فصل چهارم: سعادت روح و بدن
از پرسشهايى كه جهانبينى الهى به آن پاسخ مىدهد اين است كه سعادت چيست و آيا
سعادت، و كمال انسان، تنها مربوط به روح اوستيا مربوط به روح و بدن او؟ آنها كه
براى بدن، هيچ نقشى قايل نيستند و آن را ابزارى بيش نمىپندارند، براى آن سعادتى
معتقد نيستند و همه سعادتها را براى روح وى مىدانند و احيانا به تفريط مبتلا
مىشوند و حق بدن را رعايت نمىكنند. عدهاى كه براى بدن سهمى قايل هستند و سعادت
را براى بدن و روح مىدانند، سلامت و داشتن امكانات مادى و... را جزو سعادتهاى بدنى
و مسئله علم، حكمت، معرفت، قسط و عدل و ... را از سعادتهاى روحى به شمار مىآورند.
حكمت متعاليه در اينجا سخن تازهاى دارد كه: گرچه بدن، نقش و سعادتى مربوط به
خود دارد اما بايد آن را شناخت. انسان داراى دو بدن است:
1 بدن طبيعى و محسوس كه زشتى وزيبايى اعتبارى آن در اختيار خود او نيست و بر
اساس «هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء» (1) با هر نوع خلقتى كه خدا
خواسته به دنيا آمده است.
2 بدن برزخى كه خود، آن را مىسازد. اين بدن خود ساخته، حد فاصل بدن مادى و روح
مجرد است كه به اين ترتيب در حقيقت، انسان، موجودى سه نشئهاى يا سه مرتبهاى است
كه مرتبه نازله آن بدن طبيعى و مادى و مرحله عاليه آن همان روح مجرد، و مرحله متوسط
آن همان بدن برزخى است كه خود انسان به تدريج آن را مىسازد; يعنى هر كس با كارى كه
دارد انجام مىدهد، سرگرم ساخت و ساز آن بدن وسطى است.
اگر به معارف و مطالب حق، گوش مىسپارد، بدنى مىسازد كه داراى گوش شنواست و اگر
به آيات الهى مىنگرد و حق چشم را ادا مىكند و از گناه چشم، مىپرهيزد، بدنى
مىسازد كه داراى چشم، بينا و بيدار است و در مورد اعضا و جوارح ديگر نيز چنين است.
از اين رو در حالتخواب و نيز بعد از مرگ، چيزهايى را مىبيند كه ديگران
نمىبينند. البته ديگران كه در دنيا نابينا و ناشنوا بودند و بدن برزخى را درست
نساختند، چيزهايى كه مسانخ با هستى آنهاستيعنى قهر خدا و طنين جهنم را مىشنوند;
اما بهشت را نمىبينند، بوى آن را استشمام نمىكنند و صداى فرشتگان رحمت را
نمىشنوند.
حكمت متعاليه، هم براى بدن طبيعى و مادى سعادت قايل است چون بدن را مرحله نازله
روح انسان مىداند و هم همتش را براى ساختن بدن برزخى مصروف مىدارد; زيرا بدن
برزخى است كه در همه حالات با انسان است.
حكمت متعاليه و سعادت روح
بحث ديگر اين است كه سعادت روح چيست؟ حكماى پيشين مشاء، سعادت روح را رسيدن به
مرحله «عقل مستفاد» مىدانستند; ولى حكمت متعاليه كه برداشتش از قرآن و روايات
معصومين (عليهم السلام) بيشتر و قويتر است، سعادت انسان را بسيار برتر از اينها
مىداند.
در مسئله تعيين محدوده سعادت انسان، بر اساس حكمت متعاليه، چند نكته وجود دارد
كه بر محور خليفة اللهى انسان، دور مىزند. وقتى ما مىتوانيم مقام خليفه، يعنى
انسان را بشناسيم كه نخست، «مستخلف عنه» يعنى اوصاف جلال و جمال حق را بشناسيم.
اگر اوصاف و اسماى الهى شناخته شود، هم رابطه انسان با مافوق او كه خداست و هم
رابطه وى با مادون او كه نظام هستى و آفرينش است، مشخص مىشود و اين عاليترين مرحله
اخلاق است.
اخلاق از علوم جزئى است كه زير مجموعه حكمت و فلسفه است ولى عرفان نه تنها زير
مجموعه فلسفه نيستبلكه همتاى آن هم نيستبلكه فوق فلسفه است.
هدف خلقت
براى تبيين موضوع خليفة اللهى انسان، چند امر لازم است:
امر اول اين است كه ذات اقدس اله، انسان را براى عبادت آفريده است:
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (2)
اين «حصر» در آيه مزبور، ناظر به آن است كه انسان نبايد غير خدا را بپرستد و فقط
بايد خدا را بپرستد; اما معنايش اين نيست كه كمال انسان، فقط در عبادت اوست و در
معرفت، علم، حكمت، اختراع و ابتكار او نيست. بنابراين، آيه ياد شده نمىگويد هدف
فقط عبادت استبلكه مىگويد: فقط عبادت «خدا» هدف است كه غير خدا را نپرستند.
