فصل سوم: كمال انسان از نظر دين
خداى سبحان كمال محض و كمالآفرين است; هر چه از او ظهور كند كامل است. عالم و
آدم از او ظهور كرده و هر دو از مظاهر كمال حقند، هم كمال نفسى دارند و هم از كمال
نسبى برخوردارند: «ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور»
(1) همه ذرات عالم هستى به سوى كمال در حركتند و مسير امر الهى را طى
مىكنند، خداى سبحان به آسمانها و زمين فرمود: خواسته يا ناخواسته به سوى من
بياييد، گفتند ما خواهانيم و با طوع و رغبت مىآييم: «فقال لها وللارض اتيا طوعا او
كرها قالتا اتينا طائعين» (2) . انسان نيز تافتهاى جدا بافته از جهان
خلقت نيست، از اين رو سعى مىكند با رسيدن به كمال مطلوب خود را با ساير مخلوقات
وفق دهد وبا مجموعه جهان آفرينش هماهنگ سازد، راه هماهنگ شدن با نظام پيوسته جهان،
در سير به سوى كمال مطلوب، كسب فضايل اخلاقى است. اخلاق اين توانايى را دارد كه
انسان متخلق را در اين مسير با اين مجموعه هماهنگ كند، انسان نيز به طور طبيعى
پذيراى چنين هماهنگى است و در مسير كمال مطلق در حركت است.
كمال در چيست؟
صاحبان علوم گوناگون، تفسيرهاى متنوع و متفاوتى از كمال انسان دارند. هر كسى
كمال را در رشته علمى خاص خود مىداند; ولى آخرين سخن را كمالآفرين جهان هستى،
خداى سبحان، مىگويد و چه كسى راستگوتر از اوست؟:
«و من اصدق من الله قيلا» (3) .
در علوم اعتبارى و قراردادى، صاحبان علوم ادبى، كسى را كه در علومادبىجامع
باشد، «كامل» مىنامند. آنان به كسى كه لغتشناس ماهرودرفن غتسرآمد باشد، «لغوى»
و به كسى كه در علم «اعراب» سرآمدباشد«نحوى» و به كسى كه در فن شعر و قافيه و وزن
شناسى ماهر باشد،«عروضى» و به كسى كه جامع بين اين رشتهها شده «اديب كامل»
مىگويند.
در علوم استدلالى، به كسى كه در هندسه، رياضيات و علوم تجربى، طبيعى و منطق
سرآمد و ماهر باشد و با جمع اين سه رشته بتواند در معارف الهيه، حقايق را به خوبى
استنباط كند، «فيلسوف كامل» و «حكيم» مىگويند; ولى در علوم حقيقى و نزد اهل
معرفت، كمال به معناى ديگرى تفسير شده است. مرحوم سيد حيدر آملى، كه از عرفاى بنام
اماميه و از معتقدان به ولاى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) است مىگويد: به
كسى كه در علم شريعت، سرآمد و در علم طريقت، داراى كارآيى لازم و در علم حقيقت،
صاحب بصر باشد، «شيخ» مىگويند. بنابراين، شيخ، انسان كاملى است كه داراى اين
ويژگيهاى ياد شده باشد.
البته هر كدام از اين علوم، اصطلاح خاص خود را داراست; در روايات معصومين
(عليهمالسلام) نيز آمده است كه همه كمال، در امورى، مانند «تفقه در دين» است:
«الكمال كل الكمال التفقه في الدين و...» (4) .
تفقه در دين، عبارت از دين شناسى و دين باورى است. كسى كه دين شناس نيستيا دين
شناس است ولى دين باور نيست، فقيه نيست. «تفقه» در دين به معناى ماهر و ممحض بودن
در دين است.
پايه علوم
دين، سلسلهاى از مسائل نظرى و مسائل عملى است و كسى متفقه در دين است كه در
آنها سر آمد باشد. دين، هم دستور علم و هم دستور استغفار مىدهد. ذات اقدس اله به
پيغمبر مىفرمايد: «قل رب زدنى علما» (5) يعنى، به خدا بگو كه بر علم من
بيفزا. نيز خداوند در قرآن، بيان مىكند كه پيغمبر چه علمى را از خدا طلب كند.
