان هم از آن جهت
كه چهرهاى از حيوانيت را داراست فاقد مبدا حسى و خيالى و وهمى نيست و بر اساس حس،
خيال و وهم نيز حركت مىكند; ولى امتياز انسان از حيوان در آن است كه وى مبدا عقلى
و نطقى هم دارد و گاهى مىتواند با انديشههاى عاقلانه و حكيمانه خود به سمتى گرايش
يا از سويى گريز داشته باشد كه «تولى» و «تبرى» نام دارند و دو فعل از افعال
اختيارى انسان است. پس انسان هم مىتواند فاعل بالارده و هم مىتواند فاعل
بالاختيار باشد; ولى حيوان، فاعل بالاختيار نيست.
تثليث انسان از نظر اخلاقى
بعضى از افراد در عين حال كه ظاهرا انسانند، فقط متحرك بالارادهاند و برخى هم
متحرك بالاراده و هم متحرك بالاختيار و بعضى، كه اوحدى از انسانها به شمار مىآيند،
فقط متحرك بالاختيارند و اصلا بالاراده حركت نمىكنند.
تفاوت اين سه صنف را مىشود بر همان تثليثى كه در سوره «واقعه» و نيز در حديث
نورانى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمده تطبيق كرد. در سوره واقعه، انسانها به
سه قسم تقسيم شدهاند: «سابقين مقرب»، «اصحاب ميمنة» و «اصحاب مشئمة» (8)
. اصحاب مشئمه، كارى جز شئامت، زشتى و دنائت ندارند; اما كار اصحاب ميمنه با
يمن و بركت همراه است ولى آنان اهل قرب و سبقت نيستند. گرچه آنها كارهاى قربى
فراوانى انجام مىدهند ليكن قرب ويژه سابقين مقرب را ندارند و نيز سبقتى كه «سابقين
مقربين» دارند نصيب اصحاب يمين نيست; گرچه آنها هم در استباق و مسابقه سهيمند و
گوى سبقت را از ديگران مىربايند و نشانهاش هم آن است كه كارشان با يمن و بركت
آميخته است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در حديث معروفى مىفرمايد: «الناس ثلاثة: فعالم
رباني ومتعلم على سبيل نجاة وهمج رعاع» (9) : مردم بر سه گونهاند:
«عالم ربانى»، «متعلم على سبيل نجاة» و «همج رعاع» و اين، با تثليثسوره واقعه
هماهنگ است: «همج رعاع» جزو اصحاب المشئمة استبا دركاتى كه دارند; «متعلم على
سبيل نجاة» مىتواند جزو اصحاب الميمنة باشد با مراتبى كه دارند و عالم ربانى، جزء
سابقين مقربند با درجاتى كه دارند يا خود، عين درجاتند. بيانى كه در اين دو تثليث
آمده، با تقسيم انسان از جهت اين كه فقط متحرك بالاراده يا متحرك بالارادة و
الاختيار و يا فقط متحرك بالاختيار است، قابل تطبيق است.
انسانهاى بالقوه
چگونگى تطبيق به اين صورت است كه منشا گرايش برخى فقط حس، خيال و وهم است. اينها
چون متوهم بالفعل و عاقل بالقوهاند، كارهاى آنان را فقط وهم و خيال تنظيم مىكند و
چون كارى را كه وهم و خيال تنظيم مىكند در حد اراده است و نه در حد اختيار، اين
گونه از انسانها فقط متحرك بالاراده بوده و در حقيقت، حيوان بالفعل و انسان بالقوه
هستند; يعنى كارهايى كه در حد تغذيه، پوشش، تهيه مسكن و... دارند، خيلى ساده است و
كارهايى هم كه در حد روابط اجتماعى دارند از محور قومى و قبيلگى، باند بازى و...
نمىگذرد و طبيعى است كه پايان عمر آنان جز «هباء منثور» چيز ديگرى نخواهد بود.