درباره علم فرمود:
«الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله
على كل شىء قدير و ان الله قد احاط بكل شىء علما» (3)
يعنى ذات اقدس اله، مجموعه آسمان و زمين و دستورى را كه به وسيله فرشتگان در
مجارى آسمان و زمين عبور مىكند و تنزل دارد خلق كرده است تا شما به علم و قدرت خدا
عالم شويد. يكى از اجزاى مجموعه نظام آفرينش، خود انسان است كه هدفى دارد و آن هدف،
عالم شدن او به قدرت و علم خداست.
از مجموعه اين دو آيه بر مىآيد كه انسان بايد عابد عالم باشد. عبادت، از آن عقل
عملى و معرفت، از آن عقل نظرى اوست و هويت انسان را عقل نظرى و عقل عملى او تشكيل
مىدهد; يعنى انسان عالم عابد، انسان به مقصد رسيده است.
غنا و علم خدا
ذات اقدس اله از يك سو مىفرمايد:
«ما اريد منهم من رزق و ما اريد منهم ان يطعمون» (4)
يعنى، خدا در برابر اين همه نعمتى كه به انسان داده از وى چيزى طلب نمىكند. لذا
در آيه بعد خدا را رازق مطلق مىداند:
«ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين» (5) .
از سوى ديگر مىفرمايد: شما نمىتوانيد به خدا علم بدهيد:
«قل ا تنبئون الله بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض» (6)
آيا شما مىخواهيد چيزى را كه خدا در باره آسمانها و زمين نمىداند به او خبر
بدهيد؟ وقتى خدا نمىداند، معلوم مىشود آن «شىء» موجود نيست، بلكه معدوم محض است
و «شىء» نيست; وقتى شىء نبود
«ان الله بكل شىء عليم» (7)
شامل آن نمىشود و علم، به معدوم محض تعلق نمىگيرد. البته اگر فرض وجود بشود،
آثار آن را هم خدا مىداند; مانند:
«لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه» (8)
يا:
«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (9)
و... اما معدوم محض، از آن جهت كه هيچ ذاتى ندارد و شيئى نيست، تحت هيچ علمى
قرار نمىگيرد. چون علم، ظهور و كشف است و چيزى كه معدوم محض است، مشهود و منكشف
نخواهد شد; چنانكه اگر چيزى ممتنع باشد، تحت قدرت قرار نمىگيرد. بنابراين، معدوم
محض تخصصا از قلمرو قدرت و علم خارج است نه تخصيصا، البته فرض وجود آنها مايه ثبوت
وجود فرضى آنهاست و در اين حال معلوم خواهند بود.
از طرف سوم، قرآن كريم در باره تعليم خداوند مىفرمايد: «علم الانسان ما لم
يعلم» (10) يا «وعلمك ما لم تكن تعلم» (11) يعنى، معلم
حقيقى انسان، خداستيا مىفرمايد: «الرحمن× علم القران× خلق الانسان» (12)
. بنابراين، همه بهرههاى معنوى و علمى انسان هم از ناحيه خداست; چنان كه
بهرههاى مادى انسان هم از ناحيه اوست.
در سوره مباركه «ابراهيم» مىفرمايد: «ان تكفروا انتم ومن فى الارض جميعا فان
الله غنى حميد» (13) اگر همه مردم كفر ورزند، خدا آسيب نمىبيند.
خدا چون حكيم محض است، كار او سراسر حكمت و با هدف است و چون غنى صرف است، كار
را براى خود نمىكند; بلكه خود چون كمال محض است، كار از او نشئت مىگيرد; زيرا هر
موجودى، كارى را كه انجام مىدهد براى رسيدن به كمال است; اما كمال مطلق براى رسيدن
به هدفى كار نمىكند; بلكه چون كمال است و قدرت، مشيئت و اختيار او عين ذات اوست،
بر اساس اختيار، كار مىكند و خدا اين چنين است.
تخلق خليفه خدا به صفات الهى
بعد از اين كه روشن شد خدا «مستخلف عنه» است و اين اوصاف را دارد، خليفه خدا
نيز بايد به اين امور متصف باشد. سعى خليفه خدا اين است كه مردم،خدا را عبادت كنند;
چنانكه در جبهههاى جنگ، شعارى كه مسلمانان بهدستور رسول اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم مىدادند اين بود: ما ماموريت پيدا كردهايم شما را از عبادت بتها به عبادت
«الله» و از ذلتبه عزت منتقل كنيم» (14) . پس بعثت انبيا، ولايت
اوليا و امامت امامان (عليهم السلام) براى اين است كه مردم بنده خدا باشند و
براساس:
«يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم» (15)
آنان معلم، مربى و مزكى مردمند.
