بخش دوم: انسان و اخلاق
فصل يكم: اخلاقگرايى انسان
يكى از مبادى علم اخلاق اين است كه: آيا انسان، گرايش فطرى به اخلاق دارد يا
اخلاق، تحميل بر فطرت اوست؟ البته، اين بحث در معناى جامع بين فضيلت و رذيلت، راه
ندارد. در اين جا اولا بايد اخلاق را تعريف و بعد تقسيم كرد تا اين بحث كه آيا
اخلاق، تحميلى استيا نه؟ جاى خود را باز يابد.
اخلاق، عبارت از ملكات و هيئتهاى نفسانى است كه اگر نفس به آن متصف شود، به
سهولت كارى را انجام مىدهد. همان طور كه صاحبان صنعتها و حرفهها به سهولت، كار
خود را انجام مىدهند، صاحبان ملكات فاضله و رذيله هم به سهولت، كار خوب يا بد
مىكنند. پس اخلاق، عبارت از ملكات نفسانى و هيئآت روحى است كه باعث مىشود كارها،
زشتيا زيبا، به آسانى از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئتبگيرد.
بر اساس تبيين مزبور، اخلاق، به بد و خوب يا به بايدها و نبايدها، يا به فضايل و
رذايل، تقسيم مىشود. سپس بحث مىشود كه آيا تحصيل ملكات فاضله تحميل بر نفس استيا
نه؟ چون در مورد اصل اخلاق نمىشود گفتبر نفس تحميل استيا نه; زيرا نفس از اين دو
صفت، خالى نيست. نمىتوان گفت هر دو وصف براى او تحميل استيا هيچ كدام بر او تحميل
نيست; ولى وقتى كه اخلاق معنا شود (ما هو) و بعد تقسيم شود (كم هو)، نوبتبه اين
بحث مىرسد كه كداميك از اين دو رشته براى نفس، تحميل است.
انسان، موجودى نيست كه همه چيز در جهان امكان، به حال او سودمند و يا همه آنها
براى وى زيانبار باشد و اصولا موجودى در جهان آفرينش يافت نمىشود كه همه چيز براى
او مساوى باشد، او هم مانند ساير موجودات، محدود است و قهرا بعضى چيزها براى او
سودمند و برخى از آنها براى وى زيانبار است; و كارهايى هم كه انجام مىدهد يا به
سود و يا به زيان اوست، نه اينكه همه به سود و يا همه، به زيان او باشد. پس وقتى
اصل خلق معنا شود، قهرا اخلاق و هيئات نفسانى به اين دو رشته، تقسيم مىگردد. هيئات
نفسانى كه پيامدهاى آن به حال انسان، سودمند يا زيانبار است.
نظام احسن جهان و انسان
بعد از تقسيم اخلاق به دو قسم، اين مسئله مطرح است كه كدام قسم براى انسان
تحميلى است؟
ذات اقدس خداوند، آفرينش انسان را همانند آفرينش كل جهان، زيبا و براساس «نظام
احسن» مىداند: «الله خالق كل شىء» (1) ، «الذى احسن كل شىء خلقه»
(2) ، «ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (3) . آيات سه گانه
مزبور، برخى ناظر به عموميت آفرينش و برخى ناظر به نظام احسن است; چنان كه در سوره
مباركه «ملك» مىفرمايد: «هل ترى من فطور» (4) ; كمترين قصور، فتور و
«فطور»ى، در مجموعه آفرينش وجود ندارد; و سر نظام احسن داشتن جهان هستى، آن است كه
از ذاتى نشئت گرفته كه نه تنها حسن بلكه حسن محض و جمال صرف است و او ذات اقدس اله
است كه هستى محض و همه كمالات، عين ذات اوست; البته چيزى زيباتر از جهان موجود، فرض
نمىشود و محال است. بنابراين، چون خود ذات اقدس اله، هستى محض، جمال صرف و جميل
محض است، آيات و نشانههاى آفرينش او نيز داراى نظام احسن است; همان خدايى كه مبدا
پيدايش جهان است، با جمال و جلالش، مبدا پيدايش انسان است و همان خدايى كه جهان را
به«احسن كل شىء خلقه»و«اعطى كل شىء خلقه ثم هدى»;مىستايد و با جمال مىآرايد،
آفرينش انسان را هم به «احسن تقويم» مىستايد:
«لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين» (5) .