زيرا وهم و خيال، تا تحت تدبير عقل قرار نگيرد سراب را آب ارائه داده و باطل را حق،
نشان مىدهد يا بين راه را پايان مقصد تلقى مىكنند و اگر بتواند، بد را خوب و اگر
نتوانند، خوبتر را خوب يا خوبترين را خوبتر نشان مىدهد. بنابراين، اگر مبدا گرايش
كسى وهم و خيال او باشد، فقط متحرك بالاراده و جزو اصحاب المشئمة است و در نتيجه
«همج رعاع» خواهد بود.
اينها سه دستهاند: بد، بدتر و بدترين; دركاتى هم دارند كه قرآن كريم مىفرمايد:
«ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار» (10) منافق، بدترين است; ولى
كار كسى كه گاهى به حس و خيال بها داده و گاهى از عقل، مدد مىگيرد با يمن و
بركتشروع مىشود; ولى جزو خوبها يا خوبترهاست; اما چنين نيست كه همه كارهاى او را
عقل عملى وى اداره كند و در نتيجه اين شخص، گاهى متحرك بالاراده و گاهى متحرك
بالاختيار است و كارهاى او با ميمنت است; اما چنين نيست كه در مسابقههاى انسانى
برنده شود و خوبترين باشد.
حكومت عقل بر قواى نازله
گروه سوم كه اوحدى از انسانهاى سالك صالحند فقط متحرك بالاختيار هستند. اينها
كسانى هستند كه همه كارهايشان بر اساس عقل عملى تنظيم مىشود. مخ به آن معنا كه با
حس كارى ندارند، با خيال حركت نمىكنند و با اراده و وهم شكل نمىگيرند; زيرا
كارهاى حسى، مبدا حسى، كارهاى خيالى مبدا خيالى، كارهاى وهمى مبدا وهمى و كارهاى
عقلى، مبدا عقلى دارد ولى از آنجا كه عقل، سلطان قواى نازله و حاكم بر آنهاست، حس
خيال و وهم گروه مزبور را تعديل مىكند; وقتى تعديل كرد، عقل دستور مىدهد و به
دستور او وهم، توهم، خيال، تخيل، حس، احساس، اعضا و جوارح شروع به كوشش و تلاش
مىكنند و چون در اين صور، مبدا نخست و فرمانرواى كل، عقل است و فرمانرواى نخست،
معيار سنجش است، چنين كارى، كار اختيارى به حساب مىآيد و انسان در اين شرايط، فاعل
بالاختيار مىشود; نه فاعل بالاراده.
اين همان است كه در دعاى كميل آمده: «وحالي في خدمتك سرمدا»; يعنى، من دائما در
دمتشما باشم; اين معنا كه، همه كارهاى او تا در دنيا هستبه رهبرى عقل باشد; يعنى،
دركها با همه مراتبى كه دارد بر اساس اشراف عقل نظرى انجام گيرد و گرايشها با
استعانت از اين مبادى دركى به آن مبدا عقل عملى، منتهى شود.
در حقيقت، عاقل است كه به قوه واهمه، متخيله و حاسه دستور مىدهد و اين قواى
ادراكى نيروهاى تحريكى را براى انجام كار، بسيج مىكنند; حتى سادهترين عمل را كه
خوردن، لباس پوشيدن و خوابيدن است، انسان عاقل با «اختيار» انجام مىدهد ولى انسان
متوهم، متخيل يا حساس آنها را با «اراده» انجام مىدهد; مثلا، وقتى كه لباس نو را
در بر مىكند، از باب:
«وقل لجديد الثوب لابد من بلى»
با آن لباس، سخن گفته و خطاب به آن مىگويد: تو روزى كهنگى را استقبال خواهى كرد
و فرسودگى به سراغ تو خواهد آمد. بنابراين، كارى نكن كه حيثيت و عزت عقلى من فرسوده
شود و من با پوشيدن تو تكبر و فخر كنم; يا غذا را بر اساس «قو على خدمتك جوارحي»
(11) ، ميل مىكند، آنگاه كه مىخوابد همان طور كه در ماه مبارك رمضان:«نوم
الصائم عبادة» (12) خواب صائم، عبادت است; او هميشه خود را در حال صيام
و روزه نگه مىدارد; نه تنها غذا نمىخورد بلكه از ما سواى حق، روزه مىگيرد و به
جلال و جمال حق، افطار مىكند و قهرا چيزى براى او جاذبه ندارد و از غير ياد حق،
روزه گرفته است و چون چنين صومى دارد نوم و انفاس او هم عبادت و تسبيح است و اين
است مضمون«وحالي في خدمتك سرمدا».