همه علومى كه در تامين سعادت و رفع نيازهاى بشرى سهم مؤثرى دارند از يك نظر،
صبغه اسلامى و دينى دارند; چون فراهم كردن و فراگيرى آنها و نيز استفاده از آنها در
رفع نياز جامعه اسلامى واجب عينى يا كفايى است و علوم از اين جهت «اسلامى» مىشود
(البته براى اسلامى بودن علوم انسانى در رتبه اول و علوم تجربى در رتبه دوم معناى
دقيقى است كه خارج از بحث كنونى است); ولى قرآن كريم، علمى را كه اساس و پايه همه
علوم است كه اگر باشد، علوم ديگر فراهم و به جا مصرف مىشود و اگر نباشد، علوم ديگر
يا تحصيل نمىشود يا اگر تحصيل شود، به جا صرف نمىشود، به پيغمبر آموخت و
فرمود:«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك» (6) و آن، علم
«توحيد» است.
اگر كسى بداند در كل جهان، خالق، مدبر و مربى عالم و آدم، خداست و همه كمالها و
جمالها را او آفريده و زمام آنها به دست اوست، قهرا در فراگيرى كمال از خدا غفلت
نمىكند و اگر كامل شد، در نشر آن هم براى رضا خدا مىكوشد و قصور و دريغى
نمىورزد. اين علم، علمى استدلالى است. عالم شدن به وحدانيتحق، كار آسانى نيست.
ممكن است كسى بر اساس همان تفكر سنتى و عادى بگويد: «لا اله الا الله» اما، در
برنامههاى عملى او توحيد ظهور نكند.
نشانه توحيد عملى
توحيد در برنامههاى عملى آنگاه ظهور مىكند كه انسان در آغاز و پايان هر كارى
«خدا» بگويد:
«و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق» (7) .
همان گونه كه قبلا اشاره شد، اين آيه، اختصاصى به ورود در دنيا يا برزخ يا قيامت
و خروج از دنيا يا برزخ يا صحنه قيامت ندارد، بلكه موحد هر كارى را انجام مىدهد
بايد بتواند «نام خدا» را ببرد و اين كار. قهرا واجب و يا مستحب است. به عبارت
ديگر، كارى كه انسان به نام خدا شروع مىكند، كار حرام و مكروه يا مشتبه و مشكوك
نمىتواند باشد; زيرا چنين كارهايى هرگز مورد رضايتخداى سبحان نيست و با ذكر نام
او نيز هيچ تناسبى ندارد.
اين كه گفتهاند: هر كارى را كه انجام مىدهى نام خدا را ببر; يعنى كار بايد به
گونهاى باشد كه انسان بتواند به نام خدا بگويد و اين، بهترين برنامههاى توحيدى
است كه در همه شئون زندگى ما هست. انسان موحد، در همه امور چنين مىانديشد. گاهى
ممكن است انسان، در اوايل امر با حسن نيت، وارد كارى بشود و به نام خدا بگويد; ولى
دراثناى عمل، جاذبههاى طبيعى، او را به سمتخود منحرف كند و او نتواند در پايان
كار به نام خدا بگويد. آيه سوره «اسراء» مىگويد: در آغاز هر كارى كه وارد مىشويد،
به نام خدا بگوييد و به همين صورت كار را ادامه دهيد به گونهاى كه وقتى از آن دست
كشيديد نيز بتوانيد به نام خدا بگوييد با اين ترتيب، سراسر آن كار واجب يا مستحب،
مظهر توحيد مىشود.
چنين انسانى اهل استغفار هم هست، يعنى از خدا طلب مغفرت مىكند كه اگر غفلتى كرد
يا قصورى ورزيد و يا گاهى به برخى از گناهان صغيره مبتلا شد، خدا از او در گذرد و
مىدانيم كه استغفار براى نوع اوليا، جنبه دفعى دارد، يعنى آنان با اين استغفار از
خطر ارتكاب به گناه مىرهند، نه جنبه رفعى تا آنان با استغفار از خطر كيفر گناه
ارتكاب شده نجات يابند.
انسان مهذب و منزه از غبار طبيعت، كامل است. و بهشت، «داركمال» ناميده مىشود.
اسلام نيز، كامل است و نقصى در آن نيست.
نعمتياد آورى گناه
مشكل ما در نقص ونرسيدن به كمال، فراموشى است كه از بدترين مصيبتهاى ماست. كار
خوبى را كه انجام مىدهيم، فراموش نمىكنيم. چون آن را بارها بازگو كرده و به آن
علاقمنديم; ولى چون گناه مرتكب شده را پنهان مىكنيم، كم كم از يادمان مىرود. و در
صدد جبران آن هم نيستيم; زيرا انسان آنگاه در صدد جبران نقص است كه متذكر آن نقيصه
باشد.