سر حسن قوام و نظام جهان، آن است كه در اصل هستى و نيز در تدبير آن به يك مبدا،
تكيه كرده است:
«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (6)
كه اگر مبدا واحد به كثير تبديل مىشد، و جهان امكان با چند خدا اداره مىشد،
فساد دامنگير جهان هستى مىشد. در باره نظام احسن انسان نيز چنين است; يعنى توحيد
است كه نظام احسن بشريت را به همراه دارد. البته نظام توحيدى به صورت معارف قرآن
كريم و مآثر اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) جلوه كرده و ريشه اساسى هر نظمى
هم وحدت است; چنانكه انسجام كلام جاودانه او يعنى قرآن كريم مسبب احسنالحديثبودن
آن شده است:
«و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (7) ،
«الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى» (8) .
مقصود اين است كه خدايى كه معلم اخلاق است، با مبدا توحيديش فطرت بشر را آفريده
و آن را آرايش داده و براى شكوفايى اين فطرت، قرآنى نازل كرده كه هيچ گونه اختلافى
در صدر و ساقه آن نيست.
پس سر نظام احسن بودن جهان و سر احسن تقويم بودن انسانيت، آن است كه از مبدا
توحيدى پديد آمده است; همان طور كه كتاب تكوين، مصون از قصور، فتور و فطور است و
هيچ شكافى در آن نيست، كتاب تدوينى يعنى قرآن كريم هم مصون از هر فطور و اختلاف
است; و منشا همه فضايل تكوين و تشريع هم توحيد است; چنانكه منشا همه رذايل تشريعى
هم شرك و كفر است. هوى پرستى، منشا هر گونه رذيلت و خدا پرستى، منشا هرگونه فضيلت
است. وقتى محقق پژوهنده، شريعت را مىشكافد مىبيند اين شجره طوبى، ريشه، ساقه،
تنه، شاخه و ميوهاى دارد كه از آنها به عنوان عقيده توحيدى و اخلاق فاضله و اعمال
و عبادات ياد مىشود. پس توحيد، منشا پيدايش همه فضايل اخلاقى و اخلاق فاضله مبدا
اعمال نيك و عبادت است; چنانكه ثمره تحقيق پيرامون شرك و كفر اين است كه اين پديده
شوم روانى، مبدا ظهور همه رذايل اخلاقى و عملى است.
گرايش توحيدى انسان به اخلاق فاضله
هنگامى مىتوان بحث كرد كه آيا هر دو رشته اخلاق (فاضله و رذيله) براى انسان
سازگار استيا نه و در اين بحث داورى كرد كه معلوم شود اخلاق، داراى دو رشته است و
انسان هم مىتواند به اين دو سمت گرايش پيدا كند; آنگاه مىتوان گفت كدام يك از اين
دو سمتبراى انسان، تحميلى و كدام يك از اين دو براى او غير تحميلى است. اگر معرفت
انسان، به توحيد و شرك و گرايشش به فضيلت و رذيلت، يكسان مىبود، آنگاه تحصيل
رشتههاى اخلاقى براى انسان، يكسان بود; يعنى يا هر دو تحميلى بود و يا هيچ كدام
تحميلى نبود; ولى اگر يكى از اين دو رشته، هماهنگ و مناسب با جان و فطرت انسان و
رشته ديگر، ناهماهنگ و ناهمگون با فطرت وى باشد، معلوم مىشود تحصيل يك رشته برابر
با خواسته او و تحصيل رشته ديگر، تحميل بر اوست; اگر چه ممكن استخود انسان اخلاق
تحميلى و غير تحميلى را تفصيلا نشناسد; و تشخيص اين هم كار آسانى نيست.
پس اصل مسئله اين است كه هر دو رشته فضيلت و رذيلت; براى انسان، يكسان استيا
نه؟ ممكن استحسگرا بگويد تحصيل بعضى از رشتهها براى او آسان و تحصيل برخى ديگر،
براى او تحميلى است. شهوات كه براى او لذيذ و به منطقه حس او نزديكتر و با بدن او
ملايم است، بر او تحميل نيست; اما آنچه كه جنبه پرهيز از لذت دارد كه از آن به
عنوان «تقوى» ياد مىشود تحميل بر انسان است و شايد هم شاهد آن اين باشد كه از
فضايل به عنوان «تكليف» يعنى كلفتيا مشقتياد مىشود; بنابراين، فضايل اخلاقى،
تحميل بر روح است و در نتيجه روح را بايد به اين بار سنگين، عادت داد.