در كتاب شريف «وسائل الشيعه» آمده است: «آنان كه دائما متذكر و به ياد حقند،
هميشه در نمازند. و نيز كسى كه براى هميشه از غير حق بريده و به ياد حق است، «دائم
الصيام» و «صائم الدهر» است» (13) .
روزه از ياد غير حق
مرحوم محقق داماد (رضوان الله عليه) در شرح حال يكى از بزرگان گفته است: «او اول
ماه مبارك رمضان روزه گرفت و آخر آن افطار كرد (14) !» البته اين عبارت
به اين معنا نيست كه او روزه «وصال» گرفتيا در طول اين ماه چيزى نخورد; زيرا چنين
روزه حرامى رهزن است نه راهگشا; بلكه به اين معناست كه او جز به نام و ياد حق به
چيز ديگرى افطار نكرد.
در ماه مبارك رمضان دوگونه مىتوان نيت روزه كرد: يكى نيت روزه هر روز و ديگرى
نيت روزه همه ماه. چون روزه هر روز، يك واجب استقلالى و عبادت مستقل به حساب مىآيد
نشانهاش كفارات و قضاى مستقل براى هر روز است; اما چون روزههاى ماه مبارك رمضان،
پيوندى معنوى بايكديگر دارند و حتى شبهاى آن هم با هم مرتبطند از اين رو در اول آن،
نيتيك ماهه مىتوان كرد چنانچه ظاهر آيه قرآن دعوت به صوم ماه رمضان است نه دعوت
به روزه گرفتن روزهاى آن; زيرا مىفرمايد:
«... فمن شهد منكم الشهر فليصمه» (15)
يعنى اگر كسى شاهد و حاضر ماه رمضان بود و مسافر و بيمار نبود همان ماه را روزه
بگيرد، البته حكم استقلالى هر روز به اصالت فقهى خود باقى است ولى نيت همه ماه به
عنوان يك واحد معنوى پيوسته، نقش سازندهترى دارد. بنابراين، آنچه كه محقق داماد از
بعضى نقل كرده كه اول ماه مبارك رمضان، روزه گرفت و در پايان ماه افطار كرد، به اين
معناست كه همه اين يك ماه را در خدمت اسماى حسناى حق بود.
اگر انسان چنين شد، از حد«اصحاب الميمنة» و«متعلم على سبيل نجاة» (16)
مىگذرد و جزو مقربين و «عالم ربانى» و مشمول«و حالي في خدمتك سرمدا»و نيز
مصداق آيه كريمه:
«قل ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى لله رب العالمين» (17)
مىشود; زيرا كه در بعد درك، عقل، و در بعد عمل، اختيار، همه شئون او را تنظيم و
رهبرى مىكند و به تعبير فارابى، او «متحرك بالاختيار» است، نه متحرك بالاراده;
زيرا عاقل بالفعل است; نه عاقل بالقوه. پس خيال، وهم و حس او تحت الشعاع عقل اوست.
البته حس، وهم و خيال او بالفعلاند نه بالقوه; ولى وقتى واقعيت انسان را يك مرحله
بالاتر تامين كند مراحل مادون، جزو شئون مرحله بالاتر به شمار مىآيد و در برابر او
تصميم نمىگيرند و ادراك و تحريك مستقلى ندارند.