از اين رو به ما گفتهاند: اگر كار خيرى كرديد، آن را فراموش كنيد و اگر از شما
اشتباهى سر زد، به ياد آن باشيد; زيرا تذكر خطا وسيله استغفار و سبب انفعال است ولى
ياد آورى كار خير، زمينه غرور را فراهم مىكند. گاهى انسان آن قدر كار خير را بازگو
مىكند كه كار خيرش پژمرده مىشود.
در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است كه اگر شما كار خيرى را
انجام داديد، لازم نيست آن را براى كسى بازگو كنيد; مثل اينكه، شما گلى را از
بوستان بكنيد و چند بار به آن دستبزنيد. طبيعى است كه پژمرده مىشود و عطر و
زيبايى آن از بين مىرود. كار خير نيز وقتى زيبا و معطر است كه پنهان بماند يا اگر
در شيشه عطرى را باز كنيم، عطر از آن مىپرد. ولى كار شر مثل بوى بد است، در شيشه
آن را بر داريد بگذاريد زود بويش برود، يعنى به ياد آن باشيد. وقتى به ياد بوديد با
توبه آن را جبران مىكنيد (8) .
غير معصومين (عليهم السلام) نوعا كم يا زياد به گناه آلودهاند و فراموشى،
آلودگى را مىافزايد. از اين رو تذكر گناه، جزو بهترين نعمتهاست; زيرا انسان را به
توبه وادار مىكند. به همين جهتبه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده
شده كه: «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبك وللمؤمنين» (9) تا
هشدارى باشد براى امت آن حضرت.
كمال در بينايى و دارايى
با اين بيان، معلوم مىشود كمال، در بينايى و دارايى انسان است، انسان بايد
معارف الهى را به خوبى بفهمد و بر اساس آن عمل كند، يعنى آنچه را كه ياد گرفته به
عمل برساند. همان گونه كه خوبيها با عبادتهاى خوب تلازم دارند، بديها نيز با
عبادتهاى ناقص متلازمند; يعنى، اگر كسى به بخشى از كارهاى خوب موفق شود، توفيق
انجام نمازهاى خوب هم نصيب او مىگردد. و آن نمازهاى خوب، زمينه مىشود كه بعد از
نماز به كارهاى خوب ديگرى دسترسى پيدا كند; متقابلا اگر كسى تن به گناه بدهد، به
عبادات خوب، موفق نمىشود عبادات او ناقص است و عبادات ناقص، توان ندارد او را از
زشتيها باز دارد. چون نمازى كه عمود دين و با روح است، انسان را از زشتى باز
مىدارد. اين خود نهى از منكرى است كه ضامن اجرا دارد. اينكه خداوند در قرآن
مىفرمايد:
«ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» (10)
يعنى، نماز واقعا انسان را در درون خود، حفظ مىكند و باز مىدارد. اين نهى از
منكر تشريعى نيست.
گاهى ممكن است ما به گناهى تن در دهيم و ديگرى ما را نهى از منكر كند; ولى سخن
او در ما اثر نكند; اما اگر كسى از درون، ما را نهى از منكر كند، يقينا اثر دارد.
نماز نهى از منكر از درون است و انسان را از زشتى باز مىدارد و اگر انسان از زشتى
بازداشته شود، «كامل» مىشود.
جهاد اكبر و ريزش كوثر
از سخنان شيرين افلاطون اين است كه مىگويد:
من در علوم ديگر مىنوشيدم تا سيراب بشوم; ولى در علم الهى، سيراب شدهام بدون
اينكه بنوشم.
در علوم ديگر، اگر انسان كتابى را مطالعه كند و با رنج و كوشش مطلبى را بفهمد،
به همان نسبت لذت مىبرد. مانند كسى كه با كندوكاو مقدارى آب، استخراج كرده ونوشيده
و رفع عطش كرده و لذت برده است; اما در معارف حقه، كمال به گونهاى است كه انسان
بدون رنج كتاب، كتيبه، درس، الفاظ علوم حصولى ومفهوم ذهنى و... سيراب مىشود; مثل
اين كه در بهشت اگر كسى بخواهد از كوثر استفاده كند، با رنج و تلاش همراه نيست. لذا
مىگويند:
«دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنار».