همان طور كه خدا براى تعليم جوامع بشرى، سفره هستى را گسترده و انس و جن را براى
عبادت آفريده، خلفاى الهى نيز اين دو كار را، «خلافتا» و «نيابتا» و «مظهرا» دارند
و همان طور كه ذات اقدس اله در افاضه، غرض مادى ندارد آنان نيز در امتثال ماموريت
الهى غرض مادى ندارند و سخن همه آنان اين است كه:
«و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين» (16)
ما از شما چيزى نمىطلبيم. اگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مودت عترت
طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را به عنوان اجرت خواست و فرمود: «لا
اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى» (17) اين اجر هم در حقيقت،
صراط مستقيمى است كه پيمودن آن به سود خود انسان است.
آنان گرچه نسبتبه خدا فقير صرفند; اما نسبتبه مادون او غنى و از همه چيز بى
نياز هستند. سخن آنها در سوره «انسان» اين است كه: «انما نطعمكم لوجه الله»
(18) اطعام، تنها اين نيست كه اهلبيت(عليهمالسلام) نان افطارى را به مسكين،
يتيم و اسير مرحمت كردند; زيرا در ذيل آيه «فلينظر الانسان الى طعامه» (19)
از امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) رسيده است كه انسان بايد نگاه كند
ببيند علمش را از چه كسى مىگيرد (20) . آنچه در ذيل اين آيه وارد شده،
نشانه آن است كه همه آياتى كه درباره طعام انسان نازل شده، اگر قرينه بر اختصاص به
طعام مادى نداشته باشد هم ناظر به طعام مادى است و هم ناظر به طعام معنوى.
اگر اين آيه شامل دو قسم طعام است، آيات ديگر هم شامل اين دو قسم مىشود; مانند
آب كه بر دو قسم است: آبى كه از چشمه و چاه مىجوشد يا از آسمان نازل مىشود; و آبى
كه آب زندگانى يعنى علم و معرفت است. زمين، براى طعام مادى و زمينه و استعداد، براى
طعام معنوى است. بنابراين، طعام به استناد اين روايتبر دو قسم است: طعام ظاهر و
طعام باطن; و اطعام كنندهها، كه عترت طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين)
هستند هم طعام ظاهر مىدهند; چنان كه در باره مسكين، يتيم و اسير اين كار را كردند
و هم طعام باطن را عطا مىكنند كه علوم و معارف است.
وجه الله
همان گونه كه خدا هيچ هدف زايد بر ذات ندارد; چون خود، هدف استخلفاى الهى نيز
هيچ هدفى ندارند; چون خود، البته نسبتبه مادون نه نسبتبه مافوق هدف هستند; زيرا
فرمودند:
«انما نطعمكم لوجه الله»
ما براى «وجه الله» اطعام مىكنيم; در حالى كه خودشان بر اساس روايات، «وجه
الله» و «وجيه عند الله» هستند.
مفسر، آيه مزبور را به انضمام نصوصى كه دلالت دارد بر اينكه آن ذوات نورانى
وجهاللهاند تحليل مىكند و به اين صورت نتيجه مىگيرد كه سخن علىبن ابىطالب،
فاطمه زهرا، حسن مجتبى و حسين شهيد (صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين) اين است كه ما
«وجه الله» هستيم و چون وجه الله هستيم هم مظهر «رازق» و هم مظهر «هو العليم و
المعلم» هستيم.
پس خليفه خدا دو پيام دارد:
1. نسبتبه مادون مىفرمايد:
«انما نطعمكم لوجه الله»
«و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين».
2. نسبتبه ما فوق خود كه عبد محض اوست، مىگويد:
«انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا» (21)
و خوف آنها مانند رجايشان بيش از خوف و رجاى ديگران است; چنان كه علم و معرفت و
عبادت آنان نيز بيش از علم و معرفت و عبادت ديگران است; زيرا همه اينها جزو شئون
هستى يك موجود است، اگر اصل هستى يك موجود به كمال بار يابد، شئون آن هم به كمال
بار مىيابد.
بنابراين، تهذيب روح و رعايت اصول اخلاقى مىتواند بازده خوبى داشته باشد. اين
سخنان بلند در «طهارة الاعراق» ابنمسكويه (22) ومانند آن نيست. چون
اين بزرگوار مىگويد ما بسيارى از اين مطالب را براى حفظ حرمت ارسطو و حق شناسى از
وى نقل مىكنيم (23) و در سخنان ارسطو، اين سخنان بلند نيستبلكه در
حكمت متعاليه متبلور است كه گذشته از آنكه از فضايل حكمت مشاء و فواضل حكمت اشراق
برخوردار است وامدار عرفان ناب عارفان ولايى، چونان سيد حيدر آملى و ديگر پرچمداران
ويژه معرفتخدا و اسماى حسنى و صفات علياى الهى است.