اين خود نظرى است; ولى اگر نظرى منطقى و عقلى در بحث، ظهور كند، معلوم مىشود
كاملا حكم، بر عكس است; زيرا اگر انسان، نسبتبه همه مكتبها و بينشها و همه گرايشها
يكسان، خلق مىشد، جاى اين بود كه بگوييم هر دو يكسان استيا احيانا بگوييم آنچه كه
به حس و طبيعت لذت نزديكتر استبه حال انسان گواراتر است; ولى همان خالق انسان كه
معلم اخلاق اوست فرموده: انسان گرچه در انتخاب راه، آزاد و مختار است و هيچ تحميلى
بر او نيست: «وهديناه النجدين» (9) ، «انا هديناه السبيل اما شاكرا
واما كفورا» (10) ، «وقل الحق من ربكم فمن شآء فليؤمن ومن شآء فليكفر»
(11) ; ليكن وى با بينش و گرايش توحيدى آفريده شده و در نتيجه، عشق به خداوند
و اوصاف كمال خدا و شوق به اخلاق الهى و تخلق به آن هم در جانش تعبيه و ذخيره شده
است; و اگر اين بينش را از انسان بگيرند و بينش غير توحيدى و گرايش غير الهى را به
او بدهند، تحميلى بر فطرت و خيانتى بر اوست.
انسان از نظر علوم حصولى و صنايع و حرف بشرى، نا آگاه به دنيا آمده است:
«و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا» (12)
بنابراين، فاقد علوم حوزه و مدرسه است و بايد از راه حس و تجربه، تعقل و... آن
را ياد بگيرد; ولى بينش توحيدى در جان او تعبيه شده است; چنانكه در سوره «روم»
مىفرمايد:
«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله»
(13)
فطرت، بر وزن «فعله» و نوع خاصى از خلقت است و اين همان گرايش به توحيد است. پس
اگر گرايش به توحيد در جان انسان ذخيره شده باشد، اعتقاد به توحيد و شرك، نسبتبه
فكر او يكسان نيست و چنين علمى، علم حضورى و شهودى است; نه علم حصولى و مدرسهاى،
پس او معبود و رب خود را به اندازه هستى خود شهودا مىيابد و كمال، جمال و اخلاق او
را هم شهودا مىيابد و شهودا گرايش به اخلاق فاضله پيدا مىكند. پس در درون جان هر
كسى، هم بينش به حق و هم گرايش به حق هست و آنچه هم كه در سوره «اعراف» آمده است:
«و اذ اخذ ربك من بنى ادم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم ا لستبربكم
قالوا بلى» (14) ،
آن نشئه اكنون نيز هست. چون «اذ» منصوب به فعل مقدر يعنى «و اذكر» است; يعنى،
انسان اگر هم اكنون نيز غبار روبى كند، صحنه ميثاق سپردن، به ياد او مىآيد و گرنه
احتجاج آيه، تام نيست.
ذات اقدس خداوند در اين آيه كريمه مىفرمايد: به ياد آن صحنه باش كه خدا از
همگان پيمان گرفت و شما به ربوبيت او اعتراف داشتيد و به عبوديتخود هم معتقد
بوديد. اين ربوبيت و عبوديت، تنها در جنبه بينش نيست; بلكه در جنبه گرايش هم هست;
زيرا پرورش را ربوبيتبه همراه دارد چون «رب» مالك مدبر است، پس مربوب هم مملوك و
تحت تدبير است.
گرايش به عبوديتخود و ربوبيتحق در جان همه انسانها ذخيره شده و يكى از اهداف
برجسته انبيا (عليهم السلام) اين است كه آنان آمدند تا عقول دفينه را «اثارة» و
شكوفا سازند:«و يثيروا لهم دفائن العقول» (15) يعنى تحول و انقلابى در
انسانها ايجاد كنند، شايد اثاره دفائن عقول ناظر به هر دو بخش باشد يعنى هم مسئله
تفكر و هم مسئله گرايش، هم عقل عملى:«العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»
(16) و هم عقل نظرى را شامل شود.
بر اساس اين بيان كه وحدت حق، منشا نظام احسن و توحيد حق، منشا پيدايش معرفتهاى
توحيدى و گرايشهاى اخلاق فاضله است و هر جا وحدت باشد، نظام احسن كيان و علم و
اخلاق، محقق است و بر اساس آيه سوره «روم» و سوره «اعراف» كه توحيد در جان انسان،
تعبيه شده است معلوم مىشود كه:
اولا: بينش توحيدى كه مبدا پيدايش همه فضايل اخلاقى است، در جان انسان ذخيره شده
است.
ثانيا: گرايش به جمال و جلال حق و تخلق به اخلاق الهى در جان هر كسى تعبيه شده
است.