رنجهاى ما محصول موقتى دارد; لطف آن است كه از جاى ديگر، نصيب انسان شود و وقتى
از جاى ديگر، نصيب وى مىشود كه قلب منزه داشته باشد. ماموران الهى دائما فيض
مىرسانند و قلب منزه و مهذب طلب مىكنند اين ما هستيم كه متاسفانه همواره سعى
مىكنيم بارى بر دوشمان افزوده و با همين علوم حصولى و مدرسهاى خود را سرگرم كنيم!
از اين رو مشغول كند وكاو هستيم تا اندك آبى از زمين بجوشد; اما تلاش و كوشش
نمىكنيم كه كوثر علم الهى از بالا ريزش كند، و اين با جهاد اكبر حاصل مىشود كه
بسيار سخت است، به اين دليل كه ما در نمازى دو ركعتى، كه حداكثر پنج دقيقه وقت لازم
دارد، نمىتوانيم خود را حفظ كنيم!
ديو در خلوتگه دل!
ما مىخواهيم با خلوص و حضور باشيم و به آن علاقمنديم و دين نيز به آن
دستورداده، پس كيست كه حواس ما را به شرق و غرب و بالا و پايين، منحرف مىكند؟
معلوم مىشود ما امين نبوده و در نعمتهاى الهى امانت را رعايت نكرده و دشمن دين خود
و خدا را كه شيطان استبه درون دل، راه دادهايم و او فكر ما را رهبرى مىكند! او
در حال عادى كارى با ما ندارد كسى كه مىخواهد يك ساعت در جايى بنشيند و فقط به در
و ديوار نگاه كند، حواسش جمع است و نگاه مىكند، چون اتلاف عمر است و شيطان در حال
اتلاف عمر، با تمركز حواس انسان كارى ندارد.
نيز اگر كسى بخواهد به آهنگ حرامى گوش بدهد يا منظره حرامى را بنگرد، حواسش جمع
است و با كمال حضور دل، آن آهنگ باطل را گوش مىدهد و آن منظره حرام را هم مىنگرد،
چون او دل را به دست كسى داده كه خواستهاش همين است; ولى اگر بخواهد مواعظ و معارف
دينى را گوش بدهد يا قرآن و دعا بخواند تمركز حواس ندارد، كلمات را بر زبان جارى
مىكند; ولى معانى در دلش راه ندارد; زيرا صحنه دل را ديگرى گرفته، مانند
مالباختهاى كه ديگرى به خانه او آمده و غاصبانه آن را اشغال كرده است.
ذات اقدس اله مىفرمايد:
«بل الانسان على نفسه بصيرة و لو القى معاذيرة» (11)
انسان بر جان خود، «بصيره» است، يعنى خودش را مىشناسد (12) . هر كس
وقتى به درون خود، سرى مىزند خود را خوب مىشناسد; اگر چه ممكن استبخواهد براى
تبهكاريهاى خود توجيههاى ناروا كند و عذرهاى باطل بتراشد:
«و لو القى معاذيرة»
و اين البته اختصاصى به قيامت ندارد. در دنيا هم ما خود را خوب مىشناسيم.
اگر بخواهيم كامل بشويم چارهاى جز تهذيب روح نيست و تهذيب روح راهندادن بيگانه
به حريم دل است. وقتى هر گونه سخنى را مىگوييم، به هر جايى نگاه كرده، به هر چيزى
گوش فرا مىدهيم، هر غذايى را خورده، و به مال هر كسى چشم طمع دوختهايم، بدانيم
بيگانه را در دل خود جاى دادهايم. آنگاه كه بيگانه در دل ما جاى كند، آن را تصاحب
مىكند. به همين جهت، نمازى خوانده مىشود كه از نظر فقهى و شريعت صحيح است اما از
نظر كلامى، اخلاق و طريقت مقبول نيست. چون در بعضى روايات اهل بيت (عليهم السلام)
هم آمده است كه: همان مقدارى از نماز مقبول است كه انسان مىفهمد با خدا مناجات
مىكند. آن نقاط روشنى كه در نماز هست چند جملهاى است كه انسان مىفهمد با چه كسى
حرف مىزند، جملاتى كه با خلوص، ادا مىشود (13) .