اين مبادى ادراكى اعم از حس، خيال و وهم، جزو «شيعيان» عاقله محسوب مىشوند; به
اين معنا كه، سعى مىكنند مقدماتى را درك كنند كه در هنگام تعقل، «صغرى» قرار
بگيرند و مؤيد و شاهد عاقله باشند و چيزى كه بر خلاف صدق و حق است ادراك نكنند كه
در آن صورت، وهم و خيال و حس همه صادق خواهد بود و گرايشهاى آنها مانند نيت، اخلاص
و اراده، زير پوشش يك مبدا عملى قرار خواهد گرفت و آن «اختيار برين» است.
تمرين رياضى و رياضت
براى اين كه نفس به اين مرحله والا بار يابد رعايتشئون علمى و عملى لازم است.
در باره شئون علمى گفتهاند: عقل را به مسائل برهانى، تمرين و رياضتبدهيد; مثلا،
مقدارى رياضيات بخوانيد تا فكرتان فكر برهانى شود و بكوشيد تا روح تحقيق در شما
زنده باشد و تا وقتى كه چيزى براى شما حل نشده است آن را نپذيريد; زيرا اگر روحتان
روح تحقيق شود، قهرا حس، خيال و وهم در خدمت عاقله قرار خواهند گرفت و ديگر، مزاحم
انديشههاى حكيمانه آن نخواهند بود.
اين كه بعضى در مطالعه خوب و زود مىفهمند و بعضى بد يا دير مىفهمند، تنها به
اين دليل نيست كه استعدادهاى آنان با هم تفاوت دارد; زيرا گاهى استعدادها در دو
شخص، همانند است، ولى يكى از آن دو با رياضت، اين قواى مادون را تنظيم مىكند; يعنى
حس، خيال و وهم و يا قوه غضب و شهوت او هرگز مزاحم قوه عاقله وى نمىشوند; بلكه
وقتى عاقله، كليات را درك مىكند اين قواى مادون به طور مرتب، مشغول تهيه جزئيات آن
هستند تا او را كمك كنند و شاهد، ارائه دهند; مثلا وقتى عاقله مىخواهد قياسى تشكيل
دهد، اين قوا براى تشكيل صغراى آن، مصاديق صادقه را در خدمت عاقله قرار مىدهند و
در نتيجه، اين گونه اشخاص در موقع عمل و اجرا و تدبير و مديريت، موفقتر از ديگران
هستند. آنان براى نظام اسلامى مدير كارآمد و كارگزار صالح سالكى هستند.
هميشه نبايد موفقيت عدهاى را در گرو استعداد خاص آنان، و نا كام ماندن ديگران
را بر اثر كمى استعدادشان دانست; زيرا گاهى استعدادها همتا و شبيه هم هستند ولى يكى
موفقتر از ديگرى است.
براى اين كه انسان، قواى مادون را تنظيم كند، رساله «اخلاق» و رساله «عهد»
مرحوم بوعلى راهگشاى خوبى است; يكى از جهات مشترك اين رسالهها پرهيز از مشروبات
الكلى و لذت كاذب است. البته «لذت كاذب» را فارابى قبل ازبوعلى مشخص كرده و
فرموده: گاهى انسان، بيمار است و لذت كاذب يا رنج كاذب مىبرد; مثلا، چون انسان
تبدار بيمار و دهانش تلخ و ذائقهاش ناگوار است، از قند شيرين احساس تلخى مىكند.
نه به آن دليل كه قند، تلخ است; بلكه به اين جهت كه ذائقه او بيمار است. و اين،
طبيب مهربان، دلسوز و حاذق است كه بايد به بيمار بگويد اين تشخيص سوء بر اثر بيمارى
دستگاه گوارش تو است.
پزشكان روح هم كه طبيبان دوار الهىاند، ذائقههاى بيمار را رهبرى مىكنند; به
عنوان مثال، بعضى از مواقع، انسان از شنيدن موعظه، خواندن آيات قرآن يا شنيدن
مناجات، لذت نمىبرد كه از اين معلوم مىشود ذائقه قلبى چنين شخصى، بيمار است و
بايد آن را درمان كرد. در هر صورت فارابى مىگويد: تشخيص صحت و سقم لذت و الم، به
عهده پزشكان روح است.