ثالثا: وحى و شريعت آمده تا اين گرايشها و بينشها را شكوفا كند.
بر اين اساس تعليمات دينى، تحصيل فضايل اخلاقى و تهذيب روح، همگون با فطرت است
نه تحميل بر فطرت. از اين رو اگر كسى در راه خير يك گام بردارد، ده گام جلو مىرود.
چون در مسير مستقيم و در جهت وفاق، حركت مىكند. مثلا اگر شناگرى، در درياى خروشان
يا نهر جوشانى در جهت وفاق و همراه با موج، يا در جايى كه شكنهاى گوناگون نهر مواج،
در حركت استشنا كند، چون در جهت وفاق آن شنا مىكند با برداشتن يك قدم ده قدم
جلوتر مىرود و اگر كسى بخواهد در جهتخلاف شنا كند به اندازه همان يك قدم هم براى
او دشوار است.
از اينرو آنچه در شريعت آمده است:«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (17)
تنها وعده اعتبارى محض نيست; بلكه پيامش اين است كه اگر شما روح را يك قدم در
راستاى فضيلتبرديد، ده قدم جلوتر مىرود. چون فضيلتبا ذائقه روح، سازگار و
رذيلتبراى آن تلخ است. در راه فضيلت اگر كسى جلوتر رفت، گاهى ممكن استبا يك قدم،
چندين قدم را طى كند و حتى گاهى هم ممكن است كه با يك قدم، هر دو نشئه را طى كند.
معراج رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين بود و معراج سالكانى كه پيرو
پيامبرند نيز در رتبه خود چنين است. در باره معراج رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم گفته شده كه حضرت سوار بر «براق» شد كه قدم آن به اندازه برد چشم بود: «خطاه
مد البصر» (18) . و دورترين ستارههاى گنبد مينا، با چشم غير مسلح ديده
مىشود و اين، فاصله زيادى است كه انسان با يك نگاه مىبيند.
اما اين كه مىفرمايد: «يك گام مركب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، به
اندازه برد چشم بود» آيا از باب تشبيه معقول به محسوس استيا مسائل ديگرى را به
همراه دارد، بايد در باب معراج حل شود; ولى مىتوان گفت گاهى انسان با يك قدم به
اندازه برد چشم، حركت مىكند و از اين بالاتر هم راه براى عروج سالكان باز است: «يك
قدم بر خويشتن نه و آن دگر در كوى دوست». گاهى انسان توبه و انابه مىكند و كاملا
به آن گوهر عبوديتخود راه مىيابد كه بنده خالص مىشود و گوهر عبوديت، همان عبد
محض بودن و صفاى ضمير و مانند آن است.
تشريف، نه تكليف
بر اساس اين كه توحيد در جان انسان، ذخيره شده باشد بسيارى از مسائل معرفتى و هم
بسيارى از فضايل اخلاقى در جان او ريشه دارد; آرى همان طور كه مرحوم شيخ رئيس
(19) فرمود: عقل از ادارك و گرايش بسيارى از كارهاى جزئى، غافل است و توان
تشخيص آن را ندارد جزئيات را بايد شريعت مشخص كند. (البته جزئيات زير پوشش كليات،
هم مشهود عقل است و هم محشور آن; پس بر عقل و جان، تحميلى نيست) بر اساس اين تحليل،
مىشود نتيجه گرفت كه فضايل براى جان آدمى، تشريف است; نه تكليف و اگر گفته مىشود
تكليف ستبراى اين است كه مردم متوسط يا ضعيف، به حس نزديكترند و چون «حفت النار
بالشهوات» (20) و اين شهوتها نيز، لذتهاى زودگذر را به همراه دارد و
براى ذائقه بشرى آنان لذتهاى زودگذر، مناسب است از اين جهت، آنان تقوا و پرهيز از
لذايذ را بر جان خود تحميل مىدانند; در حالى كه واقعا تشريف است. از اين رو اگر
كسى مانند ابن طاووس (رضوان اللهعليه) بينديشد، زمان بلوغش را زمان تشريف
مىشمارد; نه زمان تكليف و مىگويد: من مشرف شدهام; نه مكلف.
با اين بيان مىتوان نتيجه گرفت كه انبيا آمدند تا چيزى به انسان بگويند كه
مطابق با فطرت اوست; و اگر طبع وى، سركشى مىكند، بايد با آن جهاد كرد و اين جهاد
اكبر بين طبيعت و فطرت، هميشه هست و آنها راه پيروزى بر طبيعت و ظفرمندى فطرت را
نيز ارائه دادند:
«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (21) .