بنابراين، كمالى كه فقه و دين آن را به رسميت مىشناسد در تقرب به خدا و مظهريت
انسان براى ذات اقدس اله است. چون هيچ نقصى در او نيست. و او هستى، علم، قدرت، حيات
و كمال محض است و بنده خدا هر اندازه به او نزديك شود از اين اوصاف سهمى مىبرد و
طرفى مىبندد و به همان اندازه، كامل مىشود و تنها مانع رفتن به سوى دوست، «غبار
ره» است كه با تهذيب، زدوده مىشود.
كمال در گرو احساس خطر
كسى كه مىداند خطرى تهديدش مىكند و او را در بين راه، گرسنه و تشنهمىگذارد،
در فكر علاج خطر بر مىآيد. جهنمىها در عين حال كه غذاهاىفراوانى مىخورند و
آبهاى فراوانى مىنوشند، هميشه گرسنه و تشنهاند;زيرا غذايشان «غسلين» و «ضريع»
است:
«فليس له اليوم هيهنا حميم و لا طعام الا من غسلين» (14)
و «غسلين» همان چركابه است،
«ليس لهم طعام الا من ضريع» (15)
و «ضريع» يعنى تيغ. چون آنان، در دنيا به طور مرتب به اينو آن نيش مىزدند و
خار راه بودند. زخم زبان و زبانه قلم، بدگويى و سلب حيثيت از اين و آن در حقيقت،
تيغى است كه به جان ديگران فرو مىرود و همين تيغها در قيامت، ظهور مىكند و به
بوته تيغ تبديل مىشود كه آن را به تيغ زن مىخورانند.
انسان در دنيا هر شبانه روز، دو يا سه وعده غذا مىخورد و سير مىشود. مگر انسان
طماع كه شبانه روز غذا مىخورد، شب به اميد صبح بر مىخيزد و صبح به اميد شب
مىكوشد; ولى هرگز سير نمىشود. غذاى دوزخيان دايمى است و مدام بايد غسلين وضريع
بخورند. اين گونه از پىآمدهاى تلخ، ناله و استغفار دارد و بدون آن، كمال ممكن نيست
و سخن خدا هم سخنى مانند «سبعه معلقه» و دواوين شعراى جاهلى نيست تا از باب «احسنه
اكذبه»، مبالغه و اغراق در آن راه داشته باشد، بلكه صدق محض است.
قرآن كريم در جاى ديگر مىفرمايد:
«و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله»
(16) .
چون اهل جهنم گرسنه و تشنهاند، به بهشتىها مىگويند از آب و غذاى بهشت، چيزى
به ما بدهيد; زيرا شما سيراب و سير و ما تشنه و گرسنهايم; ولى آنها در جواب
مىگويند:
«ان الله حرمهما على الكافرين» (17) :
خداوند آب و نان بهشت را بر كافران حرام كرده است; چنان كه ذات اقدس اله
مىفرمايد:
«انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماواه النار» (18) :
اگر كسى به خدا شرك ورزد، از آب و نان حلال بهشتيان محروم است; چون خود را در
دنيا محروم كرده است.
حاصل آنكه: تهذيب روح به تكميل آن و تكميل آن فقط در سايه تحصيل همين امور است.
كمال، نتيجه عمل
انبيا و اوليا به عنوان انسان كامل، معرفى شدهاند و آنها در مكتب كسى درس
نخوانده تلاش آنها بر عمل، بيش از تلاش آنها بر علم بود. چون علم، مقدمه ووسيله عمل
است، مگر علمى كه عملى نيست، البته چنان علمى كه پيوند مستقيم با عمل جارحى ندارد
خود، عين عمل دل محسوب مىگردد، و افزايش آن علم همواره مطلوب سالكان واصل است.
بنابراين، اگر علم به عمل ننشيند، وبالى براى عالم مىشود و بايد ابزار كشى كند;
مانند كسى كه در زمان جنگ به طور مرتب شمشير تيز مىكند. شمشير سازى و شمشير تيز
كردن براى جنگ با بيگانه است. درس و بحث مثل شمشير تيز كردنى است كه انسان با
استفاده از آن در جهاد اكبر بايد به جنگ دشمن درون برود. از اين رو بخش مهمى از
كلمات ائمه (عليهم السلام) كه همه آنها نور است، براى ارائه راه اصلى كمال به انسان
است تا او را از توهم كمال دروغين رهايى بخشند.